بعثت نبیّ مکرّم (صلّی الله علیه و آله و سلّم) هدیهی به همهی بشریّت هم هست. اگر ما در میان ارزشهای فراوان اسلام، سلسلهی ارزشهای اسلامی -که مجموعهی ارزشهای اسلامی خیلی گسترده است- فقط دو ارزش را در نظر بگیریم، یعنی عنصر «گسترش عقلانیّت» و عنصر «پرورش اخلاق» را که دو عنصر برجسته از این ارزشها است، اگر همین دو عنصر را در نظر بگیریم که اسلام نسبت به آنها چه تأکیدی کرده، تصدیق خواهیم کرد که اسلام عالیترین هدیه را و وسیلهی سعادت را به بشریّت عطا کرده… در چند جای قرآن در صدر اهداف بعثت، اخلاق و تزکیه را ذکر کرده: هُوَ الَّذی بَعَثَ فِی الاُمِّیّینَ رَسولاً مِنهُم یَتلوا عَلَیهِم آیاتِهِ وَ یُزَکّیهِم؛ اوّل، تزکیه است؛ هم چنین در آیات دیگر: لَقَد مَنَّ اللَهُ عَلَى المُؤمِنینَ اِذ بَعَثَ فیهِم رَسولاً مِن اَنفُسِهِم یَتلوا عَلَیهِم آیاتِهِ وَ یُزَکّیهِم. چند جای دیگر هم در قرآن هست که هدف بعثت را «تزکیه» معیّن کرده است؛ در رأس اهداف [بعثت]، تزکیه است.1400/12/10
لینک ثابت
(شهید سلیمانی) از طرفی روحیهی فداکاری و نوعدوستی داشت، یعنی برایش این ملّت و آن ملّت و مانند اینها [مطرح] نبود؛ نوعدوست بود، واقعاً حالت فداکاری برای همه داشت. از طرفی اهل معنویّت و اخلاص و آخرتجویی بود؛ واقعاً معنوی بود، واقعاً اهل معنا و اهل اخلاص بود، و اهل تظاهر نبود. خب اینها مجموعهی مکارم اخلاق است، اینها مکارم باارزشی است. این را مردم دیدند؛ این تبلور پیدا کرد در این آدم؛ در بیابانهای فلان کشور و فلان کشور و روی کوهها و در مقابل دشمنان گوناگون رفت، و این ارزشهای فرهنگی ایرانی را در واقع مجسّم کرد، متبلور کرد، نشان داد؛ پس قهرمان ملّت ایران شد.1399/09/26
لینک ثابت
[وظیفهی] قوّهی قضائیّه قانون است و حقوق است و بریدن و حد معیّن کردن است؛ لکن لابهلای این چرخ و پَر مهمّ پولادین قوّهی قضائیّه، بایستی وسیلهی تلطیف هم وجود داشته باشد. یک چیزهایی وجود دارد که اینها تلطیف میکند؛ هم خود قوّهی قضائیّه را، هم محصول کار قوّهی قضائیّه را؛ در خود قوّهی قضائیّه با رعایت اخلاق [است]. بخصوص [پرهیز از] بداخلاقی با مراجعین؛ حالا با زیردستها هم همین جور است امّا بیشتر از زیردستها، مراجعین [هستند]. خوشاخلاقی؛ حتماً موظّف کنید خودتان را که با اخلاق [با آنها] برخورد کنید. بازپرس در مقام بازپرسی، دادستان در مقام مجادلهی با متّهم یا وکیل متّهم در دادگاه، [وقتی] استدلال میکند، استدلال کند امّا این استدلال با اخلاق باشد. بعضی از این کارهایی که غربیها میکنند و فیلمهایش را هم منتشر میکنند که مثلاً فرض کنید دادستان فلان لحن را به کار برد، فلان [بی احترامی را] کرد، اوّلاً خیلی از اینها دروغ است، ثانیاً اصلاً کار غربیها را هیچ ملاک عمل قرار ندهید؛ نگاه کنید ببینید اسلام چه میگوید، دستورات اسلامی چیست. با اخلاق برخورد کنید؛ بعد هم گاهی اوقات خود قاضی با متّهم بگومگو میکند، حرف میزند، یک چیزی میپرسد، یک چیزی جواب میدهد، [اینها] با اخلاق، با نرمش، با حوصله و صبر [باشد]؛1398/04/05
لینک ثابت
شرح حدیثی درباره وظیفه ثروتمندان
عَن داوُدِ بنِ سِرحانَ قالَ: کُنّا عِندَ اَبی عَبدِ اللَّهِ عَلَیهِ السَّلامُ اِذ دَخَلَ عَلَیهِ سَدیرٌ الصَّیرَفیُّ فَسَلَّمَ وَ جَلَس
سند این روایت جزو سندهای بسیار خوب است. البتّه سَدیر صیرفی توثیق نشده است امّا اهمّیّتی ندارد، چون او راوی نیست؛ راوی داوودبنسرحان است که داوود رِقّی است که ثقه است، سند هم سند خوبی است. میگوید خدمت حضرت بودیم، سَدیر صیرفی وارد شد. سدیر صیرفی اهل صرّافی بوده -صیرفی یعنی صرّاف و کسی که دینار و نقره و مانند اینها میخرد و میفروشد- و قاعدتاً آدم پولداری بوده. [سلام کرد و نشست.]
فَقالَ لَهُ یا سَدیرُ ما کَثُرَ مالُ رَجُلٍ قَطُّ اِلَّا عَظُمَتِ الحُجَّةُ لِلَّهِ تَعالى عَلَیه
بمجرّدی که نشست، ظاهرش این است که حضرت بیمقدّمه، بدون اینکه او سؤالی کرده باشد و حرفی زده باشد، رو کردند به او و فرمودند که ای سدیر! هر کسی که پولش زیاد شد، مالش زیاد شد، حجّت خدا بر او زیاد خواهد شد؛ چون «اَخَذَ اللّهُ عَلَى العُلَماءِ اَلّا یُقارّوا عَلى کِظَّةِ ظالِمٍ وَ لا سَغَبِ مَظلوم»؛ (1) خدای متعال عهد و پیمان گرفته از علما -علما هم فقط به معنای فقها نیست- از دانشمندان، دانایان، زبدگان، نخبگان جامعه که بر گرسنگیِ گرسنگان و سیری و پُریِ سیران و اغنیا صبر نکنند، اعتراض کنند. یک ظالمِ ثروتمندِ شکمِ پُری و مظلوم گرسنهای را اگر دیدند [اعتراض کنند]. خب این حجّت خدا است دیگر، این عهد و پیمان الهی است. حضرت اینجا به سدیر فرمود: اگر مال کسی زیاد شد، حجت خدا بر او بزرگ خواهد شد، سنگین خواهد شد، خدای متعال بر او احتجاج خواهد کرد. حالا کسی که مال ندارد، یک جور است، کسی که مال دارد، طبعاً وضعش فرق میکند؛ وظیفه دارد.
فَاِن قَدَرتُم اَن تَدفَعوها عَن اَنفُسِکُم فَافعَلوا
اگر میتوانید این مال زیادی را که دارید، از خودتان دور کنید، دفع کنید، بکنید. خب، چه جوری دفع کنیم؟ مثلاً بریزیم پولها را در آب، در دریا، در چاه؟ یا برای اینکه پول را از بین ببریم، خرجهای مُسرفانه و بیجا کنیم، خرج بیخودی بکنیم؟ اینها مراد نیست.
قالَ لَهُ یَا ابنَ رَسولِ اللَّهِ بِماذا؟
[سدیر گفت:] چه جوری این پول را از خودمان دفع کنیم؟
قالَ بِقَضاءِ حَوائِجِ اِخوانِکُم مِن اَموالِکُم(2)
[حضرت فرمود:] راهش این است که نگاه کنید، ببینید برادران شما چه نیازی دارند به اموال شما، آن نیاز را برآورده کنید.
بعضیها متمکّن هم هستند، [امّا] میآیند پیش ما -چون پول بیتالمال دست ما است، از ما میخواهند- که مثلاً فرض کنید فلان کس محتاج است، شما یک پولی بدهید؛ خب بابا، خودت که پول داری، بده! اگر چنانچه نتوانستی، بعد بیا سراغ بیتالمال. یعنی بعضیها سختشان است که از خودشان بکَنند و در راه خدا انفاق کنند. حضرت اینجا میفرمایند که این پول زیاد را، این مال زیاد را هر جور که میتوانی، از خودت دور کن. البتّه هر جور که میتوانی، یعنی به این صورت که به برادران مؤمنت بدهی و قضاء حوائج آنها را بکنی.1397/12/19
1 )
خطبه 3 :از خطبههاى آن حضرت است معروف به شقشقيّه
أَمَا وَ اللَّهِ لَقَدْ تَقَمَّصَهَا فُلَانٌ وَ إِنَّهُ لَيَعْلَمُ أَنَّ مَحَلِّي مِنْهَا مَحَلُّ الْقُطْبِ مِنَ الرَّحَى
يَنْحَدِرُ عَنِّي السَّيْلُ وَ لَا يَرْقَى إِلَيَّ الطَّيْرُ
فَسَدَلْتُ دُونَهَا ثَوْباً وَ طَوَيْتُ عَنْهَا كَشْحاً
وَ طَفِقْتُ أَرْتَئِي بَيْنَ أَنْ أَصُولَ بِيَدٍ جَذَّاءَ أَوْ أَصْبِرَ عَلَى طَخْيَةٍ عَمْيَاءَ
يَهْرَمُ فِيهَا الْكَبِيرُ وَ يَشِيبُ فِيهَا الصَّغِيرُ وَ يَكْدَحُ فِيهَا مُؤْمِنٌ حَتَّى يَلْقَى رَبَّهُ
ترجيح الصبر
فَرَأَيْتُ أَنَّ الصَّبْرَ عَلَى هَاتَا أَحْجَى
فَصَبَرْتُ وَ فِي الْعَيْنِ قَذًى وَ فِي الْحَلْقِ شَجًا
أَرَى تُرَاثِي نَهْباً
حَتَّى مَضَى الْأَوَّلُ لِسَبِيلِهِ فَأَدْلَى بِهَا إِلَى فُلَانٍ بَعْدَهُ
ثُمَّ تَمَثَّلَ بِقَوْلِ الْأَعْشَى
شَتَّانَ مَا يَوْمِي عَلَى كُورِهَا وَ يَوْمُ حَيَّانَ أَخِي جَابِرِ
فَيَا عَجَباً بَيْنَا هُوَ يَسْتَقِيلُهَا فِي حَيَاتِهِ إِذْ عَقَدَهَا لِآخَرَ بَعْدَ وَفَاتِهِ
لَشَدَّ مَا تَشَطَّرَا ضَرْعَيْهَا
فَصَيَّرَهَا فِي حَوْزَةٍ خَشْنَاءَ يَغْلُظُ كَلْمُهَا وَ يَخْشُنُ مَسُّهَا وَ يَكْثُرُ الْعِثَارُ فِيهَا وَ الِاعْتِذَارُ مِنْهَا
فَصَاحِبُهَا كَرَاكِبِ الصَّعْبَةِ إِنْ أَشْنَقَ لَهَا خَرَمَ وَ إِنْ أَسْلَسَ لَهَا تَقَحَّمَ
فَمُنِيَ النَّاسُ لَعَمْرُ اللَّهِ بِخَبْطٍ وَ شِمَاسٍ وَ تَلَوُّنٍ وَ اعْتِرَاضٍ
فَصَبَرْتُ عَلَى طُولِ الْمُدَّةِ وَ شِدَّةِ الْمِحْنَةِ
حَتَّى إِذَا مَضَى لِسَبِيلِهِ جَعَلَهَا فِي جَمَاعَةٍ زَعَمَ أَنِّي أَحَدُهُمْ
فَيَا لَلَّهِ وَ لِلشُّورَى مَتَى اعْتَرَضَ الرَّيْبُ فِيَّ مَعَ الْأَوَّلِ مِنْهُمْ حَتَّى صِرْتُ أُقْرَنُ إِلَى هَذِهِ النَّظَائِرِ
لَكِنِّي أَسْفَفْتُ إِذْ أَسَفُّوا وَ طِرْتُ إِذْ طَارُوا
فَصَغَا رَجُلٌ مِنْهُمْ لِضِغْنِهِ وَ مَالَ الْآخَرُ لِصِهْرِهِ مَعَ هَنٍ وَ هَنٍ
إِلَى أَنْ قَامَ ثَالِثُ الْقَوْمِ نَافِجاً حِضْنَيْهِ بَيْنَ نَثِيلِهِ وَ مُعْتَلَفِهِ
وَ قَامَ مَعَهُ بَنُو أَبِيهِ يَخْضَمُونَ مَالَ اللَّهِ خِضْمَةَ الْإِبِلِ نِبْتَةَ الرَّبِيعِ
إِلَى أَنِ انْتَكَثَ عَلَيْهِ فَتْلُهُ وَ أَجْهَزَ عَلَيْهِ عَمَلُهُ وَ كَبَتْ بِهِ بِطْنَتُهُ
مبايعة علي
فَمَا رَاعَنِي إِلَّا وَ النَّاسُ كَعُرْفِ الضَّبُعِ إِلَيَّ يَنْثَالُونَ عَلَيَّ مِنْ كُلِّ جَانِبٍ
حَتَّى لَقَدْ وُطِئَ الْحَسَنَانِ وَ شُقَّ عِطْفَايَ
مُجْتَمِعِينَ حَوْلِي كَرَبِيضَةِ الْغَنَمِ
فَلَمَّا نَهَضْتُ بِالْأَمْرِ نَكَثَتْ طَائِفَةٌ وَ مَرَقَتْ أُخْرَى وَ قَسَطَ آخَرُونَ
كَأَنَّهُمْ لَمْ يَسْمَعُوا اللَّهَ سُبْحَانَهُ يَقُولُ تِلْكَ الدَّارُ الْآخِرَةُ نَجْعَلُها لِلَّذِينَ لا يُرِيدُونَ عُلُوًّا فِي الْأَرْضِ وَ لا فَساداً وَ الْعاقِبَةُ لِلْمُتَّقِينَ
بَلَى وَ اللَّهِ لَقَدْ سَمِعُوهَا وَ وَعَوْهَا وَ لَكِنَّهُمْ حَلِيَتِ الدُّنْيَا فِي أَعْيُنِهِمْ وَ رَاقَهُمْ زِبْرِجُهَا
أَمَا وَ الَّذِي فَلَقَ الْحَبَّةَ وَ بَرَأَ النَّسَمَةَ لَوْ لَا حُضُورُ الْحَاضِرِ وَ قِيَامُ الْحُجَّةِ بِوُجُودِ النَّاصِرِ وَ مَا أَخَذَ اللَّهُ عَلَى الْعُلَمَاءِ أَلَّا يُقَارُّوا عَلَى كِظَّةِ ظَالِمٍ وَ لَا سَغَبِ مَظْلُومٍ لَأَلْقَيْتُ حَبْلَهَا عَلَى غَارِبِهَا وَ لَسَقَيْتُ آخِرَهَا بِكَأْسِ أَوَّلِهَا وَ لَأَلْفَيْتُمْ دُنْيَاكُمْ هَذِهِ أَزْهَدَ عِنْدِي مِنْ عَفْطَةِ عَنْزٍ
قَالُوا وَ قَامَ إِلَيْهِ رَجُلٌ مِنْ أَهْلِ السَّوَادِ عِنْدَ بُلُوغِهِ إِلَى هَذَا الْمَوْضِعِ مِنْ خُطْبَتِهِ فَنَاوَلَهُ كِتَاباً قِيلَ إِنَّ فِيهِ مَسَائِلَ كَانَ يُرِيدُ الْإِجَابَةَ عَنْهَا فَأَقْبَلَ يَنْظُرُ فِيهِ (فَلَمَّا فَرَغَ مِنْ قِرَاءَتِهِ) قَالَ لَهُ ابْنُ عَبَّاسٍ يَا أَمِيرَ الْمُؤْمِنِينَ لَوِ اطَّرَدَتْ خُطْبَتُكَ مِنْ حَيْثُ أَفْضَيْتَ فَقَالَ هَيْهَاتَ يَا ابْنَ عَبَّاسٍ تِلْكَ شِقْشِقَةٌ هَدَرَتْ ثُمَّ قَرَّتْ
قَالَ ابْنُ عَبَّاسٍ فَوَاللَّهِ مَا أَسَفْتُ عَلَى كَلَامٍ قَطُّ كَأَسَفِي عَلَى هَذَا الْكَلَامِ أَلَّا يَكُونَ أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ ( عليهالسلام )بَلَغَ مِنْهُ حَيْثُ أَرَادَ
ترجمه:
هان به خدا قسم ابو بكر پسر ابو قحافه جامه خلافت را پوشيد در حالى كه مىدانست جايگاه من در خلافت چون محور سنگ آسيا به آسياست،
سيل دانش از وجودم همچون سيل سرازير مىشود، و مرغ انديشه به قلّه منزلتم نمىرسد.
اما از خلافت چشم پوشيدم، و روى از آن بر تافتم،
و عميقا انديشه كردم كه با دست بريده و بدون ياور بجنگم، يا آن عرصه گاه ظلمت كور را تحمل نمايم،
فضايى كه پيران در آن فرسوده، و كم سالان پير، و مؤمن تا ديدار حق دچار مشقت مىشود
ديدم خويشتندارى در اين امر عاقلانهتر است،
پس صبر كردم در حالى كه گويى در ديدهام خاشاك بود،
و غصه راه گلويم را بسته بود
مىديدم كه ميراثم به غارت مىرود.
تا نوبت اولى سپرى شد، و خلافت را پس از خود به پسر خطاب واگذارد.
[سپس امام وضع خود را به شعر اعشى مثل زد:] «چه تفاوت فاحشى است بين امروز من با اين همه مشكلات، و روز حيّان برادر جابر كه غرق خوشى است».
شگفتا اولى با اينكه در زمان حياتش مىخواست حكومت را واگذارد، ولى براى بعد خود عقد خلافت را جهت ديگرى بست.
چه سخت هر كدام به يكى از دو پستان حكومت چسبيدند
حكومت را به فضايى خشن كشانيده، و به كسى رسيد كه كلامش درشت، و همراهى با او دشوار، و لغزشهايش فراوان، و معذرت خواهيش زياد بود.
بودن با حكومت او كسى را مىماند كه بر شتر چموش سوار است، كه اگر مهارش را بكشد بينىاش زخم شود، و اگر رهايش كند خود و راكب را به هلاكت اندازد
به خدا قسم امت در زمان او دچار اشتباه و نا آرامى، و تلوّن مزاج و انحراف از راه خدا شدند.
آن مدت طولانى را نيز صبر كردم، و بار سنگين هر بلايى را به دوش كشيدم.
تا زمان او هم سپرى شد، و امر حكومت را به شورايى سپرد كه به گمانش من هم (با اين منزلت خدايى) يكى از آنانم.
خداوندا چه شورايى من چه زمانى در برابر اولين آنها در برترى و شايستگى مورد شك بودم كه امروز
همپايه اين اعضاى شورا قرار گيرم
ولى (به خاطر احقاق حق) در نشيب و فراز شورا با آنان هماهنگ شدم،
در آنجا يكى به خاطر كينهاش به من رأى نداد، و ديگرى براى بيعت به دامادش تمايل كرد، و مسايلى ديگر كه ذكرش مناسب نيست.
تا سومى به حكومت رسيد كه برنامهاى جز انباشتن شكم و تخليه آن نداشت،
و دودمان پدرى او (بنى اميه) به همراهى او بر خاستند و چون شترى كه گياه تازه بهار را با ولع مىخورد به غارت بيت المال دست زدند،
در نتيجه اين اوضاع رشتهاش پنبه شد، و اعمالش كار او را تمام ساخت، و شكمبارگى سرنگونش نمود.
بيعت با امام عليه السّلام
آن گاه چيزى مرا به وحشت نينداخت جز اينكه مردم همانند يال كفتار بر سرم ريختند، و از هر طرف به من هجوم آورند،
به طورى كه دو فرزندم در آن ازدحام كوبيده شدند، و ردايم از دو جانب پاره شد،
مردم چونان گله گوسپند محاصرهام كردند.
اما همين كه به امر خلافت اقدام نمودم گروهى پيمان شكستند، و عدهاى از مدار دين بيرون رفتند، و جمعى ديگر سر به راه طغيان نهادند،
گويى هر سه طايفه اين سخن خدا را
نشنيده بودند كه مىفرمايد: «اين سراى آخرت را براى كسانى قرار دهيم كه خواهان برترى و فساد در زمين نيستند، و عاقبت خوش از پرهيزكاران است.»
چرا، به خدا قسم شنيده بودند و آن را از حفظ داشتند، امّا زرق و برق دنيا چشمشان را پر كرد، و زيور و زينتش آنان را فريفت.
هان به خدايى كه دانه را شكافت، و انسان را به وجود آورد، اگر حضور حاضر، و تمام بودن حجت بر من به خاطر وجود ياور نبود، و اگر نبود عهدى كه خداوند از دانشمندان گرفته كه در برابر شكمبارگى هيچ ستمگر و گرسنگى هيچ مظلومى سكوت ننمايند، دهنه شتر حكومت را بر كوهانش مىانداختم، و پايان خلافت را با پيمانه خالى اولش سيراب مىكردم، آن وقت مىديديد كه ارزش دنياى شما نزد من از اخلاط دماغ بز كمتر است
[چون سخن مولا به اينجا رسيد مردى از اهل عراق بر خاست و نامهاى به او داد، حضرت سر گرم خواندن شد، پس از خواندن، ابن عباس گفت: اى امير المؤمنين، كاش سخنت را از همان جا كه بريدى ادامه مىدادى فرمود:]
هيهات اى پسر عباس، اين آتش درونى بود كه شعله كشيد سپس فرو نشست
[ابن عباس گفت: به خدا قسم بر هيچ سخنى به مانند اين كلام ناتمام امير المؤمنين غصه نخوردم كه آن انسان والا درد دلش را با اين سخنرانى به پايان نبرد.]
2 )
الأمالی، شیخ طوسی، ص302.
کُنّا عِندَ اَبی عَبدِ اللَّهِ عَلَیهِ السَّلامُ اِذ دَخَلَ عَلَیهِ سَدیرٌ الصَّیرَفیُّ فَسَلَّمَ وَ جَلَسَ فَقالَ لَهُ: یا سَدیرُ! ما کَثُرَ مالُ رَجُلٍ قَطُّ اِلَّا عَظُمَتِ الحُجَّةُ لِلَّهِ تَعالى عَلَیهِ، فَاِن قَدَرتُم اَن تَدفَعوها عَن اَنفُسِکُم فَافعَلوا؛ قالَ لَهُ: یَا بنَ رَسولِ اللَّهِ! بِماذا؟ قالَ: بِقَضاءِ حَوائِجِ اِخوانِکُم مِن اَموالِکُم.
ترجمه:
امام صادق (علیهالسلام) به سدیر صیرفی فرمود: ای سدیر! اگر مال کسی زیاد شد، حجت خدا بر او سنگین و زیاد خواهد شد؛ پس اگر میتوانید این مال زیادی را از خودتان دور کنید، این کار را بکنید. سدیر گفت چه جوری این کار را بکنیم؟ حضرت فرمود: به برآورده کردن حاجات و نیازهای برادرانتان از اموالتان.
لینک ثابت
شرح حدیثی درباره صفتهای برجسته اخلاقی
دنبالهی حدیث ابیقتاده -وَ صِدقُ الحَدِیثِ وَ صِدقُ النّاسِ وَ اِعطاءُ السّائِلِ وَ المُکافَاَةُ بِالصَّنائِع- است که دیروز عرض کردیم. بعد [در ادامه] میفرماید:
وَ اَداءُ الاَمانَة
امانت، صرفاً امانت مالی نیست. اگر چنانچه کسی یا کسانی، شما یا بنده را در یک امری امین دانستند، این امر امانت در نزد ما است. یک وقت است که این امر پولی است که به ما میدهند تا برایشان نگه داریم، این امانت در پول است؛ یک وقت یک امر ناموسی است، امانت در ناموس است؛ یک وقت یک امر معنوی است [مثلاً] فرض کنید که بنده و شما را امین میدانند، یک مسئلهی شرعی از ما میپرسند؛ و امانت اقتضا میکند که درستش را بگوییم؛ [یک وقت] درسی پیش شما میخوانند، امانت اقتضا میکند که درستش را [بگوییم]، مسئولیّتهای اجتماعی که دیگر کاملاً روشن است. پس اداء امانت یکی از آن کارهایی است که گسترهی وسیعی دارد. این هم یکی از آن خلقیّات و مکارمی است که حضرت اشاره فرمودند.
وَ صِلَةُ الرَّحِم
صلهی رحم هم یکی از وسایل ارتباط اجتماعی و شبکهی پیوند اجتماعی است. اگر چنانچه خویشاوندان با همدیگر ارتباط داشته باشند، طبعاً آنهایی که اهل نیکی و نیکرفتاری و نیکگفتاری هستند، چیزهای خوبی را به همدیگر میتوانند منتقل کنند.
وَ التَّوَدُّدُ اِلَى الجارِ وَ الصّاحِب
با همسایه، با «صاحب» -یعنی آن که در سفرمان، در محلّ کارمان، در رفتوآمدهای روزانهمان با ما همراه است- تودّد کنیم، مهربانی کنیم، ابراز مودّت بکنیم؛ این خیلی مهم است. فرض بفرمایید کسی که با شما همراه است، رانندهِی شما است یا محافظ شما است یا دوست شما است که همراه شما است؛ با او باید تودّد کرد، باید ابراز محبّت کرد.
وَ قِرَى الضَّیف
یکی هم پذیرایی از مهمان است؛ مهمانداری و مهمانپذیری است که این از خصوصیّاتی است که در اسلام هست که مهمان را معتبر و محترم بشمرند.
وَ رَأسُهُنَّ الحَیاء
از همهی این صفات بالاتر و در رأس آنها «حیا» است. ببینید [این] چقدر اهمّیّت دارد، و چقدر فاجعهبار است سیاستی که امروز در دنیا به وسیلهی عوامل قدرتهای ضدّ بشری برای زدودن حیا رایج است؛ واقعاً الان با یک سیاستی، با یک تدبیری، در همهی دنیا دارد کار انجام میگیرد برای اینکه حیا را از بین مردم بردارند. وقتی هم که میخواهند حیا را بردارند، این شُعبی دارد و از راههای مختلف و دهها راه وارد میشوند: مسئلهی اختلاط زن و مرد یک مسئله است، مسئلهی پوشش زن و مرد یک مسئله است، چیزهایی که تحت عنوان حقوق زن بیان میشود، یکی از این پنجرههای شیطانی است، [همچنین] چیزهایی که در مورد پوشش زن بیان میشود که «آقا چرا مجبور میکنید زنها را به حجاب؟» حرفهایی که حتّی بعضی از افراد ظاهرالصّلاح هم میگویند. مسئلهی حیا خیلی مسئلهی مهمّی است. دنیا این جور نبوده که امروز هست. حتّی انسان آثار هنری و ادبی اروپاییها را که نگاه میکند، تا ۱۵۰ سال پیش، ۲۰۰ سال پیش مطلقا این خبرها در اروپا نبوده؛ این فساد و این تهتّک و این تهتّر را عمدتاً از وقتی که صهیونیستها و سرمایهدارها بر امور اجتماعی و فرهنگی و سیاسی و اقتصادی کشورهای اروپایی مسلّط شدند، بتدریج رایج کردند؛ انگیزههایی هم دارند، اهدافی دارند که آن داستان خیلی طولانی و مفصّلی است. اسلام نقطهی مقابل این است. حیا برای مرد فضیلت است، برای زن هم فضیلت است و این حیا مظاهری دارد؛ یکی از مظاهرش پوشش ظاهری است؛ یکی از مظاهرش معاشرتها و مکالمات سخنورانه است که انسان در حرف زدن، در اظهار نظر کردن، در تبادل کلمات، حیا را ملاحظه کند. بیحیائی یکی از آن چیزهایی است که در حرف زدن و در نسبت دادن و در گفتگو کردن و مانند اینها خودش را نشان میدهد. در عمل هم همین جور است؛ بعضیها هستند که کارهای زشت بزرگی را انجام میدهند، و نگاه میکنند در چشم آدم و هیچ احساس شرم هم از این کار نمیکنند! بعضی از جنایاتِ مالی است، بعضی از جنایاتِ انسانی است؛ انواع و اقسام. بنابراین رأس صفات و مکارم اخلاق را فرمودند حیا [است]: وَ رَأسُهُنَّ الحَیَاء.(1)1397/12/13
1 )
الأمالی، شیخ طوسی، ص301.
يَا دَاوُدُ، إِنَّ خِصَالَ الْمَكَارِمِ بَعْضُهَا مُقَيَّدٌ بِبَعْضٍ، يَقْسِمُهَا اللَّهُ حَيْثُ يَشَاءُ، تَكُونُ فِي الرَّجُلِ، وَ لَا تَكُونُ فِي ابْنِهِ، وَ تَكُونُ فِي الْعَبْدِ، وَ لَا تَكُونُ فِي سَيِّدِهِ: صِدْقُ الْحَدِيثِ، وَ صِدْقُ النَّاسِ، وَ إِعْطَاءُ السَّائِلِ، وَ الْمُكَافَأَةُ بِالصَّنَائِعِ، وَ أَدَاءُ الْأَمَانَةِ، وَ صِلَةُ الرَّحِمِ، وَ التَّوَدُّدُ إِلَى الْجَارِ وَ الصَّاحِبِ، وَ قِرَى الضَّيْفِ، وَ رَأْسُهُنَّ الْحَيَاءُ.
ترجمه:
امام صادق (علیهالسلام) به داودبنسرحان میفرماید: ای داود! برخی از مکارم اخلاق به برخی دیگر وابسته است و با هم ارتباط دارد که اینها را خدا تقسیم میکند؛ گاهی این صفات در مردی وجوددارد و در پسرش نیست یا گاهی در بردهای وجود دارد و در اربابش نیست. از جملهی آنها است: راستگویی و صداقت با مردم در عمل، و بخشیدن به فقیری که درخواستی دارد و نیکی کردن در مقابل خوبیهای دیگران. اداء امانت، صلهی رحم، ابراز محبّت به همسایه، پذیرایی از مهمان و بالاتر از همهی اینها حیا است.
لینک ثابت
شرح حدیثی درباره صفتهای برجسته اخلاقی
وَ بِهٰذَا الاِسنادِ عَن اَبیقَتادَةَ قال:
این چند حدیثی که روزهای قبل خواندیم و این [حدیثی] که امروز میخوانیم، سندهای صحیح و بسیار معتبری دارد؛ ابیقتاده هم ثقه است.
قالَ اَبوعَبدِاللهِ عَلَیهِالسَّلامُ لِداوُدَ بنِ سِرحانَ: یا داوُدُ اِنَّ خِصالَ المَکارِمِ بَعضُها مُقَیَّدٌ بِبَعض
[امام صادق (علیهالسّلام) میفرماید:] بعضی از مکارم اخلاق و خصلتها بستهی به بعضی دیگر است، یعنی با هم ارتباط دارد؛ یا ارتباط علّی و معلولی دارد که یکی علّت آن دیگری است، یا به نحوی ارتباط عملیّاتی و رفتاری با همدیگر دارند.
یُقَسِّمُهَا اللهُ حَیثُ یَشاء
اینها را هم مثل بقیّهی چیزها از خدا بدانید؛ این را هم خدا میدهد. بله، کار خدای متعال بیحکمت نیست و رفتار ما، اختیار ما، و ارادهی ما در ایجاب رحمت الهی تأثیر دارد لکن بالاخره آنچه به ما داده میشود، از همهی مکارم، از همهی خوبیها، از همهی نِعَم -از جمله مکارم اخلاق- از طرف خدا است، خداوند تقسیم میکند؛ به شما یک چیزی میدهد، به دیگری یک چیز میدهد، به آن دیگری یک چیز [دیگر] میدهد.
تَکونُ فِی الرَّجُلِ وَ لا تَکونُ فِی ابنِه
گاهی یک صفت خوبی در پدر هست، در پسر نیست. اینکه حالا میگویند ژن یا ژنِ [خوب]! اینها خیلی اعتباری ندارد. گاهی اوقات پدر یک صفت خوبی دارد، پسر ندارد؛ عکسش هم هست که پسر یک صفت خوبی دارد که پدر ندارد. اینها ایجاب الهی و اِنعام الهی است.
وَ تَکونُ فِی العَبدِ وَ لا تَکونُ فی سَیِّدِه
این جور هم نیست که موقعیّت اجتماعی و شأن اجتماعی هم تأثیر داشته باشد؛ نه، گاهی یک صفت خوبی را یک بردهای دارد که سیّد او، ارباب او ندارد. مستخدم شما گاهی اوقات یک خصوصیّتی دارد که شما آن خصوصیّت را ندارید. یک صفت خوبی در فرد زیردست ما هست که آن صفت در ما نیست؛ یعنی او بالاتر از ما است. خب، حالا این صفات و مکارم اخلاق که این قدر هم دربارهاش فرمودهاند، چه چیزهایی است؟ چند صفت را حضرت بیان میفرمایند. اینها واقعاً همان جلوههای درخشان اسلام است؛ لبّ اسلام اینها است. این خصوصیّات [است] که انسانهای برجسته میسازد و به برکت وجود انسانهای برجسته در یک اجتماع، در یک جامعهی بشری، نظام اجتماعیِ برجسته به وجود میآورد و [اگر] انسانهای کریم، انسانهای شجاع، انسانهای باگذشت، انسانهای صادق در یک جامعهای باشند، این جامعه، جامعهی برجستهای میشود؛ [البتّه] عکسش هم صادق است. واقعاً انسان باید اینها را مثل دُر و گوهر گرانبها روی چشمش بگذارد و به دنیا عرضه کند. حالا این صفات چیست؟ اوّل:
صِدقُ الحَدیث
راستگویی. الان کشور خود ما کشور اسلامی است و از بسیاری از جوامع دنیا هم انصافاً بهتر و پاکیزهتر و طاهرتر است امّا در عین حال شما ببینید خیلی از مشکلات داخل کشور ما ناشی از نبودنِ همین صفت است؛ صدقالحدیث نیست، راستگویی نیست. راستگویی یعنی چه؟ یعنی شما حرفی را که میزنید، مطابق با واقع باشد. اگر دانستید مطابق با واقع است و گفتید، این راست است؛ اگر نه، نمیدانید مطابق واقع است یا نیست امّا میگویید، این صدق نیست. «صدق» عبارت است از اینکه شما چیزی را که میدانید مطابق واقع است، بیان میکنید. فضای مجازی را ملاحظه کنید که بر اثر حرف، شایعه، دروغ، خلاف، تهمت، نسبت بدون واقعیّت به این، به آن، به بالا، به پایین، به همدیگر، یک فضای دروغ در کشور به وجود میآید؛ ببینید، اینها اشکال است. پس اوّل «صِدقُ الحَدیث» [یعنی] همه سعی کنیم راست بر زبان جاری کنیم. دوّم:
وَ صِدقُ النّاس
با مردم هم صادق باشید؛ با مردم با تقلّب و خدعه و فریب و دورویی برخورد نکنید. «صِدقُ النّاس» یعنی صدق عمل با مردم؛ انسان در مواجههی با مردم با صداقت وارد بشود، با کلک و دروغ و فریب و مانند اینها با مردم برخورد نکند. اگر ما در مسائل گوناگون اجتماعیمان، سیاسیمان، انتخاباتمان، و مانند اینها، همین یک مورد را مراعات کنیم، ببینید چقدر دنیا آباد خواهد شد؛ «وَ صِدقُ النّاس». این هم دوّم.
وَ اِعطاءُ السّائِل
[اگر سائل] از شما چیزی خواست، به او بدهید اگر چنانچه میتوانید. یک وقت یک فقیری است که از شما سؤال نکرده، خب [اگر] به او کمک کنید خوب است امّا اگر چنانچه از شما درخواست کرد -سؤال کرد یعنی درخواست کرد- آن وقت این مکرمت بزرگی است و او را رد کردن، خلاف مکرمت انسانی است.
وَ المُکافَاَةُ بِالصَّنائِع(1)
«صَنیعة» یعنی کارهای نیک؛ خدمتهای نیک به دیگران را میگویند «صنیعه». «مُکافئهی به صنایع بکنید» یعنی [اگر] کسی به شما نیکی کرد، شما هم در مقابل به او نیکی کنید. این جور نباشد که نیکی دیگران را با اهمال و احیاناً با بدی پاسخ بدهیم. [اگر] کسی به ما نیکی کرده، خب در مقابل باید به او نیکی کنیم. این هم سوّم.1397/12/12
1 )
الأمالی، شیخ طوسی، ص301.
يَا دَاوُدُ، إِنَّ خِصَالَ الْمَكَارِمِ بَعْضُهَا مُقَيَّدٌ بِبَعْضٍ، يَقْسِمُهَا اللَّهُ حَيْثُ يَشَاءُ، تَكُونُ فِي الرَّجُلِ، وَ لَا تَكُونُ فِي ابْنِهِ، وَ تَكُونُ فِي الْعَبْدِ، وَ لَا تَكُونُ فِي سَيِّدِهِ: صِدْقُ الْحَدِيثِ، وَ صِدْقُ النَّاسِ، وَ إِعْطَاءُ السَّائِلِ، وَ الْمُكَافَأَةُ بِالصَّنَائِعِ، وَ أَدَاءُ الْأَمَانَةِ، وَ صِلَةُ الرَّحِمِ، وَ التَّوَدُّدُ إِلَى الْجَارِ وَ الصَّاحِبِ، وَ قِرَى الضَّيْفِ، وَ رَأْسُهُنَّ الْحَيَاءُ.
ترجمه:
امام صادق (علیهالسلام) به داودبنسرحان میفرماید: ای داود! برخی از مکارم اخلاق به برخی دیگر وابسته است و با هم ارتباط دارد که اینها را خدا تقسیم میکند؛ گاهی این صفات در مردی وجوددارد و در پسرش نیست یا گاهی در بردهای وجود دارد و در اربابش نیست. از جملهی آنها است: راستگویی و صداقت با مردم در عمل، و بخشیدن به فقیری که درخواستی دارد و نیکی کردن در مقابل خوبیهای دیگران. اداء امانت، صلهی رحم، ابراز محبّت به همسایه، پذیرایی از مهمان و بالاتر از همهی اینها حیا است.
لینک ثابت
تکمیل ایمان با فضایل اخلاقی
عَنِ المُفَضَّلِ بنِ عُمَرَ قالَ سَمِعتُ اَبا عَبدِ اللهِ جَعفَرَ بنَ مُحَمَّدٍ عَلَیهِمَا السَّلام یَقولُ: لا یَکمُلُ ایمانُ العَبدِ حَتّى یَکونَ فیهِ خِصالٌ اَربَعٌ: یُحسِنُ خُلُقَهُ وَ تَسخُو نَفسُهُ وَ یُمسِکُ الفَضلَ مِن قَولِهِ وَ یُخرِجُ الفَضلَ مِن مالِه.(۱)
لا یَکمُلُ ایمانُ العَبدِ حَتّى یَکونَ فیهِ خِصالٌ اَربَع
[بر اساس محتوای این روایت:] اگرچه ایمان یک امر قلبی است، امّا همین امر قلبی با بعضی از اعمال جوارحی تکمیل میشود یا نقص پیدا میکند؛ حالا یا به خاطر اینکه این اعمالِ جوانحیِ مستحسَن، منبعث است از آن قلب مؤمن، ایمانِ او است که این صفات حسنه را و خصال حسنه را در او ایجاد میکند که [منظور روایت] ممکن است این باشد؛ یا ممکن هم هست که بگوییم با قطع نظر از این معنا، نفْسِ دارا بودن خصال حسَن و اعمال نیک و اعمال جوارحیِ خوب، موجب میشود که آن ایمانی که در قلب انسان هست، صفای بیشتری پیدا کند که هر دوی اینها در شرع، در آیات قرآن و روایات، نمونهها و نمودارهایی دارد؛ علیایّحال، چهار خصلت را [برای تکمیل ایمان] ذکر میفرمایند:
یُحسِنُ خُلُقَهُ
اوّل: اخلاق خوب؛ ما تا حالا چقدر روایات خواندهایم راجع به اخلاق خوب، خُلق خوب! اخلاق خوب در خانه، با همسر، با فرزندان، با پدر و مادر؛ در محیط کار، با همکاران؛ در محیط عمومی، با عامّهی مردم؛ اخلاق خوب، خوش اخلاقی؛ نقطهی مقابلش بداخلاقی و عبوسی و کجخُلقی و مانند اینها است. ببینید چقدر روایات متعدّدی در این جهت خوانده شده، این هم یکی از این روایات است. حُسنِ خُلق؛ بعضیها هستند از لحاظ عمل آدمهای خوبی هم هستند، [امّا] بداخلاقند؛ در خانه با زن و بچّه، با مردم بداخلاقند؛ اعمالشان خوب است امّا اخلاقشان بد است. بعضی از حضرات بانوان به بنده گاهی شکایت میکنند، نامه مینویسند به من که مثلاً فرض کنید همسر ما طلبهی خوبی هم هست، درسخوان هم هست، [امّا] بداخلاق است، در خانه بداخلاقی میکند؛ یا همسر ما پاسدار است که خب یک پاسدار بودن خصوصیّت مثبتی است دیگر، مجاهد فیسبیلﷲ است، امّا در خانه اخلاقش بد است؛ خب، این خیلی نقص بزرگی است. این بداخلاقی، آن کاری را که شما با ایمانتان، با عمل صالحتان انجام میدهید خراب میکند، ناقص میکند. خوشاخلاقی خیلی نعمت بزرگ و حسنهی بزرگی است.
وَ تَسخُو نَفسُه
[دوّم]: نفْس او باسخاوت باشد؛ از آن آدمهای بخیلِ ممسک یا از اینهایی که به قول معروف آب از دستشان نمیچکد نباشد؛ سخاوت داشته باشد، بتواند بذل و بخشش کند. حالا نمیگوییم بذل و بخشش زیاد؛ همه هم که تواناییاش را ندارند، از آن مقداری که میتواند، اهل بذل و بخشش [باشد]. بعضیها این جوری هستند: فقیرند، جزو مستضعفین جامعهاند، جزو فقرا و تنگدستهایند امّا مثلاً همان مقداری که دارند، سفرهای دارند، سفره باز میکنند، مهمان دعوت میکنند، تا آنجایی که میتوانند به این و آن کمک میکنند؛ این خیلی خوب است. این هم سخاوت.
وَ یُمسِکُ الفَضلَ مِن قَولِه
سوّم: زیادهگویی نکند؛ سخنِ زیاده را از کلام خودش نگه دارد و زیادهگویی نکند. بعضیها پُرحرفی میکنند؛ پُرحرفی خوب نیست؛ مگر آنجایی که لازم است، آنجایی که باید حرف زد، آنجایی که مقتضیِ حرف زدن است و سکوت در آنجا اَخو الرّضا [«السّکوت اخو الرّضا» معادل ضربالمثل فارسیِ «سکوت علامت رضا است» میباشد.] و بد است؛ یک جاهایی هست که گناهِ سکوت، از حرف زدن بیشتر است؛ نه، آنجا مراد نیست، در حال معمولی، در جلسهی معمولی، در اجتماع معمولی پُرگویی کردن و حرف زیادی زدن هم چیز خوبی نیست.
وَ یُخرِجُ الفَضلَ مِن مالِه
[چهارم]: امّا نقطهی مقابل، خارج کردن مال است؛ [یعنی] زیادیِ مال خودش را خارج کند؛ هر چه زیادی دارد و برایش لازم نیست، آن را به این و آن ببخشد و بدهد.1397/08/29
لینک ثابت
من دعوت میکنم بسیجیان عزیز را به اخلاق. اخلاق یعنى چه؟ یعنى حلم و بردبارى، صبر و مقاومت، صدق و صفا، شجاعت و فداکارى، طهارت و پاکدامنى. بسیجىها براى اینکه اجزاى این بناى استوار همچنان مستحکم بماند به این احتیاج دارند. اگر بخواهید این بناى رفیع همینطور مستحکم مثل دژِ پایدار و استوارى درمقابل دشمنان قرار بگیرد، باید این رعایتها را بکنید؛ بردبارى نشان بدهید، صبر نشان بدهید، اخلاق نشان بدهید، طهارت نشان بدهید، الگوهاى بزرگ صدر اسلام را درنظر بیاورید. ما باید از تکبّر دورى کنیم، از تَفَرعُن دورى کنیم. مالکاشتر با آن مقام، با آن شجاعت، با آن جایگاهى که نزد امیرالمؤمنین داشت، در کوچه حرکت میکرد، یک پسربچّهاى او را نشناخت، مسخرهاش کرد، شاید سنگریزهاى به طرفش پرتاب کرد؛ مثلاً دید یک آدمى دارد میرود، بنا کرد مسخره کردن؛ بعد مالکاشتر رد شد، افرادى که آن منظره را دیدند، به پسرک گفتند فهمیدى چه کار کردى، فهمیدى چه کسى را مسخره کردى، پسربچّه نمىشناخت مالک اشتر را، گفت نه؛ گفتند این مالکاشتر بود؛ پسربچّه دستپاچه شد؛ حالا خودش تنها یا خودش و پدرش مثلاً یا دوستانش دوان دوان آمدند که یکجورى عذرخواهى کنند که برایشان مایهى دردسر نشود؛ دنبال مالکاشتر راه افتادند، دیدند به مسجد آمده، دارد نماز میخواند؛ رفتند جلو و بنا کردند عذرخواهى کردن؛ مالکاشتر گفت من آمدم مسجد براى اینکه نماز بخوانم، دعا کنم که خداى متعال خطاى این جوان را ببخشاید! ببینید، این دلسوزى، این احساس مسئولیّت، این حلم، این بزرگوارى، اینها است. من و شما هم باید همینها را یاد بگیریم.1393/09/06
لینک ثابت
من دعوت میکنم بسیجیان عزیز را به اخلاق.1393/09/06
لینک ثابت
همچنین توصیه ى اکید میکنم به استحکام و عدم سایش اعتقادى و ایمانى و عملى؛ مراقب باشید ماها در این مسیر زندگى، آنجایى که با وسوسهها مواجه میشویم؛ وسوسهى پول، وسوسهى شهوات، وسوسهى مقام، وسوسهى رفاقت، ساییدگى پیدا میکنیم؛ سایش پیدا میکنیم مراقب باشید سایش اعتقادى پیدا نکنید، شما بر روى محیط اثر بگذارید، نگذارید آن محیط اگر بد است، روى شما اثر بگذارد.1393/09/06
لینک ثابت
اخلاق روح دینداری انسان است
مرحوم عسگراولادى از لحاظ خلقیاتى، انسان اخلاقىِ دینى بود، یعنى آدم صبورى بود، آدم بسیار متینى بود، آدم بسیار باانصافى بود - که این را ما در رفتارهاى ایشان میدیدیم - آدم مراقبى بود؛ مراقب خودش بود، مراقب حرف زدنش بود - اینها خیلى مهم است که هرچه از دهنمان درمى آید نگوییم و نپرانیم - و خود را کنترل میکرد؛ این هم جنبه ى دوم که جنبه ى اخلاقى است، که این اخلاق، روح دین است؛ اخلاق انسانى براى هر انسانى روح دیندارى او است: بُعِثتُ لِاُتَمِّمَ مَکارِمَ الاَخلاق؛(1) مکارم اخلاق یعنى همین، یعنى انسان صبور باشد، متین باشد، باانصاف باشد، خوش ذات باشد، نسبت به مردم خیرخواه باشد، خدوم باشد، اهل کار باشد، مبتکر باشد، پیشرو باشد، تنبلى نکند؛ اینها همین اخلاقیات اسلامى است؛ همه ى اینها در آقاى عسگراولادى بود.1392/10/17
1 )
سنن كبری، بیهقی، ج ۱۰، ص ۱۹۲؛ مكارم الاخلاق، رضى الدين حسن بن فضل طبرسى، ص ۸؛ بحارالانوار، علامه مجلسی، ج ۶۷، ص ۳۷۲.
انما بُعِثْتُ لِأُتَمِّمَ مَكَارِمَ الْأَخْلَاقِ.
ترجمه:
از پيامبر (صلّیاللهعلیهوآله) نقل شده است: همانا من فقط مبعوث شدم تا خصلتهاى پسنديده اخلاقى را كامل كنم.
لینک ثابت
آنچه بنده توصیه میكنم این است كه تواناییهای مجموعهی بسیج را باید بالا برد؛ الزاماتی وجود دارد: الزامات اخلاقی، الزامات رفتاری، الزامات عملی. الزامات اخلاقی، یعنی ما در درون خودمان اخلاقیّات نیكوی اسلامی را پرورش بدهیم؛ از جملهی این اخلاقیّات صبر است، از جملهی این اخلاقیّات گذشت است، از جملهی این اخلاقیّات حلم و ظرفیّت داشتن و جنبه داشتن است، از جملهی این اخلاقیّات تواضع است؛ این خصوصیّات را در درون خودمان تقویت كنیم. الزامات رفتاری هم این است كه همین خلقیّات نیكو را در عمل با مردم، در عمل با محیط، در تعامل با جامعه و انسانها به كار ببریم. امام صادق (علیه الصّلاة و السّلام) به اصحابش میفرمود: جوری عمل كنید در بین مردم كه هر كس شما را میبیند، بگوید اینها یاران امام صادقند، رحمت خدا بر امام صادق، مایهی تحسین برای ما بشوید. رفتار یكایك عزیزان بسیجی، شما جوانها، شما عناصر پاك، شما دلهای پاكیزه و روشن، رفتار یكایك شما با آحاد مردم - كه خیلیهایشان همانطور كه گفتم به معنای واقعی كلمه بسیجیاند - باید جوری باشد كه بگویند اینها پرورشیافتگان نظام اسلامیاند؛ مایهی جلب محبّت، مایهی جلب احترام برای نظام اسلامی و برای جمهوری اسلامی. این الزامات عملی، الزامات جهادی، الزامات اجتماعی، كارهایی است كه بایستی انجام بگیرد؛ یعنی تقویت خصال نیك در خود، برخورد مهربان و خدوم و تحسین برانگیز با محیط، عمل جدّی در همهی جبههها - هم در جبههی علم، هم در جبههی فعّالیّتها و خدمات مردمی، هم در جبههی كار، هم در جبههی سیاست، هم در جبههی تولید - در هر جا كه حضور دارید، كار جدّی و بدون احساس خستگی و با پرهیز از تنبلی؛ كار كنیم.1392/08/29
لینک ثابت
جلب محبت مردم به نظام اسلامی با اخلاق نیکو
آنچه بنده توصیه میكنم این است كه تواناییهای مجموعهی بسیج را باید بالا برد؛ الزاماتی وجود دارد: الزامات اخلاقی، الزامات رفتاری، الزامات عملی. الزامات اخلاقی، یعنی ما در درون خودمان اخلاقیّات نیكوی اسلامی را پرورش بدهیم؛ از جملهی این اخلاقیّات صبر است، از جملهی این اخلاقیّات گذشت است، از جملهی این اخلاقیّات حلم و ظرفیّت داشتن و جنبه داشتن است، از جملهی این اخلاقیّات تواضع است؛ این خصوصیّات را در درون خودمان تقویت كنیم. الزامات رفتاری هم این است كه همین خلقیّات نیكو را در عمل با مردم، در عمل با محیط، در تعامل با جامعه و انسانها به كار ببریم. امام صادق (علیه الصّلاة و السّلام) به اصحابش میفرمود: جوری عمل كنید در بین مردم كه هر كس شما را میبیند، بگوید اینها یاران امام صادقند،(۱) رحمت خدا بر امام صادق، مایهی تحسین برای ما بشوید. رفتار یكایك عزیزان بسیجی، شما جوانها، شما عناصر پاك، شما دلهای پاكیزه و روشن، رفتار یكایك شما با آحاد مردم - كه خیلیهایشان همانطور كه گفتم به معنای واقعی كلمه بسیجیاند - باید جوری باشد كه بگویند اینها پرورشیافتگان نظام اسلامیاند؛ مایهی جلب محبّت، مایهی جلب احترام برای نظام اسلامی و برای جمهوری اسلامی.1392/08/29
1 )
الحكايات فی مخالفات المعتزلة من العدلية، شیخ مفید، ص ۹۳؛ السرائر الحاوی لتحرير الفتاوی (و المستطرفات)، محمد بن إدريس حلى، ج 3، ص 650؛ الكافی، ثقة الاسلام كلینی، ج 2، ص 77؛ دانشنامه قرآن و حديث، محمدی ریشهری، ج 10، ص ۴۳۴.
قُلْتُ لِأَبِی عَبْدِ اللَّهِ ع أَوْصِنِی فَقَالَ أُوصِيكَ بِتَقْوَى اللَّهِ وَ الْوَرَعِ وَ الْعِبَادَةِ وَ طُولِ السُّجُودِ وَ أَدَاءِ الْأَمَانَةِ وَ صِدْقِ الْحَدِيثِ وَ حُسْنِ الْجِوَارِ فَبِهَذَا جَاءَنَا مُحَمَّدٌ ص صِلُوا عَشَائِرَكُمْ وَ عُودُوا مَرْضَاكُمْ وَ احْضُرُوا جَنَائِزَكُمْ وَ كُونُوا لَنَا زَيْناً وَ لَا تَكُونُوا عَلَيْنَاشَيْناً حَبِّبُونَا إِلَى النَّاسِ وَ لَا تُبَغِّضُونَا إِلَيْهِمْ جَرُّوا إِلَيْنَا كُلَّ مَوَدَّةٍ وَ ادْفَعُوا عَنَّا كُلَّ قَبِيحٍ فَمَا قِيلَ فِينَا مِنْ خَيْرٍ فَنَحْنُ أَهْلُهُ وَ مَا قِيلَ فِينَا مِنْ شَرٍّ فَوَ اللَّهِ مَا نَحْنُ كَذَلِكَ لَنَا حَقٌّ فِی كِتَابِ اللَّهِ وَ قَرَابَةٌ مِنْ رَسُولِ اللَّهِ ص وَ وِلَادَةٌ طَيِّبَةٌ فَهَكَذَا فَقُولُوا.
ترجمه:
(به نقل از كثير بن علقمه) به امام صادق عليه السلام گفتم : مرا سفارشى فرما . فرمود : «تو را به پروا داشتن از خدا و پارسايى و عبادت و طول دادن سجده و اداى امانت و راستگويى و حسن همسايگى، سفارش مىكنم كه محمّد صلىاللهعليهوآله براى اينها آمده است. با كسانتان رفت و آمد كنيد و از بيمارانتان عيادت كنيد و در تشييع جنازههايتان حاضر شويد. براى ما زيور باشيد و مايه زشتى ما نباشيد. كارى كنيد كه مردم دوستمان بدارند و كارى نكنيد كه مبغوض آنها واقع شويم. همه محبّتها را به سوى ما بكشانيد و هر گونه زشتى را از ما بگردانيد. هر خوبى كه در حقّ ما گفته شود، ما اهل آن هستيم و هر بدى كه در باره ما گفته شود، نه چنانيم. ما را در كتاب خدا حقّى است و با پيامبر خدا خويشاونديم و پاك، زاده شدهايم. اين چنين بگوييد»
لینک ثابت
واقعاً اگر انسان بخواهد کارهای کشور را، این بخشها و قسمتهای گوناگون کشور را تقسیمبندی کند و به حسب اهمیت، موقع اینها را مشخص کند، آن بالابالاها آموزش و پرورش قرار میگیرد. جوان ما به آموزش و پرورش بستگی دارد، اخلاق ما به آموزش و پرورش بستگی دارد. یک عدهای مینالند از این که چرا ما از لحاظ اخلاقی جلو نمیرویم. البته این درست است، ما هم قبول داریم که باید در زمینهی اخلاقی جلوتر رفت؛ منتها یکی از شرائطش این است که ما برای جوانهامان الگو داشته باشیم. بعضیها با رفتارهای خود، با عملکرد خود، با اظهارات خود، الگوهای بدی برای جوانهای ما میشوند. الگوسازی، یکی از اساسیترین کارهاست. ما الگوهای خوب خیلی داریم. اینقدر جوانهای خوب، اینقدر چهرههای نورانی - در تاریخ که بماند - در زمان خودمان داریم که همین قدر کافی است با تعریف هر کدام از اینها - تعریف به معنای معرفی کردن - یک چهرهی برجسته و یک الگو جلوی جوانانمان بگذاریم. اینها جوانهائی بودند که از پیشروان خودشان جلو افتادند؛ جوانهائی که پای درس بنده و امثال بنده نشستند، اما صد پله از ما جلو رفتند؛ ما وعده کردیم، آنها عمل کردند؛ ما یاد دادیم، آنها عمل کردند؛ ولی خودمان عمل نکردیم. چقدر از این جوانها، چقدر از این شهدا کسانی بودند که از امثال ماها چیزی یاد گرفتند، اما آنها بهتر از ما شدند، جلوتر از ما شدند، بیشتر به کشور آبرو بخشیدند، پیش خدا بیشتر آبرو پیدا کردند؛ «چرا که وعده تو کردی و او بجا آورد»؛ وعده را ما کردیم، او عمل کرد. ما این همه جوان خوب داریم؛ اینها را یکییکی در بیاورند، بگذارند جلوی جوان نسل حاضر؛ غیرت او را، همت او را، صداقت او را، سلامت او را، فداکاریهای او را، بینش والای او را، رفتار نیک او را با مردم، با همنوعان، با پدر و مادر، با خانواده، با دوستان، بگذارند جلوی چشم جوان نسل امروز؛ خود این آموزنده است.1391/02/13
لینک ثابت
آراستگی به فضائل اخلاقی, جذب حداکثری دفع حداقلی
بسیج سیاسی است، اما سیاستزده نیست، سیاسیکار نیست، جناحی نیست؛ بسیج مجاهد است، اما بیانضباط نیست، افراطی نیست؛ بسیج عمیقاً متدین و متعبد است، اما متحجر نیست، خرافی نیست؛ بسیج بابصیرت است، اما ازخودراضی نیست؛ بسیج اهل جذب است - گفتهایم جذب حداکثری - اما اهل تسامح در اصول نیست؛ بسیج غیور است، پاسدار خطوط فاصل است؛ بسیج طرفدار علم است، اما علمزده نیست؛ بسیج متخلق به اخلاق اسلامی است، اما ریاکار نیست؛ بسیج در کار آبادکردن دنیاست، اما خود اهل دنیا نیست. این شد یک فرهنگ.1390/09/06
لینک ثابت
بعد از آنکه دولت اسلامی تشکیل شد، مسئولیت و تعهد این دولت اسلامی این است که جامعهی اسلامی را تحقق ببخشد. جامعهی اسلامی یعنی چه؟ یعنی جامعهای که در آن، آرمانهای اسلامی، اهداف اسلامی، آرزوهای بزرگی که اسلام برای بشر ترسیم کرده است، تحقق پیدا کند. جامعهی عادل، برخوردار از عدالت، جامعهی آزاد، جامعهای که مردم در آن، در ادارهی کشور، در آیندهی خود، در پیشرفت خود دارای نقشند، دارای تأثیرند، جامعهای دارای عزت ملی و استغنای ملی، جامعهای برخوردار از رفاه و مبرای از فقر و گرسنگی، جامعهای دارای پیشرفتهای همهجانبه - پیشرفت علمی، پیشرفت اقتصادی، پیشرفت سیاسی - و بالاخره جامعهای بدون سکون، بدون رکود، بدون توقف و در حال پیشروی دائم؛ این آن جامعهای است که ما دنبالش هستیم. البته این جامعه تحقق پیدا نکرده، ولی ما دنبال این هستیم که این جامعه تحقق پیدا کند. پس این شد هدف اصلی و مهمِ میانهی ما.
چرا میگوئیم میانه؟ به خاطر اینکه این جامعه وقتی تشکیل شد، مهمترین مسئولیت این جامعه این است که انسانها بتوانند در سایهسار چنین اجتماعی، چنین حکومتی، چنین فضائی، به کمال معنوی و کمال الهی برسند؛ که: «ما خلقت الجنّ و الانس الّا لیعبدون»؛ انسانها به عبودیت برسند. «لیعبدون» را معنا کردند به «لیعرفون». این معنایش این نیست که «عَبَدَ» به معنای «عَرَفَ» است - عبادت به معنای معرفت است - نه؛ بلکه به معنای این است که عبادت بدون معرفت معنی ندارد، امکان ندارد، عبادت نیست. بنابراین جامعهای که به عبودیت خدا میرسد، یعنی به معرفت کامل خدا میرسد، تخلق به اخلاقالله پیدا میکند؛ این، آن نهایت کمال انسانی است. بنابراین هدف نهائی، آن است؛ و هدف قبل از آن، ایجاد جامعهی اسلامی است، که هدف بسیار بزرگ و بسیار والائی است. خب، وقتی یک چنین جامعهای به وجود آمد، زمینه برای ایجاد امت اسلامی، یعنی گسترش این جامعه هم به وجود خواهد آمد؛ که حالا آن مقولهی دیگری و بحث دیگری است.1390/07/24
لینک ثابت