خلفای بنی امیه / معاویه/امیه/یزید/المروان/مروان / بنیامیه/امویان/امویها
شحّ و هوای نفس عامل گمراهی پیشوای جامعه
من مواعظ النبی صلی الله علیه وآله وسلّم: إنّما أخاف علی أمتی ثلاثاً، شحّاً مطاعاً وهویً متبعاً وإماماً ضالاً(1)
«شحّ» حالتی مرکب از حرص و بخل است یعنی حرصزدن برای زخارف دنیا و تا وقتی که این حالت در انسان هست ولی به دنبال آن حرکت نکرده، مهم نیست، خطر آن وقتی است که «شحّ» مورد اطاعت، قرارگیرد و انسان برای تحصیل اعراض دنیوی، تلاش کند.
هوای متبع، همان شهوت نفسانی است که انسان از آنها فرمانبردای کند، و بین آن و «شح مطاع» اعم و اخصّ من وجه است.
امام ضالّ، پیشوای گمراهی است که جامعه را در خلاف حق، حرکت داده و به سوی انحراف و تباهی میکشاند، و این ضلالت ریشهاش همان شحّ و هوای نفس است، و لذا با مطالعه تاریخ به روشنی معلوم میشود که انحراف خلفاء بنیامیه و بنیعباس از همان زمانی آغاز شد که آنان به دنبال ارضاء غرائز شهوانی و هواهای نفسانی حرکت کردند و از این رو همه تلاش انبیاء و اولیاء این بوده که با این دو عنصر خطرناک (هوی و شحّ) مبازره کنند.
1) تحف العقول ، حسن بن شعبه حرانی: ص 58 « و قال ص إنما أخاف علی أمتی ثلاثا شحا مطاعا و هوی متبعا و إماما ضلالا » یعنی :« فرمود: از سه چیز بر امّتم بیمناکم بخل و حرص اطاعت شده و هوائی که پیروی شده و پیشوای گمراه»
بحارالانوار، علامه مجلسی : ج 74 ص 163،1378/09/15
1 )
تحف العقول ، حسن بن شعبه حرانی: ص 58
بحارالانوار، علامه مجلسی : ج 74 ص 163،
« و قال ص إنما أخاف على أمتی ثلاثا شحا مطاعا و هوى متبعا و إماما ضلالا »
ترجمه:
یعنی :« فرمود: از سه چيز بر امّتم بيمناكم بخل و حرص اطاعت شده و هوائى كه پيروى شده و پيشواى گمراه»
لینک ثابت
دور نگه داشتن فهم مردم از درک فسق و کفر، رفتاری طاغوتی
در روایتی از امام صادق و علیهالصّلاةوالسّلام نقل شده است که فرمود: «انّ بنیامیّة اطلقوا تعلیم الایمان، و لم یطلقوا تعلیم الکفر، لکی اذا حملوهم علیه لم یعرفوه»(1) یعنی بنیامیّه اجازه دادند که مردم ایمان را یاد بگیرند و بفهمند ایمان چیست؛ اما اجازه ندادند که مردم بفهمند کفر و فسق چیست! چرا نگذاشتند مردم این را درست بفهمند؟ برای اینکه اگر خودشان رفتاری کردند که مردم را به سمت کفر و فسق سوق دادند، مردم نفهمند اینها چه کار میکنند، و مشتشان جلوِ مردم باز نشود. این، رفتار بنیامیّه است؛ رفتار طاغوتهاست.1374/01/03
1 )
الكافی، ثقة الاسلام كلینی، ج 2، ص 415؛
بحارالأنوار،مجلسی،ج12،ص375 ؛
إِنَّ بَنِی أُمَيَّةَ أَطْلَقُوا لِلنَّاسِ تَعْلِيمَ الْإِيمَانِ وَ لَمْ يُطْلِقُوا تَعْلِيمَ الشِّرْكِ لِكَيْ إِذَا حَمَلُوهُمْ عَلَيْهِ لَمْ يَعْرِفُوهُ.
ترجمه:
حضرت صادق عليه السّلام فرمود: همانا بنى اميه براى مردم تعليم ايمان را آزاد گذاردند و تعليم شرك را آزاد نگذاشتند، بخاطر اینكه اگر مردم را بر آن وادار كنند آن را نشناسند.
لینک ثابت
کُثَیِّر عَزَّه مادح عبدالملک وکمیت مادح اهل بیت(علیهم السلام)
ببینید، اصلاً با یک هنر، با یک ذوق، با ارائهی سخن به شکل خاصّی، دل را متوجّه میکند. این شعر است. اهمّیّت شعر این است. این هم رفتار ائمّه (علیهم السّلام) که دعوت شعری را تقویت میکردند.فقط هم ائمّه نبودند؛ نقطهی مقابلشان هم همینجور بودند. یعنی همین خلفای بنیامیّه و بنیعبّاس برای پیشرفت کار خودشان محتاج شعر بودند و پولهای گزافی میدادند به شعرا که برایشان شعر بگویند. شعرا هم میگفتند! پول بود، رشوه بود؛ حتّی گاهی اوقات بعضی از شعرای متمایل به اهلبیت، برای آنها هم یک شعری میگفتند برای اینکه یک پولی بگیرند! امام باقر (علیه الصّلاة و السّلام) در مجلسی نشسته بودند، «کثَیّر عَزّة» -که یکی از شعرای معروف عرب است و متمایل به اهلبیت بود- هم در جلسه بود. حضرت رو کردند به او گفتند که «اِمتَدَحتَ عَبدَالمَلِک؟» تو مدح عبدالملک را گفتی؟ ملامتش کردند. درصدد عذر آوردن برآمد. گفت که من چیزی در ستایش عبدالملک به او نگفتم؛ نگفتم تو امامالهدیٰ هستی، نگفتم تو چه هستی. حضرت تبسّمی کردند و چیزی نگفتند. در این بین، کُمِیت از آن طرف مجلس بلند شد، آن قصیدهی معروف خودش را در مدح اهلبیت (علیهم السّلام) بنا کرد خواندن:من لقلب متیّم مستهامغیر ما صبوة و لا احلام(۱)1368/10/28
1 )
المناقب ، ابن شهر آشوب ج 4 ص 207؛
بحار الانوار،علامه مجلسی،ج46 ص338ح27 ؛
كان أبو جعفر ع يجيزنا بالخمس مائة إلى الستمائة إلى الألف درهم و قال له نصرانی أنت بقر قال أنا باقر قال أنت ابن الطباخة قال ذاك حرفتها قال أنت ابن السوداء الزنجية البذية قال إن كنت صدقت غفر الله لها و إن كنت كذبت غفر الله لك قال فأسلم النصرانی و قال لكثير امتدحت عبد الملك فقال ما قلت له يا إمام الهدى و إنما قلت يا أسد و الأسد كلب و يا شمس و الشمس جماد و يا بحر و البحر موات و يا حيه و الحية دويبة منتنة و يا جبل و إنما هو حجر أصم قال فتبسم ع و أنشأ الكميت بين يديه
من لقلب متيم مستهام غير ما صبوة و لا أحلام
فلما بلغ إلى قوله : أخلص الله لی هوای فما أغرق نزعا و لا تطيش سهامي
فقال ع:أغرق نزعا و ما تطيش سهامي فقال يا مولای أنت أشعر منی فی هذا المعنى و شكا الحسن بن كثير إليه الحاجة فقال بئس الأخ أخ يرعاك غنيا و يقطعك فقيرا ثم أمر غلامه فأخرج كيسا فيه سبعمائة درهم فقال استنفق هذه فإذا نفدت فأعلمنی...
ترجمه:
لینک ثابت