تربیت پیامبر اسلام (صلی الله علیه وآله وسلم)
نگاهی اجمالی به زندگی پيامبر اكرم(ص) در دوران كودكی
نبی مكرم اسلام جدای از خصوصیات معنوی و نورانیت و اتّصال به غیب و آن مراتب و درجاتی كه امثال بنده از فهمیدن آنها هم حتّی قاصر هستیم، از لحاظ شخصیت انسانی و بشری، یك انسان فوقالعاده، طراز اول و بینظیر است. شما در بارهی امیر المؤمنین مطالب زیادی شنیدهاید. همین قدر كافی است عرض شود كه هنر بزرگ امیر المؤمنین این بود كه شاگرد و دنبالهرو پیامبر بود. یك شخصیت عظیم، با ظرفیت بینهایت و با خلق و رفتار و كردار بینظیر، در صدر سلسلهی انبیا و اولیا قرار گرفته است و ما مسلمانان موظّف شدهایم كه به آن بزرگوار اقتدا كنیم؛ كه فرمود: «و لكم فی رسول اللّه أسوة حسنة». ما باید به پیامبر اقتدا و تأسی كنیم. نه فقط در چند ركعت نماز خواندن كه در رفتارمان، در گفتارمان، در معاشرت و در معاملهمان هم باید به او اقتدا كنیم. پس باید او را بشناسیم.
خدای متعال شخصیت روحی و اخلاقی آن بزرگوار را در ظرفی تربیت كرد و به وجود آورد كه بتواند آن بار عظیم امانت را بر دوش حمل كند. یك نگاه اجمالی به زندگی پیامبر اكرم در دوران كودكی بیندازیم. پدر آن بزرگوار، بنا بر روایتی قبل از ولادتش، و بنا بر روایتی دیگر چند ماه بعد از ولادتش از دنیا میرود و آن حضرت پدر را نمیبیند. به رسم خاندانهای شریف و اصیل آن روز عربستان كه فرزندان خودشان را به زنان پاكدامن و دارای اصالت و نجابت میسپردند تا آنها را در صحرا و در میان قبایل عربی پرورش دهند، این كودك عزیزِ چراغ خانواده را به یك زن اصیل نجیب به نام حلیمهی سعدیّه كه از قبیلهی بنی سعد بود سپردند. او هم پیامبر را در میان قبیلهی خود برد و در حدود شش سال آن كودك عزیز و آن درّ گرانبها را نگه داشت؛ به او شیر داد و او را تربیت كرد. لذا پیامبر در صحرا پرورش پیدا كرد. گاهی این كودك را نزد مادرش جناب آمنه میآورد و ایشان او را میدید و سپس باز برمیگرداند. بعد از شش سال كه این كودك از لحاظ جسمی و روحی پرورش بسیار ممتازی پیدا كرده بود جسماً قوی، زیبا، چالاك، كارآمد؛ از لحاظ روحی هم متین، صبور، خوش اخلاق، خوش رفتار و با دید باز، كه لازمهی زندگی در همان شرایط است به مادر و به خانواده برگردانده شد. مادر این كودك را برداشت و با خود به یثرب برد؛ برای اینكه قبر جناب عبد الله را كه در آنجا از دنیا رفت و در همان جا هم دفن شد زیارت كنند. بعدها كه پیامبر به مدینه تشریف بردند و از آنجا عبور كردند، فرمودند قبر پدر من در این خانه است و من یادم است كه برای زیارت قبر پدرم، با مادرم به اینجا آمدیم. در برگشتن، در محلی به نام ابواء، مادر هم از دنیا رفت و این كودك از پدر و مادر هر دو یتیم شد. به این ترتیب، ظرفیت روحی این كودك كه در آینده باید دنیایی را در ظرفیت وجودی و اخلاقی خود تربیت كند و پیش ببرد، روز به روز افزایش پیدا كرد. ام ایمن او را به مدینه آورد و به دست عبد المطّلب داد. عبد المطّلب مثل جان شیرین از این كودك پذیرایی و پرستاری میكرد. در شعری عبد المطّلب میگوید كه من برای او مثل مادرم. این پیرمرد حدود صدساله كه رئیس قریش و بسیار شریف و عزیز بود آنچنان این كودك را مورد مهر و محبت قرار داد كه عقدهی كممحبتی در این كودك مطلقاً به وجود نیاید و نیامد. شگفتآور این است كه این نوجوان، سختیهای دوری از پدر و مادر را تحمل میكند، برای اینكه ظرفیت و آمادگی او افزایش پیدا كند؛ اما یك سرسوزن حقارتی كه احتمالًا ممكن است برای بعضی از كودكانِ اینطوری پیش بیاید، برای او به وجود نمیآید. عبد المطّلب آنچنان او را عزیز و گرامی میداشت كه مایهی تعجب همه میشد. در كتابهای تاریخ و حدیث آمده است كه در كنار كعبه برای عبد المطّلب فرش و مسندی پهن میكردند و او آنجا مینشست و پسران او و جوانان بنی هاشم با عزّت و احترام دور او جمع میشدند. وقتی عبد المطّلب نبود یا در داخل كعبه بود، این كودك میرفت روی این مسند مینشست. عبد المطّلب كه میآمد، جوانان بنی هاشم به این كودك میگفتند بلند شو، جای پدر است. اما عبد المطّلب میگفت نه، جای او همانجاست و باید آنجا بنشیند. آن وقت خودش كنار مینشست و این كودك عزیز و شریف و گرامی را در آن محل نگاه میداشت. هشتساله بود كه عبد المطّلب هم از دنیا رفت. روایت دارد كه دم مرگ، عبد المطّلب از ابی طالب پسر بسیار شریف و بزرگوار خودش بیعت گرفت و گفت كه این كودك را به تو میسپارم؛ باید مثل من از او حمایت كنی. ابو طالب هم قبول كرد و او را به خانهی خودش برد و مثل جان گرامی او را مورد پذیرایی قرار داد. ابو طالب و همسرش شیرزن عرب؛ یعنی فاطمهی بنت اسد؛ مادر امیر المؤمنین تقریباً چهل سال مثل پدر و مادر، این انسان والا را مورد حمایت و كمك خود قرار دادند. نبی اكرم در چنین شرایطی دوران كودكی و نوجوانی خود را گذارند.
خصال اخلاقی والا، شخصیت انسانیِ عزیز، صبر و تحمّل فراوان، آشنا با دردها و رنجهایی كه ممكن است برای یك انسان در كودكی پیش بیاید، شخصیت درهمتنیدهی عظیم و عمیقی را در این كودك زمینهسازی كرد. در همان دوران كودكی، به اختیار و انتخاب خود، شبانی گوسفندان ابو طالب را به عهده گرفت و مشغول شبانی شد. اینها عوامل مكمّل شخصیت است. به انتخاب خود او، در همان دوران كودكی با جناب ابی طالب به سفر تجارت رفت. بتدریج این سفرهای تجارت تكرار شد، تا به دورهی جوانی و دورهی ازدواج با جناب خدیجه و به دوران چهلسالگی كه دوران پیامبری است رسید.1379/02/23
لینک ثابت
روش عملی پیامبر(ص)در سالمسازی فضای زندگی
برای ایجاد فضای سالم و ایجاد خوشبینی میان مردم، رسول اکرم(ص) غیر از توصیههایی که داشتند، روشهایی را هم اعمال میکردند. بخصوص در آن دوران که این مسأله بسیار مهم بود؛ چون اعراب جاهلی بین خودشان و نسبت به هم، حقدها و سوءظنهای زیاد و تعصبات قبیلهیی و فامیلی بسیاری داشتند و پیامبر اکرم(ص) باید اینها را از دلهای مؤمنین بیرون میکشید و دلهای آنها را نسبت به یکدیگر پاک و صاف و روشن میکرد.
روایتی از پیامبر اکرم نقل شده که فرمود: «لایبلغنی احد منکم عن احد من اصحابی شیئا فانّی احبّ ان اخرج الیکم و انا سلیمالصّدر». پیش پیامبر میآمدند و از یکدیگر بدگویی میکردند و چیزهایی را دربارهی یکدیگر میگفتند؛ گاهی راست و گاهی هم خلاف واقع. پیامبر اکرم(ص) به مردم فرمودند: هیچکس دربارهی اصحابم به من چیزی نگوید. دایماً نزد من نیایید و از همدیگر بدگویی کنید. من مایلم وقتی که میان مردم ظاهر میشوم و به میان اصحاب خود میروم، «سلیمالصّدر» باشم؛ یعنی با سینهی صاف و پاک و بدون هیچگونه سابقه و بدبینی به میان مسلمانها بروم.
این، سخنی از پیامبر و دستوری دربارهی مسلمانها نسبت به شخص آن حضرت است. ببینید چهقدر این رفتار رسول اکرم(ص) کمک میکند به اینکه مسلمانها احساس کنند که در جامعه و محیط اسلامی، باید بدون سوءظن و با خوشبینی با افراد برخورد کرد. در روایات داریم که وقتی حاکمیت با شر و فساد است، به هر چیزی سوءظن داشته باشید؛ اما وقتی حاکمیت با خیر و صلاح در جامعه است، سوءظنها را رها کنید، به یکدیگر حسنظن داشته باشید، حرفهای هم را با چشم قبول بنگرید و گوش کنید، بدیهای یکدیگر را نبینید و خوبیهای هم را مشاهده کنید.
بین مسلمانها رسم بود که نزد پیامبر میآمدند و دَرِ گوش آن حضرت حرفهایی میزدند و به صورت نجوا، حدیث مخفی و محرمانهیی را میگفتند که آیهی شریفه نازل شد و مردم را از نجوا و دَرِگوشی با پیامبر نهی کرد؛ چون در دیگر مسلمانها ایجاد سوءظن میکرد.
در این ردیف، آن خاطره و حادثهیی که خیلی مهم است و من بارها آن را در ذهن خود مرور کردم و به آیات این حادثه در قرآن مراجعه کردم، حادثهی «افک» است. در سورهی مبارکهی نور، چند آیه مربوط به همین حادثه میشود. حادثهی «افک» به طور خلاصه این است که یکی از همسران پیامبر، در یکی از جنگها از قافله عقب افتاده بود. پیامبر، آن همسرشان را به میدان جنگ برده بودند، وقتی که برمیگشتند و میآمدند، او را ندیدند. حالا به هر جهتی، یا آن مخدره خواب مانده بود و یا به دنبال حاجتی رفته بود. مسلمانها آمدند، یک وقت دیدند که همسر پیامبر در میان آنها نیست. مردی از مسلمانها پیدا شد و همسر پیامبر را به مدینه آورد.
حالا آن زن، کدامیک از همسران پیامبر بوده، بین اهل سنت و شیعه اختلاف است. شیعه در روایاتشان میگویند «ماریهی قبطیه» بوده و اهل سنت میگویند «عایشه» بودهاست. این، تعیین بحث انحرافی در روزگار ماست که بگوییم کدامیک از زنان پیامبر بوده است. اصلاً قضیه این نیست که ما بخواهیم ببینیم کدام زن پیامبر بوده که این آیات دربارهی تهمت به او نازل شده است. مسأله، مسألهی دیگری است؛ یک دستور اخلاقىِ اجتماعی بسیار مهم است.
بعد از آن که این مخدره به مدینه برگشت، بعضی از افراد هرزهگو و یاوهگو، زمزمهیی را میان مردم انداختند که این خانم کجا بود و چرا عقبماند و این شخصی که او را آورد، چه کسی بود؟! بدون این که تصریح کنند و تهمت مشخصی را متوجه بکنند، زمزمه و شایعهیی را در میان مردم پخش کردند.
مسأله این نیست که آن مخدره، زن پیامبر است و باید او را احترام کرد؛ در آیات قرآن، مسأله چیز دیگری است. آیات سورهی نور دربارهی «افک» - یعنی همین سخن دروغی که منافقان و بدخواهان و افراد ناسالم در جامعه پخش و شایع میکردند - به شدت حساسیت نشان میدهد و چند آیهی پیدرپی، با لحن بسیار تندی خطاب به مسلمانها ذکر میشود که چرا وقتی شما این شایعه را شنیدید، نسبت به گویندهی آن شدت عمل بخرج ندادید - مستفاد از آیات این است - و چرا این شایعه را قاطعاً رد نکردید.
در این آیه، دو جا جمله با «لولا» شروع میشود. اهل ادبیات عرب توجه دارند که «لولا»ی تحذیریه وقتی بهکار میرود که انسان میخواهد با کمال شدت و توبیخ کامل، به مخاطب خود بگوید: چرا این کار را نکردید؟ «لولا اذ سمعتموه ظنّالمؤمنون والمؤمنات بانفسهم خیرا و قالوا هذا افک مبین»: چرا وقتی که شما مسلمانها (مؤمنین و مؤمنات) این شایعه را شنیدید، به یکدیگر حسنظن نشان ندادید و به طور قاطع نگفتید که این دروغ است؟ یکجای دیگر میفرماید: «و لولا اذ سمعتموه قلتم ما یکون لنا ان نتکلّم بهذا سبحانک هذا بهتان عظیم»: چرا وقتیکه این شایعه را شنیدید، نگفتید که ما حق نداریم این شایعه را تکرار کنیم؟ این، یک بهتان بزرگ است.
بعد در آخر این آیات هم میفرماید: «یعظکماللَّه ان تعودوا لمثله ابدا ان کنتم مؤمنین». یعنی خدا به شما موعظه و نصیحت میکند که هرگز دیگر گِرد چنین شایعههایی نگردید و دیگر چنین حادثهیی میان جامعهی اسلامی به وجود نیاید؛ اگر مؤمن هستید. یعنی شرط ایمان این است.
همانطور که اشاره کردم، مسأله این نیست که این شخص، همسر پیامبر بود. اگر همسر پیامبر هم نبود، همین عتاب و خطاب و همین تکلیف برای مؤمنین وجود داشت. لذا در اسلام اینگونه است که اگر کسی، کس دیگری را به بعضی از تهمتهای خاص متهم کند، اگر نتواند آن را با چهار شاهدِ عادل ثابت کند، خود تهمت زننده محکوم است که بر او حد جاری بشود. اینطور نیست که شما حرفی را همینطور وسط فضا بیندازید و ذهنها را مشوب و دلها را نگران و ناراحت کنید و اگر توانستید ثابت کنید که ثابت کردهاید و اگر هم نتوانستید، سرتان را بگیرید و به راه خود بروید! نه، اگر نتوانستید برخی از تهمتهایی را که بر طبق آنها حد به مجرم زده میشود، ثابت کنید، خود شما بایستی به خاطر زدن این تهمت، حد بخورید و مجازات بشوید.
به نظر من، این حادثهی عظیمی در تاریخ اسلام و زمان پیامبر است که به این وسیله در محیط اسلامی، ریشهی شایعهپراکنی در مسایل شخصی افراد - که موجب سوءظن و بدبینی نسبت به یکدیگر میشود و محیط و فضا را ناسالم میکند - کنده شد. اسلام، اینگونه است. پس، یکی از کارهای رسول اکرم(ص) این بود که فضای جامعه را یک فضای مهربان و سرشار از مهر و محبت بسازد تا همهی مردم در آن، نسبت به یکدیگر محبت بورزند و به چشم حسن ظن و خوشبینی به یکدیگر نگاه کنند. امروز هم تکلیف ما همین است.1368/07/28
لینک ثابت
روش عملی آکندن فضای شدن جامعه از محبت در سیره رسول خدا(ص)
باید مسلمانان در جامعهی اسلامی، از حالت بیتفاوتی نسبت به یکدیگر خارج بشوند. اینکه مسلمانها با هم کاری نداشته باشند و هر کسی برای خود، دنیای جداگانهیی باشد و کاری به کار مسلمانهای دیگر نداشته باشد، در اسلام پسندیده نیست و یکی از فصول زندگی رسول اکرم این بود که این فضای بیتفاوتی را، به فضای محبت و همکاری و برادری و ایجاد یک مجموعهی همکار با یکدیگر تبدیل کند. این، همان چیزی است که امروز هم در نظام خود، به او احتیاج داریم.
مسلمانها نسبت به یکدیگر، باید با علاقه و دلسوزی و بدون ذرهیی بیتفاوتی، سروکار داشته باشند. اینطور نیست که اگر شما دیدید مسلمانی مورد ابتلا به حادثهیی قرار گرفته است، از کنار او بیتفاوت بگذرید. نه، همکاری و همدردی و دلسوزی و محبت متقابل بین مسلمانها، یکی از کارهای بزرگ رسول اکرم(ص) بود. آن بزرگوار، تا آن جا که حضور داشت و در سعهی وجودش بود، نمیگذاشت که در جامعهی اسلامی، مسلمانها - حتّی در یک مورد - نسبت به کسی بغض و کینه و عداوت داشته باشند. پیامبر با حکمت و حلم خود، حقیقتاً یک محیط شیرین و سالم و فضای آغشته به محبت را به وجود میآورد. نقل کردهاند که عرب بیابانگردی - که از تمدن و شهرنشینی و آداب معاشرت و اخلاق معمولی زندگی چیزی نمیدانست - با همان خشونت صحراگردی خود، به مدینه آمد و خدمت پیامبر رسید. آن حضرت، در میان اصحاب خود - حالا یا در مسجد و یا در گذرگاهی - بودند. او، از ایشان چیزی خواست که پیامبر هم به او کمکی کردند و مثلاً پول و غذا و لباسی به او دادند. بعد که این را به او بخشیدند، به او گفتند: حالا خوب شد؟ من به تو نیکی کردم؟ راضی هستی؟ آن مرد، بهخاطر همان خشونت صحراگردی خود و صراحت و بیتعارفییی هم که اینگونه افراد دارند، بهخاطر آنکه ظاهراً این محبتها کمش بوده است، گفت: نه، هیچ کاری انجام ندادی و هیچ محبتی نکردی و اصلاً این چیزی نبود که تو به من دادی! طبعاً اینگونه برخورد خشن نسبت به پیامبر، در دل اصحاب یک چیز ناخوشایند سنگینی بود. همه عصبانی شدند. چند نفری که اطراف پیامبر بودند، خواستند با عصبانیت و خشم، به این عرب چیزی بگویند و عکسالعملی نشان بدهند؛ اما پیامبر فرمود: نه، شما به او کاری نداشته باشید، من با او مسأله را حل خواهم کرد. از جمع خارج شدند و این اعرابی را هم با خودشان به منزل بردند. معلوم میشود که پیامبر در آنجا چیزی نداشتند که به او بدهند؛ والّا بیشتر هم به او میدادند. او را به منزل بردند و باز چیزهای اضافهیی - مثلاً غذا یا لباس یا پول - به او دادند. بعد به او گفتند: حالا راضی شدی؟ گفت: بله. مرد، در مقابل احسان و حلم پیامبر شرمنده شد و اظهار رضایت کرد. پیامبر(ص) به او فرمودند: تو چند لحظهی پیش، در مقابل اصحاب من حرفهایی زدی که آنها دلشان نسبت به تو چرکین شد. دوست داری برویم همین حرفهایی که به من گفتی و اظهار رضایت کردی، در مقابل آنها بگویی؟ گفت: بله، حاضرم. بعد پیامبر(ص) شبِ همان روز یا فردای آن روز، این عرب را برداشتند و در میان اصحابشان آوردند و گفتند: این برادر اعرابیمان خیال میکند که از ما راضی است؛ اگر راضی هستی، بگو. او هم بنا به ستایش پیامبر(ص) کرد و گفت: بله، من خوشحال و راضیم و - مثلاً - از رسول اکرم خیلی متشکرم؛ چون ایشان به من محبت کردند. این سخنان را گفت و رفت. بعد که او رفت، رسول اکرم(ص) رو به اصحابشان کردند و فرمودند: مَثَل این اعرابی، مَثَل آن ناقهیی است که از گلهیی که چوپانی آن را میچراند، رمیده و جدا شده باشد و سر گذاشته، به بیابان میدود. شما دوستان من، برای اینکه این شتر را بگیرید و او را به من برگردانید، حمله میکنید و از اطراف، دنبال او میدوید. این حرکت شما، رمیدگی او را بیشتر و وحشتش را زیادتر میکند و دستیابی به او را دشوارتر خواهد کرد. من نگذاشتم شما او را بیشتر از آنچه که رمیده بود، از جمع ما برمانید. با محبت و نوازش، دنبال او رفتم و به گله و جمع خودمان برگرداندم. این، روش پیامبر(ص) است.1368/07/28
لینک ثابت
عفو عمومی اهل مکه توسط پیامبر(ص)
رسول اکرم، به هیچ عنوان نمیخواهد که در فضای زندگی جامعهی اسلامی و در میان مسلمانها، اندکی کینه و حقد و دشمنی باشد. او، در ایجاد محبت و صمیمیت بین مردم سعی داشت. حتّی آنوقتی که دایرهی اسلام وسیعتر شد و رسول اکرم مکه را هم گرفتند، مردم آن شهر را عفو کردند. مردم مکه همان کسانی بودند که پیامبر را از شهر خود بیرون کرده بودند. پیامبر، از همان اهالی مکه، سیزده سال ناراحتی تحمل کرده بود و زجر کشیده بود. بعد هم چندین جنگ با ایشان کرده بودند و چهقدر از مسلمانها را کشته بودند و متقابلاً مسلمانها هم از آنها کشته بودند. اگر قرار بود که اینها با همان وضعیت، میزبان لشکر فاتح رسول خدا میشدند، تا سالهای متمادی امکان اینکه بین اینها آشتی برقرار بشود، وجود نداشت. لذا به مجرد اینکه پیامبر وارد مکه شد، اعلام عمومی کرد که: «انتم الطّلقاء»؛ یعنی من همهی شما را آزاد و عفوتان کردم. او، قریش را عفو کرد و تمام شد.
یکی از کارهایی که پیامبر شاید در همان ماههای اولِ ورود به مدینه انجام دادند، ایجاد عقد اخوّت بین مسلمانها بود؛ یعنی مسلمانها را با هم برادر کردند. اینکه میگوییم با هم برادر هستیم، در اسلام یک تعارف نیست؛ یعنی حقیقتاً مسلمین نسبت به یکدیگر، دارای حق برادری هستند و نسبت به هم طلبکارند؛ همچنان که برادران نسبت به هم، مدیون یکدیگر هستند و باید نسبت به هم، حقوق متقابلی را عمل کنند. پیامبر، این را عملی کرد.
او، مسلمانها را دو به دو با هم برادر کرد و طبقات و خانوادههای اینها و اشرفیگریِ اشراف مدینه و قریش را رعایت نکرد. غلام سیاهی را با یک شخص بزرگ و آزادشدهیی را با یک آقازادهی معروف بنیهاشم یا قریش برادر کرد. بههرحال این برادری ابعاد مختلفی داشت که یکی از مهمترین ابعاد آن، همین بود که مسلمانها نسبت به هم احساس برادری بکنند.1368/07/28
لینک ثابت
سیره رسول خدا(ص) در ایجاد روحیه ارزشمند کار و فعالیت
پیامبر اکرم به اینکه دستور بدهند مردم باید کار و تلاش کنند، اکتفا نمیکردند. ایشان، با روشهای مختلف، روحیهی کار و تلاش را در مردم زنده میکردند و گاهی اگر جوانی را مشاهده میکردند که بیکار است، میفرمودند: «انّ اللَّه لا یحبّ الشّابّ الفارغ»: خدا از جوانی که عمر خود را تلف میکند و به بیکاری میگذراند، خشنود نیست. در روایتی دارد که رسول اکرم(ص) وقتی جوانی را میدیدند که «کان یعجبه» و از اندام و سلامت و جوانی او خوششان میآمد، از او دو سؤال میکردند و میپرسیدند: ازدواج کردی و آیا شغلی داری یا نه؟ اگر آن جوان میگفت ازدواج نکردم و شغلی ندارم، پیامبر میفرمود: «سقط من عینی»: این جوان از چشمم افتاد. او، با اینطور روشها و برخوردها، مردم را به اهمیت کار و تلاش متوجه میکرد. یک وقت، چند نفر خدمت رسول اکرم آمدند و از شخصی تعریف کردند و گفتند: یا رسولاللَّه! ما با این مرد همسفر بودیم و او مرد بسیار خوب و پاک و با خدایی بود، دایماً عبادت میکرد، در هر منزلی که فرود میآمدیم، از لحظهی فرود تا وقتیکه مجدداً سوار میشدیم، او مشغول نماز و ذکر و قرآن و اینها میشد. وقتی که این تعریفها را کردند، پیامبر(ص) با تعجب از آنها سؤال کردند: پس چه کسی کارهایش را میکرد؟ کسی که وقتی از مرکب پیاده میشود، دایم مشغول نماز و قرآن است، چه کسی غذای او را میپخت؟ چه کسی وسایل او را فرود میآورد و سوار میکرد؟ چه کسی کارهایش را انجام میداد؟ اینها در جواب گفتند: یا رسولاللَّه! ما با کمال میل، همهی کارهای او را انجام میدادیم. پیامبر فرمود: «کلّکم خیر منه»: همهی شما از او بهترید. اینکه او کار خودش را انجام نمیداد و به دوش شما میانداخت و خود مشغول عبادت میشد، موجب نمیشود که او مرد خوبی باشد. مردِ خوب، شما هستید که کار و تلاش میکنید و حتّی کار دیگری را هم شما به عهده میگیرید. با این گونه روشها، فضای زندگی در جامعهی اسلامی، از علاقهی به کار و تلاش زندگی پُر میشود. همهی این مواردی که مطرح کردم، امروز مورد ابتلا و احتیاج ماست.1368/07/28
لینک ثابت