newspart/index2
دخالت روحانیون در حکومت دینی / دفاع روحانیون از حکومت دینی/کمک روحانیون به حکومت دینی/دفاع روحانیت از نظام جمهوری اسلامی
طراحی این صفحه تغییر کرده است، برای ارجاع به صفحه‌ی قبلی اینجا کلیک کنید.
نقش حاشیه‌ای روحانیت در اداره و تدبير حركت جامعه در گذشته

امروز كشور و جامعه‌ی اسلامی ما با همه‌ی دوران گذشته‌ی تاریخ متفاوت است. به همین نسبت، نقش روحانیت هم امروز فوق‌العاده برجسته‌تر است از آنچه در گذشته داشته است. در گذشته، روحانیت ما همیشه به‌عنوان یك مجموعه‌ی بكلی جدا از اداره و تدبیر حركت جامعه قرار داشته؛ خودش مغلوب گروه مغلوبی بوده. حتّی در دورانی هم كه پادشاهان صفویه مدعی تشیع بودند و به علما احترام می‌كردند و فتحعلی‌شاه به خانه‌ی میرزای قمی در قم می‌رفت و زیر بازوی او را می‌گرفت، روحانیت یك گروه كاملاً حاشیه‌یی بود؛ مثل این‌كه جریانی مانند سیل دارد حركت می‌كند، خلیج كوچكی هم در این گوشه قرار دارد؛ با این جریان ارتباط دارد، اما هیچ تأثیری در این جریان به‌صورت بنیانی و اصولی ندارد. نه تنها روحانیت، دین هم این‌طور بوده است. امروز برای اولین بار در تاریخ كشور ما - بلكه در تاریخ كشورهای اسلامی - بعد از صدر اسلام، دین منشأ و منبع قدرت و تدبیر امور و اداره‌ی جامعه شده است. شاخص، بودن و نبودن روحانی نیست؛ شاخص، بودن دین و نبودن دین است. مجلس قانونگذار ما، مجلس شورای اسلامی است؛ یعنی ملاك قبول و عدم قبول قوانین ما، انطباق و عدم انطباقِ با دین است - شورای نگهبان - یعنی قوه‌ی مجریه‌ی كشور و همه‌ی بازوان و دستان و سرانگشتان اداره‌ی كشور، به یك منشأ دینی متصل می‌شود؛ اینها خصوصیات اصلی جامعه‌ی امروز ماست؛ این در گذشته سابقه نداشته است. اگر می‌بینید جبهه‌ی عظیم كفر و استكبار در همه‌ی اشكال گوناگون آن با این نقاط بشدت معارضه می‌كند، به‌خاطر این است. با شورای نگهبان سخت مخالفند؛ با مجلسی كه شورای اسلامی باشد، بشدت مخالفند؛ با رئیس جمهوری كه دم از اسلام بزند، بشدت مخالفند؛ به طریق اولی با رهبری و ولایت فقیه صددرصد مخالفند؛ چون اینها نقطه‌های اساسی‌یی است كه حركت و جهتگیری اسلامیِ نظام را تأمین می‌كند. اگر در تاریخ همین‌طور عقب بروید، این وضعیت تا صدر اسلام سابقه ندارد.1383/03/22
لینک ثابت
انواع عملكرد حوزه های علمیه در برابر حکومتها در دوران‌های مختلف

در گذشته، حوزه‌های علمیّه در قبال حكومتها، در محیطهای شیعی و غیرشیعی، سه نوع عملكرد داشتند: یكی این‌كه وابسته به دستگاههای قدرت بودند و روحانیتْ دولتی بود. در محیطهای مسیحی هم این‌گونه بوده و هست. حتّی در محیطهای غیرشیعی هم، روحانیت، بخشی از دستگاههای دولتی است. این، از نظر ما مردود است و قبول نداریم و آن را برای روحانیتْ مضرّ می‌دانیم. دستگاههای دولتی، نوسان و تلاطم دارند و آینده‌شان به طور دقیق قابل پیش بینی نیست. روحانیت باید همیشه امكان حضور قدرتمندانه‌ی نصیحت‌آمیز یا دخالت‌آمیز را برای خودش حفظ كند، والّا نمی‌تواند كاری انجام دهد. این خصلت هم، با این‌كه بخشی از دولت یا حكومت باشد، نمی‌سازد. حوزه باید مستقل باشد و این، یك فرض است.
فرض دوم این است كه حوزه، ضدّ و نقطه‌ی مقابل حكومت باشد. مانند حوزه‌های علمیه‌ی ما در پیش از انقلاب و در برخی از گذشته‌های دور كه روحانیت شیعه، در مقابل دستگاه حاكمه قرار داشت. علّت آن، این بود كه آن دستگاهها، دستگاههای ظلم و كفر و فساد بودند و روحانیت با آنها مخالف بود. این فرض هم بدیهی است كه امروز مصداق ندارد. حوزه‌ی علمیّه‌ی اسلام، امروز نمی‌تواند با حكومتی كه پرچم اسلام را برافراشته و اسلام را عزیز كرده و شریعت را از انزوا خارج كرده و از لحاظ اعتبار و آبرو در سطح بلندترین قلّه‌ی جهانی قرار داده است، مخالفت كند. بنابراین، فرض دوم هم مردود است. امروز این حكومتی كه وجود دارد، در مبنا و اصل، زاییده‌ی خودِ حوزه‌ی علمیّه است. چطور ممكن است كه حوزه با آن مخالفت كند؟! البته من حوزه را عرض می‌كنم. آدمهای مریض و خبیث بالذّات یا بالعَرَض را كار ندارم. آدمهای مریض و ناراحت، با هر دستگاه سیاسی‌ای مخالف نیستند. با حكومتی كه مدبّرش ساواك بود، روابط بسیار خوبی هم داشتند.امروز هم كه با دستگاه روحانیت مخالفند، از سرِ مبارزه‌جویی نیست و شجاعت مبارزه را هم ندارند. اگر تشری به آنها زده شود، از آنچه كه كرده‌اند، هفت بار استغفار خواهند كرد! دشمنی آنان از سر دنائت و خباثت است. چون می‌بینند كه حكومت اسلامی نجیبانه برخورد می‌كند، نانجیبانه در مقابلش می‌ایستند... مثلاً می‌توان مرحوم میرزای قمی رضوان اللَّه علیه را مثال زد كه نسبت به فتحعلی‌شاه با سرسختی برخورد می‌كرد و هیچ باجی به او نمی‌داد. با این‌كه فتحعلی‌شاه خیلی به میرزا هم اظهار ارادت می‌كرد؛ اما میرزا به او چندان اعتنایی نداشت. درعین‌حال، نام رساله‌ی جهاد خودش را «عبّاس‌میرزا» گذاشت؛زیرا او یكی از سرداران آن زمان بود و به‌هرحال، دولت ایران مدّت زمانی را با دولت متجاوز روس تزاری جنگیده بود و ایشان احساس تكلیف می‌كرد كه باید از ایرانیان حمایت كند. از خود شاه كه آدم فاسدی بود، نمی‌خواست به صراحت حمایت كند؛ بلكه از عبّاس میرزا كه در میدان جنگ، جنگیده بود، این‌طور تجلیل می‌كرد.
به‌هرحال، دوره‌ی بی‌اعتنایی نسبت به حكومت را باید با اغراض سیاسی صحیح و كارهای بجا پشت سر می‌گذاشت.
این روش هم، امروز قابل قبول نیست. امروز اگر روحانیت در قبال حكومت، بی‌اعتنا و بی‌مبالات باشد، هم خودش ضایع خواهد شد و هم حكومت اسلامی تضعیف می‌شود. حكومت اسلامی، حكومت قرآن و حكومت فقه و فقیه و حكومت علم و عدل است. حكومت برای گسترش آرمانهای اسلامی است. تشكیل حكومت اسلامی، آرزوی همه‌ی اولیاءاللَّه در طول تاریخ بوده است. هر فرد مؤمنی وظیفه دارد از آن دستگاه سیاسی كه اسلام را ترویج و احكام آن را پیاده می‌كند، حمایت كند. مگر عالِم دین می‌تواند نسبت به حكومت اسلامی بی‌اعتنا بماند؟! افراد كافر به اسلام، در مقابل حكومت طاغوتی بی‌اعتنا می‌مانند. «طاغوت» یعنی كسی كه در مقابل خدا، دستگاهی برپا می‌كند: انداداللَّه، شركاءاللَّه. كسانی كه خود را بنده‌ی مطیع خدا می‌دانند، برای تحقّق اهداف خدایی تلاش می‌كنند و صبح و شام در مقابل پروردگار پیشانی خضوع به خاك می‌سایند كه به آنها توفیق دهد خدمتگزار دین او باشند. اگر اینها در كشور، زمام قدرت را به دست گیرند، همه وظیفه دارند كه مانند یك عبادت، از آنان حمایت كنند.
در گوشه و كنار، شاید افرادی هستند كه خیال می‌كنند این نشانه‌ی زهد و علم آنان است كه از كار كنار بكشند و كاری با حكومت نداشته باشند. مگر چنین چیزی امكان دارد؟! البته چون می‌خواهیم نسبت به مسائل، حُسن ظن داشته باشیم، می‌گوییم: «این، نشانه‌ی بی‌خبری و غفلت آنان است.» والّا اگر غفلت و بی‌خبری نباشد، نشانه‌ی چیزهای خیلی بدی خواهد بود. پس، این فرض هم مردود است.
امروز، فرض چهارمی هم وجود دارد و آن عبارت است از حوزه‌ی علمیّه‌ی مستقلِ‌ّ از حكومت كه همكار حكومت است. كار خود را در مجموعه‌ی عظیمی كه امروز بر دوش همه است، انجام می‌دهد. وابسته به دولت نیست؛ اما به دولتْ كمك و از آن پشتیبانی می‌كند. به آن خدمت می‌دهد، آن را نصیحت و راهنمایی می‌كند و مقرّرات اسلامی را به آن می‌شناساند. امروز دستگاه قضایی در زمینه فقهی، نیازمند حوزه‌های علمیّه است و دستگاههای اجرایی و قانونگذاری، بیشتر احتیاج دارند. دانشگاهها، نیروی نظامی، كارخانه‌ها و تمام اقشار ملت، نیازمند حوزه‌های علمیّه‌اند. همچنین، این نظام، در رأس خود كسی را می‌خواهد كه پرورده این حوزه‌ها باشد. این همكاری و همگامی، باید به شكل صحیحِ آن باشد.1374/09/16

لینک ثابت
بی‌تفاوت نبودن شیخ جعفر کاشف الغطاء و میرزای قمی نسبت به دستگاه حکومت

[در سطح عرض و طول دنیای اسلام - چه در طول تاریخ از جهتی، و چه به حسب مذاهب گوناگونی که هست - روحانیون نسبت به دستگاهها سه نوع موضعگیری می‌توانستند داشته باشند:] موضع دوم، موضع بی‌تفاوت است؛ مثل مواضعی که روحانیت ما در گذشته و در طول زمان با دستگاه‌ها و دولتها داشت. البته همان موضع بی‌تفاوت هم این‌طور نبود که در آن جاهایی که لازم می‌دانست، همکاری نکند. مرحوم شیخ جعفر کاشف الغطاء (رضوان الله تعالی علیه) به گمان زیاد آن‌طور که از مقدمه‌ی کتاب برمی‌آید کتاب کشف الغطاء را برای اداره‌ی دستگاه فتحعلی شاه نوشته و در کتاب جهاد خود، از فتحعلی شاه به عنوان سلطان مسلمین اسم می‌آورد و مسائلی را ذکر می‌کند؛ این، ناظر به حکومت زمان بوده است. مرحوم میرزای قمی (رضوان اللّه علیه) برای جنگهای ایران و روس در زمان فتحعلی شاه، رساله‌ی جهادش رساله‌ی عباسیه را به اسم عباس میرزا نوشت؛ چون مسائلی بود که دولت در آن زمان با آن‌ها سروکار داشت. البته میرزای قمی در این قضیه خیلی زیرکانه‌تر از مرحوم کاشف الغطاء با آن دستگاه برخورد کرده است؛ چون در اینجا بوده و از نزدیک اوضاع را می‌دیده و می‌دانسته که چگونه باید با آن‌ها رفتار کند؛ اما مرحوم کاشف الغطاء (رضوان اللّه علیه) دستگاه را قدری بهتر از واقعیت آن دیده است؛ که حالا خود این بحث دیگری است. بنابراین، آن روزی هم که علما از دستگاه جدا بودند، این‌طور نبود که بکلی بی‌تفاوت باشند؛ آن هم وضع امروز نمی‌تواند باشد؛ امکان ندارد باشد.1370/11/30
لینک ثابت
زندگی شیخ طوسی؛ نمونه‌‌ای از همراهی روحانیت شیعه با مردم در طول تاریخ

آنچه برای ما روحانیون مهم است، این است که جایگاه خودمان را در روند انقلاب پیدا کنیم. به نظر من، هنر روحانیت در طول تاریخ این بوده که جای خودش را پیدا کرده است؛ بخصوص آقایان جوان و برادران پُرنشاط باید برای آینده‌‌‌ها به این نکته توجه کنند. این بینش، افق دید روحانیت را مشخص می‌‌‌کند. هزار سال است که روحانیت شیعه به صورت یک صنف و یک قشر باقی است. از این هزار سال، حدود چهارصد سالش دوران عدم تقیه است که کشور، کشور شیعه؛ و روحانیت هم روحانیت شیعه بود اما ششصد سال از این هزار سال، دورانی است که روحانیت در تقیه، در خفا، در فرار و در حبس زندگی کرده است. این تاریخ هزارساله، دو دوران کاملًا متمایز از هم را گذرانده است. همین علامه‌‌‌ی حلی با این عظمت را که شما می‌‌‌بینید، یا محقق، یا شیخ طوسی با آن علو مقام که از لحاظ علمی، در بین همه‌‌‌ی علمای شیعه از اول تا امروز، نظیرش واقعاً نیامده است این‌‌‌ها در نهایت شدت زندگی کردند. خانه و کتابخانه‌‌‌ی شیخ طوسی را در بغداد آتش زدند؛ مردی که سالهای متمادی در بغداد مسند تدریس داشت، آواره کردند؛ به نجف پناه آورد و بعد از آن، سالها در نجف زندگی کرد که نجف حوزه شد؛ و الّا حوزه‌‌‌ی شیعه به خاطر وجود شیخ مفید و سیّد مرتضی و شیخ طوسی، در بغداد بود؛ بعد ایشان را که آواره کردند، به نجف آمد و در آنجا بساط تدریس و علم را گستراند. این سلسله‌‌‌ی علمای بزرگی که شما قبل از صفویه می‌‌‌شناسید شهیدین، محقق کرکی ، دیگران و دیگران در آن دوران زندگی کردند. آن دوران، دوران اختناق و شدت بود. آنان در آن دوران توانستند خودشان را حفظ کنند؛ یعنی جای خودشان را پیدا کردند. جایشان کجاست؟ جایشان در کنار مردم مظلوم شیعه. آنان می‌‌‌توانستند برای خودشان، حسابی جدا از حساب مردم باز کنند؛ اما هیچ‌‌‌وقت این کار را نکردند؛ در کنار مردم باقی ماندند. بعد ناگهان تحولی انجام گرفت و صفویه روی کار آمدند و علما آزاد شدند؛ یعنی علمای شیعه در فضای واسعی قرار گرفتند. شما ملاحظه کنید، در میان علمای دوران صفویه، شیخ‌‌‌الاسلام هست، عالم معروف مورد توجه شاه هست، میرداماد هست، شیخ بهایی هست، ملّا محمّد باقر سبزواری هست. همه‌‌‌ی آنان شیخ‌‌‌الاسلام‌‌‌ها و علمای بزرگ و مورد توجه دربارها بودند؛ اما زندگی آنان را که نگاه می‌‌‌کنید، می‌‌‌بینید مثل یک عالم غیر وابسته‌‌‌ی به دستگاه‌‌‌ها زندگی می‌‌‌کردند؛ یعنی درست در کنار مردم، با مردم، در خدمت مردم و برای مردم؛ این چیز خیلی عجیبی است. یا مثلًا «مجلسی» که شیخ‌‌‌الاسلام بزرگ اصفهان بوده و آن دستگاه باعظمت را داشته، یک روحانی بوده که مردم به او مراجعه می‌‌‌کردند و مسئله می‌‌‌پرسیدند؛ همین کارهایی که امروز روحانیون در طول این مدت می‌‌‌کرده‌‌‌اند. بعد هم وقتی‌‌‌که دوران ارتباط با سلاطین پایان گرفت (در آن اوایل، چون سلاطین صفویه به علما احتیاج داشتند، به آن‌‌‌ها روی می‌‌‌آوردند و به طرفشان می‌‌‌رفتند؛ لذا یک مقدار ارتباط داشتند) شما می‌‌‌بینید که علما سلسله‌‌‌ی جداگانه‌‌‌یی شدند که باز در خدمت دین، در خدمت معارف و در خدمت مردم بودند و هیچ‌‌‌کس نتوانست از آنان سوءاستفاده کند. این را با روحانیت بقیه‌‌‌ی فرق اسلامی فرق گوناگون سنی، فرق اباضیه و زیدیه و امثال این‌‌‌ها، که به آن معنا سنی هم نیستند؛ بعضی خوارجند مقایسه کنید؛ هیچ‌‌‌کدام از آن‌‌‌ها این خصوصیت شیعه و علمای امامیه (رضوان اللّه علیهم) را نداشتند. به نظر من، این موهبت الهی است؛ یعنی ناشی از یک عقل الهی است که خدای متعال به آنان الهام کرد و آنان جایگاه را پیدا کردند.
من نمی‌خواستم به تفصیل دراین‌باره صحبت بکنم؛ منظور اشاره‌یی بر وضع کنونی بود. البته این وضعی که امروز پیش آمده - یعنی دین و فقه حاکم شده است - در طول تاریخ اسلام سابقه ندارد. این چیزی است که جز در دوره‌ی حکومت اسلامی بعد از صدر اسلام - همان چند سال معدود - دیگر وجود نداشته است. این وضع را نمی‌شود با وضع زمان صفویه مقایسه کرد؛ آنها یک مشت کودتاچی و قلدرهایی بودند که سر کار آمدند و تصادفاً شیعه بودند؛ مثل قاجاریه که در این کشور حاکم بودند. صفویه با قاجاریه، از لحاظ محتوای کار و سلطنت و بقیه‌ی شرایط حکومت، تفاوتی که نداشته است؛ فقط وابستگی شیعی داشتند.
من می‌خواهم این را عرض بکنم که امروز مسأله چیز دیگری است. امروز موضع روحانیت چه باید باشد و کجا قرار بگیرد؟ حقیقت این است که امروز در جهات مختلف، روحانیت باید در موضع حراست و دفاع از نظام قرار بگیرد؛ این را هرگز نباید فراموش کرد. امروز هیچ عاملی نباید بتواند روحانیت شیعه را از دفاع از نظام جمهوری اسلامی منفک کند. هر شرایطی که پیش بیاید، این‌گونه است.1370/08/20

لینک ثابت
داعیه‌ امامت وحکومت؛ فصل تمایز ائمه (ع) با علمای زمانشان

ما [روحانیون] در حرکت این قطار جمهوری اسلامی و انقلاب اسلامی، باید دایم سهیم باشیم. نمی‌شود عالم دینی خودش را کنار بکشد و بگوید به من ربطی ندارد. چه‌طور ربطی ندارد؟! حکومت دین، حکومت اسلام، به ما ربطی ندارد؟! اگر در گوشه‌یی از زوایای عالم که از ما هزاران فرسنگ فاصله داشت، حکومتی بر اساس دین تشکیل می‌شد، من و شما وظیفه داشتیم که به آن حکومت کمک کنیم.
اقامه‌ی دین، وظیفه است. حاکمیت دین، هدف مهم همه‌ی ادیان است؛ «لیقوم النّاس بالقسط» . قیام به قسط، قیام به عدل و حاکمیت الهی، هدف بزرگ ادیان است. اصلًا ائمه‌ی ما (علیهم الصّلاة و السّلام) تمام زجر و مصیبتشان به خاطر این بود که دنبال حاکمیت الهی بودند؛ و الّا اگر امام صادق و امام باقر (صلوات الله علیهما) یک‌گوشه می‌نشستند و چند نفر دور خودشان جمع می‌کردند و فقط یک مسأله‌ی شرعی می‌گفتند، کسی به آن‌ها کاری نداشت. خود امام صادق در یک حدیث می‌فرماید: «هذا أبو حنیفة له اصحاب و هذا الحسن البصری له اصحاب» ؛ ابو حنیفه اصحاب دارد، حسن بصری اصحاب دارد. پس، چرا به آن‌ها کاری ندارند؟ چون می‌دانند که آن حضرت داعیه‌ی امامت دارد؛ اما آن‌ها داعیه‌ی امامت نداشتند. ابو حنیفه داعیه‌ی امامت نداشت. این علمای معروف اهل سنت محدثان و فقهایشان داعیه‌ی امامت نداشتند. این‌ها امام زمان را که هارون، منصور و عبد الملک بود، قبول داشتند. می‌گویند وقتی سلیمان بن عبد الملک از دنیا رفت، کتب محمّد بن شهاب زهری را از خزانه‌ی او بیرون آوردند. امام زمانش سلیمان بن عبد الملک بود؛ برای او کتاب می‌نوشت. امام یعنی چه؟ امام یعنی رئیس دین و دنیا. او رئیس دین و دنیا بود. حتّی بااینکه به حسب ظاهر، هارون و بقیه‌ی خلفای جوری که بودند، درسی نخوانده بودند؛ چون آن‌ها وقت درس خواندن که نداشتند، شاهزاده و آقازاده بودند، مشغول پلو چلو خوردن و شکار و عیاشی و این حرفها بودند تا به خلافت می‌رسیدند؛ موقع خلافت هم جوان بودند، مثلًا هارون الرشید بیست و دوساله بود که به خلافت رسید؛ بعضیها بیست‌وپنج‌ساله یا سی‌ساله بودند و درسی نخوانده بودند؛ درعین‌حال همان عباد و زهادی که اسمهایشان را شنیده‌اید از قبیل عمروبن‌عبیدها و غیر ذلک وقتی‌که هارون با آن‌ها روبه‌رو می‌شد، اعتراف می‌کردند که هارون افقه از آن‌هاست! مالک در مدینه به‌وسیله‌ی استاندار مدینه سر قضیه‌یی کتک خورد؛ بعد خلیفه از او عذرخواهی فراوان کرد و برایش پول فرستاد. بعد از سفر مکه، به مدینه رفت و از او استمالت کرد. بعد با اصحاب ابو حنیفه که از لحاظ فقهی با مالک مخالف بودند شروع به بحث کرد و عقاید مالک را اثبات نمود. یعنی چه؟ یعنی مجتهد و فقیه بود؛ رئیس دین و دنیا بود. این‌ها ادعای امامت نداشتند؛ کسی که ادعای امامت داشت، او همین امام مظلوم و عزیز ما بود؛ امام صادق (علیه‌السّلام)، امام باقر (علیه‌السّلام)، امام موسی بن جعفر (علیه‌السّلام). آن‌ها این را می‌فهمیدند؛ یعنی واضح بود. البته گاهی در مقابل خلفا تقیه می‌کردند، اما معلوم بود که داعیه‌ی امامت داشتند. شیعیان آنان در همه جا تعبیر این معنا را می‌کردند. وقتی‌که می‌خواستند در مورد موسی بن جعفر (سلام‌الله‌علیه) سعایت کنند، تا هارون ایشان را به زندان ببرد، آن شخصی که پیش هارون آمد و سعایت کرد، گفت: «خلیفتان فی الارض موسی بن جعفر بالمدینة یجبی له الخراج و انت بالعراق یجبی لک الخراج» پرسید: آیا برای دو خلیفه خراج جمع می‌شود؟ هارون گفت: برای چه کسی غیر از من؟ گفت: از خراسان و هرات و جاهای مختلف، مردم خمس مالشان را پیش موسی بن جعفر می‌برند. پس درست توجه کنید، مسئله، مسأله‌ی داعیه‌ی خلافت و امامت بود. در راه این داعیه، ائمه‌ی ما کشته شدند، یا به زندان رفتند. امامت یعنی چه؟ آیا یعنی همین که مسئله بگویی، و دنیا را دیگری اداره کند؟ آیا معنای امامت در نظر شیعه و در نظر مسلمین، این است؟ هیچ مسلمانی این را قائل نیست؛ چطور من و شمای شیعه می‌توانیم به این معنا قائل باشیم؟ امام صادق دنبال امامت بود یعنی ریاست دین و دنیا منتها شرایط جور نمی‌آمد؛ اما ادعا که بود. برای خاطر همین ادعا هم آن بزرگواران را کشتند. پس، این معنای حاکمیت دین است که پیامبران برایش مجاهدت کردند، و ائمه برایش کشته شدند. حالا حاکمیت دین، در بلد و در وطن خود ما نه آن سر دنیا به وجود آمده است؛ آیا می‌شود یک نفر بگوید من دین‌دارم، من آخوندم، اما خودش را سرباز این دین نداند؟ مگر چنین چیزی می‌شود؟ هرکسی که ادعای دین‌داری کند و حاکمیتی را که بر مبنای دین است، از خود نداند و دفاع از آن را وظیفه‌ی خود نشمارد، دروغ می‌گوید. وقتی‌که می‌گوییم دروغ می‌گوید، یعنی اشتباه می‌کند و خلاف واقع می‌گوید؛ ولی نمی‌فهمد. بعضیها ملتفت نیستند، تشخیصشان چیز دیگر است و منکرند که این برنامه‌ها بر اساس دین است.1370/05/30

لینک ثابت
ضرورت دفاع روحانیت از حاکمیت دین مانند عمار یاسر

الآن این قوانین [نظام اسلامی] ما بر اساس چیست؟ بر اساس دین نیست؟ پس شورای نگهبان چه‌کاره است؟ قوانین قضائی، قوانین کشور و همه چیز بر اساس شرع مطهر است. یک حاکمیت این‌چنینی به وجود آمده، حالا من عبایم را جمع کنم و کنار بکشم و بگویم من کاری به این کارها ندارم؟! چطور کاری به این کارها نداری؟ مثل آن مقدس‌مآبهای زمان امیر المؤمنین که وقتی علی بن ابی طالب دارد با معاویه، با اهل شام، یا با اهل بصره می‌ جنگد، خدمتش آمدند و گفتند: «یا امیر المؤمنین انّا شککنا فی هذا القتال»! فرمود: شک؟ چه شکی؟! گفتند: آن‌ها برادر مسلمانند؛ ما را بفرست تا برویم مرزداری کنیم! فرمود: بروید، حاجتی به شما نداریم. واقعاً هم امیر المؤمنین به امثال این افراد حالا می‌گویند ربیع بن خثیم؛ -که من قطعاً نسبت نمی‌دهم-احتیاجی نداشت. اصحاب عبد الله بن مسعود، با همین خیالات باطل از دور امیر المؤمنین پراکنده شدند. امروز من و شما آن‌ها را نمی‌پسندیم. چرا شما عمار را «سلام‌ الله‌ علیه» می‌ گویید، ولی نسبت به یکی دیگر از صحابی رفیق عمار که او هم از مکه بوده و در مکه کتک خورده است، «سلام‌ الله‌ علیه» نمی‌گویید؟ چون عمار در وقت حساس اشتباه نکرد و فهمید؛ ولی او اشتباه کرد. ببینید، خط عمار را خط مستقیم می ‌گویند. به نظر من، عمار هنوز هم ناشناخته است. عمار یاسر را خود ماها هم درست نمی ‌شناسیم. عمار یاسر، یک حجت قاطعه‌ ی الهی است. من در زندگی امیر المؤمنین (علیه الصّلاة و السّلام) که نگاه کردم، دیدم هیچ‌کس مثل عمار یاسر نیست؛ یعنی از صحابه‌ی رسول اللّه، هیچ‌کس نقش عمار یاسر را در طول این مدت نداشت. آنان زنده نماندند، ولی ایشان حیات بابرکتش ادامه پیدا کرد. هر وقت برای امیر المؤمنین یک مشکل ذهنی در مورد اصحاب پیش آمد یعنی در یک‌ گوشه شبهه‌یی پیدا شد زبان این مرد، مثل سیف قاطع جلو رفت و قضیه را حل کرد. در اول خلافت حضرت همین‌طور، در قضایای جمل و صفین هم همین‌طور، تا در صفین به شهادت رسید. باید مثل عمار هوشیار بود و فهمید که وظیفه چیست. نمی‌شود گفت به من ربطی ندارد. امروز هر روحانی و هر عمامه‌ به‌ سر، به مقتضای تلبس به این لباس، موظف است از حکومت اسلام و حاکمیت قرآن دفاع کند؛ هرکس هرطور می‌تواند. یکی شمشیر به دست می‌ گیرد و به جبهه می‌رود؛ یکی زبان گویایی دارد، به منبر می‌رود؛ یکی پست قضاوتی یا غیر قضاوتی از عهده‌اش برمی‌آید، آن را انجام می‌دهد؛ یکی این کارها را نمی ‌تواند بکند، اما اهل مسجد و اهل محراب است اشکالی ندارد همه بدانند که این روحانی، خود را خادم این انقلاب می‌داند. این، افتخار است. خدمت به این انقلاب، افتخار است. ماها به خواب شب هم نمی‌دیدیم که موقعیتی پیش بیاید و ما بتوانیم این‌طور به اسلام خدمت بکنیم.1370/05/30
لینک ثابت
پايگاه اطلاع‌رسانی دفتر حفظ و نشر آثار حضرت آيت‌الله‌العظمی سيدعلی خامنه‌ای (مد‌ظله‌العالی) - مؤسسه پژوهشی فرهنگی انقلاب اسلامی