[در فلسفه] به طور کلی جهانبینی اسلام تبیین شود. مواد اصلی جهانبینی اسلام را مشخص کنید - مسئلهی انسان، مسئلهی خدا، مسئلهی ارتباط انسان و خدا، مسئلهی تکلیف - در فلسفهی اسلامی روی اینها کار شود.1391/11/23
لینک ثابت
جهانبینی اسلامی / جهانبینی/جهانبینی مادی/ایدئولوژی اسلامی / بینش اسلامی/جهانبینی دینی
طراحی این صفحه تغییر کرده است، برای ارجاع به صفحهی قبلی اینجا کلیک کنید.
[در فلسفه] به طور کلی جهانبینی اسلام تبیین شود. مواد اصلی جهانبینی اسلام را مشخص کنید - مسئلهی انسان، مسئلهی خدا، مسئلهی ارتباط انسان و خدا، مسئلهی تکلیف - در فلسفهی اسلامی روی اینها کار شود.1391/11/23 لینک ثابت در بینش اسلامی، ولایت متعلق به خداست؛ یعنی هیچ احدی بر دیگری ولایت ندارد. این که زیدی که بنده باشم، به عمروی که شما باشید، بگوید آقا شما باید آنجور که من میگویم عمل کنید؛ نه، این را در اسلام نداریم. هیچکس بر کس دیگری ولایت ندارد. ولایت مال خداست. اگر خدای متعال برای این ولایت مجرایی مشخص کرد و روشن کرد، این مجرا میشود همان مجرای الهی و مورد قبول و قابل اتّباع، که این مجرا را خدای متعال مشخص کرده است؛ در اسلام مشخص شده است.قانون و اجرا بایستی با معیارهای خدایی و با مقررات الهی باشد؛ یعنی با احکام اسلامی یا با احکام مشخص یا با کلیات و آنچه که از اسلام دانسته شده و فهمیده شده است، منطبق باشد و معارض نباشد. افرادی هم که مجری هستند، مشخصات و خصوصیاتی دارند؛ باید عادل باشند، فاسق نباشند - خصوصیاتی که در قانون اساسىِ ما متجسد شده - و قانون اساسی هم همان شکل اجرایی و دالان عبور به سمت آن چیزی است که ولایت الهی برای ما ترسیم میکند....بنابراین ولایتی که امروز شما دارید - قانونگذاری، ولایت است - یک ولایت الهی است؛ ریشه در ولایت الهی دارد؛ برخاسته و پدید آمده از ولایت الهی است. این مردمسالاری دینی که ما میگوییم، معنایش این است؛ یعنی نمایندهی مجلس شورای اسلامی از این طریقی که در قانون اساسی برای مجاری اعمال ولایت الهی معین شده، یک ولایتی پیدا کرده است که این شد یک تکلیف. بنابراین آنچه که در مجلس شورای اسلامی تصویب میشود، برای منِ شخصی و نوعی واجبالاتّباع است و بایستی بر طبق او عمل کنم. این مبنا، مبنای اسلامی است....تفکر اسلامی بر مبنای یک پایهی محکم، برخاسته از ولایت الله، با شیوهی مشخص و تدوین شدهی در قانون اساسىِ جمهوری اسلامی که خدای متعال به انسانها حق داده که یک حقی را به کسی بسپرند... بنابراین پایهی مردمسالاری دینی این است؛ یعنی یک پایهی اصیل و عمیق که حقیقتاً مورد اعتقاد است1387/03/21 لینک ثابت نگاه اسلام به انسان، به علم، به زندگی بشر، به عالم طبیعت و به عالم وجود، نگاهی است که معرفت نوینی را در اختیار انسان می گذارد. این نگاه، زیربنا و قاعده و مبنای تحقیقات علمی در غرب نبوده. تحقیقات علمی در غرب، در ستیز با آنچه آن را دین می پنداشتند، آغاز شده. البته آنها حق داشتند؛ دینی که رنسانس علیه آن قیام کرد و خط فکری و علمی دنیا را در جهت مقابل و مخالف آن ترسیم کرد، دین نبود؛ توهمات و خرافاتی بود با عنوان دین. دینِ کلیسایی قرون وسطایی، دین و معرفت دینی نبود. بدیهی بود که عقده ها و گره ها در ذهن دانشمندان و نخبگان و زبدگان فکری باقی بماند و برایش راه علاجهای ضددینی و غیردینی پیدا کنند. لذا هنوز چگونگی کنار آمدن علم و دین برای آنها مسأله است؛ لیکن مسأله ی ما این نیست. در جهان بینی ما، علم از دل دین می جوشد و بهترین مشوق علم، دین است. دینی که ما می شناسیم، جهان بینی دینی یی که ما از قرآن می گیریم، تصویری که ما از آفرینش و از انسان و از ماوراءالطبیعه و از توحید و از مشیت الهی و از تقدیر و قضا و قدر داریم، با علم سازگار است؛ لذا تولیدکننده و تشویق کننده ی علم است. نمونه اش را شما در تاریخ نگاه کنید؛ ببینید حرکت علمی در قرون اولیه ی اسلام بر اثر تشویق اسلام آن چنان اوج گرفت که تا آن روز در دنیا بی سابقه بود - در همه ی زمینه ها - و علم و دین با هم آمیخته و ممزوج بود و دانش و تحقیق و فن در حد خود پیشرفت کرد1383/09/26 لینک ثابت آن مجموعه معارفی که خطوط اصلی عملکرد و وظایف ما از آنها به دست میآید - یعنی جهانبینی و بینش اسلامی - فصول متعدّدی دارد؛ همه هم در عمل و اقدام فرد و دولت دارای تأثیر است؛ که من پنج نقطه مؤثّرتر و مهمتر را انتخاب کردهام و عرض میکنم. از این پنج نقطه، یکی توحید است. توحید، یعنی اعتقاد به اینکه این ترکیب پیچیده بسیار عجیب و شگفتآور و قانونمند کائنات و عالم آفرینش، از کهکشانها و سحابیها و حفرههای عظیم آسمانی و کرات بیشمار و میلیونها منظومه شمسی بگیرید، تا سلول کوچک جزء فلان پیکر، فلان جسم و ترکیب ریز شیمیایی - که آنقدر نظم در این ترکیب عظیمِ متنوّع و پیچیده وجود دارد که هزاران قانون از آن استنباط کردهاند؛ چون وقتی نظم غیرقابل تخلّف شد، از آن قوانین تکوینی و بیتخلّف استفاده میشود - ساخته و پرداخته یک فکر و اندیشه و تدبیر و قدرت است و تصادفاً به وجود نیامده است. این اعتقاد امری است که هر ذهن سالم و هر انسان عاقل و صاحب تفکّر و دور از شتابزدگی در فکر یا بیحوصلگی در تصمیمگیری یا پیشداوری در قضایا این را قبول میکند. نقطه بعدی اینکه این فکر و تدبیر و اندیشه و قدرت عظیم و بینهایت و توصیفناپذیری که این ترکیب عجیب و پیچیده را به وجود آورده، فلان بت ساخته بشر، یا فلان انسانِ محدودِ مدّعىِ خدایی، یا فلان سمبل و نمادِ افسانهای و اسطورهای نیست؛ بلکه ذات واحد مقتدر لایزالی است که ادیان به او «خدا» میگویند و او را با آثارش میشناسند. بنابراین، هم اثبات این قدرت و اراده و مهندسىِ پشت سر این هندسه عظیم و پیچیده است؛ هم اثبات اینکه آن مهندس بینظیر و غیرقابل توصیف، این چیزهای کوچکِ دمدستِ بیارزشی که بشر یا خودش میسازد، یا مثل خودش کسی آنها را میسازد، یا از قبیل خودش یک موجود زایل شدنی است، نیست؛ بلکه «هواللَّه الّذی لا اله الّا هو الملک القدّوس السّلام المؤمن المهیمن العزیز الجبّار المتکبّر سبحان اللَّه عمّا یشرکون.» همه ادیان در این بخش از جهانبینی مشترکند؛ ادیان قدیم، ادیان ابراهیمی، ادیان پیش از ادیان ابراهیمی؛ حتی همین ادیان شرکآلود هندی فعلی. اگر کسی وِداها را نگاه کند، عرفان توحیدی خالصی در کلمات وِداها موج میزند که نشاندهنده این است که سرمنشأ، سرمنشأ شفّاف و زلالی بوده است. بنابراین، توحید رکن اصلی بینش و نگاه و تلقّىِ این اسلامی است که ما میخواهیم براساس آن این حکومت و این نظام و این حرکت را راه بیندازیم. رکن دوم، تکریم انسان است؛ یا میتوانیم به آن بگوییم انسان محوری. البته انسان محوری در بینش اسلامی، بهکلّی با اومانیسم اروپای قرون هجده و نوزده متفاوت است. آن یک چیز دیگر است، این یک چیز دیگر است. آن هم اسمش انسان محوری است؛ اما اینها فقط در اسم شبیه همند. انسان محورىِ اسلام، اساساً اومانیسم اروپایی نیست؛ یک چیز دیگر است. «الم تروا انّ اللَّه سخّر لکم ما فی السّموات و ما فی الأرض». کسی که قرآن و نهجالبلاغه و آثار دینی را نگاه کند، این تلقّی را بهخوبی پیدا میکند که از نظر اسلام، تمام این چرخ و فلک آفرینش، بر محور وجود انسان میچرخد. این شد انسانمحوری. در آیات زیادی هست که خورشید مسخّر شماست، ماه مسخّر شماست، دریا مسخّر شماست؛ اما دو آیه هم در قرآن هست که همین تعبیری را که گفتم - «سخّر لکم ما فی السّموات و ما فی الارض»؛ همه اینها مسخر شمایند - بیان میکند. مسخّر شمایند، یعنی چه؟ یعنی الان بالفعل شما مسخّر همهشان هستید و نمیتوانید تأثیری روی آنها بگذارید؛ اما بالقوّه طوری ساخته شدهاید و عوالم وجود و کائنات به گونهای ساخته شدهاند که همه مسخّر شمایند. مسخّر یعنی چه؟ یعنی توی مشت شمایند و شما میتوانید از همه آنها به بهترین نحو استفاده کنید. این نشان دهنده آن است که این موجودی که خدا آسمان و زمین و ستاره و شمس و قمر را مسخّر او میکند، از نظر آفرینش الهی بسیار باید عزیز باشد. همین عزیز بودن هم تصریح شده است: «و لقد کرّمنا بنیآدم». این «کرّمنا بنیآدم» - بنیآدم را تکریم کردیم - تکریمی است که هم شامل مرحله تشریع و هم شامل مرحله تکوین است؛ تکریم تکوینی و تکریم تشریعی با آن چیزهایی که در حکومت اسلامی و در نظام اسلامی برای انسان معین شده؛ یعنی پایهها کاملاً پایههای انسانی است. سومین نقطه اصلی و اساسی در جهانبینی اسلامی، مسأله تداوم حیاتِ بعد از مرگ است؛ یعنی زندگی با مردن تمام نمیشود. در اسلام و البته در همه ادیان الهی - این معنا هم جزو اصول جهانبینی است و تأثیر دارد. همانطور که گفتم، تمام این اصول جهانبینی، در تنظیم روابط زندگی و در تنظیم پایههای حکومت اسلامی و اداره جامعه و اداره عالم مؤثّر است. بعد از مرگ، ما وارد مرحله جدیدی میشویم. اینطور نیست که انسان نابود شود؛ از جوی جَستن و رفتن به یک مرحله دیگر است؛ و بعد در آن مرحله، مسأله حساب و کتاب و قیامت و این چیزهاست. چهارمین نقطه اصلی این جهانبینی، عبارت است از استعداد بیپایان انسان در دارا بودن تمام چیزهایی که برای تعالی کامل انسان لازم است. انسان استعداد دارد که تا آخرین نقطه تعالی حیاتِ ممکنات بالا برود؛ اما بقیه موجودات این امکان را ندارند. در آیه شریفه «لقد خلقنا الأنسان فی احسن تقویم»، «احسنتقویم» معنایش این نیست که ما جسم انسان را طوری آفریدهایم که مثلاً سرش با دستش با چشمش با تنش تناسب دارد؛ اینکه مخصوص انسان نیست؛ هر حیوانی نیز همینطور است. در بهترین تقویم، یعنی در بهترین اندازهگیری انسان را آفریدهایم؛ یعنی آن اندازهگیریای است که رشد او دیگر نهایت و اندازهای ندارد؛ تا آنجایی میرود که در عالم وجود، سقفی بالاتر از آن نیست؛ یعنی میتواند از فرشتگان و از موجودات عالی و از همه اینها بالاتر برود. اگر بشر بخواهد این سیر را داشته باشد، جز با استفاده از امکانات عالم ماده ممکن نیست. این هم جزو مسلّمات است؛ لذا میگوید «خلق لکم ما فیالأرض جمیعا». بنابراین سیر تعالی و تکاملی انسان در خلأ نیست؛ با استفاده از استعدادهای ماده است؛ بنابراین با هم سیر میکنند؛ یعنی شکوفایی انسان، همراه با شکوفایی عالمِ ماده و عالمِ طبیعت است؛ این در شکوفایی او اثر میگذارد، او در شکوفایی این اثر میگذارد و پیشرفتهای شگفتآور را به وجود میآورد. آخرین نقطهای که در این زمینه از بینش اسلامی عرض میکنم، این است که از نظر اسلام و بینش اسلامی، جریان عالم به سمت حاکمیت حق و به سمت صلاح است؛ این بروبرگرد هم ندارد... همه انبیا و اولیا آمدهاند تا انسان را به آن بزرگراه اصلیای سوق دهند که وقتی وارد آن شد، بدون هیچگونه مانعی تمام استعدادهایش میتواند بُروز کند. انبیا و اولیا این مردم گمگشته را مرتّب از این کوه و کمر و دشتها و کویرها و جنگلها به سمت این راه اصلی سوق دادند و هدایت کردند. هنوز بشریّت به نقطه شروع آن صراط مستقیم نرسیده است؛ آن در زمان ولیعصر ارواحنافداه محقّق خواهد شد؛ لیکن همه این تلاشها اصلاً براساس این بینش است که نهایت این عالم، نهایت غلبه صلاح است؛ ممکن است زودتر بشود، ممکن است دیرتر بشود؛ اما بروبرگرد ندارد. قطعاً اینطوری است که در نهایت، صلاح بر فساد غلبه خواهد کرد؛ قوای خیر بر قوای شر غلبه میکنند. این هم یک نقطه از نقاط جهانبینی اسلامی است که در آن هیچگونه تردیدی نیست1379/09/12 لینک ثابت عدّهای از روی کجفهمی یا از روی غرض، اینطور وانمود میکنند که دین عبارت است از یک سلسله ممنوعیتها و محدودیتها - بکن، نکن؛ بخور، نخور - دین را اینگونه معرفی میکنند. دین این است!؟ این غیرمنصفانهترین و عامیانهترین نگاه نسبت به هر دینی، بخصوص دین اسلام است. معرفت روشن، شادابی ناشی از ایمان، حرکت برخاسته از معرفت، به کار انداختن روح خردمندی و آن وقت جهانبینی روشن و شفّاف نسبت به همه پدیدههای عالم؛ این پایه دین است. دین در درجه اوّل، یک معرفت و یک شناخت است؛ شناخت نسبت به این عالم، نسبت به انسان، نسبت به مسؤولیت، نسبت به مسیر و راه و هدف؛ مجموعه این معرفتها پایه دین است. دین، انسان را محور جهان میداند؛ جهان را مجموعه و مظهری از صنع قدرت و لطف و رحمت الهی میداند؛ در بنای جهان و مهندسی عظیم عالم وجود، دست قدرت و صنع خدا را دخیل و همه کاره میداند. هرچه علم پیشرفت کند، پایههای ایمان دینی متسحکمتر خواهد شد. آن روزی که شما به یک ذرّه خاک یا ذرّه سنگ بهصورت یک جسم بسیط نگاه میکنید و میگویید خدا این را خلق کرده، یک نوع ایمان دارید؛ اما آنوقتی که تمام ملکولها و تمام ذرّات و عناصر اتمی موجود در این جسم را مشاهده کردید - نظم آن را، حرکت آن را، مهندسی پیچیده آن را، تأثیرات آن را، خواص آن را - و گفتید خدا خالق این است، معرفت و ایمان شما نوع دیگری خواهد بود. هرچه علم بیشتر پیشرفت کند، هرچه کهکشانها بیشتر شناخته شود، هرچه دریاها و صحراها و ذرّات، بیشتر در زیر دقّت علم قرار گیرد، هرچه نیروهای فشرده در وجود انسان بیشتر شناخته شود، ایمان به خدایی که آفریننده و فراهم کننده این دستگاه عظیم و پیچیده است، پایگاه مستحکمتری پیدا خواهد کرد. ممکن است بعضی به یک کاغذ فشرده و مچاله شده بهصورت یک زائده کوچک نگاه کنند؛ اما یکی ممکن است این کاغذ را باز کند، چینهای این کاغذ را برطرف کند، بهصورت صفحه بزرگی در بیاید؛ بعد خطوطی را که در آن هست، دانهدانه بخواند و کلمات آن را بفهمد. امروز قوای عظیمی را که در وجود محدود انسان هست، علم کشف میکند؛ در سلسله اعصاب، در ذرّات وجود، در تمام ملکولهای سرتاپای اعضا و در مغز؛ که اعتراف میکنند هنوز مغز انسان را بهدرستی نشناختهاند؛ قوای انسان را نشناختهاند و قدرت تمرکز انسان را بهدرستی نشناختهاند و ندانستهاند. وقتی انسان اینها را نگاه میکند، ایمانش قویتر میشود. دین در آغاز، یک جهانبینی است. شناخت جهان به معنای اینکه این مهندسی عظیم، با دست صنع و قدرت لایزال الهی بهوجود آمده است و انسان به عنوان یکّهسواری است که میتواند در این محدوده عظیم، تلاش فکری کند؛ خرد را به کار اندازد؛ مناطق ناگشوده را فتح کند. به عنوان کسی است که میتواند تکامل حقیقی خودش و رسیدنش به مرتبه قرب را در این دنیا بهدست آورد؛ و نگاه کردن به اشیای عالم، به عنوان ابزارهایی است که در دست انسان است برای این تکامل. این پایه است1379/05/05 لینک ثابت دنیای روپا، دنیای مسلّط امروز - که عمدتاً همان دنیای غرب و مَن تَبَعش هستند - مهمترین خلأ را دارند و آن، خلاءِ یک فکر، یک اندیشهی راهنما و بهاصطلاحِ متداول، یک ایدئولوژی است که متّکی به یک فکر صحیح و یک تلقّی درست از عالَمِ وجود باشد. مهمترین خلاءِ آنها نداشتن این است؛ لذا مرتّب سعی میکنند ایدئولوژیهای دروغی، درست و تزریق کنند. یک علّت عمدهای که از این انقلاب[اسلامی] میترسند، همین است که این انقلاب، یک تفکّرِ صحیحِ درستِ تعریف شدهی متّکی بر یک جهانبینی صحیح و یک تلقّىِ مستدل و متین از آفرینش عالم دارد. براساسِ این مجموعه، هرکسی میداند کجای دنیا و کجای راه قرار دارد و به سمتِ کدام هدف حرکت میکند. زندگی، هدفدار و مبارزه نیز هدفدار میشود. در مبنا و تفکّر اسلامی، هدفِ حیات انسان، رسیدن به درجات کمال است؛ کمال معنوی که حتماً آراستگی مادّی را با خودش دارد؛ یعنی به تعبیر رایج، آخرتی که از دنیا عبور میکند. ایجاد یک جامعهی عادلانه، یک جامعهی صالح، یک کشور پیشرو و معنوی، درعینحال دارای قدرتهای والای مادّی، با جهتگیری معنوی، با اخلاق انسانی و با احساس حقیقی انسانیت. ببینید چه هدف والا و زیبایی است! غربیها این را ندارند. همهی این تمدّنی که آنها روی هم سوار کردهاند و این مسابقهای که وجود دارد، براساس فردپرستی و سودپرستی شخصی استوار است؛ لذا در این مسابقه، در یک جا پیشرفتهایی بهدست میآورند، اما در چند جای دیگر، دچار اختلال میشوند. این اختلالهای اخلاقی، این خلأهای فکری، این اختلالات عصبی جوانان و این آشفتگی و بیهدفی جوانان ناشی از آن سودپرستی و خودپرستی و شخصپرستی است. در نظام اسلامی، اینگونه نیست. تفکّر فلسفی اسلام و فهم درست از مبانی اسلامی، کاری میکند که انسان در هر لحظهای از لحظات، احساس میکند در کجای راه و به سمت کدام هدف حرکت میکند؛ قدرت تحلیل برای حوادث مییابد و وظیفهی خودش را در هر شرایطی تشخیص میدهد1378/06/13 لینک ثابت در دین مقدّس اسلام، وحدت یک اصل اساسی است. از ذات مقدّس باریتعالی - که اصل و مظهر وحدت و یکتایی است - بگیرید، تا آثار این وحدت که توجّه همه عالم وجود، به سمت آن مرکز عظیم و عالی است - کلّ الینا راجعون - و همه به سمت ذات مقدّس پروردگار حرکت میکنند: «الی اللَّه المصیر.» حرکت آفرینش، به سمت وجود مقدّس باریتعالی عزّ شأنه است. در بینش اسلامی، حرکت و صیرورت انسان و بقیه موجودات آفرینش، به سمت پروردگار است. یعنی با وجود این که اجناس و انواع، مختلف است؛ انگیزهها، به ظاهر مختلف است؛ جاهای جغرافیایی، گوناگون و مختلف است و عناصر تشکیل دهنده موجودات، با یکدیگر تفاوت دارد؛ اما علیرغم این تنوّع ظاهری، همه آفرینش، مثل کاروانی است که به طرف یک مقصد حرکت میکند و آن مقصد، خداست. سعادت هر انسانی، این است که این مقصد را بشناسد و رفتار اختیاری خود را با آن تطبیق کند. بدبختی و روسیاهی هر انسان، در این است که این مقصد را نشناسد و رفتار فردی و احساسات و عملکرد او، در جهت این حرکت عمومی و یکسان و جهانشمول قرار نگیرد، که ضربهاش را هم خواهد خورد. اساس جهان بینی و تفکّر و تصوّر اسلامی از عالم وجود، چنین وحدتی است. به ادّعاها و انگیزههای ظاهری و کج فهمی و بدفهمی انسانهای ناقص و قاصر، نگاه نکنید. همه عالم وجود، مثل یک رودخانه و یک شطّ جاری، به طرف یک نقطه حرکت میکند و به یک سمت راه میبَرد. هنر بزرگ پیامبران الهی این است که این غایت قصوی و این مقصد اعلی را به بشر معرفی کنند و بشناسانند و راه را نشان دهند و بگویند که صراط مستقیم، یعنی صراط الی اللَّه، و بفهمانند که هر چه از قوای انسانی در اختیار اوست - عقل و احساسات و حواس ظاهری و توانایی و دست و پا و چشم و نعمتهایی که در طبیعت هست - همه و همه وسایلی هستند، برای این که انسان بتواند راحتتر این راه را طی کند. بهترین انسانها، آن انسانی است که این راه، یعنی راه خدا و هدف عالم وجود را میشناسد - که هدف خلقت هم همین است - و از نیروهای خود و طبیعت، برای رسیدن به این راه، استفاده میکند. لذا بندگان صالح خدا، خواب و خوراک و حرف زدن و تجارت و ورزش و درس خواندن و کار سیاسی و اجتماعی و فعالیتهای گوناگون دنیاییشان، همه و همه در جهت این هدف است. با حرکت در جهت این هدف، بهشتی در اطراف انسان به وجود میآید که از همسانی و همرنگی احساسات و خواست و اراده انسان با مسیر طبیعی عالم وجود، تشکیل شده است. در این زندگىِ اسلامىِ توحیدىِ معنوی، تناقض و تضاد و درگیری و اختلاف نیست. انبیا، برای این حقیقت مبعوث شدهاند و به میان بشر قدم نهادهاند تا به بشر بفهمانند که این اختلافات، ظاهری و سطحی است و همه آنچه که در اختیار شماست - اراده و چشم و زبان و ثروت و قدرت و مقام و آگاهیهای سیاسی و فنّی و علم و صنعت و قدرت بازوی شما - همه و همه میتواند در خدمت هدف عالم وجود قرار گیرد؛ مثل انسانی که در مسیر آب رودخانهای - نه بر خلاف آن - شنا میکند، زندگی راحت میشود، روح آسایش پیدا میکند، امنیت بر تمام وجود انسان سایه میاندازد و از درگیریها و حسدها و بغضها و کینهها در درون انسان، خبری باقی نمیماند. این، زندگىِ توصیه شده به وسیله پیامبران الهی است؛ عکسِ آنچه که در زندگی شیطانها و شیطان صفتهاست، که همه درگیری و تنازع و شنا کردن بر خلاف جریان عالم وجود و در جهت عکس هدفِ خلقت است1375/07/18 لینک ثابت این که بعضیها به دنبال مطامع دنیوی خودشان، دچار زندگی مشقّتبار روحی و صفات ناپسندیده و رذایل اخلاقی و حرص و طمع و بخل میشوند، به خاطر دور ماندن از جهان بینی الهی و معنوی و توحیدی است که مردم را به جمعیت و وحدت دعوت میکند. جمعیت، در درون انسان هم شیرین و مطلوب است. در متن جامعه و در سطح عالم هم همین طور است1375/07/18 لینک ثابت اسلام و جهان بینی الهی به ما یاد داده است که در راه تکامل، هیچجا توقّف نکنیم و به هیچ سطحی قانع نشویم. این، خصلت بشر است و خدای متعال اینگونه قرار داده است. باید روزبهروز تعالی و ترقّی یافت1374/04/21 لینک ثابت در بینش اسلامی فرقی بین حق و واقع نیست. یعنی آن چیزی که به اصطلاح در واقعیت عالم و در متن حقیقی عالم وجود دارد همان حقیقت است، منتها در تعبیرات معمولی ما حق آن چیزی است که باید باشد و واقع آن چیزی است که الان هست که گاهی منطبق با آن حق است، گاهی هم منطبق نیست1370/08/15 لینک ثابت «الذین یؤمنون بالغیب» یعنی آن کسانی که ایمان به غیب میآورند، که در ترجمه ...آنها که به غیب باور میآورند[هست]. ایمان به غیب در قرآن جاهای متعددی خشیت به غیب و توجه به غیب ذکر شده، مثلاً در یک جا، «و خشی الرحمان بالغیب» و از این قبیل آیات آمده و غیب یعنی آنچه که پنهان از حواس آدمی است و تمام عالم وجود به غیب و شهادت تقسیم میشود و شهادت یعنی آن عالم مشهود ما، البته نه مشهود با چشم فقط، بلکه مشهود به حواس، آنچه را که شما آن را لمس میکنید و در مقابل شماست، که زیر چاقوی جراحی شما میآید، روی تلسکوپ مثلاً کیهاننگر شما میآید، زیر ذرهبین و میکروسکوپ شما میآید: آنچه که شما میبینید آنچه که شما میشنوید، آنچه که شما حس میکنید این شهادت است و ماورای این شهادت، عالم ادامه دارد، وجود به آنچه من و شما آدمی میبینید و میتوانید ببینید محدود نیست. بلکه وجود در نواحی و مناطقی که احساس آدمی قادر به درک آن نیست ادامه دارد، یعنی غیب عالم و این مرز جهان بینیها و بینشهای الهی با بینشهای مادی است. بینش مادی میگوید: من آنچه را که میبینم وجود دارد و هست. اما آنچه را من نبینم او نیست. البته ممکن است چیزی را که امروز نمیبینیم فردا ببینیم او هم هست. این بینش مادی تنگنظرانه، خودخواهانه و موجب محدودیت است، شما چه دلیلی دارید که آنچه را نمیبینید بگوئید نیست؟ وقتی حکم میکنید به هست یا به نیست باید با بینش خودتان به او رسیده باشید! شما وقتی میگوئید هست باید ثابت بکنید که هست! و وقتی میگوئید که نیست چگونه ثابت میکنید که نیست؟ مادی هیچ دلیلی بر نبود عالم غیب ندارد. او میگوید من عالم غیب را نمیبینم و از آن خبر ندارم؛ آنوقت با این که میگوید من خبر ندارم، در عین حال بطور قاطع میگوید نیست!! اینجا اولین سؤالی که باید از او بشود این است که: تو وقتی خودت میگویی من از او خبر ندارم پس چگونه میگویی نیست؟ و لذا در قرآن نسبت به مادّیون و ملحدین و دهریون، آن کسانی که ماورای جهان ماده را انکار میکنند این تعبیرات بکار رفته: «ان هم إلا یظنون»: با گمان حرف میزنند. «و ان هم الا یخرصون» با هم سخن میگویند. مرز ادیان الهی و جهان بینی های الهی همین جاست، که ماورای آنچه آدمی میبیند و حس میکند چیز دیگری و عالم دیگری هم وجود دارد، حالا چه چیزی آن عالم را برای انسان ثابت میکند؟ برهان عقلی، و این نکته اصلی است. عقل وجود خدا را ثابت میکند، عقل پیام خدا و درس خدا و رهنمود خدا، یعنی وحی را به ما ثابت میکند. عقل وجود قیامت و بسیاری از چیزهایی را که عالم غیب هست ثابت میکند، که البته یک مقداری را عقل ثابت میکند و یک مقداری را هم آن چیزهایی که بهوسیلهی برهان عقلی ثابت شده است ثابت میکند. یعنی وقتی شما ثابت کردهاید که خدا هست توحید را ثابت کردهاید و وقتی مبدأ را ثابت کردهاید بعد نبوت را ثابت کردهاید، بعد از آن نبی که بهوسیله برهان عقلی ثابت شده است میآید و به شما از عالم غیب خبر میدهد مثل : فرشتگان و بهشت و دوزخ و آنها را ما و شما قبول میکنیم که بعضی از اینها : مثل بهشت و دوزخ و معاد را همانطور که اشاره کردیم برهان عقلی داریم و بسیاری از چیزها هم برهان عقلی ندارد، اما ناطق به حق، یعنی الهام گیرنده از وحی الهی که پیغمبر باشد میگوید و وقتی او گفت ما به او اعتماد و ایمان داریم و میدانیم که راست میگوید، چون خود پیغمبر با برهان عقلی ثابت شده، پس اولین شرط تقوا ایمان به غیب آوردن و غیب را قبول کردن و وجود را از محدودیت رهاندن، یعنی کائنات را در همین محسوسات انسانی و درک ناقص بشر محدود نکردن است. البته این ایمان به غیب که عرض کردیم مرز جهانبینیهای الهی و مادی است، که آثار زیادی را هم در بینش انسان و هم در عمل انسان بوجود میآورد، یعنی آن انسانی که ایمان به غیب ندارد جوری زندگی میکند و میاندیشد و انسانی که ایمان به غیب دارد جور دیگری، و این ایمان انسان را رها نمیکند وقتی که انسان ایمان به غیب میآورد در نوع بینش او و نوع عمل او و نوع تلاش و مبارزهی او یک تفاوت محسوسی با آن انسان مادی که ایمان ندارد بوجود میآید که من به برخی از این خصوصیات اشاره کردم. ایمان به غیب به انسان هدف میبخشد، و لذا وقتی شما ایمان به غیب نداشته باشید نمیتوانید یک هدف واقعی قبول بکنید. ممکن است شما بگوئید بسیاری از آدمهای مادی هستند که هدف هم دارند. من عرض میکنم: این هدف را باید در آن جاهایی محاسبه کرد که احساسات و عادت و نیاز غلبه نکرده باشد، و لذا آن جائی که احساسات و عادت و نیاز نباشد، آنجا تلاش یک انسان مادی متوقف میشود. البته بعضی برطبق نیاز مجبورند تلاش کنند، مادی هم اگر هست باید تلاش کند تا آن نیاز خودش را برآورد. بعضیها یک احساساتی دارند، مثلاً: احساسات ناسیونالیستی. این احساسات ناسیونالیستی او را وادار به یک حرکت وتلاش فراوان میکند تا آنجا که جان خودش را هم از دست میدهد، لکن این احساسات است، منطق و عقلانی نیست. اگر از یک آدم مادی که در راه وطن، خودش را دارد فدا میکند، آن وقتی که در بحبوحه و تنور احساسات میگدازد یک نفر او را بکشد کنار و بگوید: آقا شما چرا خودت را از دست میدهی تو بمیری که چه شود؟! میخواهی تو بمیری که وطن زنده باشد! وقتی تو نیستی این وطن باشد یا نباشد چه فایدهای دارد؟ چرا و به چه جهت تو بمیری تا دیگری زندگی کند؟ البته این را مادیگرا اقرار نمیکند، بلکه اگر به مادیگرا بگوئید: در جواب هدفهای عالی، وجدان و از این قبیل چیزها را میگوید لیکن این اعتراف را در گوشه و کنار سخنان هوشمندانشان میشود مشاهده کرد. من یک کتابی را از روژه مارتین دوگار نویسنده فرانسوی که رمانی نوشته بنام خانوادهی تیبو خواندهام. به فارسی هم ترجمه شده و من چون با این نوشتههای هنری از قدیم آشنا بودهام، گاهی اوقات این چیزها را میبینم و نکات مهمی در اینها پیدا میکنم. این ظاهراً از اومانیست قرن نوزدهم و اوایل قرن بیستم است. این انسانیتگراها که معتقد بودند عشق به انسان و انسانیت و علاقه و وجدان انسانی میتواند پرکنندهی خلأ اندیشهی مذهبی و ایمان مذهبی و جاذبهی مذهبی باشد، اینها قبل از رواج مارکسیسم خیلی کتاب مینوشتند و این روژهمارتین هم جزو آنهاست که خیلی خوب در کتابش قضیه را تشریح میکند. البته نه اینکه بخواهد این را بگوید، بلکه از زبان قهرمان داستانش که در هنگام یک بیماری لاعلاج با خودش فکر میکند فایده تلاش من چه بود و یادداشتهایش را مینویسد حقایقی را که تفکر اومانیستی به انسان میدهد و آن احساس ناگزیر این تفکر اومانیستی را کاملاً مشخص میکند و آنجا کاملاً میشود این را فهمید. او میگوید فایدهی زندگی کردن همین است که تو لذت ببری! واقعاً طبق تفکر جهانبینی مادی جز این هم چیز دیگری نیست. براساس جهانبینی مادی، شما یک فاصلهای را دارید از یک نقطه به نقطهای دیگر: تولد و مرگ، یا بگویم: کودکی و مرگ، چون دوران کودکی چیزی نیست، اما از پایان کودکی تا مرگ یک فاصلهای است و این فاصله مثل برق هم میگذرد، پس هرچه در این فاصله بیشتر خوش بگذرانید لذت میبرید و محصول انسان از زندگی جز این نیست! آیا این بینش میتواند برای بنای جهان و برای ساختن زندگی انسان و برای هدفهای والا برنامهریزی کند و آنها را هدف بگیرد و به سمت آنها با مبارزه حرکت کند و در این راه دشوار سختی را تحمل کند و چنین چیزی ممکن است؟! نه. اینکه بنده با عجله و با سرعت خودم را برسانم به آن طرف دیوار که بنبست است پیشانیام میخورد به دیوار، اینجا چرا باعجله بروم؟ چرا تلاش کنم؟ این فرق میکند با بینش آن کسی که معتقد است که ورای این مرز: که گردونها و گیتیهاست ملک آن جهانی را این خیلی تفاوت میکند. اینجا اصلاً هدفدار شدن زندگی یکی از نتایج این بینش است و تلاشگر بودن در زندگی هم یک نتیجهی دیگر است. یعنی انسان معتقد به بینش الهی آنوقتی که احساسات بر او غلبه نکرده، و آنوقتی که هیچ نیازی هم ندارد، و آنوقتی که تسلیم هیچ عادتی هم نیست، در آن لحظه هم باز تلاش میکند. یعنی اگر مثلاً یک مسئولیتی را در جمهوری اسلامی به شما سپردند، اعم از مسئولیت کوچک یا بزرگ و هیچکس هم مراقب شما نیست، و هیچ هم اسیر احساسات نیستید، آیا با خودتان فکر میکنید من نیم ساعت دیگر هم برای این موضوع کار بکنم یا نه؟ اینجا آنجایی است که بینشالهی خودش را نشان میدهد. اگر دارای بینش الهی باشید، یعنی معتقد به غیب و معتقد به خدا و معتقد به فرشتگانی که بر شما ناظر هستند و معتقد به جایگاهی که از شما با کمال بصیرت، کوچک یا بزرگ کار شما را سؤال میکنند و به آنها پاداش میدهند، اگر معتقد به این باشید میگوئید: چه ببینند و چه نبینند، جه بدانند و چه ندانند، شما در عین خستگی و در عین تنهائی و در عین بیخبری دیگران از شما، صرفاً به همان علت که میدانید خدا شاهد و ناظر است کارتان را ادامه میدهید. یعنی برای کارکردن انگیزه دارید، چون خدا هست و چون او میبیند. در روز عاشورا که امام حسین(علیه السلام) در غربت محض بود، نه غربت در آن بیابان، بلکه غربت در دنیای آنروز که هیچکس از آن کسانی که سرشان به تنشان میارزید کار امام حسین(علیه السلام) را قبول نداشتند و قبول هم نمیکردند یا از روی یک منطق غلط، یا از روی راحت طلبیها و تنپروریها، که اگر میخواستیم با چشم مادی نگاه کنیم این خون هدر شده بود، در چنین صحنهای یک حادثهای اتفاق میافتد و آن کشته شدن علی اصغر است، و حال اینکه مطلقاً هیچ احساساتی انسان را وادار به این کار نمیکند، بله احساسات وادار میکند آدم خودش برود عاشقانه در میدان جنگ کشته شود، اما چه احساساتی آدم را وادار میکند بچه ششماهه را ببرد در جنگ؟! وقتی که کشته شد امام حسین(علیه السلام ) فرمودند: آنچه که مرا تسلی میدهد: «ان ذلک بعین الله» این است که خدا دارد این را میبیند و این برای هر انسان معتقد به غیب و به ماورای این مایه تسلی است و این بینش به انسان تلاش میدهد، و خصوصیت دیگری که وجود دارد، این است که این بینش هر پدیدهای را معنیدار میکند و انسان را به تفکر دربارهی آن پدیده وادار میکند. وقتی شما معتقد به عالم غیب هستید و ارادهی غیبی الهی را بر این آفرینش حاکم میدانید، و قائلید که این آفرینش نظمی دارد پس هر حرکت طبیعی و حرکت تاریخی و انسانی در هر جای دنیا برای شما یک معنایی دارد، چون لازمهی نظم این است و چون معنا دارد درصدد برمیآئید تا آن را بشناسید و این معرفت انسانی را افزایش میدهد. بنابراین: بینش معنوی و الهی و بینش ایمان به غیب انسان را به بیشتر شناختن جهان و بیشتر شناختن محیط و بیشتر شناختن تاریخ و بیشتر شناختن هر پدیدهای از پدیدهها دعوت میکند1370/07/24 لینک ثابت از اولین لحظات بعثت و وحی بر نبىّاکرم(صلّیاللَّهعلیهوالهوسلّم) همهی وسایل برای صلاح و اصلاح جامعه بشری، در آیات قرآن مورد توجه قرار گرفت. در همین سورهی مبارکهی علق، بعد از نام خدای متعال و امر به پیامبر اسلام برای قرائت، اشاره میکند که «خلق الانسان من علق». بشری که بزرگترین درد او، خودخواهی و طغیان و خودبزرگبینی و خودغنی بینی است، به این بشر تذکر میدهد که «خلق الانسان من علق»؛ منشأ تو علق است. آنکه تو را خلعت هستی و کمال و تکریم پوشانید، خداست. باید در مقابل او، همیشه احساس بندگی کنی؛ طغیان نکنی؛ بر ارزشهای الهی سرکشی نکنی؛ خود را به جای خدا، فرماندهی حیطهی زندگی انسان به حساب نیاوری. این، اولین کلمه است که بعد از دو، سه آیه هم میفرماید: «کلّا انّالانسان لیطغی. ان رأه استغنی». اینکه انسان، خودش را غنی ببیند و مستغنی به حساب بیاورد، او را به طغیان وادار خواهد کرد. ملاحظه بفرمایید، دردهای همیشگی بشر، همینهاست. درد بزرگ بشریت، از زمان حضرت آدم و ماجرای پسران آدم تا همیشهی دنیا، خودخواهی و خودپرستی و سرتافتن از اطاعت خدا و ظلم و تبعیض و جهل است که بر اثر جهالت و ناآگاهی، راه را خطا میکند و پیامبران و راه هدایت را نمیشناسد و با کوتهبینی خود، آنچه را که ناصواب است، صواب میپندارد. در همین سورهی مبارکهی علق، بلافاصله بعد از افتتاح سوره میفرماید: «اقرأ و ربّک الاکرم». خدای تو، کریمترین است و نشانهاش این است که «الّذی علّم بالقلم». در این سوره، تعلیم انسان، آگاهی دادن به انسان و قلم را به انسان سپردن، یادآوری شده است. سیاهروزیهای بشریت که به ظلم و استضعاف و عقبماندگی و برادرکشی و سخت زندگی کردن در این عالم منتهی شده است، و نیز استفاده نکردن از مواهب الهی در عالم و بقیهی نابسامانیهای زندگی انسان، چه آن چیزهایی که فقط و فقط به حیات این نشئه مربوط است - مثل حوایج انسان، خوراک و دیگر نیازهای بشر - و چه آن چیزهایی که به حیات جاودانهی انسان ارتباط پیدا میکند - مثل گمراهیها و ظلمها و خلافکاریها و ناپاکیها و آلودگیهای اخلاقی و رفتاری بشر - همهی اینها در جهانبینی بعثت اسلامی، با واقعیت ملاحظه شده و برای آن، علاج معین گردیده است. لذا اگر بشر، این دین و این مجموعه دستورالعمل سعادت را میفهمید و میشناخت و عمل میکرد و تسلیم آن میشد، امروز در اینهمه فلاکت و نابسامانی نبود.1369/11/24 لینک ثابت تفسیر انسان، تفسیر تاریخ، تحلیل حوادث حال و گذشته و آینده، تفسیر طبیعت، تبیین همهی علائقی که انسان را با دنیای بیرون از وجود او - جهان، انسانها، اشیاء - مرتبط میکند، و نیز فهم و درک آدمی از وجود خود و خلاصه همهی چیزهایی که نظام ارزشی جامعه را میسازد، و آن را بر ادارهی مطلوب خود قادر میکند، همه و همه از این جهانبینی الهی ریشه و مایه میگیرد و منشعب میشود. در اندیشهی الهی اسلام همهی هستی آفریدهی خداست و جلوهگاه علم و قدرت او و پوینده بسوی اوست، و انسان برترین آفریده و جانشین اوست. انسان میتواند با استخراج گنجینههای استعداد - که در نهاد اوست - خود را و جهان را که برای او آفریده شده به زیباترین وجهی بسازد و بیاراید، و با دو بال علم و ایمان به عروج معنوی و مادی نائل آید، و میتواند با تضییع یا به انحراف کشاندن این استعدادها جهنمی از ظلم و فساد در جهان بیافریند. چراغ هدایت بشر ایمان او به خدا و تسلیم او در برابر امر و نهی الهی است. دنیا کشتزار آخرت است، و مرگ نه پایان زندگی که دروازهی ابدیت و سرآغاز نشئهای جدید. در اندیشهی الهی اسلام افراد بشر، برادران و خواهران یکدیگر و همه بندگان خدایند. میان نژادها، رنگها، مردم سرزمینها هیچ تفاوت نیست، و اینها مایهی برتری کس یا ملتی نیست. انسانیت پیوسته است، و تعرض به یک انسان تجاوز به همهی انسانیت است؛ بدون دخالت خصوصیات جغرافیائی و نژادی. برتریجوئی و انحصارطلبی برادری را به جان برادری افکند و خونی که جاری شد دیگر فرو ننشست، و شبیه آن ضربه و آن انگیزه، جویهای خون به راه انداخت و میان برتری جویان و قربانیان برتریجوئی دریاهای خون پدید آورد و آسایش از بشر گرفته شد. پیغمبران مردم را به بندگی خدا - که پتکی بر سر خودخواهی و برتریجوئی است - فرا خواندند، و آئینی که بهشت صفا و آرامش را حتی پیش از بهشت اخروی به بشر ارزانی میداشت بدو عرضه کردند، و او را به مهار کردن غریزهی افزونخواهی و سلطهجویی تشویق نمودند، و از تباه شدن و هرز رفتن استعدادها و غلتیدن در لجنزار فساد اخلاقی برحذر داشتند، و سرچشمههای فضیلت و راستی و محبت و کار و ابتکار و دانش و آگاهی را در او جاری ساختند، و یاد خدا و عشق به او را - که ضامن این همه و تعالی بخش روان اوست - بدو تلقین کردند1366/06/31 لینک ثابت در بینش اسلامی بشر به تذکر و توجه دایمی احتیاج دارد؛ چون بنا بر این بینش بشر یک مسافر و تلاشگر است که اگر از این حرکت و تلاشی که برعهده اوست غافل بماند و درنگ بکند، از رسیدن به منزل مقصود باز خواهد ماند و اگر دایماً تلاش بکند و خوب تلاش بکند، در پایان وقت که پایان عمر اوست، به مقصود دست خواهد یافت و آن مقصود عبارت است از کمال و تعالی روحی که اثرش را در زندگی بعد از مرگ خواهد داد؛ همه چیز مقدمه این است و زندگی پس از مرگ در بینش اسلامی زندگی حقیقی است. ما البته امروز نمیتوانیم آن زندگی و آن دوران را در ذهن خودمان تصور کنیم، ولی جهانبینی اسلامی به ما اینطور میآموزد که ما در این دوره که اسمش زندگی دنیاست، در یک زندگی نیمبند قرار داریم؛ «و انّ الدّار الاخرة لهی الحیوان»، زندگی آنجاست؛ وقتی رفتیم، خواهیم دید. در آن زندگی سعادت، خوشی و خوشبختی بسته به تلاشی است که ما اینجا خواهیم کرد. پس اگر از این تلاش غفلت کردیم، فراموش کردیم و تنبلی کردیم، ناگهان چشم باز میکنیم و خودمان را در آن نشئه میبینیم؛ در حالی که دستمان خالی است1366/03/07 لینک ثابت روح توحید عبارت است از اینکه عبودیت غیر خدا باید نفی بشود. یعنی توحید در هر دینی و در دعوت هر پیغمبری معنایش این است که انسان باید از غیر خدا - چه آن غیر خدا یک شخص باشد، مثل فرعونی، نمرودی؛ چه غیر خدا یک تشکیلات و یک نظام باشد، یک نظام غیر الهی؛ چه غیر خدا یک شیء باشد؛ چه غیر خدا هویها و هوسهای خود او باشد؛ چه غیر خدا عادتها و سنتهای رایج غیر الهی باشد - و از هرچه غیر خداست، اطاعت و عبادت نکند و فقط از خدای متعال اطاعت کند. اطاعت از خدا به این معناست که احکام الهی را عمل کند؛ نظامی را که الهی است و متکی بر تفکر الهی است، قبول کند؛ رهبر و زمامداری را که ارزشهای الهی را دارد، رهبر و زمامدار بداند، از او اطاعت کند؛ پیامبری را که از سوی پروردگار میآید، واجبالاطاعه بداند؛ ولىّ امری را که خدا معین کرده، مورد قبول بداند و اطاعت کند و در همهی حرکات و رفتار در این چهارچوب فقط زندگی کند و از غیر این چهارچوب هیچ اطاعتی نکند؛ فقط بندهی خدا باشد. انسان در جهانبینی اسلام آن موجودی است که در او استعدادهای فراوانی نهفته است. این انسان میتواند در میدانهای علم و دانش و کشف رمزها و حقایق خلقت تا بینهایت پیش برود؛ در سیر مراتب معنوی و مراحل روحی میتواند تا بینهایت پیش برود؛ از فرشتگان میتواند بالاتر بزند؛ از لحاظ انواع و اقسام قدرتمندیها میتواند به اوج قلهی قدرت برسد. اگر عبودیت خدا کرد، اطاعت خدا کرد، این راهها در مقابل او باز خواهد شد. اگر اطاعت غیر خدا کرد، بالهای او بسته خواهد شد و از پرواز باز خواهد ماند در همهی رشتهها؛ حتی علم و دانش هم با توحید در سر راه انسان قرار میگیرد و انسان با او آشنا میشود.... لذا شما میبینید انبیا همه و بخصوص اسلام بر روی عبودیت انحصاری پروردگار تکیه کرده. قرآن خطاب به اهل کتاب - یعنی یهود و نصاری - این پیشنهاد را در زمان پیغمبر مطرح میکند: «قل یا اهل الکتاب تعالوا الی کلمة سواء بیننا و بینکم»؛ ای اهل کتاب، ای یهود و نصاری، بیائید بر یک کلمه با هم توافق کنید و آن این است که: «ألّا نعبد إلّا الله»، به غیر خدا هیچ کسی دیگر را عبادت نکنید. این چیزی است که در ادیان یهود و مسیحیت بوده و در همهی ادیان الهی بوده؛ اسلام هم که پرچمدار این توحید خالص است. بعد به این اکتفا نمیکند، با جملهی دیگری عبودیت خدا را روشنتر میکند: «و لا نشرک به شیئا»؛ هیچ چیزی را - نه فقط هیچ کسی را - شریک خداوند قرار ندهید. یعنی خواستها، هویها، هوسها، خودخواهیها، خودرأییها، استبدادها، سنتها، و آداب و عادات غلط جاهلی، هیچ کدام از اینها را ما شریک خدا در عبودیت قرار ندهیم. باز مطلب را در صحنهی زندگی روشنتر و عینیتر میکند: «و لا یتّخذ بعضنا بعضا اربابا من دون الله»؛ هیچ کدام از ما آن دیگری را پروردگار خودمان و ارباب خودمان و سرور خودمان نگیریم، مگر خدا؛ یعنی فقط سرور همهی ما خدا باشد و بس؛ هیچ انسانی هیچ سرور و بالاسر دیگری غیر از خدا نداشته باشد. این آن شعار اسلام است و منشور جهانی اسلام این است...در بعضی از ادیان انسان فرزند خداست، این فرزند خدا بودن یک تعارف است، فرزند خداست و اسیر هزاران انسان دیگر؛ این چه جور فرزند خدائی است؟ اسلام میگوید انسان بندهی فقط خداست، یعنی بندهی هیچ کس نباش؛ فرزند هر کی میخواهی باش، از کس دیگری اطاعت نکن1365/10/19 لینک ثابت سورههای مکی که در مکه نازل شدند رسالتشان به طور عمده عبارت از این [است] که بینش و تفکر محدود انسان مشرک و کافر را تبدیل کنند به یک بینش وسیع، به یک آگاهی عظیم و همهجانبه از انسان و جهان. انسان مشرک که در محیط جاهلی رشد کرده و تربیت شده، وقتی به خودش نگاه میکند، خودش را بسیار حقیر میبیند؛ زیرا سر تا پا عجز است، سر تا پا احتیاج است. وقتی به حول و حوش خود، به قدرتها، به عظمتهای خیالی، به اجسام بزرگ نگاه میکند، آنها را در مقایسهی با خود دارای عظمت میبیند، لذاست که در مقابل آنها به خضوع و خشوع میافتد. این است که شما میبینید انسان جاهل در دورههای خیلی قدیم از رعد و برق میترسید، از کوه میترسید، از دریا میترسید، از اسب چموش میترسید، از تاریکی میترسید، از طوفان میترسید، از بیماریهای مختلف میترسید. این ترس موجب میشد که در این اشیاء یک عظمتی و یک قداستی و یک قدرتی را تصور کند و با مقایسهی با حقارت خود، یک عظمتهای دروغین و پنداری را در ذهن خودش مجسّم کند و این را مایه و وسیلهای برای عبادت کردن و خضوع و خشوع کردن خودش قرار بدهد. به همین نسبت عظمتهای سیاسی و مالی یعنی حکومتها، ثروتها و قدرتهای مختلف در محیط اجتماعی در جامعهی جاهلی، آدمها را وادار به خضوع میکند. یعنی در محیط جاهلی، آن جایی که خدا در آنجا شناخته شده نیست و عبادت نمیشود و اطاعت نمیشود، در آنجا هر آدمی که مقداری از حقارت و ضعف رائج در آن جامعه فراتر باشد، در چشم آن افراد حقیری که در آن جامعه هستند عظمت پیدا میکند و این عظمت گاهی به ستایش و تقدیس او پایان میپذیرد. در محیط جاهلی و طاغوتی انسانها وقتی به ضعف خودشان نگاه میکنند، آنچه در مقابل آنها و نقطهی برابر ضعف آنهاست، آن را درست نمیتوانند بشناسند؛ زیرا اشیاء پیرامون خودشان و اشخاص و شؤون و مناصب را در مقایسهی با حقارت خودشان عظیم و دارای شأن مشاهده میکنند و در مقابل آنها به خضوع و خشوع وادار میشوند. در محیط توحیدی اینجور نیست. بینش انسان در محیط معرفت خدا و آن جایی که خدا شناخته شده است و قدرت خدا دانسته شده است، یکجور دیگر است. آنجا هم انسان به خودش که مراجعه میکند، احساس ضعف میکند. حقیقت هم همین است. انسان در مقابل بسیاری از پدیدههای عالم به طور ابتدائی ضعیف است. یک پشه انسان را گاهی به زانو در میآورد، یک مگس خواب آدم را از آدم میگیرد و ساعتها انسان را بیچاره میکند، یک باد گرم یا سرد، آسایش را از انسان سلب میکند، یک صدا انسان را آزرده میکند. انسان یک موجود آسیبپذیری است. این آسیبپذیری را انسان وقتی به خودش نگاه میکند مییابد، لکن در محیط توحیدی بعد از آنی که انسان در خود این ضعف را مشاهده کرد، در مقابل این ضعف، عظمتهای پنداری و پوشالی را دیگر مورد اعتنا قرار نمیدهد. چرا؟ برای خاطر اینکه وقتی خدا شناخته شده، انسانی که خدا را میشناسد، همهی قدرتها و همهی عظمتها و همهی مُکنتها و همهی ثروتها و همهی دانشها و بصیرتها را از خدا میداند، متعلق به خدا میداند. وقتی در خودش احساس ضعف کرد، در خدای متعال احساس عظمت میکند؛ آن وقت از خدا آن عظمتها را طلب میکند، آن توانائیها را درخواست میکند. به اتکاء خدا و با اتصال و ارتباط دادن خود به خدا، همهی عظمتهای دیگر در نظر او کوچک میشود؛ یعنی ناگهان انسانی که در چشم خودش مظهر ضعف و عجز و حقارت و ناتوانی بود، با ایجاد رابطه بین خود و خدا، تبدیل میشود به یک عظمت. میبیند بندهی خداست، خدائی که تمام عظمتها و قدرتها متعلق به اوست، پس خودش را به منبع قدرت و عظمت و مکنت و ثروت متصل میبیند. این به انسان یک قدرت بینهایت میدهد، یک عظمت میدهد؛ عظمت معنوی، عظمت روحی، مناعت. همین موجب میشود که اگر بزرگترین پادشاهان دنیا هم ظاهر بشوند در مقابل او، او در مقابل آنها احساس حقارت نکند. چرا؟ چون او بندهی آن قدرتمندی است که همهی پادشاهان در مقابل او کوچک و حقیرند. اگر همهی ثروتمندان عالم هم ثروتهایشان را مقابل چشم او بگیرند، او وادار به خضوع و خشوع نمیشود. چرا؟ چون میداند که این ثروتها و میلیاردها برابر این ثروتها، متعلق به خداست و مال خداست و انسانها فقط امانتدار این ثروتها هستند. اگر بزرگترین دانشمندان عالم هم در مقابل بندهی عارف صالح خدا ظاهر بشوند، آدمی که اگر کسی یک کلمه از او بیشتر بداند، انسان او را در عظمتی مشاهده میکند و خودش را در مقابل او در حقارت میبیند، وقتی انسان عارف و صالح و سالک الیاللَّه دانشمندترین دانشمندان عالم را هم ببیند، در مقابل آن دانشمند احساس حقارت و خضوع نمیکند. چرا؟ چون میداند که این دانشها هبهی الهی است. خدا به او داده و خدا به همه میتواند دانش بدهد و او هم میتواند از خدای متعال این دانش را بگیرد و این یک امانتی است در دست او، هر وقت هم خدا بخواهد این دانش را از او میگیرد و سلب میکند. ببینید ارتباط دادن خود به خدا و احساس بندگی خدا به آدم یک مصونیتی میدهد. مصونیت از چی؟ مصونیت از حقارت، از احساس حقارت. دیگر انسان احساس حقارتی را که آدم بیمعرفت به خدا آن احساس را در مقابل هر چیزی میکند، آن احساس حقارت از آدمی که بندهی خداست به کلی گرفته میشود. آدمی که خدا را نمیشناسد، با خدا آشنا نیست، در مقابل یک کوه هم که قرار میگیرد احساس میکند که خیلی حقیر است. این کوه با این عظمت کجا، او کجا؟ در مقابل یک گرگ که قرار میگیرد، میبیند حقیر است. در مقابل یک پولدار که قرار میگیرد میبیند حقیر است. در مقابل یک پهلوان که قرار میگیرد، میبیند حقیر است. در مقابل یک آدمی که چهار کلمه چیز بلد است وقتی قرار میگیرد، میبیند حقیر است. در مقابل حوادث طبیعی میبیند حقیر است. در مقابل ارادهی ارادهکنندگان، اخم اخمکنندگان میبیند حقیر است. هر جائی که یک جلوهای از عظمت و لو کوچک، وجود داشته باشد، آدمی که با خدا آشنا نیست، خودش را مقابل او حقیر و کوچک میبیند. اما آدمی که با خدا آشناست، در مقابل بزرگترین جلوههای عظمت، خودش را حقیر نمیبیند. چرا؟ چون معتقد است که آن عظمت و هزاران و هزاران هزار برابرِ او، متعلق به ارباب خود اوست، متعلق به خدائی است که من بندهی او هستم، من با او مرتبطم، من او را میشناسم، او به من لطف دارد. متعلق به خودش در حقیقت میداند و حقیقت هم همین است. کسی که با خدا آشناست، همهی عظمتها مال اوست، او را گیج و حیرتزده و دهشتزده نمیتواند بکند. وقتی که آیات مکی قرآن نازل شد، از جُندببنجنادههای جاهل محدود، ابیذر غفاریهای باعظمت ساخت. از یک جوان بدوىِ بیاطلاع کممعرفت ترسوی طماع که هر جلوهی کوچکی از زندگی او را دستپاچه میکرد، دهشتزده میکرد، یک انسان مستغنی عظیمی ساخت که کاخ مدائن هم در نظرش کوچک و حقیر بود و ارزشی نداشت، برایش اهمیتی قائل نبود؛ اینجور. پس سورههای مکّی این نقش را داشت که آدمها را از آن محدودیت خارج میکرد، انسانها را از آن حقارت نجات میداد، به یک عظمت میرساند. بندگان کفر و شرک و خدایان پوشالی و پنداری را به بندگان خدا تبدیل میکرد. خود این مظهر عظمت است.1363/08/18 لینک ثابت |