آن چیزی كه من در مورد كشور خودمان میتوانم بهعنوان ویژگیهای حركت دانشجویی از قبل از انقلاب تا اوان انقلاب و از اینجا به بعد عرض كنم، خصوصیاتی است كه ذكر میكنم:
......
خصوصیت سوم، آزادی و رهایی از وابستگیهای گوناگونِ حزبی و سیاسی و نژادی و امثال اینهاست. در این مجموعه حركت دانشجویی، انسان میتواند این خصوصیت را مشاهده كند كه این هم یك شعبه از همان مصلحتگرایی است. غالباً در اینجا از تقیّداتی كه معمولاً مجموعههای گوناگون سیاسی و غیرسیاسی برای افراد خودشان فراهم میكنند، خبری نیست و جوان حوصله این قید و بندها را ندارد. لذا در گذشته پیش از انقلاب، احزابی بودند و كارهایی میكردند؛ اما به دانشگاه كه میرسیدند، ضابطه از دستشان در میرفت! ممكن بود چهار نفر عضو هم یارگیری میكردند، اما نمیتوانستند انضباطهای مورد نظر خودشان را - انضباطهای حزبی خیلی شدید كه در احزاب دنیا معمول بود و هست - در محیط دانشجویی بهدرستی اعمال كنند؛ زیرا دانشجو بالاخره در جایی به اجتهاد میرسد. آن زمانها حزب توده، حزب فعّالی بود؛ تشكیلات خیلی وسیعی هم داشت؛ با شورویها هم مرتبط بود و اصلاً برای آنها كار میكرد؛ اما به دانشگاه كه میرسید، مجبور بود بسیاری از حقایق حزبی را از چشم دانشجو پنهان كند!۱۳۷۸/۰۹/۰۱
لینک ثابت
سوال: من زندگینامهی شهید مظلوم دكتر بهشتی را مطالعه میكردم، دیدم در جایی از ایشان دربارهی احزاب پرسیده بودند و ایشان هم یك تقسیمبندی خیلی جالبی كرده بودند كه آن تقسیم بندی در ذهن من سؤالی ایجاد كرد. ایشان فرموده بودند كه احزاب از نظر من به دو دسته تقسیم میشوند؛ احزاب اسلامی و احزاب غیراسلامی. احزاب اسلامی آنهایی هستند كه در مرامنامهشان اسم اسلام برده شده و احزاب غیراسلامی آنهایی هستند كه در مرامنامهشان اسمی از اسلام برده نشده است. میفرمودند از نظر ما احزاب اسلامی آزادند كه فعّالیت كنند. از طرف دیگر، احزاب غیراسلامی را به دو دسته تقسیم كرده بودند؛ احزابی كه ضدّاسلامیند و احزابی كه غیراسلامیند. احزاب غیراسلامی آنهایی هستند كه در مشی و مرامنامهشان بحث ضدیّت با اسلام وجود ندارد، ولیدرعینحال مشی غیراسلامی را انتخاب كردهاند؛ ایشان میفرمودند كه آنها هم از نظر ما آزادند. اما احزابی كه ضدّ اسلامیند، باز به دو دسته تقسیم میشوند؛ از این دو دسته، یك عدّه آنهایی هستند كه ضدیّت فكری و تئوریك با اسلام میكنند؛ یك عدّه هم آنهایی هستند كه ضدیّت عملی با اسلام میكنند. باز ایشان فرموده بودند، آنهایی كه ضدیّت تئوریك با اسلام میكنند، از نظر ما آزادند؛ اما آنهایی كه ضدیّت عملی با اسلام میكنند، همان احزابی هستند كه بایستی درشان بسته شود و تعطیل گردند. به نظر من، تشكیل احزاب واقعاً یكی از دستاوردهای زندگی نوین بشر در عرصهی سیاسی است. ما بعد از انقلاب هم منتظر عینیّت پیدا كردن احزاب بودیم و هستیم. توجیه عقلیاش هم این است كه همهی تفكّرات موجود در جامعه، صرفنظر از صحّت و سقمشان، بتوانند برای دست یافتن به مقبولیت عمومی، از طرق مسالمتآمیز تلاش كنند، تا جامعه بری از خشونت باقی بماند؛ اما قانون فعلی احزاب در ایران متضمّن این معنا نیست. شاید به همین علّت هم باشد كه بعد از سالها هنوز احزاب كار كرد اساسی خودشان را پیدا نكردهاند. اولاً نظر حضرتعالی درخصوص موضوعی كه اشاره كردم، چیست؟ ثانیاً چه پیشنهادی برای خروج بحث «تحزّب در ایران» از بن بست فعلی دارید؟
پاسخ: اوّلاً آن فرمایش آقای بهشتی رحمةاللَّهعلیه، لابد قبل از نوشتن قانون احزاب بوده است. ایشان نظرشان را مطرح كردهاند؛ اما بعد كه قانون نوشته شد، دیگر قانون حجّت است و نظر ایشان ممكن است به عنوان یك تئوری، در محافلی كه قابل بحث است، بحث شود؛ اما آن چیزی كه معتبر است قانون است. البته من الان در ذهنم قانون احزاب حاضر نیست و اگر قبلاً میدانستم، ممكن بود مراجعهای بكنم و بیشتر حاضر باشم؛ لیكن خود من در باب حزب نظری دارم كه با این نظر جنابعالی صددرصد منطبق نیست؛ تفاوتهایی دارد. حالا اینكه ما با احزاب مخالف و موافق چگونه رفتار كنیم؛ آزاد باشند، نباشند؛ اینها بحثهای دیگری است كه عرض كردم مرجعش قانون است.
اما راجع به خودِ تحزّب. اوّلاً بدانید من خودم قبل از پیروزی انقلاب، سالهای متمادی دنبال همین تحزّب بودم. بعد هم دو، سه سال به پیروزی انقلاب مانده بود كه ما نشستیم و یك حزب را پایهریزی كردیم. البته آن وقت تشكیل حزب خیلی خطرناك بود؛ چون به ما كه اجازه نمیدادند؛ باید مخفی میبود و كار مخفی هم واقعاً خطر داشت. كافی بود كه یك مجموعهی مثلاً ده نفری، بیست نفری دور هم جمع شوند ولو برود؛ هرچند هنوز هیچ كار هم نكرده باشند، یا یك كار سیاسی خیلی ساده كرده باشند، كه هر كدام به سالهای متمادی زندان محكوم شوند و بعضی از آنها زیر شكنجهها تلف گردند. لذا اینطور بود كه ما آن وقت مصلحت نمیدانستیم كه بیاییم اساسنامهی حزبی برای این تشكّل درست كنیم. البته تشكّل بود، ارتباطات بود؛ حتّی بعد از آن هم كه من در سال پنجاه و شش به ایرانشهر تبعید شده بودم، ارتباط حزبی ما برقرار بود؛ یعنی مثلاً گاهی اوقات مرحوم باهنر از تهران به آنجا میآمدند و با هم تبادل نظر میكردیم. در آن زمان بعضی مواقع بحثهایی مطرح میشد و مثلاً میگفتند كه این موضوعات را شما بررسی كنید؛ اما نه روی كاغذ. تا اینكه پیروزی انقلاب شد و ما همان چند روز اوّل نشستیم و آن اساسنامه را تدوین كردیم و حزب را راه انداختیم. بنابراین، من به حزب به معنای صحیحش معتقدم؛ لیكن آن چیزی كه امروز در جامعهی ما میگذرد - این تشكیلات حزبیای كه الان به وجود میآید - شكل غلط حزبی است؛ و این هیچ حسرت و تأسّفی ندارد كه شما بگویید این كار به جایی نرسیده است؛ نرسد! اینطور تحزّب و اینگونه حزببازی، اصلاً لطفی ندارد.
من در یك تقسیمبندی، حزب را به دو نوع تقسیم میكنم - این اعتقاد من است؛ شما هم آزادید كه این را قبول بكنید یا قبول نكنید؛ چون نه قانون است و نه من اصرار دارم كه مردم حتماً قبول كنند؛ لیكن اعتقاد خودم این است - یك حزب این است كه مجموعهای از صاحبان فكر سیاسی یا اعتقادی و یا ایمانی مینشینند و تشكّلی درست میكنند و میان خودشان و آحاد مردم كانالكشی میكنند و مردمی را با خودشان همراه میكنند، تا فكر خود را به آنها برسانند. كانونهای حزبی تشكیل میشود، هستههای حزبی تشكیل میشود، سلّولهای حزبی تشكیل میشود و اینها در این مركز مینشینند و افكاری را كه خودشان به آن اعتقاد دارند و پای آن ایستادهاند - چه فكر سیاسی، چه فكر غیرسیاسی، چه فكر دینی، چه فكر غیردینی - در این كانالها میریزند و این افكار به تكتك افراد میرسد و آن مردمی كه اینها را قبول میكنند، با اینها پیوند پیدا میكنند. به نظر من، این سبك تحزّب، منطقی است «حزب جمهوری اسلامی» بر این اساس تشكیل شده بود و همینطور بود.
البته به طور طبیعی اگر حزبی با این خصوصیات، در مركز خودش توانست آدمهای با فكرتر و زبدهتر و خوشفكرتری داشته باشد، میتواند تعداد بیشتری را با خودش همفكر كند. نتیجه این خواهد شد كه وقتی انتخاباتی پیش آمد، تا از طرف مركزیت این حزب چیزی گفته شد، آن مردم از روی اعتقاد خودشان بر طبق آن عمل میكنند؛ یا حتّی بدون اینكه آن مركزیت چیزی بگوید، چون معیارهایشان یكی است، با یكدیگر همفكرند. این شكل درستِ تحزّب است و البته چنین چیزی الان در كشور ما نیست. شاید به شكل خیلی ناقصش یكی، دو نمونه در گوشه و كنار پیدا شود؛ اما بعد از «حزب جمهوری اسلامی» - كه ما تعطیلش كردیم - دیگر چنین چیزی را به این شكل من سراغ ندارم.
یكطور حزب هم هست كه همان حزبهای رایج امروز اروپا و امریكاست؛ مثل حزب جمهوریخواه، حزب دمكرات، حزب كارگر انگلیس، حزب محافظهكار انگلیس. این احزاب مبنایشان بر این پایهای كه ما گفتیم، نیست. مجموعهای از خواص، با یك منفعت مشتركی كه بین خودشان تعریف میكنند - ولو در خیلی از مسائل با یكدیگر همفكر هم نیستند؛ گاهی خیلی هم با هم مخالفند! - مینشینند با همدیگر قرارداد میگذارند و یك حزب به وجود میآورند. این حزب در میان مردم معروف است؛ اما عضو مصلحتی دارد، نه عضو فكری. تفاوت اساسیش اینجاست. عضو مصلحتی یعنی چه؟ یعنی اینكه فلان سرمایهدار، فلان كاسب، فلان استاد، فلان فیلسوف، احیاناً فلان روحانی، از این حزب حمایت میكند. مثلاً فلان روحانی میگوید من به مریدهای خودم دستور میدهم كه به كاندیدای شما رأی بدهند، اما در مقابلش شما باید فرضاً به مسجد یا كلیسای من این امتیاز را بدهید؛ آنها هم قبول میكنند! آن مردمی كه رأی میدهند، نه آن كاندیدا را میشناسند، نه فكر حاكم بر او را میشناسند، نه مؤسّسان حزب را درست میشناسند، نه میدانند آن كاندیدا چه كار میخواهد بكند. به صرف اینكه امام جماعت مسجد گفته مثلاً به «حزب كنگره» در هند رأی بدهید، اینها هم رأی میدهند! اینكه میگویم، اتّفاقاً درست همین قضیه در هند اتفاق افتاد و برخی از مسلمانان به كاندیدای «حزب كنگره» رأی دادند! چند میلیون مسلمان به كاندیدای «حزب كنگره» رأی میدهند؛ در حالی كه نه با آنها همعقیدهاند، نه همفكرند، نه ایمانشان یكی است، نه اصلاً میدانند آنها در مملكت چه كار میخواهند بكنند؛ اما چون آن آقا گفته مصلحت مسلمانان این است، این كار را میكنند! یا مثلاً فلان سرمایهدار میگوید من اینقدر پول به شما میدهم و به حزبتان كمك میكنم؛ اما مرا در فلانجا سفیر كنید! بحث سفیر معیّن كردن، بازرس فلانجا معیّن كردن، فلان شغل سیاسی را دادن، جزو شرایط حتمی حزببازی به شكل غربی است؛ چون كسی از روی ایمان كار نمیكند؛ از روی قرارداد كار میكند!
من نمیدانم شما چقدر با وضع دمكراسیهای غربی و انتخابات آنجا آشنا هستید. هرچه در این زمینه اطّلاع پیدا كنید و معلوماتتان بیشتر شود، به ناكامی دمكراسی غربی و تحزّب - كه پایهی آن دمكراسیِ آنچنانی است - بیشتر پی خواهید برد. كتابی هست كه بعید است شما آن را مطالعه كرده باشید - لابد كمتر وقت میكنید بخوانید - این كتاب از یك رماننویس معروف امریكایی به نام «هوارد فاست» است - ظاهراً هنوز هم زنده است و شاید ده، دوازده جلد كتاب دارد؛ بنده هم بعضی از كتابهایش را دارم و خیلی از آنها را خواندهام - او یك رماننویس بسیار خوبی است؛ قدری هم چپ میزند؛ البته چپ بهاصطلاح امریكاییها. میدانید در اصطلاح امریكاییها، چپ كسی است كه یك ذرّه اسم عدالت و تأمین اجتماعی و امثال این واژهها را بر زبان بیاورد و یا در كتابی بنویسد. او كتابی دارد به نام «امریكایی» كه شرح حال شخصی است كه پدر و مادرش از یكی از كشورهای ظاهراً اروپای شرقی، با آن زحمات از اقیانوس اطلس عبور كردند و همراه با مهاجران اروپایی، خودشان را به امریكا رساندند و دنبال شغل و كار و نان بخور و نمیر بودند. ظاهراً در امریكا اینطور است كه كسی كه در آنجا متولّد شود، امریكایی است؛ یعنی شهروند آنجاست. برای آن شخص هم كه اشاره كردم، شناسنامهی امریكایی گرفتند؛ با اینكه پدر و مادرش امریكایی نبودند. در این كتاب، مراحل رشد و تربیت و پیشرفت و دورهی كلاس قضایی دیدن و قاضی شدن و بالاخره وارد مبارزات انتخاباتی شدن این فرد شرح داده شده است. در مقدّمهی كتاب هم مترجم مینویسد كه این رمان است، اما واقعیت دارد؛ شرح حال فلان كس معروف در فلان ایالت امریكاست. آدم وقتی این كتاب را میخواند، واقعاً میفهمد كه انتخابات یعنی چه! برای انسانی كه میخواهد در یك جامعهی دارای منطق زندگی كند، این معیارها مطلقاً معنی ندارد. از انتخابات شورای شهر و شهرداریها شروع میشود، تا به انتخابات ایالتی و انتخابات كنگره و انتخابات ریاست جمهوری میرسد. كسانی كه در آن انتخابات هیچكارهی محضند، مردمند؛ مردمی كه میآیند رأی میدهند! همان مردمی كه پای صندوق حاضر میشوند و رأی میدهند، اینها هیچكارهی محضند. آن كلوبهایی كه در آنها اشخاص و كاندیداها انتخاب میشوند، كلوبهایی هستند اصلاً بهكلّی جدای از مردم و هیچ ربطی به آنها ندارد؛ مثلاً كلوبِ حزب دمكرات شاخهی ایالت فلان. این آقا چگونه انتخاب میشود كه از مرحلهی پایین تا مرحلهی ایالتی بالا میآید و بعد در یك مرحلهی دیگر به كنگره راه مییابد، تا مثلاً یك وقتی رئیس جمهور شود؟ این جزو چیزهای عجیب و غریبی است كه انسان میبیند و با معیارهای انسانی و صحیح هیچ تطبیق نمیكند. احزاب در آنجا هم همهكارهاند؛ البته پُررویی، پشت هم اندازی، پولداری، داشتن پشتوانههای صهیونیستی، خوشقیافه و خوشتیپ و خوش صحبت بودن و احیاناً یك همسر فعّال و جذاب داشتن، اینها همه در این انتخابها و گزینشها مؤثّر است. حزب در آنجا به این معناست. این آقایانی كه من میبینم الان برای تحزّب در كشور تلاش میكنند، بیشتر ذهنشان دنبال اینطور حزبی است؛ من این گونه حزب را قبول ندارم.
چندی پیش من به مناسبتی این نكته را گفتم كه در تحزّب بایستی كسب قدرت مورد نظر نباشد. اگرچه كسب قدرت برای یك حزبِ موفّق یك امر قهری است - یعنی وقتی كه پای انتخابات به میان آمد، شما كه حزبی دارید و طرفداران زیادی دارد و مردم با شما همفكرند، بهطور طبیعی نمیتوانید بیتفاوت باشید كه مثلاً این فرد رئیس جمهور شود یا آن شخص دیگر؛ لابد به یكی عقیده دارید. بهطور طبیعی این عقیدهی شما اثر میگذارد و رأی دهندگان به او زیاد خواهند شد - اما هدف حزب نباید بهدست آوردن قدرت باشد. هدف بایستی هدایت فكری مردم به سمت آن فكر درستی باشد كه خود شما به آن اعتقاد دارید. این عقیدهی من دربارهی تحزّب است. شما هم آزادید قبول بفرمایید یا نفرمایید!۱۳۷۷/۱۲/۰۴
لینک ثابت
انگیزه دینی، با انگیزههای مادّی و حزبی فرق میكند. در انگیزههای مادّی و حزبی، كسب قدرت و حكومت، بیشتر مطرح است. اشخاصی كه وارد مبارزه میشوند، هر كدام برای خودشان جایگاه و موضعی را تعریف میكنند: در نظام آینده، ما چه كار باید بكنیم؟ چهكاره باید بشویم؟ اما در حركت دینی، این حرفها نیست؛ همه برای انجام تكلیف وارد میشوند. امام بر اسلام تكیه كردند و تعالی اسلام را بیان نمودند. عمق حركت مردمی از اینجا شروع شد؛ چون همه مردم، با ایمان خودشان وارد شده بودند. شما مثلاً میدیدید كه در فلان روستا، مردم نسبت به مسائل پاسخ میدهند. حالا شما ببینید اگر یك حزب سیاسی بخواهد مردمِ یك روستای دور افتاده را با خودش همراه نماید، چقدر باید تلاش كند تا فرد فرد آنها را به خودش متوجّه سازد؛ در حالی كه امام چنین تلاشی با این خصوصیت نداشتند؛ اما با پیام ایشان آنها با ایمان وارد میدان میشدند. در شهرهای بزرگ هم همینطور بود. در تهران كه مركز هم بود، همینگونه بود. بنابراین، عمده، مسأله اسلام بود؛ یعنی امام به اسلام تكیه داشتند. البته خصوصیّات دیگری هم بود. امام طبیعتاً یك شخص مردمی بودند و به مردم اتّكاء داشتند. من فراموش نمیكنم كه در سال چهل و یك - كه هنوز امام بزرگوار ما اینقدر هم معروفیت و شهرت نداشتند - در یكی از سخنرانیهایی كه آن سال در قم و در همان محلّ درس انجام میدادند، خطاب به دولت آن زمان گفتند كه اگر مثلاً به این رفتارتان ادامه دهید، من این صحرای بیپایان قم را از مردم پُر میكنم! همه تعجّب میكردند كه امام چطور از گوشه مسجدی در قم، اینطور به مردم متّكی و معتقد و خاطرجمع از مردمند. چند ماه بیشتر نگذشت؛ در سال چهلودو كه امام آن سخنرانی را در مدرسه فیضیّه كردند، دو روز بعدش در تهران حادثه پانزده خرداد اتّفاق افتاد و با آن وضع خونین، مردم در مقابل تانكها و مسلسلها و تفنگها ایستادند.۱۳۷۷/۱۱/۱۳
لینک ثابت
شما بیایید و فكر دیگری برای تمركز خودتان بكنید. رئیس و سرپرست موفّق آن كسی است كه بتواند سر و سامانی به تشكیلات بدهد و خودش به سازماندهیِ آن برسد.
من اگر بخواهم تشكیلات درست كنم و اعضای آن تشكیلات - به قول شما بازوهایش - همین برادران و خواهران روشنفكر و هنرمند انقلابی باشند، این با اسم نمیشود. خاصیت مجموعههای انسانی این است. اگر كسی در امور حزبی و تشكیلاتی كار و فعالیت كرده باشد، اینها را خوب میداند. بنده چون سالهایِ متمادی در تشكیلاتِ دولتی كار كردهام - كار و فعالیت در حزب و نظایر آن، به جای خود محفوظ - میدانم كه مجموعهی تشكیلاتی، حیاتش به این است كه از بالا مرتّب زیر نظر باشد. یعنی یك نفر، دائم به آن تشكیلات نگاه كند. این نگاه، مثل نور چراغ قوّه است و تا زمانی كه به یك نقطه افتاده باشد، آن نقطه روشن است. اما به مجرّدی كه چراغ قوّه را گرداندید، دیگر آن نقطه روشن نیست. كسی كه بالا سر است، باید دائم مجموعه را زیر نظر داشته باشد و با چشم و نگاه اوست كه مجموعه جان میگیرد. «نگاه» كه عرض میكنم، نگاه ظاهری نیست؛ مقصود، مدد رساندنِ فرد ناظر و بالاسر است. با این حساب، آیا من فرصتِ نظارت بر مجموعهی مورد اشاره را دارم؟ معلوم است كه ندارم. اگر واقعاً به این نتیجه میرسید كه این مجموعه، احتیاج به یك تمركز دارد و آن تمركز هم منافات با تجمّعهای كوچكتر ندارد، خودتان قدم پیش بگذارید. خوب؛ امروز بارزترینِ این تشكیلات، حوزهی هنری است. تشكیلات دیگری هم از قبیل «كانون پرورش فكری كودكان و نوجوانان» و مجموعههای به اصطلاح غیر سازمانی - مثل همان گروهی كه اسم آوردند - داریم. آقایانی كه هستند - آن نویسندگان و هنرمندان - همه در آن، جا بگیرند.
مجموعهای تشكیل دهید كه همهی اینها در آن، جا بگیرند و ریاستی هم برایش انتخاب كنید. از میان خودتان یك مجموعهی سه الی پنج نفری، واقعاً انتخاب كنید. ولو فردی را در این مجموعهی كوچك، چندان هم توانا نمیدانید؛ ولی هنگامی كه این مجموعهی سه الی پنج نفری، مطلبی را عنوان كرد و سخنی گفت، همه قبول كنند. البته مجموعهی منتخب هم احترام خودشان را نگه دارند، و زیادهگویی نكنند؛ مقداری بگویند. اگر چنین مجموعهای به وجود بیاورید، خیلی خوب است. بنده هم حمایت و كمك خواهم كرد و گاهی با شما جلسه خواهم داشت.۱۳۷۳/۰۴/۲۲
لینک ثابت
به شدّت در اشتباهند آنهایی كه خیال میكنند چون انقلابهای پوشالی - انقلابهای غیر متّكی به مردم، در كشورهای كمونیستی - شكست خوردند و نابود شدند، معنایش این است كه این انقلابِ اصیل مردمی كه با دست یكایك ملت بر پا داشته شده است، ممكن است شكست بخورد. به شدّت در اشتباهند. چه مقایسه غلطی است بین كشور ما و كشوری مثل شوروی سابق كه از اوّل تا وقتی منهدم شد، یك انتخابات مردمی و سراسری در آن انجام نگرفت! چه كسی در شوروی انتخابات مردمی دیده است؟ در كشورهای كمونیستی و سوسیالیستی، چه وقت انتخابات انجام گرفته است؟ همیشه حزبها بر سرِ كار آمدهاند؛ حزبها رؤسا را معیّن كردهاند؛ آن هم تازه نه همه افراد یك حزب را، بلكه برگزیدگان یك حزب را! شوراهای مركزی چهارنفر را معیّن میكردند و در رأس قدرت قرار میدادند و كشور به دست آنها سپرده میشد. با آن اختناق، ملت خبری نداشت كه چه كسی میآید و چه كسی میرود.۱۳۷۲/۰۱/۰۴
لینک ثابت
به نظر من، این مجمع دو نوع كار اصلی دارد، كه اگر ما بتوانیم این دو نوع كار را شروع كنیم و منتظر چیز دیگری نمانیم، بقیهی كار را بتدریج میشود انجام داد.
یك كار، كار شكلی است. شكلی، نه به معنای تنظیمات اداری - حالا این هم در مقدمات كار است و بتدریج هم میشود - بلكه به این معناست كه ما باید نفس این احساس رابطه را در همهی شیعیان اهلبیت در سراسر عالم زنده نگهداریم؛ یعنی باید احساس كنند كه این رابطه ایجاد شد. همهی احزاب اینطورند. این، حزب نیست؛ اما هر مركزی كه بخواهد با یك مجموعهی وسیع سروكار داشته باشد، اهم كارهایش این است كه احساس ارتباط را زنده نگهدارد. یعنی شیعهی هند، شیعهی پاكستان، شیعهی آفریقا، شیعهی امریكای لاتین، شیعهی اروپا و شیعهی منطقهی خاورمیانه، احساس كنند كه از این مركز شیعی و از این جمع جهانی با آنها رابطهیی برقرار است؛ لااقل هر سال دو بار یا سه بار، جزواتی، مطبوعاتی، نوشتهیی، مطلبی از این مركز به او برسد، تا احساس ارتباط كند. مثل الكترونهایی كه در سیمهای برق دایم در حال حركت هستند و رابطه را برقرار میكنند، باید دایم این جریان متصل باشد و اینجا مركز باشد و كار بشود و برساند. تا كلید زده شد و جریان قطع شد، او احساس خلأ خواهد كرد؛ سرد خواهد شد و جدا خواهد گردید. اگر اینطور باشد، نمیشود كار كرد. ما باید این را هدف قرار بدهیم. البته كار سختی است و به نظر من مجمع اهلبیت تا به اینجاها برسد، زمان زیادی طول میكشد.
ما باید فكر كنیم ببینیم چه كار باید كرد. آیا باید جزوههای خاصی فرستاد؟ آیا باید دفاتری در آنجاها به وجود آورد؟ آیا باید در مسائل جاریشان، پاسخهای روشن و صریح را در مقابل آنها گذاشت؛ كه مرحلهی بعدی و متعالیش این است.
فرض بفرمایید الان اگر شیعیان كشمیر كه جزو مجموعهی مسلمین كشمیرند و یك اقلیت هستند، از ما سؤال بكنند كه ما در فلان قضیه چه باید بكنیم، این مجمع جهانی باید از موضع یك مطالعه و تدبر سنجیده، پاسخ آنها را حاضر داشته باشد و به آنها ارائه دهد. و همینطور شیعیان بقیهی مناطق - در اروپا و جاهای دیگر - كه غالباً در اقلیت هستند، مسائلی برایشان پیش میآید كه ما بایستی همیشه پاسخ سؤالها و مسائل آنها را حاضر داشته باشیم؛ چه سؤالهای سیاسیشان، چه سؤالهای فقهیشان، و چه بقیهی مسائلی كه برایشان پیش میآید. این، حد اعلای ارتباط است؛ بیشتر از این ارتباط واقعاً نمیشود. باید منتهای ارتباط با اینها باشد، تا این مركز شما آن مجموعه را در دست داشته باشد. این، كار شكلی است؛ یعنی دایم این ارتباط را حفظ كردن. چون ارتباطاتی كه با این اعتبارات سروكار دارد، ارتباط جسمانی و مادّی و واقعی و ملموس نیست؛ دایم بایستی از آن منشأ اعتبار افاضهی رابطه بشود؛ والّا اگر افاضه قطع شد، ارتباط كهنه میشود و رابطه قطع میگردد.۱۳۷۰/۰۷/۰۴
لینک ثابت
خبر بایستی در نهایت زیبایی و گستردگی باشد؛ یعنی همه بفهمند. یك پیرزن بیسوادی هم كه در خانه نشسته، وقتی رادیو یا تلویزیون خود را باز كرد، بفهمد شما به او چه میگویید. این، كار هنری است و تمرین لازم دارد. اصلاً عدهیی بنشینند، این كار را تمرین بكنند. عدهیی باشند كه وقتی خبری تنظیم میشود، آن را ممیزی كنند.
همهی خبرها اینطور نیست كه آناً به دستتان برسد. البته من آن بخش سردبیری خبر را كه آقایان دور میز مینشینند و خبر را تنظیم میكنند، دیدهام. تنظیم خبر نباید با عجله انجام شود. باید فرصتی باشد و كسانی بنشینند، این را - بخصوص در تفسیرها - دقت بكنند. البته این برنامهی گزارش هفتگی كه عصر جمعه از تلویزیون پخش میشود، خوب است و از لحاظ زبان و اجرا، خوب تنظیم و اجرا میشود. این هم یك جهت جاذبه است.
یك جهت دیگر برای جاذبه این است كه مثل یك حزب، خوراك فكری لازم را به ذهنهای مردم برسانید. جامعهی ما، یك جامعهی بیحزب است. البته از جهاتی حُسن است؛ ولی عیب هم دارد. وجود حزب در یك جامعه، باعث میشود كه خلأهای ذهنی عدهیی از مردم پُر شود. ما در اوایل انقلاب كه حزب جمهوری اسلامی را داشتیم، روی جوامعی كه با حزب كار میكنند، مطالعه كردیم. همین صدام، اگر این حزب را نداشت، تا حالا ده بار دود شده بود و به هوا رفته بود. همین حزب، او را تا حدودی نگهداشته است. در حقیقت، حزب یك كانالكشی برای رساندن خوراك فكری لازم به ذهنهای عدهیی از مردم است كه در حزبند. ما این را در جامعهمان نداریم؛ یك خلأ است. این خلأ را شما باید پُر كنید. نه اینكه شما حزب درست كنید؛ حزب همین است. ما حزبی به نام تلویزیون و رادیو داریم كه در هر خانهیی هم شعبهیی دارد. سعی كنید خوراك فكری سیاسی مردم را در هر هفته، بلكه در هر روز، به همین منظور و با همین توجه كه عدهیی را میخواهید از لحاظ سیاسی تجهیز و توجیه كنید، بدهید یا برسانید.۱۳۶۹/۱۲/۲۱
لینک ثابت
در هیچكدام از این كشورها، آن حادثهیی كه در ایران اتفاق افتاد، اتفاق نیفتاد. اسم همهی اینها، انقلاب بود. یعنی مثلاً انقلاب در ایران و انقلاب در شوروی، واقعاً مشترك لفظی است، ولی اصلاً یك كار انجام نشده؛ دو كار انجام شده است. آنچه كه در ایران اتفاق افتاد، با آنچه كه در كشور شوروی در سال ۱۹۱۷ اتفاق افتاد و منجر به انقلاب ماركسیستی و كمونیستی شد، بكلی متفاوت است. البته اینها مشتركات و وجوه تشابهی با هم دارند؛ اما حقیقتشان یك چیز نیست.
حالا اگر من بخواهم وارد این بحث بشوم و فرقهایش را بگویم، میترسم از اصل مطلب دور بمانم. اگر بخواهیم اجمالاً مطرح كنیم، باید بگوییم در آن انقلابی كه در كشور شوروی اتفاق افتاد، محور و عامل قضیه، عبارت از حزب یا تشكیلاتی بود كه با ایدئولوژی و تفكر خاصی، در رأس و رهبری كشور قرار داشت. آنها سالها كار كردند، بعد هم آمدند وارد میدان شدند و درحقیقت روی یك حركت مردمی اثر گذاشتند و بعد هم از آن حركت مردمی، بُل گرفتند.
بنابراین، استفادهی واقعی را آنها بردند كه در رأس كار آمدند و حكومت كردند. آنها در مقابل مردم هم هیچ تعهدی نداشتند. اصلاً از اول، به مردم اجازهی نفسكشیدن ندادند. در ایدئولوژیشان هم این هست؛ دیكتاتوری پرولتاریا. یعنی آن قوّهی - به قول و ادعای آنها - كارگری كه در رأس كار قرار میگیرد، اصلاً دیكتاتوری میكند و به كسی اجازهی نفس كشیدن نمیدهد. آنكه فعال مایشاء است، همان رأس قدرت و هیأت حاكمه میباشد كه عبارت از یك حزب است.
واقعاً مردم در انقلاب روسیه و در كنار حزب، چهكاره بودند؟ قضیه این بود كه قبل از حكومت كمونیستها، حكومت معروف تزارها در رأس كار قرار داشت كه زیاد فساد و ظلم میكرد، ولی درعینحال مردم زندگی میكردند؛ یعنی هیچ نشانهیی از اینكه بناست این اوضاع تغییر كند، وجود نداشت. حادثهیی پیشآمد كرد كه عبارت از كمبود نان بود. حالا تشكیلات دولتی، یا خیانت كردند و یا بیعرضگی نشان دادند. البته در بحبوبهی جنگ بینالمللی اول بود و حكومت روسیه با آلمان و اتریش و آن گروه جنگ بینالمللیِ اول میجنگید. ناگهان، این طرف، كمبود نان پیدا شد و در شهر مسكو نان كم آمد و مردم به خاطر گرسنگی، از خانهها بیرون آمدند. این، واقعیت و متن تاریخ است و ادعا نیست. آن حزب هم از بلبشوی اوضاع جنگ استفاده كرده بود و كسانی را به داخل كشور فرستاده بود. تا دیدند كه قضیه اینطوری است، به مسأله رنگ سیاسی دادند و جنجالی درست كردند. بعد هم با طرح شعارها و هدایت حزبی، مردمی را كه برای نان - نان به معنای واقعی، یعنی قرص نان - شورش كرده بودند، علیه حكومت تحریك كردند. به عبارت دیگر، اگر در آنجا نان پیدا میشد و به مردم میدادند میخوردند، شورش تمام شده بود! این، حادثهی روسیه بود.
چهقدر خطا میكنند كسانی كه وقتی میخواهند انقلاب اسلامی را تحلیل كنند، میروند از سوابق و اندوختههای ذهنی خودشان نسبت به انقلابهای دیگر استفاده میكنند، تا این انقلاب را تحلیل كنند؛ درحالیكه اصلاً این انقلاب، با آن ابزارها قابل تحلیل نیست. در انقلاب روسیه، قضیهی نان بود؛ بعد هم آن گروه آمدند مردم را تحریك كردند. پیداست كه یك گروه متشكلِ سیاسیِ ایدئولوژیدارِ زرنگِ كهنهكار و سابقهدار در مبارزه، وقتی بخواهند یك عده مردم را آنتریك كنند، راه بیندازند، به آنان شعار یاد بدهند و سیاسیشان بكنند، راحت میتوانند. زمینهی مردم آماده بود، اینها هم نانها را در تنور گرم چسباندند، بعد هم خودشان كندند و استفاده بردند. این، انقلاب شد! غالب انقلابهایی كه در دنیا اتفاق افتاده، یا چیزی شبیه این است - حتّی با نقش كمتری برای مردم - یا یك كودتاست...
مسافرتهایی كه من به خارج از كشور میكردم، غالباً به همین كشورهایی بوده است كه به اصطلاح در آنجاها انقلابی اتفاق افتاده است. مثلاً لیبی، الجزایر، موزامبیك، زیمبابوه، چین و كرهی شمالی، غالباً از این قبیل بوده است. ما زندگی و تفكر و رابطهی رجال و رهبران انقلابی با مردم را از نزدیك دیدهایم و لمس كردهایم. هیچكدام از اینها، مصداقی برای آن مفهومی كه از یك انقلاب و حكومت مردمی در ذهنمان هست، نیست. لذا وقتی هم میمیرند، تشییع جنازهشان، همان تشییع جنازهیی است كه برای سلاطین انجام میگیرد، و نه چیزی بیشتر. از مردم خبری نیست. مردم در هیچ قضیهیی از قضایای این كشورها، نقش و حضور ندارند؛ چون در انقلابشان، مردم نقش و حضور نداشتند. كودتایی شده، حزبی سر كار آمده، قدرت را به دست گرفته، رقبایش را از بین برده و گاهی سالها با هم رقابت كردهاند و جنگ قدرت به راه انداختهاند...
معیارها، فهم و درك مردم از انقلاب است. نظام ما، نظام مردمی است؛ نه نظام حزبی كه ریسمانهایش به نقطهیی وصل است و در آن نقطه، یك حزب نشسته و هر كاری كه میخواهد، انجام میدهد. نخیر، اینجا اجزای اصلی نظام، در تمام كشور - حتّی در روستاها و شهرهای دورافتاده و در بخشها - پراكندهاند.۱۳۶۹/۰۳/۰۷
لینک ثابت
جمهوری اسلامی ایران، مستقلترین و قویترین پارلمان و مجلس شورا را دارد. در كمتر كشوری، و شاید بتوانم بگویم كه در هیچ كشوری در دنیا، شما پارلمانی به قوّت و استقلال مجلس شورای اسلامی ما پیدا نمیكنید. پارلمانهایی كه به وسیلهی احزاب اداره میشوند، فرد وكیل و نماینده، تابع نظر حزب است؛ اما در اینجا حزبی هم در كار نیست، بلكه جناحهای سیاسی هستند؛ اما هیچكدام از جناحها، بر رأی آن نمایندهی مجلس سلطه ندارند؛ او خودش به صورت آزاد و مستقل انتخاب میكند. ما در دنیا، كجا چنین مجلسی را داریم؟
انتخابات آزاد برای تعیین رئیسجمهور كشور، در دنیا كمنظیر است. آحاد مردم پای صندوقهای رأی میروند؛ بدون اینكه تبلیغات حزبی در ذهن آنها اثر داشته باشد. یك نفر را كه شناختند، فهمیدند و تجربه كردند، برای مدتی به ریاست جمهوری انتخاب میكنند. در كجای دنیا چنین چیزی هست؟
در بعضی از كشورها كه انتخابات ریاست جمهوری به وسیلهی احزاب وجود دارد، مردم حتّی آن كاندیدای ریاست جمهوری را نمیشناسند! حزب كاندیدایی را معرفی كرده، مردم هم چون به این حزب عقیده دارند، یا دوست دارند، یا قبول دارند، یا انگیزههای دیگری دارند، این كاندیدا را به عنوان رئیسجمهور انتخاب میكنند؛ اما در اینجا اینطور نیست. پس، آزادانهترین انتخابات، مستقلترین مجلس، مردمیترین حكومت، در جمهوری اسلامی است.
در اینجا، آحاد مسؤولان كشور، با مردم در رابطهی نزدیك و صمیمانه هستند، خودشان را خدمتگزار مردم میدانند، مردم هم به آنها علاقه دارند. زندگی مسؤولان كشور، یك زندگی مردمی و متوسط است؛ زندگی اشرافی و مثل بقیهی مسؤولان كشورها در دنیا نیست.
یك چنین كشور مردمی، یك چنین حكومت مردمی، یك چنین كشور دارای انتخابات آزاد، چون از لحاظ فرهنگ با غرب مخالف است، حتّی غربِ معتقد به دمكراسی، حاضر نیست این نقاط ضعف(!) را در جمهوری اسلامی ببیند! این همه برای آن است كه جمهوری اسلامی از اول اعلام كرد كه فرهنگ بیگانه و فرهنگ غربی را قبول نخواهد كرد.۱۳۶۹/۰۱/۱۰
لینک ثابت
خصوصیّت دوّم، مردمى بودن است. در همه جاى دنیا، انقلابها -آنهایى که حقیقتاً انقلاب بودند؛ کودتاها و حرکات نظامى و مانند اینها را کارى ندارم- همیشه به دست مردم به وجود آمده؛ امّا بعد از آنکه به پیروزى رسیده یا در آستانهی پیروزى قرار گرفته، احزاب یا حزب آمده، جاى انقلاب را گرفته، جاى مردم را گرفته و مردم کنار رفتهاند؛ مثل خیلى از این کشورهاى کمونیستىِ دنیا که نظامهایشان نظامهاى انقلابى بودند -یعنى با یک انقلاب به وجود آمده بودند، مردم در آن نقش داشتند و به گروه انقلابى و مبارز کمک کرده بودند؛ در اغلب این کشورهاى سوسیالیستى اینجورى بود- امّا در همهی این کشورها بمجرّد اینکه انقلاب به پیروزى نزدیک شد یا رسید، مردم شدند هیچکاره، حزب -حزب کمونیست یا هر اسم دیگرى براى آن حزب حاکم داشتند- آمد و شد همهکاره! هر کارى خواستند بکنند به اسم مردم کردند، امّا مردم در هیچ کار نقش نداشتند. همان مردمى که به خیابانها آمده بودند یا به یک نحوى از انحاء مبارزه کرده بودند یا مثلاً از گروه مبارز پشتیبانى کرده بودند، حتّى این حق را نداشتند که یک نماینده به مجلس قانونگذارى بفرستند. در هیچکدام از این کشورها و در هیچکدام از این کنگرههاى ملّى -که شنیدهاید و میشنوید «کنگرهی ملّى» و همان مجالس قانونگذارى این کشورها است- نمایندگان مردم حضور ندارند؛ اصلاً مردم هیچ نقشى نداشتند. این، خیلى چیز عجیبى است؛ امّا همین چیز عجیب، همه جاى دنیا بود. در یکى از سفرهایى که یکى دو سال قبل به یکى از همین کشورهاى سوسیالیستى رفته بودیم، یکى از همراهان ما -که از نمایندگان محترم مجلس شوراى اسلامى بود- رفته بود با مقامات مجلس ملّى آن کشور، راجع به مجلس صحبتهایى کرده بودند؛ اطّلاعاتى از مجلس ما به آنها داده بود، اطّلاعاتى از مجلس آنها گرفته بود. ما نشسته بودیم راجع به یک موضوعى صحبت میکردیم؛ ایشان با یک قیافهی خیلى جدّى آمد پیش ما؛ گفت ما چیزهاى مهمّى از این آقایان یاد گرفتیم -یعنى از این کسانى که ما مهمانشان بودیم- راجع به مجلس با اینها صحبت کردیم، از اینها پرسیدیم که مجلس شما چهجورى است، چند عضو دارد، کِیها تشکیل میشود، رئیسش چهجورى انتخاب میشود و از این قبیل، معلوم شد که مجلس ملّى اینها متشکّل از افرادى است که بهوسیلهی دستگاهها و سازمانهاى حزبىِ وابستهی به خود حکومت تشکیل میشود؛ یعنى مثلاً پانصد نفر، ششصد نفر آدم بهعنوان اعضاى کنگره و نمایندگان کنگره بهوسیلهی همان دستگاههاى حزبى انتخاب میشوند؛ بعد این افراد -که اسمشان کنگرهی ملّى است- سالى دو مرتبه جلسه تشکیل میدهند؛ سالى دو بار!
خب، شما ببینید در این مملکت، در این کشور -که فقط سالى دو مرتبه مجلس قانونگذاریشان تشکیل میشود- پس قانون را چه کسى وضع میکند؟ اختیار قانونگذارى پس دست کیست؟ دست همانهایى است که در رأس تشکیلات حکومت قرار دارند. اگر [هم] بپرسى اسم حکومت شما چیست، میگویند حکومت دموکراتیکِ سوسیالیستىِ فلان کشور -اسم کشورشان را هم میآورند- یعنى حکومت مردمى. دموکراتیک، یعنى مردمى؛ سوسیالیستى، یعنى عمومى و مردمى؛ اسمش مردمى است، درحالیکه در هیچ امرى از امور آن کشور مردم دخالت ندارند؛ و این همان مردمى هستند که انقلاب را به پیروزى رساندند. اسم این کشورها هم کشور انقلابى است. همهی انقلابهایى که ما در دنیا دیدیم و کشورهایى که بر اساس یک انقلاب، نظامى را به وجود آوردند، تقریباً به همین شکلى بودند که عرض کردم.
حالا در کشور ما، انقلاب از روز اوّل، همهی نقشها را در همهی امور به مردم داده. یعنى مجلس را - که محلّ قانونگذارى است -مردم تشکیل میدهند و نمایندگان مردم میروند آنجا، هیچ کس هم حق ندارد به مردم تحمیل کند. از این ۲۷٠ نمایندهاى که در مجلس شوراى اسلامى ما هستند، یک نفر هم بدون آراء مردم به مجلس نمیآید. رئیسجمهور را -که مجرى امور کشور و رئیس ادارهی کشور و مدیر کشور است- مردم با آراء خودشان انتخاب میکنند. هر کسى را دلشان خواست انتخاب میکنند؛ اختیار با مردم است. این وضعى که انتخابات ریاست جمهورى در ایران دارد، حتّى در کشورهاى دموکراتیک غرب هم نیست؛ چون در آن کشورها احزاب در مقابلِ هم صفآرایى میکنند و هر حزبى اسم کسى را بهعنوان کاندیدا ذکر میکند. مردمى که به آن کس رأى میدهند، درحقیقت به آن حزب رأى میدهند، خیلیها آن کس را اصلاً نمیشناسند. [چون] طرفدار این حزبند -به هر جهتى؛ انگیزههاى اقتصادى، انگیزههاى گوناگون سیاسى و غیرسیاسى موجب میشود که طرفدار فلان حزب باشند- بهخاطر طرفدارىِ آن حزب، به کاندیداى آن حزب رأى میدهند؛ خود آن کاندیدا را هم اصلاً نمیشناسند. در ایران اینجورى نیست. در ایران یکایک کسانى که کاغذ رأى را در صندوق میاندازند، آن شخص را میشناسند و بهعنوانِ رئیسجمهور به او رأى میدهند. این دوره همینجور بود؛ دو دورهی قبل هم که بنده رئیسجمهور بودم، همینجور بود؛ دورهی قبل از آن هم همینجور بود. در همهی این ادوار ریاست جمهورى -که تا حالا ما پنج انتخاب رئیسجمهور داشتهایم- مردم به آن کسى که رأى دادند، خودشان شناختند و به او رأى دادند. پس در انتخاب دستگاه قانونگذارى، مردم مباشرتاً و مستقیماً دخالت میکنند؛ در انتخاب دستگاه اجرائى و رئیس قوّهی مجریّه، مردم خودشان دخالت میکنند.
حتّى در انتخاب رهبر -با اینکه رهبرى یک منصب الهى است و تابع ملاکهاى الهى و معنوى و واقعى است- باز مردم نقش دارند. کمااینکه مشاهده کردید طبق قانون، مجلس خبرگان که نمایندگان مردمند، مینشینند کسى را معیّن و انتخاب میکنند. اگر همان کسى که مجلس خبرگان انتخاب کرده، مورد قبول مردم نباشد، باز رهبرىِ او جا نخواهد افتاد. پس آحاد مردم و عامّهی مردم علاوهی بر اینکه بهصورت غیرمستقیم - از طریق مجلس خبرگان - رهبر را معیّن میکنند، مستقیماً هم نسبت به شخص رهبر نظر دارند و تصمیم دارند؛ و نظر آنها و تصمیم آنها و خواست آنها و ارادهی آنها است که یک رهبر را درحقیقت رهبر میکند و به او امکان تصرّف میدهد و به او قدرت امر و نهى میدهد و قدرت قبض و بسط میدهد؛ [این بهخاطر] پشتیبانى مردم است. اینجا هم مردم حضور دارند. حالا در مثل امام بزرگوارمان که مسئله اصلاً جور دیگرى بود؛ آنجا عشق مردم بود، بیش از انتخاب آنها؛ مردم عاشقانه نسبت به امام، اطاعت و تبعیّت و تسلیم داشتند.
در فعّالیّتهاى سیاسى، مردمند؛ در فعّالیّتهاى اقتصادى، مردمند؛ در حرکت نظامى، مردمند. اگر امروز دولت یا یکى از مسئولین بخواهد یک حرکتى را انجام بدهد که مردم آن را نپسندند، میتوانند جلویش را بگیرند. مردم همه جا حضور دارند؛ این خصوصیّت انقلاب ما است؛ هیچ انقلابى در دنیا اینجورى نیست؛ و این استثنائى است. ما این را از روى بصیرت و اطّلاعِ از نزدیک عرض میکنیم. انقلاب ما از این جهت هم یک استثنا است.
نتیجهاش چیست؟ نتیجه این است که نظام، نظام مستحکمى است؛ زیرا نظامِ مردمى است. آن چیزى که بهوسیلهی ابرقدرتها قابل از بین رفتن است، عبارت است از یک حکومتى که متّکى به مردم نیست.۱۳۶۸/۱۱/۲۰
لینک ثابت