اعتماد به نفس ملی تشکیل هویت نسل جدید به دست معلم است؛ یعنی حتی نقشی پررنگتر از نقش خانواده و پدر و مادر. خود شما هم فرزندان مدرسهیی دارید و میبینید که گاهی اوقات فرمایش آقا معلم یا خانم معلم برای بچه وحی منزل است؛ به خانه میآید، کاری را انجام میدهد یا کاری را انجام نمیدهد، یا ساعتی میخوابد یا ساعتی ورزش میکند، یا کار دیگری میکند؛ چون اینها را معلم گفته. پدر و مادر که بارها این حرفها را میگویند، تأثیر ندارد؛ اما حرف معلم تأثیر دارد. در اکثر موارد حرف معلم بر حرف پدر و مادر در ذهن کودک و نوجوان ترجیح پیدا میکند. این است نقش معلم. اگر ما میخواهیم این هویت، خوب شکل بگیرد؛ اگر میخواهیم نسلی بهوجود بیاید که اعتمادبهنفس و انضباط اجتماعی داشته باشد؛ یک نسل مسؤولیتپذیر و باعرضه و باکفایت برای کارهای بزرگ، یک نسل دارای ابتکار، یک نسل مهربان و بدون احساس انتقامگیری در درون خانوادهی بزرگ جامعه، یک نسل فداکار، یک نسل پرکار، یک نسل کم اسراف و دور از اسراف؛ اگر میخواهیم فرهنگ عمومی جامعه به این سمت حرکت کند، راه و کلیدش آموزش و پرورش است. برای تربیت چنین نسلی، آموزش و پرورش باید مهیا و مناسب باشد.1384/02/12
سند چشم انداز ۱۴۰۴ از همهی اینها مهمتر، مسألهی دیانت است. اگر میخواهید کار معلمی شما مورد رضای خدا و نسلهای آینده قرار گیرد و در انجام وظیفهتان از شما به نیکی یاد شود، بچهها را متدین بار بیاورید. متدین بارآوردن بچه فقط کار معلم تعلیمات دینی نیست؛ یک معلم ریاضی، یک معلم فیزیک، یک معلم فارسی و ادبیات هم با یک نکتهگویی بجا و با یک تک مضراب میتواند تفکر دینی را در اعماق دل شاگرد و مخاطب خود جا دهد تا یادش نرود. گاهی حتی بیش از معلم دینی میتوانند اثر بگذارند. وقتی معلم دینی سر کلاس میآید، یک تکلیف است و بچهها و همهی انسانها نسبت به تکلیف، حالت امتناع دارند. این آقا میخواهد بیاید تکلیف بدهد؛ اگر خیلی خوشبیان و خوشبرخورد و خوشاخلاق و خوشتدریس باشد، یک مقدار حرفش قابل قبول است؛ اگر اینها هم نباشد، که دیگر هیچ. اما یک معلم فیزیک، یک معلم ریاضی، یک معلم شیمی، یک معلم ادبیات فارسی، یک معلم تاریخ، گاهی در خلال صحبت، با یک کلمهی بجا - حقیقتا یک کلمه - میتواند تأثیری در روح کودک و نوجوان و جوان بگذارد که او را به معنای واقعی کلمه متدین و پابند کند. شماها میتوانید این کار را بکنید؛ هم در دبستان، هم در راهنمایی، هم در دبیرستان. بچهها را متدین بار بیاورید. متدین بار آوردن بچهها همان چیزی است که میتواند آیندهی این کشور را آباد کند. اگر ما میخواهیم این کشور پیشرفت صنعتی کند، پیشرفت مادی کند، پیشرفت فرهنگی کند، رتبهی اول منطقه را - همانطور که در سند چشمانداز آمده - حائز شود، این در سایهی انگیزش دینی و ایمان امکانپذیر است. وقتی ایمان بود، انسان دنبال ایمان حرکت میکند و با همهی سختیها هم میسازد.1384/02/12
احساس مسئولیت اعتقاد بنده به مسألهی تعلیم و تربیت و مسألهی معلم، یک اعتقاد عمیق و بنیانی و اصولی است؛ به تعبیر فرنگیمآبها، یک اعتقاد ایدئولوژیک است. اینطور نیست که مثلًا فکر کنیم سیاست جاری اقتضاء میکند ما معلم را تقویت یا تضعیف، کمک و یا ترویج کنیم؛ نه، مسئله این است که هیچ تحولی- چه مثبت، چه منفی- در جامعه صورت نمیگیرد، مگر اینکه معلم و دستگاه تعلیم و تربیت در آن نقش اساسی دارد. اگر جامعهی آموزش و پرورش، یک جامعهی فعال، پُرنشاط، متعهد، دارای احساس مسئولیت، مبتکر، عالم و پُرانگیزه باشد، در سطح کشور تأثیر بنیانی خواهد گذاشت. البته احزاب و جناحها و جمعیتهای سیاسی همیشه برای اهداف کوتاه مدت- برای فلان خواست، فلان انتخابات، فلان گزینش- به آموزش و پرورش توجه ویژهای دارند؛ اینها چیزهای بسیار کماهمیتی است؛ اینها کوچک کردن نقش آموزش و پرورش و معلم و مدرسه است.1384/02/12
رضای الهی, تربیت دینی, تربیت کودکان, تربیت جوانان, معلمان اگر میخواهید کار معلمیِ شما مورد رضای خدا و نسلهای آینده قرار گیرد و در انجام وظیفهتان از شما به نیکی یاد شود، بچهها را متدین بار بیاورید.1384/02/12
تربیت دینی, مسئولین تربیتی کشور(مخاطب), تربیت کودکان, تربیت جوانان, سازندگی کشور, معلمان بچهها را متدین بار بیاورید. متدین بار آوردنِ بچهها همان چیزی است که میتواند آیندهی این کشور را آباد کند.1384/02/12
تکریم معلم و استاد جلسهی امروز ما به یك معنا جلسهی كاری است؛ به یك معنا جلسهی نمادین است. جلسهی نمادین، از این جهت كه اصل نشستن ما با معلمان در هر سال، نماد تكریمی است كه نظام اسلامی برای قشر معلم در جامعه قائل است.1384/02/12
تکریم معلم و استاد منزلت معلمی فقط این نیست كه یكی را تكریم و احترام كنند و دستش را ببوسند؛ منزلت معلمی یعنی تأثیرگذاری در روند تاریخی و مرزبندی فرهنگیِ یك ملت. اگر جامعهی معلمان بتواند این كار را انجام دهد، منزلت معلمی - به معنای حقیقی كلمه - حفظ شده.1384/02/12
انگلیس ناگهان از گوشهیی یك نفر تشخیص داده كه باید ما به كودكان دبستانی، از كلاس اول - یا حتّی پیشدبستانی - زبان انگلیسی یاد بدهیم؛ چرا؟ وقتی بزرگ شدند، هر كس نیاز دارد، میرود زبان انگلیسی را یاد میگیرد. چقدر دولت انگلیس و دولت امریكا باید پول خرج كنند تا بتوانند اینطور آسان زبان خودشان را در میان یك ملت بیگانه ترویج كنند؟ ما برای ترویج زبان فارسی چقدر در دنیا مشكل داریم؟ خانهی فرهنگ ما را میبندند، عنصر فرهنگی ما را ترور میكنند، ده جور مانع در مقابل رایزنیهای فرهنگی ما درست میكنند؛ چرا؟ چون در آنجا زبان فارسی یاد میدهیم. ولی ما بیاییم به دست خود، مفت و مجانی، به نفع صاحبان این زبان - كه مایهی انتقال فرهنگ آنهاست - این كار را انجام دهیم! البته بنده با فراگرفتن زبان خارجی صددرصد موافقم؛ نه یك زبان، بلكه ده زبان یاد بگیرند؛ چه اشكالی دارد؟ منتها این كار جزو فرهنگ جامعه نشود. امروز كشورهایی هستند كه متأسفانه زبان ملیِ خودشان، زبان رسمیشان نیست. امروز زبان رسمی هند و پاكستان، زبان انگلیسی است؛ زبان دیوانیشان، زبان انگلیسی است؛ در حالیكه زبان هندی و زبان اردو و چند صد زبان دیگر هم دارند. در پاكستان، زبان اردو؛ و در هندوستان، زبان هندی، زبان رایج است؛ اما آنها بكلی مغفولٌعنه است. چگونه زبان خارجی آمد جای زبان ملیِ یك ملت را گرفت؟ همینطوری وارد میشوند. انگلیسیها در هند سرمایهگذاری كردند تا توانستند وضعیت را به اینجا برسانند.1384/02/12
پیشرفت, رشد اقتصادی, پیشرفت ملت ایران, ایمان, انگیزه اگر ما میخواهیم این كشور پیشرفت صنعتی، مادی و فرهنگی كند، رتبهی اول منطقه را حائز شود، این در سایهی انگیزش دینی و ایمان امكانپذیر است.1384/02/12
سابقه ارتباط رهبری با کرمانی ها از لحاظ تعلیم و تربیت اینکه جلسهى دیدار ما با معلمان در کرمان برگزار شد، به نظر من تصادف عجیبى است؛ زیرا من از لحاظ تعلیم و تربیت با کرمان ارتباط ویژهیى دارم. البته ارتباط من با کرمانىها در عرصههاى مختلف خیلى زیاد بوده؛ خیلى از دوستان نزدیک ما در دوران مبارزه و دوران طلبگى، رفقاى کرمانى بودهاند - مثل آقاى هاشمى رفسنجانى، آقاى حجتى کرمانى، آقاى باهنر و بعضى دیگر - دوستان کرمانى از غیرطلاب هم داشتم که بین من و آنها خیلى محبت برقرار بود - مثل مرحوم اسلامیت و بعضى دیگر - لیکن در زمینهى تعلیم و تربیت، ارتباط من با کرمان از همهى اینها قدیمىتر است. دبستانى که من در مشهد مىرفتم، معلم آن، مرحوم میرزا حسین تدین کرمانى بود. تنها مدرسهى دینى مشهد هم مدرسهى ایشان بود، به نام «دارالتعلیم دیانتى». بنده شش سال در این مدرسه زیر دست آقاى تدین درس خواندم. مرحوم تدین واقعاً یک مرد حسابى بود. نه تنها آن زمان که من بچه بودم، این حس را داشتم، بلکه زمان ریاست جمهورى هم که ایشان در مشهد به دیدن من آمده بود، از نو نگاهى به ایشان کردم؛ دیدم مرد سنگین، جاافتاده، محترم و باشخصیتى است. ایشان، هم معلم بود، هم ناظم. با آن وقار و هیمنهیى که داشت، در حیاط مدرسه راه مىافتاد و چوبى به دستش مىگرفت و البته گاهى هم بچهها را فلک مىکرد؛ بنده را هم یکبار فلک کرد. ایشان مرد محبوبى بود. در همان دورهى بچگى هم بنده و شاید همهى بچهها به ایشان علاقهمند بودیم. وقتى درسم در آن مدرسه تمام شد، یکى از برادرانم در آنجا مشغول تحصیل شد؛ ولى باز من با ایشان سلام و علیک داشتم. سر ماه وقتى مىرفتم شهریهى برادرم را بدهم، ایشان را مىدیدم؛ باز هم با همان منش و چهرهى محترم و آقاوار و واقعاً مدیریتى؛ آن هم نه مدیریت یک دبستان. ایشان در مدرسه هیبت داشت.ما در مدرسه محلی داشتیم به نام قصاصگاه، که بچهها در آنجا مجازات میشدند؛ بنده هم در همانجا یکبار قصاص شدم! آنجا، هم محل مجازات بچهها بود، هم نوعی زبالهدانی؛ یعنی بچهها خربزه یا هندوانه میخوردند و پوستهایش را باید در آنجا میریختند. ایشان وقتی در مدرسه راه میرفت، با همان لهجهی کرمانی به بچهها خطاب میکرد: هر کس مِیْوه میخورد، پوستهایش را بریزد قصاصگاه. از آن سالها، این صدا هنوز در گوش من هست. غرض، این ارتباط نزدیکِ عاطفى را من با مسألهى تعلیم و تربیت در کرمان و با عنصر کرمانى از این سابقهى طولانى دارم. این هم تصادف عجیبى است که این جلسهى تعلیم و تربیتىِ معلمى، با این سابقه، در کرمان اتفاق بیفتد. البته بعد از آن هم من با بعضى از معلمان کرمانى ارتباط داشتم. سالهاى آخر دهه 40 و شاید اوایل دهه 50 وقتى براى سخنرانىهاى مذهبى به کرمان مىآمدم، چند نفر از جوانهاى فعال، مبارز و مذهبى دور و بر ما بودند؛ یکى از آنها آقاى محمدرضا مشارزاده بود، که ایشان هم معلم بود. بنابراین با معلمها ارتباط خوبى داشتیم.1384/02/12
زبان فارسی اعتقاد من این است که آموزش و پرورش برای حل مسائل اساسىِ این بخش عظیم - به تعبیر فرنگیها - یک اتاق فکر احتیاج دارد. تصمیمها در آموزش و پرورش نباید سلیقهیی گرفته شود. یک وقت بخشی از آموزش و پرورش مثلاً احساس میکند که باید به جوانان آموزشهای جنسی داد - تقلید کورکورانهی از غرب - ناگهان میبینیم از یک گوشه، نوشته و کتاب و جزوه در این زمینه منتشر میشود! روی این مسأله، کجا فکر شده؟ کجا تصمیمگیری شده؟ کجا سنجیده شده؟ چقدر ما باید دنبالهرو غرب باشیم!؟ چقدر باید تجربههای شکستخورده و ناکام غربیها را چشم بسته دنبال و تقلید کنیم!؟ مگر آنها از دامن زدن به احساسات جنسی سود بردند؟ در این مسأله، در ماندهاند. پردهی عفاف و حفاظ و معصومیتی از دین و تعلیمات دینی روی زن و مرد و جوان و پیر ما گسترده شده است؛ بیاییم با دست خودمان این پرده را بدریم! این با کدام فکر و منطق تطبیق میکند؟ البته این به شماها ارتباطی ندارد؛ به اصل آموزش و پرورش ارتباط دارد؛ لیکن تذکر آن را در محضر شما عزیزان مفید دانستم. یا ناگهان از گوشهیی یک نفر تشخیص داده که باید ما به کودکان دبستانی، از کلاس اول - یا حتّی پیشدبستانی - زبان انگلیسی یاد بدهیم؛ چرا؟ وقتی بزرگ شدند، هر کس نیاز دارد، میرود زبان انگلیسی را یاد میگیرد. چقدر دولت انگلیس و دولت امریکا باید پول خرج کنند تا بتوانند اینطور آسان زبان خودشان را در میان یک ملت بیگانه ترویج کنند؟ ما برای ترویج زبان فارسی چقدر در دنیا مشکل داریم؟ خانهی فرهنگ ما را میبندند، عنصر فرهنگی ما را ترور میکنند، ده جور مانع در مقابل رایزنیهای فرهنگی ما درست میکنند؛ چرا؟ چون در آنجا زبان فارسی یاد میدهیم. ولی ما بیاییم به دست خود، مفت و مجانی، به نفع صاحبان اینزبان - که مایهی انتقال فرهنگ آنهاست - این کار را انجام دهیم! البته بنده با فراگرفتن زبان خارجی صددرصد موافقم؛ نه یکزبان، بلکه ده زبان یاد بگیرند؛ چه اشکالی دارد؟ منتها این کار جزو فرهنگ جامعه نشود. امروز کشورهایی هستند که متأسفانه زبان ملىِ خودشان، زبان رسمیشان نیست. امروز زبان رسمی هند و پاکستان، زبانانگلیسی است؛ زبان دیوانیشان، زبان انگلیسی است؛ در حالیکه زبان هندی و زبان اردو و چند صد زبان دیگر هم دارند. در پاکستان، زبان اردو؛ و در هندوستان، زبان هندی، زبان رایج است؛ اما آنها بکلی مغفولٌعنه است. چگونه زبان خارجی آمد جایزبان ملىِ یک ملت را گرفت؟ همینطوری وارد میشوند. انگلیسیها در هند سرمایهگذاری کردند تا توانستند وضعیت را به اینجا برسانند. بعضی از کشورهای آفریقایی، زبانشان پرتغالی یا اسپانیولی است؛ به زبان رسمىِ خودشان اصلاً توجه نمیکنند؛ این خوب است؟ تسلط زبان بیگانه بر یک ملت، خوب است؟ زبان، استخوان فقرات یک ملت است؛ این را ما اینطور تضعیف کنیم؟ چرا؟ چون آقایی سلیقهاش این است و اینطور فهمیده! مدرسه و بچههای مردم که محل آزمون و خطا نیستند؛ آزمایشگاه نیستند که ما این مسأله را تجربه کنیم، بعد ببینیم تجربه غلط از آب درآمد. با بچههای مردم که نمیشود اینطوری رفتار کرد. بنابراین اتاق فکر - یعنی یک مرکز اندیشمند و آگاه - لازم است. چیزهای فراوان دیگری هم در آموزش و پرورش وجود دارد، که باید به آنها هم توجه کرد.1384/02/12