news/content
نسخه قابل چاپ
1403/10/16

روزی که مهمان حاج قاسم بودیم

http://farsi.khamenei.ir/themes/fa_def/images/ver2/breadcrump.gifhttp://farsi.khamenei.ir/themes/fa_def/images/ver2/breadcrump.gif روایت رسانه ریحانه KHAMENEI.IR از دیدار و سخنرانی رهبر انقلاب به مناسبت پنجمین سالگرد شهادت شهید حاج قاسم سلیمانی
 سارا عرفانی
https://farsi.khamenei.ir/themes/fa_def/images/home/rect-1-n.gif از همان موقعی که رفتنم قطعی شد، مطمئن بودم که این دیدار متفاوت است. آن­‌هم بخاطر صاحب مجلس. مگر می­شود، کسی که به مهمان نوازی مشهور است و در خانه‌­اش همیشه به روی دیگران باز بوده، برای آن­هایی که وعده گرفته، سنگ تمام نگذارد؟ تا آخر این روایت را بخوانید و خودتان قضاوت کنید دیدار این‌­بار با رهبر انقلاب، که به مناسبت پنجمین سالگرد شهادت سردار حاج قاسم سلیمانی برگزار شده بود، چقدر متفاوت و صمیمی و خالصانه بود. مثل خود حاج قاسم.

حسینیه مملو از جمعیت بود. مرد و زن و پیر و جوان، در گوشه و کنار نشسته بودند. در یک سو، مردانی با سربندهای زرد و صلابتی مانند سرو و زنانی با روسری لبنانی و دلی به وسعت مدیترانه، از تبار سید مقاومت، به چشم می­­خوردند و در سویی دیگر، مردانی با دست­‌های ورزیده و به خون­‌گرمی کویر و زنانی به مهربانی آفتاب و خوش رویی پسته، از دیار سردار­ دل­ها به چشمم آمدند. بوی سیب لبنانی، من را به ساحل بیت­‌های بیروت تو و بیروت من نزار قبانی کشاند و عطر کماچ و کلمپه چنان در فضا پیچیده بود که توصیفش، زیره به کرمان بردن است.

از کنار خانمی رد شدم که دختر کوچولویی را بغل گرفته بود. قربان صدقه‌ی چادر و روسری خوشگلش رفتم که خانم گفت: «جانباز است.» باورم نمی شد دختر بچه را می‌گوید. پرسیدم: «چه کسی جانباز است؟» دختر را که در آغوشش بود نشان داد و گفت: «سال قبل در ماجرای بمب گذاری مزار حاج قاسم، دو ساله بود، مادر و مادربزرگش شهید شدند. خودش هم یک ترکش در کمرش دارد که فعلا دکترها گفته‌اند بهتر است به آن دست نزنیم.» دست دختر کوچولو را بوسیدم و اشک‌هایم را پشت لبخندم پنهان کردم.

همان­طور که محو عطرها و رنگ­‌ها و طعم‌­ها بودم، به هر ترفندی بود، خودم را تا میله­‌های منتهی به صف اول رساندم و در تنها جای خالی که پیدا کردم، نشستم. چند دقیقه بعد، گرم هم­‌صحبتی با بانویی شدم که همسرش، حجت‌الاسلام علی شیرازی، نماینده‌ی رهبر انقلاب در سپاه قدس بود و سال­‌ها با حاج قاسم همکار و همراه بودند. در میانه‌ی صحبت، حاج خانم از توجه زیاد حاج قاسم به دخترشان گفت:
«دختری به نام فاطمه داریم که حاج قاسم به او بسیار محبت داشت و مثل یک عموی مهربان، به او توجه می‌کرد. بعدها فهمیدیم که حجم مهربانی زیاد او، بخاطر اسم دخترم است. او به فاطمه­‌ها نگاه دیگری داشت و به آن­‌ها بیشتر از دیگران محبت می­کرد.»

همسر حجت‌الاسلام شیرازی، در ادامه به نکته‌ی جالبی اشاره کرد که دید جدید و متفاوتی به من داد:
«حاج قاسم روی خودش خیلی کار کرده بود. او شخصیت بسیار بزرگی داشت و صرفا یک فرد نظامی نبود، بلکه عالم هم بود. اما عمق شخصیت ایشان هنوز شناخته شده نیست، سال‌ها طول می‌کشد تا مردم ایشان را بشناسند، تا الان ما فقط شمه‌ای از ظواهر را درباره‌ی ایشان فهمیده‌ایم. او بسیار اهل مطالعه بود، کتاب­‌های تاریخی و تفسیری می­خواند و بر روی قرآن و نهج البلاغ‌ه­ای که داشت، حاشیه می­زد و دریافت­‌های خودش را می­نوشت. او با وجود حجم بالای مشغله‌­ای که داشت، مدام به خانواده‌ی شهدا، رسیدگی می­کرد و این کار را وظیفه‌ی خود می­‌دانست.»
 
بعد از اتمام صحبتم با حاج خانم، توجهم به دختری لبنانی که سمت راستم نشسته بود، جلب شد. دختری آرام و کم حرف و سر به زیر. زیاد فارسی نمی­‌دانست اما حرفش را دست و پا شکسته به من فهماند. همسرش از رزمندگان حزب‌الله بود و فقط شش ماه از ازدواج­شان گذشته بوده که او به شهادت رسید. هرچند هم زبان نبودیم اما چشم­‌هایش حرف‌­های زیادی برای گفتن داشت. حرف­‌هایی که فراتر از مرزهای جغرافیایی و زبان­‌های زنده‌ی دنیا، میان ما رد و بدل ­می­شد. حرف­‌هایی از جنس لطافت زنانه. هنوز چشم­‌هایمان، حرف برای گفتن داشت که طنین حیدر حیدر حضار، چشم­‌های­مان را به سمت دیگری کشاند. جایی که پدری مهربان، با صلابتی مثال زدنی، به میان جمعیت آمدند و لبخندشان را به فرزندانشان هدیه دادند. همین حوالی بود که جوانی عرب زبان شاید از عراق، از سوریه یا لبنان، از میان جمعیت مردها برخاست، با صدایی بلند رجز خواند و سید و مولایش را خطاب قرار داد که: «والله ما ترکناک یا خامنه­‌ای!»

بعد از این رجز خوانی طوفانی، همه سراپا گوش بودند تا حرف­ های پدر را بشنوند. آقا سخنان­شان را با ذکر فضائل و برکات ماه رجب شروع کردند و در ادامه، برخی ویژگی­‌های شهید سلیمانی را بازگو کردند. اما جایی در میانه‌ی صحبت، نکته‌ی مهمی گفتند:
«در همه‌ی مراحل این مبارزه‌ی بزرگی که این برادر عزیز ما و رفیق صمیمی عزیز ما داشت، دفاع از حریم­های مقدّس برای او یک اصل بود؛ از عتبات عالیات باید دفاع می­کرد، از زینبیّه باید دفاع می­کرد، از مرقدهای صحابه‌ی امیرالمؤمنین ــ که عدّه‌ای‌شان در شام و عدّه‌ای در عراق مدفون هستند ــ باید دفاع می­کرد، از مسجدالاقصیٰ باید دفاع می­کرد که مسجدالاقصیٰ حرم بزرگ عالم اسلام است؛ برای همین هم بود که آن رهبر فلسطینی، اینجا در سخنرانی پیش از نماز، شهید سلیمانی را گفت «شهیدالقدس»؛ از آن حرم دفاع می­کرد. ایران را هم حرم اطلاق می­کرد، از ایران هم به عنوان حرم دفاع می­کرد. ببینید! این منطق دفاع از حریم­های مقدّس، از حرم‌های مقدّس، یک منطق بسیار مهم است.»
 
با شنیدن این حرف­‌ها، چهره‌ی مدافعان حرم، در ذهنم ترسیم می­شد و با خودم فکر می­کردم این روزها که عده‌­ای به واسطه‌ی حوادث سوریه، درباره‌ی جانفشانی­‌های آن­ها به تردید افتاده‌­اند، چقدر این حرف­‌ها و تاکید کردن بر روی چنین اصلی، می‌تواند برایشان مهم و راهگشا باشد.

حالا حضرت آقا داشتند می­گفتند که: «انقلاب اسلامی و جمهوری اسلامی سرزنده است، باطراوت است، درخت ثمربخش است.» و جوانانی از دهه­‌های مختلف را مثال زدند که حاضر بودند برای دفاع از اسلام، جان خود را فدا کنند. سر چرخاندم و به جوانانی که دور و اطرافم بودند نگاه کردم. برق شادی در چشم­‌هایشان و طرح لبخند بر روی لب­‌هایشان نشسته بود. جوانانی از ایران، لبنان و قطعا بعد از شنیدن این صحبت­‌ها، از جای جای جهان.
 
در انتهای صحبت، آقا مثل پدری مهربان، که حواسشان به تمام فرزندانشان بود، هوای فرزندان لبنانی و یمنی خودشان را هم داشتند و به آن­‌ها، امیدی برای ادامه‌ی مسیر مقاومت و بشارتی برای پیرزوی دادند:
«لبنان نماد مقاومت است. لبنان ضربه خورده، لکن خم نشده، به زانو درنیامده. دشمن ضربه می­زند، امّا «فَاِنَّهُم یَألَمونَ کَما تَألَمون»؛ خودش هم ضربه می­خورد. و آن که در نهایت پیروز است، قدرت ایمان است و صاحبان ایمانند. لبنان نماد مقاومت است و پیروز خواهد شد؛ یمن هم نماد مقاومت است و پیروز خواهد شد. و ان‌شاء‌الله دشمن و متجاوزین، در رأس همه‌ی آن­ها آمریکای طمّاع و جنایت‌کار، مجبور خواهند شد دست از سر مردم منطقه و ملّت­‌های منطقه بردارند و با ذلّت از این منطقه ان‌شاء‌الله خارج بشوند.»

حالا تمام حسینیه به خصوص فرزندان لبنانی، که از ظلم زمانه به آغوش گرم پدرشان پناه آورده بودند، یکپارچه شور و تکبیر شدند و با این حرف‌­ها، خونی که از چشم­‌ها و دست­های مجروحان حادثه‌ی پیجرها رفته بود و خونی که از پیکرهای شهیدان حزب‌الله بر زمین ضاحیه جاری شده بود، دوباره به رگ­‌های مقاومت بازمی­گشت.

«والسّلام علیکم و رحمة ‌الله و برکاته» که بر زبان پدر جاری شد، جمعیت یکپارچه به خروش آمد و با شعار و تکبیر، ایشان را بدرقه کرد.
 
اما انگار هیچ­کس پای رفتن و دل کندن از حسینیه را نداشت. همه دل دل می­کردند تا کمی بیشتر بمانند. شاید بتوانند برای لحظه­‌ای، دوباره آقا را ببینند. اما میزبانی حاج قاسم، هنوز به اتمام نرسیده بود. حالا دختران و پسران او به نیابت از پدرشان، به میهمانان خوش‌آمد می­گفتند. لحظات زیبا و ماندگاری رقم خورد. خانواده‌ی شهدای تشییع سردار و شهدای حادثه‌ی تروریستی گلزار شهدای کرمان، در آغوش دختران حاج قاسم اشک می‌ریختند و داغ دل سبک می­کردند. هر چه باشد هم‌ولایتی بودند. از دیار مردمان صبور و غیور کرمان.

و خانواده­‌های شهیدان لبنانی و زنان و دخترانی که در کنار دختران حاج قاسم، عکسی به یادگار بر­می­داشتند برای ثبت این روز خاطره انگیز و فراموش نشدنی در حسینیه‌ی امام خمینی (ره).

جزو آخرین نفراتی بودم که از حسینیه بیرون آمدم، اما هنوز هم چشم­‌هایم به دنبال روایت آدم‌­هایی بود که امروز اینجا جمع شده بودند. ناگهان چهره‌ی آشنایی را دیدم. چشم‌­هایم خطا نمی­کرد. خودش بود. سردار قاآنی، فرمانده سپاه قدس که به همراه سردار سلامی، فرمانده‌ی سپاه پاسداران، در میان حلقه­‌ای از مردها، محصور شده بودند. انگار میزبانی حاج قاسم، تمامی نداشت.

در گوشه­‌ای ایستادم. دو دل بودم جلو بروم یا نه، که خود سردار قاآنی، مثل پدری که دخترش را می­بیند، با اشاره‌ی یک دست، من را صدا کرد و با دست دیگر، مردها را کنار زد تا به سمتم بیاید. آنقدر گرم سلام و احوال­پرسی کرد و متواضعانه حرف­‌هایم را شنید و با مهربانی پاسخم را داد، که هرکس ما را می­دید، گمان می­کرد حتما سردار من را می­شناسد. سردار سلامی هم با مهربانی و لبخند جلو آمد و سلام و احوال پرسی کرد. طولی نکشید که خانواده‌­های شهدا، در اطراف این دو سردار نام­‌آشنا حلقه زدند و درد و دل­هایشان را مطرح کردند.
 
یاد حرف آقا و اشاره‌ی ایشان به مکتب شهید سلیمانی افتادم. الحق که سردار قاآنی، جانشین خلف سردار عزیز ما بود. و سردار سلامی، پیرو مکتب این شهید بزرگ. در آخر سردار قاآنی، برایم دعای خیری کرد و من هم با آیت الکرسی، بدرقه‌­شان کردم.

کوچه­‌های منتهی به خیابان جمهوری، پر از زنان و مردان و کودکانی بود که چفیه­‌ها و سربندها و عکس‌های توی دست‌شان گواهی می­داد از دیدار با پدر بازگشته‌­اند. هنوز هم چشم­‌هایم به دنبال روایت کسانی بود که امروز اینجا جمع شده بودند. ناگهان سرداری را دیدم که، سرش را به زیر انداخته بود و تنها و بدون محافظ داشت به سمت خیابان می­رفت. قدم تند کردم و خودم را به او رساندم. درخواست کردم برایم خاطره­ای از سردار بگوید. انگار میزبانی حاج قاسم هنوز هم تمام نشده بود و داشت برای من سنگ تمام می­گذاشت. چرا که سردار حسین معروفی را در مسیرم قرار داده بود. سرداری کرمانی، که رفاقتی سی ساله با حاج قاسم داشت و سینه­‌اش گنجینه‌ی خاطرات فراوانی از او بود. کسی که خودش در زمان حیات حاج قاسم، کتاب «بچه‌­های حاج قاسم» را در مورد او نوشته بود. سردار یک خاطره‌ی جذاب برایم تعریف کرد. خاطره­اش برای بیست و هشت سال پیش بود. زمانی که یک شب را میهمان خانه‌ی حاج قاسم بوده و حاجی به او گفته:
«من از خدا دو چیز خواستم. اگر بخواهم برای اسلام و انقلاب کار کنم، باید خودم را وقف کنم.»

سردار معروفی ادامه داد:
سپس حاج قاسم، انگشت اشاره‌­اش را بر روی شقیقه‌­اش گذاشت و گفت: «دوم هم اینکه خدا اینقدر به من مشغله بدهد که حتی نتوانم فکر گناه کنم، چه برسد گناهی مرتکب شوم.»

من هنوز داشتم به عمق خواسته­‌های حاج قاسم از خدا فکر می­کردم که سردار معروفی از من خداحافظی کرد، سوار ماشین شد و رفت.

حالا من درست در وسط خیابان کشوردوست ایستاده بودم. جایی که بارها و بارها حاج قاسم از آن گذشته بود و به دیدار رهبر انقلاب رفته بود. مردی که کشورش را و مردم کشورش را دوست داشت و خودش را وقف آن­‌ها کرد و زمانی که شهید شد، یک کشور دوستش داشتند و به احترامش قیام کردند. یاد جمله امروز آقا افتادم که گفتند: ««مکتب سلیمانی» [که همان] مکتب اسلام است، مکتب قرآن است و او به این مکتب پایبند بود و به آن عمل میکرد. شد شاخص، شد محور، شد مرکز. ما هم اگر همان ایمان را، همان عمل را، همان عمل صالح را داشته باشیم، میشویم سلیمانی.»

فکر می‌کنم ای‌کاش همانقدر که حاج قاسم را دوست داریم، به مکتبش پایبند باشیم تا هر کدام‌مان بتوانیم در هر شغل و موقعیتی که هستیم، مثل او بشویم.

لطفاً نظر خود را بنویسید:

کدامنیتی : *
اعدادي را که مي بینيد ، وارد کنید
*
پايگاه اطلاع‌رسانی دفتر حفظ و نشر آثار حضرت آيت‌الله‌العظمی سيدعلی خامنه‌ای (مد‌ظله‌العالی) - مؤسسه پژوهشی فرهنگی انقلاب اسلامی