keyword/content
1401/10/14
1400/02/21
1400/02/17
1399/06/02
1398/06/26
1398/01/01
1397/12/07
1393/10/19
1393/01/01
1392/12/20
1392/03/14
1392/03/14
1392/02/07
1391/07/23
1391/07/22
1391/05/16
1390/11/26
1390/11/14
1390/11/14
1390/11/14
1390/08/11
1390/07/26
1390/07/24
1390/07/20
1390/07/20
1389/05/31
1389/05/31
1389/02/08
1389/02/08
1389/02/08
1388/11/28
1388/07/02
1388/02/27
1388/02/26
1388/01/01
1387/06/05
1387/02/11
1387/02/04
1386/06/12
1386/02/25
1385/11/30
1385/10/08
1385/02/06
1384/10/19
1384/06/11
1384/06/08
1384/02/19
1384/02/19
1384/02/18
1383/08/20
1383/06/26
1383/05/25
1383/05/17
1383/04/01
1383/03/27
1383/03/14
1383/03/14
1382/07/22
1382/02/10
1381/06/30
1381/03/14
1380/12/27
1380/09/21
1379/12/12
1379/12/12
1379/12/09
1379/07/14
1379/06/30
1379/04/19
1379/02/23
1379/02/23
1379/02/23
1379/02/01
1378/03/25
1377/12/04
1376/05/12
1376/01/01
1375/02/26
1375/02/26
1375/02/13
1374/09/29
1374/08/10
1373/04/29
1372/05/12
1371/10/17
1371/07/15
1371/03/13
1370/11/30
1370/09/30
1370/03/26
1369/08/13
1369/07/24
1369/03/10
1369/02/22
1368/11/09
1368/10/19
1368/09/07
1368/09/07

نظام سرمایه‌داری غرب یک نظام مردسالار است؛ یعنی آن چیزی که آنها نسبت به اسلام میگویند و غلط میکنند و خلاف واقع میگویند، عیناً در مورد خودشان صادق است؛ چرا؟ ریشه‌ی این نگاه هم این است که در نظام سرمایه‌داری، سرمایه بالاتر از انسانیّت است؛ و انسانها در خدمت سرمایه قرار میگیرند. خب هر انسانی که بیشتر بتواند سرمایه‌آوری کند، سرمایه‌اندوزی کند، ارزشش بیشتر است. مرد گردن‌کلفت‌تر است، قوی‌تر است؛ [استخراج] معادن طلا و جواهرات و الماس و غیره در آفریقا و در آمریکا و آمریکای جنوبی و مانند اینها را مردها [انجام میدادند]؛ مدیریّتهای کلان اقتصادی و تجاری و مانند اینها را مردها انجام میدادند؛ بنابراین مرد اولویّت دارد بر زن در نظام سرمایه‌داری؛ چون رجحان‌ سرمایه بر انسان، در مورد مرد بیشتر صادق است. خب، حالا که بنا شد سرمایه جایگاه انسانها را تعیین بکند، انسانها دیگر یکسان نیستند، طبعاً مختلفند. بعد گفتیم بر طبق این نگاه سرمایه‌سالاری، جنس مرد طبعاً بالاتر از جنس زن است. لذا شما می‌بینید در نظام سرمایه‌داری دو جور از زن سوء استفاده میشود: یکی در مورد خود کار؛ این یکی از این نکات مهم است. حالا این خانمی که گفتند در غرب بودند، در این نکات، ایشان قاعدتاً خوب مطّلعند، واردند؛ در کتابها و جاهایی هم که اطّلاعات عمومی هست، میتوانید پیدا کنید. همین الان در بسیاری از کشورهای غربی، مزد زن برای کارِ مشابه با مرد، کمتر از مرد است، یعنی همان کار مرد را به زن محوّل میکنند، مزد کمتری میدهند؛ چون ضعیف‌تر است، چون زورپذیرتر است؛ این [جور] است. این یک جور سوء استفاده است. یک علّت اینکه در قرن نوزدهم و بعد، قرن بیستم ــ بیشتر قرن نوزدهم ــ مسئله‌ی آزادی زن مطرح شد، برای این بود که زنها را از خانه بیرون بکشند، ببرند کارخانه، با مزد کمتر از آنها استفاده کنند.

بعضی از آرمانها، آرمانهای کلان نظام جمهوری اسلامی‌اند، آرمانهای بلندمدّت و میان‌مدّت هستند و البتّه آرمانهای اساسی هستند که باید به آنها توجّه کرد؛ مثل تشکیل جامعه‌ی اسلامی یا استقرار عدالت اجتماعی یا مسئله‌ی استقلال، مسئله‌ی آزادی و مانند اینها؛ اینها آن آرمانهای اساسی است. بعضی از این آرمانها در سطوح خُردتری هستند و در واقع اجزای تشکیل آن آرمانهای سطح بالا محسوب میشوند؛ مثل مثلاً فرض کنید پیشرفت علمی؛ یک آرمان است -یکی از آرمانهای ما قطعاً پیشرفت علمی است- منتها جزئی از مجموعه‌ای است که جامعه‌ی اسلامی را تشکیل خواهد داد یا استقلال ما را مثلاً تشکیل خواهد داد. یا فرض کنید که اقتدار در سیاست خارجی که به معنای بیرون نگه داشتن کشور و نظام سیاسی از شبکه‌ی اقماری قدرتهای مستکبر و نظام سلطه است -اقتدار در سیاست خارجی به این معنا است که در اوّل انقلاب در شعار «نه شرقی، نه غربی» متبلور بود که آن روز یک ابرقدرت شرقی داشتیم که نظام کمونیست و جامعه‌ی کمونیستی دنیا بود، و یک نظام سرمایه‌داری؛ شعار این بود که جمهوری اسلامی بایستی خودش را از ورود در شبکه‌ی اقماری این قدرتهای بزرگ حفظ کند و حفظ هم کرد بحمدالله- خب این هم یک آرمانی است؛ بایستی این آرمان حفظ بشود و دنبال بشود و تعقیب بشود و روزبه‌روز برتر بشود. یا خودکفائیِ اقتصادی که در واقع یکی از آرمانهای خُرد نسبت به آن آرمانهای عمده است.

ماجرای فلسطین، همچنان مهم‌ترین و زنده‌ترین مسئله‌ی مشترک امّت اسلامی است. سیاستهای نظام سرمایه‌داری ظالم و سفّاک، دست یک ملّت را از خانه‌ی خود، از میهن و خاک آباء و اجدادی خود کوتاه کرده و در آن، رژیمی تروریست و مردمی بیگانه را نشانده است.
سُست‌تر و بی‌پایه‌تر از منطق پوشالی تأسیس رژیم صهیونیستی چیست؟ اروپایی‌ها بنا بر ادّعای خود، به یهودیان در سالهای جنگ جهانی دوّم ظلم کرده‌اند، پس باید با آواره کردن ملّتی در غرب آسیا و کشتارهای فجیع در آن کشور انتقام یهودیان را گرفت ...!
این منطقی است که دولتهای غربی با حمایت بی‌دریغ و دیوانه‌وار خود از رژیم صهیونیستی به آن تکیه کرده و بدین‌گونه، همه‌ی ادّعاهای دروغین خود در باب حقوق بشر و دموکراسی را تخطئه کرده‌اند. و این ماجرای خنده‌آور و گریه‌آور بیش از هفتاد سال است که ادامه دارد و هر از چندی برگ دیگری بر آن افزوده میشود.

خب تمدّن غربی الگوهای مدیریّت و جامعه‌سازی و نظام‌سازی و حکومت را به میدان آورد و نشان داد؛ هم کمونیسم یک جور -سوسیالیسم و کمونیسم وانواع و اقسام سوسیالیسم‌هایی که دولتهای مختلف به شکل آنها به وجود آمدند- و سرمایه‌داری و به‌اصطلاح لیبرالیسم و مانند اینها هم یک جور دیگر؛ اینها فراورده‌های غرب است و این فراورده‌ها شکست خورده؛ امروز این محصولات تمدّن غربی در مدیریّت جامعه و مدیریّت بشر شکست‌خورده است. آن یکی که جمع شد، این یکی هم خیمه و خرگاهش(۵) در حال اغتشاش و نابسامانی است که دارید مشاهده میکنید. قلّه‌ی باشکوه این الگوی غربیِ سرمایه‌داری، آمریکا است که وضعیّت آن را مشاهده میکنید که به معنای واقعی کلمه یک الگوی شکست‌خورده است. بیشتر از همه‌ جا در آمریکا ارزشهای بشری دارد لگدمال میشود. با این نظامهای حکومتی، بایستی ارزشها را زنده کنند؛ حالا ارزشهای دینی به کنار، ارزشهای معنوی که آنها به آن توجّه هم ندارند، احساس هم نمیکنند آنها را، به کنار؛ ارزشهای بشری، ارزشهایی که عقلهای بشر آنها را میفهمد، [یعنی] مسئله‌ی امنیّت، مسئله‌ِی سلامت، مسئله‌ی عدالت، اینها دارد بکلّی در این الگوی مسلّط غربی بیش از همه‌ جا لگدمال میشود.

از بیگانگان، به نفع جمهوری اسلامی که راه نویی را در دنیا به وجود آورده است، نمیشود امید کمک داشت. جمهوری اسلامی حرف جدیدی را در دنیا دارد مطرح میکند؛ متمسّکین به نظام پوسیده‌ی سرمایه‌داری غربی ممکن نیست که از این ندای جدید، از این حرف جدید، از این راه جدید استقبال کنند و به آن کمک کنند؛ امکان ندارد. هر چه بتوانند دشمنی میکنند و کرده‌اند؛ البتّه نمیتوانند، دشمنی‌شان به جایی هم نمیرسد؛ بخصوص آنهایی که دشمنی‌شان واضح است، مثل آمریکا. به حول و قوّه‌ی الهی ما پیروز شدیم، بعد از این هم پیروز خواهیم شد

الان در کشور، هم در سطوح دولتی، هم در سطوح تحقیقاتی و دانشگاهی، مطالعات وسیعی شروع شده است برای اینکه ما چگونه بتوانیم کشور را با درآمد‌های غیرنفتی اداره کنیم؛ این خیلی چیز مهم و خوبی است. آن وقتی که درآمد نفتی به صورت فراوان در اختیار باشد، نه مسئولین دولتی و نه دیگران طبعاً به این فکر نمی‌افتند. شبیه این را ما به‌ طور محسوس و عینی در باب امکانات دفاعی کشور امتحان کردیم. در سالهای دفاع مقدّس، جنگی که بر ما تحمیل شد، قدرتهای مادّی شرق و غرب، یعنی هم قدرتهای مادّی سرمایه‌داری، و هم قدرتهای مادّی سوسیالیستی و کمونیستی، بهترین امکانات جنگی را در اختیار صدّام قرار دادند ولی دست ما بسته بود. به ما حتّی -آن طوری که مشهور شد و همه دانستند- سیم خاردار هم نمیفروختند؛ البتّه سخت بود امّا همین سختی موجب شد که جوانهای ما، صاحبان فکر، صاحبان استعداد و ابتکار به فکر بیفتند، وضع وابستگی ما را به سلاح بیگانه تغییر بدهند. امروز وضعیّت ما به لطف الهی از لحاظ امکانات دفاعی تقریباً از همه‌ی کشورهای این منطقه بهتر و بالاتر است؛ دشمنهای ما هم روی این دارند تکیه میکنند، آنها هم اعتراف میکنند، برای اینکه این را وسیله‌ی فشاری قرار بدهند؛ که البتّه وسیله‌ی فشار قرار نخواهد گرفت.

من تکیه میکنم در این برهه‌ی از زمان روی مسئله‌ی خانواده تکیه کنید. دشمن -نه دشمن ایران یا دشمن انقلاب؛ دشمن بشریّت- تصمیم گرفته که نظام خانواده را در بین بشر از بین ببرد. خانواده سنّت الهی است. دشمن بشریّت یعنی جریان سرمایه‌داری بین‌المللی و صهیونیسم تقریباً از حدود صد سال پیش تصمیم گرفتند که خانواده را در بین بشر از بین ببرند؛ و یک جاهایی موفّق شدند. در آن جاهایی که از خدا دور بودند موفّق شدند، در یک جاهایی هم از جمله در ایران اسلامی ما موفّق نشدند امّا دارند تلاش میکنند. این ازدواجهای سخت، این ازدواجهای دیر، این فرزندآوری کم، این به تعبیر غلط زشتشان «ازدواجهای سفید» -که سیاه‌ترین نوع زندگی مزدوج است- همه‌ی اینها به خاطر این است که خانواده از بین برود.

مصلحت دشمن این است که ما را از هم جدا کند، به یک کشور حمله کند، از کشور دیگری یارگیری کند؛ مصلحت دشمن در این است، ما نباید بگذاریم. دشمن کیست؟ دشمن، سرمایه‌داری آمریکا و استکبار جهانی است که امروز در رأس آن، آمریکا و صهیونیست‌هایند - عناصر صهیونیست - که دولت صهیونیست در فلسطین اشغالی هم یک بخشی از آن مجموعه‌ی خطرناک و آن سرطان مهلکی است که صهیونیست‌ها در دنیا به‌وجود آوردند.

اقتصاد مقاومتی، عدالت‌محور است؛ یعنی تنها به شاخصهای اقتصاد سرمایه‌داری ـ [مثل] رشد ملّی، تولید ناخالص ملّی ــ اکتفا نمیکند؛ بحث اینها نیست که بگوییم رشد ملّی اینقدر زیاد شد، یا تولید ناخالص ملّی اینقدر زیاد شد؛ که در شاخصهای جهانی و در اقتصاد سرمایه‌داری مشاهده میکنید. در حالی که تولید ناخالص ملّی یک کشوری خیلی هم بالا میرود، امّا کسانی هم در آن کشور از گرسنگی میمیرند! این را ما قبول نداریم. بنابراین شاخص عدالت ـ عدالت اقتصادی و عدالت اجتماعی در جامعه ـ یکی از شاخصهای مهم در اقتصاد مقاومتی است، امّا معنای آن این نیست که به شاخصهای علمی موجود دنیا هم بی اعتنایی بشود؛ نخیر، به آن شاخصها هم توجّه میشود، امّا بر محور «عدالت» هم کار میشود. عدالت در این بیان و در این برنامه به معنای تقسیم فقر نیست، بلکه به معنای تولید ثروت و ثروت ملّی را افزایش دادن است.

گرایش به اقتصاد مقاومتی مخصوص ما هم نیست؛ امروز در بسیاری از کشورها - بخصوص در این سالهای اخیر - با تکانه‌های شدید اقتصادی که در دنیا به‌وجود آمد، کشورهای متعددی به دنبال مقاوم‌سازی اقتصاد خودشان برآمدند؛ البته هر کشوری شرایط خاص خودش را دارد. این اقتصاد سرمایه‌داری با مشکلاتی که ناشی از این اقتصاد بود، از غرب و از آمریکا سرریز شد به بسیاری از کشورها؛ و اقتصاد جهانی در مجموع، یک کل مرتبط به یکدیگر است، طبعاً کشورها از این مشکلات کم‌وبیش متأثر شدند؛ بعضی بیشتر، بعضی کمتر. بنابراین خیلی از کشورها در صدد برآمدند که اقتصاد خودشان را مقاوم‌سازی کنند؛ به تعبیری همین اقتصاد مقاومتی را به شکل متناسب با کشورهایشان برنامه‌ریزی کنند، تحقق ببخشند. به نظر من احتیاج ما به اقتصاد مقاومتی بیش از کشورهای دیگر است؛ ما بیشتر احتیاج داریم که اقتصاد خودمان را مقاوم‌سازی کنیم. اولاً به همان دلیل مشترک بین ما و دیگر کشورها؛ ما با اقتصاد جهانی مرتبطیم، بنای بر همین ارتباط هم داریم، ما قصد جداشدن و مُنعزِل شدن از اقتصاد جهانی را به‌هیچ‌وجه نداریم و در شرایط کنونی دنیا نمیتوان هم داشت؛ بنابراین متأثر میشویم از آنچه در دنیا در اقتصادهای جهانی اتفاق می‌افتد. ثانیاً خصوصیتی است که ما داریم؛ ما به‌خاطر استقلالمان، به‌خاطر عزت‌مداری‌مان، به‌خاطر اصرارمان بر تحت تأثیر سیاستهای قدرتها قرار نگرفتن، مورد تهاجم و سوء نیت هم قرار داریم؛ یعنی نسبت به ما - همچنان که در شرایط کنونی مشاهده میکنید - انگیزه‌های مخالفت و اخلالگری و اشکال‌تراشی و ایجاد مشکل، بیش از بسیاری از کشورهای دیگر است. بنابراین ما بیشتر بایستی اهتمام بورزیم به اینکه پایه‌های اقتصاد را محکم کنیم و اقتصادمان را مقاوم‌سازی کنیم؛ نگذاریم وضعیتی وجود داشته باشد که یا حوادث و تکانه‌های ناگزیر و یا سوءنیت‌ها بتواند در اقتصاد ما اثر بگذارد. بنابراین ما به این نیاز داریم.

ما نقشه‌ی راه داریم. نقشه‌ی راه ما چیست؟ نقشه‌ی راه ما همان اصول امام بزرگوار ما است؛ آن اصولی كه با تكیه‌ی بر آن توانست آن ملت عقب‌افتاده‌ی سرافكنده را تبدیل كند به این ملت پیشرو و سرافراز. این اصول، اصولی است كه در ادامه‌ی راه هم به درد ما میخورد و نقشه‌ی راه ما را تشكیل میدهد.
(...)
در اقتصاد، اصول امام تكیه‌ی به اقتصاد ملی است؛ تكیه‌ی به خودكفائی است؛ عدالت اقتصادی در تولید و توزیع است؛ دفاع از طبقات محروم است؛ مقابله‌ی با فرهنگ سرمایه‌داری و احترام به مالكیت است - اینها در كنار هم - امام فرهنگ ظالمانه‌ی سرمایه‌داری را رد میكند، اما احترام به مالكیت، احترام به سرمایه، احترام به كار را مورد تأكید قرار میدهد؛ همچنین هضم نشدن در اقتصاد جهانی؛ استقلال در اقتصاد ملی؛ اینها اصول امام در زمینه‌ی اقتصاد است؛ اینها چیزهائی است كه در فرمایشات امام واضح است.

در كجای دنیا به نامزدهای گوناگون، از آن چهره‌های معروف تا چهره‌های گمنام، اجازه داده میشود كه به طور مساوی از رسانه‌های ملی و دولتی كشور استفاده كنند؟ كجای دنیا چنین چیزی هست؟ در آمریكا هست؟ در كشورهای سرمایه‌داری هست؟ در كشورهای سرمایه‌داری اگر چنانچه عضو این دو حزب یا سه حزب بودند و پشتیبانی سرمایه‌دارها و كارخانه‌دارها و پولدارها و مافیاهای ثروت و قدرت را با خودشان داشتند، میتوانند تبلیغات كنند؛ اما اگر نداشتند، اصلاً نمیتوانند تبلیغات كنند. هر كسی كه انتخابات آمریكا را دنبال كرده باشد - بنده دنبال كرده‌ام - این را تصدیق میكند. افرادی بوده‌اند كه مورد حمایت صهیونیستها نبوده‌اند، مورد حمایت شبكه‌ی سرمایه‌داریِ خونخوارِ بین‌المللی نبوده‌اند، هر كاری كردند، نتوانستند وارد میدان انتخابات شوند؛ نه رسانه‌ای در اختیار آنها بوده، نه تلویزیونی در اختیار آنها بوده؛ برای هر ثانیه باید چقدرها خرج كنند. در كشور ما نامزدهای نمایندگی به طور مساوی و برابر، بدون خرج كردن یك ریال، می‌نشینند آنجا، ساعتهای متمادی، با برنامه‌های گوناگون، با مردم حرف میزنند؛ كجا چنین چیزی در دنیا وجود دارد؟

استحکام کار را خدا از ما خواسته است، احترام به کارگر را هم خدا از ما خواسته است؛ امنیت زندگی و شغلی کارگر را خدا از ما خواسته است، امنیت سرمایه را هم خدا از ما خواسته است.
اینها وقتی در کنار هم مورد ملاحظه قرار بگیرند، این افراط و تفریطهائی که با نامهای گوناگون به وجود آمد، چه در منطقه‌ی فعالیت اقتصاد لیبرال و به قول خودشان آزاد - آزاد یعنی آزاد برای سرمایه‌دار، اما زندان و حبس و فشار برای طبقه‌ی مظلوم و فقیر؛ که امروز شما دارید در اروپا واکنشها و بازخوردهایش را ملاحظه میکنید - و چه در عرصه‌ی سوسیالیسم، به وجود نمی‌آمد. بزرگترین دلیل بر غلط بودن اقتصادِ به اصطلاح لیبرال همین حوادثی است که امروز در اروپا و به شکل دیگری در آمریکا وجود دارد. در میدان عمل و در عرصه‌ی تجربه، اقتصاد سرمایه‌داری نشان داد که غلط است، ناکام است؛ حتّی به سود خود آن طبقاتی که این اقتصاد برای حمایت از آنها به وجود آمد، نیست. حالا طبقه‌ی کارگر که سالهای متمادی در آنجاها لگدمال میشد، اما حتّی به سود خود سرمایه‌دار و بانکدار و صاحبان کارتلها و تراستها هم نیست؛ و این هنوز اولِ کار است، بعد از این بدتر هم خواهد شد. هی وعده میدهند که درستش میکنیم؛ نخواهند توانست درست کنند. این راه، راه سراشیبِ لغزان است؛ دارند میروند پائین، و این یک بخشی از تزلزل تمدن مادی و غلط غرب است؛ بخش اخلاقی و اعتقادی و نظری و فکری‌شان هم که جدا است. اینها برای ما تجربه است. آن بخش عرصه‌ی سوسیالیسم و اینها هم که خب، سالها پیش ناتوانی و ناکامی‌اش ظاهر شد.

چند تا فیلسوف‌نمای غربی عنوان «ایدئولوژی‌زدائی» را مطرح کردند. می‌بینید گاهی در بعضی از این مقالات روشنفکری، عنوان «ایدئولوژی‌زدائی» مطرح میشود: آقا جامعه را با ایدئولوژی نمیشود اداره کرد. چند تا فیلسوف یا فیلسوف‌نمای غربی این را گفته‌اند؛ یک عده‌ای هم اینجا طوطی‌وار، بدون اینکه عمق این حرف را درک کنند، بدون اینکه ابعاد این حرف را بفهمند چیست، همان را تکرار کردند، باز هم تکرار میکنند. هیچ ملتی که داعیه‌ی تمدن‌سازی دارد، بدون ایدئولوژی نمیتواند حرکت کند و تا امروز حرکت نکرده است. هیچ ملتی بدون دارا بودن یک فکر و یک ایدئولوژی و یک مکتب نمیتواند تمدن‌سازی کند. همینهائی که امروز شما ملاحظه میکنید در دنیا تمدن مادی را به وجود آورده‌اند، اینها با ایدئولوژی وارد شدند؛ صریح هم گفتند؛ گفتند ما کمونیستیم، گفتند ما کاپیتالیستیم، گفتند ما به اقتصاد سرمایه‌داری اعتقاد داریم؛ مطرح کردند، به آن اعتقاد ورزیدند، دنبالش کار کردند؛ البته زحماتی هم متحمل شدند، هزینه‌ای هم بر دوش آنها گذاشته شد. بدون داشتن یک مکتب، بدون داشتن یک فکر و یک ایمان، و بدون تلاش برای آن و پرداختن هزینه‌های آن، تمدن‌سازی امکان ندارد.

یک شاخص دیگر برای پیشرفت، عدالت است. اگر کشوری در علم و فناوری و جلوه‌های گوناگون تمدن مادی پیشرفت کند، اما عدالت اجتماعی در آن نباشد، این به نظر ما و با منطق اسلام پیشرفت نیست. امروز در بسیاری از کشورها علم پیشرفت کرده است، صنعت پیشرفت کرده است، شیوه‌های گوناگون زندگی پیشرفت کرده است، اما فاصله‌ی طبقاتی عمیق‌تر و شکاف طبقاتی بیشتر شده است؛ این پیشرفت نیست؛ این پیشرفتِ سطحی و ظاهری و بادکنکی است. وقتی که در یک کشوری، جمعیت معدودی بیشترین بهره‌ی مادی را از آن کشور میبرند و در همان کشور، در خیابانها مردم از سرما و گرما میمیرند، عدالت اینقدر نامفهوم و غیر عملی در آن کشور است. در خبرهای جهانی میخوانیم که در فصل تابستان در شهرهای ایالتهای مختلف آمریکا، افرادی از گرما میمیرند! خب، چرا کسی از گرما بمیرد؟ این غیر از این است که سرپناه ندارند، خانه ندارند، جا ندارند؟ آمریکا همان کشوری است که ثروتمندترین آدمهای دنیا و گردن‌کلفت‌ترین شرکتها و کارتلها و تراستهای دنیا در آن کشور هستند؛ بیشترین سود تجارتهای سلاح در آن کشور است؛ اما در کشوری که آن ثروتهای افسانه‌ای وجود دارد، عده‌ای در تابستان از گرما، و در زمستان از سرما جان میدهند و میمیرند! این معنایش عدم وجود عدالت است. حالا در فیلمهای سینمائی و ادعاهای افسانه‌ای و داستانی، شکلهائی از عدالت را نمایش بدهند؛ خب، این با واقعیت فاصله‌اش بسیار زیاد است. در کشورهائی که با شیوه‌ی اقتصادیِ سرمایه‌داری اداره میشوند و نام لیبرالیسم - آزادگرائی - را روی خودشان گذاشته‌اند، یک چنین بدبختی‌هائی وجود دارد؛ در آنجا واقعیت زندگی این است.
ما اگر بخواهیم پیشرفت کنیم، در درجه‌ی اول، یکی از شاخصهای مهم، عدالت است. ادعای بنده این است که ما در این زمینه پیشرفت کرده‌ایم؛ البته نه به قدری که میخواهیم. اگر خودمان را با وضع قبل از انقلاب مقایسه کنیم، پیشرفت کرده‌ایم؛ اگر خودمان را با بسیاری از کشورهای دیگر که با نظامهای گوناگون زندگی میکنند، مقایسه کنیم، بله پیشرفت کرده‌ایم؛ اما اگر خودمان را مقایسه کنیم با آنچه که اسلام به ما گفته است و از ما خواسته است، نه، ما هنوز خیلی فاصله داریم و باید تلاش کنیم. این تلاش به عهده‌ی کیست؟ این تلاش به عهده‌ی مسئولان و مردم - با هم - است.
بله، ما از لحاظ توزیع منابع عمومی به همه‌ی مناطق کشور، پیشرفت کرده‌ایم. یک روزی بود که بیشترین منابع این کشور در مناطق مخصوصی که تعلق خاصی داشت به قدرتمندان آن روز و به دربار آن روز، صرف میشد؛ بسیاری از استانها و شهرها هم از منابع عمومی کشور هیچ حظ و بهره‌ای نداشتند. قبل از انقلاب، یکی از استانهای بزرگ این کشور - که البته نمیخواهم اسم بیاورم؛ قبلاً یک وقتی گفتم - پنج فرودگاه اختصاصی در پنج نقطه‌ی استان داشت، که متعلق بود به وابستگان به دربار شاه؛ اما یک فرودگاه عمومی در آن استان وجود نداشت! یعنی مردم برای استفاده‌ی از فرودگاه و هواپیما و رفت‌وآمد هوائی، هیچ امکانی نداشتند؛ در حالی که در همان استان، پنج فرودگاه برای اشخاص خاص وجود داشت؛ این بی‌عدالتی بود. امروز وقتی نگاه میکنیم، می‌بینیم از لحاظ خدمات، از لحاظ جاده‌سازی، از لحاظ ساختن بزرگراه‌ها و آزادراه‌ها و جاده‌های راحت، سرتاسر کشور برخوردارند. از لحاظ گسترش تحصیل علم، در سرتاسر کشور این امتیاز و این امکان وجود دارد. همان طور که اشاره کردم، مناطق متعددی از کشور در آن روز، حتّی شهرها، از لحاظ دبیرستان در مضیقه بودند. بنده در استان سیستان و بلوچستان تبعید بودم؛ اوضاع را آنجا میدیدم. از لحاظ دبیرستان، بسیاری از شهرهای آن استان در مضیقه بودند. یک مرکز نیم‌بندِ ضعیفِ درجه‌ی سوم چهارمِ دانشگاهی در کل آن استان وجود داشت. امروز شما وقتی در آن استان و بقیه‌ی استانها نگاه کنید، می‌بینید در همه‌ی شهرها دانشگاه وجود دارد؛ یعنی امکان تحصیل. خب، این عدالت است. این معنایش این است که امکان تحصیل علم توزیع شده است بین مناطق گوناگون کشور؛ امکانات مادی کشور، منابع مالی، علم توزیع شده است؛ این بسیار چیز خوبی است. در گذشته، نخبگان شهرهای دوردست و کسانی که دارای استعداد بودند، امکان بروز و ظهور نداشتند؛ امروز چرا، امکان بروز و ظهور دارند. در اسفراین و هر نقطه‌ی دیگری، وقتی انسان بااستعدادی حضور داشته باشد و بتواند نخبگیِ خودش را نشان دهد، دستگاه‌های گوناگون کشور از او استقبال میکنند، او را گرامی میدارند و از امکان او استفاده میکنند. در گذشته اینجور نبود. بنابراین نسبت به گذشته، مطمئناً این شاخص پیشرفت - که شاخص عدالت است - برجسته است؛ اما نسبت به آنچه که ما از اسلام فهمیدیم و شناختیم، نه، ما هنوز عقبیم؛ باید تلاش کنیم و کار کنیم.

یک نکته‌ی دیگری که در بیانات بود، مسئله‌ی توجه به روستاها و دیدن واقعیت و نگاه اقتصادیِ عدالت‌محور بود. من به نکته‌ای توجه کردم، که این برای همه‌ی ما درس‌آموز است؛ هم برای شما، هم برای من. این جوان محترمی که آمدند راجع به مسئله‌ی نگاه اقتصادیِ عدالت‌محور مطالبی را گفتند، معرفی‌ای که کردند، ایشان جزو مجموعه‌ی اردوهای جهادی هستند. خب، قضیه روشن شد. وقتی کسی جزو اردوهای جهادی است، به مناطق محروم سرکشی میکند، واقعیتها را به چشم می‌بیند، طبعاً تفکر پیگیری اقتصاد عدالت‌محور در او اینجور زنده میشود؛ این برای همه‌ی ما درس است. باید با قشرهای مختلف جامعه مرتبط شد تا مسائل آنها را لمس کرد؛ این در تصمیم‌گیری ما، در نگاه ما به مسائل گوناگون کشور اثر میگذارد.
البته اعتقاد خود من این است که نگاه اقتصادی در کشور باید عدالت‌محور باشد، و این منافاتی ندارد با آنچه که ما در سیاستهای اصل 44 بیان کردیم، که یکی از دوستان هم اینجا ذکر کردند. سیاستهای اصل 44 آنجور که ما گفتیم، ما خواستیم و تشریح کردیم - و من در همین حسینیه، در همان اوقات یک صحبت مفصلی در این زمینه با مجموعه‌ی مرتبط با این کار کردم - به‌هیچ‌وجه با اقتصاد عدالت‌محور منافاتی ندارد؛ یعنی مطلقاً به سرمایه‌داری به آن معنای بد منتهی نخواهد شد.
البته به شما عرض بکنم؛ آنچه که در دنیا به عنوان نظام سرمایه‌داری وجود دارد، حقیقت و جوهره‌اش سرمایه‌سالاری است. نفس داشتن سرمایه و به کار انداختن سرمایه برای پیشرفت کشور، چیز بدی نیست؛ چیز ممدوحی است؛ به هیچ وجه مذموم نیست. آنچه که مذموم است، این است که سرمایه و سرمایه‌داری محور همه‌ی تصمیمهای کلان یک کشور و یک جامعه باشد؛ همه چیز را به سمت خودش بکشد؛ همان بلائی که بر سر بلوک سرمایه‌داری و بلوک غرب آمد، که امروز دارند نتائجش را درو میکنند. این حوادثی که امروز در اروپاست، این فشارهای سنگین اقتصادی که دارد به مردم وارد می‌آید، اینها ناشی از ذات نظام سرمایه‌سالاری است؛ همان سرمایه‌داری زالوصفت است، همان سرمایه‌داری مذموم است. اما اینکه نه، کسانی دارای سرمایه باشند، سرمایه را در خدمت رشد جامعه بگذارند - البته سرمایه‌دار سود هم خواهد برد؛ هم آن کار خوب است، هم آن سود حلال است - هیچ اشکالی ندارد. کار اگر چنانچه با ضابطه‌ی صحیح انجام بگیرد - که نگاه عدالت‌محور اسلام معطوف به این معناست - هیچ اشکالی ندارد. بنابراین کلمه‌ی «سرمایه» و کلمه‌ی «سرمایه‌دار» به هیچ وجه چیز مذمومی نیست.
سعی کنیم نگاه سوسیالیستی و مارکسیستی بر تفکر اقتصادی ما غلبه پیدا نکند. آنها نگاهشان نگاه دیگری است. در نظام سوسیالیستی، نفس سرمایه محکوم است؛ در نظام اسلامی به‌هیچ‌وجه اینجوری نیست؛ سرمایه محکوم نیست، سوء استفاده‌ی از سرمایه محکوم است. نمیشود هم کسی بگوید آقا سرمایه طبیعتش سوء استفاده است. نخیر، اینجوری نیست. میتوان با مقررات درست، با مدیریت صحیح، سرمایه را در جهت درستی هدایت کرد و راه برد. بنابراین آنچه که ما در سیاستهای اصل 44 مطرح کردیم، به‌هیچ‌وجه با اقتصاد عدالت‌محور منافاتی ندارد؛ بلکه به یک معنا مکمل و متمم آن است.

ملت ایران امسال احساس کرد که کشورش، نظامش، اسلام عزیزش به این حضور احتیاج دارد. یک جبهه‌ی دشمنِ عنودِ شریر که همه‌ی دستگاه‌های ارتباطی دنیا و رسانه‌های دنیا در مشت اوست و بسیاری از سیاستمداران دنیای غرب دست‌نشانده‌ی این جبهه‌ی شریر هستند، یعنی جبهه‌ی سرمایه‌داران، کارتل‌داران، تراست‌داران، کمپانی‌داران بزرگ، سرمایه‌داران خونخوار و صهیونیستها، شبکه‌ی صهیونیست جهانی که اغلبِ رسانه‌های دنیا و رسانه‌های فوق مدرنِ امروز مثل این کانالهای تلویزیونی و بیشتر از همه کانالهای اینترنتی در اختیار اینهاست؛ متعلق به آنهاست. اینها از مدتها قبل، از ماه‌ها قبل تبلیغات خود را روی این نقطه متمرکز کردند که ملت ایران نسبت به نظام، نسبت به اسلام، نسبت به هدفهای اعلام شده، سست شده است. این را هی تبلیغ کردند و به طور مداوم در بوقهای تبلیغاتی خودشان این حمله را تشدید کردند که به ملت عزیز ما بباورانند این دروغ بزرگ را. هدف چی بود؟ هدف این بود که عملاً ملت شجاع ایران، ملت مؤمن ایران، ملت امتحان‌داده‌ی ایران در عرصه‌های سخت و بزرگ، سست بشود. وقتی ملت سست شد، کشور بی‌دفاع میشود؛ وقتی ملت در صحنه نبود، مسئولین تنها میمانند. هیچ مجموعه‌ی سیاسی‌ای در دنیا بدون پشتوانه‌ی ملتهای خودشان نمیتوانند کار کنند، پیش بروند. اینها این غرض را داشتند. روی خصوص بیست و دوی بهمن هم تکیه کردند، انواع و اقسام حیله‌های تبلیغاتی را به کار بردند تا شاید بتوانند این صحنه‌ی حضور را خلوت کنند، خاموش کنند، بی‌رونق کنند؛ مردم این را فهمیدند. آنچه که انسان را به اعجاب وادار میکند، آنچه که انسان را در مقابل عظمت این ملت کوچک میکند که چقدر این ملت با عظمت است، همین بصیرت و موقع‌شناسی ملت ایران است.

دو قطبیِ سرمایه‌داری و کمونیزم که جنگ بر سر قدرت و ثروت بود، پایان یافت و امروز دو قطبی میان مستضعفین جهان به رهبری جنبش مسلمین با مستکبران به رهبری آمریکا و ناتو و صهیونیزم است. دو اردوگاه اصلی تشکیل شده است و اردوگاه سومی وجود ندارد.

به اسلام مطلوب واشنگتن و لندن و پاریس بدبین باشید؛ چه از نوع لائیک و غربگرا، و چه از نوع متحجر و خشن آن. به اسلامی که رژیم صهیونیستی را تحمل میکند، ولی با مذاهب اسلامیِ دیگر بیرحمانه مواجه میشود، دست آشتی به سوی آمریکا و ناتو دراز میکند، ولی در داخل به جنگهای قبیله‌ای و مذهبی دامن میزند و اشدّاء با مؤمنین و رحماء با کفار است، اعتماد نکنید. به اسلام آمریکائی و انگلیسی بدبین باشید، که شما را به دام سرمایه‌داری غرب و مصرف‌زدگی و انحطاط اخلاقی میکشانند. در دهه‌های گذشته، هم نخبگان و هم حاکمان، به وابستگی بیشتر خود به فرانسه و انگلیس و آمریکا و یا شوروی افتخار میکردند و از سمبلهای اسلامی میگریختند؛ و امروز همه چیز برعکس شده است.

و اما کلام آخر: اعلام آمادگی جمهوری اسلامی و ملت بزرگ ایران برای همکاری و خدمت به شماست، و خدمت ما و شما به همدیگر. انقلاب اسلامی ایران موفق‌ترین تجربه‌ی اسلامی عصر جدید بود در عرصه‌ی خودباوری ملتها و مردم‌باوری نخبگان، در عرصه‌ی نفی اسطوره‌ی شکست‌ناپذیری رژیمهای طاغوتی و اربابشان، در عرصه‌ی شکستن غرور کمونیزم و سرمایه‌داری، ارائه مدلهای کارآمد در پیشرفتهای بزرگ کشور، با حفظ مردم‌سالاری و دفاع از ارزشهای اساسی.

امروز در خود آمریکا، در خود کشورهای غربی، در خود نظام سرمایه‌داری و به اصطلاح لیبرال‌دموکراسی - که هم «لیبرال»اش دروغ است، هم «دموکراسی»اش دروغ است - اینها شکست‌خورده‌اند. امروز مردم آمریکا در سرتاسر ایالات آمریکا، و مردم در هشتاد کشور جهان علیه این نظام ایستادگی کردند. ممکن است مردم را سرکوب کنند، اما این آتش خاموش نخواهد شد. نمیتوانند دفاع کنند؛ دستشان خالی است. دنیا جریان دیگری پیدا کرده است و بدانید به حول و قوه‌ی الهی، مبارزه‌ی حق - که با سردمداری ملت ایران و با پرچم اسلام آغاز شده است - با باطل، با طاغوتها، با فرعونها و با فرعون استکبار، تا سرنگونی استکبار ادامه پیدا خواهد کرد.

تحلیلگران - به قول خودشان - در اتاقهای فکرشان می‌نشینند مطالعه میکنند، بررسی میکنند، می‌بینند نقطه‌ی کانونی و مرکزی این حرکت، جمهوری اسلامی است؛ لذا متوجه شماها میشوند؛ متوجه جوانهای ما، متوجه مسئولان ما که محکم ایستادند و این راه را با جرأت، با قدرت، با توکل به خدا، با خوشبینی به آینده و با امیدِ تمام دارند ادامه میدهند.

برجستگی‌های یک جامعه در این زمینه‌های ذهنی و فکری و علمی باید در خدمت تعالی انسان قرار بگیرد. امروز در دنیا اینجور نیست؛ امروز در دنیا نه علم در خدمت تعالی انسان است، نه هنر و نه بقیه‌ی چیزها. خب، یک نمونه‌ی هنر، سینماست. قله‌ی سینمای دنیا، هالیوود است. این دستگاه‌های هنری دنیا چقدر به اخلاق بشری، به معنویت انسان، به امیدبخشی به انسان کمک میکنند؟ عکس قضیه است؛ نمیشود گفت صفر، مبالغی زیر صفر! یعنی بنیانهای اخلاقی را، بنیانهای فکری را، تعالی بشری را تخریب میکنند. امروز در دنیا، هنر در خدمت تعالی انسان نیست؛ علم هم همین جور. علم در خدمت سرمایه‌داری است، در خدمت ثروت‌اندوزان است. دانش بشری امروز در خدمت کسانی است که کمپانی‌های بزرگ اقتصادی مال اینهاست؛ جنگها را اینها راه می‌اندازند، انسانها را اینها میکُشند، کشتارهای جمعی را اینها میکنند؛ علم در خدمت اینهاست. علم در خدمت مردم محروم افغانستان نیست. علمی که به افغانستان رفته، همان هواپیمائی است که بالای سرشان میرود، بمبارانشان میکند. علمی که آن روز به عراق آمد، ابزارهای شیمیائی بود که حلبچه را به آن روز درآورد. در این مناطق، علم اینجوری است. علم در خود کشورهای غربی هم همین طور است. بله، ثروتِ یک جمعی را، یک اقلیتی را بالا برده؛ خود آن ثروت موجب شده که علم پیشرفت پیدا کند؛ اما علم شده یک ابزاری برای تبعیض و عدم تعادل اجتماعات و عقب‌رفتگی اجتماعات. ما باید این را برگردانیم.

امروز بسیاری از مشکلاتی که در کشورهای اروپائی، مثل انگلیس، مثل فرانسه، مثل آلمان، مثل ایتالیا وجود دارد، ناشی از این است که سیاستهای شبکه‌ی خبیث صهیونیستی بر دولتهای این کشورها حاکم است. اینها از سرمایه‌داران و کمپانی‌داران صهیونیست که در دنیا زیادند، چشم میزنند و حساب میبرند. در آمریکا هم همین جور است. تملق‌گوئی به صهیونیستها، یک شیوه‌ی معمول در بین قدرتمندان آمریکاست. در اروپا هم کم و بیش همین جور است. وقتی ملتها - چه ملت آمریکا، چه ملتهای اروپا - بدانند که خیلی از این بدبختی‌ها ناشی از سلطه‌ی شیطانی و اهریمنی این شبکه است، یقیناً انگیزه‌شان بیشتر خواهد شد، حرکتشان شدیدتر خواهد شد. ممکن است امروز آمریکا با پلیس، بلکه با ارتش، مردم را سرکوب کند - که سابقه هم دارد؛ چند سال قبل از این در شیکاگو یک حرکتی به وجود آمد، ارتش را وارد کردند؛ گمانم زمان کلینتون بود، حاکمیت آن مجموعه‌ی قبل از بوش - هیچ ابائی ندارند؛ ارتش را وارد میکنند، مردم را سرکوب میکنند، میزنند، میکُشند، زندانهای سخت میکنند؛ این حرکت سرکوب میشود، اما از بین نمیرود؛ آتش زیر خاکستری خواهد ماند و یک روزی آنچنان شعله خواهد کشید که همه‌ی این بنای پوشالی استکباری و سرمایه‌داری را خواهد سوزاند و خاکستر خواهد کرد.

در مرکز مالی آمریکا، در پایتخت اقتصادی آمریکا، یعنی در نیویورک، آن هم در خیابان «وال استریت» که کانون اصلی سرمایه‌داری دنیاست، هزاران نفر جمعیت جمع بشوند، بگویند ما سرمایه‌داری را نمیخواهیم. اینها نه مهاجرند، نه همه سیاه‌پوستند، نه از طبقات پائین جامعه‌اند؛ در میانشان استاد دانشگاه هست، سیاستمدار هست، گروه‌های دانشجوئی به اینها پیوسته‌اند؛ میگویند ما نظام کاپیتالیستی را نمیخواهیم. خب، این همین حرف ماست؛ ما هم که از اول گفتیم «نه شرقی، نه غربی»، یعنی نه نظام کاپیتالیستی، نه نظام سوسیالیستی؛ آن سوسیالیستی‌اش بود که به جهنم رفت، این هم دارد یواش یواش سرازیر میشود. بعد از این حادثه، اقبال به اسلام بیشتر خواهد شد. این هم یک موج دیگر است؛ موج سوم است.

یک مسئله این است که فساد رژیم سرمایه‌داری برای آن مردم، محسوس و عینی شده است. ممکن است این حرکت را سرکوب کنند، اما نمیتوانند ریشه‌های این حرکت را از بین ببرند؛ بالاخره یک روزی این حرکت آنچنان خواهد بالید که نظام سرمایه‌داری آمریکا و غرب را بکلی به زمین خواهد زد.

رژیم فاسد سرمایه‌داری نه فقط به مردم کشورهای افغانستان و عراق و بقیه‌ی جاها رحم نمیکند، بلکه به مردمِ خودش هم رحم نمیکند. مردم در این اجتماعات و تظاهرات چندین هزار نفری نیویورک یک تابلوئی بلند کردند که رویش نوشته بود: «ما 99 درصدیم». یعنی 99 درصد ملت آمریکا - اکثریت ملت آمریکا - محکومِ یک درصدند. جنگ عراق و افغانستان را آن یک درصد راه می‌اندازد، اما کشته و غرامتش را آن 99 درصد میدهد. این آن چیزی است که مردم را بیدار کرده، وادار به اعتراض کرده. البته شیوه‌های تبلیغاتی و جنگ روانی مسئولان آمریکائی و سازمان سیا و دیگران، شیوه‌های بسیار قهار و جباری است؛ ممکن است بر اینها فائق بیایند؛ اما بالاخره حقیقت قضیه روشن شد و بیشتر روشن خواهد شد. با این همه ادعا، رژیم سرمایه‌داری این است؛ لیبرال دموکراسی غرب این است.

حمایت از اسرائیل را همین یک درصد میکنند. مردم آمریکا انگیزه و علاقه‌ای به حمایت از اسرائیل ندارند، که پول بدهند، مالیات بدهند، خرج کنند، برای اینکه بتوانند غده‌ی سرطانی اسرائیل، دولت جعلی اسرائیل را در یک منطقه‌ای سر پا نگه دارند. بعد هم نوع برخوردشان؛ آن از کتمان و مسکوت نگهداشتن، بعد هم شدت عمل؛ هم در آنجا، هم در بعضی کشورهای اروپائی. در انگلیس آنچنان شدت عملی به خرج دادند که ده یکِ آن را انسان در کشورهای عقب‌افتاده‌ای که نظامهای دیکتاتوری با مردم برخورد میکنند، مشاهده نمیکند. اینها آن وقت مدعی طرفداری از حقوق بشر، مدعی آزادی بیان، مدعی آزادی اجتماعات، مدعی همه‌ی مردم دنیایند. آن کسانی که توصیه میکردند ما روشهای نظام سرمایه داری را دنبال کنیم، آنها را یاد بگیریم، آنها را عمل کنیم، به این واقعیتها نگاه کنند، ببینند که نظام سرمایه‌داری چیست؛ بن‌بست کامل. امروز نظام سرمایه‌داری در یک بن‌بست کامل است. ممکن است نتائج این بن‌بست سالها بعد به نتائج نهائی برسد، اما بحران غرب به طور کامل شروع شده.

ما داریم جلو میرویم، داریم پیشرفت میکنیم. دشمنان ما منحنی‏شان به طرف ضعف است، منحنی ما به طرف قوّت است. نظام طاغوتی، نظام سرمایه‏داریِ متجاوز و ظالم در دنیا- که مظهرش رژیم ایالات متحده‏ی آمریکاست- امروز از ده سال پیش و از بیست سال پیش، بسیار ضعیف‏تر است. در نقطه‏ی مقابل، تفکر اسلامی و نظام جمهوری اسلامی، امروز از ده سال پیش، از بیست سال پیش، بسیار قوی‏تر و بسیار پیشرفته‏تر و بسیار آماده‏تر است.

خوشبختانه روند پیشرفت در کشور، در زمینه‌های مختلف، روند خوب و مطلوبی است. روند عدالت هم خوب است. خوب، این دهه، دهه‌ی پیشرفت و عدالت نامیده شده است. پیشرفت که گفتیم، پیشرفت علمی است، پیشرفت فناوری است، پیشرفت سیاسی است، پیشرفت اخلاقی است؛ همه‌ی اینها مورد نظر است. خوب، یک کارهای خوبی دارد انجام میگیرد؛ لااقل زیرساختهائی برای کارهای بزرگ و جهشها دارد فراهم میشود. در مورد عدالت هم حداقل این است که این تفکر دارد همه‌گیر میشود؛ یعنی همه معتقد میشوند به اینکه باید دنبال عدالت رفت، باید عدالت را اجرائی کرد، باید این آرزوها را اجرائی کرد، در محیط اجراء وارد کرد - که توی صحبتهای دوستان هم بود - این خودش پیشرفت است. البته این معنایش این نیست که ما به این مقدار پیشرفت در زمینه‌ی عدالت قانع هستیم؛ نه، آرزو و همت خیلی بالاست؛ آرزوها بالاست، همتها هم بالاست؛ اما میخواهم به شما عرض کنم که ما داریم جلو میرویم، داریم پیشرفت میکنیم. دشمنان ما منحنی‌شان به طرف ضعف است، منحنی ما به طرف قوّت است. نظام طاغوتی، نظام سرمایه‌داریِ متجاوز و ظالم در دنیا - که مظهرش رژیم ایالات متحده‌ی آمریکاست - امروز از ده سال پیش و از بیست سال پیش، بسیار ضعیف‌تر است. در نقطه‌ی مقابل، تفکر اسلامی و نظام جمهوری اسلامی، امروز از ده سال پیش، از بیست سال پیش، بسیار قوی‌تر و بسیار پیشرفته‌تر و بسیار آماده‌تر است.

اهمیت به تلاش و فعالیت کارگر است؛ فهمیده بشود که این یک جهاد است؛ این مهم است. کارگر در پشت دستگاه، یا در حین طراحی و نقشه‏پردازی، یا در کارِ در مزرعه، یا در هر نقطه‏ای که کار دارد تولید می‏شود و محصولی دارد به وجود می‏آید، باید احساس کند و بداند که یک عمل بزرگ را، یک عمل مهم را، یک ارزش را دارد به وجود می‏آورد؛ اسلام این را می‏خواهد بیان کند. این، اعتقاد قلبی ماست. خیلی فاصله است بین این نگاه و نگاه دنیای مادی، اعم از دنیای سرمایه‏داری یا دنیای سوسیالیستی که به کارگر به عنوان یک ابزار نگاه می‏کند. امروز در دنیای سرمایه‏داری، گاهی بعضی از کارگرها از لحاظ برخورداری مادی وضعشان هم خوب است- البته عمومیت ندارد، بعضاً این‏جور است که وضعشان خوب است- لیکن همان هم از چشم کارفرما، از چشم سیاست‏گذاران کار و تولید، یک ابزار است؛ مثل یک پیچ و مهره؛ تا وقتی ارزش دارد که بتواند به آن‏ها ارزش مادی تحویل بدهد، پول تحویل بدهد. خیلی فاصله است بین این نگاه به کارگر، و این نگاه که کارگر را یک مجاهد فی سبیل الله می‏داند؛ برای کاری که او انجام می‏دهد، فراتر از همه‏ی اجرهای مادی، یک اجر الهی، یک ارزش الهی، یک پاداش الهی در نظر می‏گیرد؛ این‏ها خیلی باهم فاصله دارد؛ این لازم است، این آن نیاز حقیقی است.

مسئله‏ی دیگر در زمینه‏ی کار، رابطه‏ی کارگر و کارفرماست. هر دو روشی که در دنیای متعارفِ زمان ما معمول بود- روش سوسیالیستی و روش سرمایه‏داری- غلط است. در منطق تفکر سوسیالیستی، کارگر و کارفرما دوتا دشمن بودند در مقابل هم؛ دوتا دشمن، به خون هم تشنه؛ این تحلیلشان بود. راه حلی هم که نشان دادند، راه حل ضایعِ باطلِ غلطی بود: مالکیت دولت بر همه‏ی منابع تولید و ابزارهای تولید؛ که بعد از گذشت چند دهه، به آن‏ فضاحت انجامید. آن یک نگاه بود، که نگاه دشمنی و ستیزه‏گری بین کارگر و کارفرما بود. نگاه دیگر، نگاه منطق غربی است که کارفرما سلطان کارگر است، صاحب‏اختیار کارگر است، کارگر ابزاری است در دست او و در اختیار او. این هم تحقیر شخصیت انسان است؛ غلط اندر غلط. هر دو نگاه، غلط است.

دنیائی هم که در مقابل ایران صف‏آرائی می‏کند و دندان نشان می‏دهد و پنجه‏ی خونین حواله می‏کند و بداخلاقی می‏کند و در همه‏ی جاهائی که دستش برسد، می‏خواهد یک اشکالی ایجاد کند، دنیای استکباری است؛ دنیای تحت تأثیر و در مشت نظام سرمایه‏داریِ ظالم و ستمگر است. این را نمی‏تواند تحمل کند، چون این از قاعده‏ی آن‏ها خارج است؛ لذا با او دشمنی می‏کند، که می‏بینید دشمنی‏ها را در این سی سال. آنچه که کم نبوده و همه دیده‏اند و چشمشان پر است، دشمنی‏ها و عنادها و خباثتهای دشمنان ماست. آن‏ها نتوانستند کاری بکنند، بعد از این هم مطمئن باشید هیچ کاری نمی‏توانند بکنند.

سردمداران کشورهای مستکبر- چند تا دولت مستکبر- می‏نشینند در باره‏ی نظام جمهوری اسلامی اظهار نظر می‏کنند و این‏جور وانمود می‏کنند که جامعه‏ی جهانی با جمهوری اسلامی مخالف است. کدام جامعه‏ی جهانی؟ کدام جامعه‏ی جهانی با جمهوری اسلامی مخالف است؟ چهار تا، پنج‏تا دولت مستکبر- که غالباً ملتهای خودشان هم حرف آن‏ها را قبول ندارند- با نظام اسلامی، با جمهوری اسلامی مخالفند. نظامهائی که در پنجه‏ی کمپانی‏دارهای صهیونیست است، توی مشت زالوهای بین‏المللی است، البته که با جمهوری اسلامی- که فریاد عدالت سر داده است- مخالفند؛ باید هم مخالف باشند. آن روزی که شبکه‏ی اختاپوسی سرمایه‏داری جهانی از ما تعریف کند و با ما مخالف نباشد، آن روز ما باید عزا بگیریم.

اسلام آمریکائی فقط آن نیست که آمریکاپسند باشد؛ هر چیزی که خارج از این اسلام ناب است؛ اسلام سلطنتی هم همین‏جور است، اسلام التقاطی هم همین‏جور است، اسلام سرمایه‏داری هم همین‏جور است، اسلام سوسیالیستی هم همین‏جور است، اسلام‏هائی که با شکلها و رنگهای مختلفی عرضه بشود و آن عناصر اصلی در او وجود نداشته باشد، همه‏اش مقابل اسلام ناب است؛ در واقع اسلام آمریکائی است. انسان مشاهده می‏کند در این معارضه‏هائی که با نظام در طول این سی سال انجام گرفته، این اسلام‏های گوناگون حضور داشته‏اند؛ هم اسلام التقاطی وجود داشته، هم اسلام سلطنتی وجود داشته، هم اسلام سوسیالیستی وجود داشته؛ انواع و اقسام این اسلامها در مواجهه‏ی با نظام جمهوری اسلامی وجود داشته‏اند. خوب، در این نگاه به اسلام و درک و فهم از اسلام، فرد و جامعه باهم ملاحظه می‏شوند، معنویت و عدالت باهم ملاحظه می‏شوند، شریعت و عقلانیت با یکدیگر ملاحظه می‏شوند، عاطفه و قاطعیت در کنار هم دیده می‏شوند؛ این‏ها همه باید باشد. قاطعیت در جای خود، عواطف در جای خود، شریعت در جای خود، عقلانیت- که آن هم خارج از شریعت البته نیست- در جای خود؛ همه در کنار هم بایستی مورد استفاده قرار بگیرند؛ انحراف از این منظومه‏ی مستحکم، موجب انحراف از نظام اسلامی خواهد بود.

جهانی شدن، اسم خیلی قشنگی است و هر کشوری فکر می‏کند بازارهای جهانی به رویش باز می‏شود. اما جهانی شدن به معنای تبدیل شدن به یک پیچ و مهره‏ای در ماشین سرمایه‏داری غرب، نباید مورد قبول هیچ ملت مستقلی باشد. اگر قرار است جهانی شدن به معنای درست کلمه تحقق پیدا بکند، باید کشورها استقلال خودشان- استقلال اقتصادی و استقلال سیاسی- و قدرت تصمیم‏گیری خودشان را حفظ کنند؛ و الّا جهانی شدنی که ده‏ها سال پیش از طریق بانک جهانی و صندوق بین‏المللی پول و سازمان تجارت جهانی و امثال این‏ها- که همه ابزارهای آمریکائی و استکباری بودند- به وجود آمده، ارزشی ندارد. بنابراین، یک اصل مهم، مسئله‏ی استقلال است؛ که اگر این نباشد پیشرفت نیست، سرابِ پیشرفت است.

مروز همه‏ی دنیا شاهدند که سیستم سرمایه‏داری غرب، چقدر در مقابله‏ی با حوادث و بحرانها توخالی و ناتوان است. خودِ این سیستم بحران‏آفرین است و وقتی بحران به وجود می‏آید، از خودش نمی‏تواند دفاع کند. این سیستمِ اقتصادی غرب است که همه‏ی افتخارشان به این سیستم اقتصادی بوده است؛ اقتصاد سرمایه‏داری. و سعی داشته‏اند این سیستم را به هزار شیوه و هزار زبان، به عنوان نسخه‏ی منحصربه‏فردِ اقتصاد، به ملتها تحمیل کنند.

سال 87 که بر ما گذشت، سال بسیار پرماجرائی بود؛ هم در زمینه‏ی مسائل بین‏المللی، و هم در زمینه‏ی مسائل کشور. در سطح بین‏المللی حوادث بزرگ و مهمی اتفاق افتاد که بی‏گمان در مجموعه‏ی سیاستهای جهانی دارای تأثیرات عمیق و مؤثری است، که از جمله‏ی آن‏ها در زمینه‏ی اقتصادی، بحران عظیم مالی و اقتصادی است که از کشور آمریکا شروع شد و به اروپا و دیگر کشورها و از جمله به کشورهای منطقه‏ی ما رسید. این مسئله برای مردم جهان، مسئله‏ی بسیار مهمی است؛ نه فقط در زندگی روزمره‏ی آن‏ها و برنامه‏ریزی‏های اقتصادی آن‏ها تأثیر می‏گذارد، بلکه در دیدگاه‏های آن‏ها نسبت به نظریات اقتصادی و اقتصاد سرمایه‏داری احتمالًا تأثیرات شگرفی را بر جای خواهد گذاشت. خوشبختانه کشور ما و ملت ما توانستند تا حدود زیادی از آثار زیانبار این طوفان سهمگین جهانی خود را برکنار بدارند، و البته همچنان مراقبتهای لازم بایستی ادامه پیدا کند.

هیچ کشوری از این کشورهائی که در زمینه‏های مختلف چنین پیشرفت‏هائی پیدا کرده‏اند، مثل کشور ما نیست! ما مظلومانه، تنها و در بین این همه دشمنیها- در حالی که هم شرقِ کمونیستی و هم غربِ سرمایه‏داری با ما به جد دشمن بودند؛ اروپا هم که مایل بود یک نقش مثلًا میانه‏ای ایفا کند، هیچ‏گونه کمکی به ما نکرد، بلکه ضربه هم زد- این جوانهای باهوش و زیرک و احیاناً بسیار زبل از میان ملت ما، توانستند این نهالها را رشد بدهند و به ثمر برسانند. کارهای بزرگی شده؛ این خیلی امیدبخش است. در آینده هم می‏توانید این کارها را انجام بدهید. لذا من نگاهم به آینده، نگاه خیلی خوبی است؛ اگرچه وضع کنونی را قابل تحسین می‏دانم، اما به‏هیچ‏وجه قناعت به این وضع را مجاز نمی‏شمارم، برای هیچ‏کس: نه برای دولتی‏ها، نه برای خود شما جوانها، نه برای اساتیدتان. ما هنوز خیلی باید راه برویم؛ خیلی باید حرکت کنیم. فاصله‏ی ما هنوز با آن قله‏ها- حتّی، برخی پائین‏تر از قله‏ها- زیاد است. باید این فاصله‏ها را طی کنیم.

اردوگاه سرمایه‏داری و استعماری با همه‏ی توان سیاسی خود، با همه‏ی قدرت مالی و اقتصادی خود و با همه‏ی شبکه‏های تبلیغاتی خود، دارد فشار می‏آورد تا شاید بتواند ملت ایران را وادار به عقب‏نشینی و تسلیم بکند؛ نه فقط از حق هسته‏ای- حق هسته‏ای یکی از حقوق ملت ایران است- بلکه می‏خواهند ملت ایران را از حق عزتش، از حق استقلالش، از حق قدرت تصمیم‏گیریش و از حق پیشرفت علمیش، وادار به عقب‏نشینی کنند. ملت ایران امروز در جاده‏ی پیشرفت علمی و پیشرفت فنّاوری افتاده و می‏خواهد دو قرن عقب‏افتادگی خود را در دوران‏ طاغوتها، جبران کند. این‏ها دستپاچه شده‏اند و نمی‏خواهند ملت ایران- که در این نقطه‏ی حساس دنیا قرار گرفته است و به عنوان پرچم‏دار اسلام شناخته شده- به این توفیقات دست پیدا کند؛ لذا فشار می‏آورند. اما ملت ایران ایستاده است.

در منطق کشورهای سرمایه‏داری، کارگر یک ابزار است؛ وسیله‏ای است در خدمت کارفرما. در منطق آن مکتبهای مضمحل‏شده و نابودشده‏ای که ادعای طرف‏داری از کارگر می‏کردند، وجود جنگ میان کارفرما و کارگر بود. از این جنگ بود که آن نظامها می‏خواستند نان بخورند و اسمشان را بگذارند مدافعین کارگر. آن وقت در نظام به اصطلاح سوسیالیستی شوروی سابق، همان بساط سرمایه‏داری، همان اسرافها، همان فسادهای گوناگون مالی به اسم کارگر و به نام دفاع از طبقه‏ی کارگر وجود پیدا کرده بود. منطقشان، منطق تضاد و تعارض بود. اسلام و نظام اسلامی و جمهوری اسلامی هیچ‏یک از این دو طریق را قبول ندارد؛ معتقد است که این دو عامل، یعنی عامل کارآفرینی و ایجاد بنگاه‏های اشتغال و کارآفرینی یک بازوست، وجود نیروی کار یک بازوی دیگر است. این‏ها باید هر دو باشند و همکاری کنند. نقش دولت، ایجاد یک خط عادلانه‏ی میانه برای این همکاری است؛ ظلم نشود. نه آن‏ها به این‏ها تعرض کنند، نه این‏ها از کار آن‏ها کم بگذارند؛ هیچ‏کدام به حقوق یکدیگر تعرض نکنند. اگر این‏جور باشد، آن وقت جامعه با سلامت و صفا پیش خواهد رفت؛ نه آن پرخوری‏ها و اسرافها و زیاده‏روی‏ها فرهنگ رائج خواهد شد، نه محرومیت یک طبقه برای آن طبقه فرهنگ ثابت خواهد شد. این، منطق نظام جمهوری اسلامی است.

شما امروز لحن کسانی را که بر کرسیهای سیاسی‏ای سوارند که پایه‏های آن بر روی سرمایه و علم منحرف- سرمایه‏داری- قرار گرفته، ببینید. دولتهای غربی الآن این‏جوری‏اند. حالا در قله‏ی قدرتهای غربی، امریکاست. کرسی قدرت پایه‏هایش بر روی کارتلها و تراست‏های سرمایه‏داران قرار دارد و ابزارش علم است. از سلاح به وسیله‏ی علم استفاده می‏کنند؛ از جاسوسی و دزدی اطلاعات به وسیله‏ی علم استفاده می‏کنند؛ از زد و بند در جاهای مختلف دنیا به وسیله‏ی علم استفاده می‏کنند. ببینید سران این‏جور کشورها که این‏جور علم منحرف دارند، لحنشان چیست؟ شنیدید این سخنرانی چند روز قبل رئیس‏جمهور امریکا را که چقدر نفرت‏انگیز، چقدر خشونت‏طلبانه و متکبرانه بود. همین غرور و تکبر روز به روز هم دارد این‏ها را در گرداب فرومی‏برد. امروز شما این را بدانید- من حالا دارم به شما می‏گویم. شما آن روز را خواهید دید؛ آن‏روز ماها نیستیم، اما شما جوانها آن روز را خواهید دید- که این تمدن بناشده‏ی بر این پایه‏ی غلط، در گرداب دارد فرومی‏رود؛ دارد لحظه به لحظه در باتلاق پائین‏تر می‏رود و سقوط خواهد کرد؛ بدون شک. همین غرور هم، همین تکبر ابلهانه و احمقانه هم یکی از عوامل همان سقوطی است که انتظارِ این‏ها را می‏کشد. این‏ها سقوط می‏کنند. یک هارت‏وهورتی امروز می‏کنند؛ اما در سراشیب دارند حرکت می‏کنند، خودشان هم ملتفت نیستند؛ البته هوشیارهاشان چرا. هوشمندانشان سالهاست فریاد می‏کشند، هشدار می‏دهند؛ زنگ خطر! منتها کیست که بشنود؛ مَستند. مست.

غربی‏ها هیچ مایل نبودند و نیستند که غیر غربی وارد باشگاه علمی غرب شود. این کشورهای آسیائی که الآن پیشرفت کرده‏اند- مثل ژاپن، مثل چین، مثل تا حدودی هند- غرب به هیچ‏کدام از این‏ها کمکی نکرد. چین در کشمکش‏های شدید شرق و غرب- کمونیسم و دنیای سرمایه‏داری- از طرف شورویِ آن روز سخاوتمندانه مورد حمایت قرار گرفت؛ حتّی انرژی هسته‏ای‏اش را روس‏ها دادند. چین هیچ‏چیز نداشت؛ شوروی‏ها چون می‏خواستند یک جبهه‏ی آسیائی بزرگی در مقابل امریکا و اروپا تشکیل بدهند، چین را تجهیز کردند؛ چون چین کمونیستی بود، تجهیزش کردند. هند هم در درجه‏ی بعد همین‏طور؛ یعنی در جبهه‏بندی‏های شرق و غرب، هند گرایش به چپ داشت، شوروی‏ها- چپ‏ها- کمکش کردند. امریکایی‏ها متقابلًا پاکستان را تقویت می‏کردند. البته پاکستان هم انرژی هسته‏ای را خودش به وجود نیاورد، آن‏ها از چین گرفتند؛ اما امریکا چشمش را بست و در موازنه‏های سیاسی منطقه‏ای به رو نیاورد. ژاپن، پیشرفت علمی خودش را به کمک امریکا و غرب به دست نیاورد؛ ژاپنی‏ها توانستند نفوذ علمی کنند- شاید تعبیر سرقت، تعبیر خوبی نباشد- و توانستند علم را به شکلی که طرف راضی نیست، از او بقاپند؛ منتها ملت سخت‏کوشی بودند و خودشان را پیش بردند؛ غرب به آن‏ها کمکی نکرد.

نویسندگان قانون اساسی و اصل 44، هم هوشمند بودند، هم منصف؛ به نظر بنده. ما با بیشتر این‏ها از نزدیک کار کرده بودیم. در محصول کار هم که همین اصل 44، اصل 43 و این‏هاست، کاملًا پیداست که این‏ها هم مردمان هوشمندی بودند، هم مردمان باانصافی بودند. این‏ها آن چیزی را که از نظرشان به شکل کلی درست هم هست، خط میانه‏ی بین اقتصاد سرمایه‏داری و اقتصاد سوسیالیسم شناخته بودند و این را در قالب آن سه محور اصلی مالکیت، در اصل 44 ریختند. مالکیتهای اختصاصی دولتی، مالکیت تعاونی، و مالکیت بخش خصوصی؛ این‏ها را تقسیم‏بندی کردند. بعد، در ذیلش برای این، دو سه تا شرط قرار دادند. یکی از شرطها این است که این تقسیم‏بندی با این مصادیق- که مصادیق را ذکر کردم- باید موجب رشد و توسعه‏ی اقتصاد بشود؛ باید مایه‏ی زیان نباشد. یعنی اگر یک روزی مسئولان کشور تشخیص دادند که این تقسیم‏بندی، مایه‏ی زیان است؛ موجب رشد اقتصادی نیست، این قانون دیگر در آن روز، بدین شکل اعتبار ندارد و به شکلی که منطبق بر مصلحت باشد، انطباق دارد. این، هوشمندی و انصاف آن‏ها را می‏رساند.

اکنون دولت امریکا و سرمایه‏سالاری غرب و فعالان مفسد صهیونیست حقیقت زنده‏ی بیداری اسلامی را حس می‏کنند و با اعتراف به این که سلاح و قدرت نظامی در برابر این حقیقت، کارآئی ندارد، همه‏ی توان خود را در حیله‏ها و شیوه‏های سیاسی به کار می‏گیرند.

یک مسئله مربوط به روابط و احساسات کارگر و کارفرماست. این روابط در اسلام، برخلاف روابط کارگر و کارفرما در مکاتب مادی است. در مکاتب مادی، چه مکتبهای سرمایه‏داری- که یکسره طرف‏دار سرمایه‏دارند و به کارگر مثل ابزار کار و ماشین نگاه می‏کنند- و چه در مکتب کمونیسم- که خود را طرف‏دار قشر کارگر می‏دانستند و وانمود می‏کردند که بهشت را برای کارگران در همین دنیا به ارمغان خواهند آورد و عملکردشان نشان داد که دوزخ زندگی را، نه فقط بر کارگر، بلکه بر دیگر قشرهای جامعه ملتهب‏تر می‏کنند- در هر دو نظام (چه نظام سرمایه‏داری و چه نظام کمونیستی) رابطه‏ی کارگر و کارفرما، رابطه‏ی خصمانه است. در نظام سرمایه‏داری، رابطه، رابطه‏ی استثمارگری و فشار کار از آن ناحیه است؛ در نظام کمونیستی هم کارفرما را مثل یک شیطان مجسم و یک هیولائی تصویر می‏کردند؛ علتش هم این بود که می‏خواستند زمام همه‏ی منابع تولید و کارخانه‏ها را به دست دولت بدهند و خودشان بشوند کارفرمای بزرگ. همین کار را هم کردند و همین هم پدرشان را درآورد و نابودشان کرد؛ هم خودشان را نابود کرد و هم ملتهایشان را به خاک سیاه نشاند.
در اسلام این‏طوری نیست؛ در اسلام رابطه‏ی کارگر و کارفرما، رابطه‏ی دوتا دشمن نیست، رابطه‏ی دوتا همکار است؛ رابطه‏ی استثمارگری هم نیست؛ یعنی کارفرما سلطان کارگر نیست. در نظام سرمایه‏داریِ غربی، مالک امور، کارفرماست؛ حالا برای مصلحت ممکن است یک امتیازاتی هم برای کارگر قائل شود تا کار او را از دست ندهد؛ اما رابطه این است، او مثل ابزار کار است. نگاهش به کارگر، نگاه به یک انسان نیست، نگاهِ مثل یک ماشین است. اسلام این را قاطعانه رد می‏کند. کارگر و کارفرما دو عنصرند، هرکدام نباشند، کار زمین است. کارگر آن کسی است که بالمباشره کار و محصول کار را تولید می‏کند؛ کارفرما آن کسی است که زمینه‏ی این تولید را فراهم می‏کند. او تولیدکننده‏ی کار و محصول کار است؛ این فراهم‏آورنده‏ی زمینه و کارآفرین است. او هم نباشد، کار لنگ می‏شود؛ این هم نباشد، کار لنگ می‏شود؛ مثل دو شریک، مثل دو هم‏سنگر. این نگاه اسلام است. هر دو باید نسبت به هم صداقت و محبت و صفا داشته باشند؛ هم کارفرما نسبت به کارگر، هم کارگر نسبت به کارفرما. حق هرکدام به وسیله‏ی آن دیگری رعایت شود. اگر این شد، که این نگاه اسلام است؛ هم حرمت سرمایه‏گذار و کارآفرین و کارفرما باقی و محفوظ می‏ماند؛ هم حرمت کارگر و کننده‏ی کار و حاضر در صحنه. حرمت و حق هر دو محفوظ است و کشور هم به سوی اعتلا پیش می‏رود. رابطه‏ی کارگر و کارفرما این است. کارگران قدر کارفرماها را بدانند، کارفرماها هم قدر کارگران را بدانند؛ مثل دو همسنگری که اگر هرکدام آسیب ببینند، آن دیگری هم آسیب خواهد دید؛ مسئله این است. تنظیم این روابط هم به عهده‏ی مسئولان کشور است؛ چه آن‏هایی که قانون می‏گذارند و چه آن‏هایی که قانون را اجرا می‏کنند. این هم یک مطلب است که باید مورد توجه باشد.

یک روز تفکرات چپ حاکم بود؛ مارکسیسم و سوسیالیزم در دنیا برای جوان‏ها جاذبه داشت؛ اما امروز نیست. یک روز تفکرات ناسیونالیستی و ملت‏گرایی‏های افراطی در دنیا دل بعضی را می‏بُرد؛ اما امروز این‏ها کهنه شده است. یک روز لیبرالیسمِ غربی و منطق دولت‏های سرمایه‏داری دم از گسترش جهانی می‏زد و می‏گفت همه‏ی دنیا باید ما را بپذیرند؛ اما امروز لیبرال دمکراسیِ غرب خودش را با کارهای امریکا مفتضح کرده است؛ اروپا هم همین‏طور است و آن‏ها هم شنیدن حرفی را که برخلاف منافع ملی‏شان باشد، تحمل نمی‏کنند؛ روسری دختران مسلمان را نمی‏توانند تحمل کنند؛ امنیت شهروندان‏شان را به جُرم مسلمان بودن، به جُرم رنگین‏پوست بودن، نمی‏توانند تأمین کنند؛ این لیبرال دمکراسی غرب است. همین‏هایی که ادعا می‏کردند همه‏ی دنیا مال ماست؛ ماییم که باید فکر اساسی و ایدئولوژی جهانی را به مردم دنیا بدهیم(!) این رفتار خودشان است در اروپا و امریکا؛ این‏ها دیگر حرفی برای گفتن ندارند.

امروز دنیای غرب و امریکا و سیاست‏سازان تفکر غربی- صهیونیست‏ها و محافل سرمایه‏دار غربی- خوب می‏دانند که حرکت عظیم ملت فلسطین ناشی از گرایش آن‏ها به اسلام است. چون محور را اسلام قرار داده‏اند، شجاعت پیدا کرده‏اند و به معنای واقعی کلمه دل به مجاهدت داده‏اند. هرجا ملتی این روحیه را پیدا کند، هیچ قدرتی- قدرت نظامی و غیر نظامی- قادر به برخورد با آن‏ها و سرکوب آن‏ها نخواهد بود؛ این را خوب می‏فهمند. قضایای دنیای اسلام، همه مؤید این واقعیت است. این یک واقعیتِ مسلم است که امروز بیداری اسلامی، بلکه نهضت اسلامی، در دنیای اسلام یک حقیقت روشن است؛ هیچ‏کس نمی‏تواند این را انکار کند.

بعضی‏ها می‏گویند عدالت یعنی توزیع فقر. نخیر، کسانی که بحث عدالت را می‏کنند، به‏هیچ‏وجه منظورشان توزیع فقر نیست؛ بلکه توزیع عادلانه‏ی امکانات موجود است. آن‏هایی که می‏گویند عدالت توزیع فقر است، مغز و روح حرفشان این است که دنبال عدالت نروید؛ دنبال تولید ثروت بروید تا آنچه تقسیم می‏شود، ثروت باشد. دنبال تولید ثروت رفتن بدون نگاه به عدالت، همان چیزی می‏شود که امروز در کشورهای سرمایه‏داری مشاهده می‏کنیم. در غنی‏ترین کشور عالم- یعنی امریکا- کسانی هستند که از گرسنگی و از سرما و گرما می‏میرند؛ این‏ها که شعار نیست؛ واقعیتهایی است که مشاهده می‏کنیم. کسانی هستند که در آرزوی یک آپارتمانِ سه چهار اتاقه سالهای سال تلاش می‏کنند و چون به جایی نمی‏رسند، می‏روند خیانت می‏کنند تا به این امکانات برسند.

در امریکا، معنای آزادی رسانه‏ها، آزادیِ سخن گفتنِ بزرگ سرمایه‏داران است. عمده‏ترین مطبوعات، متعلق به آن‏هاست. مهم‏ترین چاپخانه‏ها و ناشران کتاب متعلق به سرمایه‏داران است. یکی از مسئولان کنونی در باره‏ی تسخیر لانه‏ی جاسوسی کتابی به زبان انگلیسی نوشته بود. این مسئول محترم خودش به من می‏گفت: به هر ناشری در امریکا مراجعه کردیم، حاضر نشدند این کتاب را چاپ کنند؛ چون ناشران عمده، وابسته به دستگاه‏های سرمایه‏داری‏اند؛ بنابراین مجبور شدیم به کانادا برویم. در آنجا با زحمت توانستیم یک ناشر پیدا کنیم که این کتاب را چاپ کند. ایشان می‏گفت آن ناشر بعداً با من تماس گرفت و گفت از وقتی من تعهد کرده‏ام این کتاب را چاپ کنم و آن‏ها این را فهمیده‏اند، به من تلفن‏های تهدیدآمیز می‏شود و جان من را تهدید می‏کنند! آزادی واقعیِ بیان و آزادی انتخاب هم به معنایی که آن‏ها شعارش را می‏دهند، در آنجا نیست.

بنده دعوای اصلاح‏طلب و اصول‏گرا را هم قبول ندارم؛ من این تقسیم‏بندی را غلط می‏دانم. نقطه‏ی مقابل اصول‏گرا، اصلاح‏طلب نیست؛ نقطه مقابل اصلاح‏طلب، اصول‏گرا نیست. نقطه‏ی مقابل اصول‏گرا، آدم بی‏اصول و لاابالی است؛ آدمی که به هیچ اصلی معتقد نیست؛ آدم هرهری مذهب است. یک روز منافع او یا فضای عمومی ایجاب می‏کند که به‏شدت ضد سرمایه‏گذاری و سرمایه‏داری حرکت کند، یک روز هم منافعش یا فضا ایجاب می‏کند که طرف‏دار سرسخت سرمایه‏داری شود؛ حتّی به شکل وابسته و نابابش! نقطه‏ی مقابل اصلاح‏طلبی، افساد است. بنده معتقد به اصول‏گرای اصلاح‏طلبم؛ اصول متین و متقنی که از مبانی معرفتی اسلام برخاسته، با اصلاح روش‏ها به صورت روز به روز و نوبه‏نو.

ملتهای مسلمان تا قبل از آنکه انقلاب اسلامی به صحنه بیاید، می‏پنداشتند نام عدالت در اردوگاه چپ و سوسیالیستی است، و رفاه و پیشرفت مادی در اردوگاه راست- یعنی نظام سرمایه‏داری- قرار دارد. اسلام به صحنه آمد؛ وعده‏ی زندگی همراه با رفاه مادی و عدالت اجتماعی را به مردم داد و آن‏ها مجذوب این شعار و این حرکت عظیم شدند؛ لذا در تمام دنیای اسلام، نام انقلاب اسلامی و نام امامِ این انقلاب برای مردم به صورت یک خورشید درخشان و یک نقطه‏ی پُرجاذبه درآمد. بااینکه ما در سالهای نخستین انقلاب تبلیغات وسیعی هم در دنیای اسلام نداشتیم؛ اما هرکس از نظام جمهوری اسلامی به نقاط دوردست دنیا که مسلمانان در آنجا زندگی می‏کردند، سفر کرد، دید نام امام، نام انقلاب، نام نظام جمهوری اسلامی و این پرچمِ برافراشته، در اعماق قلب مردم مسلمان جا دارد. حتّی بسیاری از ملتهای غیر مسلمان به خاطر این شعار به اسلام جذب شدند. ما باید به این شعارها عمل کنیم. به صرفِ گفتن و تکرار کردن، نمی‏توان دلخوش بود که به آن هدفها خواهیم رسید؛ باید این‏ها را در عمل و در تجربه‏ی میدانی و واقعی پیاده کنیم؛ این مسئولیت بزرگ مسئولان جمهوری اسلامی است. همه‏ی مسئولان به این معنا معتقد بوده‏اند و هستند و آن را دنبال می‏کنند؛ ولی باید تلاش و کار کنند تا این اهداف و آرمان‏ها تحقق پیدا کند.

ممکن است شما بگویید مثلًا در امریکا یا انگلیس به نسبت جمعیت این کشورها فقیر وجود ندارد. این را نباید حساب کرد؛ باید نگاه کرد که دولت انگلیس در شبه قارّه‏ی هند چقدر فقیر ایجاد کرده؛ یا فلان دولتی که استعمار آفریقا یا امریکای لاتین را داشته، آنجا چقدر فقر ایجاد کرده؛ یا امروز امریکا با سعه‏ی نفوذ اقتصادی‏ای که در تمام‏ دنیا دارد، چقدر فقر و گرسنگی و محرومیت در دنیا ایجاد کرده است. ملاک، این‏هاست. البته در خود این کشورها هم فقر و فقیر و فاصله‏ی طبقاتیِ بسیار زیاد وجود دارد؛ اصلًا شگفت‏آور است. گاهی در آمارهای ما متأسفانه چیزهای بی‏ربطِ ساده‏لوحانه‏ی کوته‏بینانه‏یی دیده می‏شود که مثلًا شکاف اقتصادی کشور ما از امریکا یا از فلان‏جا بیشتر است؛ این‏ها حرفهای ناشی از ندانستن و جهلِ به واقعیت‏هاست؛ اصلًا از واقعیت‏ها اطلاع ندارند. نخیر، دره‏ی اقتصادی در کشورهای سرمایه‏داری، وحشتناک و فوق تصور و از همه جای دنیا بیشتر است. علاوه بر این، آن‏ها را نباید در خود آن کشورها مقایسه کرد؛ بلکه باید در همه‏ی دنیا محاسبه کرد؛ چون دامنه‏ی نفوذ و اقتدار و حرکت این‏ها در همه‏ی دنیاست. ما فعلًا نمی‏خواهیم در مسائل جهانی و بین‏المللی وارد شویم؛ خودمان را محاسبه کنیم. اگر می‏خواهیم دنیا آباد شود، باید خودمان را کنترل کنیم. من و شما که زمامدار و مدیر هستیم و اداره‏ی امور مالی و صنعتی و کشاورزی کشور دست ماست- یعنی گلوگاه‏های فعال کشور دست من و شماست- باید خود را کنترل کنیم. فقط شخص خود ما نیستیم؛ ما یعنی مجموعه. شما، یعنی شما و معاونان و مدیران و مسئولانِ اثرگذارتان. البته ممکن است کسی در گوشه‏یی و در سطوح خیلی پایین خطایی بکند که قابل کنترل و پیشگیری و پیش‏بینی نباشد؛ آن بحث دیگری است؛ اما مجموعه‏یی که شما مدیر و رئیس و وزیر آن هستید، باید این خصوصیات را داشته باشد.

این خواندن و تلاوت قرآن، قدم اول است، قدم آخر نیست. اول، آشنایی و انس با قرآن لازم است. بعد، مفاهیم قرآنی را به صورت سطورِ قطعی و مجسمِ برنامه‏ی زندگی در مقابل چشم نگه داشتن، تا ما را به این طرف و آن طرف نکشانند؛ یک روز ما را به سمت کمونیسم بکشانند، یک روز به سمت لیبرالیسم؛ یک روز از سوسیالیسم بگویند، یک روز از سرمایه‏داری. قرآن را وقتی‏که یاد گرفتیم و با آن آشنا شدیم، نمی‏توانند ما را به این طرف و آن طرف بکشانند؛ چون خط روشن قرآن ما را هدایت می‏کند. و آن‏گاه، پیاده کردن این مفاهیم در واقعیت زندگی است.

اسلام ما اسلام عقلانی است. عقل کاربرد بسیار وسیعی در فهم ما، تشخیص اهداف و تشخیص ابزارهای ما داراست. از عدالت هم به‏عنوان یک هدف به‏هیچ‏وجه صرف‏نظر نمی‏کنیم. اینکه تصور شود چون دنیای سرمایه‏داریِ مبتنی بر لیبرال دمکراسی برایش مسأله‏ی عدالت، مسأله‏ی فرعی و درجه‏ی دو و ابزاری است و برای آن‏ها مسأله‏ی نفع و سود و پول مسأله‏ی اصلی است، موجب نمی‏شود که ما از عدالت به معنای یک مسأله‏ی محوری و اصلی صرف‏نظر کنیم. ما در قالبهای اقتصادی و در کارکرد سیاست داخلی و خارجی‏مان، مسأله‏ی عدالت محور است. اسلام ما این است: اسلامِ معنویت، عقلانیت و عدالت. به اسم اسلام قانع نیستیم که اسلام لیبرال داشته باشیم تا ارزشهای غربی و ارزشهای امریکایی را ترویج کند و از روشهای آن‏ها استفاده کند و با آن‏ها در بخش‏های مختلف هم‏رنگ و هم‏صدا شود و احیاناً دعای ندبه‏ای هم بخواند. ما اسلام متحجرِ طالبانی را هم قبول نداریم. نه اینکه حالا قبول نداریم، از اولِ جریان نهضت آن را قبول نداشتیم.

امروز دستگاه‏های تبلیغاتی دنیا برای گمراه کردن انسانها دائم الگو جلوی چشم نسلهای بشر در همه‏ی دنیا می‏آورند. البته الگوها کم‏جاذبه و ناموفق است، اما دست‏بردار نیستند؛ هنرپیشه می‏آورند، نویسنده می‏آورند، آدم‏های پرهیاهوی خوش‏ظاهرِ بدون باطن می‏آورند، هیکلهای پوچ و بی‏معنا را می‏آورند و مرتب نمایش می‏دهند، تا بتوانند به وسیله‏ی این الگوها، انسانها را به سمتی حرکت بدهند و به راهی بکشند. آن‏ها برای این کار، پولها خرج می‏کنند و فیلمهای هالیوودی و چیزهایی از این دست که می‏بینید و می‏شنوید و می‏دانید، اغلبش جهت‏دار است. بااینکه می‏گویند هنر بایستی فارغ از سیاست و جهت‏گیری سیاسی باشد، رفتار خودشان بعکس است و این‏جوری نیست؛ مستکبران عالم هنر، سینما، فیلم، شعر، نوشتن، مغز و استدلال و فلسفه را در راه منافع استکباری و چپاولگری خودشان استخدام کرده‏اند؛ همین چیزی که امروز مظاهر سرمایه‏داری دنیاست؛ قدرت نظامی‏اش امریکاست، قدرتهای اقتصادی‏اش هم شرکتهای پشت سر دولت آمریکایند. آن‏ها از همه‏ی امکانات استفاده می‏کنند برای الگوسازی، ملتها هم دستشان خالی است و الگو و نمونه‏یی که بتوانند در مقابله‏ی با آنچه که آن‏ها می‏آورند، از خودشان نشان بدهند، ندارند.

وقتی جهاد؛ یعنی تلاش هدف‏دار برای خدا، وجود داشت، بدون تردید موفقیت هم با آن همراه خواهد بود. ما راهی که به سمت مرزهای پیشرفته‏ی دانش در همه‏ی زمینه‏ها داریم، مسلم بدانید که جز با روحیه‏ی استقلال، روحیه‏ی توکلِ به خدا و روحیه‏ی کار برای ایمان طی نخواهد شد. باید این راه را سریع طی کنیم و راههای میان‏بُر را پیدا کنیم و خودمان را برسانیم؛ مرزهای دانش را باز و مرزهای جدیدی را ایجاد کنیم؛ این کار ممکن است؛ زیرا اینجا سرزمین علم‏خیز است و شماها نشان دادید که می‏شود. درهای بسیاری از این دانشها بر روی کشورهایی مثل کشور ما و غیر دارندگانش بسته است و وقتی اجازه می‏دهند دانش منتقل شود، که کهنه و دستمالی شده است و از نویی و طراوت افتاده است. البته در همه‏ی زمینه‏ها همین‏طور است؛ در زمینه‏های علوم انسانی هم همین‏طور است. من آن‏روز به دوستانی که در زمینه‏های اقتصاد و مدیریتهای گوناگون کشوری کار می‏کنند و در اینجا بودند، گفتم که مطالبی را امروز بعضی‏ها در اینجا دنبال می‏کنند، که منسوخ شده است. نظریات برتر آن‏ها به بازار آمده و مورد عمل قرار گرفته و آن‏ها مشغول کار هستند، ولی تعدادی در اینجا- کسانی که مجذوب حرف آن‏ها هستند- تازه دارند آن دنباله‏ها را مطرح می‏کنند! بعضی می‏گویند تعبد پیش خدای متعال و پیش دین نداشته باشیم، اما خودشان در مقابل غرب و در مقابل اروپا و امریکا تعبد دارند! این افراد تعبد در مقابل خدا را قبول نمی‏کنند، ولی تعبد در مقابل سرمایه‏داری غرب و دستگاه‏های قدرت سیاسی متکی به آن سرمایه‏داری را با جان و دل می‏پذیرند!

من به‏خاطر دارم که اوایل انقلاب امام این را مکرر به یاد می‏آوردند که در مجالس دیگر در دنیا درگیری‏های شنیع و کتک‏کاری هست؛ اما تفاخر می‏کردند که در مجلس ما این حرفها نیست؛ مباحثه و مجادله هست. این، مهم است. ما باید ببینیم دیگران چه می‏کنند که نقطه‏ی ضعف آن‏ها محسوب می‏شود؛ از آن پرهیز کنیم. در بسیاری از مجالس کشورهای سرمایه‏داری معمول و رایج است که نماینده علناً به زبان می‏آورد و در عمل هم نشان می‏دهد که حافظ منافع شرکتها و کارتلها و تراستها و کمپانی‏های گوناگون است؛ از این کار ابایی هم ندارد. مقاصد و منافعی را که کمپانی‏های بزرگ و مراکز عظیم مالی- که بیشترین ظلم دنیا از سوی آن‏هاست- تعریف می‏کنند، این‏ها در مجالس دنبال قانون‏گذاری و ردیف کردن کار آن‏ها هستند؛ این بزرگ‏ترین نقطه‏ی ضعف آن‏هاست.

پدیده‏ی استعمار- که دهها کشور و میلیونها انسان را سالهای متمادی غرق در سخت‏ترین و شدیدترین محنتها کرد- یکی از چیزهایی است که در نتیجه‏ی تفکیک علم از معنویت، سیاست از معنویت و دولت از اخلاق در اروپا اتفاق افتاد. دو جنگ جهانی اول و دوم هم از همان میوه‏های تلخ بود. کمونیزم و حکومتهای اختناق مارکسیستی هم جزو نتیجه‏ها و میوه‏های تلخ جدایی حرکت علمی و صنعتی از معنویت بود. ویران شدن کانون خانواده، سیلاب فساد جنسی و طغیان سرمایه‏داریِ افراطی، همه نتایج همان تفکیک است.

ضابطه‏های رهبری و ولایت فقیه، طبق مکتب سیاسی امام بزرگوار ما، ضابطه‏های دینی است؛ مثل ضابطه‏ی کشورهای سرمایه‏داری، وابستگی به فلان جناح قدرتمند و ثروتمند نیست. آن‏ها هم ضابطه دارند و در چارچوب ضوابطشان انتخاب می‏کنند، اما ضوابط آن‏ها این است؛ جزو فلان باند قدرتمند و ثروتمند بودن، که اگر خارج از آن باند باشند، ضابطه را ندارند. در مکتب سیاسی اسلام، ضابطه، این‏ها نیست؛ ضابطه، ضابطه‏ی معنوی است. ضابطه عبارت است از علم، تقوا و درایت. علم، آگاهی می‏آورد؛ تقوا، شجاعت می‏آورد؛ درایت، مصالح کشور و ملت را تأمین می‏کند؛ این‏ها ضابطه‏های اصلی است برطبق مکتب سیاسی اسلام. کسی که در آن مسند حساس قرار گرفته است، اگر یکی از این ضابطه‏ها از او سلب شود و فاقد یکی از این ضابطه‏ها شود، چنانچه همه‏ی مردم کشور هم طرف‏دارش باشند، از اهلیت ساقط خواهد شد

پس از به وجود آمدن نظام اسلامی بر پایه‏ی مستحکم ایمان‏های مردم، چالش عظیم جهانی در برابر آن پیدا شد. چرا؟ چون این نظام به‏طور طبیعی با اختاپوس خطرناک نظامهای استکباری دنیا درگیر می‏شد. معنای این درگیری این نبود که ما می‏خواستیم به جنگ امریکا یا انگلیس یا فلان کشور برویم. شما جوانان بدانید که در طول دوران بیست و پنج سال انقلاب اسلامی، حتّی یک روز هم نشد که مسئولان انقلاب به ذهنشان خطور دهند که به جنگ و معارضه با این کشور و آن کشور بروند؛ نه، این چالش از ناحیه‏ی هویّت و ذات انقلاب است. وقتی یک کشور اسلامی با داشتن موقعیت حسّاس جغرافیایی و با فرهنگِ عمیق به میدان می‏آید و ایده‏ای را مطرح می‏کند و برای جان بخشیدن به آن، تمام مجاهدت و تلاش خود را می‏کند و نشانه‏های موفقیّت در چهره‏ی او آشکار می‏شود، به‏طور طبیعی منافع استکبار را در کلّ منطقه به خطر می‏اندازد. لذا دستگاه‏های استکباریِ آن روز- که در یک طرف اردوگاه لیبرالیزم سرمایه‏داری و در طرف دیگر اردوگاه سوسیالیزم ادّعاییِ الحادیِ دیکتاتوری بود- با انقلاب اسلامی درافتادند. عجیب این بود که این‏ها در نوددرصدِ مسائل با همدیگر اختلاف داشتند، اما در اینکه باید این شعله‏ی برافروخته را خاموش کرد و این نهال برآمده را کَند، باهم متّحد بودند! شما جوانان عزیز روی این مسائل فکر کنید؛ این‏ها حرفهای تکراری نیست؛ این‏ها راه ما را برای آینده روشن می‏کند.

عدّه‏ای در جامعه طوری حرف می‏زنند و مشی می‏کنند که تصوّر مردم این‏گونه باشد که بله، بزن و بکوب مسابقه‏ی مادیّات است؛ هرکه پول بیشتری به‏دست آورد و استفاده‏ی بیشتری کرد، او بُرده است؛ هرکس استفاده‏ی کمتری کرد، کلاهش پس معرکه است و عقب‏مانده و بدبخت است! قضیه این نیست. این مربوط به قانون جنگلِ حیوانهای مدرن است! بله؛ در نظامهای سرمایه‏داری که دعوا بر سر پول و مادیّات است، همین‏طور است- چون معنویتی وجود ندارد- اما در جامعه‏ی انسانی، فضیلت و شرف و آبرو و کرامت انسانی و ارزش معنوی حرف اوّل را می‏زند. البته این بهانه نشود برای اینکه به فکر مادیّات و ترمیم معیشت نباشند؛ باید باشند و راهش هم همان چیزی است که عرض کردم: پایه‏های اقتصادی را مستحکم کنند.

ما امروز اگر جمهوری اسلامی هستیم، اگر حکومت علوی هستیم، باید این‏ها را رعایت کنیم. شما مردم هم این‏ها را باید از ما بخواهید. اقامه‏ی دین خدا را باید بخواهید. اینکه ما نگاه کنیم ببینیم شرق و غرب در مفاهیم حکومتی و مفاهیم سیاسی حرفشان چیست، آن‏ها چه می‏گویند، ما هم سعی کنیم خودمان را آن طور تطبیق دهیم، این مثل همان خلافت عثمانیهاست، مثل خلافت بنی امیّه و بنی عبّاس است. آن‏ها هم اسمشان خلیفه‏ی پیغمبر بود؛ اسمشان حاکم اسلامی بود؛ اما رسم و عملشان حکومت کسری و قیصر و حکومت پادشاهان بود. همان‏طور که آن‏ها عمل می‏کردند، این‏ها هم همان‏طور عمل می‏کردند. اسممان حکومت علوی و حکومت اسلامی باشد، بعد برویم سراغ سرمایه‏داری غرب، سراغ حکومتی که سرمایه‏داران و کمپانی‏داران و زشت‏روترین ظالمان و ستمگران عالم آن را اداره می‏کنند؟! این درست است؟ این همان نفاق خواهد شد. پرچمی را با یک نامی بلند کنیم، آن وقت در زیر این پرچم سراغ چیزهای دیگر برویم!؟ امروز در نظام اسلامی، همه‏ی کارگزاران حکومت، از پایین تا بالا؛ از رهبری- که خدمتگزار همه است- از رئیس‏جمهور، از وزرا، از مسئولین قضائی، از نمایندگان مجلس و از مدیران گوناگونی که در اکناف کشور هستند، باید همّتشان این باشد که دین خدا را اقامه کنند، عدالت را احیا کنند، تبعیض در اجرای مقرّرات را از میان بردارند، بیشترین توجّهشان به طبقه‏ی محروم و مستضعف و فقیر باشد- همچنان که امیر المؤمنین بود- شعار تقوا را شعار شخصی و عمومی خودشان قرار دهند؛ این وظیفه‏ی ماست.

هنر بزرگِ امام بزرگوار ما این بود که چارچوب محکمی را برای این انقلاب به وجود آورد و نگذاشت این انقلاب در هاضمه‏ی قدرتها و جریانهای سیاسیِ مسلّط هضم شود. شعار «نه شرقی، نه غربی، جمهوری اسلامی»، یا شعار «استقلال، آزادی، جمهوری اسلامی» که تعالیم امام و خطّ اشاره‏ی انگشت ایشان در دهان مردم انداخت، معنایش این بود که این انقلاب متّکی به اصول ثابت و مستحکمی است که نه به اصول سوسیالیزمِ اردوگاه آن روز شرق ارتباطی دارد، نه به اصول سرمایه‏داریِ لیبرال اردوگاه غرب. علّت اینکه شرق و غرب با این انقلاب دشمنی کرده‏اند و سرسختی نشان داده‏اند، همین بود.

آمریکاییها اصولی را به عنوان اصول امریکایی معرفی می‏کنند و می‏گویند این اصول، جهان‏شمول است. این اصول، آزادی انسان، آزادی فکر، کرامت انسان، حقوق بشر و از این قبیل چیزهاست. این‏ها اصول آمریکاییند؟! مشخّصه‏ی جامعه‏ی آمریکاییِ امروز این‏هاست؟! مشخّصه‏ی حکومت امروز امریکا اینهایی است که شما ذکر کردید؟! آیا این حکومت نبود که بومیان اصلی سرزمین امریکا را قتل عام کرد؟ سرخ‏پوستان امریکا را نابود کرد؟ آیا این حکومت و عوامل مؤثّر در این حکومت نبودند که میلیونها آفریقایی را از داخل خانه‏هایشان به بردگی گرفتند و دختر و پسر جوان آن‏ها را برای بردگی ربودند و سالهای متمادی با سخت‏ترین فاجعه‏ها با این‏ها رفتار کردند؟ امروز یکی از تراژدی‏ترین آثار هنری، اثری است به نام «کلبه‏ی عموتام» که زندگی برده‏داری را در امریکا نشان می‏دهد که شاید قریب دویست سال است که این نوشته هنوز زنده است. واقعیّتهای امریکا این است؛ حکومت امریکا این است؛ آن مشخّصه و ممیّزه‏ای که نظام امریکایی به دنیا نشان داده، این است؛ نه آزادی انسان، نه برابری انسان. کدام برابری؟! شما هنوز هم بین سیاه و سفید برابری قائل نیستید. همین امروز هم از نظر شما رگه‏ی سرخ‏پوستی در یک نفر آدم در هریک از مراحل گزینش اداری یک نقطه‏ی ضعف برای او محسوب می‏شود. برابری انسانها؟! آزادی فکر؟! شما حاضرید همین سخنرانی، یا سخنرانی آقای رئیس‏جمهور را در رسانه‏هایتان در امریکا پخش کنید؟ اگر آنجا آزادی فکر و آزادی بیان هست، همین سخنرانی نیم‏ساعته‏ی آقای خاتمی را بردارید پخش کنید. کدام آزادی فکر؟! رسانه‏ها متنوّع است، اما بند ناف همه متّصل به دستگاه سرمایه‏داری و سرمایه‏داران بزرگ امریکاست که اکثریّتشان در اختیار صهیونیستهاست! این معنی آزادی رسانه‏ها در امریکا است؟! چرا به مردم دنیا دروغ می‏گویید؟ این‏ها اصول امریکایی است؟! آن وقت می‏گویند اصول امریکایی جهان‏شمول است. شما کی هستید که به خودتان حق می‏دهید که برای بشریّت، اصول جهان‏شمول وضع کنید؟ خوب؛ قبل از شما هم کمونیستها، اصول جهان‏شمول داشتند؛ استالین هم اصول جهان‏شمول داشت؛ می‏گفت همه‏ی دنیا باید از من اطاعت کند؛ از این اصول باید پیروی کند. فاشیستهای دنیا هم به نظر خودشان اصول جهان‏شمول داشتند. این چه منطقی است که این اصول ماست؛ این اصول جهان‏شمول است، هرکه در دنیا قبول نکند، باید برویم با بمب اتم او را بکوبیم. این منطق، منطق یک ملت آزاد است؟! این منطق، منطق یک دولتی است که حقیقتاً معتقد به کرامت انسان است؟! این‏طور به بشریت دروغ می‏گویید؟!

کارهای بزرگی بر عهده‏ی شماست. واقعاً بارهای سنگینی بر دوشتان قرار دارد. باید بتوانید این بارها را تحمّل کنید. از اطراف دنیا فشارهای سیاسی وارد می‏شود و تبلیغات منفی از همه طرف دنیا هجوم می‏آورد. علّتش هم معلوم است؛ چون نظام، نظامی است که با قلدرهای دنیا درافتاده است. وقتی نظامی شعار عدالت بدهد و با ظلم دربیفتد، یعنی با ظالمها درافتاده است. ظالمها چه کسانی هستند؟ همیشه قلدرهای دنیا ظالمند؛ ظالمها هم همان قلدرها هستند. کمتر اتّفاق می‏افتد که آدم‏های ضعیف، ظالم شوند. زورداران هستند که ظالم می‏شوند؛ پس به طور طبیعی نظام اسلامی با این‏ها درمی‏افتد. این شبکه‏ی عظیمِ به هم‏پیوسته‏ی درهم‏تنیده‏ی بسیار فاسدِ سرمایه‏داری جهانی- که استکبار جهانی هم در حقیقت، همان است و اداره‏کننده‏ی سیاستهای جهانی است- دائم تبلیغات می‏کند، حرف می‏زند، جوّ می‏سازد و افکار عمومی درست می‏کند. بازتابهای این‏ها می‏آید تا به یکی‏یکیِ افراد می‏رسد؛ به نماینده‏ی مجلس می‏رسد، به مسئولان قضائی می‏رسد، به دولت می‏رسد، به وزارت خارجه می‏رسد، به بخشهای مختلف می‏رسد. ایستادگی در مقابل این‏ها، ذخیره لازم دارد. بد نیست که دوستان در مواردی این ذخیره را در خود به وجود آورند.

حج همچنین مظهر وحدت و اتحاد مسلمانان است. اینکه خداوند متعال همه‏ی مسلمانان و هرکه از ایشان را که بتواند، به نقطه‏یی خاص و در زمانی خاص فرامی‏خواند و در اعمال و حرکاتی که مظهر همزیستی و نظم و هماهنگی است، آنان را روزها و شبهایی در کنار یکدیگر مجتمع می‏سازد، نخستین اثر نمایانش، تزریق احساس وحدت و جماعت در یکایک آنان و نشان دادن شکوه و شوکت اجتماع مسلمین به آنان و سیراب کردن ذهن هریک یک‏تن آنان از احساس عظمت است. با احساس این عظمت است که مسلمان اگر تنها در شکاف کوهی هم زندگی کند، خود را تنها حس نمی‏کند. با احساس این حقیقت است که مسلمین در هریک از کشورهای اسلامی، شجاعت برخورد با اردوگاه ضدیت با اسلام، یعنی همین سلطه‏ی سیاسی، اقتصادی دنیای سرمایه‏سالاری و عوامل و ایادی آن و نیرنگ و فتنه‏گری آن را می‏یابند و افسون تحقیر که اولین سلاح استعمارگران غربی در برابر ملل مورد تهاجمشان بوده و هست در آنان نمی‏گیرد. با احساس این عظمت است که دولتهای مسلمان با تکیه به مردم خود، از تکیه به قدرتهای بیگانه خود را بی‏نیاز حس می‏کنند و این فاصله‏ی مصیبت‏بار میان ملتهای مسلمان با دستگاه‏های حاکم بر آنان پدید نمی‏آید. با احساس این وحدت و جماعت است که نیرنگ استعماری دیروز و امروز یعنی احیای احساسات افراطآمیز ملی‏گرایی این فاصله‏ی وسیع و عمیق میان ملتهای مسلمان را پدید نمی‏آورد و قومیت عربی و فارسی و ترکی و آفریقایی و آسیایی، به‏جای آنکه رقیب و معارض هویت واحده‏ی اسلامی آن‏ها باشد، بخشی از آن و حاکی از سعه‏ی وجودی آن می‏گردد؛ و به جای آنکه هر قومیتی، وسیله و بهانه‏ی نفی و تحقیر قومیتهای دیگر شود، وسیله‏ای برای نقل و انتقال خصوصیات مثبت تاریخی و نژادی و جغرافیایی هر قوم به سایر اقوام اسلامی می‏گردد.

امت اسلامی امروز در حال تجربه‏ی این موفقیتها و ناکامیها است. هم دولتهای مسلمان و هم ملتها در برابر این واقعیّتها، تکالیف بزرگی بر دوش دارند و جهان اسلام در حال گذار از مرحله‏ی حساسی از تاریخ خویش است. آشنایی با این تکالیف و احساس تعهد در برابر آن می‏تواند ورق شوربختی و ضعف را از کتاب تاریخ اسلام بگرداند و بار دیگر صفحه‏ی عزت و عظمت مسلمانان و درخشش مادی و معنوی دنیای اسلام را بگشاید. امروز دنیای غرب که عامل تشدیدکننده‏ی ضعف و عقب‏ماندگی کشورهای اسلامی بوده است، دستخوش گرفتاریهای بزرگ و حل نشدنی است. فساد مادی‏گری و نظام سرمایه‏سالاری بتدریج نفوذ خود در پایه‏های آن تمدن مادی را آشکار می‏سازد و بیماریهای مزمنی را که در زیر تشعشع خیره‏کننده‏ی صنعت و سرمایه پنهان مانده بود، بتدریج برملا می‏کند و نزدیکی بحران را به آنان خبر می‏دهد. دنیای اسلام، نسیم بیداری اسلامی را بر چهره‏ی ملتهب و رنج‏کشیده‏ی خود حس می‏کند و نشانه‏های آن را در جابه‏جای جهان اسلام، به‏ویژه در ایران مجاهد و سربلند و نیز در فلسطین و لبنان به چشم می‏بیند. فروغ امید، دلهای جوانان را در همه جا روشن کرده و طلسم تحقیر و تحکّم غرب، در هم شکسته است. این فرصت، آسان به دست نیامده و هزاران جان گرامی در راه آن ایثار شده است. از این پس نیز راه، دراز و دشوار، لیکن مطمئن و بی‏چون و چرا است. در حال حاضر، ملت فلسطین سهم بزرگی در گشودن و پیمودن این راه بر دوش گرفته است، و همه باید به آن ملت مظلوم و شجاع و بیدار کمک کنند. دیگر ملتها و دولتها می‏توانند در یاری رساندن به ملت قهرمان فلسطین، سهم خود را در پیمودن این راه بر عهده گیرند.

امروز تئوریسین‏ها و تبلیغاتچی‏های غربی در صددند خطّ ارتجاع به غرب خط برگشتِ به همان تحمیل‏پذیری غربی را دوباره برگردانند. البته همان‏طور که گفتم، تحت عنوان یک تئوری شبه روشن‏فکرانه؛ به عنوان یک حرف نو؛ تئوری جهانی شدن و تئوری تغییر گفتمان. می‏گویند دانشجوی این دوره دیگر نمی‏تواند دانشجوی دوران ضدّ استعماری باشد. می‏گویند دوران ضدّیت با استعمار و استکبار و مرگ بر استکبار گفتن، گذشته است؛ دوران عدالت‏خواهی و مبارزه‏ی با سرمایه‏داری سرآمده است؛ دوران آرمان‏خواهی و تبرّی و تولّای سیاسی تمام شده است؛ گفتمان جدید دانشجویی عبارت است از گفتمان جهانی، جهانی شدن، گفتمان واقع‏بینی، گفتمان پیوستن به نظم نوین جهانی؛ یعنی سیاهی لشکر امریکا شدن! این جهانی شدن، اسمش جهانی شدن است؛ اما باطنش امریکایی شدن است. معنایش این است که ملت ایران علی‏رغم مجاهدتهایی که کرده، علی‏رغم پرچمهایی که بر قلّه‏های پیروزی کوبیده، علی‏رغم بیداری عظیمی که در ملتهای مسلمان به وجود آورده، باید دوباره مثل دوران قبل از انقلاب، سیاهی لشکر و عمله و ابزار تأمین منافع آمریکاییها شود. هدف به صورت لخت و پوست‏کنده جز این چیز دیگری نیست؛ اما می‏خواهند در زیر نامهای زیبا جهانی شدن و تحوّل و پیشرفت این هدف را پنهان کنند.

شما دیدید وقتی که نظام مارکسیستی در شوروی سابق و اروپای شرقی برافتاد - با این‌که نظام مارکسیستی تمدّنی جدید و نو نبود؛ تفکّری بود بر اساس همان تمدّن غربی؛ عمدتاً با همان پایه‌های تفکّر و تمدّن غربی؛ با همان پایه‌های مادّی؛ درعین‌حال با دستگاه سرمایه‌داری غرب و نگهبانان و افسونگرانِ پاسدار تمدّن غربی معارضه‌ای داشت - مسأله‌ی نظم نوین جهانی و مسأله‌ی تک ابرقدرتی در دنیا را مطرح کردند. یعنی امروز تمدّن غرب حتی در میان اجزای خود، آن وحدت و انسجام و آن یگانگی و صداقت لازم را ندارد. یک نقطه که یک رشد مادّی بیشتری کرده است، بنا به طبیعت تمدّن مادّی، افزون‌طلب است؛ کلیّت‌طلب است؛ تمامیّت‌طلب است و بقیه‌ی بخشها را نادیده می‌گیرد.

فرهنگ غربی در مورد زن و بی‏بندوباری و به ابتذال کشاندن زنان آن مناطق، موجب شده است که بنیان خانواده، سُست و متزلزل گردد و خیانت زن و مرد به یکدیگر، در داخل خانواده چندان مهم شمرده نشود. این گناه نیست؟ این خیانت به جنس زن نیست؟ با این فرهنگ، از همه‏ی دنیا هم طلبکارند؛ در حالی که باید بدهکار باشند! فرهنگ غربی در مورد زنان باید در موضع مدافع قرار گیرد؛ باید از خودش دفاع کند؛ باید توضیح بدهد؛ اما غلبه و سلطه‏ی سرمایه‏داری و رسانه‏های مستکبرِ جبّارِ غربی قضیه را بعکس می‏کنند؛ آن‏ها می‏شوند طلبکار؛ آن‏ها می‏شوند مدافع حقوق زن به قول خودشان و به اصطلاح خودشان! در حالی که چنین چیزی نیست. البته در بین غربی‏ها هم مسلّماً متفکّرانی، فلاسفه‏ای و انسانهای صادق و صالحی هستند که صادقانه فکر می‏کنند و حرف می‏زنند. آنچه که من می‏گویم، گرایش عمومی فرهنگ و تمدّن غربی به زیان زن و علیه زن است.

اگر تعریف مشخّصی از اصلاحات نشود، الگوهای تحمیلی غلبه خواهد کرد؛ همان اتفاقی که در شوروی افتاد؛ چون نمی‏دانستند چه‏کار می‏خواهند بکنند؛ لذا به سراغ تقلید ناشیانه‏ی اصلاحات در الگوها و مدلهای غربی رفتند و به آن‏ها پناه بردند. امام بزرگوار ما هوشمندانه این ضعف را در آن‏ها تشخیص دادند؛ لذا در نامه‏ای که ایشان به گورباچف نوشتند، این نکته را متذکّر شدند. ایشان نوشتند شما اگر بخواهید گره‏های کور اقتصاد سوسیالیسم و کمونیسم را با پناه بردن به کانون سرمایه‏داری غرب حل کنید، نه تنها دردی از جامعه‏ی خود را دوا نخواهید کرد، بلکه دیگران باید بیایند و اشتباهات شما را جبران کنند؛ چرا که امروز اگر مارکسیسم در روشهای اقتصادی و اجتماعی به بن‏بست رسیده است، دنیای غرب هم در این مسائل البته به شکلی دیگر و نیز در مسائل دیگر گرفتار حادثه است. اینکه بنده مکرّر می‏گویم امام یک حکیم واقعی بود، به این خاطر است. در آن جنجال تبلیغاتی رسانه‏ای جهان، نکته‏ی اصلی را امام تشخیص داد.

اما چرا از آن دو رژیم جهانی رژیم شرقیِ کمونیستی و رژیم غربیِ سرمایه‏داری الگو نگرفتیم؟ چون رژیمهای باطلی بودند. رژیمهای کمونیست، رژیمهای مستبدی بودند که با شعار حکومت مردمی سرِ کار آمده بودند؛ اما اشرافی هم بودند! بااینکه دم از ضدّیت با اشرافیگری می‏زدند، اما عملًا حکومتهای اشرافی بودند. از لحاظ استبداد، در نهایت درجه‏ی استبداد بودند و حاکمیت مطلق دولت بر اقتصاد، بر فرهنگ، بر سیاست و بر فعالیتهای گوناگون اجتماعی و غیره به چشم می‏خورد! در رژیمهای شرقی، مردم هیچ‏کاره‏ی محض بودند. بنده از نزدیک رفته بودم و این کشورها را در اواخر عمرشان دیده بودم. حتی در رأس بعضی از کشورهای عقب افتاده و فقیرشان هم یک رژیم به اصطلاح و به قول خودشان کارگری سرِ کار بود؛ اما همان رفتارهای اشرافیگری و همان کارهای غلطِ دربارهای قدیم را تکرار می‏کردند! نه انتخاباتی در این کشورها بود، نه رأی مردمی در کار بود؛ اما به خودشان دمکراتیک هم می‏گفتند و ادّعای مردمی بودن می‏کردند! مردم هیچ‏کاره‏ی محض بودند: از لحاظ اقتصادی، صددرصد وابسته‏ی به دولت؛ از لحاظ کارهای فرهنگی، صددرصد وابسته‏ی به دولت! معلوم بود که چنین رژیمهایی محکوم به فنا بود. البته چون شعارهاشان، شعارهایشان برّاق و جذّابی بود، توانستند در اطراف دنیا جوانانی را به سمت خودشان جذب کنند و حکومتهایی تشکیل دهند؛ اما دیگر نمی‏توانستند عمری بکنند. دیدید آخرش هم به کجا رسیدند؛ بعد از چند ده سال به‏کلّی زایل شدند. طبیعی بود که آن رژیمها برای ما قابل الگو گرفتن نبود. آن روزی که انقلاب ما پیروز شد یعنی بیست و یک سال قبل از این هیچ انقلابی در دنیا وجود نداشت که وقتی پیروز می‏شد، به همین حکومت شرقی یا مارکسیستی و یا سوسیالیستی که مرتبه‏ی رقیق‏ترش بود گرایش نداشته باشد؛ لیکن اسلام و ملت ایران و رهبر این ملت آن را رد کردند و قبول نداشتند و کنار گذاشتند.

از غرب هم نمی‏خواستیم و نمی‏توانستیم الگو بگیریم؛ چون غرب چیزهایی داشت، اما به قیمتِ نداشتن چیزهای مهم‏تری. در غرب، علم بود، اما اخلاق نبود؛ ثروت بود، اما عدالت نبود؛ فناوری پیشرفته بود، اما همراه با تخریب طبیعت و اسارت انسان؛ اسم دمکراسی و مردم‏سالاری بود، اما در حقیقت سرمایه‏سالاری بود، نه مردم‏سالاری؛ امروز هم همین‏طور است. این مطلبی که عرض می‏کنم، ادّعای من نیست. من از قول فلان نویسنده‏ی مسلمانِ متعصّب نقل نمی‏کنم؛ از قول خود غربی‏ها نقل می‏کنم. امروز در کشورهای غربی و در خود امریکا، آن چیزی که به نام دمکراسی و انتخابات وجود دارد، صورت انتخابات است. باطن آن، حاکمیت سرمایه است. من مایل نیستم که از نویسندگان و کتابهایشان اسم بیاورم؛ اما خود نویسندگان امریکایی تشریح می‏کنند و می‏نویسند که انتخابات شهرداری‏ها، انتخابات نمایندگی مجلس و انتخابات ریاست جمهوری، با چه سازوکاری انجام می‏گیرد. اگر کسی نگاه کند، خواهد دید که در آنجا، آراء مردم تقریباً هیچ نقشی ندارد و آنچه که حرف اوّل و آخر را می‏زند، پول و سرمایه‏داری و شیوه‏های تبلیغاتیِ مدرن و همراه با فریب و جذاب از نظر آحاد مردم سطحی‏نگر است! اسم دمکراسی هست، اما باطن دمکراسی مطلقاً نیست. پیشرفتهای علمی در غرب بود، اما این پیشرفتهای علمی وسیله‏ای برای استثمار ملتهای دیگر شده بود. غربی‏ها به مجرّد اینکه یک قدرت علمی پیدا کردند، آن را به قدرت سیاسی و اقتصادی تبدیل نمودند و به طرف شرق و غرب دنیا راه افتادند. هرجا کشوری ممکن بود رویش دست بگذارند و آن را استثمار کنند، بی‏دریغ کردند. هرجا نکردند، ممکنشان نشد! در غرب، آزادی بود، اما آزادی همراه با ظلم و بی‏بندوباری و افسارگسیختگی. روزنامه‏ها در غرب آزادند و همه چیز می‏نویسند؛ اما روزنامه‏ها در غرب متعلّق به چه کسانی هستند؟ مگر متعلّق به مردمند؟! اینکه امر واضحی است؛ بروند نگاه کنند. شما در همه‏ی اروپا و امریکا یک روزنامه‏ی قابل ذکر نشان دهید که متعلّق به سرمایه‏داران نباشد! پس روزنامه که آزاد است، یعنی آزادی سرمایه‏دار که حرف خودش را بزند؛ هرکس را می‏خواهد، خراب کند؛ هرکس را می‏خواهد، بزرگ کند؛ به هر طرف می‏خواهد، افکار عمومی را بکشد! اینکه آزادی نشد.

آن‏هایی که به ارزشها توجّه می‏کنند و تحوّل و تغییر و پیشرفت را ندیده می‏گیرند، خطر تحجر تهدیدشان می‏کند؛ باید مراقب باشند. آن‏هایی که به تحوّل و تغییر توجّه می‏کنند و ارزشها را در درجه‏ی اول قرار نمی‏دهند، خطر انحراف برایشان وجود دارد؛ این‏ها هم باید مراقب باشند. هر دو طرف باید مواظب باشند. مبادا گروه اوّل دچار جمود و تحجّر شود. مبادا گروه دوم دچار انحراف و زمینه‏سازی برای دشمن و مخالفان اساس ارزشها شود. اگر دو گروه این توجه را داشته باشند، آن‏وقت جامعه می‏تواند جامعه‏ای باشد که با همان وحدتی که مورد نظر و لازم است، زندگی خودش را به سمت تکامل و تعالی‏ای که اسلام برای او در نظر گرفته، پیش ببرد.
پس یک خطر، عبارت شد از اینکه دو جناح و دو طرف، خودشان غفلت کنند و دچار خطر شوند. اما خطر بزرگتر از این هم وجود دارد. آن چیست؟ آن خطرِ نفوذ است. از هر دو طرف ممکن است افرادی نفوذ کنند. گاهی یک دشمن از هر دو طرف نفوذ می‏کند: از آن طرف به عنوان ارزش‏گرایی می‏آید و با هرگونه تحوّلی مخالفت می‏کند؛ حتی با راههای رفته هم مخالفت می‏کند و می‏خواهد حرکت انقلابی را برگرداند. از این خطرناک‏تر، این طرف قضیه است؛ به عنوان تغییر و تحوّل و پیشرفت، کسانی بیایند که با اساس ارزشها و با اصل اسلام و با اصل تدیّن مردم و با اصل عدالت اجتماعی مخالفند؛ دچار همان سرمایه‏سالاری غربی‏اند؛ دنبال کیسه دوختن‏اند؛ با اصل رفع تبعیض طبقاتی مخالفند؛ با نام دین هم مخالفند، و لو به زبان نیاورند! این‏ها به نام تحوّل، به نام تغییر، به نام پیشرفت، به نام اصلاح، بیایند وارد میدان شوند و میدان‏داری کنند. این‏ها ممکن است در بدنه‏ی اقتصادی جامعه نفوذ کنند. اگر این‏گونه آدم‏های بیگانه و غریبه در بدنه‏ی اقتصادی جامعه نفوذ کنند، البته خطرناک است؛ چون اقتصاد و مال و ثروت در جامعه مهم است و باید دست انسانهای امین باشد. اما از آن خطرناک‏تر این است که بیایند در مراکز فرهنگی نفوذ کنند؛ ذهن مردم، ایمان مردم، باورهای مردم، خط سیر صحیح مردم را قبضه کنند و در اختیار بگیرند. همان چیزی اتفاق بیفتد که در صحنه‏ی مطبوعات و صدا و سیمای دنیای غرب اتفاق می‏افتد؛ یعنی سرمایه‏سالاری. همچنان که رادیوها و تلویزیون‏های بین‏المللی امپراتوری خبری دنیا در دست سرمایه‏دارهاست، این‏ها به داخل کشور ما بیایند و مراکز فرهنگی را هم تصرف کنند و از طریق فرهنگی بخواهند اثر بگذارند. این همان چیزی است که بنده چند سال قبل از این، نشانه‏های آن را در گوشه و کنار مشاهده کردم و «تهاجم فرهنگی» را گفتم. بعضی پذیرفتند، بعضی هم اصلش را انکار کردند و گفتند اصلًا تهاجم فرهنگی وجود ندارد!

نکته‌ی چهارم در فرصتهای ما، راهنماییهای اسلام و اصول و ارزشهای اسلامی است که امروز در کشور ما رسمیت دارد. در بسیاری از مناطق دنیا ممکن است دمکراسی هم باشد، فعّالیت اقتصادی هم باشد؛ اما چیزی به نام عدالت اجتماعی و رفع تبعیض مطرح نیست. امروز در کشورهای سرمایه‌داری و در میان طبقات گوناگون، آنچه که رسمیت و اعتبار دارد، مبارزه و جنگ اشخاص برای حفظ منافع خودشان است و چیزی به نام عدالت اجتماعی، به عنوان یک وظیفه، به عنوان یک ارزش و به عنوان یک تکلیف بر دوش برنامه‌ریزان آن کشورها، وجود ندارد. اسلام که قانون اساسی ما را تشکیل می‌دهد و قوانین ما را هدایت می‌کند، عدالت اجتماعی جزو بزرگترین توصیه‌هایش است. اگر مسئولانی در کشور برای عدالت اجتماعی، برای نفی فقر در جامعه و برای کم کردن شکاف میان طبقات فقیر و غنی کار نکنند، از چشم مردم خواهند افتاد و مردم آن‌ها را به عنوان مسئولانی که مورد علاقه و قبول آن‌ها باشند، طبعاً نمی‌پذیرند.

بلای دیگری که سلامت جوامع اسلامی، بخصوص جوانان را تهدید می‏کند تهاجم فرهنگی غرب است. امواج صوتی، تصویری حامل ابتذال، بدتر و نافذتر از کشتی‏ها و هواپیماهای جنگی، برای سلطه مجدد دشمنان جهانی اسلام، زمینه‏سازی می‏کنند. و با ترویج ارزشهای کاذب، غرب‏گرایی را که موجب ذلت و اسارت مسلمانان است تبلیغ می‏نمایند. این اجلاس علاوه بر مقابله با این تهاجم خانمان برانداز، باید در جستجوی راههای مناسب ترویج فرهنگ غنی و ارزشهای اصیل اسلامی و تقویت مبانی اعتقادی ملّتهای اسلامی باشد. به علاوه رسانیدن پیام حیات‏بخش اسلام به دنیای غیر مسلمان به‏ویژه جوامع صنعتی تشنه معنویت و خسته از مکاتب شکست‏خورده مادّی جزء وظایف اجلاسهای بین‏المللی اسلامی می‏تواند باشد. مارکسیسم جزء موزه تاریخ سیاسی جهان شده و سرمایه‏داری از پاسخ دادن به نیازهای معنوی و رو به رشد ملل غربی عاجز است و گرایش به معنویت در بین آن‏ها روزافزون است و هیچ آئین و مکتب فکری، ظرفیت اسلام برای پاسخ‏گویی به نیازهای روحی انسان عصر ما را ندارد.

تبلیغ کاری لازم است؛ منتها تبلیغ یک معنای صحیح و اسلامی و انسانی دارد و آن، رساندن است. بالاخره انسان بایستی حرفی را که در دل دارد به مخاطب مورد نظرش برساند. این هیچ اشکالی هم ندارد؛ یعنی از روشهای معمولی استفاده کند و برساند. یک معنای تبلیغ که امروز در دنیا رایج است، به معنای غربی تبلیغ است؛ یعنی آن چیزی که در نظام سرمایه‏داری غرب معمول است. تبلیغ در آنجا اصلًا به معنای این نیست که حقیقتی را از جایی به مغزی منتقل کنند؛ بلکه معنایش تحت تأثیر قرار دادن دلها و مغزها با شیوه‏های علمی و روان‏شناسی است. مثلًا فرض کنید یکجا پنجاه قطعه عکس را بغل هم می‏زنند؛ آدم همین‏طور هرچه نگاه می‏کند، طبعاً در ذهنش می‏ماند. این مانع تفکّر و تعقّل می‏شود.

نظام اسلامی، نظام سرمایه‏داری نیست. من چهار سال قبل، در همین‏جا در روز تنفیذ همین موضوع را به حضّاری که بودند، عرض کردم و گفتم: «نظام ما، نظام سرمایه‏داری نیست. نظام سرمایه‏داری، به جمعِ ثروت، به رونق اقتصادی و به مجموع در آمد ملی نگاه می‏کند و برایش مهم نیست که این ثروتْ چگونه به دست می‏آید، به دست کی می‏آید و چند درصد از مردم، چگونه از آن استفاده می‏کنند!» باید در آمد ملی بالا برود، ثروت زیاد شود، تلاش اقتصادی مورد حمایت قرار گیرد؛ که مورد حمایت هم قرار می‏دهند. قوانین هم در این جهت است. قدرت اجرایی هم در این جهت است. کشورهای سرمایه‏داری آن هم نه همه بلکه بعضی حد اکثر کاری که می‏کنند این است که بیمه‏ها و تضمین‏هایی را برای قشرهای مظلوم و محروم می‏گذارند، تا حد اقلی هم به آن‏ها برسد. این، نظام سرمایه‏داری است.

مردم در دنیا به شدّت تشنه‏ی عدالتند. امروز در کشورهایی که دم از دمکراسی می‏زنند، بی‏عدالتی از همه جا بیشتر است. در همین کشورِ امریکا، بااینکه سالهای متمادی می‏گذرد که رسماً برابری حقوقی سیاه و سفید را روی کاغذ اعلان کرده‏اند، هنوز که هنوز است، میان سیاهان و سفیدان تبعیض حاکم است. در بعضی از کشورهای اروپایی، تبعیض هست. مسأله‏ی نژادی هنوز در آن جاها مطرح است. هنوز که هنوز است، قدرتمندان این کشورها از جمله در امریکا اگر در داخل ملاحظه کنند که کسی، چیزی و جماعتی، با اقتدار مطلقِ سرمایه‏داری آن‏ها معارضه‏ای دارد، بی‏رحمانه می‏کوبندش!

خصوصیت دین مقدّس اسلام، بخصوص مجموعه‏ی فکری و عقیدتی شیعه- که امتیازاتی دارد- این است که همه‏ی عوامل لازم برای رشد فردی و اجتماعیِ انسان را در خودش جمع دارد. این، نکته‏ی خیلی مهمّی است. ملاحظه کنید: یک‏وقت فرهنگی، تمدّنی، عقیده‏ای و یا مکتبی بر بشر عرضه می‏شود که ممکن است جهات خیلی خوبی هم در آن باشد. مثلًا- فرض بفرمایید- مجموعه‏ی تفکّرات مکتبِ عرضه شده، موجب گردد که نیروهای درونی افراد بشر به کار بیفتد؛ استعدادهایشان شکوفا شود؛ کار کنند، ابتکار کنند، سازندگی کنند، تولید ثروت کنند و دنیا را نوسازی کنند. این خصوصیات هم ممکن است در مکتب عرضه شده باشد. اما همین مکتب، عیبی هم در درون خود داشته باشد، که موجب شود همین مردمی که این بهره‏ها را از قِبَل این مکتب می‏برند، زیانهای سختی تحمّل کنند که گاهی آن زیانها، از این منافع هم بیشتر می‏گردد. مثال واضحش، تفکّر غرب و فرهنگ سرمایه‏داری و آزادی فردی و لیبرالیِ رایج در غرب است. شما که مبلّغ دینی و روحانی هستید، لازم است در این نکات، خیلی مداقّه کنید. ما که می‏گوییم «فرهنگ غرب»، نمی‏خواهیم بگوییم که این فرهنگ، همه‏اش از بای بسم اللّه تا تای تَمَّت، بدی و زشتی و خرابی است. شما دیده‏اید که بنده مکرّر راجع به غرب و تهاجم فرهنگ غربی حرف می‏زنم. معنای صحبتهای بنده، صرفاً این نیست که فرهنگ غرب از بای بسم اللّه تا تای تمّت، همه‏اش خراب و خرابی و بدی است. اگر این‏گونه بود، شهروندان ممالک غربی، از اوّل آن را نمی‏پذیرفتند و اصلًا تحمّل نمی‏کردند. بنابراین، فرهنگ مذکور، نقاط مثبتی دارد که آن نقاط مثبت، چشم مردم را گرفت و جوامع را به خود جذب کرد.

اغلب مکاتب بشری، از جمله مکتب سرمایه‏داری غرب هم، همین‏طور است. یک طرفش را دیده‏اند. آن طرفی که انسانها را به کار و تلاش و پیشرفت و رشد مادّی و ثروت و علم می‏کشاند، دیده‏اند و درست هم بوده است. اما طرف دیگرش را ندیده‏اند، که در این جامعه‏ای که آسمان‏خراش‏ها وجود دارد و ثروتها و تجمّلات هست، فقر و بیچارگی افراد زیادی از انسانها هم هست. از گرسنگی مردن هم هست. ظلم هم هست. بدتر از همه، فساد همه‏گیری هست که به داخل خانه‏ی همه کسانی که از این وضع لذّت می‏برند، نفوذ می‏کند و زندگی را بر آن‏ها تلخ خواهد کرد. خوب؛ این معضل، گریبان‏گیر شد و کار را خراب کرد. هنرِ یک مجموعه و یک مکتب، این است که همه‏ی عوامل در آن جمع باشد. و الّا اگر یک مکتب، فقط جهان‏گیری‏اش خوب باشد، می‏تواند فتوحات کند؛ اما نمی‏تواند نگهدارد. منابع طبیعی را خوب می‏تواند حفظ کند؛ ولی از حفظ منابع انسانی، ناتوان است. رشد مادّی می‏تواند بدهد؛ اما در دادنِ رشد معنوی می‏ماند. بالاخره، مساوات را در بین آحاد مردم، می‏تواند برقرار کند؛ ولی نهایتاً المثنّای مکتب کمونیسم می‏شود! کمونیستها همه چیز را دولتی کردند؛ همه چیز را کوپنی کردند و برای اینکه مردم، مساوی شوند، سرمایه‏های شخصی را به کلّی از آن‏ها گرفتند. بسیار خوب! کسی که ثروتمند بود، ثروتش را از دست داد و همه مساوی- یعنی تقریباً فقیر- شدند! فرضاً یکجا اغنیا را هم به دم تیغ دادند تا فقرا سودی ببرند. ادّعایشان این بود که در طبقات پایین جامعه، به‏هرحال، مساواتی به وجود آورند. اما در طبقات بالا، تبعیض و اختلاف طبقاتی‏ای که در کشورهای دیگر بود، اینجا چند برابر شد! ما کشورهای کمونیستی را دیده بودیم. بنده در زمان مسئولیت دولتی خود، در مسافرتهایی که به کشورهای کمونیستی کردم، وضع فقیر و غنی‏شان را از نزدیک دیدم. در طبقات پایین جامعه، مردم نان برای خوردن نداشتند. اما در رأس حکومتهایشان، چنان جاه و جلال و فرعونیت و امپراتوری‏ای به وجود آمده بود، که شانه به شانه‏ی سرمایه‏داریِ بزرگِ جهانی می‏سایید! انگار نه انگار که به گفته‏ی خودشان «سوسیالیست» هستند! آری؛ وقتی یک مکتب ناقص باشد، وضعیت، بهتر از این نمی‏شود. یک طرف را درست می‏کند، طرف دیگر خراب می‏شود!

همه‏ی مطبوعات باید توجّه داشته باشند که خطّ قرمزی وجود دارد و از این خطّ قرمز، هیچ‏کس نباید عبور کند. نه اینکه ما اجازه نمی‏دهیم؛ در هیچ جای دنیا اجازه نمی‏دهند. در به اصطلاح دمکراتیک‏ترین کشورها هم اجازه نمی‏دهند. شما ببینید آن وقتها که در امریکا خبری از موج چپ بود- حالا که دیگر این خبرها نیست- چپ‏های امریکا- اعم از گروههای کمونیست یا سوسیالیست- و اجتماعاتشان تحت چه شرایطی زندگی می‏کردند! شما رمانهایی را که بعضی از نویسندگان دارای گرایش به چپ، مثل «هوارد فاست» نوشته‏اند- چند رمان او به فارسی هم ترجمه شده و بنده دیده‏ام- بخوانید و ببینید در باره‏ی چپ‏ها چه مطالب تکان‏دهنده‏ای آورده‏اند! همین کتاب معروف «خوشه‏های خشم» اثر «جان اشتاین بک» یا دیگر کتابش را که الآن در ذهنم نیست، بخوانید و ببینید راجع به وضع چپ‏ها و برخورد سردمداران مرکزِ به اصطلاح دمکراسی با آن‏ها، چه نوشته است! بخوانید و بدانید که مرکزِ به اصطلاح دمکراسی و قبله‏ی کسانی که صاحب چنین قلمهای بد و زشتی در ایرانند، حتّی حاضر نبودند چپ‏ها را تحمّل کنند؛ چون معتقد بودند، مارکسیسم، نظام سرمایه‏داری امریکا را زیر سؤال می‏برد. خوب؛ اگر چپ‏ها را تحمّل می‏کردند، به معنای موافقت با عبور آن‏ها از خطّ قرمز بود. اگر امروز مجموعه‏ای در امریکا پیدا شود که بنویسد، بگوید و شعار بدهد «امریکا باید تجزیه گردد»، یا شعار بدهد «امریکا باید به چهل و نه ایالت تقسیم شود»، چگونه با آن رفتار می‏کنند؟ اگر امروز کسی در امریکا قد عَلَم کند و بگوید «چون چهل، پنجاه میلیون سیاه در ایالات متّحده زندگی می‏کنند، باید کشور جداگانه‏ای داشته باشند و بخشی از امریکا را به آن‏ها بدهید تا حکومت تشکیل دهند»، دولت امریکا با وی چه برخوردی خواهد داشت؟ آیا همان کاری را که با فرقه‏ی داودیها کردند و همه را در ساختمانی به آتش کشیدند، با او نخواهند کرد؟این‏ها خطوط قرمز یک ملت است. شما، انقلاب را زیر سؤال ببری، اصل انقلاب را نفی کنی و در نفی نظام جمهوری اسلامی بکوشی؟! خوب؛ این خطّ قرمز است و قابل تحمّل نیست.

نظامهای سرمایه‏داری در دنیا، دنبال آبادی، عمران و پیشرفت علم و صنعت در کشورهایشان رفتند؛ بدون اینکه به اصل عدالت اجتماعی، اهتمام قابل اعتنایی داشته باشند. البته خیلی از آن هدفها را توانستند کسب کنند؛ مانند کسب علم، زندگی راحت، فناوری پیشرفته، زندگی لوکس و کسب قدرت نظامی. این‏ها به‏دست آمد و این هم وعده‏ی الهی است. خداوند متعال وعده فرموده است که هر ملتی، چنانچه به‏طور جدّی به دنبال هر هدفی حرکت کند، به آن هدف خواهد رسید. در این، شک نیست. آن‏هایی هم که به‏طور جدّی حرکت کردند، به همان مقدار، به این ظواهر زندگی؛ یعنی به ثروت جامعه، قدرت نظامی و قدرت و پیشرفت علمی رسیدند؛ اما در زندگیشان، سعادتمند نشدند. در آن کشورها، دردهای بشریّت، تمام نشده است. ثروتی که در آن جامعه هست، عدّه‏ای از افراد جامعه را برخوردار کرده است؛ اما نتوانسته‏اند تبعیض را برطرف و عدالت اجتماعی را برقرار کنند. حتّی برای کسانی هم که از زندگیِ راحت برخوردارند، نتوانستند راحتی حقیقی، آرامش روحی و زندگی خوش به وجود آورند. آب خوش از گلویشان پایین نمی‏رود. انواع و اقسام گرفتاریها، گریبان آن‏ها را گرفته است. البته بعضی از گرفتاریها فوری ظاهر می‏شود و بعضی بعد از مدّتی ظاهر می‏گردد، که اکنون وقتِ ظاهر شدن گرفتاریهای آن‏هاست. دنیای غرب، ممکن است بیست تا چهل سال پیش این‏طور نبوده است؛ اما اکنون گرفتاریهای زندگی مادّی، گریبان آن را گرفته است. دلیل آن، این است که به معنویّت و عدالت اجتماعی توجّه نکرده است.

این علم را باید آموخت. برای همه راه باز است که دین را یاد بگیرند و از آن استنباط کنند؛ اما استنباط از دین یک روش علمی دارد و کار عامیانه‏ای نیست. هرکس از هرجا رسید نمی‏تواند از قرآن و سنّت استنباط کند. دانش اصلی روحانیت، فقاهت است. البته فلسفه و عرفان اسلامی نیز هست که هر دو به معنای وسیع فقاهت، داخل در فقاهتند. اگر روش فقاهت را از میان بردارند، دیگر چیزی از دین باقی نمی‏ماند. عدّه‏ای از آن طرف می‏آمدند و دین را با تفکّر مارکسیستی تفسیر می‏کردند. این عدّه ظاهرِ اسلامی و باطنِ مارکسیستی داشتند و از این جهت منافق بودند. وقتی کتاب آن‏ها را در مقابل کتابهای فکری و نوشته‏های ایدئولوژیکِ حزب توده و گروههای کمونیستی می‏گذاشتیم، باهم مو نمی‏زدند. این شباهتها در زمینه‏های اقتصادی، تاریخ، فلسفه‏ی تاریخی و اقتصاد سوسیالیستی چشمگیرتر بود. تفاوت در این بود که این عدّه اسم خدا و پیغمبر را به کتابهایشان اضافه کرده بودند. وقتی دین، مفسّر و متصدّی و متولّیِ رسمی نداشته باشد، کار به اینجا می‏رسد که عدّه‏ای از راه می‏رسند و دین را با تفکّر مارکسیستی و یا دمکراسی و سرمایه‏داری غربی تطبیق می‏دهند. امروز در دنیا کسانی هستند که اسلام- و نه مطلق دین- را درست با آنچه که شرکتها و کمپانیهای بزرگ می‏خواهند، تطبیق می‏دهند. اگر روحانیت وجود داشت، این طور نمی‏شد. البته همواره روحانیت احتیاج به اصلاحات داشته است.

امروز در دنیا کسی به ترور متوسّل می‏شود که منطق ندارد. پس بیهوده به خودشان زحمت ندهند که بخواهند جمهوری اسلامی را متّهم کنند. اتهام تروریسم زدن به جمهوری اسلامی، حرفِ چرند و بی‏قاعده‏ای است. جمهوری اسلامی به ترور احتیاج ندارد. خودِ شما می‏گویید که شعارهای انقلاب اسلامی، مصر و الجزائر و کجا و کجا و کجا را به هم ریخته است. ما که در این کشورها حضور نداریم. این، حرف و فکر ماست که در این سرزمینها رسوخ کرده است. خودِ شما می‏گویید که تفکّرات اسلامیِ ایران، در دنیا، خطر بزرگی برای سرمایه‏داری غرب و قدرتهای غربی به حساب می‏آید. مگر خودِ شما این را نمی‏گویید؟ پس، این فکر و اندیشه‏ی ماست که به همه جا می‏رود و دلها را متحوّل می‏کند. دولتهای غربی، از ترسشان اجازه نمی‏دهند که افکار ما، در غرب منتشر شود. آیا با این اوصاف، ما احتیاج به ترور داریم؟! ما که از چنین سلاح برّایی- فکر و اندیشه- برخورداریم.

اساس در نظام اسلامی، عبارت است از رفاه عمومی و عدالت اجتماعی. فرق عمده‏ی ما با نظامهای سرمایه‏داری همین است. در نظامهای سرمایه‏داری، اساس، رشد اقتصادی و شکوفایی اقتصادی و ازدیاد و تولید ثروت است. هرکه بیشتر و بهتر تولید ثروت کند، او مقدّم است. آنجا مسئله این نیست که تبعیض یا فاصله پیش آید. فاصله در درآمدها و نداشتن رفاهِ جمع کثیری از مردم، نگرانی نظام سرمایه‏داری نیست. در نظام سرمایه‏داری، حتی تدابیری که ثروت را تقسیم کند، از نظر نظام سرمایه‏داری، تدابیر منفی و مردودی است. نظام سرمایه‏داری می‏گوید: «معنی ندارد که ما بگوییم ثروت جمع کنید تا آن را از شما بگیریم تقسیم کنیم! این معنی ندارد. اینکه شکوفایی نخواهد شد!» نظام اسلامی این‏گونه نیست. نظام اسلامی معتقد به یک جامعه‏ی ثروتمند است، نه یک جامعه‏ی فقیر و عقب‏مانده. معتقد به رشد اقتصادی است؛ ولی رشد اقتصادی برای عدالت اجتماعی و برای رفاه عمومی، مسأله‏ی اوّل نیست. آنچه در درجه‏ی اوّل است، این است که فقیر در جامعه نباشد؛ محروم نباشد؛ تبعیض در استفاده از امکانات عمومی نباشد. هرکس برای خودش امکاناتی فراهم کرد، متعلّق به خود اوست. اما آنچه که عمومی است مثل فرصتها و امکانات متعلّق به همه‏ی کشور است و باید در این‏ها تبعیضی وجود نداشته باشد. معنی ندارد که یک نفر پای خود را بگذارد روی دوش مأمورین دولتی و با ترفند و خدای ناکرده با اعمال روشهای غلط، امتیاز بگیرد، رشدی افسانه‏ای بکند و بعد بگوید: «آقا، من ثروت را خودم به دست آورده‏ام.» در نظام اسلامی، چنین چیزی را نداریم. ثروتی که بر پایه‏ی صحیحی نیست، از اصل نامشروع است.

بسیاری از کشورها در دنیا وجود دارند که خیلی ثروتمندند. نگاه کنید به کشورهای سرمایه‏داری دنیا! نگاه کنید به بعضی از کشورهایی که سرمایه‏های عظیم الهی در زیر خاکهای آن‏هاست و حکامشان بیرون می‏آورند و بی‏محابا می‏فروشند و پولهایش را خرج می‏کنند! این‏ها ثروتمندند. کشورهای سرمایه‏داری، طبق آنچه که معمول بین اقتصادیون است، وقتی سرانه‏ی کشوری را محاسبه و ملاحظه می‏کنند، خودشان ده برابر کشورهای متوسط سرانه دارند. معنای این چیست؟ آیا معنایش این است که همه‏ی مردم آن کشورها از این سرانه برخوردارند؟ ابداً معنایش این نیست! اگر شما در بعضی از کشورهای سرمایه‏داری، جلوه‏های ثروت، از جمله کارخانه‏های عظیم، آپارتمانها و ساختمانهای سربه‏فلک کشیده را می‏بینید؛ اگر ثروتهای زیاد و پولهای افسانه‏ای را ملاحظه می‏کنید، آیا به این معناست که در این کشورها عدالت وجود دارد؟ خوب؛ معلوم است که از عدالت خبری نیست! در همین کشورها کسانی هستند که از گرسنگی، از بی‏دارویی و از نبود مسکن، به شدت در رنجند و بعضی به دلیل همین کمبودها و ناراحتیها، در همان کشورها می‏میرند.

طبق آیه‏ی قرآن که فرمود: «و نرید أن نمن علی الذین استضعفوا فی الارض و نجعلهم ائمّة و نجعلهم الوارثین»، انسان می‏فهمد جهت حرکت کلی ادیان الهی، به سمت رفع استضعاف و محرومیت است. این است که اسلام و پرچم دین را، از پرچمهای فرهنگها و تمدنها و ایدئولوژی‏ها و مکاتب گوناگون، به کلی متمایز می‏کند: سعی برای طبقه‏ی محروم. امروز در دنیای سرمایه‏داری و کشورهایی که زیر سلطه‏ی استکبار جهانی است، حرکت به سمت رشد پول‏داران و سرمایه‏داران است؛ و آنچه به فکر آن نیستند، طبقات محروم است. اگر یک‏وقت کمکی هم به محرومین بشود، برای این است که بتوانند از آن‏ها به نفع پول‏داران و سرمایه‏داران استفاده کنند. مبنای اقتصاد امروز دنیای سرمایه‏داری و استکبار، بر این است. در طول زمان هم، همیشه سلاطین و قدرتمندان و مستکبران، بر همین روال حرکت کرده‏اند. اما اسلام این را نمی‏گوید. اسلام می‏خواهد محرومیت از روی زمین و بخصوص در جوامع اسلامی، برداشته شود. آنجا که دین خدا حاکم است، باید محرومیت نباشد. انسانها باید از مواهب الهی برخوردار شوند، تا بتوانند در یک محیط مناسب و مساعد، خود را به کمال برسانند. عدل در جامعه باید مستقر شود. این، شعار اسلام است و شعاری است که دنبال آن، عمل است و شعاری است که برای توده‏های مظلوم و محروم عالم، دارای‏ جاذبه است. نه مثل آن سوسیالیستها و کسانی که دم از طرف‏داری از محرومین می‏زدند؛ اما هفتاد سال کشورها و ملتها و جوامع را معطل کردند و روز به روز آن‏ها را عقبتر راندند.

تبلیغات استکباری بر ضد اسلام که بخشی از حمله‏ی صلیبی جدید است، چنین وانمود می‏کند که اسلام قادر بر سازماندهی زندگی سیاسی و اقتصادی ملتهای مسلمان نیست و ملتهای مسلمان چاره‏ای جز این ندارند که با معیارها و شکل و محتوای حکومتها و نظامهای سرمایه‏داری غرب زندگی کنند! این، یک ترفند و دروغ مزورانه است که برای وابسته کردن کشورهای اسلامی به اردوگاه استکباری غرب و استثمار منابع مادی آن طراحی شده و سالها است تبلیغ می‏شود. نظام سرمایه‏داری غرب، تا گلو در مشکلات انسانی لاینحل فرورفته و با وجود ثروتهای فراوانی که در اختیار دارد، از استقرار عدالت اجتماعی، به کلی ناتوان مانده است. شورش اخیر سیاهان در امریکا، نشان داد که نظام امریکا نه فقط نسبت به ملتهای آسیا و آفریقا و امریکای لاتین، که نسبت به ملت خود نیز با بی‏عدالتی عمل می‏کند و در اینجا نیز مانند آنجاها، اعتراض را با خشونت و سرکوب پاسخ می‏دهد. درست است که اردوگاه کمونیزم متلاشی و نابود شد، اما رقیب آن، یعنی اردوگاه سرمایه‏داری هم، با وضع فعلی و بخصوص با غرور و طغیانی که پس از یکه‏تاز شدن در میدان قدرت بدان دچار شده، ماندنی نیست و دیر یا زود، دنیا شاهد سقوط و متلاشی شدن آن نیز خواهد بود.

مبنای سیاست سرمایه‏داری بر این نیست که همه‏ی انسانها بایستی مستغنی باشند و فقیر نباشد. آن‏ها اگر فقیر را غنی می‏کنند، به‏خاطر این است که فقیر باید برایشان کار کند؛ ولی فقیری که برای آن‏ها کار نمی‏کند، می‏گویند بگذار بمیرد! چنانچه سرمایه‏داران و کمپانیها و تراستها نتوانستند آدم ولگرد و بیکار را به کار بگیرند یعنی لازمش نداشتند اگر به آن‏ها بگویند آیا دلتان می‏خواهد به شما یک آمپول بدهیم بزنید و این افراد را از بین ببرید، می‏گویند بله، بدهید بزنیم! بنابراین، برای آن‏ها مسئله این است؛ اما برای ما مسئله غیر از این است. ما می‏گوییم نه فقط انسانی که در این کشور هست منتها نسبت به انسان این کشور، ما یک مسئولیت فوری‏تر داریم بلکه همه‏ی مسلمین در عالم، به یک معنا عایله‏ی ما هستند. اگر از مسلمین هم فراغت پیدا کردیم، همه‏ی گرسنگان دنیا در صورتی که محارب نباشند عایله‏ی ما هستند؛ این مسئله، مسأله‏ی اعتقادی است. کشورهای غربی و پیشرفته‏ی اقتصادی، نخواهند توانست بکلی فقر را برطرف کنند؛ اما جمهوری اسلامی در این جهت حرکت می‏کند و إن شاء اللّه به اینجا خواهد رسید. آمار بی‏سوادی به‏شدت پایین آمده است. آمار مشکلات طبقات پایین در مناطق گوناگون کشور، به‏شدت پایین آمده است؛ البته سطح زندگی بالا رفته و توقعات بیشتر شده است.

امروز شاید تصور غربی‏ها یا لااقل تبلیغاتشان این است که اتحاد جماهیر شوروی به خاطر شکست تجربه‏ی سوسیالیسم به این نتیجه رسید که آن اقتصاد غلط بود؛ بعد از هفتاد سال فهمید که این اقتصاد درست است؛ یعنی فروپاشی نظام سوسیالیسم را به پای یک تجربه‏ی دیگر، یا تجربه‏ای برای بیان استحکام مبنای جوامع سرمایه‏داری به حساب آوردن! این غلط است؛ به‏هیچ‏وجه این محاسبه درست نیست؛ اصلًا ربطی به این قضیه ندارد؛ مسئله بایستی جای دیگر علت‏یابی و علت‏جویی بشود؛ مسأله‏ی دشمنی با دین و بریده شدن از ایمان معنوی است. در هرجا و به هر اندازه که این عامل منفی وجود داشته باشد، به همان اندازه تلاشی و نابودی منتظرش است. البته عرض کردم، نباید تصور کرد که فردا باید اتفاق بیفتد. آن کشورهایی هم که به شکل دیگری اگرچه نه با آن نمودارها و نمادها با دین مقابله می‏کنند، باید منتظر چنین وضعی باشند. این قرن آن‏طور که به چشم می‏خورد إن شاء اللّه قرن گرایش عمومی بشریت به سمت معنویت و به سمت دین است.

حج همچنین مظهر وحدت و اتحاد مسلمانان است. این‌که خداوند متعال همه‌ی مسلمانان و هرکه از ایشان را که بتواند، به نقطه‌یی خاص و در زمانی خاص فرا می‌خواند و در اعمال و حرکاتی که مظهر همزیستی و نظم و هماهنگی است، آنان را روزها و شبهایی در کنار یکدیگر مجتمع می‌سازد، نخستین اثر نمایانش، تزریق احساس وحدت و جماعت در یکایک آنان و نشان دادن شکوه و شوکت اجتماع مسلمین به آنان و سیراب کردن ذهن هر یک تن آنان از احساس عظمت است. با احساس این عظمت است که مسلمان اگر تنها در شکاف کوهی هم زندگی کند، خود را تنها حس نمی‌کند. با احساس این حقیقت است که مسلمین در هریک از کشورهای اسلامی، شجاعت برخورد با اردوگاه ضدیت با اسلام، یعنی همین سلطه‌ی سیاسی، اقتصادی دنیای سرمایه‌سالاری و عوامل و ایادی آن و نیرنگ و فتنه‌گری آن را می‌یابند و افسون تحقیر - که اولین سلاح استعمارگران غربی در برابر ملل مورد تهاجمشان بوده و هست - در آنان نمی‌گیرد. با احساس این عظمت است که دولتهای مسلمان با تکیه به مردم خود، از تکیه به قدرتهای بیگانه خود را بی‌نیاز حس می‌کنند و این فاصله‌ی مصیبت‌بار میان ملتهای مسلمان با دستگاههای حاکم بر آنان پدید نمی‌آید. با احساس این وحدت و جماعت است که نیرنگ استعماری دیروز و امروز - یعنی احیای احساسات افراطآمیز ملی‌گرایی - این فاصله‌ی وسیع و عمیق میان ملتهای مسلمان را پدید نمی‌آورد و قومیت عربی و فارسی و ترکی و آفریقایی و آسیایی، به‌جای آن‌که رقیب و معارض هویت واحده‌ی اسلامی آنها باشد، بخشی از آن و حاکی از سعه‌ی وجودی آن می‌گردد؛ و به جای آن‌که هر قومیتی، وسیله و بهانه‌ی نفی و تحقیر قومیتهای دیگر شود، وسیله‌یی برای نقل و انتقال خصوصیات مثبت تاریخی و نژادی و جغرافیایی هر قوم به سایر اقوام اسلامی می‌گردد.

اردوگاه «استکبار سرمایه‏داری»، از سر برآوردن نیروی اسلامی، متوحش و به‏شدت نگران است و آن را زنگ خطری برای بهره‏برداری نامشروع خود از مظاهر حیاتی همه‏ی عالم، بلکه برای ادامه‏ی حیات خود می‏داند. اگر کسانی تصور کنند که امریکا که خود مرکز اصلی این اردوگاه پُرفتنه و فساد است، ممکن است با نظام اسلامی که مظهر حیات مقتدرانه‏ی اسلام است، سر آشتی و مساعدت داشته باشد، بسی ساده‏لوحانه اندیشیده‏اند.

اگر کسی گفت که بنیاد راکفلر مثلًا به وضعیت چهار نفر فقیر رسیدگی می‏کند، باور نکنید؛ اصلًا چنین چیزی ممکن نیست. آن پولی که از آن طریقها به دست می‏آید و محصول شیوه‏های کثیف سرمایه‏داری موجود دنیاست، اصلًا نمی‏تواند در خدمت اهداف انسانی‏ قرار بگیرد. اگر فرضاً به فقیری هم کمک بکنند می‏کنند، آخر این بنیادها این‏طور چیزهایی دارند چنانچه به عمقش بروید، می‏بینید که خراب مصرف می‏شود؛ مثل آبی است که در چاه فاضلاب می‏ریزد! لذا پول باید صحیح و نظیف باشد، تا به درد پُرکردن خلئی که در جامعه‏ی اسلامی وجود دارد، بخورد. مسأله‏ی ما این است.

بعضی از رسانه‏های مغرض خارجی اصرار دارند وانمود کنند که پایبندی به اصول انقلاب، به معنای دوری از رفاه عمومی و علاج نکردن مشکلات طبقات ضعیف و مستمند است. این حرف از کسانی صادر می‏شود که دهها سال جوامع خود را در سایه‏ی سنگین تفکر کمونیستی، به راهی بدبختی‏زا سوق داده‏اند. درحالی‏که سران آن کشورها مانند کشورهای سرمایه‏داری، غرق در زندگی اشرافی بودند، طبقات پایین جامعه در انواع سختیهای مادّی و معنوی به سر می‏بردند. در نظام اسلامی، رفع فقر و محرومیت، در شمار هدفهای طراز اول است و پایبندی به اصول انقلاب، بدون مجاهدت در راه نجات مستضعفان و محرومان، سخنی بی‏معنی و ادعایی پوچ است.

فلسفه‏ی مارکسیسم، یکی از آن‏هاست که سروصدای بیشتری پیدا کرد. بقیه‏ی مکتبهای فلسفی، اجتماعی رایج و سربرداشته‏ی در قرن نوزدهم و بیستم، جهت و گرایش خالص و یا غالب مادّی و غیر مذهبی و ضد مذهبی دارند. این گرایش غیر معنوی و ضد معنوی، مثل جریانی که از کم شروع می‏شود و لحظه‏به‏لحظه اوج می‏گیرد و فراگیری پیدا می‏کند، در زندگی و افکار و خانواده و ارتباطات درون اجتماعی مردم وارد شد.
در کنار این جریان فکری، سیاستها حرکتی را مستقلًا به سمت ضدیت با دین و معنویت شروع کردند. بعضی از این سیاستها، علی‏الظّاهر به این فلسفه‏ها هم کاری نداشتند. البته کسانی هستند نمی‏خواهم حالا این فکر را مطرح کنم، اما بدانید و شاید هم می‏دانید که معتقدند اصلًا تفکرات مادّی و لو چپ‏ترینش مخلوق و محصول فکر سیاستمدارهاست، نه فلاسفه. می‏گویند: اصلًا همه‏ی این بساطها و جنجالها، یک کار سیاسی به معنای حقیقی بود؛ یک کار اقتصادی در جهت پیشرفت ثروتها و سرمایه‏ها و بساط سرمایه‏داری در دنیا بود که روز به روز اوج می‏گرفت. علی‏ایّ‏حال، سیاستها هم در جهت ضدیت با معنویت افتادند و روز به روز این تضاد بیشتر شد.

خیلی‌ها در دنیا خواستند فقر را ریشه‌کن بکنند، [امّا] از چه طریقى استفاده کردند؟ همه‌ی حرف سَرِ این طریقها است. مثلاً از همین روش سوسیالیسم استفاده کردند؛ خب، روش سوسیالیسم غلط از آب در آمد. آنهایى که از اوّل، این روش را اختراع کردند، شاید قصد سوئى هم نداشتند ‌-یعنى حتماً نداشتند- فکر میکردند یک کارى و یک راهى است. گفتند بیاییم همه‌ی سرمایه‌ها را از مردم بگیریم و بدهیم دست دولت تا این سرمایه‌دارى وربیفتد؛ دولت هم عادلانه تقسیم میکند. غافل بودند که دولت هم متشکّل است از یک عدّه انسان که آنها هم مثل همان سرمایه‌دارها، همان احساسات را دارند؛ بعد از یک مدّتى به یک چیزى حتّى پُرضررتر و بیکاره‌تر از آن سرمایه‌دارها تبدیل شدند؛ ملاحظه کردید؛ که [نمونه‌ی آن] این کشورهاى اروپاى شرقى است. آن آقا که یک رهبر سوسیالیست بود و تا همین دم آخر شعار سوسیالیسم میداد، شنیده شد ‌-چقدر راست است، چقدر دروغ است [نمیدانم]؛ امّا به‌هرحال این حرفها و اظهارات، یک پَرهیبى(۲۰) از واقعیّت را نشان میدهد- دخترخانم ایشان براى وزن کردن غذاى سگش از ترازوى طلائى استفاده میکرد! کدام سرمایه‌دارى در دنیا از این بدتر و لجن‌تر کار میکند؟ سوسیالیسم این‌جورى است. [باید] فقر را برطرف کنیم، عدالت اجتماعى را مستقر کنیم، امنیّت را ایجاد کنیم، بی‌سوادى را ریشه‌کن کنیم، [امّا] از راه اسلام و در محور تعالیم اسلام؛ بدون این نمیشود، مقاصدمان برآورده نخواهد شد.

ما خواسته‌ایم در میان ظلمات جاهلیّت قرن بیستم، خورشید فروزان اسلام را به درخشش دربیاوریم. ما خواسته‌ایم در هنگامى که نسلهاى بشر از مکتبهاى گوناگون ‌- از سرمایه‌دارى پلید غرب تا کمونیسم ملحد شرق ‌- دل‌زده شدند، بتوانیم مکتب حیات‌بخش را و راه زندگى سالم و مطلوب و شیرین را به بشر نشان بدهیم و آن، حیات طیّبه‌ی اسلامى است. تقریباً در طول این یازده سال، هرچه و در هر قسمتى که ما در راه اسلام پیش رفتیم، در همان قسمت، زندگى شیرین شده؛ در هر بخشى که توفیق پیدا نکردیم در جهت اسلام حرکت بکنیم، در آن بخش، زندگى سخت باقى مانده؛ تنگ و تلخ باقى مانده. حیات اسلامى، حیات طیّبه است. حیات طیّبه و زندگى پاکیزه، یعنى زندگی‌اى که کام انسان را شیرین کند؛ انسان با آن زندگى، احساس آرامش و آسایش کند. ما در تشکیل نظام اسلامى و در تشکیل دولت و حاکمیّت اسلامى، به اسلام نزدیک شدیم؛ ارزشها را تا آن حدّى که براى ما مقدور بود، در حکّام و زمامداران رعایت کردیم؛ [لذا] در این بخش، به همین اندازه زندگى شیرین شد.

این‏ها، راجع به اسلام کارشناس و متفکر دارند که می‏نشینند بررسی می‏کنند و در باره‏ی ملتها و اندیشه‏ها و روحیات و مذاهب گوناگون، پرونده‏هایی درست می‏کنند و در مراکز تحقیقاتی و فرهنگی و جاسوسی و سیاسی خود، تمام آن پرونده‏های آرشیو شده را دو مرتبه مطرح می‏کنند و کارهای تحقیقاتی جدید انجام می‏دهند. اینکه می‏شنویم در اسرائیل، سمیناری تحت عنوان «شناخت اسلام و تشیع در ایران» برگزار می‏شود، به همین معنا و در همین جهت است. در بسیاری از جاهای دنیا، سمینارها و جلساتِ تحقیقاتی‏ای توسط دنیای غرب و سرمایه‏داری و استکبار تشکیل می‏شود و تزهای گوناگونی برای بازنگری به اسلام مطرح می‏گردد. استکبار، همه‏ی وجودش را اندیشمندانه در جهت اداره‏ی مطلوب خودش به کار می‏گیرد و کاملًا با فکر حرکت می‏کند و جریانات جهانی را هدایت می‏نماید تا محفوظ بماند؛ چون می‏داند که اگر فکر و پیش‏بینی و آینده‏نگری نکرد و اگر آمار نداشت، ضربه خواهد خورد. عالی ترین و ممتازترین دستگاه‏های فکری، در اختیار استکبار است. این‏ها، از پانزده یا بیست سال پیش، برای مسائل بلند مدت سرمایه‏داری، فکر و طراحی می‏کنند و نقشه می‏ریزند تا در آینده از آن جواب بگیرند.

انقلاب اسلامی، ناگهان تمام موجودیت و نظام ارزشی دستگاه استعماری غرب و دنیای سرمایه‏داری را زیر سؤال برد. یعنی آینده‏شان را کلًا تهدید کرد و ابهامی به آینده‏ی آن‏ها داد؛ چون این انقلاب بر مبنای اسلام بود و نتیجتاً هرجا مسلمانی باشد، ممکن است این انقلاب بالقوه در آنجا تحقق پیدا کند. بعد هم مرتب نمونه‏های آن را از افغانستان گرفته تا اندونزی و مالزی و مصر و تونس و حتّی در کشورهایی که سیستمهای به اصطلاح انقلابی دارند- مثل الجزائر یا لیبی- دیدند و مشاهده کردند که همین اسلام در آن جاها سر بلند کرده است و هل من مبارز می‏گوید و آینده را ترسیم می‏کند. این‏ها، احساس وحشت کردند و تمام دنیای سرمایه‏داری و استکباری دست به هم دادند، برای اینکه در مقابل اسلام بایستند. البته، دنیای سوسیالیسم به گونه‏ی دیگر مقابله می‏کرد؛ منتها مثل غربی‏ها ابزار لازمِ اندیشمندی و آینده‏نگری و توجه را در اختیار نداشت. این، رشته‏ای از تمدن صنعتی و مسأله‏ی آمار و آرشیوها و آینده‏ها و حدسیات است که شرقیها به همان نسبت که در کار صنعتی عقبند، در این قضیه هم از غربی‏ها عقبند. علاوه بر این، آن‏ها اشتراک منافعی نیز با این انقلاب حس می‏کردند؛ چون می‏دیدند غرب صدمه می‏خورد. آن‏ها، خیال می‏کردند که برایشان خوب است؛ ولی حالا دیگر همه چیز یک‏کاسه شده و بلوک غرب و شرق معنا ندارد و آرزوها و ایده‏آل‏های مارکسیستی و سوسیالیستی تمام شده است و چند کشورِ منزویِ بخت‏برگشته- مثل آلبانی و رومانی و ... باقی مانده‏اند که این‏ها هم چیزی بارشان نیست. ما رومانی را از نزدیک دیده‏ایم و می‏دانیم که آنجا چه خبر است. اصلًا چیزی نیستند و واقعاً نمی‏شود گفت که این‏ها هستند، پس دنیای سوسیالیسم وجود دارد! امثال کوبا و کشورهای ضعیفِ عقب‏مانده هم که دیگر اصلًا قابل ذکر نیستند. تنفس آن‏ها هم با اجازه‏ی روسها و اربابهای شرقی بود.
نمودار
مقالات مرتبط
پايگاه اطلاع‌رسانی دفتر حفظ و نشر آثار حضرت آيت‌الله‌العظمی سيدعلی خامنه‌ای (مد‌ظله‌العالی) - مؤسسه پژوهشی فرهنگی انقلاب اسلامی