1374/07/22
بیانات در دیدار روحانیان استان مازندران
بسماللهالرّحمنالرّحیم
اَلحَمدُ للهِ رَبِّ العالَمین. والصّلاة والسّلامُ عَلى اَشرف الخَلائِقِ اَجمَعین، و اَفضَل الاَوّلینَ و الاخِرین، سَیِّدنا و نَبیِّنا، اَبىالقاسِم المُصطَفى مُحَمّد و عَلى الِهِ الأَطیَبینَ الأَطْهَرینَ المُنتَجَبین.
جلسهى بسیار شریف و با ارزشى است. مجموع علماى محترم و روحانیان مکرّم سراسر استان، در اینجا اجتماع فرمودهاید. شرکت من در این نشست و دیدار با شما عزیزان، بسیار مغتنم است و خاطرهاى ماندگار مىشود. بسیارى از شما عزیزان را از نزدیک مىشناسم. با بعضى از دوران طلبگى و با بعضى دیگر از دوران مبارزات و سالهاى اوّل انقلاب، آشنایى و دوستى و همکارى داشتهایم.
مجاهدتها و تلاشهاى روحانیان این استان، در طول سالهاى مبارزه و هنگام پیروزى انقلاب و سپس در سالهاى نخستین انقلاب و بعد از آن هم در دوران پرمحنت جنگ، تا امروز، تا حدودى براى این حقیر روشن است. خوشبختانه چهرهى روحانیان استان، چهرهى پرنشاط و جوان و فعّالى است. طلّاب زیادى، فضلاى با ارزشى و علماى بزرگى از این استان، در حوزهى مبارک قم و سایر حوزههاى علمیّه، حضور دارند. استان، استان روحانى خیز و از جهت معنویّت و روحانیّت، استان مبارکى است. بعضى از استانها، طلبه ساز و عالم ساز نیستند؛ اما این استان، طلبه ساز و فاضل ساز و عالم ساز و مرجع ساز و محقّق ساز و مؤلّف ساز است. بسیارى از چهرههاى منّور تاریخى، علمى این استان و آثار تألیفى بزرگشان، چه در فقه و اصول و چه در علوم عقلى و چه در علم رجال، براى همگان معروف و مشهور است. مثلاً یکى از کتابهاى رجالى بسیار خوب، کتاب «توضیح الاشتباه» مرحوم «ساروى» (۱) است؛ که اسماء رجال را ضبط کرده است و کاملتر از «ایضاح الاشتباه» (۲) مرحوم «علّامهى حلّى» است، که قبل از آن نوشته شده است. این استان از جهت علمى و معنوى و روحانى، کم ندارد.
قسمت اعظم استان شما، علماى شیعه هستند. بخشى هم برادران سنّى ما و علماى اهل سنّتند. با بعضى از شما علماى اهل سنت هم، از نزدیک آشنا هستم و از سوابق و زحمات و مجاهدتهاى شما، تا حدودى آگاهى دارم.
یک نکتهى اساسى وجود دارد که روحانیان را در مقابل یک سؤال بزرگ قرار مىدهد؛ سؤالى که پاسخ آن از لحاظ نظرى و در گفتار آسان است؛ اما از لحاظ عملى و در عمل، مشکل. البته تا حدود زیادى حل شده است؛ ولى باز هم کم است. آن نکتهى اساسى و سؤال بزرگ این است: «آیا غربت دین، بعد از انقلاب نیز همچنان باقى بوده است؟» قبل از انقلاب، دین در این کشور غریب و دولت از دین جدا بود. اصلاً در چند ده سال قبل از انقلاب، دولت ضدّ دین بود و بنا داشت دین و هر آنچه که مربوط به آن بود - مثلاً علما، طلّاب و حتى مراجع را - منزوى کند. حال یا از طریق برداشتن عمامه و سوزاندن لباس و زىّ آنها و یا اگر این روش را بىفایده مىدید، از طریقِ بد نام کردنشان و تبلیغات سوء علیه آنها، به شکلهاى غیرمستقیم و بعضاً مستقیم. این، روش آن حکومتها و دستگاهها بود.
در آن روز، اگر از روحانیان مىپرسیدند: که «آقا؛ وظیفهى شما چیست؟» در جواب مىگفتند: که «ما وظیفه داریم با فشارها مقابله کنیم و در برابر آنها کوتاه نیاییم و ضعف نشان ندهیم و دین را - که مىخواهند در غربت بماند - از غربت درآوریم.» اگر مىپرسیدند: «چگونه این کار را مىکنید؟» هر یک از آنها - از مراجع عظام گرفته تا علماى بلاد و فضلاى حوزهها و تا منبریها و گویندگان و آحاد روحانیان - جوابى داشت. مسجدى داشتیم، منبرى داشتیم، سفرى مىکردیم، درسى مىخواندیم یا مىگفتیم و کتابى مىنوشتیم. کارمان اینها بود و کافى هم به نظر مىرسید. نمىخواهم بگویم که در حدِّ اعلاىِ کفایت بود؛ اما از طبقهى روحانى، انصافاً خوب بود. از لحاظ مالى هم، وضع روحانیان اگرچه مختلف بود، اما در زندگى آنها، بیشتر فقر و قناعت و زهد و عسرت غلبه داشت تا رفاه. البته بعضى اختیارى زهد پیشه کرده بودند و بعضى هم به سبب اوضاع بدِ مالى، به زهد غیر اختیارى روى آورده بودند. بههرحال، زندگى آنگونه مىگذشت. وقتى هم با علماى سایر کشورهاى اسلامى مقایسه مىکردیم، مىدیدیم که علماى ایران و بخصوص علماى شیعه، وضعشان از آنها بهتر است. آنها حقوق بگیر دولتهاى ظالم بودند. مثلاً در مصر یا سایر کشورهاى عربى، حاکمانِ ظالمى بر سر کار بودند که هیچ کس ادّعا نداشت اهل عدل یا اسلامند؛ چون اعمال و رفتارشانْ این را ثابت مىکرد. در مصر، رئیس جمهور موجّه ملى، عدّهاى از مبلّغان اسلامى را بى آنکه ابایى داشته باشد، اعدام کرد؛ زیرا به قول او، اسبابِ زحمت بودند. عدّهاى را اعدام و عدهّاى را هم تار و مار مىکردند. علماى مصر، در چنین نظامى زندگى مىکردند.
امروز هم اگر شما بروید و تَهِ دلِ علماى بسیارى از کشورهاى اسلامى را بکاوید، خواهید دید که حاکمانشان را هم ظالم و هم ضدّ دین مىدانند. خوب؛ معلوم است: وقتى رئیس یک کشور، علناً شُرب خَمر مىکند، علناً محارم الهى را هتک مىکند، علناً حرم خودش را به خلاف دستور صریح قرآن، بىحجاب در معرض قرار مىدهد، بىدینى او براى اهل دین، آشکار مىشود. حالا دروغ و خیانت و ارتباط با کفّار و گناهان اینگونه را که به راحتّى قابل انکارند، نادیده مىگیریم. اینها گناهان آشکار را که حدّ شرعى دارند، علناً انجام مىدهند. با چنین اوضاعى، آیا ممکن است که علماىِ دینىِ آن کشور، نسبت به آن نظام و دستگاه، ذرّهاى احساس ایمان و اعتقاد کنند!؟ حتّى در آن کشورهایى هم که به ظاهر بعضى از احکام شرعى اجرا مىشود، همه مىدانند که سرانشان، رؤسایشان، پادشاهانشان و شاهزادههایشان، افرادى فاسدند هستند، که مرتکب محرّمات کثیره و کبیره مىشوند. با وجود این، باز با آن دستگاهها سازش مىکنند و از آنها حقوق و مستمّرى مىگیرند.
در ایران، زمانى که مبارزات شروع شده بود، روحانیان هیچ ارتباطى با حکومت فاسد نداشتند. اگر یک روحانى، کمترین ارتباطى با چنین دستگاههایى پیدا مىکرد، در هر مرتبهاى از علم و معرفتِ دینى بود، از چشم مردم ساقط مىشد. قطعاً یادتان هست دیگر! قبل از انقلاب و مبارزات هم، روحانیانِ واقعى اینگونه بودند. اما مبارزات که شروع شد، مسأله حادتر و نقش روحانیان مؤثّرتر شد. روحانیان جلو افتادند و ابتکار عمل را در دست گرفتند. از اینرو اگر بخواهیم زحمات طلبههاى سالهاى هزار و سیصد و چهل و یک تا هزار و سیصد و پنجاه و هفت را با هر گروهِ مبارز و فعّالِ سیاسىِ دیگر مقایسه کنیم، صددرصد اشتباه کردهایم. آنها بدون اینکه ذرّهاى از ناحیهى حکومت، درآمدى داشته باشند و خیرى عایدشان شود، و در حالىکه کتک مىخوردند و تهدید و محروم مىشدند، مشکلات را تحمّل مىکردند و سرما و گرما را نمىفهمیدند و پیام مبارزه و نهضت را تا اعماق این کشور مىرساندند. چنین کارى فقط از طلبهها و روحانیون ساخته بود. هیچ تشکیلات حزبى، نه توانش را داشت و نه ارادهاش را. مىگویید «نه»، تلاشهاى بىفایدهى احزاب مخفى را در دوران مبارزات ببینید. آنها به هیچوجه نمىتوانستند مانند روحانیان با مردم ارتباط داشته باشند؛ در حالىکه طلبه واردِ ده مىشد و بدون کوچکترین مشکلى با پیرمرد، پیرزن، جوان، کاسب، کشاورز و کارگر ارتباط برقرار مىکرد و پیامش را به آنها مىرساند. کدام حزب و تشکیلات مخفى به این راحتى مىتوانست با مردم ارتباط برقرار کند و پیامش را به آنها برساند!؟
آرى؛ طلبهها همهى عمرشان را در این راه مصرف مىکردند. انصافاً روحانیان شیعه، از امتحانشان سربلند بیرون آمدند. بعضى از برادران روحانىِ اهل سنّت هم، انصافاً در دوران مبارزات خیلى خوب همکارى کردند، سخنرانى کردند، حرف زدند، کار کردند. ما از بسیارى از کارها و اقدامات آنها در آن زمان، مطّلعیم. در حالىکه شاید خیلیهاى دیگر، مطّلع نباشند.
خوب؛ این، قبل از انقلاب که با وجود تمام تلاشهاى روحانیان، باز حاکمان فاسد، باعث غربت دین شده بودند. بعد از انقلاب چطور؟ آیا بعد از آنکه دولت اسلامى ایجاد شد، دین از غربت درآمد؟ آیا علماى دین از آن شکل قاچاقىاى که رژیم ستمشاهى بر آنها تحمیل کرده بود، رها شدند؟ و آیا مىشود فرض کرد که رسالت روحانیان، باز هم، همان رسالت قبل از انقلاب است؟ البته هدف و وظیفهى ملبّسینِ به لباس دین - که لباس و زىّ مخصوصى است - یکى است و آن اعلاى کلمهى اسلام است. در این هم شکّى نیست؛ اما شرایط و اوضاع زمانه فرق کرده است. در آن روزْ وسایل محدود بود، میدان کوچک بود، حکومتْ غیر دینى بود، معارضات و مضادّات بسیار زیاد بود و در مجموع، موانع لاتّعد و لا تحصى بود. اما امروز، ملاک عمل در این کشور، احکام دین است که خود، بسیارى از آن موانع و مشکلات را از بین برده است.
اکنون ایرانى بزرگ و مقتدر داریم؛ کشورى که در یکى از حسّاسترین موقعیّتهاى جغرافیایى است. شما دنیاى اسلام را روى نقشهى جغرافیا نگاه کنید و ببینید وسطش کجاست. نقاط اساسى معمور عالم را روى نقشهى جغرافیا بنگرید و ببینید ایران در کجا قرار گرفته است. موقعیّت جغرافیایى و سوق الجیشى و موقعیّت جغرافیاىِ سیاسىِ ایران، موقعیتى ممتاز است. آن هم با این ملت بزرگ و استعدادهاى درخشان و سابقهى پرافتخار تاریخى و فرهنگ غنى و عمیق و افتخاراتى که در دوران انقلاب بهدست آمد و عزّتى که در هشت سالِ دفاع مقدّس، به برکت خون شهدا و تلاش رزمندگان و بسیجیان و نیروهاى حزب الله حاصل شد. بهویژه اینکه این کشور و این ملت، هماکنون زیر پرچم اسلام و قرآن رفته است.
اینکه یک نویسندهى متفکّر اسلامى، چهل، یا پنجاه سال قبل در کتابى بنویسد که «اگر ما بتوانیم جزیرهاى را در نقطهاى از دنیا پیدا کنیم و در آن یک حکومت اسلامى به وجود آوریم، اثر تبلیغىاش براى اسلامْ از هزاران هیأت تبلیغى بیشتر است»، دلیل براین نیست که ایران، اکنون هم بتواند چنین نقشى را بازى کند؟ اکنون ایران چشم و چراغ منطقه است. ثروتمند است، بزرگ است، پرجمعیت است، از لحاظ تاریخى مشعشع و از لحاظ فرهنگى درخشان است و از همه مهمتر، زیر پرچم اسلام است.
از صدر اسلام تا امروز، هیچ دولتى نبوده است که تمام مقرّرات و قوانین آن، با احکام دینى تطبیق داده شود؛ اما امروز در جمهورى اسلامى اینگونه است. در نظام حکومتى ما، هر قانونى که به خلاف دین باشد، به وسیلهى مسؤولان مشخّصى که نظام جمهورى اسلامى دارد، حذف خواهد شد. هر مسؤولى که بر خلاف دین حرکت کند، حیثیّت و اعتبار سیاسى و اجتماعى او سلب خواهد شد. کِى قبل از انقلاب، چنین چیزى بوده است!؟ این، موقعیّتى بسیار بزرگ و مسألهاى بسیار مهم و پدیدهاى عجیب است. بىجهت هم نیست که اینگونه، بهطور پى در پى و روز افزون، در دنیا تأثیر مىگذارد.
عزیزان من! اینکه در قلب اروپا، کشورى(۳) براى اسلام و به نام اسلام مىجنگد و فداکارى مىکند، شوخى نیست. کِى ده سال و یا پانزده سال پیش قبل از آنکه اسلام به وسیلهى انقلاب ما در جاهاى دیگر گسترش یابد و نفوذ کند چنین چیزى سابقه داشته است!؟ زمانى در کشورهاى اسلامى و عربى، اگر کسى مىخواست پرچم آزادگى را به دست گیرد، بایستى به سراغ مرام اشتراکى و تفکّر مارکسیستى مىرفت! حتّى غربزدههاى مثلاً اسلامگراى خود ما! من یادم نمىرود یکى از چهرههاىِ معروفِ فرهنگىِ مسلمانِ این کشور که در غرب تحصیل کرده بود، در جلسهاى که مرحوم شهید بهشتى و بعضى دیگر از برادران عزیز ما - که امروز هم، بحمدالله منشأ آثار بزرگ در این کشورند - حضور داشتند، راجع به مسائل مبارزات و تفکّرات اسلامى و تدوین جهانبینى اسلامى، با ما تبادل نظر داشت. او مىگفت: «ما ناچاریم که سوسیالیسم را بپذیریم. سوسیالیسم، حتمى و اجتنابناپذیر است.» این سخنِ او، یعنى همهى امور و مسائل اسلامى را براساس سوسیالیسم تدوین کنیم! بله؛ اینگونه بود! حتّى اسلامگرایان هم، گرایش واقعىشان به سمت مکاتب غربى و مارکسیستى و مانند اینها بود.
امروز در دنیاى اسلام، هرکس که نداى آزادى سرمىدهد و پرچم آزادگى بهدست مىگیرد البته آنهایى که سرشان به تنشان مىارزد دم از اسلام مىزند. این، از برکت انقلاب شما و قدرت و عزّت اسلام در این کشور است. خوب؛ با چنین شرایط و اوضاعى که اکنون کشورِ اسلامىِ ما دارد، آیا روحانیان اسلام مىتوانند به همان کارهایى که در دوران غربت اسلام انجام مىدادند، بسنده کنند!؟ این، همان نکتهى اساسى و سؤال بزرگى است که ما روحانیان، در قبال آن مسؤولیم و و باید به آن پاسخ دهیم. همهى ما! بنده هم باید پاسخگو باشم؛ چون من هم در درجهى اوّل، یک طلبهام.
بنده در دوران هشت سال مسؤولیت اجرایىام، هیچگاه نشد که در درجهى اوّل، خودم را رئیس جمهور بدانم. همیشه مىگفتم: «من در درجهى اوّل یک طلبهام، بعد یک رئیس جمهور.» از اینرو، ما روحانیان باید پاسخگو باشیم. کسى هم انتظار معجزه و یک نَفَس پیمودنِ راههاى نرفته و سخت را ندارد؛ اما انتظارِ حرکت، هست.
امورى که به نظرم مىرسد روحانیان باید با شدّت و جدیّت دنبال کنند، اینهایى است که عرض مىکنم: اوّل اینکه باید معرفت علوم دینى، در بین روحانیان گسترش و عمق پیدا کند. یعنى طلّاب و فضلاى جوان، با جدّیت تمام در کسبِ علمِ دین بکوشند. امروز روزى نیست که ما بتوانیم بدون تکیه به مهارتهاى فنّى خودمان و همان چیزهایى که بلدیم و تخصص ماست، وظایف مهم و کلیدى را انجام دهیم. به تعبیر معروف عامیانه: «بىمایه فطیر است.» همین باعث شده است که وظیفهاى بر دوش همهى ما باشد و آن اینکه، هرکس در هر جا که هست، یک قدم به جلو بردارد. بعضى از طریق تحقیق علمى و تأمّل در این باره، بعضى از طریق کار کردن روى قرآن یا احادیث و یا آثار برجستهى دینى، و بعضى هم به طرق دیگر. من به جمعى از روحانیان عرض مىکردم که اگر کسى ده اثر از آثار شهید مطهّرى را انتخاب کند و با دقت از اوّل تا آخر بخواند و در آنها تأمّل و تعمّق کند، درمىیابد که اینها مجموعهى با ارزشى از دانشِ دین است. دانش دین، صرفاً فلان کتاب فقهى نیست که مثلاً یک بارِ دیگر آن را بگیریم و بخوانیم تا به دانشمان بیفزاییم؛ نه.
دوم اینکه، در ترویج دین، از حوادث و عوارض جهان و اقتضاى زمان و مکان و شخصیت افراد، غافل نباشیم. درست است که سخن و بیان کلّىِ دینْ یکى است؛ اما طرز بیان و حتّى شیوهى تنظیم و تدوین آن، به اقتضاى شرایط و شخصیت مخاطبان و مستمعان، متفاوت است. مثلاً وقتى یک ریاضیدان مىخواهد یک مسألهى ریاضى را براى یک دانشآموز کلاس چهارم ابتدایى حل کند، شیوهاى را برمىگزیند که متناسب با سطح آن دانشآموز باشد. اگر بخواهد همان را براى یک محصّل عالى ریاضى حل کند، از راههاى عمیقتر و شیوههاى آموزشى دقیقترى وارد مىشود؛ و همینطور این سلسله ادامه مىیابد. از اینرو، شما روحانیان هم، باید اینگونه عمل کنید. مثلاً وقتى مىخواهید استدلال توحید را براى یک عامى بیان کنید، متناسب با خودش بیان کنید و وقتى هم سروکارتان با یک استاد فلسفه یا دینشناسىِ فلان دانشگاه معروف دنیاست، همان مفهوم و معنا را در قالب دیگرى و با تدوین و بیانى مختلف عرضه کنید.
دنیاى امروز با دنیاى دیروز فرق کرده است. دنیاى امروز، دنیایى است که در آن معارف عجیب و غریب بشرى وجود دارد. ممکن است در این روزگار هم عدّهى کثیرى به همان کم علمى و کم سوادى عامیهاى مثلاً پنجاه سال قبل باشند - لا میّز فى الاعدام من حیث العدم - لکن مخاطبان شما فقط اینها که نیستند؛ دانشمندان و متفکّران هم هستند. شما باید پیام دین را با مبنایى خردمندانه و محکم و به بهترین وجهِ آن تنظیم و براى آنها مطرح کنید. لازمهى این، آن است که دنیا را به خوبى بشناسید و از پیشرفتهاى آن مطّلع باشید و شبهات و اشکالاتى را که بر ما و دین ما وارد مىکنند، بدانید؛ زیرا امروز براى مقابله با دین، دیگر «شبههى ابن کمونه» و یا «شبههى اعادهى معدوم» را مطرح نمىکنند. امروز شبهات دیگرى وجود دارد؛ شبهاتى که روحانیان باید آنها را بشناسند و بدانند.
بنده به جمعى از فضلاى قم عرض کردم «به جاى اینکه شما منتظر باشید تا مثلاً فردى به فلان دانشگاه اروپایى برود و از فلان استاد دو کلمه راجع به مسائل دین بشنود و سپس ترجمهى آن را به عنوان اعتراضى علیه دین در خانهى شما مطرح کند، از آنها پیشى بگیرید و ابتدا خودتان بروید و آن معارف را بیاموزید. آنچه را از آن، که درست است، براى تحکیم استدلالتان استفاده کنید و آنچه را که غلط است، آشکار و پس از آن اصلاح نمایید تا ذهنهاى جوانان ما در برابر شبههافکنیها واکسینه شود. این دو.
سوم اینکه، روحانیان محترمِ ساکن شهرستانها وظیفه دارند که مردم را نسبت به وظایف روز و تکالیف لحظه، آشنا کنند. هر لحظه تکلیفى دارد که اگر آن تکلیف انجام نشد، فرصتْ فوت مىشود. لحظهى بعد هم تکلیف خاصّ خودش را دارد. بنده، زمانى - در سالهاى پیش از انقلاب - براى جوانانى که با آنها صحبت مىکردم، به مناسبت وظایف آن روز، مثالى زدم که امروز هم صادق است. به آنها گفتم: «مثالِ از دست ندادن لحظهها در انجام وظایف، دقیقاً مانند استفادهى لحظهاى از وقت، در ایجاد یک شىءِ تولیدى است.» در خطوط تولید، از مرحلهى اوّلِ تولید تا زمانىکه تولید به مرحلهى نهایى برسد، هرکس وظیفهاى دارد که کوتاهى در آن، موجب ناقص ماندن شىءِ تولیدى خواهد شد. مثلاً ابزارهایى که قرار است تولید شوند، روى تسمهى در حال گردش، از جلو کارگران متعدّدى مىگذرند. هر کارگر، متناسب با تخصّصش، وظیفهاى در قبال آن دارد: یکى به آن چکّش مىزند، یکى فلان پیچِ آن را مىچرخاند، یکى دانهى مهرهاى بر فلان قسمت آن مىگذارد و یکى هم قطعهى دیگرى را به آن جوش مىکند. حال، در این سلسله، اگر ابزار از جلوِ کارگرى رد شود و او وظیفه و تکلیف لحظهاى خود را انجام ندهد، آیا شىءِ تولیدى کامل است؟ مسلّماً نه!
امروز هم همینطور است. مردم در هر لحظه از لحظههاى این تاریخِ پرحادثه و پرماجرا و پرشتاب، تکلیفى دارند. یک روز تکلیفْ «جنگ» بود و سنگر کندن و به جبهه رفتن. روز دیگر، تکلیف، رفتن به دانشگاه بود و باز روز دیگر (مثلاً در اوایل انقلاب) تکلیف، تعطیل کردن دانشگاه بود. امام دستور دادند «دانشگاه تعطیل شود» و باز فرمودند، دانشگاه بازگشایى شد. هر یک از اینها، در زمان خود، تکلیف بود و اگر کسى خلاف آنها را انجام مىداد، در واقع، خلاف تکلیف انجام داده بود. در چنین شرایطى، چه کسى باید تکلیف را به مردم بگوید؟
در پیکرهى جامعه که هر قشر حکمِ عضوى از اعضا را دارد و وظیفهاى بر دوشش است، روحانیان دو وظیفه و شأن دارند: یک شأن، شأنِ مغز است و شأنِ دیگر، شأنِ زبان. شأن همهى متفکّران و فرزانگان و خردمندان و روشنفکران در یک جامعه، شأنِ مغز است. علماى دین هم، چنین شأنى دارند؛ یعنى باید بیندیشند و مردم را هدایت و راهنمایى کنند. اما علاوه براین، یک شأن دیگر هم براى علماى دین وجود دارد که همان شأنِ زبان است: «قوام الدّین باربعه: بعالم ناطقٍ مستعمل له.»(۴) چقدر در قرآن با عباراتى همچون «لتبین للنّاس»، «هذا بیانٌ للنّاس»، بر بیان و تبیین تکیه شده است! این، شأن علماى دین است که باید تبیین و بیان کنند.
خیال نشود که منظور فقط بیان و تبیین احکامى همچون حکم خمس و زکات است. لعنت خدا بر کسانى که کوشش کردند تا دین را از اساسىترین اصول آن، یعنى صحنههاى واقعى زندگى و صحنهى سیاست و حکومت جدا و مخصوص به همین کارهاى فردى کنند. البته نماز و روزه مهمّ است؛ اما عاملِ برپا داشتنِ همین نماز و روزه، حکومت است: «الذین ان مکناهم فىالارضِ، أقاموا الصّلوة و اتوا الزکوة و امروا بالمعروف و نهوا عن المنکر؛ و لله عاقبة الامور. (۵)» نماز و روزه را عالم دین به عهده بگیرد و حکومت را به عهدهى کسانى که شایستگى ندارند واگذار کند!؟ «فخلف من بعدهم خلف اضاعوا الصّلاة و التّبعوا الشّهوات. (۶)» روزگارى مدام این را ترویج مىکردند؛ اما اسلام به دست برترین شاگردانش، بر دهان آنان زد و حکومت اسلامى شکل گرفت.
اکنون نیز، عدّهاى همین را ترویج مىکنند. آنها مىگویند: «اسلام در گوشهى خانه و مسجد، به احکام دینى بپردازد و از دخالت در حکومت و سیاست بپرهیزد؛ مبادا مردم از اسلام بدشان بیاید.» عجب! منطقشان این است که اگر اسلام حکومت کند، از محبوبیت ساقط مىشود! پس معلوم مىشود اینها از پیغمبر، براى اسلام دلسوزترند.
پیغمبر آن روز که به مدینه آمد، بنا بود «عبدالله بن ابى بن سلول»، از طرف «اوس» و «خزرج»، پادشاه شود. پیغمبر او را کنار زد و حکومت را به دست گرفت. خوب؛ پیغمبر مىتوانست خیلى محترمانه، این کار را نکند و رضایت دهد به اینکه خانهاى در آنجا برایش بسازند و پیشنماز هم بشود. حکومت را هم «عبد الله ابن ابى» بهدست گیرد! پس چرا اینگونه نکرد؟ خوب؛ معلوم است! شأن تبیین و بیان که به عهدهى علماست، نمىگذارد؛ تبیین و بیانى که موضوع گستردهاى دارد و سخن دربارهى آن بسیار است.
از اینرو، امروز هم - همینطور که شاهدید - امام جمعه، در خطبههاى نماز جمعه، هم از دین مىگوید و هم از حکومت. از سیاست مىگوید، از مسائل جهانى مىگوید، از بازسازى مىگوید، از گندم کارى مىگوید، از اخلاق مىگوید، از دنیا مىگوید و از آخرت هم مىگوید. این، درست است. اینگونه باید باشد! روحانیان، باید با استفاده از زبان بیان و تبیین، مردم را ارشاد کنند.
عشّاق را به تیغ زبانْ گرم مىکنیم
چون شمع، تازیانهى پروانهایم ما
این، شأنِ روحانیت است.
عزیزان من! بنده امروز در اجتماع مردم، دو چیز را بسیار مهم شمردم: یکى تشویق مردم و مهارت دادن به آنها براى شرکت در سازندگى، و دیگرى تهذیبِ اخلاقِ مردم و دیندار کردن آنها. مردم باید دیندار شوند؛ متعبّد و معتقد شوند؛ تقوا و حالت پرهیز از گناه و خداترسى و مراقبت از نفس، باید در بین آنها عمومیت پیدا کند. این، به وسیلهى علماى دین محقّق مىشود. اگر امروز علماى دین، کار علمى و تحقیقى را در حوزههاى علمیّه (آن چیزهایى که عرض کردیم و خیلى چیزهایى که عرض نکردیم) انجام دادند، علماى شهرستانها، ضمن اینکه در آن بخش از فعّالیتها همکارى دارند، این بخش اختصاصى را هم باید مورد توجّه قرار دهند. یعنى تبیین، آن هم در این دو منطقهى حساس که یکى از آن، موضوع بازسازى است. امروز باید این کشور ساخته شود. اینجا مملکت اسلام است؛ مملکت قرآن است؛ مملکت امام زمان است؛ مملکت اهل بیت پیغمبر است؛ مملکت ائمّهى معصومین علیهمالصّلاةوالسّلام است. آبروى اسلام، قرآن و اهل بیت پیغمبر در گرو پیشرفت و سازندگى در این کشور اسلامى است. اگر نظام جمهورى اسلامى نتواند این کشور را بسازد، آنها که منتظر بهانهاند، این ناتوانى را به رخ اسلامخواهان مىکشند و آبروى اسلام و قرآن و اهل بیت را، هم در کشور ما و هم در سطح جهان خواهند برد. امروز سازندگى در این کشور یک فریضه است. این کشور باید ساخته شود. البته دولت هم خوب تلاش و کار مىکند. آنچه هم که انجام مىشود، حجم و کیفیّت بالایى دارد؛ اما باز اگر ده برابر این، و ده برابر بهتر از این کار کنند، زیادى نیست.
آنچه که مهم است، مشارکت و همکارى مردم است. دولت برنامهریزى کند و همکاریهاى مردم را در بستر همان برنامهریزیهاى مشخّص خود، هدایت کند. من به برادرانى که مسؤولان دولتى هستند - که بعضى از آنها در این سفر با منند - توصیه مىکنم: فهرست موارد و زمینههایى را که مردم مىتوانند در آن زمینهها تشویق به همکارى شوند به علما بدهند تا علما مردم را نسبت به این مواردِ بخصوص، توصیه کنند.
موضوع حسّاسِ دومى، مسألهى تهذیب اخلاق است که ابتدا باید آن را دربارهى خود، اِعمال کنیم؛ زیرا بنا بر کلام امیرالمؤمنین علیهالصّلاةُوالسّلام: «من نصب نفسه للناس اماماً فلیبدأ بتعلیم نفسه قبل تعلیم غیره.»(۷) بسیار واضح است که ابتدا از خودمان باید شروع کنیم. باید مراقب باشیم. باید خودمان را حفظ و لغزشهایمان را کم کنیم و در این راه، از خداى متعال کمک بگیریم.
خداوند عاصم است. از او قوّت و عصمت و پرهیز از نواهى را بخواهید. مطمئنّاً خدا هم کمک مىکند. وقتى ما خودمان مراقب خودمان باشیم، خدا هم مراقب ما خواهد بود و به بیانِ ما، اثر خواهد داد و دلهاى ما را گرم خواهد کرد.
پروردگارا! به حقّ محمّد و آل محمّد، ما را در راهِ خودسازى و دیگرسازى، موفّق کن. به آنچه رضاى تو در آن است، هدایت و قادر گردان. در راههاى خیر و صلاح، هدایت و یارى فرما.
پروردگارا! به حقّ محمّد و آل محمّد، قلب مقدّس ولىّعصر ارواحنافداه را از ما راضى کن. ما را از سربازان آن بزرگوار قرار بده و از سربازان آن بزرگوار، بمیران!
پروردگارا! مرگ ما را جز به شهادت در راه خودت، قرار مده.
پروردگارا! ارواح طیّبهى شهدا و ایثارگران و روح مطهّر امامِ بزرگوار را مشمول رضا و فضل و رحمت خودت بگردان.
پروردگارا! آنچه را که خیر ما در آن است، به ما الهام کن و آنچه را شرّ ما در آن است از ما دور بگردان.
والسّلام علیکم و رحمةالله و برکاته
۱) «توضیح الاشتباه و الاشکال» ملا محمد على ساروى، سدهى دوازدهم هجرى
۲) «ایضاح الاشتباه فى اسماء الرواة»
۳) مقصود کشور «بوسنى هرزگوین» است.
۴) بحارالانوار: ج ۲ ص ۶۷
۵) حج: ۴۱.
۶) مریم: ۵۹.
۷) نهج البلاغه: کلمات قصار