news/content
نسخه قابل چاپ
۱۳۷۰/۰۱/۲۱

بیانات در جلسه سوم تفسیر سوره حمد

بسم الله الرّحمن الرّحیم

در بیان سورهى مبارکهى حمد، رسیدیم به جملهى «مَلِکِ یَومِ الدّین». دو قرائت در اینجا معروف است: یکى همین «مالِکِ یَومِ الدّین» است و دیگرى «مَلِکِ یَومِ الدّین». یک اشارهى مختصرى به اختلاف قرائات بکنم در قرآن کریم: غالباً مواردى که قرّاء هفتگانهى معروف در متن قرآن اختلاف کردهاند ــ که موارد هم چندان زیاد نیست ــ اختلاف بر سر چگونگى خواندن یک کلمه است. در رسمالخطّ قدیمى عربى که امروز هم در غالب قرآنهاى کشورهاى اسلامى رعایت میشود، «الف» وسط کلمه را در بعضى از کلمات ــ نه همهى کلمات ــ نمینویسند و با یک نیمهالفى بر روى حرف قبل از «الف» آن را نشان میدهند. مثلاً «مالِک» را مینویسند «مٰلِک» و یک «الف» کوچکى روى حرف میم میگذارند که معلوم بشود اینجا مراد «مالِک» است، نه «مَلِک». این نیمهحرکت را البتّه حالاها میگذارند. در بسیارى از کلمات قرآنى همین جور است که «الف» وسط نوشته نمیشود. یک ضابطهى خیلى دقیقى هم این رسمالخط ندارد. در کتب مخصوص رسمالخط که مسلمین نوشتند، فصولى در کتابها نوشته شده، مخصوص بیان رسمالخطّ قرآن. چون میدانید مسلمانها به همهى جوانب قرآن رسیدگى کردند، دلبستگى داشتند؛ از جمله مسئلهى رسمالخط. مثلاً در الاتقان سیوطى یک فصل مشبعى در باب رسمالخطّ قرآن هست. آنجا ذکر کردند که «الف» بعد از کدام حرفها ساقط میشود در نوشتن؛ در تلاوت نه، خوانده میشود. به نظر میرسد که اختلاف نظر در باب اینکه در سورهى حمد «مٰلِکِ یَومِ الدّین» است یا «مَلِکِ یَومِ الدّین»، ناشى میشود از همین قضیّه و «ملِک» نوشته شده بوده، بعضى «مَلِک» خواندند، بعضى هم میگفتند نه، این همان «مٰلِک» است. هر دو قرائت طبق فتواى علما صحیح است و در معنا هم تفاوت زیادى نخواهد کرد، همان طور که حالا عرض میکنیم.

این آیهى شریفه این جورى است: «مٰلِکِ یَومِ الدّین». البتّه قرائت «مٰلِک» شاید معروفتر است و از جهتى هم ممکن است ما ترجیح بدهیم قرائت «مٰلِک» را بر قرائت «مَلِک». بخصوص که بیشتر قرآنها هم «مٰلِک» مینویسند؛ حالا این نکته را ضمناً عرض بکنم: اینکه گفتیم اصل اختلاف قرائت ناشى شده از ننوشتن «الف»، این در جاى خود محفوظ لکن الان «مٰلِک» را با «الف» مینویسند در قرآنها. اصل اختلاف ناشى شده از آن، امّا خود این کلمهى «مٰلِک» جزو آن مواردى نیست که «الف» آن حذف میشود. همین حالا در قرآنها «مٰلِکِ یَومِ الدّین» را با «الف» مینویسند، نه «مَلِکِ یَومِ الدّین».

موارد اختلاف قرائت غالباً از این قبیل است. خیلى کم اتّفاق مىافتد که حروف آن کلمهى مورد اختلاف تغییر پیدا کند. حتّى اگر حروف هم یک جایى تغییر پیدا کند، باز معنا یکى است؛ معنا تغییر پیدا نمیکند. مثلاً «اِن جآءَکُم فاسِقٌ بِنَبَاٍ فَتَبَیَّنوا»،(۱) که «فَتَبَیَّنوا» قرائت معروف است، یک قرائت هم هست «فَتَثَبّتوا». «فَتَثَبّتوا» با «فَتَبَیَّنوا» وقتى نگاه کنید مىبینید حروفش تغییر پیدا کرده امّا چون نقطهها شبیه هم گذاشته میشود، در «فَتَبَیَّنوا» با «فَتَثَبَّتوا» تقریبا نزدیک هم است، اینها دو قرائت پیدا شده. بعضى گفتهاند «فَتَبَیَّنوا» است، که اکثر این را گفتهاند؛ بعضى گفتهاند «فَتَثَبَّتوا» است. امّا «تَثَبُّت» و «تَبَیُّن» هر دو به یک معنا است؛ یعنى: تحقیق کنید. «تَبَیَّنوا» یعنى تحقیق کنید، «تَثَبَتوا» هم یعنى تحقیق کنید. بنابراین موارد اختلاف قرائت در قرآن که ملاحظه میشود، این جورى است؛ مواردى که حروف در آن تغییر کند، نادر است؛ در همان جاها هم معنا یکى است. بقیّه، یعنى غالب جاها اختلاف قرائت در لهجهها است. مثل اینکه در فارسى یک کلمهى واحدى ممکن است در لهجهى خراسانى با لهجهى اصفهانى، با لهجهى فرضاً یزدى یا تهرانى دو سه جور گفته بشود؛ کلمه یک کلمه است. این اختلاف قرائتهایى که مىبینید قرّاء میخوانند، این جورى است و قرّاء هفتگانهى معروف قدیمى که هر کدام هم دو راوى دارند که چهارده روایت در باب قرآن هست ــ همان طورى که در شعر حافظ هم آمده: «قرآن ز بر بخوانم با چهارده روایت»(۲) ــ این چهارده روایت از قرآن در حقیقت اختلافى در معناى قرآن ایجاد نمیکند. خب، این را به طور اجمال در باب اختلاف قرائات قرآن کریم در ذهنتان باشد.

در اینجا دو قرائت هست: یکى «مالِکِ یَومِ الدّین»، یکى «مَلِکِ یَومِ الدّین». «مٰلِک» اگر گفتیم، از ریشهى مِلک است؛ یعنى دارنده، صاحب. «مَلِک» اگر گفتیم، از ریشهى مُلک است؛ یعنى سلطان، پادشاه، حاکم. خب، مىبینید تفاوتى نمیکند؛ چه ما بگوییم خداوند «مٰلِکِ یَومِ الدّین» است، یعنى صاحب و صاحباختیار و دارندهى روز دین است، یعنى همه چیزِ روز دین، یعنى روز قیامت در اختیار او است؛ چه بگوییم، خداوند مَلک و سلطان و پادشاه روز دین است؛ یعنى باز همه چیزِ روز دین و روز قیامت تحت قدرت و سلطهى او است.

خب، پس «مٰلِکِ یَومِ الدّین»، یعنى صاحباختیار و دارندهى روز جزا. روز جزا مراد روز قیامت است؛ بدیهى است که روز در اینجا به معناى فاصلهى بین طلوع و غروب نیست که در دنیا و در منظومهى شمسى معناى روز این است. وقتى در دنیا ما بگوییم یک روز، یعنى مابین طلوع خورشید و غروب خورشید. مسئلهی روز قیامت این نیست که یک فاصلهى بین طلوع و غروب خورشید است. آنجا «یَومَ تُبَدَّلُ الاَرضُ غَیرَ الاَرض»؛(۳) زمین وضع دیگرى پیدا میکند، آسمان وضع دیگرى پیدا میکند، مقرّرات حاکم بر آفرینش شکل دیگرى پیدا خواهد کرد، اوضاع، اوضاع مأنوس کنونى ما در دنیا نیست. بنابراین روز به این معنا نیست. روز یعنى دوران، دوره، که ما دربارهى دنیا هم میگوییم روز؛ که «اَلیَومَ عَمَلٌ وَ لا حِساب وَ غَدًا حِسابٌ وَ لا عَمَل»؛(۴) یعنى امروز کار هست و حساب و کتاب نیست، فردا حساب و کتاب هست و کار نیست. یعنى آنچه امروز شما در دنیا انجام میدهید، کار شما است، هیچ حساب و کتابى بر روى کار شما در معیار و با حدود و ثغور دیدگاه الهى نیست. حساب‌‌وکتابها محدود است؛ بعضى از کارهاى فردى شما کارهاى درونى شما یعنى خطورات ذهنىتان، تفکّراتتان، تصمیمهایتان مستوجب ثواب است؛ بعضى از همین تصمیمها، همین فکرها مستوجب عقاب است، بعضىاش موجب تکامل شما است. این فکرى که شما میکنید، حتّى فکر شما موجب این میشود که شما تکامل پیدا کنید، روحتان تعالى پیدا کند. گاهى موجب تنزّل و انحطاط است؛ نفْس فکر موجب انحطاط انسان است. بزرگانى را ما شنیدهایم و دانستهایم که اینها از واردات ذهنى نابجا در ذهن خودشان جلوگیرى میکردند. خیلى چیزها را نمیگذاشتند چشمهایشان ببیند یا گوشهایشان بشنود، براى خاطر اینکه از واردات ناباب بر لوح ذهن و صفحهى خاطر جلوگیرى کنند. پس اندیشههاى انسانى حتّى میتوانند براى انسان کمالبخش باشند و میتوانند انحطاطآفرین باشند. خب، اینها همه حساب و کتاب دارد. حساب و کتاب دنیا یعنى همین، حساب و کتاب عقبا و آخرت یعنى همین؛ یعنى همین که آنچه شما اینجا انجام دادید که سازندهى شخصیّت شما است، آنجا محصولش را خواهید دید. هیچ کدام از این کارها در دنیا حساب و کتابى رویش نیست؛ حتّى کارهاى اجتماعى ما. خیلى از کارها را میکنیم، کسى نمیفهمد؛ دیدها و چشمهاى دقیق حسابگران، حتّى آنها را درک نمیکند. تنها کسى که آن را احصاء میکند، قدرت الهى و بصیرت الهى است که «یَعلَمُ خآئِنَةَ الاَعیُنِ وَ ما تُخفِى الصُّدور».(۵) تمام نگاهها و چشمهاى خیانتگر از دید پروردگار روشن است؛ تمام آن چیزهایى که در دلها و جانها پنهان میشود، از دید خداى متعال آشکار است. روى تمام این کارهایى که در دنیا حساب نیست، در آخرت حساب هست. حتّى حسابهایى هم در دنیا هست، غلط، ناقص، نارسا؛ کارهایى که قدرتمندها میکنند. در هر محدودهاى آدم قدرت دارد؛ حتّى در یک خانه، چهاردیوارى یک خانه، یک نفر قدرت بیشترى دارد، گاهى کار خلافى میکند. در یک کلاس، در یک مجموعه، در مدرسه، در یک اداره، در دکّان، در یک مجتمع کسبى تا یک محدودهى یک کشور یا دنیا ــ که امروز مىبینید دنیا یکى شده و در محدودهى دنیا قدرتمندها خیلى کارها میکنند، کسى حسابکتابى هم از آنها نمیکشد ــ حساب و کتاب تمام اینها در روز قیامت است و در روز قیامت عمل نیست و حساب هست. آنجا دیگر انسان قادر به سنگین کردن کفّهى اعمال خودش حتّى ذرّةُ مثقالى نیست. خب، این معناى این روایت است. شما ببینید در این روایت دنیا و آخرت هر کدام به یک روز تشبیه شدهاند. اَلیَومَ عَمَلٌ وَ لا حِساب؛ امروز عمل هست، حساب نیست، وَ غَدًا؛ فردا ـ یعنى قیامت ـ حساب هست و عمل نیست. پس [تعبیر] روز قیامت مثل [تعبیر] روز دنیا است. روز دنیاى شما چند سال طول کشیده؟ شصت سال، هفتاد سال، هشتاد سال؛ هر چه عمر کردید، روز دنیاى شما است؛ پس یک روز شد هفتاد سال، هشتاد سال. روز قیامت هم یعنى همین؛ یک برههاى، یک قطعهاى از زندگى بشر ــ حتّى شاید تعبیر زمان هم خیلى دقیق نباشد ــ قطعهاى از زندگى انسان عبارت است از «یَومِ الدّین»؛ روز جزا ــ معناى لغوى «دین» یعنى جزا ــ قطعهاى از زندگى شما عبارت است از «یَومِ الدّین»؛ روز جزا. شاید بشود گفت که این روز جزا مخصوص قیامت هم نیست؛ چون در روز جزا فصل قیامت هست، آنجایى که حسابکتابها رسیدگى میشود. ممکن است آن بخشى و قطعهاى که نتیجهى آن حساب‌‌وکتابها در آنجا معلوم میشود یعنى قطعهى بهشت و قطعهى دوزخ هم، روز جزا به حساب بیایند؛ آنجا هم مالک، خدا است.

«مٰلِکِ یَومِ الدّین»، یعنى مالک و صاحباختیار آن قطعهى از زندگى شما که شما در آنجا عملى ندارید و صرفاً یکپارچه جزا است ــ جزاى آنچه در این قطعهى کوتاه دنیا انجام دادید ــ خدا است؛ همه چیز در اختیار او است. آنجا دیگر این مالکیّت مصنوعىِ قراردادىِ بسیار ناقصى هم که من و شما در دنیا از آن برخوردار هستیم، نیست.

ما در دنیا چیزى به نام مالکیّت داریم؛ این مالکیّتِ حقیقى نیست؛ مالکیّتِ مجازى است، مالکیّتِ قراردادى است. حتّى ما مالک جسم خودمان نیستیم. چطور ما مالک جسم خودمان هستیم که تحوّلات این جسم برخلاف نظر ما، برخلاف ارادهى ما  و خارج از قدرت ما است؟ این جسم درد میگیرد، این جسم نابود میشود، این جسم فاسد میشود، ما هیچ گونه تسلّطى حتّى بر این جسم خودمان نداریم. در مقابل چشم حسرتزدهى ما این جسم ذوب میشود، آب میشود، نابسامانى پیدا میکند، بیمارى پیدا میکند، فساد پیدا میکند. ما هیچ گونه ارادهاى و قدرتى روى این جسم نداریم. این چه مالکیّتى است؟ ما ضعیفیم. خُلِقَ الاِنسانُ ضَعیفًا؛(۶) در مقابل مالکیّت الهى، ما ضعیفیم. بله، به انسان یک قدرت ویژهاى از طرف پروردگار داده شده در مقابل حوادث زندگى خودش ــ البتّه قدرتى محدود است که خدا داده و از آن باید انسان استفاده کند ــ و آن، قدرت علم و ارادهى انسانى است امّا همین قدرت علم و اراده، در قبال حقایق این عالم و در قبال ارادهى الهى و قدرت الهى هیچ است. خود آن قدرت، محکوم قدرت الهى است، محکوم ارادهى الهى است؛ وَ ما تَشآءونَ اِلّا اَن یَشآءَ اللهُ رَبُّ العٰلَمین؛(۷) همه چیز محکوم ارادهى پروردگار است. خب، ما حالا غافلیم از این در دنیا. من پیراهن خودم را مال خودم میدانم، قباى خودم را مال خودم میدانم، خیال میکنم مال من است، از آن دفاع میکنم. ممکن است در راه این دفاع کارهاى ناشایستى هم انجام بگیرد. این تصوّر هست؛ در حالى که چیز بسیار ناچیزى است آن چیزى که من آن را مالکیّت و اقتدار خودم تصوّر میکنم. سر بشر گرم به این مالکیّت ضعیف است. در قیامت همین مالکیّت ضعیف هم دیگر نیست. در قیامت اعضا و جوارح شما حرف میزنند؛ اعضا و جوارح انسان ستمگر علیه او سخن میگویند.(۸) همهى حوادث در آنجا از اختیار انسان خارج است.

 آنجا روز فعلیّت همهى بالقوّههاى ما است. هر جور از آن استعدادهایى که در درون ما بوده استفاده کردیم، فعلیّت آن استعدادها در روز قیامت به خودمان برگردانده میشود، در مقابل آن قرار میگیریم، که در این باره عرفا و علما و شعرا و مانند اینها زیاد صحبت کردهاند:

ای دریده پوستین یوسفان
گرگ برخیزی از این خواب گران(۹)

آن کسانى که در دنیا گرگى میکنند، آنجا گرگند. آن کسانى که در اینجا خصلتهاى زشت و ناشایست را در خودشان پرورش میدهند، آنجا وجود آنها تجسّم همان خصلتها است. آن کسانى که اینجا در راه تکامل و تعالى روح بشر تلاش میکنند، آنجا تجسّم آن تلاش، وجود آنها است. بعضى آنجا نور محضند، بعضى ظلمات محضند؛ بعضى «انسان» برمیخیزند از این خواب طولانى ــ خواب مرگ ــ بعضى «حیوان». روز عینیّت یافتن آن بالقوّههایى است که من و شما داریم؛ این استعدادهایى است که من و شما داریم. تا از این استعدادها چگونه استفاده کنیم و در چه راهى استفاده کنیم. این است که هر یک ذرّه و هر یک لحظه در زندگى مؤمن حساب دارد. یعنى ایمان این را به ما تعلیم میدهد. یعنى مؤمن حتّى یک ذرّهى از موجودىاش را و یک لحظهى از زندگىاش را بى حساب و کتاب نباید رها کند؛ باید آن را بفهمد که چه کار میکند، درست خرج کند؛ زیرا همین یک ذرّه در قیامت یک جزئى از شخصیّت او است، یک جزئى از سرنوشت او است: فَمَن یَعمَل مِثقالَ ذَرَّةٍ خَیرًا یَرَه؛(۱۰) مثقال یعنى به قدر سنگینى؛ هر کسى عمل کند به سنگینىِ ذرّهاى ــ ذرّه که میدانید چیست؟ همین چیزى که در شعاع آفتاب که از شیشه مىافتد، میلیونهایش را مىبینید که در فضا معلّقند؛ هر یک از آنها ذرّه است؛ خب، این را توزین کنید، ببینیم وزنش چقدر است، سنگینىاش چقدر است ــ به سنگینىِ هر یکى از آنها اگر شما کار خوبى کرده باشید، آنجا آن کار خوب را خواهید دید. «یَرَه»؛ خود آن کار را مىبینید؛ آنجا مجسّم میشود، و اگر به قدر سنگینى یکى از آن ذرّهها کار بد انجام داده باشید، خود آن کار بد را آنجا خواهید دید؛ وَ مَن یَعمَل مِثقالَ ذَرَّةٍ شَرًّا یَرَه؛(۱۱) قیامت صحنهى عجیبى است؛ صحنهى عجیبى است. اگر انسان قیامت را بتواند درست تصوّر بکند ــ که البتّه ماها نمیتوانیم، در پرتو آیات یک چیزى از دور میفهمیم ــ اگر بتواند این باور اساسى را بر وجود خودش و عمل خودش مسلّط کند، همه چیز در عالم انتظام صحیح پیدا خواهد کرد. خیلى چیز عجیبى است؛ تمام کارهاى پوشیدهى من و شما آنجا شکل پیدا میکند؛ خود آن کار شکل پیدا میکند و جزئى است از سرنوشت ما و جزئى است از شخصیّت ما. این وضع قیامت است.

آن بیکارىهاى ما هم همین طور، مایهى حسرت ما است. یکى از اسمهاى روز قیامت «یوم الحسرة» است؛ حسرت بیکارىهایى که کشیدیم، در قیامت به تعبیر کسى که آن را در یک حالتى دیده بودند، گفته بود که مثل سرب گداخته در مغز انسان ریخته میشود؛ آن وقتى که دیگر کار از کار گذشته؛ یعنى هیچ کار نمیشود کرد، هیچ عملى دیگر آنجا معنى ندارد. آیهى شریفهى قرآن: وَ اَنذِرهُم یَومَ الحَسرَةِ اِذ قُضِىَ الاَمر؛(۱۲) آنها را هشدار بده نسبت به روز حسرت، آن وقتى که همه چیز تمام شده ــ «قُضِىَ الاَمر» یعنى کار از کار گذشته ــ دیگر هیچ کار نمیتوانید بکنید. هر کارى باید میکردید کردید؛ آن روز انسان گنهکار، آدم بدکار به خداى متعال عرض میکند که یک فرصت دیگر به من بده، یک فرصتى به من بده؛ «من را برگردان به دنیا»؛ یعنى مجال عمل به من بده. آنجا که جاى عمل نیست، جاى عمل، دنیا است. چون حالا دیدم، یقین کردم، پشیمانم، یک فرصت عمل دیگر به من بده، شاید یک کارى بکنم که تو را راضى کنم و جبران کنم این بدکارى و کمکارى را. آن وقت آیهى شریفه میفرماید: اَوَلم نُعَمِّرکُم،(۱۳) تا آخر آیه ــ ظاهراً سورهى فاطر است ــ آیا ما به تو عمر ندادیم، آن قدرى که بتوانى کار کنى؟ فرصت ندادیم به تو؟ فرصتها را باید مغتنم شمرد.

به هر حال «مٰلِکِ یَومِ الدّین» یک بخش عظیمى از معرفت اسلامى است. شما قرآن را که ورق بزنید، کمتر سورهاى از سورههاى قرآن است که راجع به «یوم الدّین» و روز قیامت در آن سخنى، هشدارى، معرفتى وجود نداشته باشد. در یک جملهى خلاصه در سورهى حمد میفرماید: مٰلِکِ یَومِ الدّین. آن خدایى که شما دارید ستایش و سپاس او را میگویید، صاحباختیار و دارنده و مالک روز جزا است؛ همه چیز در اختیار او است. البتّه تأثیرات روانى این جمله هم، تأثیرات قابل توجّهى است. اگر کسى با توجّه به این «مٰلِکِ یَومِ الدّین» تکلّم کند و تلفّظ بکند، تأثیرات روانى مهمّى براى خود او دارد. چون ما همهى کارها را میکنیم براى عاقبتش، براى محصول و نتیجهاش. خب، یک جایى هست که همه هیچکارهاند؛ هیچ کس کارهاى نیست، جز خداى متعال. و کار را باید براى خدا کرد تا انسان بتواند از آن نتیجه بگیرد. خب، این هم راجع به جملهى «مٰلِکِ یَومِ الدّین».

بعد میرسیم به این دو جملهى دیگر که بسیار دو جملهى عظیم و عجیبى است: ایّاکَ نَعبُدُ وَ اِیّاکَ نَستَعین. «ایّاک نَعبُد» [یعنى] تو را بندگى میکنیم. «وَ ایّاکَ نَستَعین» [یعنى] و از تو کمک میطلبیم؛ این ترجمهى این دو جمله است. اوّلاً «عبد» یعنى بنده و «عبادت» یعنى بندگى. و شاید این جور استفاده بشود که عبادت از آن مصدرهایى است که از «عبد» گرفته شده؛ عبادت از «عبد» گرفته شده؛ بندگى از بنده گرفته شده؛ کمااینکه ترکیب بندگى هم شاید این را نشان بدهد. «بنده» یعنى آن موجودى که در بند یک کسى یا یک چیزى است؛ و «بندگى» یعنى در بند کسى و چیزى بودن؛ در اختیار کسى یا چیزى بودن. این بندگى است. انسان بندگىهایى دارد که بعضى خوب است، بعضى بد. بندگىِ هر خصلت خوبى خوب است؛ انسان اسیر یک خصلت خوب باشد؛ یعنى در جهت آن خصلت خوب حرکت بکند؛ بندهى علم، بندهى صفا، بندهى طهارت، بندهى نور و مانند اینها. بندگىِ انسان در مقابل خدا یعنى تسلیم خدا بودن. این معناى بندگى خدا و عبادت خدا است. تعبیر رابطهى بین خدا و انسان در بسیارى از ادیان آسمانى و در اسلام همین تعبیر بندگى است؛ بندهى خدا. بندهى خدا یعنى تسلیم خدا و خدا منشأ همهى خیرات و مجمع همهى خیرات است. بندهى خدا بودن یعنى بندهى کمال و خیر و نور مطلق بودن. این بندگى، چیز خوبى است. بندهى انسانها بودن، اسیر انسانهاى دیگر بودن، این چیز خیلى بدى است؛ چون انسانها ناقصند، انسانها محدودند؛ بندهى آنها بودن، ذلّت براى انسان است. بندهى قدرتهاى ظالم بودن، ذلّت براى انسان است؛ بندهى هوسها و خواهشهاى نفسانى بودن، ذلّت و حقارت براى انسان است. پس بندگى از آن جمله چیزهایى نیست که همه جا بد یا همه جا خوب باشد؛ نه، ممکن است یک جاهایى بندگى خیلى بد باشد، یک جاهایى بندگى خیلى خوب باشد. بندهى خدا بودن یک مفهوم بسیار متعالى است.

این رابطهى بین انسان و خدا را در بعضى از ادیان مثل مسیحیّت، به جاى بندگى، رابطهى پدر و فرزندى معرفى کردهاند که انسانها همه فرزند خدایند. در تعبیرات مسیحیّت این جورى است: فرزند خدا. خب، «فرزندى» تعبیر غلطى است از این رابطه، فرزندى یعنى چه؟ ببینید؛ اینکه در «قُل هُوَ الله»(۱۴) قرآن، هر روز شما تکرار میکنید: لَم یَلِد وَ لَم یولَد،(۱۵) به خاطر این است که هنوز در دنیا تفکّرى وجود دارد که همین تفکّر مسیحیّت است که زاییدهى تفکّرات شرک روم و یونان قدیم است، که آنها خدایان را پدرها و مادرها میدانستند براى بشر و جوامع بشرى. این مسیحیّت فعلى تغذیهشدهى از پستان آن شرک دوران تمدّن یونان و روم باستان است. فرزند خدا بودن حرف غلطى است. یعنى خداى متعال اگر بنا شد این قدر محدود شد که جسم شد و تولید کرد مثل بقیّهى اجسام که تولید میکنند، این دیگر خدا نیست. آن مفهوم خدا که انسان در مقابل آن خاضع است، باید مفهوم بىنهایتى باشد که مصداق آن مفهوم ــ که ذات مقدّس پروردگار عالم است ــ بایستى بکلّى خالى و خارج از حدود عدمى و نقصآور باشد. وَالّا موجودى که نقصى و حدّى دارد، خب او قابل پرستش نیست، قابل عبادت نیست؛ انسان بزرگتر از این حرفها است. انسان در مقابل آن موجودى به پرستش مىایستد و او را تقدیس میکند که او از همهى مرزها و حدودى که بشر مىشناسد، فراتر و بالاتر باشد. پس بنابراین اگر چنانچه خدا حقیقتاً زایندهى انسان است ــ با هر تعبیرى و به هر شکلى ــ اینکه خب خیلى نقیصهى بزرگى است براى خدا و نمیتواند چنین چیزى وجود داشته باشد. و اگر چنانچه یک تعبیر کنایى است ــ که من گمان نمیکنم منظورشان تعبیر کنایى باشد ــ تعبیر رسایى نیست. [رابطهى] پدر و فرزندى هیچ چیزى را اثبات نمیکند؛ اى بسا فرزندانى که اطاعت از پدر نمیکنند. اى بسا فرزندانى که در جهت پدر حرکت نمیکنند؛ الىٰ ماشاءالله. پس راه کمال بشر چیست؟ کدام است؟ آن راهى که انسان اگر بپیماید، به تعالى و به هدف آفرینش خودش خواهد رسید، چیست؟ بندگى یعنى تسلیم در مقابل او؛ تسلیم همراه با محبّت ــ که حالا عرض خواهیم کرد ــ همراه با عشق، همراه با تقدیس. این است که انسان را به تکامل و تعالى میرساند و این راهى است که انسان میتواند پیمودن آن راه را هدف از آفرینش خودش به حساب بیاورد. و عملاً این جور شد که آن کسانى که خودشان را فرزند خدا دانستند، در عمل، بندهى همه چیز غیر از خدا شدند. بندهى هواى نفْس خودشان در درجهى اوّل؛ که دیدید و میدانید که در دنیاى مسیحیّت متأسّفانه فسق و فجور و آلودگى در طول قریب دو هزار سالى که طبق تاریخ مسیحى میگذرد، تقریباً همیشه بر زندگى مسیحیّت به صورت غالب حکمفرما بوده. مصلحینى که در بین مسیحیّون به وجود آمدند ــ بعضى مصلحینى بودند ــ مردمان عارفِ ریاضتکشى بودند، اگر چه ایمانشان ایمان درستى نبوده امّا تلاششان، تلاش ریاضتکشانهى مخلصانهاى بوده؛ سانفرانسیس،(۱۶) و بقیّهى کسانى که بودهاند ــ که بعضى از داستانهایشان را ممکن است خوانده باشید یا سرگذشتشان را شنیده باشید ــ مواجه بودند با شهوترانىهاى مردم و بندهى شهوت بودن در محیط مسیحیّت، که متأسّفانه این در طول این قرنهاى متمادى وجود داشته. پس سرگذشت این به گمان خودشان فرزندان خدا از بندگى نفْس شروع شده و بهزعم خودشان تا بندگى قدرتهاى گوناگون، تا بندگى انواع و اقسام نظامهاى مختلف. و بندگى خدا وجود نداشته که آنها را منع کند از این بندگىها. در حالى که وقتى ما انسان را بندهى خدا بدانیم، معنایش این است که بندهى هیچ کس دیگر نمیتوانیم بشویم.

پس ما نمیتوانیم هم بندهى خدا باشیم و هم دیگرى. معنى ندارد انسان بندهى دو نفر باشد؛ بندهى دو موجود باشد. پس نکتهاى که در بندگى خدا هست، نفى بندگى هر موجود دیگر و هر قدرت دیگر است. وقتى ما اثبات میکنیم بندگى خدا را، در حقیقت نفى میکنیم بندگى خودمان را نسبت به هر موجود دیگرى؛ که یکى از دو پایهى اصلى توحید است ــ و بنده یک وقتى(۱۷) تعبیر میکردم به روح توحید؛ حالا شاید آن جورى تعبیر نخواهم بکنم ــ یکى از دو پایهى توحید عبارت است از نفى عبودیّت غیر خدا، نفى بندگى غیر خدا، نفى بندگى نفْس در درجهى اوّل. این نفْس و این هواى نفْس که ما را در اختیار میگیرد، این هوسها و خودکامگىهایى که در ما هست، که در هر انسانى هست، ما را به این طرف و آن طرف میکشانند؛ ما را به آلودگىها میکشانند، ما را به لجنزارها میکشاند؛ این هوس نفسانى، ما را پست میکند. انسانها پست نمیشوند مگر به خاطر هوسهایشان. انسانها توسرىخور نمیشوند مگر به خاطر هوسهایشان. این ملّتها اسیر دستها و سرپنجههاى خونین قدرتطلبان نمیشوند مگر به خاطر هوسهایشان؛ هوس زندگى، هوس خوشگذرانى، هوس لذّات، هر چند پست و کوچک. و انسانیّت اساساً از اوج سقوط نمیکند مگر به تبعیّت و بندگى هوس. بندگى خدا این بندگى را نفى میکند؛ یعنى اگر کسى بندهى خدا است، باید دیگر بندهى نفْس خودش نباشد؛ باید با هواى نفْس خودش مبارزه کند؛ تسلیم او نشود، زیر بار او نرود؛ بندهى او نباشد، یعنى زیر بارش نرود. هر چه نفْس خواست، هر چه دل ــ به تعبیر فارسى ما ــ رغبت کرد، خواهش کرد، انسان تسلیم آن نشود. از اینجا ]یعنی[ نفى بندگى خود، بندگى نفْس، بندگى شهوات بگیرید تا نفى بندگى قدرتها؛ قدرتهاى ظالمانه، قدرتهاى غاصب، قدرتهاى غیر الهى، قدرتهاى ستمگر بر انسانها و زورگوى نسبت به انسانها، نظامهاى جاهلى و ظالمانه که بر بشر حکومت میکند؛ زورگویىها به طور مطلق، هر زورگویى؛ تسلیم اینها شدن، یعنى بندهى اینها شدن با بندگى خدا نمیسازد. پس در اسلام و در غالب ادیان الهى که انسان را بندهى خدا میدانند و بندگى خدا را وظیفه و شأن انسان میدانند، این به معناى این است که هر طوق بندگى دیگر را باید انسان از گردنش باز کند. پس قبول بندگى خدا یعنى نفى بندگى هر قدرت دیگر و هر قطب دیگر. ببینید این چقدر چیز متعالى و بالایى است؛ و چقدر باعظمت است، باارزش است. آن کسانى که رابطه را، رابطهى پدر و فرزند میدانستند، هیچ چیزى مانع از بندگى آنها نسبت به هر عامل قدرتى و هر قطب قدرتى به طور قهرى نشد و نمیشد.

خب، این آیه میگوید: اِیّاکَ نَعبُد؛ تو را عبادت میکنیم. البتّه «اِیّاکَ نَعبُد» غیر از «نَعبُدُکَ» است. «نَعبُدُکَ» یعنى تو را عبادت میکنیم؛ همین. تو را بندگى میکنیم یا تو را عبادت میکنیم، یا تو را عبودیّت میکنیم؛ همین اندازه. «نَعبُدُ» یعنى عبادت میکنیم، «کَ» ضمیر متّصل خطاب هست، یعنى تو را. اگر به جاى این ضمیر متّصل خطاب، ضمیر منفصل آوردیم و قبل از «نَعبُدُ» آوردیم، یعنى گفتیم: اِیّاکَ نَعبُد ــ «اِیّاکَ» مثل همان «کَ» میماند، یعنى تو را امّا وقتى که آن ضمیر را به جاى اینکه بعد از «نَعبُدُ» بیاوریم، قبل از «نَعبُدُ» آوردیم ــ معنا یک تفاوت عمدهاى پیدا میکند؛ انحصار را میفهماند. اِیّاکَ نَعبُد، یعنى فقط تو را عبادت میکنیم. در ادبیّات عرب و زبان عرب و لغت عرب، وضعیّت این جورى است؛ فرق میکند با «نَعبُدُکَ». «نَعبُدُکَ» یعنى تو را عبادت میکنیم، اِیّاکَ نَعبُد، یعنى فقط تو را عبادت میکنیم و هیچ موجود دیگرى را جز تو عبادت نمیکنیم. این مسئلهى عبادت خداى متعال، مسئلهى مهمّى است.

پس ببینید، در «اِیّاکَ نَعبُد» یک بحث داریم در اصل بندگى خدا، که میگوییم بندگى خدا یعنى بندگى فضیلت، یعنى بندگى خیر، یعنى بندگى کمال؛ بندگى فضیلت یعنى در جهت فضیلت حرکت کردن، بندگى کمال و خیر یعنى در جهت کمال و خیر حرکت کردن انسان؛ جهت حرکت ما را مشخّص میکند. این غیر از بندگى انسانها است که مایهى ننگ و ذلّت است؛ غیر از بندگى نفْس و شهوت و هواى درونى است که به معناى سقوط انسانیّت است؛ این غیر از بندگى نظامهاى جاهلانه و طغیانگرانه است که به معناى انحراف انسانیّت است؛ این، بندگى فضیلت است. انسان، همان انسانى که حاضر نیست بگوید من بندهى کسى هستم، نوکر کسى هستم، براحتى میگوید من بندهى احسان کسى هستم. ببینید، بندگى احسان را ــ احسان یعنى نیکوکارى ــ انسان براحتى قبول میکند. براى انسان افتخارآفرین و شرفآفرین است آن بندگىاى که انسان را به شرف و فضیلت و کمال میرساند. بندگى فضیلت یعنى در جهت فضیلت حرکت کردن. پس یک بحث این است در «اِیّاکَ نَعبُد» و در عبادت خداى متعال.

و یک بحث [هم] این است که این بندگى کردن، بندگى کردنِ انحصارى است. ما فقط خدا را عبادت میکنیم و نه غیر خدا را. و در قرآن یکى از فصول اساسى، عبادت نکردن غیر خدا است. حالا انشاءالله در بحثهاى قرآنى همین طور که بتدریج پیش میرویم، اگر عمرى و فرصتی باشد، ملاحظه خواهید کرد که یکى از چیزهایى که در قرآن مکرّردرمکرّر تکرار میشود و ذکر میشود همین است: مسئلهى اجتناب از بندگى غیر خدا، بندگى قطبها و قدرتها و جاذبههاى گوناگون. مثلاً دربارهى خدا گرفتن و معبود گرفتنِ هواى نفْس: اَفَرَءَیتَ مَنِ اتَّخَذَ اِلهَهُو هَویهُ وَ اَضَلَّهُ اللهُ عَلى عِلم.(۱۸) این مضمون در قرآن مکرّر ذکر شده. کسانى هستند که خداى آنها، معبود آنها، آن کسى که او را عبودیّت میکنند و در مقابل او خضوع و تسلیم دارند و دستبسته هستند، عبارت است از هواى نفْسشان. ببینید دیگر، ببینید بشر چگونه اسیر هواى نفْس خودش و هواى نفْس دیگران است! متأسّفانه این جورى است. امروز بشریّت، هم اسیر هواى نفْس خودش است، هم اسیر هواى نفْس دیگران.

الان این ملّت عراق را ملاحظه کنید؛ از چند ماه پیش به این طرف بمب روى سرشان ریخته میشود به خاطر هواى نفْس یک نفر. یک نفر هوس کرده بود قدرت بیشترى داشته باشد، نفت بیشترى داشته باشد، درآمد نفتى بیشترى داشته باشد، رفت سراغ کویت. از آنجا شروع شد؛ یک ملّت، اسیر هواى نفْس یک نفر. هواى نفْسها همیشه هم از این قبیل نیست که کسى بخواهد برود یک کشورى را بگیرد، یک کویتى را بگیرد؛ نه، براى اینکه در رأس قدرت بیشتر باقى بماند، صرفه و صلاحش این است که با قدرتمندان دنیا بسازد؛ کمااینکه الان خیلى از قدرتمندان این جورى هستند. از این رؤساى جمهورى، از این پادشاهان در کشورها، کشورهاى ضعیف و کوچک با قدرتهاى بزرگ میسازند، براى اینکه خودشان بمانند؛ وَالّا این کشورشان که خواهد ماند؛ آن ملّت که ضایع نخواهد شد، از بین نخواهد رفت. او میخواهد خودش بماند، با آمریکا میسازد؛ او میخواهد خودش بماند، با ناتو میسازد. یک روزى با شوروى میساخت، که حالا دیگر آن قدرت شوروى وجود خارجى ندارد. با یک قدرت بزرگى میساخت؛ براى چه میساخت؟ براى اینکه خودش بماند. یعنى هوس شخصى خودش، التذاذ خودش، احساس شعف او به قدرت، به توانایىها، به برخوردارىها. برخوردارىها هم شما خیال نکنید که براى این کسان چیزى است غیر از برخوردارىهاى معمولى؛ نه، اینها هم دنبال همان چیزهایىاند که مردم معمولىاند؛ دنبال شکم، دنبال شهوات جنسى، دنبال لذّت، دنبال احساس قدرت، انسان بر سر چهار نفر بتواند شلّاقى بلند کند و تکان بدهد یا بزند؛ دنبال همینها هستند. براى خاطر این شهوت مىبینید که یک رئیس کشورى با آمریکا میسازد. ما دیدیم، بنده دیدم کسانى را که اعتراف میکردند به بعضى از مفاهیم سیاسى آزادىخواهانه و صحیح، [یعنى] حرف که میزدیم، از لحاظ منطقى هیچ گونه اختلاف نظرى هم ممکن بود با ما نداشته باشند. ما هم میگفتیم آقا این مواضع سیاسى این جورى، این جورى غلط است، باید این مواضع در این مجمع یا در این برهه یا در این قضیّه گرفته بشود، قبول هم داشتند. قبول داشتند که این موضع، موضع درستى است؛ ]امّا این موضع را[ نمیگرفتند. البتّه غالباً نمیگفتند چرا این موضع را نمیگیریم؛ گاهى از گوشهکنار حرفهایشان درمىآمد؛ بعضىها هم تصریح میکردند. میگفتند آقا آمریکا نمیگذارد. خب، آمریکا که بر شما تسلّطى ندارد؛ خب، شما اراده کن، به آمریکا چه کار دارى؟ ما میگوییم آقا این قطعنامه وقتى در این مجمع مطرح میشود، شما دستت را بلند کن، بگو من موافقم؛ میگوید آمریکا نمیگذارد. میگویم آمریکا دست تو را که نگرفته؛ یعنى چه آمریکا نمیگذارد؟ یعنى اینکه اگر [دستش را] بلند کند، بنا بود پنجاه میلیون دلار مثلاً آمریکا به این وام بدهد، نخواهد داد. ببینید خُرد کنید قضایا را، اینها هست: پنجاه میلیون دلار اگر به این کشور بریزد، به این دولت داده میشد، فلان پروژه راه مىافتاد، چهار نفر مهندس مورد علاقهى این آقا مشغول کار میشدند، یک چیزى هم به خودش، رئیس کشور، میرسید؛ چهار نفر دلّال یک لپ و لیس میکردند، یک چیزى هم باز به این میدادند. [همه] برمیگردد به چند دلار، برمیگردد به چند هزار دلار! برمیگردد به یک ویلاى خوب در فلان جا که گیرش مىآید. هوسها اینها است. بزرگترینِ این هوسها این است که چهار روز بیشتر بر سر قدرت بماند. میدانند که اگر با آمریکا دربیفتند، با عواملى که داخل آن حکومت دارند، سرنگونشان میکنند. طیّارهى یکى را سرنگون میکنند، علیه یکى کودتا درست میکنند، که در کشورهاى آسیایى و آفریقایى متأسّفانه دیدهایم. از اینها میترسند، میشوند بندهى آمریکا. پس ببینید یک ملّت ــ یک ملّت صد میلیونى گاهى، پنجاه میلیونى، یعنى پنجاه میلیون انسان ــ عواقب خضوع در مقابل آمریکا را، خضوع آن رئیس در مقابل آمریکا را تحمّل میکند، براى چه؟ براى اِشباع هواى نفْس آن آقا. یعنى گاهى وقتى که میدان به یک هواى نفْس داده میشود، بر سرنوشت یک ملّت اثر میگذارد. بندگى هواى نفْس یعنى این. اِیّاکَ نَعبُد، یعنى فقط تو را بندگى میکنیم، یعنى این هواى نفْس را دیگر بندگى نمیکنیم. اگر کسى بگوید «اِیّاکَ نَعبُد»، یعنى دیگر من هواى نفْسى را که موجب اسارت یک ملّت است، بندگى نمیکنم؛ و هر جور هواى نفْسى را؛ فقط [هم] این نیست؛ این یک مصداقش و یک مثالش بود. انسانها را به صورت فردى هم در نظر بگیرید، همین است. ملّتهایى که تسلیم هوا و هوس خودشان میشوند، تسلیم آن جور حکومتها میشوند، در حقیقت تسلیم هوا و هوس خودشان شدهاند.

ما قبل از انقلاب این کتابهاى روشنفکرى مربوط به آمریکاى لاتین و آفریقا و مانند اینها را میخواندیم، مخصوصاً آمریکاى لاتین، آنجایى که فرهنگ غربى و آمریکایى خیلى مسلّط است. میدانید دیگر؛ آمریکاى جنوبى یک سایهاى است، یک شکل بدلىاى است از اروپا. اروپایىها ــ پرتغالىها، اسپانیایىها، انگلیسىها ــ رفتند جاهاى مختلف این قارّهى وسیع و پُربرکت را در طول دو سه قرن مالک شدند؛ همه چیز را آنجا بردند، از جمله فرهنگ خودشان را؛ علمشان را فقط نبردند. یعنى هیچ کدام از کشورهاى آمریکاى لاتین ــ از آرژانتین و شیلى و مانند اینها تا حتّى برزیل که بزرگترین و پیشرفتهترین کشور آمریکاى لاتین است، و کشورهاى کوچک اروگوئه و نیکاراگوئه و مانند اینها ــ از علم غرب برخوردار نیستند، [امّا] از فرهنگ غرب صد درصد برخوردارند. ملّتهایى که در این کشورها سالیان متمادى، دیکتاتورهاى نظامىِ گذاشتهشدهى مستقیم و صریح از سوى آمریکا و اروپا را تحمّل کردند، حالِ اینکه از آب جُوِ عصرانهشان ــ که از محلّ کار برمیگردند، از مزرعه برمیگردند ــ بگذرند نداشتند؛ این قدر هواى نفْس بر اینها غالب بود. توجّه میکنید؟ آدم بخواند این کتابها را. من نمیدانم حالا این کتابها رایج و در دسترس جوانها هست یا نه. زمانهاى پیش از انقلاب چون مسائل مبارزاتى خیلى مطرح بود، از این جور کتابها زیاد ترجمه میشد، زیاد هم به جوانها میدادیم. خود بنده هم میخواندم، همهى این کتابها را تقریباً آن وقت خواندهام. این جورى بود. یعنى یک ملّت پانزده سال، سى سال، پنجاه سال یک دستگاه دیکتاتورى را تحمّل میکند، در مقابلش قیام نمیکند، براى خاطر اینکه میگوید خب من دارم عصر که از سر کار برمیگردم، میرویم در میخانه مىنشینیم، یک آب جُویى میخوریم، یک استراحتى میکنیم، خب چرا این را به هم بزنیم؟ ببینید؛ به این پستى، به این حقارت [افتاده بودند]؛ «اِیّاکَ نَعبُد» این حقارتها را از انسان میگیرد. اِیّاکَ نَعبُد؛ تو را عبادت میکنم. بندگى نمیکنم هوسها و خواستهاى انسان را که من را به پستى و حقارت میکشاند. ابعاد «اِیّاکَ نَعبُد» و توحید الهى و عبادت انحصارى خدا این است.


سورهى حجرات، بخشى از آیهى ۶؛ «اگر فاسقى برایتان خبرى آورد، نیک وارسى کنید ...»
حافظ
سورهى ابراهیم، بخشى از آیهى ۴۸؛ «روزى که زمین به غیر این زمین  مبدّل گردد ...»
امالى مفید، ص ۹۳
سورهى غافر، آیهى ۱۹
سورهى نساء، بخشى از آیهى ۲۸؛ «... انسان، ناتوان آفریده شده است.»
سورهى تکویر، آیهى ۲۹؛ «و تا خدا پروردگار جهانیان نخواهد [شما نیز] نخواهید خواست.»
برگرفته از  آیات ۲۰ و ۲۱ سوره‌ی فصّلت
مولوى. مثنوى معنوى، دفتر چهارم
(۱۰ سورهى زلزله، آیهى ۷
(۱۱ سورهى زلزله، آیهى ۸
(۱۲ سورهى مریم، بخشى از آیهى ۳۹
(۱۳ سورهى فاطر، بخشى از آیهى ۳۷
(۱۴ نام دیگر سورهى اخلاص
(۱۵ سورهى اخلاص، آیهى ۳؛ «نه کس را زاده، نه زاییده از کس.»
۱. جووانی فرانچسکو دی برناردونه آسیزی (۱۲۲۶ ـ ۱۱۸۲ میلادی)، از مشهورترین و مقدّس‌ترین شخصیّت‌های مسیحیّت
۲. از جمله، سخنرانی با عنوان سیمای انقلاب اسلام (۱۳۴۸/۹/۱۱) و جلسه‌ی هجدهم «طرح کلّی اندیشه اسلامی در قرآن» (۱۳۵۳/۷/۱۴)
(۱۸ سورهى جاثیه، بخشى از آیهى ۲۳؛ «پس آیا دیدى کسى را که هوس خویش را معبود خود قرار داده و خدا او را دانسته گمراه گردانیده ...»
 

لطفاً دیدگاه خود را بنویسید:
پايگاه اطلاع‌رسانی دفتر حفظ و نشر آثار حضرت آيت‌الله‌العظمی سيدعلی خامنه‌ای (مد‌ظله‌العالی) - مؤسسه پژوهشی فرهنگی انقلاب اسلامی
ایران همدل

شرکت در پویش ایران همدل

ورود به صفحه پرداخت