![]()
1372/05/08
بیانات در جمع فرهنگیان، ادبا، شعرا، هنرمندان و دانشگاهیان استان آذربایجان شرقى
بسم الله الرّحمن الرّحیم(۱)
خیلى خوشحالم از اینکه این فرصت در آخرین ساعات اقامت دلنشین ما در تبریز به ما ارزانى شد تا با شما برادران و خواهران عزیز، ادبا و فرهنگیان و شعرا و هنرمندان و دانشگاهیان این شهر بزرگ، این دیدار را داشته باشیم. البتّه بنده در مناقب شهر تبریز و مردم تبریز و مردم آذربایجان، هم در این سفر و هم در غیر این سفر، مطالب فراوانى را گفتهام و چند برابر آنچه گفتهام، در ذهن من و سینهى من هست. آنچه در مجموع این شهر کهن و بافرهنگ و باایمان و شجاع و غیور و برجستهى از جهات گوناگون، انسان میتواند مشاهده کند و بگوید، خود یک کتاب مفصّل است؛ وقتى دربارهى جنگ و جهاد بحث بشود، شما در صفوف مقدّمید؛ وقتى دربارهى دانش و فرهنگ سخنى گفته شود، شما در شمار برجستهترینها هستید؛ وقتى از غیرت و ایمان و اتّکاء به نفْس و آمادگى براى ابراز وجود در مقابل دشمنان در صحنههاى مختلف بحث شود، شما در صفوف اوّلید. بحمدالله تبریز، همچنان که در گذشته هم همینجور بوده است، امروز جایگاه خود را و موقع خود را در صحنههاى مختلف حفظ کرده است. شعر شما، نثر شما، فرهنگ شما، دانشگاه کهن و ریشهدار شما، شخصیّتهاى شما، ایمان شما، همه قلمهاى برجستهاى است. و من مناسب میبینم که براى اظهار ارادت به اینهمه، از یک مصراع از شهریارِ بزرگِ سخن و زبان گویاى خود شما وام بگیرم و به شما مردم تبریز و آذربایجان عرض کنم «سلام اولسون شوکتیزه ائلیزه».(۲) انشاءالله که از همهجهت مشمول رحمت و فضل الهى باشید و توفیقات الهى شامل حال شما در همهى میدانها باشد. از این شعرهایى هم که شاعر عزیزمان(۳) اینجا اِنشاد(۴) کردند، من بایستى تشکّر کنم و شعرها بسیار خوب بود؛ مخصوصاً آن قصیدهى فارسى،(۵) بسیار برجسته و سطح بالا و پُرمضمون و از لحاظ لفظ و معنا خیلى خوب بود؛ البتّه آن غزل ترکى(۶) هم همینجور، منتها سطح قصیدهى فارسى بالاتر و برجستهتر بود. و من خیلى دوست دارم که شعر خوب را تحسین کنم و آن را مزمزه کنم و از آن لذّت ببرم و میبرم، ولى افسوس که ایشان کارى کردند که بنده خیلى نمیتوانم این شعر را تحسین کنم؛ و عیب شعر هم همین است که دربارهى بنده است، وَالّا جا داشت که بنده خیلى بیش از این از این شعر تحسین میکردم. بنده از این فرصت استفاده کنم، یک نکتهاى را عرض کنم؛ کشور ما نهفقط در گذشتهى هزار و چند صد ساله بلکه در گذشتههاى نزدیک هم از لحاظ فرهنگى یک کشور برجسته بوده است. فرق است بین علم و تکنولوژى و تبعات آن، و فرهنگ؛ این دو، دو مقوله است. اگرچه خود علم هم جزو شاخههاى فرهنگ است امّا فرهنگ به معناى خاص که عبارت باشد از ذهنیّات و اندیشهها و ایمانها و باورها و سنّتها و آداب و ذخیرههاى فکرى و ذهنى براى یک ملّت ــ که اینها را میتوانیم نامگذارى کنیم به عنوان فرهنگ به معناى خاص ــ از این جهات، ما نهفقط از دنیاى پیشرفتهى در علم و تکنولوژى عقب نیستیم بلکه در بسیارى از جهات، از آنها جلوتر هم هستیم. البتّه نمیخواهیم مبالغه کنیم، اغراق بگوییم، مطلقگویى کنیم؛ نه. البتّه در یک چیزهایى از همین شاخههاى فرهنگ، خارجىها ــ عمدتاً اروپایىها ــ از ما جلو هستند؛ فرض بفرمایید در رشتههاى مختلف قصّهنویسى و نثرنویسى، آنها برجستگىهایى داشتند در این یکى دو قرن گذشته که ما در آن حد نداشتیم؛ این را بایستى اعتراف کنیم لکن در مقولههاى ادبیّات و شعر و هنرهایى که ریشه در خود میهن ما و آب و خاک ما دارند ــ نه هنرهاى وارداتى، که آن هم وابستهى به تکنولوژى بوده مثل سینما و مانند اینها ــ در آن هنرهاى بومى، ما انصافاً و حقّاً از بسیارى از بخشهاى دیگر دنیا جلو هستیم. در کشور ما قوّهى تخیّل شعرى، بسیار بالا است؛ زبان گویاى شعرى، بسیار پیشرفته است؛ فنون گوناگون ادبى، بسیار برجسته است؛ بازیگرى در زمینهى هنر بسیار همراه با مهارت و خبرگى است؛ پیشرفت زبان و تطوّر زبان فارسى در حدّ بسیار خوبى است؛ و از این قبیل، چیزهاى زیادى [هست]؛ اینها آن جهات فرهنگى ما است. خب در کشور ما هم همهجا یکسان نیستند؛ بعضى از شهرها از لحاظ سوابق فرهنگى برجستگىهایى دارند؛ [امّا] بعضىها در آن حد نیستند. تبریز جزو آن شهرهایى است که از لحاظ سابقهى فرهنگى هم، با داشتن ادبا و فضلا و شعرا و متفکّرین و روشنفکران و مانند اینها، جزو شهرهاى پیشرو و پیشقدم است؛ حتّى در بعضى از جهات، از همهى شهرهاى ایران پیشروتر است؛ عرض نمیکنم در همهجهت امّا در پارهاى از جهات، اینجور است. آقایان و خواهران! امروز زندگى ما با یک حادثهى بزرگى همراه شده است؛ آن حادثهى بزرگ هم عبارت است از همین انقلاب اسلامى و ادّعاى استقلال و حاکمیّت ملّى و رجوع به ارزشهاى بومى و ارزشهاى ملّى خودمان که ارزشهاى دینى هم جزو ارزشهاى ملّى ما است؛ این اتّفاق افتاده است در کشور ما. در دورانهاى گذشته، متأسّفانه براى استقلال و حاکمیّت ملّى در این کشور دل سوزانده نمیشد؛ چرا؟ به چه دلیل؟ براى اینکه همهى کسانى که دوران اخیر رژیم طاغوت را ــ یعنى دوران پهلوى را ــ به یاد دارند، میدانند که دوران پهلوى، دوران خودفراموشىِ ملّت ایران شده است؛ دوران متروک ماندن عناصر خودى و عناصر ملّى فرهنگ ما است؛ همهچیز را از بیرون این مرزها وام گرفتند، عاریت گرفتند و آنچنان به خودى بىاعتنائى کردند و آن را تحقیر کردند که کمتر کسى جرئت کرد حتّى گرایش به آن را نشان بدهد. متأسّفانه این ویژگى این دوران پهلوى است و هر چه از اوّل دوران پهلوى به طرف آخر دوران پهلوى پیش میرویم، ابتذالِ همان حرکت هم بیشتر میشود. مثلاً شما ملاحظه بفرمایید در اواخر دوران پهلوى، شما ببینید که کار همین هنرهاى متوسّط جامعه به کجا رسیده بود؛ فرض کنید موسیقى؛ حتّى موسیقى این کشور را مخلوط کردند بلکه حل کردند در موسیقىهاى غربى؛ چرا؟ چه لزومى داشت؟ فرض بفرمایید در زمینههاى آداب و عادات ملّى؛ خب ما یک ملّتى هستیم که سابقهى بسیار کهنى داریم و براى خودمان یک نوع سلامعلیک داریم، یک نوع معاشرت داریم، یک نوع نشست و برخاست داریم، یک نوع غذا داریم، یک نوع پوشش داریم؛ اینها مال ما است؛ چرا باید سلامعلیک ما متروک بشود، سلامعلیک فرنگى جاى آن را بگیرد؛ خورد و خوراک خود ما متروک بشود، خورد و خوراک فرنگى بیاید جاى آن را بگیرد؛ لباس بومى ما متروک بشود، لباس فرنگى بیاید جاى آن را بگیرد؟ بنده چند سال قبل از این، به شوراى عالى انقلاب فرهنگى گفتم که یک کمیتهاى را تشکیل بدهند، یک مقدارى راجع به لباس بومى ملّت ایران بحث کنند؛ بحث اجبار و الزام نیست، بحث تحمیل نیست؛ خب لباس آزاد است، هر کس هر چه میخواهد میپوشد؛ مثل اینکه حالا هم آزاد است، شما هر لباسى بپوشید، کسى نمیگوید آقا چرا این لباس را پوشیدید؛ بنا نیست بگویند. [اینکه] شما چرا پیراهن پوشیدى، چرا شما کت پوشیدى، چرا شما قبا پوشیدى، چرا شما فلان جور دیگر پوشیدى، معنی ندارد، لکن بالاخره معلوم بشود که [آیا] این قوم ایرانى، با این سابقه، لباس مخصوصى براى خودش ندارد؟ ما گفتیم بنشینند این را بررسى کنند. خب خیلى هم این کمیته کار قوى و شستهرفتهاى انجام نداد؛ هنوز هم مشغولند لکن کارى که مطلوب بنده بود، آن وقت خیلى دنبال نشد. من اطّلاع پیدا کردم که اخیراً بعضى از این شخصیّتهاى علمى و فکرى ایرانى که ساکن کشورهاى خارجىاند ــ کارى هم به کار ما ندارند، جزو جمهورى اسلامى یا جزو علاقهمندان جمهورى اسلامى هم نیستند امّا خب به ایران که کشورشان است، علاقه دارند ــ از آنجا تماس میگیرند با داخل و اصرار میکنند که حالا که یک نظام و یک دولت ملّى بر سر کار است و به مسائل خودى اهمّیّت میدهد، ببینید لباس ملّى ما چیست. در این کشورهاى اروپایى و آمریکایى، عرب، هندى، چینى، حتّى اقوام و ملّتهاى آفریقایى که هیچ تمدّن برجستهاى هم در این اواخر نداشتهاند ــ گذشتهها چرا ــ لباسهاى مشخّص خودشان را میپوشند، در میهمانىها و در محافل عمومى شرکت میکنند. البتّه لباس رایج امروز دنیا را هم که همان لباس فرنگىها است، هر کس میخواهد میپوشد امّا بالاخره یک جایى یک عربى وقتى بخواهد بگوید من عربم، یک لباسى دارد که اگر آن را بپوشد، همه میفهمند که این آقا عرب است؛ هندىها، اگر مسلمان باشند یا هندو باشند یا آن گروه مخصوص دیگر باشند، لباسى دارند که مشخّص بکنند که ما هندى هستیم، آن هم هندى مثلاً فرض کنید که تابع فلان مذهب. مسلمانها یک جور لباس دارند، هندوها یک جور لباس دارند، بعضى از گروههاى دیگر لباسهاى جورواجور دارند؛ یک آفریقایى اهل زنگبار ــ یک جزیرهى دورافتادهى در مثلاً فرض کنید که شرق آفریقا ــ بالاخره یک لباسى دارد که اگر توانست یک جایى در یک مجمعى حضور پیدا کند، میتواند نشان بدهد که من مال این کشورم، همه هم مىشناسند؛ ایرانى چه؟ اصلاً ما میدانیم لباسمان چیست؟ یک وقت هست که معلوم است لباس ملّى ما چیست، لباس بومى ما چیست، [امّا] نمیخواهیم بپوشیم یا یکى میخواهد، یکى نمیخواهد، [ولی] ما حتّى [این را] نمیدانیم! آقایان! بزرگترین بلا براى یک ملّت این است که بخشهایى از فرهنگ و تمدّن خودش بمرور زمان از حافظهى او پاک بشود و اصلاً یادش نیاید؛ این خیلى بلاى بزرگى است؛ این کار را با ما انجام دادند؛ سبک حرف زدن، سبک نگارش. افعال بهکارروندهى به معناهاى کمکى در زبانهاى خارجى را آوردند با معناهاى بسیار نامناسب کمکى در داخل زبان ما وارد کردند؛ خب ما یک زبان داریم، زبان فارسى مگر زبان کوچکى است؟ با این عظمت، با این وسعت. یک خصوصیّتى زبان فارسى دارد که کمتر زبانى در دنیا این خصوصیّت را دارد و آن خصوصیّت ترکیبپذیرى است؛ میلیونها لغت میشود براى مفاهیم جدید به وجود آورد به کمک ذوق سلیم و آگاهى از زبان، به خاطر خاصیّت ترکیبپذیرى زبان فارسى؛ کمتر زبانى است که این خصوصیّت را داشته باشد؛ حتّى زبانهاى وسیع دنیا مثل عربى. این زبان [فارسی] با اینهمه وسعت، شما مىبینید که تعبیرات ــ اصطلاحات یا اسمهاى خاص را نمیگویم ــ و افعال کمکى [غلط به کار میرود]؛ «میروم که این کار را بکنم»؛ پزشک میخواهد به مریضش بگوید دارویت را خوردى، میگوید «آقا دارویت را گرفتى؟» یا «ایشان دوایش را گرفته؟» یا «ایشان چقدر مثلاً از این آمپول گرفتند؟» مگر دوا را آدم میگیرد؟ میخواهد برود حمّام، میگوید «آقا! شما بروید یک حمّامى بگیرید»؛ مگر حمام را میگیرند؟ ببینید، همهى اینها همان درد خودفراموشى است. اینها کارهایى است که با زبان شد، با لباس شد؛ با آداب و عادات و سنن ارزشمند ملّى بیش از اینها شد. ملّت ما یک ملّتى است که به بزرگانش ــ به پیرمردهایش ــ احترام میگذارد؛ این سنّت ما از قدیم است که جزو اصول اسلامى هم هست؛ وَقِّروا کِبارَکُم.(۷) در خانهاى، یک پدربزرگ یا یک مادربزرگ مثل یک شمعى این وسط است که همه دورش را پروانهوار میگیرند. غربىها خیلى اعتنائى به پدربزرگ و مادربزرگ ندارند؛ نسلى را که به قول آنها به گذشته نگاه میکند، داخل آدم نمیدانند؛ ولو یک مختصر احترامى یا مراعاتى هم ظاهراً بکنند، [ولی] به حساب نمىآورند؛ ما نه، ما به حساب مىآوریم. بتدریج با یک فرهنگ تحمیلى زورکى، منتها از نوع جدید ــ یک وقت زورکى [این] است که تفنگ بالاى سر یکى میگیرند میگویند این کار را بکن؛ یک وقت هست که نه، زورکى به این صورت است که آنچنان با وسایل ارتباط جمعى و مکالماتى که در سطح جامعه پخش میشود، یک شیئى را، یک تعبیرى را، یک مفهومى را تکرار میکنند تا این مفهوم به ذهنهاى انسان میرود؛ بخواهند یا نخواهند در ذهنشان و در زبانشان و در عملشان منعکس میشود ــ در طول این پنجاه سال این کار را با ما کردند. آن اوّلى(۸) که سوادى نداشت، درکى نداشت، معرفتى نداشت؛ نه قدر شعر را میدانست، نه قدر هنر را میدانست، نه قدر خطّ خوش را میدانست، نه قدر سنّتها را میدانست؛ یک سرباز هیچچیزنفهمى [بود که] فقط قلدرىاش خوب بود؛ آدم قلدرى بود؛ براى آن جاهایى که قلدرى لازم بود، خوب بود؛ همین. منتها آن قلدرى را هم با دشمن که به کار نمیبرد؛ این قلدرى را با خودىها به کار میبرد، با داخل به کار میبرد؛ بعکسِ آنچه در قرآن هست که با دشمن «اشدّاء» باشید، با خویش «رحماء» باشید،(۹) او با خویش «اشدّاء» بود، با دشمن «رحماء» بود! بله، با مصطفىٰ کمال(۱۰) خوب بود، رفیق بود، ارادتمند بود؛ مصطفىٰ کمال مرشد ما بود؟ اینهمه در ایران شخصیّتهاى باشعور، بافرهنگ، عالم، دانشمند، متفکّر؛ چه کسى به آنها اعتنا داشت؟ آقایان و خانمها! حتّى با این طبقهى ادبا و اهل فرهنگ ما در آن رژیم گذشته کارى کرده بودند که آنها را هم کوچک کرده بودند. یکى از ادباى نامآور این کشور ــ که اگر الان اسم بیاورم، از جمعیّت شما شاید ده نفر نباشند که او را نشناسند ــ از اساتید معروف، یک وقتى در یک مراسمى که شاه از مقابل او عبور میکرده، افتاده بود به پاى شاه و کفش او را بوسیده بود! بعد شاگردانش گفتند که استاد، آخر شما با این عظمتت، با این مقامت ــ شاه کیست؟ یک آدم بىسواد نادان؛ آخر علم ارزش دارد آقا! عالِم آن کسى است که براى علم خودش احترام قائل است؛ ممکن است خیلى از کسانى که چیزهایى را در دنیا دارند، براى آن داشتهى خودشان احترامى قائل نباشند امّا خاصیّت انسان عالِم و بامعرفت این است که براى علم و معرفت خودش احترام قائل است؛ آنجایى میرود که به او، به علم او، به دانش او، به معرفت او احترام بگذارند و قدرش را بشناسند ــ با این علمت، با این معرفتت، افتادى روى پاى این مرتیکه که چه؟ او در جواب گفت که هیبت سلطانى مرا گرفت! خیلى هم کتابى و با الفاظ حرف میزد. خب، ببینید چقدر بد است براى یک جامعه که عالِمش را اینجور ذلیل کنند؛ این ذلّت علم است، این ذلّت معرفت است، این ذلّت معارف است، ذلّت فرهنگ است که در ذلّت اهل فرهنگ تجلّى پیدا میکند. اینها پنجاه سال با ما در این کشور این کار را کردند؛ علم ما را، فرهنگ ما را، ادبیّات ما را، هنر ما را، شعر ما را، موسیقى ما را، نقّاشى ما را، معمارى ما را نابود کردند، تحقیر کردند، ذلیل کردند و به جاى آن در مقابل هر پدیدهى خارجى از همین قبیل که گفته شد، سر تعظیم فرود آوردند، بدون اینکه حتّى آن را هم بشناسند؛ یکى هست که مثلاً نقّاشى فلان نقّاش ایتالیایى را مىشناسد، احترام میکند؛ ما حرفى نداریم؛ یا نوشتهى شکسپیر هم براى یک آدمى که اهل ادبیّات است، به قدر نوشتهى سعدى احترام و لذّت ایجاد میکند؛ بنده خودم شاید بتوانم بگویم اکثر نوشتههاى شکسپیر را خواندهام و احساس التذاذ و احساس تعظیم و تکریم کردهام؛ من چند سال قبل از این ــ شاید در حدود بیست سال یا کمتر، همین حدودها؛ حالا درست و دقیقاً یادم نیست ــ بینوایان ویکتورهوگو را براى اوّلین بار خواندم؛ البتّه بعد از آن چند بار دیگر خواندم آن کتاب را. من یک تعبیرى کردم که همه تعجّب کردند، حالا آن تعبیر را نمیخواهم تکرار بکنم، [ولی] در حدّ یک اعجاز است. انسان این شخصیّت را وقتى میبیند که اینقدر با عظمت سخن گفته، براى او عظمت قائل است. ما نمیخواهیم بگوییم که علم و دانش و فرهنگ و مانند اینها مرز دارد؛ نخیر، کسى اگر چنانچه جایى معرفت را دید و در مقابل آن تعظیم کرد، تعظیم به عظمت کرده، تعظیم به معرفت کرده است؛ «مادح خورشید مدّاح خود است»؛(۱۱) این را ایراد نمیگیریم؛ امّا آنهایى که دریچه را بر روى فرهنگ بیگانه در این مملکت در طول سالیان متمادى باز کردند، حتّى همان فرهنگ وارداتى را هم نمىشناختند، نمیفهمیدند؛ اینجور نبود که یک فرهنگى را بپسندند، بگویند حالا ما این را وارد ایران کنیم؛ نه، فقط و فقط این بود که چون بیگانه بود و اینها هم بیگانهپرست بودند، بیگانه را دوست میداشتند و از خودى بیزار بودند؛ مثل آن بچّهى نادانى که ارزشهاى پدر خودش را نمیبیند، بعد از روى ندانستن و از روى جهالت به یک آدمى که آن طرف هست علاقهمند میشود، با اینکه او کمتر از پدر خودش است. آقایان! نیمقرن اینجورى گذشت. دورهى قاجار به نظر من جزو تاریکترین دورههاى تاریخ ایران است؛ بنده بارها گفتهام خدا لعنت کند پادشاهان قاجار را که در دوران پیشرفت و علم و آن وقتى که وقت علم و فرهنگ بود، آن کارى را که باید بکنند نکردند و ایران را به این روز انداختند؛ من به آنها یک سر سوزن اعتقاد و ارادت ندارم امّا یک نکته وجود دارد و آن اینکه آنها مردمان ضعیف و بىعرضه و شکمپرست و زنباره و اهلدنیایى بودند که به فکر عیش و عشرت خودشان بودند و کار به خیر و شرّ قضایا نداشتند، نمیفهمیدند؛ ناصرالدّینشاه میخواست پادشاهى کند، سلطنت کند، لذّت ببرد، کارى نداشت که بر سر ملّت چه مىآید و چه نمىآید؛ ضعف بود، بىاعتنائى بود ــ که البتّه از بزرگترین گناهان است براى یک رهبر و یک مسئول یک کشور ــ امّا کارى که خاندان پهلوى کردند بمراتب از آنچه در دوران قاجار بود، بدتر بود؛ زیرا که اینها پایههاى فرهنگ خودى را متزلزل کردند و آن را ویران کردند و فرهنگ وارداتى را جایگزین کردند و این را در اغلب شئون ما راه بردند؛ حتّى چند فرهنگستان در دوران سلطنت پنجاهسالهى آن دو مرد نااهل(۱۲) به وجود آمد که هیچکدام از آن چند فرهنگستان ــ کسانى که اهل این چیزها هستند میدانند ــ پا نگرفت. فرهنگىها و ادباى بزرگى هم در هر سه یا شاید چهار فرهنگستان عضو بودند، [امّا] به جایى نرسید؛ براى خاطر اینکه برایشان مسئلهى فرهنگ بومى و فرهنگ مستقل و استقلال ایران جدّى نبود. امروز وضع دگرگون است؛ امروز همهچیزِ ایران، بر اساس بازگشت به خویشتن، بر اساس تکریم ارزشهاى خودى است که والاترین ارزشهاى خودى، همان ایمان پُرشور اسلامى ما مردم است. ما اسلام را از اعراب گرفتیم امّا به اعتراف دوست و دشمن و حتّى آنهایى هم که حاضر نیستند اسم ایران را بر زبان بیاورند ــ از بس متعصّب و ضدّایرانى هستند ــ اگر اهل فن باشند، مجبورند قبول بکنند که گلى که ایرانى بر سر فرهنگ و معارف اسلامى زد، هیچ ملّت دیگرى نزده. از عربها ...... فلسفهها است، فلسفهى اسلامى مال ایران است؛ عربها غیر از «ابنرشد» و یکى دو نفر دیگر، کسى را ندارند؛ تازه ابنرشد هم عرب نیست، اندلسى است. ادبیّات عرب مال ایران است؛ شما نگاه کنید همهى این ادباى بزرگ عرب، مثل زَمَخشَرى، مثل تفتازانى و امثال اینها ایرانىاند؛ بزرگترین و برجستهترین کتب ادبیّات عرب را ایرانىها نوشتهاند؛ بزرگترین [کتاب] لغت عرب، قاموس است؛ قاموس مال فیروزآبادى است که ایرانى است. حتّى لغت عرب را، ادبیّات عرب را، دستور زبان عرب را [ایرانىها نوشتند]. نوبت به فقه و اصول و حدیث و مانند اینها که میرسد، دیگر غوغا است؛ ایرانىها هستند؛ این مخصوص شیعه [هم] نیست ــ امروز بعضى بىعقلها در دنیا که نه تاریخى میدانند، نه جغرافیا را مىشناسند، نه اسلام را میدانند، وقتى میخواهند راجع به ایران حرف بزنند، گویى که [مردم] ایران از اوّل تا حالا شیعه بودند؛ البتّه همیشه دوستدار اهلبیت بودند امّا شیعه نبودند؛ از زمان صفویّه ملّت ما شیعه شدند و البتّه آذربایجان و مانند اینها مقدّم بودند، جلوتر بودند، بعد هم بقیّهى بلاد ایران؛ مگر بعضى از بلاد مثل قم و بعضى جاهاى دیگر که از قدیم شیعه بودند ــ در فقه و حدیثِ سنّى هم ایرانىها جلوترند؛ [مانند] همین صحاح ستّهاى که عامّه(۱۳) دارند؛ صحیح بخارى، مال بخارا است؛ صحیح مسلم نیشابورى، مال نیشابور است؛ صحیح تَرمَذى، مال تَرمَذ در شمال شرقى ایران است؛ و از این قبیل، دیگران [هم] همینطور. پس اصیلترین و والاترین فرهنگ بومى ما اسلام است و البتّه آداب و عادات و خط و زبان و بقیّهى چیزهایى که مربوط به این ملّت کهن و کشور بزرگ است، همهى اینها هم به حال خود باقى است. امروز بنا بر اهمّیّت دادن به فرهنگ خودى است و من میخواهم از شما برادران و خواهران تبریزى، شما که اهل فرهنگید، اهل فکرید، درخواست کنم که نقش اوّل خودتان را که در طول تاریخ گذشته نسبت به فرهنگ این کشور داشتید، امروز بازیابى کنید و آن را براى خودتان حفظ کنید؛ این یک مقام ممتازى است که مال شما است. این مسئلهى «تهاجم فرهنگى» که بنده بارها از آن اسم مىآورم و حقیقتاً من نسبت به آن قلباً و روحاً حسّاس هستم، دو شاخهى اساسى و مهم دارد که هر دویش براى شما قابل توجّه است: یکى عبارت است از جایگزین کردن فرهنگ بیگانه به جاى فرهنگ بومى که این ادامهى همان کارى است که در دوران پهلوى به صورت آزاد و نرخ شاهعبّاسى(۱۴) انجام میگرفته است و در دوران اسلامى قطع شده؛ اینها دارند فشار مىآورند که همان کار باید انجام بگیرد. شاخهى دوّم عبارت است از حملهى به جمهورى اسلامى و به ارزشهاى جمهورى اسلامى و ارزشهاى ملّت ایران از طرق فرهنگى؛ با نوشتن، با تهیّهى فیلمها یا نمایشنامهها یا تنظیم کتابها یا فصلنامهها. الان در کشور ما با هدایت بیگانه دارد از این کارها انجام میگیرد؛ نه این است که ما ندانیم؛ نخیر، ما میدانیم. بنده خودم با همهى اشتغالاتى که دارم، اغلبِ مجلّات این کشور را بخصوص مجلّات ادبى را میبینم؛ لااقل یک تورّقى میکنم. البتّه براى من مقالات را معمولاً جدا میکنند، جزوه درست میکنند، بولتن تهیّه میکنند، مرتّب پیش من مىآورند امّا من علاوهى بر آنها، خود آن مجلّات را هم نگاه میکنم، تورّق میکنم، بعضى از مقالات را، بعضى از شعرها را میخوانم و میبینم چه کاری دارد انجام میگیرد؛ دستگاههاى کشور هم کاملاً میدانند. خطا است اگر کسى خیال کند که سر مسئولین کشور کلاه رفت و مثلاً فرض کن که فلان جریان یا حرکت فرهنگى در فلان گوشه دارد کار خودش را انجام میدهد و کسى هم ملتفت نیست؛ نه، اینجوری نیست؛ خیلى هم خوب ملتفت است منتها مقولهى فرهنگ، مقولهى چوب و چماق نیست؛ مقولهى فرهنگ با مقولهى میدان جنگ فرق دارد؛ هر میدانى ابزار خودش را دارد، سلاح خودش را دارد. ما حتّى از اینکه مخالفین جمهورى اسلامى با شیوههاى ظریف و با روشهاى فرهنگى و با استفاده از ابزار فرهنگى علیه جمهورى اسلامى سخن بگویند و افکار مخالف را پخش کنند، نگران نمیشویم؛ حتّى بنده علاوه بر اینکه نگران نمیشوم، گاهى اوقات احساس خشنودى هم میکنم، براى خاطر اینکه نفْس مطرح شدن این فکر مخالف و آن تحرّکى که در جامعه به وجود مىآورد، براى ما مغتنم است، چیز خوبى است، ما از آن بدمان نمىآید، استقبال میکنیم. منتها آنچه هست، یک بسیج عمومى در میان ادبا، روشنفکران، نویسندگان، شعرا، هنرمندان، سینماگران، دانشمندان، اساتید، لازم است براى مقابلهى با آنچه دشمن آن را هدایت میکند؛ این بسیج عمومى باید انجام بگیرد؛ شما هم باید بکنید، تهران هم باید بکنند، خراسان هم باید بکنند، اصفهان هم باید بکنند، فارس هم باید بکنند، جوانها هم باید بکنند، مُسِنها و پیرمردها هم باید بکنند؛ همه باید بکنند؛ مسئله، مسئلهى یک قشر خاصّى نیست؛ مسئله، مسئلهى ایران است، مسئلهى اسلام است، مسئلهى عزیزترین اندوختههاى یک ملّت است؛ مگر شوخى است؟ دشمن میخواهد با این شوخى کند؛ دشمن میخواهد آن را به بازى بگیرد؛ [لذا] باید جبههى فرهنگى به وجود بیاید، سنگرهاى فرهنگى باید به وجود بیاید، باید همه کار کنند و امروز روز کار است. امروز روزى است که همهى [افراد] داراى استعداد میتوانند در زمینهى فرهنگى کار کنند؛ کارِ نکرده هم زیاد است و باید انجام بگیرد. این، آن چیزى است که من امروز براى خطاب به همهى اهل فکر و فرهنگ و هنر و ادب و دانش و معلومات و معارف عرض میکنم و آن را یک چیز لازم میدانم. البتّه شما جایگاه خودتان را دارید، شما تبریزى هستید، شما جزو پیشروان هستید و انشاءالله که در این میدان هم جزو پیشروان باشید. هر وقت در یک جمعى و در یک جلسهاى مثل جلسهى شما بنده مشغول صحبت شدم، اگر بنا داشتم یک ربع صحبت کنم، شد نیم ساعت؛ اگر بنا داشتم نیم ساعت صحبت کنم، شد نزدیک یک ساعت؛ براى خاطر اینکه دیدار شما لذّتبخش است و جلسهى شما که با فکر و فهم و استعداد و قبول و گیرندگى کامل در این جمع و امثال این جمع حضور پیدا میکنید، براى هر کسى مشوّق است. امیدوارم که خداوند شماها را موفّق و مؤیّد بدارد، شماها را حفظ کند؛ جوانان ما، مردان ما، زنان ما، اهل فکر و ادب و فرهنگ و هنر ما را به ضرورت این زمان و نیازهاى این زمان بیش از پیش آشنا کند و آنها را براى سدّ این فراقها و پُر کردن این خلأها انشاءالله توفیق و تأیید بدهد. والسّلام علیکم و رحمة الله و برکاته
(۱ این دیدار در چهارچوب سفر چهارروزهی معظّمٌله به استان آذربایجان شرقی برگزار شد.
(۲ شهریار. منظومهى حیدربابا
(۳ در ابتداى این دیدار، آقاى عزیز دولتآبادى (متخلّص به درویش) یک قصیده به زبان فارسى و یک غزل به زبان ترکى در مدح معظّمٌله خواند.
(۴ شعر خواندن
(۵ قصیدهاى با مطلع «جان نثار قدمش باد که جانان اینجاست / حضرت خامنهاى رهبر ایران اینجاست»
(۶ غزلى با مطلع «منیم آغلار گؤزومه رحم ایله جانان گئتمه / دایانیب جان دوداغا جان سنه قربان گئتمه»
(۷ امالى صدوق، مجلس بیستم، ص ۹۴؛ «بزرگان خود را احترام کنید.»
(۸ رضاشاه
(۹ اشاره به سورهی فتح، آیهی ۲۹؛ «... اَشِدّآءُ عَلَی الکُفّارِ رُحَمآءُ بَینَهُم ...»
(۱۰ ملقّب به آتاتورک (اوّلین رئیسجمهور ترکیه)
(۱۱ مولوی. مثنوى معنوى، دفتر پنجم؛ «مادح خورشید مدّاح خود است / که دو چشمم روشن و نامُرمَد است»
(۱۲ رضا پهلوى و محمّدرضا پهلوى
(۱۳ اهل سنّت
(۱۴ کنایه از قیمت بالا
برچسبها: تهاجم فرهنگی؛ استقلال فرهنگی؛ شاعران (مخاطب)؛ شعرخوانی در محضر رهبر انقلاب؛ استقلال ملی؛ دیدار شاعران؛
لطفاً نظر خود را بنویسید:
کدامنیتی : *
![]()
*
![]() جملههای برگزیده این دیدار
برگزیدهها
آخرینها
|








