news/content
نسخه قابل چاپ
1372/05/05

بیانات در دیدار جمعى از مدرسین، فضلا و طلاب حوزه‌هاى علمیه و ائمه‌ى جمعه و جماعات استان آذربایجان شرقى

بسم الله الرّحمن الرّحیم(۱)

الحمد لله ربّ العالمین و الصّلاة و السّلام على سیّدنا و نبیّنا ابىالقاسم محمّد و على آله الاطیبین الاطهرین المنتجبین سیّما بقیّة الله فى الارضین. قال الله الحکیم فى کتابه: تِلکَ اُمَّةٌ قَد خَلَت لَها ما کَسَبَت وَ لَکُم ما کَسَبتُم.(۲)

بحمدالله این توفیق را پیدا کردیم که ساعتى در خدمت شما آقایان علما و وعّاظ و فضلا و طلّاب شهر تبریز و بعضى دیگر از شهرهاى آذربایجان باشیم. قبلاً هم در سفر گذشته، این توفیق دست داد که ساعتى با شما به سخن نشستیم(۳) و حرف بین ما و شما در واقع تمامشدنى نیست؛ ما همیشه با هم حرف و سخنى داریم که بشود گفت و شنید. بنده امروز و بخصوص امشب که به محوطهى طالبیّه(۴) قدم گذاشتم، خاطرات گذشته در ذهنم بیدار شد؛ نه آن خاطراتى که خود من شاهد آن بودم بلکه آنچه را از گذشتگان و پدران و بزرگتران شنیدهام. به یاد آوردم سالهاى ۱۳۱۵ و ۱۶[۱۳] قمرى را ــ یعنى تقریباً صد سال پیش را ــ که مرحوم جدّ ما(۵) از نجف آمدند به تبریز و در همین مسجد جامع، یکى از علماى معروف تبریز از خانوادهى مجتهد، ظاهراً پسر مرحوم حاج میرزا جواد،(۶) نماز جماعت میخواندند در این مسجد و به مجرّد ورود مرحوم حاج سیّدحسین خامنهاى که از نجف آمده بود و طلبههاى تبریزى و فضلاى تبریزى در طول اقامت او در نجف پیش او درس خوانده بودند و او حقّ استادى به گردن آنها داشت، از جمله همین آقازادهاى که در این مسجد نماز میخواند، به اصرار، ایشان را آوردند و در این مسجد جامع، امام جماعت شد. شنیدهاید و نوشتهاند در کتابها که مرحوم شیخ محمّد خیابانى، قبل از اینکه وارد مبارزات مشروطیّت بشود، گاهى نایب پدرزن خود میشد ــ که پدرزن او همین مرحوم حاج سیّدحسین جدّ ما بود ــ و ایشان در همین شبستان مسجد جامع به جاى ابوالزّوجهى خود نماز میخواند؛ از همین جا هم شهرت خودش را بتدریج به دست آورد.

و چه قضایایى، چه حوادثى [رخ داد و] چه بزرگانى، آن روز در تبریز بودند؛ مرحوم آمیرزا ابوالحسن اَنگَجى، مرحوم آمیرزا حسن مجتهد، بعداً مرحوم آمیرزا صادق آقاى تبریزى، آمیرزا محسن آقاى تبریزى و این علماى معروف بزرگ تبریز که علم اینها، تقواى اینها، قضایاى اینها، حوزههاى درس اینها، عبادت اینها و بقیّهى مسائلشان و بعد هم مسائل سیاسى در این شهر بزرگ داستانها و ماجراهایى دارد؛ یک عدّه از علماى تبریز در طرف مشروطه، یک عدّه در طرف ضدّ مشروطه؛ هر دو دسته هم از علما، هر دو دسته هم عالِم، مجتهد، فقیه و داراى مرید و دوستان و علاقهمندان. شهر باعظمت تبریز هم با آن جمعیّت زیاد و آن فضاى وسیع آن شهر ــ که شاید در ایران در آن وقتها، اوّلشهر بوده است؛ از تهران هم شاید آن زمانها بزرگتر بوده است ــ محلّ قضایاى گوناگون و اختلافات فراوان در قضایاى مشروطیّت [بوده است که] بخش مهمّى [از آن] به خاطر اختلافات همین علماى بزرگ، همین شخصیّتهاى معروف [بود]؛ یک طرف امامجمعه(۷) و شیخ سلیم،(۸) شیخالاسلام(۹) و ثقةالاسلام(۱۰) و دیگران، یک طرف هم آمیرزا حسن مجتهد و بقیّهى علما؛ قبل از آنها یک جور، بعد از آنها یک جور. البتّه به نظر این بندهى حقیر، سعى همهى آنها مشکور است؛ زیرا که فقیه بودند و به وظایف خودشان عمل میکردند و احساس وظیفه میکردند و یک چیزى را دنبال میکردند، و ملّاهاى تبریز هم در این جهت بشدّت مواظب و مقیّد بودند. روزگار بر آن مردم، آنجور گذشت؛ اگر عالِم بود، اگر پیشنماز بود، اگر آقازاده و ملّاک بود ــ مثل بعضى از آقایانى که در تبریز ملّاکین بزرگ بودند، عالِم هم بودند ــ اگر مردمى بود و علاقهمندانى از تودهى مردم داشت، هر کدام یک کارى و یک حرکتى کردند؛ آن دوران سپرى شد.

محدودهى کار عالِمِ تراز اوّل تبریز عبارت بود از یک مسجد. محدودهى کار همین پدربزرگ ما ــ که ملّاى معروفى هم بوده، فاضل بوده ــ ظهرها عبارت بود از همین مسجد جامع؛ شبها هم مسجد کوچهى قرهباغىها؛ همین. چند نفر بازارى، مرید، کسبه، اینجا؛ یک چند نفر آنجا به این آقا علاقهمند بودند؛ یا مرحوم آمیرزا صادقآقا یک جور دیگر؛ مرحوم آقاى اَنگجى و دیگران که بودند و زیاد هم بودند.

امروز چه؟ آنچه ما باید از آن درس بگیریم، گذشتگان را خداى متعال عبرت قرار داده است براى آیندگان. امروز دامنهى نفوذ روحانیّت و شعاع وجود روحانیّت فراتر از این چیزها است. کارى به یکایک آحاد روحانى نداریم؛ مجموعهى دستگاه روحانیّت، امروز یک داستان دیگرى است. امروز به پایمردى و همّت یک مرجع تقلید و عالم بزرگ در طول چند سال، البتّه با کمک دیگران ــ لکن محور یک نفر بود ــ یک نظام اسلامى به وجود آمده است. من گاهى این شک در ذهنم به وجود مىآید که بعضى از ما معمّمین عمق عظمت این جمله را درست متوجّه نشویم: تشکیل یک حکومتى بر اساس اسلام؛ یعنى حکومت قرآن و احکام اسلامى، حکومت فقه آل محمّد (علیهم افضل صلوات الله) که این یک چیز بسیار عظیمى است. انسان وقتى در وسط یک ماجرایى است، عظمت آن را حس نمیکند، درک نمیکند.

شما ملاحظه بفرمایید که بعد از سال ۴۰ یا ۴۱ ــ یعنی سال صلح امام مجتبىٰ (علیه الصّلاة و السّلام) ــ تا دوران تشکیل نظام جمهورى اسلامى، [حتّی] یک روز حکومتى بر پایهى قرآن در حالى که یک شخص عادلى هم در رأس آن حکومت باشد، تشکیل نشده بود؛ این شوخى است؟ یعنى همّت امام صادق (علیه الصّلاة و السّلام) و امام باقر و امام موسىبنجعفر و ائمّهى بعد از حادثهى عاشورا (علیهم سلام الله)، بر طبق آنچه انسان از مجموع حالات اینها به دست مىآورد، این بوده است که یک نظام اسلامى را به وجود بیاورند؛ حالا بعضى بالمباشره،(۱۱) یا بعضى بالتّسبیب(۱۲) و براى دورانهاى نزدیک به زمان خودشان، که روایاتى در این زمینه داریم. روایتى از امام صادق (علیه الصّلاة و السّلام) است که خداى متعال این امر را ــ یعنى امر خلافت الهى و ولایت الهى را ــ براى سال ۷۰ معیّن کرده بود؛ «فَلَمّا قُتِلَ الحُسَینُ اِشتَدَّ غَضَبُ اللهِ عَلى اَهلِ الاَرض»(۱۳) ــ این عبارت حدیث است ــ بعد خدا آن را تأخیر انداخت تا سال ۱۶۰؛ و ما گفتیم به شما، و شما آن را افشا کردید، خداى متعال آن را تأخیر انداخت. اگر بر همین روالى که عمر مبارک ائمّه (علیهم السّلام) طى شده باشد، طى بشود، سال ۱۶۰ میشود دوران امام موسىبنجعفر (علیه الصّلاة و السّلام) ــ امام صادق (علیه السّلام) سال ۱۴۸ رحلت فرمودند ــ اینجور کار میکردند، براى این کار میکردند. حرکت، براى تشکیل یک نظامى بود که بر اساس قرآن به وجود بیاید.

از ائمّه (علیهم السّلام) که بگذرید، امامزادهها ــ جناب زیدبنعلى، جناب حسینبنعلى شهید فخ، جناب محمّدبنعبدالله صاحب نفْس زکیّه، ابراهیمبنعبدالله و دیگران ــ این بزرگانى که بودند، براى تشکیل یک حکومت عدل و حکومت علوى تلاش میکردند. بعد از دوران آنها هم همینجور؛ مبارزات صحیح ــ حالا مبارزات توأم با خودپرستى و سیاستبازى و هواى نفْس را کار ندارم؛ خلفاى فاطمى، خلفاى عبّاسى، سلاطین سلسلههاى مختلف در ایران و عراق و شامات و بقیّه جاها را نمیگویم؛ اینها دنبال دنیاى خودشان بودند، ولو در دنیاى اسلام زندگى میکردند ــ نهضتهاى صحیحى که به وجود آمده است، براى این به وجود مىآمد که بلکه بتوانند یک حکومتى تشکیل بدهند که این حکومت بر پایهى قرآن باشد؛ یعنى چه بر پایهى قرآن؟ یعنى قوانین و مقرّرات در آن جامعه و عمل نظام عمومى و جمعى در آن جامعه، بر اساس حکم دینى باشد؛ این یک؛ و آن کسى هم که در رأس حکومت قرار میگیرد، منطبق باشد با معیارهاى دینى براى حکومت؛ این دو؛ این معناى حکومت اسلامى و حکومت قرآنى است. البتّه مراتب دارد؛ یک وقت کسى که در رأس حکومت قرار میگیرد، یک شخصیّتى است در حدّ معصوم یا دون معصوم، یک وقت هم نوبت برسد به روسیاههایى امثال بنده؛ به هر حال ترکیب و قواره کلّى نظام همان است؛ البتّه اشخاص کم و زیاد دارند، کوچک و بزرگ دارند، [امّا] براى این تلاش میکردند.

حتّى بنده در حالات بعضى از علماى بزرگ دیدهام که آرزو و امیدِ تشکیل حکومت در آنها هم بوده است؛ از جمله مرحوم سیّد رضى (رضوان الله تعالى علیه) است که از بعضى از اشعار او و از مُنافسات(۱۴) او با خلیفهى عبّاسى ــ که با خلیفهى عبّاسىِ زمان مُنافسه میکند ــ این معنا به دست مىآید؛ معلوم میشود که آرزو و طموح(۱۵) حکومت و خلافت را آن بزرگوار داشته است؛ بعد هم خیلى زود و در جوانى در سال ۴۰۶ از دنیا میرود؛ یعنى تقریباً سى سال قبل از برادر بزرگش، علمالهدىٰ.(۱۶) و از جمله ابنطاووس؛ من در یکى از کتابهاى او دیدم، الان بعیدالعهدم، احتمال میدهم کشف المحجّة لثمرة المهجة باشد که از کتابهاى نفیس ابنطاووس است که براى پسرش نوشته است ــ گمانم در آن کتاب دیدم، الان درست یادم نیست؛ خیلى سابق دیدم ــ میگوید که من از اخبار اهل بیت فهمیدهام که کسى از این بیت و این خاندان ــ یعنى خاندان بنىهاشم ــ در این دوران غیبت به حکومت میرسد و تشکیل حکومتى میدهد و من امیدوار بودم که او، من باشم. گویا آن بزرگوار شرایطش را در خودش جمع میدیده که طبعاً لابد در کسى مثل ابنطاووس جمع هم بوده. خب، ببینید آرزوى علماى بزرگ، آرزوى ائمّهى معصومین، در نزدیک به زمان خود ما، علماى بزرگى که مشروطیّت را امضا کردند، مثل مرحوم آخوند خراسانى و آشیخ عبدالله مازندرانى و مرحوم آسیّداسماعیل صدر و دیگرانى که مشروطه را امضا کردند، و حرفشان این بود که میگفتند ما یک قدم به آنچه به حکومت اسلامى نزدیک است، نزدیکتر میشویم؛ یعنى براى خاطر یک قدم و یک حکم اسلامى، وقتى مرحوم شیخ فضلالله نورى و دیگران، آن اصل(۱۷) را در متمّم قانون اساسى دوران مشروطه گذاشتند، به نظرشان میرسید که کار بسیار بزرگى کردهاند؛ واقعاً هم کار بزرگى بود.

خب، شما آرزوهاى هزارساله را، امیدهاى انباشته را مقایسه کنید با آنچه در یک بُرههى زمان و در یک فرصت رحمانى و در حال نفحهاى از نفحات ربوبى به دست یک مرد الهى ]انجام شد[ که اگر امام را خداى متعال ذخیره نکرده بود براى زمان ما، همهى این شرایط باز هم منتهى نمیشد به این قضیّه؛ ما از نزدیک قضایا را شاهد بودیم؛ بنده شهادت میدهم به این معنا؛ علما بودند، فضلا بودند، بزرگان بودند، خیلى بودند؛ اگر شخص امام نمیبود و آن استقامت و آن توکّل و آن امید به خدا و آن امید به مردم و خوشبینى به آحاد ملّت، که در شخص امام بود [نبود[ که در احدى غیر از امام ما ندیدیم ــ بنده عمرم با علما و بزرگان و قشرهاى مختلف روحانى گذشته است، احدى را من ندیدم که این قدر به مردم خوشبین باشد، در مردم مایههاى رشد و جوهر رشد سراغ داشته باشد که امام داشت؛ آن ایمانش به خدا، آن ایمانش به مردم، یُؤمِنُ بِاللهِ وَ یُؤمِنُ لِلمُؤمِ‌ـنین،(۱۸) آن توکّلش، آن شجاعت و نترسیدنش از مرگ، آن بىعلاقگىاش به زخارف(۱۹) دنیایى که اوّل پیروزى انقلاب وقتى که آقازادهى یکى از علماى معروف مبارز، چند صباح بازداشت شده بود و آن آقا خیلى متأثّر و ناراحت بود، ما رفتیم قم خدمت امام، ایشان گفت که اگر این احمد را بگیرند، شاید فرمود بکشند، من در باطن قلبم هم متأثّر نمیشوم؛ یک چنین شخصیّتى؛ در حالى که ایشان به فرزندشان بسیار علاقه داشتند ــ [اگر] آن توکّل، آن بىاعتنائى به دنیا، آن شجاعت، آن قاطعیّت نبود، باز هم همهى ماها و همهى آن کسانى که در این راه بودند اگر جمع میشدند، این قضیّه اتّفاق نمىافتاد؛ یک چیز دیگرى ممکن بود بشود؛ چیزهاى دیگرى میشد، این [طور] نمیشد که شد. این یک فرصت الهى بود و خداى متعال اسباب آن و حتّى کسى مثل امام را براى این کار جمع آورد؛ و اِنَّ الله اِذا ارادَ شیئاً هَیَّأَ اَسبابَه.(۲۰) این خواست خدا بود.

من و شما حالا در مقابل یک چنین وضعى قرار داریم؛ این شوخى است؟ این کم است که تا یک گوشهاى، یک مختصر نابسامانىاى به عقیده و سلیقهى کسى پیدا میشود، ریش بجنباند، بنا کند اعتراض کردن و اشکال کردن؟ که تا یک مشکلى در یک ادارهاى براى یاوهگویى پیدا شد، یک مأمور دولتى چپ به او نگاه کرد، یاوه بسراید که حالا هم مثل زمان فلان است؟ این ناشى از نفهمیدن آنچه واقع شده است، نیست؟ این ناشى از عدم معرفت نعمت خدا نیست؟ یا خداى نکرده ناشى از انکار نعمت خدا است؛ یَعرِفونَ نِعمَتَ اللهِ ثُمَّ یُنکِرونَها.(۲۱) این جفا نیست به این حرکت به این عظمت؟ مگر وقتى حکومت درست شد، صحیح شد، موازین حکومت موازین کاملى شد، در تمام شَراشِر(۲۲) این حکومت، همهى کارها درست خواهد بود؟ از کجا چنین چیزى ثابت شده؟ زمان امیرالمؤمنین که مثال عدل و تقوا است ــ دیگر شما از امیرالمؤمنین کسى را دارید که اَعدل و اتقىٰ و اَصلب(۲۳) فى احکام الله و اخشن(۲۴) فى ذات الله باشد؟ ــ همهى این حکّامى که بر ولایات مسلّط بودند و خود امیرالمؤمنین فرستاده بود، ابوذر و سلمان بودند؟ نه آقا! چهار تن مثل ابوذر و سلمان و عمّار و غیره داشت، مابقى آدمهاى عوضى بودند. این تاریخ را بردارید نگاه کنید ببینید؛ در تاریخ است. یکى از استاندارهاى امیرالمؤمنین زیادبنابیه بود که بر منطقهى وسیعى حاکم بود؛ بسیارى از این قبیل در اکناف بلاد اسلامى بودند. امام حسن مجتبىٰ سردار بزرگ جنگش، عبیداللهبنعبّاس بود که میدانید چه کار کرد؛ رفت شبانه با معاویه که آن طرف بود، مذاکره کرد، پول گرفت و لشکرگاه خودش را ترک کرد، رفت پناهنده شد به دشمن. امروز یک سرباز شما پناهنده بشود به دشمن، شما چه جورى دربارهاش قضاوت میکنید؟ فرمانده کلّ نیروهاى امام حسن (علیه الصّلاة و السّلام) در مقابل معاویه، شب خوابیدند، صبح بلند شدند دیدند از خیمه بیرون نمىآید؛ یک ساعت، دو ساعت. بعد رفتند داخل خیمه، دیدند نیست؛ دقّت کردند، دیدند آن طرف خیمه شکافته است؛ بعد قضیّه روشن شد. خب در رأس کار، چه کسى بود؟ امام حسن مجتبىٰ.

این چه توقّع بیجایى است که اگر یک رئیسى، یک مرئوسى، یک ادارىاى، چند ادارىاى، یک قاضىاى، یک مسئول بخش خاصّى از کشور، از تشکیلات حکومت اسلامى پایش را کج بگذارد، آن آقایى که با او مواجه میشود، فوراً شروع میکند به اصل نظام اسلامى، اصل جمهورى اسلامى، اصل حکومت اسلامى، اهانت کردن؟ البتّه به فضل الهى، مثل همیشه از اوّل انقلاب تا حالا، اکثر مردم خوبند، اغلب علما و روحانیّون خوبند، اکثر باانصافند، اکثر متوجّه حقایقند؛ گوشه و کنار کسانى هم آن جورى پیدا میشوند؛ این ناشى از چیست؟ ناشى از نشناختن قدر جمهورى اسلامى. هر کسى امروز با جمهورى اسلامى سرسنگین هم باشد، کافر به نعمتالله است؛ البتّه کافر به نعمتالله به معناى کافر بالله نیست، کافرنعمتند و کفر نعمت در مقابل ذات مقدّس بارى‌‌تعالى، یکى از گناهان بزرگ است و خدا کند که ما دچار چنین گناهى نشویم؛ این یک طرف قضیّه است.

آن طرف قضیّه، ما هستیم که جمهورى اسلامى را هم قبول داریم، به آن علاقه داریم امّا سؤال این است که آیا میدانیم امروز چه وظایفى بر عهدهى ما معمّمین است یا نه؟ این خیلى مسئلهى مهمّى است. با این شعاع وسیع، با این اهمّیّتى که این کسوت و این زى(۲۵) امروز در دنیا پیدا کرده است، وظیفهى ما چیست؟ همان سه وظیفهى معروفى که براى اهل علم ذکر شده است؛ اوّل، وظیفه علمى، عالم شدن، عَن علمٍ(۲۶) حرف زدن؛ چون این لباس، لباس علم است. دوّم، وظیفهى تقوایى؛ یعنى حقیقتاً در جادّهى تقوا قدم نهادن و بناى قطعى و واقعى بر صحّت عمل داشتن. و سوّم، هوشیارى سیاسى؛ زیرا که اشتباه من و شما، اشتباه یک نفر نیست، اشتباه یک جمعى است که به ما نگاه میکنند. امروز چشم نیروهاى مسلّح به روحانى است، چشم ادارات دولتى به روحانى است، چشم کارخانهجات ما به روحانى است، چشم آحاد مردم به روحانى است. روحانى در هر جا که باشد، مردم میخواهند از او یاد بگیرند و بیاموزند؛ این خیلى وظیفهى ما را سنگین میکند.

و ما باید خدا را شکر کنیم که در یک بُرههى حسّاسى، روحانیّت شیعه را از یک امتحان سختى سربلند بیرون آورد؛ بسیار سربلند؛ و آن امتحان سخت، همین امتحان نهضت ملّت ایران بود؛ خیلىها در این نهضت رفوزه شدند. خیلىها بودند که مدّعى بودند که براى مردم حرف میزنند یا قلم میزنند یا فکر میکنند امّا از راه مردم کناره گرفتند. دربارهى آنها در تاریخ ما و در تاریخ انقلاب هم ــ در آینده هم همین جور است ــ قضاوت خوبى نخواهد شد. روحانیّت به فضل الهى از روز اوّل، با دل و جان وارد این میدان شد. همین شهر تبریز شما، شاهد قضایاى بسیارى بود؛ چه در اوّل انقلاب، چه در قضایاى پانزدهم خرداد، چه در طول این چندین سال، چه در قضایاى قُبِیل(۲۷) پیروزى انقلاب، که از آن چهلم پُرشکوه و پُرسطوت که تبریزىها گرفتند براى شهداى قم(۲۸) شروع شد؛ در همهى  این مراحل روحانیّت به فضل الهى داراى قدمِ صدق بود؛ و این بسیار چیز باارزشى است. البتّه بحمدالله آن کسانى هم از مسئولین کشور که از جملهى روحانیّون هستند، انصافاً خوب امتحان دادند. البتّه وظیفهى روحانیّت قبول مسئولیّت ادارهى کشور نیست؛ روحانیّت وظیفهى مشخّصى دارد امّا اگر شغلى از مشاغل و مسئولیّتى بزرگ و کوچک از مسئولیّتها متوجّه به روحانى شد و او خود را اهل دید، وظیفه او است که قبول کند. آنهایى که قبول کردند، بحمدالله امتحان خوبى دادند، خوب عمل کردند.

دشمن البتّه تبلیغات میکند، دشمن سعى میکند همهى کمبودها و کسرىها را بشکند به گردن روحانیّون، که اینها موجب هستند. خب بالاخره وقتى یک کار به این عظمت کسى میخواهد انجام بدهد، این چیزها هم در آن هست؛ ما که نباید تعجّب کنیم. یادمان بیاید که شخصیّتى مثل امیرالمؤمنین در زمان خودش متّهم شد به اینکه نماز نمیخواند؛ ما چه توقّعى داریم؟ البتّه زمان ما از زمان امیرالمؤمنین خیلى بهتر است. ایمان مردم ما از ایمان سربازان امیرالمؤمنین بمراتب بالاتر است.

مردم ما امیرالمؤمنین را ندیدند و صداى او را نشنیدند امّا به نداى او پاسخ دادند. آنها از نزدیک میدیدند على را در عین حال آن جور او را آزار میکردند. امیدوارم که خداوند متعال به ما توفیق بدهد.

من در پایان سخن میخواهم عرض کنم ــ بحمدالله حوزهى علمیّهى تبریز هست و جناب آقاى ملکوتى تعداد مدارس و طلّاب و فضلا در سرتاسر آذربایجان و آن دو استان(۲۹) دیگر را ذکر کردند ــ که آنچه مهم است، این است که هر کسى از آقایان معمّمین (حفظهم الله و اعلى الله ذکرهم) هر جا که هست، کار را در آنجا خوب و درست انجام بدهد؛ آن که طلبه است، درست درس بخواند، سعى کند باسواد و ملّا بشود؛ آن که مدرّس است، سعى کند با دل و جان تدریس بکند؛ آن که شغلى از مشاغل روحانى دارد، سعى کند بىغرضىِ خود و بىنظرى خود و بىاعتنائى خود به زخارف دنیا را عملاً نشان بدهد.

و همه سعى کنند وحدت کلمه را حفظ کنند؛ اختلاف و دودستگى و در پوستین یکدیگر افتادن و این چیزها، مناسب شأن اهل علم نیست؛ [اینها] مسئولیّتها را سنگین میکند، زیرا که در روحیهى مردم اثر میگذارد. البتّه متأسّفانه در گذشته هم، من در تبریز از این چیزها دیده بودم که امروز بحمدالله به هیچ وجه آن جور نیست. من در سالهاى پیش دیده بودم که در تبریز بعضى از آقایان علماى محترم و خوب و بزرگ ــ همه خوب [هستند] ــ [از] دو سه جهت، دو سه طرف، با یکدیگر برخوردهاى خشن [میکردند]؛ این، آن وقت در تبریز بود؛ امروز بحمدالله آن جور نیست، امروز خیلى خوب است ولى بایستى سعى کرد، باید تلاش کرد، باید شأن و اهمّیّت موضع روحانیّت را هر لحظه در مدّ نظر قرار داد. خب ما بناى تطویل صحبت نداشتیم، یک قدرى هم سخن به درازا کشید؛ انشاءالله که خداوند وجود شریف آقایان را موفّق و مؤیّد بدارد و همهى ما را توفیق بدهد که بتوانیم دقیقاً به وظایفمان عمل کنیم.

والسّلام علیکم و رحمة ‌الله و برکاته
 
 
در ابتدای این دیدار ــ که در چهارچوب سفر چهارروزهی معظّمٌله به استان آذربایجان شرقی برگزار شد ــ آیتالله مسلم ملکوتی (نمایندهی ولیّفقیه در استان آذربایجان شرقی و امامجمعهی تبریز) گزارشی ارائه کرد.
سورهى بقره، بخشى از آیهى ۱۴۱؛ «آن جماعت را روزگار سپرى شد؛ براى ایشان است آنچه به دست آوردهاند، و براى شما است آنچه به دست آوردید ...»
۱۳۶۶/۴/۲۸
مدرسهى طالبیّه یکى از پنج مدرسهى طلّاب علوم دینى تبریز است. نام طالبیّه به مناسبت بانى آن ـ میرزا ابوطالب ــ به این مدرسه داده شده است. این مدرسه در بازار تبریز و در حیاط نسبتاً وسیعى بنا شده است و قدمت آن به پیش از دوران صفویّه میرسد. جنب این مدرسه، مسجد جامع تبریز قرار دارد. در همان مدرسه، علاوه بر مسجد جامع، سه مسجد دیگر نیز وجود دارد. این مدرسه پس از انقلاب اسلامى تعمیر اساسى شده و مسجدى نیز بر مساجد آن افزوده شده است.
آیتالله حاج سیّدحسین خامنهاى
آیتالله حاج میرزا جواد مجتهد تبریزى
میرزا محمّدباقر امامجمعه
شیخ سلیم خطیب
میرزا علىاصغر مجتهد
(۱۰ میرزا علىآقا ثقةالاسلام تبریزى
(۱۱ مستقیماً
(۱۲ با سبب و علّت، با واسطه
(۱۳ غیبة طوسى، ص ۴۲۸
(۱۴ چالشها
(۱۵ چشماندازها، آرزوها
(۱۶ سیّد مرتضىٰ
(۱۷ اصل دوّم متمّم قانون اساسى مشروطه، نظارت هیئت پنجنفرهاى از علماى اسلام را بر قوانین مجلس شوراى ملّى تأمین میکرد.
(۱۸ سورهى توبه، بخشى از آیهى ۶۱؛ «... به خدا ایمان دارد و [سخن] مؤمنان را باور میکند ...»
(۱۹ زینت و زیور ظاهری
(۲۰ خداوند هر امری را اراده کند، زمینه و اسبابش را مهیّا میکند.
(۲۱ سورهی نحل، بخشى از آیهى ۸۳؛ «نعمت خدا را مىشناسند امّا باز هم منکر آن میشوند ...»
(۲۲ اطراف، جوانب
(۲۳ استوارتر
(۲۴ محکمتر، خشنتر
(۲۵ لباس، شکل ظاهری
(۲۶ بر مبنای علم
(۲۷ اندکى پیش از
(۲۸ ر.ک: بیانات در دیدار نمایندگان استانهای آذربایجان شرقی، آذربایجان غربی و اردبیل در مجلس شورای اسلامی (۱۳۷۲/۴/۲۸)، پینوشت شمارهی ۴
(۲۹ استان آذربایجان غربى و استان اردبیل

لطفاً نظر خود را بنویسید:

کدامنیتی : *
اعدادي را که مي بینيد ، وارد کنید
*
جمله‌های برگزیده این دیدار
آخرین‌ها
پايگاه اطلاع‌رسانی دفتر حفظ و نشر آثار حضرت آيت‌الله‌العظمی سيدعلی خامنه‌ای (مد‌ظله‌العالی) - مؤسسه پژوهشی فرهنگی انقلاب اسلامی