1379/07/14
بیانات در اجتماع بزرگ مردم قم
بسم الله الرّحمن الرّحیم
الحمدلله ربّ العالمین. والصّلاة والسّلام علی سیّدنا و نبیّنا و حبیب قلوبنا ابیالقاسم المصطفی محمّد و علی آله الأطیبین الأطهرین المنتجبین. الهداة المهدیّین المعصومین. سیّما بقیّةالله فی الأرضین.
خداوند متعال را سپاسگزارم که بار دیگر این توفیق را به اینجانب بخشید که در میان شما مردم پُرشور، باایمان، انقلابی و آگاه شهر قم - شهر علم و جهاد - حضور پیدا کنم. قم، شهر محبوب، شهر قیام و انقلاب، شهر علم و اجتهاد، شهر ولایت و امامت، شهر حوزه علمیه، شهر علمای بزرگ، پرورشگاه تاریخی و فراموش نشدنی امام بزرگوار ما حضرت آیةالله العظمی خمینی، شهر مراجع عظیمالشّأن، شهر محدّثان و فقیهان و عالمان و مفسّران و مؤلّفان بزرگ اسلام، شهری با افتخارات استثنایی، شهری با سابقه فراموش نشدنی، هم در علم، هم در انقلاب و جهاد.
در این شهر عزیز، سه نقطه برجسته در میان این همه نقاط روشن، چشم را به خود جلب میکند: اوّل، حرم مطهّر و مضجع شریف حضرت فاطمه معصومه علیها سلام است؛ آن بزرگواری که این سرچشمه جوشان و خروشان نخستین بار از کنار مرقد او جوشید و برکاتش به همه عالم و بخصوص به دنیای اسلام رسید. دوم، علم و فقاهت و حدیث است که این شهر پرچمدار آن بوده است؛ حوزه علمیهای که از هزار و دویست سال قبل تا امروز در این شهر مقدّس همیشه پابرجا و برپا بوده است. علمای بزرگ، فقهای بزرگ، فلاسفه باارزش، محدّثان عالیمقام و مؤلّفان عالیقدر از این شهر برخاستند یا به این شهر پناه آوردند و در زیر پرتو مطهّر پاره تن امامت و ولایت - یعنی حضرت معصومه علیها سلام - اقامت گزیدند. نقطه سوم، برجستگی شما مردم مؤمن و شجاع و آگاه و زمانشناس این شهر است. در اوّلی که این نهضت پا به عرصه وجود گذاشت، مردم این شهر بودند که پاسخ گفتند و دست یاری به سوی امام دراز کردند. من فراموش نمیکنم، در همین مسجد اعظم قم، در هنگامی که تازه اوّلین هفتههای مبارزه و نهضت عظیم روحانیت آغاز شده بود، مردم شهر قم از قشرهای مختلف به محل درس امام بزرگوار ما آمدند، صدایشان را بلند کردند و گفتند ما از شما پشتیبانی کردیم و پشتیبانی میکنیم؛ چرا این کار پیش نمیرود؟ مسأله انجمنهای ایالتی و ولایتی بود. یعنی از قدم اوّل، مردم قم امام را و مبارزه را تنها نگذاشتند. آن روزی هم که قلمهای مزدور و خائن، به امام بزرگوار اهانت کردند، باز این شهر بود؛ همین مردم بودند؛ همین جوانها بودند؛ همین مادران و خواهران و همسران بودند که قیام کردند؛ همین جوانها بودند که به خیابانها آمدند؛ شهید دادند، کتک خوردند، زیر فشار قرار گرفتند؛ اما ایستادند.
مبارزه مردم قم، مبارزه ملت ایران را به دنبال داشت. حضور شما در خیابانهای شهرتان، به مردم شهرهای دیگر درس داد؛ راه را به آنها نشان داد؛ فهمیدند باید وارد میدان شوند، بیتفاوتی را کنار بگذارند و کنار گذاشتند و این توفان عظیم و این کوره آتشفشان شروع به فعّالیت کرد و دنیا را تکان داد و ملت ایران را آزاد نمود. بعد هم که دفاع از نظام نوپای اسلامی پیش آمد، باز شما مردم قم در صفوف مقدّم بودید. لشکر شما، جوانهای شما، بسیجیهای شما، خانوادههای شما، مادرهای شما، پدرهای شما؛ اینها بودند که جوانمردانه و پُر از گذشت وارد میدان شدند و توانستند سهم بسیار درخشانی را ایفا کنند. من از اینکه در میان شمایم، خوشحالم، و از اینکه یکی از مسائل بسیار مهم و فراوان انقلاب را با شما در میان میگذارم، احساس آرامش میکنم.
آنچه را که من امروز با شما مردم عزیز در میان میگذارم، این است که شعار اصلی انقلاب ما این سه کلمه بود: استقلال، آزادی، جمهوری اسلامی. جمهوری اسلامی، همان نظامی است که وارد میدان شد؛ با تلاشهای خود و چالشهایی که با آن روبهرو بوده است، پیش میرود و راه را باز میکند. شعار آزادی، جزو شعارهای بسیار جذّاب است؛ تکرار شده است؛ درباره آن حرف زدهاند؛ مقاله نوشتهاند؛ کتاب نوشتهاند و شعار دادهاند. درباره آزادی، سخنها گفته شده است؛ بعضی با اعتدال، بعضی با افراط، بعضی با تفریط. شعار آزادی، زنده مانده است؛ اما شعار استقلال برخلاف آن دو شعار دیگر، در انزوا قرار گرفته است.
شعار استقلال، یکی از مهمترین شعارهاست. اگر استقلال نباشد، یک ملت به آزادی خود و به شعار آزادی خود هم نمیتواند خوشبین باشد. استقلال را بعضی عمداً، بعضی سهواً، بعضی از روی غفلت و بعضی از روی خباثت، میخواهند به دست فراموشی بسپارند. من امروز دربارهی مسأله استقلال - در وقتی که گنجایش این سخن را داشته باشد - در برابر شما برادران و خواهران عزیز مطالبی را عرض میکنم.
معنی استقلال چیست؟ برای یک ملت، استقلال چه مفهوم و چه ارزشی دارد؟ استقلال، یعنی اینکه یک ملت بتواند بر سرنوشت خود مسلّط باشد؛ بیگانگان دست دراز نکنند و سرنوشت او را خائنانه و مغرضانه رقم نزنند. این معنای استقلال است. اگر از ملتی استقلال او گرفته شد؛ یعنی اگر بیگانگان - که یقیناً دلسوز او نیستند - بر سرنوشت او مسلّط شدند، دو چیز را از دست میدهد: اوّل، عزّت نفس خود را، افتخارات خود را، احساس هویّت خود را؛ دوم، منافع خود را. دشمنی که بر سرنوشت یک ملت مسلّط شود، دلسوز آن ملت نیست و منافع آن ملت برای او اهمیت ندارد. آنکه میآید یک ملت را مسخّر سرپنجه قدرت خود میکند، در درجه اوّل - در حقیقت، در اوّل و آخر - به فکر منافع خود است. آنچه برای او کمترین اهمیتی ندارد، منافع آن ملتی است که استقلال خود را از دست داده است. ما در این زمینه نمونههای فراوانی در قرن نوزدهم و سپس به دنبال آن در قرن بیستم، داریم.
استعمارگران اروپایی آمدند و بر مناطق بسیاری از آسیا، آفریقا و امریکای لاتین تسلّط پیدا کردند؛ ملتهای آن مناطق را ذلیل کردند؛ فرهنگ آنها را، هویّت آنها را، ثروت آنها را به تاراج بردند؛ حتی زبان آنها را، خطّ آنها را، سابقه و سنّت آنها را زیر پا له کردند. ملتها را ذلیل کردند؛ آنها را دوشیدند؛ ثروت آنها را غارت کردند؛ فرهنگ آنها را نابود کردند؛ تا آن وقتی که ممکن بود، ماندند، بعد هم رفتند. من نمونههایی از این قبیل، بعضی را به چشم خود دیدهام، بعضی را شنیدهام و بعضی را خواندهام.
یک نمونه، کشور بزرگ و پهناور هندوستان است. انگلیسیها از راه دور آمدند؛ اوّل با تزویر و فریب و بعد با سلاح و قوّت نظامی، سرزمین هند را گرفتند. سالهای متمادی بر این سرزمین مسلّط ماندند؛ مردم را ذلیل کردند؛ بزرگان را نابود کردند و ثروتهای هند را از بین بردند. انگلیس، خزانه خود و جیب سرمایهداران خود را از سرمایهها و فرآوردههای هند پر کرد؛ اما هند را در فقر و مسکنت و بدبختی باقی گذاشت. فقط ثروت مادّی نبود؛ ثروت معنوی آنها را هم گرفتند و زبان خود را بر آنها تحمیل کردند. زبان رسمی امروز دولتهای هند و پاکستان و بنگلادش - که مجموعاً شبه قارّه هند قدیم است که مستعمره انگلیس بود - انگلیسی است! آن منطقه دهها زبان محلی داشته است؛ این زبانها را تا آنجایی که توانستند، منسوخ کردند و از بین بردند. یک ملت، زبان خود را که از دست داد، یعنی از گذشته خود، از تاریخ خود، از سنّتهای خود و از میراثهای گرانقدر خود منقطع و جدا میشود و از آنها بی خبر میماند.
یک نمونه دیگر عرض میکنم. رئیس جمهور کشور پرو در امریکای لاتین، در زمانی که بنده رئیس جمهور بودم، به من گفت: ما اخیراً یک تمدّن بسیار باشکوه را در حفّاریهای خود در کشورمان پیدا کردهایم. او میگفت: سالها استعمارگران بر کشور پرو مسلّط بودند؛ اما نگذاشتند مردم و روشنفکران و صاحبنظران پرو بفهمند که در گذشته چنین تمدّنی داشتند! یعنی اینها حتی از اینکه مردم، تاریخ خودشان را بدانند و به گذشته خودشان افتخار کنند، مانع میشدند!
یک نمونه دیگر، الجزایر، این کشور عربی و مسلمان است. فرانسویها آمدند و دهها سال بر آن کشور مسلّط شدند؛ با سلاح آنجا را قبضه کردند؛ در آنجا حکومت تشکیل دادند؛ حکّام و افسران خودشان را به حکومت و فرماندهی آن کشور گماشتند؛ اوّلین چیزی که کمر به آن بستند، از بین بردن آثار اسلامی و حتی از بین بردن زبان عربی بود. باز زمانی که من رئیس جمهور بودم، یکی از بلندپایگان دولت الجزایر در آن روز، به تهران آمد و با من ملاقات کرد. در اثنای صحبت میخواست مطلبی را بیان کند؛ اما تعبیر عربی آن مطلب را بلد نبود! عرب زبان، میخواست مفهومی را به من منتقل کند، نمیدانست با زبان عربی چگونه میشود آن را منتقل کرد! رو کرد به وزیر خارجهاش، به زبان فرانسوی از او پرسید که این به عربی چه میشود؟ او هم در جواب گفت به عربی این میشود؛ بعد لغت عربی را به کار برد! یعنی زبدگان و نخبگان یک ملت، به خاطر تأثیر استعمار، از زبان خودشان دور ماندند. دلسوزان الجزایری بعد از آن با ما صحبت کردند و گفتند ما همت گماشتهایم که بعد از ازاله استعمار، بتوانیم زبان عربی را برگردانیم.
عزیزان من! برادران و خواهران من! نبودن استقلال، با یک کشور اینطور عمل میکند. هویّت ملی را از مردم آن کشور میگیرد؛ افتخارات را از آنها میگیرد؛ سابقه تاریخی را از آنها میگیرد؛ منافع مادّی آنها را چپاول میکند؛ هویّت فرهنگی و زبان آنها را هم میگیرد. این وضع تسلّطِ یک قدرت بر یک کشور است. در دوران استعمار اینگونه بود. در دوران بعد از استعمار - که معروف به دوران استثمار است - طور دیگری بود. البته کشور ما هرگز استعمار نشد؛ یعنی بیگانگان نتوانستند به این کشور بیایند و یک حکومت غیر ایرانی - حکومت مثلاً انگلیسی؛ چون انگلیسیها اینجا مسلّط بودند - تشکیل دهند. ملت ایران این را اجازه نداد؛ اما هرچه توانستند - در آنجایی که میتوانستند و در دورانی که قادر بودند - نفوذ خودشان را در ایران توسعه دادند.
من چهار نمونه را از تاریخِ نزدیکِ خودمان - تاریخ صد سال پیش به این طرف - به شما عرض کنم. این چهار نمونه به ما نشان میدهد که وقتی یک قدرت بیگانه بر دستگاههای سیاسی و فرهنگی یک کشور مسلّط شود، بر سر آن کشور و آن ملت چه میآید.
یک نمونه، نمونه مشروطیت است. میدانید، دوران استبداد حکومت قاجار مردم را به جان آورده بود. مردم قیام کردند، دلسوزان جامعه قیام کردند؛ پیشرو آنها هم علمای دین بودند. در نجف، مرجع تقلیدی مثل مرحوم آیةالله آخوند خراسانی؛ در تهران سه نفر عالم بزرگ - مرحوم شیخ فضلالله نوری، مرحوم سید عبدالله بهبهانی، مرحوم سید محمّد طباطبایی - پیشوایان مشروطه بودند. پشتوانهی اینها هم دستگاه حوزه علمیه در نجف بود. اینها چه میخواستند؟ اینها میخواستند که در ایران عدالت برپا شود؛ یعنی استبداد از بین برود. وقتی که جوش و خروش مردم دیده شد، دولت انگلستان که آن وقت در ایران نفوذ بسیار زیادی داشت و از عواملی در میان روشنفکران برخوردار بود، اینها را دید و نسخه خودش را به اینها القاء کرد. البته در بین همان دلسوزان هم عدّهای از روشنفکران بودند. حقّ آنها نباید ضایع شود؛ لیکن یک عدّه روشنفکر هم بودند که مزدور و خود فروخته و از عوامل انگلیس محسوب میشدند. باری؛ مشروطه، قالب و ترکیب حکومتىِ انگلیس بود. این روشنفکران به جای اینکه دنبال دستگاه عدالت باشند و یک ترکیب ایرانی و یک فرمول ایرانی برای ایجاد عدالت به وجود آورند، مشروطیت را سر کار آوردند. نتیجه چه شد؟ نتیجه این شد که این نهضت عظیم مردم که پشت سرِ علما و به نام دین و با شعار دین خواهی بود، بعد از مدّت بسیار کوتاهی منتهی به این شد که شیخ فضلالله نوری را - که این شهید بزرگوار همینجا مدفون است - در تهران به دار کشیدند. اندک زمانی بعد، سید عبدالله بهبهانی را در خانهاش ترور کردند. بعد از آنهم سید محمّد طباطبایی در انزوا و تنهایی از دنیا رفت. آنوقت مشروطه را هم به همان شکلی که خودشان میخواستند برگرداندند؛ مشروطهای که بالاخره منتهی به حکومت رضاخانی شد!
نمونه دوم، خودِ حکومت رضاخان است. انگلیسیها قراردادی را با دولت قاجاریه در میان گذاشتند که براساس آن قرارداد، تمام مسائل مالی و تمام مسائل نظامی کشور ایران در قبضه انگلیسیها قرار میگرفت. مرحوم سید حسن مدرّس، آن عالم آگاه، با این قرارداد مخالفت کرد و نگذاشت این لایحه در مجلس شورای ملىِ آن روز تصویب شود. بعد که انگلیسیها از اینجا محروم شدند و دیدند نمیشود اینطوری عمل کرد، به فکر تازهای افتادند. فهمیدند باید در ایران یک دیکتاتور را بر سرِکار بیاورند تا امثال مدرّسها را قلع و قمع کند؛ با مردم با کمال خشونت رفتار کند؛ خواستههای انگلیس را اعمال کند. لذا رضاخان را بر سرِ کار آوردند. ماجرای به سلطنت رسیدن رضاخان در ایران، یکی از ماجراهای بسیار عبرتانگیز تاریخ ماست. ماجرایی است که همه جوانهای این کشور، امروز باید بدانند. هرج و مرج قبل از رضاخان، به وسیله مشت پولادین رضاخان و با کمک دولت انگلیس از بین رفت و یک نظم تحمیلی و استبدادی در کشور به وجود آمد که پنجاه و پنج سال ادامه پیدا کرد. نفوذ انگلیس در دستگاههای سیاسی و فرهنگی کشور ما، مردم را تحت فشار قرار داد.
نمونه سوم، نمونه شهریور 1320 است که رضاخان به وسیله حامیان قبلی خود از سلطنت عزل شد و از ایران بیرون رفت. محمّدرضا را بر سرِ کار آوردند؛ با قرار تسلیم محض در مقابل انگلیسیها! هر کاری آنها میخواستند، انجام میداد؛ دیگر احتیاج به استعمار نبود! وقتی که یک خائن ایرانی حاضر است در مقابل کمکِ بیگانه، بر ملت ایران سلطنت و حکومت کند و خواسته آن بیگانه را در ایران اِعمال نماید، دیگر چه لزومی دارد زحمت استعمار را به خودشان بدهند!؟ این کار را کردند.
بعد، نمونه چهارم پیش آمد. و آن مرداد سال 1332 هجری شمسی بود. بعد از آن که حکومت مصدّق را سرنگون کردند - البته قبلاً مرحوم آیةالله کاشانی را با ترفندهای خودشان منزوی کردند، کنار زدند و با بیتدبیریهایی که انجام گرفت کنار گذاشتند - باز سرِ کار آمدند و وارد ایران شدند و توانستند با نفوذ خود، با ایادی خود، با فعالیت خود، کودتای 28 مرداد را به وجود آورند و محمّدرضا را که از ایران فرار کرده بود، به ایران برگردانند. بیست و پنج سال بعد از آن، حکومت دیکتاتوری سیاه پهلوی ادامه پیدا کرد. این چهار مقطع است؛ اینها همه عبرتانگیز است.
یک ملت وقتی اجازه بدهد که یک قدرت بیگانه در دستگاههای سیاسی او یا در دستگاههای فرهنگی او نفوذ کند، سرنوشت این ملت همین است. اگر انقلاب اسلامی پیش نیامده بود، اگر این ملت پشتِ سر امام بزرگوار، این حرکت عظیم تاریخی را به وجود نیاورده بود، میدانید امروز ملت ایران چگونه بود؟ ملتی که هیچیک از پیشرفتهای علمی غرب را فرا نگرفته بود. نه اختراعی، نه اکتشافی، نه سازندگیای. منابعش را از دست داده بود؛ نفتش را از آب رودخانهها هم ارزانتر به همان دشمنها فروخته و در اختیار آنها گذاشته بود. نفت مال آنها، پالایش از آنها، قراردادهای طولانی مدت برای آنها! دشمنان این کشور، برای بقیه معادن و منابع کشور هم برنامهریزی کرده بودند. میخواستند مغزهای این ملت را ببرند و دستگاه علمی کشور را در سطح پایین نگه دارند.
در روزهای نفوذ امریکا و انگلیس در ایران، ملت ایران روزهای سختی را گذراند. صد سال، اوّل انگلیسیها و بعد امریکاییها با نفوذ خود این کشور را عقب انداختند. ما امروز هر مرحلهای را که وارد میشویم، نشانههای کوتاهیهای آنها، خیانتهای آنها و بدعملی آنها را به چشممان مشاهده میکنیم.
انقلاب اسلامی از بزرگترین کارهایی که کرد این بود که دست امریکا را کوتاه کرد. انقلاب اسلامی جزو افتخاراتش این بود که نفوذ امریکا، دست امریکا و ریشههای امریکا و بند و بستهای امریکایی را در این کشور از بین برد. البته عدّهای که در اوّلِ کار بر مسند حکومت در این کشور نشسته بودند و دل در گرو امریکا و امریکایی داشتند، میخواستند نگذارند. من در شورای عالی دفاعِ سال 58 از نزدیک خودم شاهد بودم. داشتند مصوّبهای میگذراندند که بر اساس آن مصوّبه، هیأتهای مستشارىِ نظامىِ امریکایی - همانهایی که آن همه جنایت و خیانت کرده بودند - با نام دیگری در ارتش جمهوری اسلامی باقی بمانند! بنده مانع شدم، گفتم این چه کاری است که شما میکنید؟! قدری بحث شد، مطلب را متوقّف گذاشتند. بعد هم خدای متعال به آنها توفیق نداد این کار را بکنند و رفتند. یک بار دیگر هنوز یک سال از پیروزی انقلاب اسلامی نگذشته بود که همان آقایان، در الجزایر طرح گفتگوی با امریکاییها - دشمنان خونی این ملت - را ریختند؛ ولی امام مانع شدند و نگذاشتند.
انسان وقتی از این گونه افراد، نام «اصلاح» و «آزادی» را میشنود، حق دارد بدبین شود. کسانی که پس از یک چنین انقلاب باشکوهی - که لبه تیز این انقلاب هم علیه سلطه امریکا بود - میخواستند با تدابیر گوناگون، امریکاییها را که از در رفته بودند، از پنجره برگردانند، اکنون دم از «آزادی» و «اصلاح» بزنند و کسانی از تفالهها و از مزدوران رژیم گذشته به آنها کمک کنند! هر آدم هوشمندی حق دارد نگران شود و سوءظن پیدا بکند. استقلال، بیتالغزل انقلاب اسلامی بود؛ یعنی نفوذ بیگانه در این کشور ممنوع؛ یعنی امریکا و انگلیس و دیگران حق ندارند در مسائل سیاسی و فرهنگی کشور هیچگونه اعمال نفوذی بکنند.
برادران و خواهران عزیز من! مسأله استقلال را مطرح کردم، برای این که قانون اساسی ما تصریح میکند، نه استقلال میتواند جلوِ آزادی را بگیرد، نه آزادی میتواند جلوِ استقلال را بگیرد؛ و این بسیار مبنای متین و مستحکمی است. اگر کسانی به نام آزادی و با شعار آزادی بخواهند پای دشمن را باز و نفوذ او را برقرار کنند، این آزادی نیست. این آن چیزی است که دشمن میخواهد. این همان دامی است که دشمن میگستراند. امروز، روز حسّاسی است. این روزگار، روزگار حسّاسی است.
من به شما عرض کنم، خدای متعال را شاکریم که مسئولان کشور، مسئولان طراز اوّلِ کشور، مسئولان سه قوّه و رؤسای سه قوّه، با قوّت و قدرت در مقابل دشمنان ایستادهاند؛ برای استقلال این مملکت حاضرند همه تلاش خودشان را مبذول کنند و ملت هم بیدار است. اما در این میان کسانی هستند که دلشان راضی نمیشود این استقلالی را که این ملت با خون این همه شهید و با مجاهدت این همه انسان به دست آورده است، به دشمن این ملت تقدیم نکنند!
وقتی انسان میبیند دستگاههای تبلیغاتی دشمن - دستگاه تبلیغاتی مزدور امریکا و سازمان سیا، دستگاه تبلیغاتی دولت انگلیس، دستگاه تبلیغاتی دولت غاصب صهیونیست - برای فلان لایحه در مجلس یقه میدرانند، جنگ روانی میکنند؛ به خاطر فلان زندانی، به خاطر فلان مسئول، دلسوزیهای دایه مهربانتر از مادر را نشان میدهند، انسان حق دارد به شک بیفتد؛ حق دارد در صدق بسیاری از ادّعاهایی که میشود، تردید کند.
دشمن امروز امیدوار است شاید بتواند از ضعفها استفاده کند؛ از سادهاندیشیها استفاده کند؛ جای پای خود را در دستگاههای سیاسی کشور و دستگاههای فرهنگی کشور باز هم باز کند؛ اما من عرض میکنم، این ملت بیدار است؛ مسئولان بیدارند و جواب زیادهطلبی دشمن را با قدرت به او خواهند داد.
قانون اساسی ما یک قانون مترقّی، بسیار مستحکم و بسیار هوشمندانه نوشته شده است. براساس این قانون، همه چیز در جای خود قرار دارد و قرار گرفته است. توصیه من به همه مسئولان، به همه مراکز قانونگذاری، به همه مراکز قانونی و به همه آحاد ملت، رعایت قانون است. اگر ما قانون را رعایت کنیم، دشمن نمیتواند به طمعورزی خود ادامه دهد. قانون باید رعایت شود. قانون، راه نفوذ دشمن را هم بسته است. اگر دیده میشود در مواردی اغتشاشگرانی از سوی دستگاههای تبلیغاتی دشمن تأیید میشوند، اینجا بهترین پاسخ به دشمن این است که قانون اجرا شود. اگر اغتشاشگرانِ حوادثی از قبیل حوادث خرمآباد، با قوّت و قدرت به وسیله دستگاههای قانونی به مجازات خود برسند - هر که هستند - دشمن دیگر جرأت نمیکند. با رعایت قانون، با رعایت انصاف، بدون تن دادن به اختلافات جزئىِ سیاسی - که همراه با هوچیگراییها، بزرگ نشان داده میشود - دشمن نمیتواند به طمعورزی خود ادامه دهد.
من به شما عرض کنم؛ عزیزان من! این اختلافات سیاسی و جناحی که گاهی بسیار بزرگ نشان داده میشود، به این بزرگی نیست؛ به این اهمیت نیست. مردم راه خودشان را میروند. راه مردم، راه اسلام، راه انقلاب، راه خدا و راه امام بزرگوار است. مردم با این خطکشیهای تصنّعی و مصنوعی کاری ندارند. دشمن دوست میدارد جناحها را بیشتر به جان هم بیندازد. بنده از روی دلسوزی کامل، بارها در نماز جمعه - که مقدّسترین مکانهاست - و در سایر جاها، جناحهای سیاسی را دعوت کردم؛ گفتم بیایید بنشینید با هم صحبت کنید، با هم مذاکره کنید. بیایید مواردی را که بر روی آن با هم اتفّاق نظر دارید، اصل قرار دهید و اختلافات را براساس اینها حل کنید. اگر بر روی اصول پافشاری کنید، موارد جزئىِ اختلافی و سیاسی اهمیتی هم ندارد. عدّهای قبول کردند؛ عدّهای لجاجت کردند و میکنند. این لجاجت چه معنا دارد؟! چرا باید کسانی وحدت ملت را، وحدت ملی را، امنیت ملی را، منافع ملی و مصالح این کشور را قربانی اغراض جناحی کنند؛ که اگر بدون نفوذ دشمن باشد، بسیار بد است و اگر با نفوذ دشمن باشد، چند برابر بدتر است؟
بنده باز هم همه را دعوت میکنم به وحدت کلمه براساس اصول اساسىِ نظام اسلامی؛ بر اساس بیّنات قانون اساسی؛ بر اساس اسلام؛ براساس راه امام؛ براساس منافع مردم؛ براساس ستیزه با هر کسی که با این ملت ستیزهگری میکند. این خطّ روشنی است که همه خیرخواهان و دلسوزان و افراد صادق میتوانند براساس آن جمع شوند.
امروز رؤسای کشور، بحمدالله همه به همین دعوت میکنند. رئیس جمهور هم همین را میگوید؛ رئیس قوّه قضائیّه هم همین را میگوید؛ رئیس مجلس هم همین را میگوید؛ برجستگان نظام، همه همین را میگویند. آنها میفهمند که اداره این کشور بزرگ با این جمعیت مؤمن، چه افتخار بزرگی است که خدا به آنها داده است. میدانند که اگر بتوانند به این نیروهای عظیم، به این ملت شجاع، به این ملت باوفا و به این مردمی که در طول این بیست سال هر جا که حضور آنها لازم بود، با قدرت حضور پیدا کردند، کمک کنند، مشکلات آنها را برطرف کنند، از منافع آنها دفاع کنند، از آرمان عزیز و بزرگ آنها - که حاکمیت قرآن و اسلام است - دفاع کنند، این افتخار بسیار بزرگی برای آنها خواهد بود؛ هم پیش خدای متعال، هم پیش فرشتگان خدا، هم پیش مردم تاریخ و هم پیش مردم امروز دنیا.
امروز جمهوری اسلامی در دنیا عزیز است. مسئولان جمهوری اسلامی به خاطر همین پیوندی که با مردم دارند، عزیزند. این را رؤسا و مسئولان کشور میدانند و به فضل پروردگار به آن پایبندند؛ اما بعضی افراد با ظرفیتهای کم، با شخصیتهای کوچک، با دلبستگیهای گوناگون مادّی و احیاناً با کجسلیقگی - کج سلیقگی را هم در خلال انگیزهها بگوییم که راهی برای حُسنظن باقی بماند - راه دیگری را میروند.
آنچه امروز برای این ملت اهمیت دارد، این است که مسئولان کشور با همه قدرت و توان، شاخصهای اصلی را برای اصلاح امور کشور در نظر بگیرند؛ همان سه شاخص عمدهای که گفته شد: مبارزه با فقر، مبارزه با فساد، مبارزه با تبعیض. این اساس قضیه است. اگر فقر و فساد و تبعیض به وسیله مسئولان کشور تحمّل نشود؛ رضای الهی، توفیق الهی، هدایت الهی، شامل حال همه خواهد شد؛ گرهها باز خواهد شد. این ملت در میدان است؛ این ملت باوفاست؛ این ملت به قرآن دل داده است. اگر بخواهیم این کارها انجام گیرد، راهش این است که جلوِ نفوذ دشمن با کمال قدرت بسته شود. امام بزرگوار ما، قاعدهای پیش خودشان داشتند و بارها هم آن را بر زبان میآوردند. میگفتند هرجا که دیدید دشمنانِ سوگند خورده این ملت و این کشور، آنجا توجّه و علاقهمندی نشان میدهند و از آنجا دفاع میکنند، به کار آنها سوءظن پیدا کنید. گاهی برای این که شخصیتی را خراب کنند، از او جانبداری میکنند. گاهی برای این که یک دستنشانده خود را بزرگ کنند، از او حمایت میکنند و جنگ روانی به راه میاندازند. خوشبختانه ملت ما سیاسی است؛ ملت ما هشیار و بیدار است و فریب این چیزها را نخواهد خورد.
توصیه آخر من این است که مراکز قانونی باید مورد اعتماد باشند. قوّه قضائیّه مورد اعتماد، دولت مورد اعتماد، شورای نگهبان و مجلس مورد اعتماد، مجمع تشخیص مصلحت مورد اعتماد؛ اینها مراکز قانونیاند. تبلیغات دشمن، هر وقتی برای هر دسته از مخاطبان سعی میکند یکی از این مراکز را بمباران تبلیغاتی کند؛ برای این که رابطه و امید و اطمینان مردم را از آنها سلب کند. من عرض میکنم، همه این دستگاهها باید مورد اعتماد مردم باشند؛ ملت به آنها اعتماد کنند؛ آنها امین مردمند. نمیگویم خطا نمیشود؛ ممکن است خطا بشود؛ اما هر خطایی راه جبرانی دارد. اگر پیوند میان مردم و دستگاههای قانونی گسسته شود، راه جبران ندارد. دشمن این را میخواهد.
البته دستگاههای مسئول - هم مجلس، هم شورای نگهبان، هم قوّه قضائیّه، هم دولت و هم مجمع تشخیص مصلحت و دیگرها - باید مراقب و کوشا باشند و آن راه دقیقی را که اسلام و قانون - شرع و قانون - برایشان معیّن میکند، بدون رودربایستی، بدون ملاحظه و بدون رعایت جنبههای غیرلازم بپیمایند. خدا را رعایت کنند، مردم را رعایت کنند، مصالح ملی را رعایت کنند؛ خدا هم به کار آنها برکت خواهد داد.
پروردگارا! به محمّد و آل محمّد، برکات خودت را بر این ملت نازل کن. پروردگارا! این ملت را بر دشمنانش پیروز کن. پروردگارا! حصار استقلال این ملت را که با این شجاعت از آن دفاع کردهاند، برای آنها مستحکم و باقی بدار. پروردگارا! مسئولان این کشور را زنده و پاینده و موفّق بدار که به این مردم خدمت کنند. پروردگارا! شهدای عزیز ما را با اولیایشان محشور کن. پروردگارا! امام بزرگوار ما را با اجداد طاهرینش محشور فرما. پروردگارا! همه ما را در راه خدا، در راه ائمّه هدی، در راه امام بزرگوارمان زنده بدار و در همین راه بمیران.
والسّلام علیکم و رحمةالله و برکاته