1370/09/11
بیانات در دیدار روحانیون تیپ مستقل 83 امام جعفر صادق(ع)
بسماللَّهالرّحمنالرّحیم
از این حضور فعالی که شما آقایان دارید، خیلی خوشحالیم. ما تیپ شما را، هم در تهران، هم در اهواز در سال 67 که برادران آمده بودند، از نزدیک دیدیم و با بعضیشان هم نشستیم و برخاستیم؛ بعد هم که چند بار تا حالا به تهران آمدهاید، در جمعیتهای بزرگ دیدهایم؛ چیز خیلی خوبی است.
اگرچه حضور طلاب در میدانهای جنگ، یا به تعبیر عامتری، حضور روحانیون - اعم از طلاب و غیرطلاب - در میدانهای جنگ و در یگانهای نظامی، به تیپ شما محدود و محصور نمیشود؛ زیرا در طول جنگ، خیلی از طلبهها رفتند؛ هم مبارزه کردند، هم تبلیغ کردند، هم شهید شدند، هم جانباز شدند، هم آزاده شدند، و بعضی هم بحمداللَّه سالم و سرپا هستند و خارج از این تیپ قرار دارند؛ اما از وقتی این تیپ در سال 65 تشکیل شده، حداقل برای طلاب حوزههای علمیه یک چارچوب شده، تا بتوانند حضور خودشان را نشان بدهند. وانگهی، این تیپ کمک خواهد کرد که در حالی که جنگ هم وجود ندارد، باز طلبهها در عالم جنگ و حال و هوای جنگ باشند؛ و این یک امر واقعاً واجب و لازمی است. به همین خاطر است که خوشحالیم از اینکه این تیپ هست و شما آقایان بحمداللَّه مشغول و فعال و بانشاط هستید.
امام واقعاً دنیا را عوض کرد. روی آوردن روحانیون به آموزش نظامی، هنر امام بود. این قدرت خدا بود که به دست آن بزرگوار این کارها انجام گرفت. امروز - همانطور که اشاره کردید(2) - آقای حاج شیخ علی پناه، یا آقای حاج شیخ جلال طاهر شمس، یا آقای مکارم و آقای آذری و آقای فاضل تفنگ به دستشان میگیرند و آموزش نظامی میبینند. این واقعاً همان «انّاللَّه فی ایّام دهرکم نفحات»(3) است. این چندساله جزو همان نفحات است. این فرصت الهی است که خدای متعال پیش آورده و کمک کرده، تا ما بتوانیم از آن استفاده کنیم.
یک زمانی برخی از آقایان علما منبر نمیرفتند؛ چون آن را خلاف شأن خود میدانستند؛ میگفتند منبر رفتن دلیل بیسوادی است! ولی حالا شما ملاحظه کنید، فردی مثل آقای جوادی، مرد ملای فاضل - معقولاً و منقولاً - مثلاً در پایان یک میتینگ منبر میرود، سخنرانی میکند و فریاد میکشد. ببینید الان با گذشته چهقدر فرق کرده است.
من یکی از دفعاتی که سال 59 از اهواز به تهران میآمدم، چون لباس نظامی تنم بود، رویش قبا میپوشیدم. رسم ما هم این بود که از راه که میرسیدیم، مستقیم خدمت امام میرفتیم. عصر یک روز پنجشنبه که برای نماز جمعه به تهران آمده بودم، مستقیم خدمت ایشان رفتم و چیزی راجع به جبهه گفتم و آمدم. شاید بار اولی بود که از جبهه خدمت ایشان میرسیدم. تا این چکمههایم را دم در دربیاورم، ایشان از پشت شیشه همینطور به آن هیأت بنده که لباس نظامی زیر قبا تنم بود، نگاه میکردند. وقتی رسیدم، دستشان را بوسیدم. خودشان گفتند که یک وقت بود که این لباس شما خلاف مروت بود، و حالا بحمداللَّه وضع به اینجا رسیده است. من احساس کردم که ایشان خوشحالند. در ابتدا قدری هم در دلم تردید بود. اول بار که در اهواز قبا را کندم و لباس نظامی پوشیدم، در ذهنم بود که آیا این کار درست است یا نه. بعد که دیدم ایشان لبخند زدند و لطفی کردند، فهمیدم که خوشحالند. واقعاً جای امام خالی است. اگر ایشان تشریف میداشتند و میدیدند که آقایان در تکواندو، دانِ 4 دارند و اینگونه پیشرفت کردهاند، خیلی خوشحال میشدند؛ این واقعاً در طریق همان خواست ایشان است.
نکتهی اول و مهم این است که سعی کنید یگانتان - چه تیپ و چه لشکر - حالت واقعی داشته باشد. ممکن است بگویید این یک لشکر است؛ بحثی نداریم؛ ولی باید حالت واقعی داشته باشد. اگر ما نام یک تیپ داشته باشیم، در حالی که در باطنش مثلاً سه گروهان هم نمیشود، این ارزشی ندارد. البته متأسفانه در گوشه و کنار در غیر کار شماها دیده شده که مثلاً در جایی لشکری بوده که هم اسمش لشکر بوده، هم ستاد لشکر و ارکان لشکر داشته، بعد که نزدیک شدیم، دیدیم مثلاً این سه، چهار گروهان است! یعنی لشکر که هیچ، یک تیپ هم نیست!
نکتهی دوم این است که تیپ را همواره با سازماندهیش در نظر بگیرید، نه با عده و جمعیتش. هر عدهی رزمنده، یک یگان نظامی نیستند. ممکن است شما ده هزار نفر آدم رزمنده داشته باشید، اما یک لشکر نداشته باشید؛ در حالی که اگر شما بخواهید یک لشکر هم تعیین کنید، همان ده هزار نفر خواهد شد. چهطور میشود که شما ده هزار نفر رزمنده داشته باشید، اما یک لشکر نداشته باشید؟ اینکه این ده هزار رزمنده، سازماندهی نشده باشند. وقتی سازماندهی نشد، پس دیگر یک لشکر نیست. ده هزار رزمنده که هیچ، اگر صد هزار رزمنده هم سازماندهی نشده باشند، هیچ وقت کار یک لشکر را که ده هزار نفر آدم سازماندهی شده است، نمیکنند. سازماندهی در جنگ، نقش بسیار مؤثری دارد، که از نقش افراد و نیروی انسانی کمتر نیست. پس، سازماندهی را محکم کنید.
بحمداللَّه من میبینم که عناوین کاملاً سر جای خودش هست؛ فرمانده دارید، جانشین دارید، رئیس ستاد دارید، معاونان رئیس ستاد دارید، و از این قبیل. حالا که اینطوری هست، این سازماندهی را، هم سازماندهی اداری را - یعنی در ستادتان - و هم سازماندهی عملیاتی - و به اصطلاحِ نظامیها، صفی - را حتماً و کاملاً تأمین کنید. اینطور نباشد که ستادی داشته باشید، اما باز صف شما واقعیت نداشته باشد، یا سازماندهی درستی نداشته باشد. صف هم بایستی مثل ستاد، سازماندهی داشته باشد؛ یعنی گروهانها و گردانهایتان کاملاً مشخص باشد؛ فرماندهی گردانتان معلوم باشد؛ فرماندهی گروهانتان معلوم باشد؛ گروهانها شمارهگذاریشده یا نامدار باشد. فرضاً آن طلبهیی که الان در بندرعباس یا در بیرجند یا در ارومیه زندگی میکند، بداند که مثلاً عضو گروهان چهارم از گردان دوم تیپ شماست. اگر روزی شما خواستید او را احضار کنید، لازم نیست به او بگویید کجا برو؛ همین اندازه کافی است که او بداند گروهانش در کجا مستقر است؛ بلافاصله خودش را به قم برساند و از ستاد تحقیق کند که گروهان چهارم کجاست. فرضاً به او خواهند گفت که در بیرون شهر اردو زده، یا مثلاً به اهواز رفته، یا در فلانجا مستقر است؛ او هم خودش را بلافاصله به آن گروهان برساند. بنابراین، باید چنین ترتیبات و مناسبات دقیقی وجود داشته باشد، تا آنها احساس کنند که جزو شما هستند. اصلاً شما میتوانید به همین منظور، یک معاونت یا مدیریت ارتباط در ستاد خودتان درست کنید؛ برای اینکه هر وقت فرماندهی تیپ اراده بکند، اینها را جمع بکند، یا با اینها تماس بگیرید، یا چیزی به آنها بگوید.
نکته سوم، مسألهی معنوی است. این قضیه واقعیت دارد که ما بدون اخلاص و اعتقاد و تعبد، هیچ چیز در این جنگ نمیداشتیم. یعنی اگر واقعاً ما میخواستیم ایمان و اخلاص را از آن تعداد جوانانی که فعالیت میکردند، بگیریم، اسمها و تیترها و درجهها و امثال اینها هیچ کاری نمیکرد. یک تعداد جوانان سپاهی و بسیجی و بعضی از ارتشیها بودند که اینها واقعاً با اخلاص میجنگیدند؛ یعنی واقعاً دلشان میخواست، احساس وظیفه میکردند و میجنگیدند. اگر ما این احساس وظیفه و همان عنصر ایمان را از مجموعهی عدد عظیم نیروهای مسلحمان - که مثلاً گاهی یک میلیون و چندصدهزار نفر نیروی مسلح در صحنهی جنگ یا پشت جبهه داشتیم - بگیریم، هیچ چیز باقی نمیماند و هیچ کار نمیتوانستند بکنند؛ این را باید نگه داریم.
طلبههایی که با شما مربوطند، باید علاوه بر درس نظامی، واقعاً از شما درس تعبد، ذکر، یاد، خشوع، تقوا و ورع از محارم را بگیرند؛ و این نمیشود، مگر آنکه خود شماها که در رأس کارها هستید، تا حدودی - نمیتوانم بگویم به طور کامل؛ چون از من این حرف ساخته نیست و خود بنده ناقص هستم - این جهات را رعایت کنید، تا خدای متعال کمکتان بکند. این تیپ شما و عناصر ستادی و صفیش، باید اینطور شناخته شوند که اهل نافله، اهل توجه، اهل ذکر، اهل عبادت و تقوا و تدین هستند.
نکتهی چهارم اینکه مراقبت کنید که حوزهیىِ محض باشید. هم ارتباطاتتان با حوزه واقعاً مستحکم باشد، تا حوزه شما را از خودش بداند، نه یک چیز زیادی و سربار - همین رابطهیی که با این آقایان علما دارید، به نظر من چیز بسیار خوبی است - و هم اینکه دستگاهها و این باندهای سیاسی را از خودتان ناامید کنید؛ یعنی باندهای سیاسی هم احساس نکنند که در شما امیدی برای آنها وجود دارد؛ باید ناامیدشان کنید. مطلقاً نبایستی به گرایشهای سیاسی و گرایشدارهای سیاسی جواب بدهید.
انشاءاللَّه خداوند کمکتان کند. شاید اگر در آینده عمر و فرصتی بود و خدا توفیقی داد، بتوانیم به مناسبتی مجموعهی شماها را در جایی به صورت سازمانیافتهشده و ملموس ببینیم؛ اگر بشود، خوب است؛ ببینیم که آقایان چهقدر به این ظواهر نظامی اهمیت میدهند.
رعایت ظواهر نظامی، خیلی مهم است. بدون شک، در امر نظامی، ظواهر عنوان بواطن است. یعنی اگر آن شخص نظامی که جلوی شما میآید، چنانچه دیدید یقهاش باز است، یا دکمهاش افتاده، بدانید که او قطعاً در میدان جنگ کم خواهد آورد. نه اینکه اگر یقهاش بسته بود و دکمهاش نیفتاده بود، کار را تمام خواهد کرد؛ نه، این جزو موضوع است؛ تمام موضوع نیست. یعنی اگر همه چیزش تکمیل باشد، اما مثلاً وقتی پیش شما میآید، ببینید بند پوتینش باز یا شُل است، یقین کنید که او در میدان جنگ، آن کاری که شما میخواهید، نخواهد کرد. باید کارش شسته، رُفته، مرتب، منظم و پُروپیمان - در همان زییی که از او متوقع است - باشد. البته ممکن است از طلبهی نظامی زی خاصی متوقع باشد؛ آن زی را مشخص کنید، تا همان زی را داشته باشد.
شُل و ول راه رفتن معنا ندارد. یک وقت یک افسر عالیرتبهی حزباللهىِ مشهور در ارتش نزد من آمد و از بس مقدسمآب بود، با دمپایی پیش من حاضر شد! به او گفتم اگر بعد از این تو را اینطوری دیدم، راهت نمیدهم؛ برو! ردش کردم، بعد دفعهی دیگر که آمد، دیدم بله، پوتین مرتبی به پا کرده است!
بعضیها حزباللهیگری را با شُل و ول بودن و بینظمی و بیترتیبی اشتباه میگیرند؛ حزباللهیگری که این نیست. رئیس حزباللهیهای همهی تاریخ - یعنی امیرالمؤمنین(ع) - میفرماید: «و نظم امرکم»(4)؛ باید منظم باشید. نظم چیست؟ همان آیینی که از هر کسی خواستهاند. هر جا نظمی دارد، میدان جنگ هم نظمی دارد، زی نظامی هم نظم خاصی دارد؛ باید آن نظم را رعایت کنید. انشاءاللَّه یک وقت شما را در آن زی خودتان ببینیم، تا این را هم به چشم مشاهده کنیم.
بد نیست که ثبت خاطرات رزمندگان روحانی را با آقای زم(5) و حوزهی هنری هم در میان بگذارید؛ آنها خوب پرداخت میکنند. مثلاً اگر سه، چهار خاطره را در اختیار آنها بگذارید، پرداختش میکنند، ویراستاری خوبی انجام میدهند و با نام روحانىِ طلبهی رزمنده، یک چیز خیلی زیبا و شیرین درمیآورند، که خیلی باقیمت خواهد بود. خود آقای زم هم مثل شماست؛ ایشان هم طلبه است. پیش ایشان بروید و موضوع را در میان بگذارید؛ حتماً این کار را بکنید.
والسّلام علیکم و رحمةاللَّه و برکاته
1) حجةالاسلام ذوالنوری
2) حجةالاسلام ذوالنوری
3) بحارالانوار، ج 74 ، ص 167
4) نهجالبلاغه، نامهی 47
5) مسؤول حوزهی هنری سازمان تبلیغات اسلامی