![]()
1370/06/31
بیانات در آغاز درس خارج فقه
بسم الله الرّحمن الرّحیم
الحمد لله ربّ العالمین و الصّلاة و السّلام على سیّدنا محمّد و آله الطّاهرین و لعنة الله على اعدائهم اجمعین. عن امیرالمؤمنین (علیه السّلام) انّه قال: اَلفَقیهُ کُلُّ الفَقیهِ مَن لَم یُقَنِّطِ النّاسَ مِن رَحمَةِ اللهِ وَ لَم یُؤیِسهُم مِن رَوحِ اللهِ وَ لَم یُؤمِنهُم مِن مَکرِ الله.(۱) به این مضمون البتّه احادیث متعدّدى هست و خلاصهى حرف این احادیث این است که حقیقت را آنچنان که هست براى مردم بیان بکند: نه با سختگیرىها و تنگنظرىها و دخالت دادنِ برخى کجفهمىها مردم را مأیوس بکند؛ نه با هواپرستى و تبعیّت از رأى غیر متّکى به مبانى، مردم را از مکر الهى ایمن بکند و به گناه تشویق بکند. لبّ فقاهت این است: فهم حقیقت دین و حقیقت شریعت و بیان آن به مردم. ما که بعد از مدّت نسبتاً طولانىِ تعطیلمان مجدّداً این مباحثه را شروع میکنیم، طبق مرسوم درسهاى حوزهاى، امروز بعضى از مطالب را لازم دانستیم که عرض بکنیم تا انشاءالله شاید مفید باشد؛ هم براى جمع حاضر، و هم براى هر کسى که از این مطالب مطّلع بشود. چند موضوع را به صورت پیوسته و شمارهبندى یادداشت کردهام که عرض میکنم. مطلب اوّل دربارهى نقش حوزههاى علمیّه است در جامعهى ما؛ چه در گذشته، چه حال و چه آینده. دربارهى این نقش باید خیلى مطالعه و تدبّر بشود. بخصوص حوزهى علمیّه را انتخاب کردیم از مجموعهى روحانیّت، چون اینجا مزرع علماى دین و پرورشگاه نهالهاى بالندهى فقاهت در آینده است. این حوزهها در طول زمان توانستهاند اوّلاً دین را حفظ کنند و تبیین کنند که اگر زحمات حوزههاى علمى از آغاز تا امروز نمیبود، یقیناً از دین و حقایق دینى چیزى باقى نمیماند و بقاى دین، مدیون تلاش علمى حوزهها است. همچنین توانستهاند روحیهى مردم را، روحیهى دینى مردم را تقویت کنند. از این حوزهها بوده است که علما و مبلّغینى برخاستهاند و در میان مردم تبلیغ دین کردهاند و روحیهى دینى را در مردم تقویت کردهاند و همچنین توانستهاند فکر جامعه را هدایت کنند. بعد از دوران حدیث و متنگرایى و از اوّلِ دوران استدلال تا امروز که بیش از هزار سال تقریباً میگذرد، این حوزههاى علمیّه بودند که توانستند فکر دینى مردم را هدایت کنند و دین را حفظ کنند و به آنها روحیهى دینى بدهند. در طول زمان در مسائل سیاسى هم این حوزهها تأثیر گذاشتند و ما این را در تاریخ گذشتهى خودمان هم [مىبینیم]؛ مثل دوران علّامهى حلّى (رضوان الله علیه) که مدرسهى سیّار داشت و طلّاب را با خود حتّى حرکت میداد در شهرها و بلاد گوناگون، و قبل از آن در زمان شیخ طوسى و شاگردان آن بزرگوار که در آفاق دنیاى اسلامى پخش میشدند ــ چه در طرف شرق، چه در طرف غرب مثل شهرهاى شام و طرابلس و دیگر مناطق یا شاید مصر ــ و زمان سیّدمرتضىٰ، و چه در زمانهاى نزدیک به زمان ما مثل دوران قبل از شیخ انصارى ــ زمان مرحوم کاشفالغطاء ــ که حوزههاى علمیّه آن وقت در وضع تحوّلات جارى زندگى مؤثّر بودند، و بعد شاگردان شیخ انصارى: مرحوم میرزاى شیرازى و بعد آخوند خراسانى و دیگرانى که نقش آنها را در قضایاى قبل از مشروطیّت و در خود قضیّهى مشروطیّت و بعد از آن تا زمان ما همه میدانند ــ یعنى باید گفت همه هم نمیدانند و متأسّفانه جزو مباحث کمتحقیقشده و کمکار ما است؛ باید بدانند؛ چیزهاى دانستهشدهى شناختهشدهاى است و ثبت و ضبط شده ــ و چه در زمان ما که تحرّک ملّت و تحقّق انقلاب اسلامى و حدوث جامعهاى با پایههاى اسلامى به وسیلهى حوزههاى علمیّه انجام گرفت؛ استاد حوزهى علمیّه بود که پیشاهنگ بود و طلّاب و فضلاى حوزهى علمیّه بودند که سربازان آن فرمانده و آن رهبر بودند در سرتاسر کشور و کارى انجام گرفت که در طول تاریخ اسلام از بعد از صدر اوّل تا امروز انجام نگرفته بود و آن، تحقّق این نظام اسلامى بود؛ در دوران بعد از انقلاب تا امروز هم که حضور طلّاب و حوزههاى علمیّه در مراحل مختلف انقلاب واضح است. پس حوزهى علمیّه یک نقش حیاتى دارد براى جامعه از جهات مختلف و این همانطور که عرض کردیم باید مورد تدبّر قرار بگیرد؛ یعنى کسانى روى این فکر کنند و تحقیق کنند و موادّ لازم را جمعآورى کنند و فکر نو در این زمینه ارائه کنند. مطلب دوّم این است که خب حالا گنجینهاى با این عظمت در اختیار ما و در اختیار جهان اسلام و روحانیّت اسلام است. قاعدتاً در هر جاى دنیا یک چنین گنجینهى اساسىاى وجود داشته باشد، براى آن شب و روز برنامهریزى میکنند؛ لحظهاى از هدایت آن غافل نمیمانند؛ بزرگانى، صاحبنظرانى، براى اینکه چگونه از این ذخیرهى عظمىٰ استفاده بشود در حال برنامهریزى هستند؛ ما چطور؟ ما براى حوزههاى علمیّهمان چقدر برنامهریزى میکنیم؟ چه کسى این برنامهریزى را میکند؟ چند درصد از وقت بزرگان و برجستگان روحانیّت صرف برنامهریزى براى حوزه میشود؟ آیا به قدر یک ادارهى کوچک در امور دنیایى، به قدر یک دانشگاه کوچک، براى حوزه برنامهریزى منظّم انجام میگیرد؟ تحقیقاً نه. بله، یک نفر ممکن است که براى درس خودش بنشیند فکر کند که تا آخر سال چه مسائلى را بگویم، چه جورى بگویم، به کدام کتابها مراجعه کنم؛ [امّا] این کجا و برنامهریزى براى حوزههاى علمیّه کجا؟ ما الان در کشور چقدر حوزهى علمیّه داریم؟ بعد، [در مورد] حوزهى علمیّهى قم؛ با این عظمت در کدام دوران تاریخ شیعه یک چنین حوزهی علمیّهاى هرگز وجود داشته؟ نه نجف، نه قم و نه اصفهان و نه مشهد و نه تبریز، و نه حوزههاى بزرگ، هیچکدام شاهد آن شکوفایى و عظمتى که حوزهى علمیّهى قم در زمان ما و قُبیل(۲) زمان ما داشته و دارد نبودند. خب این گنجینهى به این عظمت، و حوزههاى دیگرى که امروز بحمدالله در سرتاسر کشور هست ــ چه حوزههاى بزرگى مثل مشهد و اصفهان و تبریز و بعضى شهرهاى دیگر و چه حوزههاى کوچکى که در سرتاسر کشور هست ــ چه کسى براى اینها برنامهریزى میکند؟ چند درصد وقت ما براى برنامهریزى صرف میشود؟ تقریباً باید گفت صفر! در مقابل این ارزش عظمىٰ، آن کارى که ما میکنیم در حکم صفر است. این هم نکتهى دوّم که بدانیم که ما احتیاج داریم به برنامهریزى براى حوزههاى علمیّه. باید گروههاى متخصّص و متمحّض(۳) در برنامهریزى ــ هم وارد این کار باشند، هم متمحّض براى این کار باشند ــ بنشینند و مرتّب نگرش داشته باشند به حوزهى علمیّه و مسیر او، و براى فرداى او و فرداهاى او برنامهریزى کنند؛ برنامهریزىهاى عملى. مطلب سوّم این است که در حوزهها اساسْ فقاهت است؛ فقه باید پیشرفت بکند. فقاهت به معناى خاصّ خود مورد نظر ما است. فقه به معناى عام که آگاهى از دین است، در اینجا فعلاً مورد بحث ما نیست؛ فقه به معناى خاص یعنى آگاهى از علم دین و فروع دینى و استنباط وظایف فردى و اجتماعى انسان از مجموعهى متون دینى که عبارت است از همین فقه، که خیلى هم مهم است. یعنى انسان از قبل از ولادت احوالى دارد تا بعد از ممات، و این احوال شامل احوال فردى او و زندگى شخصى او است و شامل احوال اجتماعى او و زندگى سیاسى و اقتصادى و اجتماعى و بقیّهى شئون او است. تکلیف و سرنوشت همهى اینها در فقه معلوم میشود. فقه به این معنا مورد نظر ما است که اسم آن همان احکام فرعى است. استنباط احکام فرعى از اصول؛ این اساس حوزهها است. البتّه وقتى میگوییم فقه، مراد ما این چیزى است که گفتیم؛ وقتى میگوییم فقاهت، مراد ما آن مِتُد کارى و شیوهى کارى در حوزهها است. این شیوهى استنباط را اصطلاح میکنیم به عنوان فقاهت، که در کلمات فقها هم کم و بیش به همین معنا به کار میرود: روش فقاهت. روش فقاهت یعنى همین روش ردّ فروع به اصول و استنباط از اصول و مبانى استنباط ــ کتاب و سنّت و عقل و اجماع ــ و کیفیّت این استنباط و تقابل میان ادلّه و ترتیب و نوبتبندىِ ادلّهى مختلف که اوّل به چه مراجعه کنیم؛ فرضاً اوّل به ادلّهى اجتهادى مراجعه میکنیم، به ظواهر مراجعه میکنیم، اگر ظواهر تعارض داشتند چه کار بکنیم، اگر ظواهرى نداشتیم چه کار بکنیم، نوبت اصول عملیّه کِى میرسد، کدام اصل بر دیگرى مقدّم است و از این قبیل. اسم این شیوهاى را که ما در علم اصول میخوانیم، میگذاریم «فقاهت». پس مبنا در حوزههاى علمیّه فقه است به معناى آن علمى که گفته شد و شیوهى فقاهت است به این معنایى که بیان شد. خب، فقه و فقاهت باید در حوزهها پیشرفت بکند؛ این پیشرفت، هم از لحاظ عمق است که باید عمیق بشود؛ عمیقتر از آنچه هست. همچنان که شما نگاه میکنید، فقه زمان علّامهى حلّى (رضوان الله علیه) از فقه زمان شیخ(۴) عمیقتر است، یعنى برخورد کرده با آراء و نظرات گوناگون و در طول زمان یک عمق و پیچیدگى خاصّى پیدا کرده؛ فقه زمان مثلاً محقّق ثانى ــ علىّبنعبدالعالی کَرَکى ــ نسبت به فقه زمان علّامه عمق بیشترى دارد؛ فقه شیخ در مکاسب مِنباب مثال از تعمّق بیشترى برخوردار است. ما باید این عمق را روزافزون کنیم. عمق به معناى این نیست که به گوشهها و حواشى و تدقیقات زائد بپردازیم؛ نه، مسئله را حلّاجى کردن، آن را روشهاى نوی تحقیق زدن و به وسیلهى آنها آن را عمیقتر کردن، که در میدان عمل کسى که اهل تحقیق باشد، میتواند این شیوهى تحقیق را بشناسد. ما باید عمق ببخشیم به فقه؛ از سطحىنگرى در فقه بایستى پرهیز بشود. باید فقه ما امروز از فقه زمان شیخ(۵) و شاگردان شیخ و شاگردان شاگردان شیخ که بزرگان دورهى ماقبل ما هستند، عمیقتر باشد؛ ما بههیچوجه نباید سطحى در مسائل فکر کنیم؛ باید پیچیدگى و عمق ببخشیم به فکر. این یک بُعد از ابعاد پیشرفت فقاهت است. یک بُعد دیگر، سعه و فراگیرى مسائل زندگى است، یعنى ما باید اکتفا نکنیم به بعضى از ابواب؛ آن هم ابوابِ داراى اهمّیّت فردى، نه اهمّیّت اجتماعى، مثلاً ابواب طهارت. شما الان نگاه کنید ببینید تعداد کتبى که در باب طهارت نوشته شده چقدر است، و تعداد کتبى که در باب جهاد نوشته شده یا در باب قضاء نوشته شده یا در باب حدود و دیات نوشته شده یا در باب مسائل اقتصادى اسلام نوشته شده چقدر است؛ خواهید دید آن اوّلى بیش از این دوّمى است و از بعضىهایشان که خیلى بیشتر است. حتّى بعضى از کتب دورهاى ما کتاب جهاد را ندارد، مثلاً صاحب حدائق(۶) لازم ندانستند جهاد را که یکى از اصول اسلام و شریعت است بحث کنند ــ البتّه حدائق دوره نیست و نقص دارد امّا از محلّى که باید جهاد را بررسى کنند خیلى گذشته؛ جهاد در آخر عبادات است و قبل از ورود در معاملات و عقود ــ بحث نکردهاند. و [همینطور] بسیاری از فقهای دیگر؛ مخصوص ایشان هم نیست؛ خیلىهاى دیگر [هم] بحث نکردهاند: مرحوم نراقى بحث نکردند و دیگران و دیگران؛ عدّهاى هم که بحث کردهاند، خیلى مختصر بحث کردهاند و آن پیچیدگىهاى علمى را مثلاً مىبینید در بعضى از کتب به کار نبردهاند. خب، ما باید وسعت بدهیم یعنى فقه ما باید پیشرفت کند از لحاظ سعهى سطح فقاهت؛ همهى مسائل زندگى را بایستى شامل بشود. امروز خیلى از مسائل هست که از لحاظ فقهى براى ما روشن نیست. حتّى میخواهم این را بگویم که بعضى از فروع هست در بعضى از ابواب فقه که قدماى ما به آنها رسیدگى کردهاند و احکام آن را بیان کردهاند، متأخّرین حتّى آنها را هم بحث نکردند؛ یعنى شما امروز اگر به مبسوط شیخ(۷) (رضوان الله علیه) یا به تحریر علّامه(۸) مثلاً مراجعه بفرمایید، فروع بیشترى خواهید یافت تا به خیلى از کتب فقهایى که بعد از اینها آمدند و بخصوص فقهایى که نزدیک به زمان ما هستند. به فروع اهمّیّت کمترى میدهند در حالى که این فروع هر کدام یک نقشى در زندگى جامعه دارند؛ پس بایستى گسترش پیدا کند. امروز فقه ما باید احکام معاملات را خوب برسد؛ احکام اجاره را به شکل جهانى، خوب نگاه کند، احکام انواع و اقسام قراردادها را از شرع مقدّس استنباط کند و بیان بکند؛ خیلى از اینها هست که امروز براى ما روشن نیست. شما ببینید یک مضاربهى ما که خیلى هم براى او ترهاى خُرد نمیکردیم، میتواند علىالفرض مثلاً بانکدارىاى را اداره بکند. خیلى خب، چرا ما در کتب فقهیّه و ابواب مختلف فقهیّه تفحّص لازم نکنیم تا راههایى را براى ادارهى زندگى پیدا کنیم؟ پس از لحاظ سطح هم بایستى پیشرفت بکند و گسترش بیشترى پیدا کند. از لحاظ روش هم همینطور؛ همین روش فقاهتى که عرض شد، احتیاج به تهذیب، نوآورى و پیشرفت دارد؛ باید فکرهاى نو روى آن کار بکنند تا اینکه بشود کارایى بیشترى به آن داد. این هم مطلب سوّم که پس بنابراین اساسْ فقاهت است و فقاهت بایستى در این سه صحنه و سه جهت پیشرفت کند. مطلب چهارم این است که در عین حالى که فقاهت اساس امر است، از علوم دیگر اسلامى در حوزهها نباید غفلت بشود. مثلاً قرآن، علم قرآن، شناسایى قرآن، فهم قرآن، اُنس با قرآن باید به عنوان یک علم، یک رشته در حوزهها وجود داشته باشد؛ طلّاب ما باید قرآن را حفظ کنند یا لااقل بخشى از قرآن را، یا حدّاقل به آن مأنوس باشند. چقدر مفاهیم اسلامى است که در قرآن هست و ما اگر در فقه بخواهیم بحث کنیم به فکر آنها نمىافتیم. و این انزواى قرآن در حوزههاى علمیّه و عدم اُنس ما با قرآن خیلى مشکلات براى ما درست کرده است و بعد از این هم خواهد کرد و تنگنظرى به ما خواهد داد. بنده یک وقتى در سالهاى گذشته ــ قبل از انقلاب در مشهد ــ در درس تفسیر به طلبهها میگفتم که ما متأسّفانه ــ حالا نگاه میکنم میبینم حالا هم همانجور است ــ از اوّل «بدان ایّدک الله»(۹) تا وقتى ورقهى اجتهادمان را میگیریم، میتوانیم به قرآن حتّى یک بار مراجعه نکنیم؛ یعنى وضع درسى ما اینجورى است که اگر یک طلبهاى از اوّل یک بار حتّى به قرآن مراجعه نکند، میتواند همین رشتهى ما را از اوّل بگیرد تا آخر سِیر کند و بشود مجتهد، در حالى که قرآن را حتّى یک بار هم مراجعه نکند! چرا؟ چون درس ما اصلاً از قرآن عبور نمیکند. ما در فقه گاهى یک آیات قرآنى را مثلاً فرض کنید ذکر میکنیم و روى آن هم خیلى کار و تحقیق نمیشود به قدرى که در روایات ما بحث میشود و کار میشود. قرآن منزوى است از حوزهى ما؛ مثلاً علم قرآن، مسائل مربوط به قرآن و همین چیزهایى که تحت عنوان علوم قرآن، شما مىبینید الان رایج شده و گذشتگان کتابهاى زیادى نوشتهاند ــ لکن حالاها خوشبختانه بعضى توجّهاتى به آن میکنند ــ یا تفسیر. خود تفسیر یک علم مستقلّى است؛ یا حدیث، آشنایى با حدیث، علم حدیث، شناخت حدیث ــ که غور در این علم منتهى بشود به دستهبندىهاى خوب، فهرستبندىهاى خوب، استفادههاى خوب که متأسّفانه از همهى آنها ما الان محروم هستیم ــ یا رجال. در رجالْ کار و تحقیق بشود. اگرچه کتابهاى خوبى نوشته شده لکن در عین حال انسان احساس میکند جاى زیادى و خلأ عظیمى در رجال وجود دارد. ما از همین شناخت رجال و معرفت رجال است که میخواهیم حجّت را براى خودمان در باب سنّت به دست بیاوریم. باید روى آن کار بشود؛ یا تاریخ. تاریخ بسیار مهم است؛ حتّى از تاریخ در فقه هم میشود استفاده کرد. بسیارى از مسائل فقهى هست که به تاریخ ارتباط پیدا میکند. ما به این ارتباط کمتر توجّه کردیم و حتّى کشف نکردیم. البتّه من تاریخ را به عنوان یک علم مستقل عرض میکنم، یک علم اسلامى است و بایستى در آن کسانى کار کنند؛ یا فلسفه. فلسفه اگرچه در حوزهها رایج است امّا در حقیقت باید گفت مهجور است. فلسفه باید در حوزهها رواج پیدا کند. فلسفه فقط این نیست که ما کتاب منظومه را یا اسفار را بگیریم از اوّل تا آخر بخوانیم؛ نه، تبحّر در فلسفه به این معنا است که انسان بتواند از تمام افکار فلسفى موجود دنیا که به شکل ساعتنگارى دارد پیش میرود ــ ساعتبهساعت فکر فلسفى دارد مطرح میشود ــ مطّلع باشد و از مادّهى فلسفى موجود خودمان، خودمان را در حال آمادهباش نگه داریم در مقابل فلسفههاى غلط انحرافى، و احیاناً اگر چنانچه نقطهى مثبتى در آنها هست، از آن نقطهى مثبت استفاده بکنیم. فلسفهى ما اینجورى پیشرفت میکند، وَالّا افکار بزرگان و کلمات بزرگان در حدّ شناخت کلمات آنها، به این اندازه ارزشى ندارد. فلسفه باید ما را به معرفت برساند. به معرفت کامل برساند. باید دید در وادى معرفت چه کار دارد میشود. در سطح بشرى و پىدرپى کارهاى جدید، افکار جدید، روشها و مِتُدهاى جدید بایستى در حوزه مطرح بشود؛ یا کلام جدید به همین ترتیب. امروز مباحث کلامىاى که مطرح است براى دفاع از عقاید دینى، غیر از مباحث آن وقتها است؛ [مثلاً] شبههى ابنکمونه را چه کسى حالا مطرح میکند؟ شبهات فراوانى امروز هست در عالم ذهنیّات و معارف بشرى که باید حوزههاى علمیّه این شبهات را بدانند، راه مقابلهى با آنها را بدانند؛ حالت تهاجمى همیشه داشته باشند. در مقابل فلسفهها، گرایشها، مذهبها همیشه یک حالت بُرندگى و تهاجم داشته باشند. پس این رشتهها باید در حوزهها مورد توجّه قرار بگیرد. و متخصّصینى در این علوم بایستى تربیت بشوند و حوزه به چشم بىاعتنائى نباید به اینها نگاه کند. فرض بفرمایید در گذشته اگر کسى میخواست در حوزه مقام علمى پیدا بکند، بایستى به تفسیر نمیپرداخت. یک آقاى ملّاى محترم عالِمى فرضاً اهل تفسیر باشد و مردم از تفسیر او استفاده کنند، بعد براى خاطر اینکه این درس موجب میشود که او شهره بشود به بىسوادى، این درس را ترک کند؛ شما را به خدا این فاجعه نیست؟ باید عکس این باشد؛ آقا، فلانى متخصّص در تفسیر است ــ استاد بزرگ تفسیر یک عنوانى باید در حوزه باشد ــ ایشان متخصّص در فلسفه است؛ ایشان متخصّص در کلام است؛ ایشان متخصّص در تاریخ است؛ اینجور چیزهایى باید در حوزه ارزش پیدا بکند؛ کمااینکه در گذشته هم از این چیزها بوده. در همین زمان خود ما مرحوم علّامهى طباطبائى (رضوان الله علیه) در حدّى که اگر منحصر به فقاهت میشد یقیناً به مرجعیّت تقلید میرسید ــ ایشان از علماى زمان خودش اگر بیشتر نبود، کمتر نبود ــ فقاهت را سپرد به کسانى که مشغول فقاهت بودند. خب، آن زمان در قم مرحوم آیتالله بروجردى با آن عظمت مشغول کار فقاهت بود و اساتید بعد از آن بزرگوار؛ ایشان آمد مشغول فلسفه شد و خب یک رُفتى(۱۰) شد، فلسفه را در قم زنده کرد؛ بعد از آنکه هیچ نشان قابل توجّهى از فلسفه در قم نبود، احیا کرد، شاگردانى تربیت کرد، فلسفه را راه انداخت و گسترش داد. البتّه قبل از ایشان امام فلسفه میگفتند لکن در دایرهى محدودى با شاگردان مخصوصى، [امّا] ایشان گسترش داد، درس را وسیع کرد و عمرش را صرف کرد به فلسفه؛ خب باید حوزهها اینجور باشد. اینجور نباشد که همه باید [دنبال] رشتهى فقاهت را بگیرند؛ نخیر، باید طلبه بداند که اگر رشتهى تاریخ یا تفسیر یا فلسفه یا کلام یا علوم قرآن یا بقیّهى علوم اسلامى را پیمود، یک ارزشى در انتظار او است؛ ارزشگذارى مناسبى میشود. مطلب پنجم این است که حوزه باید از پیشرفتهاى جهانى در همهى مسائلى که به علوم اسلامى ارتباط پیدا میکند مطّلع بشود و خود را با آن هماهنگ کند. مثلاً امروز در باب مسائل جامعهشناسى، مفاهیم جدیدى مطرح میشود که این مفاهیم با حوزهى کار علماى دین ارتباط پیدا میکند. همین مفاهیم هست ــ فرض کنید مفاهیم جامعهشناسى یا تاریخى مارکس ــ که مىآید در داخل اجتماعات و وسیلهاى میشود براى القای تفکّرات ماتریالیستى و فلسفی مارکس؛ خب، مباحث اجتماعى مارکس یا مسائل اقتصادى مارکس با مسائل فلسفى مارکس از هم جدا هستند؛ اگرچه به هم زنجیر کرده اینها را و قفل کرده و ارتباط داده، لکن مقولههاى جدایى هستند؛ ماتریالیسم یک مقوله است، سوسیالیسم علمى در باب اقتصاد یک مقولهى دیگر است؛ یا طبقات اجتماعى آنطورى که در تحوّل تاریخى ــ که همان مبناى سوسیالیسم علمى است ــ مارکس ترسیم میکند، یک حرف دیگر است، امّا همان مسائل اقتصادى، همان مفاهیم اجتماعى مىآیند در ذهن فلسفى مخاطبین خودشان اثر میگذارند. آنوقت حوزهى علمیّه این دفعه براى مقابلهى با ماتریالیسم شروع میکند به تلاش کردن و راه رفتن! خب، ما چرا از اوّل متوجّه نباشیم چه چیزى دارد در دنیا فراهم میشود و فرآورده میشود تا به افکار بشر داده بشود تا خودمان را از ریشه آماده کنیم. بنشینیم تا صد سال بعد از مرگ مارکس که افکار او خوب همهجا منتشر شد و وارد کشور ما شد و چهار نفر از بچّههاى ما رفتند تودهاى شدند یا مارکسیست شدند و خدا را انکار کردند، آن وقت تازه بیفتیم به فکر اینکه مثلاً حالا علیه بىدینى و بىخدایىِ آنها کتاب بنویسیم؟ این درست است؟ راهش این است؟ یا نه، اگر از همان وقتى که فرض کنید تفکّرات اقتصادى یا اجتماعى مارکسیسم یا هر مکتب دیگر ــ حالا من به عنوان مثال مارکسیسم را میگویم که حالا امروز در دنیا دیگر از مارکسیسم تقریباً خبرى نیست؛ امروز باز چیزهاى دیگرى هست ــ داشت ریشه میگرفت و جوانه میزد، حوزههاى علمیّه متوجّه بودند و خودشان را هماهنگ میکردند و پیش میبردند، میتوانستند بموقع و بجا آن افکار صحیح اسلامى را بدهند و نگذارند که در موضع تدافعى قرار بگیرند، همیشه موضع تهاجمى، همیشه موضع تبیینى داشته باشند. پس بنابراین بایستى با افکارى که به نحوى با مسائل اسلامى ارتباط پیدا میکند، خودشان را هماهنگ بکنند. فرض بفرمایید منطق دیالکتیک مدّتها در دنیا پیش آمده بود. هگلی پیدا شده بود و دیالکتیکى درست کرده بود و پخش شده بود در همهى عالم و آمده بود یواشیواش منطق شکلى و صورى را که پایهى استدلالهای ما است، مورد تعرّض قرار داده بود، ما تازه به فکر افتادیم که بیاییم دیالکتیک را خراب کنیم یا رد بکنیم! خب، اینجور برخورد با قضایا برخورد انفعالى است. بایستى با تحوّلات جهانى آشنا بود تا برخورد انفعالى پیش نیاید، بلکه برخورد فعّال پیش بیاید. مطلب ششم اینکه حوزه با سبکهاى نوین تحقیق باید آشنا بشود. تحقیق که میگوییم، منظورمان، هم تحقیق عمقى است یعنى همان چیزى که ما هم در حوزه به آن میگوییم تحقیق، یعنى تعمّق در مطلب، و هم تحقیق عرضى که در روشهاى سبْک اروپایى به آن میگویند تحقیق و ما به آن میگوییم تتبّع ــ در اسمگذارى بحثى نداریم ــ این هم یک نوع تحقیق است؛ تحقیق عرضى است، تحقیق سطحى است، یعنى در سطح، در عرض دنبال یک مطلبى گشتن یا در عمق به دنبال آن رفتن. هر دو جور تحقیق، امروز روشهاى نوینى دارد؛ استادانى مىنشینند، دانشجویانى را هدایت میکنند، کار دستهجمعى انجام میگیرد، تحقیق دستهجمعى عرضه میشود؛ تحقیق دستهجمعى خاطرجمعتر از تحقیق فردى است؛ اختلافات کمتر میشود، پیشرفتها بیشتر میشود. این روشها را باید در حوزه به کار بیندازیم. ما روش فردى را در حوزه همیشه داشتیم دنبال میکردیم. هنوز هم به نظر من روشها فردى است؛ یعنى همین درس که شما ملاحظه میکنید یک کار فردى است؛ درست است که صد نفر، هزار نفر پاى درس نشستهاند امّا هر یک از آنها جداگانه با استاد روبهرو است، مخاطب استاد است و بعد هم میرود و مشغول کار خودش میشود. حتّى مباحثهى ما کار فردى است؛ عجیب است؛ یک روز این آقا میشود استاد، آن [آقا] میشود شاگرد، این گوینده است، او شنونده؛ یک روز او میشود گوینده، این میشود شنونده، یعنى کارِ با هم نیست، کار دستهجمعى نیست، تعامل فکرى نیست؛ کارِ فردى است. این کار فردى البتّه یک جهات حُسنى هم دارد و محسّنات این کار و این شکل نباید از دست برود، امّا روشهاى دستهجمعىاى هم در دنیا معمول است. خب، چرا از این روشها ما استفاده نکنیم؟ این هم این [مطلب] است که بایستى حوزهها به این فکر بیفتند. هفتم؛ حوزه باید به سمت تخصّصى شدن پیش برود. خوشبختانه کارهایى الان شده است و اقدامات مقدّماتى انجام گرفته است امّا باید جدّیّت بیشترى بشود؛ زمانبندى بشود که تا چه زمانی ما میخواهیم [رشتهها را] به شکل کامل تخصّصى کنیم. تاکنون دو رشتهى تخصّصى در قم به وجود آمده که ظاهراً یکى تفسیر است، یکى کلام است، لکن این مقدار که دو رشتهى تخصّصى در یک گوشهاى با دو استاد به وجود بیاید، کافى نیست. البتّه این به عنوان قدم اوّل، کار خوبى است، لکن بایستى تخصّصى شدن در حوزه جدّى گرفته بشود. با این سطح وسیعى که وجود دارد، با این کار عظیمى که وجود دارد، فقاهت را تخصّصى کنند؛ حتّی خود فقاهت را: معاملات را، عبادات را. درست است که اینها به کارِ هم میخورند و هر کدام در دیگرى ممکن است اثر بگذارند امّا هر کدام خودش یک کار جداگانه است، در عین حال که میتواند یک متخصّص داشته باشد. اصول را، فقه را، ابواب مختلف فقه را و رشتههای دیگر را [تخصّصی کنند]. تخصّص را در حوزه باید جدّى گرفت و درجات تخصّص را. نکتهى هشتم این است که به تبلیغ باید در حوزه به صورت جدّى توجّه بشود؛ یعنى چه؟ یعنى برنامهریزى شود براى تبلیغ. این ذخیرهى عظیم در حوزه در اختیار ما است؛ اینهمه روحانىِ جوانِ آمادهى حرف زدن و تبلیغ کردن؛ این چیز کمى است مگر؟ خب، به شکل خودجوش و خودرو البتّه چرا، همیشه طلّاب میروند در جاهاى مختلف ــ با دعوت، بىدعوت، خوب، بد، مفید، کمفایده، پُرفایده؛ هست ــ امّا هیچ محصول حسابشدهاى در انتظار این نیست. چرا؟ چون برنامهریزى نیست. یک وقت هم اگر چنانچه خداى ناکرده یک طلبهاى یک گوشهاى تبلیغى بکند که این تبلیغ به نفع تمام نشود، کسى نیست که جلوى آن را بگیرد یا ضایعهاش را جبران بکند؛ چون قبلاً برنامهریزى نشده، حسابگرى نشده؛ باید بنشینند حساب کنند. تبلیغ در کجا، به وسیلهى که، به وسیلهى کدام ابزار تبلیغ، محتواى آن تبلیغ چه باشد، هدف آن تبلیغ چه باشد، [یعنی] ما تبلیغ میکنیم که از مخاطب خود چه درست کنیم؛ گاهى میخواهید شما یک تبلیغى بکنید که فرضاً از مخاطبتان یک داوطلب حضور در جنگ تحمیلى ــ که بر ما تحمیل شده بود در جبههى جنگ ــ درست کنید که تحت تأثیر حرف شما، یک ماه، دو ماه، شش ماه برود جبهه؛ این یک جور است؛ یک وقت هدف شما از تبلیغ این است که یک مؤمن درست کنید که تا آخر عمر با این ایمانش زندگى کند؛ این یک جور است؛ یک وقت یک مسئلهى فصلى پیش آمده، میخواهید تبلیغ بکنید براى اینکه او را آمادهى براى مواجههى با آن مسئلهى فصلى بکنید؛ [این هم] یک جور است. برنامهریزى لازم دارد؛ در حوزه باید یک دستگاهى مخصوص برنامهریزى تبلیغ وجود داشته باشد؛ برنامهریزى کند، کار کند و افراد را آماده کند براى تبلیغ و روشهاى جدیدى در باب تبلیغ به کار گرفته بشود. این هم این نکتهى دیگر. نهم؛ فکر وحدت دین و سیاست را، هم در تفقّه، هم در عمل دنبال بکنید. آقایان بدانند که فکر جدایى دین از سیاست، به عنوان یک آفت بکلّى ریشهکن نشده؛ هنوز در حوزهها متأسّفانه هست و هستند کسانى که خیال میکنند حوزه به کار خودش باید مشغول بشود و اهل سیاست و اهل ادارهى کشور هم مشغول کار خودشان باشند؛ حدّاکثر اینکه با هم مخالفتى نداشته باشند امّا اینکه دین در خدمت ادارهى زندگى مردم باشد و سیاست متغذّى از دین باشد و از دین تغذیه بکند، در بعضى از اذهان هنوز درست جا نیفتاده. ما این فکر را بایستى ریشهدار کنیم در حوزه، به این شکل که هم فقاهت را اینجور قرار بدهیم، یعنى استنباط فقهى بر اساس فقهِ ادارهى نظام باشد، نه فقه ادارهى فرد ــ که فقه ما از طهارت تا دیات، ناظر به ادارهى یک کشور، ادارهى یک جامعه، ادارهى یک نظام باید باشد؛ [یعنی] شما حتّى در باب طهارت هم که به ماء مطلق یا فرض بفرمایید ماء الحمّام فکر میکنید، باید توجّه داشته باشید که این در یک جا از ادارهى زندگى این جامعه تأثیرى خواهد داشت، تا برسد به ابواب معاملات و ابواب احکام عامّه و بقیّهى ابوابى که وجود دارد یا احوال شخصى و غیره؛ همهى اینها را به عنوان جزئى از مجموعهى ادارهى یک کشور بایستى استنباط بکنیم؛ این در استنباط اثر خواهد گذاشت و گاهى تغییرات ژرفى را به وجود خواهد آورد ــ و هم در عمل، طلّاب را باید تربیت کنیم براى نیازهاى جامعه. خب، این جامعه احتیاج به قاضى دارد؛ یک دستگاهى در قم بایستى طلّاب را سوق بدهد به سمت تربیت قاضى؛ اینجور نباشد که تربیت قاضى را هم حوزه به عهدهى دیگرى واگذار بکند. یک جایى در حوزه طلّاب را سوق بدهد براى حضور در دستگاههاى گوناگون ادارى کشور؛ فرض کنید اینهمه سیاسى ـ عقیدتىها، اینهمه ادارات مختلف که احتیاج دارند. یک جایى اشخاصى را، جمعى را سوق بدهد به سمت پیدا کردن مسائل مهم که نظام به آنها نیاز دارد. ما امروز در باب ادارهى کشور به مسائلى برخورد میکنیم که مشکلات و معضلات دینى و فقهى ما است؛ پاسخ اینها را میخواهیم، کسى جوابگو نیست؛ باید خودمان بنشینیم یا یک آقایى را ببینیم و از او بخواهیم یا فرض کنید که در کتابها بگوییم بگردند و جواب این مسئله را پیدا کنند. خب، یک دستگاهى باید آماده باشد که تمام مشکلات و معضلات نظام را پیشبینى کند، فکر کند، حل کند، جواب و پاسخ آماده را براى آن آماده بکند. این جزو وظایف حوزههاى علمیّه است؛ نظام مال اسلام است و اسلام آن چیزى است که حوزهى علمیّه براى آن به وجود آمده. البتّه بُعد دیگرِ وحدت دین و سیاست، این است که حوزههاى علمیّه بایستى از سیاست هرگز دور نمانند؛ طلّاب باید آگاهى سیاسى پیدا کنند. مبادا جریانهاى سیاسى روز سبقت بگیرد بر ذهن طلّاب در حوزهى علمیّه. حضور داشته باشند در فضا بلکه جلوتر از زمان باشند؛ فکر سیاسى روشن داشته باشند. کمااینکه علمائى که فکر سیاسى روشن داشتند مفید بودند. ما مىبینیم عالمِ ملّاى محقّقِ شجاعِ بهدردبخورى از لحاظ شخصى را که به خاطر نداشتن فکر سیاسى یک جا که وجودش باید مفید میشده، مفید واقع نشده؛ یک نظرى یک جا داده که آن نظر بر خلاف است؛ یک تشخیصى یک جا در مورد یک شخصى داده که آن تشخیص تشخیص غلطى است و موجب اشتباهات بزرگى مثلاً در این باب شده. وقتى ما به فکر سیاسى اهمّیّت ندادیم، اینجور خواهد شد. بایستى عالِم دین، فکر سیاسى روشن و زنده و متناسب با لحظهى حال داشته باشد. دهم؛ در حوزه به ارزشهاى اسلامى حدّاکثر عنایت و احترام بشود، مثلاً ارزش مجاهدت؛ طلبهى جبههرفته، عمرىدرجبههصرفکرده، بایستى ارزش والایى در حوزه داشته باشد؛ به طلبهاى که یک بخشى از عمرش را در یک نظامى، در یک بخشى، ارگانى از ارگانها صرف کرده و آنجا مشغول خدمت شده و از شوق و ذوق هر طلبهاى که عبارت است از بودن در حوزه و درس خواندن و تحقیق و مانند اینها خودش را دور نگه داشته براى خاطر مصلحت نظام، باید ارزش داده بشود. مبادا در حوزه جورى مشى بشود که تصوّر بشود اگر طلبهاى رفت در یک ارگانى فرض بفرمایید پنج سال، ده سال، مشغول خدمت شد، از ارزشِ طلبگى او در حوزه چیزى کم میشود؛ نخیر، باید بگوییم بر ارزش او اضافه میشود. آیا ارزش این طلبه بیشتر است یا آن کسى که اصلاً اعتنائى به این نیاز جامعه نکرد و در حالى که به او احتیاج بود، نیمنگاهى نکرد و مشغول درس خواندن خودش شد؟ خب معلوم است که راه راحتتر، راه بىدردسرتر، راه عافیت این است که انسان بماند آنجا و هر کس مشغول کار خودش بشود، اصلاً اعتنائى هم نکند. البتّه چهار کلمه هم بیشتر خواهد خواند امّا معلوم نیست بیشتر و بهتر بفهمد؛ این را به شما عرض بکنم؛ معلوم نیست بهتر مسائل را درک کند. حوزه باید به مجاهدتهایى که طلبهها کردند، به گذشتهایى که کردند، به حضورشان در جبههها، به حضورشان در ارگانها اهمّیّت بدهد، آنها را ارج بگذارد، براى آن ارزش قائل بشود و سعى کند اگر کمبودى دارند از لحاظ علمى، برایشان به یک نحو اختصاصى جبران بکند. [مثلاً] کسانى براى انقلاب تلاش کردند، فرض کنید طلبهاى است پا شده، رفته در یک نقطهى بدآبوهواى دوردستى که به طور طبیعى کسى حاضر نیست برود آنجا، براى خاطر نیاز انقلاب، نیاز مردم، نیاز دینى، رفته آنجا شش ماه، یک سال، پنج سال مانده. خب حوزه باید براى این شخص ارزش قائل بشود؛ این خیلى باارزش است، تا آن کسى که این زحمت را بر خودش هموار نکرده، این سرما و گرما و ناامنى و گرسنگى و مشکلات و تحقیر و خطر کردن و از زن و بچّه دور ماندن و مانند اینها را تحمّل نکرده و در حوزه مانده؛ کدام ارزششان بیشتر است؟ یقیناً برای آن کسانى که مجاهدت کردند، تلاش کردند، بایستى ارزش بیشترى قائل بشود و این ارزشها باید به حساب بیاید. نمیگوییم هم بیشتر؛ هر کدام یک ارزشى است. ممکن است کسى هم در حوزه مانده، فرض کنید یک تحقیق خیلى برجستهاى در حوزه کرده؛ آن هم البتّه یک ارزش دیگرى است. ارزشهاى اسلامى باید به حساب بیاید. یکى از این ارزشها تبلیغ در جاهاى خطرناک و جاهاى محتاج به تبلیغ و دوردست است؛ یکى از اینها حضور در جبههها است؛ یکى از اینها حضور در ارگانها است و از این قبیل چیزهایى که داراى اهمّیّت و ارزش است. نکتهى یازدهمى که حوزهها باید توجّه بکنند، این است که براى آن طلّابى که درآمدى جز شهریّهها ندارند، از روشهاى جدید استفاده شود؛ بالاخره کارهایى باید بشود مثل خانهى سازمانى، مثل بُن مخصوص، مثل فرض بفرمایید که بیمه و از این قبیل؛ براى طلّاب در حوزهها باید این کارها و خدمات انجام بگیرد که طلّاب تا یک قدرى فکرشان آرام باشد؛ اگرچه این رویّهى قناعت و زهد، رویّهى حسنهى طلّاب ما است در حوزههاى علمیّه. طلبهها این را هم نبایستى عوض کنند به رفاهطلبى؛ آن را باید حفظ بکنند، لکن در عین حال بایست این فکرها هم بشود. نکتهى دوازدهم این است که در حوزه از درگیر شدن به مسائل جناحى باید بشدّت پرهیز بشود که بحمدالله این رعایت شده؛ باز هم رعایت بشود. بخصوص طلّاب جوان باید مواظب باشند این مسائل خطّى و جناحى و گروهى و معارضهها و درگیرىها و غیبتها و این چیزها را نکشانند به داخل حوزهها که در حوزهها بکلّى ضایعه به بار خواهد آمد. مسئلهى سیزدهم این است که هر طلبهاى براى آیندهى زندگى علمى و فکرى خودش برنامهریزى کند؛ بىهدف در حوزه نمانند. یک مدّتى خب تحصیلات هست؛ دارد کفایه میخواند، میخواهد درس خارج برود؛ درس خارج میرود، میخواهد مجتهد بشود؛ خیلى خوب، بعد براى آینده باید برنامهریزى کند. هر کسى ذوقى دارد، هر کسى توانى دارد، هر کسى موقعیّت خاصّى ممکن است در اختیارش قرار بگیرد؛ اینها را از پیش برنامهریزى کند، خودش را آماده کند. اینچنین نباشد که ده سال، پانزده سال، بیست سال بگذرد در حوزه، همینطور بىهدف پاى این درس، پاى آن درس بگردند، فسیل بشوند؛ نه فایدهاى براى مردم [داشته باشند]، نه فایدهاى براى خودشان. و مطلب چهاردهم که شاید یکى از مهمترین بلکه باید گفت مهمترینِ این مسائل است، مسئلهى تهذیب اخلاق در حوزههاى علمیّه است که ما چون راجع به این مسئله زیاد صحبت کردهایم و مکرّر عرض کردهایم، نخواستیم که دربارهى این تفصیل زیادى بدهیم. مسئلهى تهذیب اخلاق، مسئلهى سادهزیستى، مسئلهى اِعراض از زخارف(۱۱) دنیا را باید جدّى گرفت در حوزههاى علمیّه. اینجور نباشد که طلبه تا خانهاش دو خیابان تا محلّ درس فاصله دارد، به فکر ماشین شخصى بیفتد. ماشین چیست؟ از اوّل، بناى کار طلبگى بر عسرت(۱۲) بود و بىاعتنائى به زخارف دنیوى؛ نه اینکه فوراً به فکر بیفتیم که حالا یک ماشین شخصى، یک خانهى کذائى؛ نه آقا، باید یک حدّاقلّ معیشتى [باشد] ــ البتّه جورى که ذهن انسان مشغول آن چیزها نباشد و بتواند درسش را راحت بخواند و کار لازم و مورد توقّع را انجام بدهد ــ امّا اینجور نباشد که طلبگى هم تبدیل بشود به یک چیزى مثل بعضى کارهاى دیگرى که بعضى میکنند: دنبال تجمّلات و دنبال زخارف و مانند اینها. این خیلى عیب بزرگى است که باید بشدّت از این جلوگیرى بشود. و مسئلهى پانزدهم این است که در امتحاناتِ طلّاب که بسیار هم مهم است، ممتحنین باید با روش خود طلّاب را از غور(۱۳) بىحاصل در بعضى از کارهاى کوچک و ریز و عبارتها و ریزهکارىها و پرداختن به حواشى و مانند اینها برحذر بدارند و بیرون بکشند. اینجور نباشد که طلبه خیال کند اگر بخواهد امتحان بدهد، بایستى مثلاً اینجور در جزئیّات دقّت بشود، این ریزهکارىها را باید بداند [جورى] که از آن مسائل اصلى بازبماند ــ حالا در درسها هم این رعایت باید شود، [امّا] عمده در امتحان است که محلّ بحث است ــ بلکه بیشتر باید آنها را به تحقیق، به تفحّص، به آزاداندیشى، به سعهى مسائل مورد نظر و نوآورى سوق بدهند. آخرین مسئله، مسئلهى کتابهاى درسى است. این کتابهاى درسى ما ابدى که نیست ــ گفت: «ثلاثةٌ لیس لها نهایة، رسائلٌ مکاسبٌ کفایة» ــ که تا آخر همینطور باید ما اینها را [بخوانیم]؛ نه آقا، یک روز رسائل نبود، یک روز مکاسب نبود، ملّایى مثل شیخ(۱۴) درست شد؛ یک روز کفایه نبود ملّایى مثل آخوند(۱۵) درست شد. اینچنین نیست که ما خیال کنیم [درس خواندن] حتماً از طریق این کتابها است؛ نه، نگاه کنیم، عیب این کتابها را پیدا کنیم، یک کتاب بىعیب در اختیار بگذاریم؛ ببینیم آیا همینجور ترتّب علمى درست است یا درست نیست؛ اگر دیدیم درست نیست، شکل درست آن را پیدا کنیم؛ هیئتهایى مخصوص باشند براى نوشتن کتاب، نوشتن مطالب جدید، فقه مقارن(۱۶) را در حوزه باب کردن و خلاصه روشهاى نو را در کتابهاى درسى هم به کار گرفتن. حالا این، آن عرایضى بود که ما در باب مسائل مربوط به حوزهها میخواستیم عرض کنیم. اگرچه آقایانى که اینجا تشریف دارید، خیلىهایتان فارغ از این مسائل هستید؛ چون در حوزه نیستید و در بیرون از حوزه هستید، امّا اجمالاً خواستیم این مسائل در فضاى فکرى طلبگى ما وجود داشته باشد. (تا انشاءالله فردا به مسئلهى مورد بحث خودمان بپردازیم. فردا ما اوّل فهرست آنچه را تا امروز از اوّل کتاب جهاد بیان کردیم اجمالاً عرض میکنیم و اجمالى از بعضى از مباحث آینده را هم ذکر میکنیم و به مسئلهى مورد نظر خود آغاز میکنیم.) والحمدللهربّالعالمین
(۱ نهجالبلاغه، حکمت ۹۰؛ «فقیه واقعى کسى است که مردم را از آمرزش خدا ناامید نکند و از مهربانى خدا مأیوس نکند و از عذاب ناگهانى خدا ایمن نسازد.»
(۲ اندکى پیش از
(۳ منحصر، متمرکز
(۴ شیخ طوسی
(۵ شیخ انصاری
(۶ شیخ یوسف بحرانى، مؤلّف «الحدائق النّاضرة فى احکام العترة الطّاهرة»
(۷ «المبسوط فى الفقه»، نوشت شیخ طوسى
(۸ «تحریر الاحکام الشّرعیّة»، نوشت علّامهى حلّى
(۹ جملهى آغازین کتاب «جامعالمقدّمات» که طلبه ابتداى ورود به حوزه، آن را فرامیگیرد.
(۱۰ جریان، طریقه، روش (در گویش مشهدی)
(۱۱ چیزهای آراسته و زیبا، و بهمجاز، مال دنیا و هر آنچه مربوط به زندگی اینجهانی است.
(۱۲ سختی
(۱۳ تحقیق و مطالع دقیق
(۱۴ شیخ مرتضىٰ انصارى
(۱۵ آخوند ملّا محمّدکاظم خراسانى
(۱۶ فقه مقارن که فقه تطبیقی نیز نامیده شده، بر گونهای از عرض فقه اطلاق میگردد که در آن، آراء و دیدگاههای مختلف فقها در بیان حکم مسئلهای شرعی، همراه دلیل هر دیدگاهی و گزینش و ترجیح نظریّ درست با برهان و دلیل، گردآوری میشود. قدما از عرض فقه با چنین رویکردی به «فقه الخلاف» یا «فقه الخلافیّات» تعبیر میکردند. غرض از عرض فقه مقارن، بررسی آراء مختلف فقهی و ایجاد موازنه میان آنها و ترجیح یکی از آنها با برهان و دلیل است.
برچسبها: فقه سنتی و پویا؛ نوآوری و شکوفایی؛ جدایی دین از سیاست؛ انس با قرآن؛ تجملگرایی؛ اسلام سیاسی؛ فقه حکومتی؛ قدرت تحلیل سیاسی؛ مصالح ملّی؛ جلسه درس خارج فقه آیت الله خامنهای؛ آغاز سال تحصیلی حوزههای علمیه؛
در این
رابطه بخوانید :
![]() جملههای برگزیده این دیدار
برگزیدهها
آخرینها
|








