newspart/index2
لیبرال دموکراسی / دموکراسی/سرمایه‌داری/لیبرالیسم/استکبار/پایان تاریخ/فوکویاما / لیبرال دمکراسی
طراحی این صفحه تغییر کرده است، برای ارجاع به صفحه‌ی قبلی اینجا کلیک کنید.
لیبرال دموکراسی

جوانان عزیز! آخرین محصول لیبرال دمکراسی غرب، جهان‏گشایی و سلطه‏گری است که در مقابل چشم مردم دنیاست. می‏بینید؛ زورگویی و قانون جنگل. در ظرف یک سال و نیم دو ملت مسلمان افغانستان و عراق را تارومار کردند؛ به خاک و خون غلتاندند. قلّه‏ی لیبرال دمکراسی با همه‏ی آن ادّعاها و علی‏رغم همه‏ی آن دعویهای باطل، این شد. به هیچ‏یک از مخالفتهای جهانی هم کمترین اعتنایی نکردند؛ یعنی مردم و انسانیت و خواست انسانها از نظر آن‏ها هیچ ارزشی ندارد. هیچ مرجع جهانی هم وجود ندارد و آن‏هایی که دلشان را به مجامع جهانی خوش می‏کنند، خودشان را فریب می‏دهند. می‏بینید سازمان ملل و مراجع جهانی در مقابل این فجایع چگونه برخورد می‏کنند!

در دنیای قانون جنگل، هر ملتی باید به فکر خودش باشد و خود را تقویت کند. اگر به عزّت، شرف، استقلال و به هویّت انسانی خود معتقد است، باید در خود قدرت دفاع‏ به وجود آورد. البته بخشی از این قدرت، دفاع مادّی و سلاح و نظامی است؛ اما این قدرت، معنوی و وحدت ملی است؛ همکاری و همدلی مردم با مسئولان کشور است؛ تلاش مسئولان کشور برای بهروزی مردم است؛ حفظ وحدت مردم است، و در کنار این‏ها آمادگیِ بهترین و برترین و شجاعترین جوانان برای دفاع از کشور، ارزشها، استقلال و عزّت ملی است. وارد خوب میدانی شده‏اید و خوب هدفی را انتخاب کرده‏اید. جوانی شما در بهترین جهت و رویکرد به کار می‏رود. این را قدر بدانید و در سازندگی مادّی و معنوی، روحی و جسمی و نظامی و تقوایی خود هرچه بیشتر بکوشید. خدای متعال نگاه رحمتش بر آن ملتی است که خودسازی، اراده و حرکت کند.1382/10/04

لینک ثابت
نظام سلطه, لیبرال دموکراسی, دموکراسی غربی, روح سلطه‌‌گری

آخرین محصول لیبرال دمكراسی غرب، جهانگشایی و سلطه‌گری است كه در مقابل چشم مردم دنیاست.1382/10/04
لینک ثابت
لیبرال دموکراسی

یک مسئله، اصلِ مسأله‏ی انتخابات و ربط آن با مردم‏سالاری از نظر اسلام است. دمکراسیِ غربی- یعنی دمکراسیِ متّکی بر لیبرالیسم- منطقی برای خودش دارد. آن منطق پایه‏ی مشروعیت حکومتها و نظامها را عبارت از رأی اکثریت می‏داند. مبنای این فکر هم همان اندیشه‏ی لیبرالی است؛ اندیشه‏ی آزادیِ فردی، که هیچ قیدوبند اخلاقی ندارد، مگر حدّ و مرز ضرر رساندن به آزادی دیگران. تفکّر لیبرالیسمِ غربی این است: آزادیِ شخصی و فردیِ مطلق انسان در همه‏ی زمینه‏ها و در همه‏ی عرصه‏ها که تجلّیگاه آن در تشکیل نظام سیاسی کشور هم خواهد شد. چون در جامعه، اقلیّت و اکثریّتی هستند، چاره‏ای نیست جز اینکه اقلیت از اکثریت پیروی کند. این پایه‏ی دمکراسی غربی است. اگر نظامی این را داشت، این نظام از نظر دمکراسیِ لیبرالی مشروع است؛ اگر نظامی این را نداشت، نامشروع است. این تئوریِ دمکراسیِ لیبرالیسمی است، در حالی که به‏کلّی عمل دمکراسی‏های غربی با این تئوری متفاوت است و آنچه امروز در عرصه‏ی عمل در دمکراسی‏های غربی مشاهده می‏شود، این نیست. اگر پایه‏ی مشروعیت عبارت است از رأی اکثریّتِ مردم، یعنی کسانی که صاحبان رأی هستند، پس حکومت امریکا و همین رئیس‏جمهور امریکا نامشروع است؛ چون اکثریّت ندارد. سی و پنج یا سی و هشت و یا چهل درصد از صاحبان حقِّ رأی در انتخابات شرکت کرده‏اند که از آن تعداد هم مثلًا بیست و یک درصد به ایشان رأی داده‏اند- البته این‏طور هم نبود؛ می‏دانید که ایشان ناپلئونی به کاخ سفید رفتند؛ یعنی به حکم قاضی و به زور هُلش دادند به کاخ سفید! که اگر فرض کنیم همین رأی هم برای مشروعیت او کافی است، بنابراین حکومت فعلی امریکا مشروع نیست. ما برای عدم مشروعیت حکومت امریکا دلیلهای بیشتری داریم؛ ولی اکنون با منطق خودِ آن‏ها بحث می‏کنیم که این منطق مخصوص آن حکومت هم نیست؛ بسیاری از همین دمکراسی‏های رایج و سینه سپرکرده‏ی دنیای دمکراسیِ غرب، در انتخابات‏های گوناگونشان این رقم شصت و شصت و پنج و هفتاد درصدی که شما در جمهوری اسلامی ایران ملاحظه می‏کنید، ندارند و رقمشان خیلی کمتر از این‏هاست. البته بعضی از اوقات رقم آن‏ها همین شصت و شصت و چند درصد است؛ اما غالباً چهل و چند درصد و پنجاه و سی و هشت درصد و ... است.

تناقض در رفتار و گفتار غربی‏ها و دستگاه استکبار و بخصوص امریکا- که ما امروز با امریکا کار داریم؛ با دیگران فعلًا کاری نداریم- خیلی بیش از این حرفهاست. این‏ها چقدر از حکومتهای غیر دمکراتیک را، یعنی حکومتهایی که برای یک‏بار هم در کشورشان صندوق انتخابات گذاشته نشده و از کسی رأی گرفته نشده، قبول کرده و با آن‏ها مثل یک حکومت دمکراسی رفتار کرده‏اند و چقدر از دمکراسی‏ها را با کودتای نظامی به هم زده‏اند! إن شاء اللّه عمرتان آن‏قدر طولانی خواهد شد که ده بیست سالِ دیگر که بتدریج اسناد کودتاهای بیست، سی سالِ گذشته‏ی امریکای لاتین را از آرشیوهای وزارت خارجه‏ی امریکا بیرون می‏دهند، ببینید- البته بعضی از این اسناد الآن هم بیرون آمده؛ بعضی‏اش را هم خودِ ما بدون اینکه آن‏ها از آرشیوشان بیرون بیاورند، می‏دانیم- که در سرتاسر امریکای لاتین شاید کشوری نماند که در آن اگر انتخاباتی شد و آزادی‏ای بود و اگر رئیس‏جمهور مورد علاقه‏ی مردمی بود، سیای امریکا وارد کار نشد و کودتا راه نینداخت؛ مزاحمت ایجاد نکرد و پدر دمکراسی‏های مردمی را درنیاورد. حالا شیلی معروف است و همه ماجرای آن کشور را می‏دانند. در آفریقا و آسیا و در جاهای مختلف دیگر هم این کار را کردند. چقدر حکومت دیکتاتوری به پشتوانه‏ی امریکا به وجود آمد که از نظامی در یک کشور، بی‏قید و شرط حمایت کردند و آن‏ها به پشت‏گرمی امریکا کُشتند، زدند، بردند و بیست سی سال حکومت کردند! در کشور خودِ ما حکومت طاغوت و دیکتاتوری سیاهِ دوره‏ی رضا خان را که نظیرش کمتر در تاریخ ما دیده شده، انگلیسی‏ها سرِ کار آوردند، بعد همانها محمد رضا را هم سرِ کار آوردند. پس از مدت کوتاهی که دکتر «مصدّق» با نهضت ملی سرِ کار آمد، یکی دو سالی هرطور بود تحمّل کردند، آخر تحملشان تمام شد و خودِ امریکا و انگلیس باهم همدست شدند و کودتای 28 مرداد را راه انداختند و بیست و پنج سال حکومت دیکتاتوری سیاهِ مبتنی بر کودتای سرلشکر «زاهدی» را در ایران سرِپا نگه داشتند.1382/09/26

لینک ثابت
حکومت‏ استبدادی, لیبرالیسم, لیبرال دموکراسی, دموکراسی غربی, دموکراسی دروغین

در بسیاری از كشورهایی كه پرچم دیكتاتوری ندارند، بلكه پرچم آزادی و لیبرالیزم و تكیه به رای مردم دارند، باطن كار همان دیكتاتوری و تسلط بر اراده‌های مردم است.1382/07/22
لینک ثابت
مردمسالاری دینی, لیبرال دموکراسی, خدمت به مردم

مردمسالاری دینی برخلاف دموکراسیهای ریاکار و عوامفریب، نظام خدمت‌رسانی خالصانه و بی‌منّت است، خدمت از سرِ ادای وظیفه و همراه با پاکدستی و پاکدامنی.1382/02/06
لینک ثابت
لیبرال دموکراسی

ملت عراق از چاله‏ی صدّام بیرون نیامد که به چاه یک دیکتاتور نظامی آمریکایی بیفتد. حتّی اگر یک فرد عراقی را هم به این شکل بگمارند، یقیناً مردم او را هم قبول نمی‏کنند. به‏هرحال، ما این وضعیتی را که الآن مطرح می‏کنند، تجاوز دیگری به حریم اسلام و مسلمین می‏دانیم: «و لن یجعل الله للکافرین علی المؤمنین سبیلا».

پیروزی نظامی آن هم با شک و شبهه‏هایی که در آن وجود دارد، دلیل پیروزی نهایی نیست. آمریکاییها در این قضیه خسارتهایی هم دیده‏اند و شکستهایی نیز متحمّل شده‏اند. الآن البته شاید ندانند و نتوانند، اما یقیناً در آینده‏ی نزدیک آثار این شکستها را خواهند دید. آن‏ها چهار شکست عمده داشته‏اند: شکست اوّل آن‏ها در شعار دمکراسی و آزادی غربی است. همین لیبرال دمکراسی‏ای که این‏گونه در دنیا ترویج می‏کنند، با این کار شکست خورد. آن‏ها نشان دادند که لیبرال دمکراسی نمی‏تواند یک ملت را به آن جایی برساند که به معنای حقیقی کلمه به آزادی انسان معتقد باشند. آن تفکّر وقتی منافع مادّی‏اش اقتضا کند، حاضر است آزادی و جان و حقّ انتخاب انسانها را راحت لگد مال کند. اگر آمریکاییها راست می‏گویند و طرف‏دار دمکراسی هستند، باید همین الآن عراق را ترک کنند و بیرون بروند. شما می‏خواستید صدّام را از قدرت به زیر بکشید؛ به زیر آمد. الآن در عراق چه کار دارید؟! اگر راست می‏گویند و دمکراسی و حقوق ملتها را قبول دارند، باید بی‏درنگ نظامیها را از عراق خارج کنند و هیچ دخالتی هم در امور عراق نکنند؛ اما معلوم است که چنین چیزی اتّفاق نمی‏افتد.
آمریکاییها از لحاظ ایدئولوژی هم شکست خوردند و شعارهایشان دروغ از آب درآمد؛ این را مردم دنیا هم فهمیدند و در شعارهایی که دادند، معلوم شد که مردم دروغ‏گویی آمریکاییها را فهمیده‏اند. ده پانزده شعار از شعارهای مردم دنیا را که در راه‏پیمایی‏های گوناگون، مردم یا به زبان گفته‏اند و یا روی تابلوها و پلاکاردها نوشته‏اند، برای بنده جمع کردند که همه‏اش نشان‏دهنده‏ی این است که مردم دنیا درست آن حقیقت قضیه را درک کرده‏اند. تعدادی از شعارها این‏هاست: «این جنگ، جنگ نفت است، نه آزادی و حقوق بشر»؛ «این جنگ برای نجات اقتصاد ورشکسته‏ی آمریکاست»؛ «این جنگ یک اشغال متجاوزانه‏ی هیتلری است»؛ «محور شرارت، آمریکا، انگلیس و اسرائیلند». مردم دنیا اینها را شعار می‏دادند، نه مردم تهران. این‏ها شعارهایی است که ملت ایران آن‏ها را با روشن‏بینی خودش از مدّتها پیش لمس کرده بود؛ امروز مردم دنیا این‏ها را فهمیده‏اند و افکار عمومی دنیا همین‏ها را تکرار می‏کنند.1382/01/22

لینک ثابت
لیبرال دموکراسی

سیاست امروز، سیاست اندلسی کردن ایران است! موضوعی که من با شما در میان می‏گذارم شکل موعظه ندارد؛ بلکه موضوعی اساسی است که با بهترین عناصر یک ملت- که شما جوانان باشید- در میان گذاشته می‏شود. فقط شما مخاطب من نیستید؛ این سخن را جوانان سراسر کشور هم خواهند شنید. نسل جوان کشور که بیش از نیمی از ملت و جمعیت کشور است، باید بداند در مقابل آرزوهای بزرگ، آرمان‏های بلند و هدفهای مقدّس و قابل قبول و موجّه او چه موانعی وجود دارد. روزگاری مسلمانان در جنوب اروپا و در اسپانیا تا جنوب فرانسه، کشوری اسلامی به وجود آوردند. این کشور مهد تمدّن شد و علم در اروپا از همان تمدّن اندلسیِ قرون اوّلیه‏ی اسلام شکوفا گردید. شکوفایی علم در آن سرزمین، داستانهایی دارد و خودِ غربی‏ها نیز به آن معترفند. البته اکنون سعی می‏کنند این ورق را از تاریخ علم حذف و نام مسلمانان را به‏کلّی پاک کنند؛ اما خودِ آن‏ها، این تاریخ را ثبت کرده‏اند و البته در تواریخ ما هم ثبت شده است.
اروپاییها وقتی خواستند اندلس را از مسلمانان پس بگیرند، اقدامی بلند مدّت کردند. آن روز صهیونیستها نبودند؛ اما دشمنان اسلام و مراکز سیاسی، علیه اسلام فعّال بودند. آن‏ها به فاسد کردن جوانان پرداختند و در این راستا انگیزه‏های مختلف مسیحی، مذهبی یا سیاسی داشتند. یکی از کارها این بود که تاکستان‏هایی را وقف کردند تا شراب آن‏ها را به‏طور مجّانی در اختیار جوانان قرار دهند! جوانان را به سمت زنان و دختران خود سوق دادند تا آن‏ها را به شهوات آلوده کنند! گذشت زمان‏ راههای اصلی برای فاسد یا آباد کردن یک ملت را عوض نمی‏کند. امروز هم آن‏ها همین کار را می‏کنند. البته دشمن هدفهای اقتصادی، فرهنگی و سیاسی هم دارد. هدفهای اقتصادی‏اش معلوم است؛ برای آن‏ها تسلّط اقتصادی بر منطقه‏ی خاورمیانه حیاتی است. امروز در حال راه‏اندازیِ یک جنگ بزرگ در همسایگی ما و در کشور عراق هستند. همه‏ی دنیا می‏دانند که هدف آن‏ها در درجه‏ی اوّل هدف اقتصادی است. تسلّط بر اپک، نفت عراق و سلطه‏ی نهایی بر نفت خاورمیانه از جمله‏ی این اهداف است. اقتصاد، خدای امروز دنیای مادّی است؛ خدای واجب‏الاطاعه‏ای که همه باید در مقابل او زانو بزنند و هر کاری برای به‏دست آوردن ثروت بکنند. این اقدامات برای بهبود اقتصاد بشر صورت نمی‏گیرد؛ بلکه در جهت پُر کردن جیب کمپانیهای نفتی و تسلیحاتی و امثال آن‏ها که مظهر فرعونیّت و قارونیّت هستند، صورت می‏پذیرد.

آن‏ها اهداف فرهنگی هم دارند. به فرهنگ اسلامی کینه می‏ورزند و با آن عناد دارند. فرهنگ اسلامی آراءِ روشن‏فکران اروپا را به چالش کشیده و لیبرال دمکراسی را که پرچم برافراشته‏ی غرب است، مورد تردید قرار داده است. فرهنگ اسلامی روح استقلال‏طلبی و رشادت را در جامعه‏ی بزرگ و یک میلیارد و چند صدمیلیونیِ مسلمانان، ترویج می‏کند و این امر در حسّاس‏ترین منطقه‏ی دنیا از لحاظ استراتژیک و منابع نفتی و زیر زمینی، شدّت بیشتری دارد. فرهنگ اسلامی، این جامعه‏ی بزرگ را به فکر حیات مجدّد خود انداخته است؛ بنابراین به آن کینه می‏ورزند و قصد کوبیدن آن را دارند.

البته آن‏ها در بلندگوها از بحث آزاد و گفتگو و دمکراسی سخن می‏گویند؛ اما این شعاری دروغین است. آن‏ها اهل گفتگو، دمکراسی و بحث آزاد نیستند. در داخل ایران، پلورالیسم، شکّاکیت، شک در مسلّمات و اوّلیات اعتقادی و تسامح و تساهل را ترویج می‏کنند؛ می‏گویند از عقایدتان بگذرید و نسبت به آن‏ها تساهل و تسامح داشته باشید. اما این مربوط به داخل جامعه‏ی ایران و جوامع اسلامی است. وقتی بحث به جایی می‏رسد که خودشان آن را ارزشهای امریکایی و غربی خطاب می‏کنند، دیگر جای گفتگو نیست. مشابه‏سازی، یکسان‏سازی و جهانی‏سازی، اعتقادات مسلّمی است که دنیا باید در مقابل آن‏ها کوچک‏ترین اعتراضی نکند! در اینجا دیگر چهره‏ی دیکتاتوری به خود می‏گیرند. پرچم دمکراسی و آزادی‏خواهی یک دروغ آشکار است. کدام امریکا می‏خواهد به مردم دنیا آزادی هدیه دهد؟! امریکایی که برای حفظ منابع خود، ملتها را با فجیع‏ترین وضع به بدبختی سوق می‏دهد؟! امریکایی که فجایعش در ویتنام و افغانستان فراموش نشده و نخواهد شد- این فجایع هنوز هم ادامه دارد- و امروز هم مردم عراق را تهدید می‏کند؟! در اینجا با پرچم دمکراسی پیش می‏آید؛ اما نوبت به مردم فلسطین که می‏رسد، از دمکراسی خبری نیست! آیا مردم فلسطین انسان نیستند؟!1381/12/06

لینک ثابت
حقوق بشر, لیبرال دموکراسی, سوء استفاده از مفاهیم شریف, دموکراسی دروغین, دروغ آمریکا و غرب, ایالات متحده امریکا

ادعای حقوق بشر و گسترش دمكراسی و آزادی در دنیا و حرفهایی را كه سران امریكا در سخنرانیهای رسمی خود می‌زنند، هیچ‌كس در دنیا باور نمی‌كند.1381/09/01
لینک ثابت
لیبرال دموکراسی, دموکراسی غربی, دموکراسی دروغین, تبلیغ باطل‌ها

دمکراسیهای امروز دنیا بر پایه‌ی تبلیغات دروغ و فریبنده و مسحور کردن چشمها و دلهاست.1381/07/30
لینک ثابت
لیبرال دموکراسی

هنوز نیم قرن از ظهور اسلام و اصل بعثت نگذشته بود که بیش از نیمی از دنیای متمدّن تحت تأثیر اسلام قرار گرفت. خیال نکنید حکومتهایی مثل امپراتوریهای قدرتمند، علم و عقل و تشکیلات و نیروی نظامی و ادّعا و غرور و تکبّر نداشتند؛ چرا، لیکن ایمانِ صریح، روشن و متّکیِ به منطق قوی وقتی در دل انسانهای باهمّت و بااخلاص و فداکار قرار گیرد، همه‏ی این موانع برداشتنی است. امروز هم همان‏طور است: ایمان اسلامی، ایمانی است که متّکی به منطق و استدلال و متضمّنِ خیر و سعادت بشر است. شاید اگر چهل، پنجاه سال پیش کسی این ادّعا را می‏کرد، خیلی قابل قبول نبود. آن روز سوسیالیزم با حجم عظیمِ خود همه را تهدید می‏کرد و با همه بر سر تحدّی بود. این طرف هم در مقابل، لیبرال دمکراسی غربِ پُر ادّعا بود. آن سرنوشت سوسیالیزم است که به آن روز دچار شد؛ این هم واقعیّتهای لیبرال دمکراسی غرب است. یک نمونه‏اش را شما در هیاهوی لشکرکشی به عراق می‏بینید که حکومتی مثل حکومت امریکا به خود حق می‏دهد در امور منطقه‏ی حسّاسی مثل خاورمیانه دخالت کند و این را حق خود بداند. این یعنی زورگویی و دیکتاتوری. به عنوان مقابله با دیکتاتوری، این‏ها بدترین شکل دیکتاتوری را اعمال می‏کنند؛ به سر وقت ملتها رفتن، به بهانه‏ی وجود کسی در رأس حکومت! در افغانستان هم به شکل دیگر، ملتها را زیر فشار اسلحه قرار می‏دهند و بعد برای آینده‏ی خود، برای نفت خود، برای پایگاه نظامی‏ و برای قدرت سیاسی خود، زمینه درست می‏کنند. این امروز عمل لیبرال دمکراسیِ حاکمِ بر دنیای غرب است. ممکن است بوق‏های تبلیغاتی فضا را تحت تأثیر قرار دهند، اما در بلندمدّت حقایق از چشم بشر پنهان نخواهد ماند. نمونه‏ی دیگرش، حمایت از رژیم غاصب صهیونیست است. این هم یکی از آثار و ثمرات همان لیبرال دمکراسی است. اصرار دارند کشورهای اسلامی این رژیمِ غاصبِ ظالمِ بی‏اعتقادِ به همه‏ی ارزشهای انسانی را به رسمیت بشناسند؛ رژیمی که نه خاک، خاکِ اوست؛ نه ملت، ملتِ اوست و نه کوچک‏ترین حقّی دارد؛ اما این همه نیز به صاحبان آن سرزمین ظلم و اهانت می‏کند. شما ببینید الآن دو سال است در سرزمینهای فلسطین چه می‏گذرد و آن‏ها با مردم چه می‏کنند! امریکا پشت سرِ رژیم صهیونیستیِ غاصب و مفسد و زیاده‏طلب قرار گرفته است. همین جسارتی که دیروز به مسجد الاقصی کردند، یک نمونه‏ی آن است. این ثمره‏ای از ثمرات لیبرال دمکراسی است. مکتب اسلام، یعنی مکتب حمایت از انسانیت و ارزشهای انسانی؛ مکتب ترویج رحم و مروّت؛ مکتب ترویج اخوّت و برادریِ انسانی؛ مکتبی که معیارش در حقوق اجتماعی این است: «لن تقدس أمّة لا یؤخذ للضّعیف فیها حقّه من القوی غیر متعتع »؛ در یک جامعه، فردی که دستش از زر و زور تهی است، بتواند حق خود را بدون هیچ‏گونه مشکل، از قوی- که زر و زور هم دارد- بگیرد. این پیامِ اسلام است؛ این جامعه‏ی درست اسلامی است؛ امروز این پیام است که ملتها را مجذوب می‏کند. کجای دنیای امروز این‏طور اداره می‏شود؟ کدام دمکراسی، کدام لیبرالیسم، کدام حقوق بشرِ ادّعایی امروز می‏تواند چنین چیزی را مطرح و دنبال آن حرکت کند؟ امروز نقطه‏ی مقابل آن عمل می‏کنند.1381/07/13
لینک ثابت
لیبرال دموکراسی

وقتی انقلاب را مثل یک کتاب باز کنید، در درون آن، فصول و سطور معرفت وجود دارد: معرفت دینی، معرفت سیاسی و معرفت اخلاقی. همه‏ی این‏ها در ذیل کلمه‏ی انقلاب وجود دارد. در عرصه‏ی سیاسی، انقلاب تازه‏ترین و جذّاب‏ترین سخن را نه فقط برای ملت ایران که برای بشریّت دارد. بعضی کسان خیال می‏کنند اصطلاحات و تعبیرات معرفتیِ فراهم‏آمده در اردوگاهِ به اصطلاح لیبرال دمکراسی غرب که وارد کشور می‏شود، سوغاتهای جدید و حرفهای تازه‏ای است که انقلاب آن‏ها را نشنیده است و حالا باید انقلاب و انقلابیّون این حرفها را بشنوند؛ این خطاست. انقلاب در خلأ متولّد نشد. انقلاب اسلامی و این کتاب قطور معرفتی وقتی تدوین شد که همه‏ی این حرفها در دنیا بود؛ هم حرف و هم تجسّم و عینیّتش وجود داشت.
علاوه‏ی بر اردوگاه غرب و اردوگاهی که رأس آن امریکاست و مردم امروز از روش و سیاست امریکا به باطنِ آنچه در آن اردوگاه است- تعابیر معرفتی و مکتب معرفتی- پی‏می‏برند، آن روز دستگاه وسیع دیگری به اسم مارکسیزم و کمونیزم و سوسیالیزم وجود داشت که داعیه‏ی آن خیلی بیشتر از لیبرالهای غربی بود. هرچه هم از مبانیِ بایدهای اسلامی و بایدهای سیاسی یا معرفتی اسلام می‏گفتیم، این‏ها می‏گفتند: «باید چیست؟ ما باید نداریم. مارکسیزم علم است؛ شما می‏گویید باید بشود؟! ما می‏گوییم چه بخواهید، چه نخواهید، می‏شود.» تعبیر آن‏ها از مسائل مارکسیستی، این بود؛ این‏قدر آن را مسلّم می‏دانستند. در طول صد سال و یا بیشتر، نشسته بودند کلمه کلمه‏ی چیزهایی را که باید پشت سر هم بیاید تا نظام سوسیالیستی و بعد نظام کمونیستی در دنیا به وجود آید، تدوین کرده بودند و می‏گفتند: «بروبرگرد ندارد؛ همین است که هست. چه شما بخواهید، چه نخواهید؛ چه بگویید باید، چه بگویید نباید؛ روال مارکسیزم به‏خودی‏خود پیش می‏آید و همه‏ی دنیا را می‏گیرد!» امروز از آن قضاءِ لا یردّ و لایبدّلی که مارکسیستها تصویر می‏کردند، در دنیا هیچ‏چیز باقی نیست. خودش که رفت، اسم و اعتبار و آبرویش هم رفت. امروز همان بایدها و همان قضاءِ لا یردّ و لا یبدّل را غربی‏ها نسبت به مفاهیمِ خودشان تکرار می‏کنند: «چاره‏ای نیست؛ جهانی شدن، سرنوشت ناگزیر بشری است. چه بخواهید، چه نخواهید، خواهد شد!» البته آن‏ها واقعیّتهای زندگی خود را در وسط یک پرده‏ی آهنین حبس کرده بودند تا کسی آن را نبیند و از باطنِ کارشان سر درنیاورد؛ لذا جوانان بسیاری به همین الفاظ فریب می‏خوردند؛ اما این‏ها باطن کارشان هم آشکار است؛ درعین‏حال خجالت نمی‏کشند و گستاخانه ادّعا می‏کنند که آنچه ما می‏گوییم، شدنی است و بروبرگرد هم ندارد! یک عدّه بیچاره‏های ساده‏لوح- که به نظر من خوش‏بینانه‏ترین تعبیر هم همین است که آدم بگوید ساده‏لوح- این الفاظ را می‏گیرند، به خیال اینکه این‏ها اصلًا قابل خدشه و مناقشه نیست. این مفاهیم را در محیط فکری و معرفتی جوان و غیر جوان می‏آورند و ترویج می‏کنند؛ برایش سینه می‏زنند و خودشان را می‏کُشند، برای اینکه این مفاهیم را در ذهن افراد وارد کنند. انقلاب روزی متولّد شد که همه‏ی این حرفها بود و انقلاب همه‏ی این حرفها را باطل کرد.
دنیای جذّابی را که غربی‏ها تصویر می‏کنند- که در آن، حقوق بشر و آزادی و رأی وجود دارد- ما در طول دوران پهلوی در زندگی خود دیدیم. معنای دمکراسی و حقوق بشرِ آن روز را فهمیدیم. خود آمریکاییها، برای ایجاد وحشت‏گاههای ساواک و شکنجه‏گاهها و ابزارهای شکنجه و روشهای شکار جوانان مردم و سرکوب ملت، با رژیم پهلوی همکاری کردند! این آن لیبرال دمکراسی‏ای است که امروز به مردم دنیا وعده می‏دهند و رادیوهایشان تبلیغ می‏کند که بشتابید به سوی این؛ ای ملتهای جهان سوم! از جمله این را به ما می‏گویند. ما این را در زندگیِ خود آزمایش و تجربه کرده‏ایم؛ برای ما ندیده نیست. ما حکومت سیاه دیکتاتوری پهلوی را که از پنجه‏هایش خون می‏ریخت و از سر و پایش فساد می‏تراوید و در زیر سایه‏ی امریکا و با کمک امریکا و با تکیه به آن کشور، همه‏ی این جنایتها را می‏کرد، از نزدیک لمس کرده‏ایم؛ این قضایا برای ما ندیده نیست. حقوق بشر امریکایی را اینجا دیده‏ایم- گوشه‏ی زندانها و در شکنجه‏گاهها- و با گوشت و پوستمان آن را لمس کرده‏ایم. مگر ملت ایران این چیزها را فراموش می‏کند؟

آنچه انقلاب به عنوان معرفت سیاسی در دنیا مطرح کرد، در شرایطی بود که همه‏ی این حرفها در دنیا وجود داشت و پیام انقلاب در دنیا زلزله ایجاد کرد. آنچه آن‏ها را وادار کرده است علیه این انقلاب موضع بگیرند، آن زلزله است. همه‏ی ملتها و روشن‏فکران، در آن مفاهیمِ پوشالی تشکیک کردند. امروز هم همه‏ی حرفهایی که به اصطلاح روشن‏فکران غربیِ وابسته به دستگاه وزارت خارجه و سیا و دستگاه‏های‏ گوناگون امریکا بر زبان جاری می‏کنند یا در مطبوعاتی که نام آزاد دارند و به‏هیچ‏وجه آزادِ به آن معنا نیستند، می‏نویسند و منتشر می‏کنند، در نظر نسل جوان و روشن‏فکران و تیزبینان سراسر دنیا- چه در دنیای اسلام، چه حتّی بیرون دنیای اسلام- کاملًا زیر سؤال رفته و مورد تردید قرار گرفته و بسیاری از آن‏ها به طور قاطع رد شده است. البته سیاستمداران به رو نمی‏آورند و همین حرفها را از موضع سیاسی و با روش قدرت‏مدارانه تکرار می‏کنند؛ اما اسلام و انقلاب اسلامی کار خود را کرد. انقلاب اسلامی در معرفت سیاسی‏ای که ارائه داد، با استبداد مخالفت کرد. استبدادِ به رأی، با هر نامی و از سوی هرکس، از نظر اسلام ممنوع است. انقلاب اسلامی با استکبار و دست‏اندازی و دخالت و تجاوز به ملتهای مظلوم و جنگ‏طلبی‏های خشن و قهرآمیز و قبضه کردن منافع ملتها زیر نامهای خوش‏ظاهر هم مخالفت کرد. این‏ها مفاهیمی است که از دل اسلام جوشید؛ به عنوان مکتب سیاسیِ نظام اسلامی و جمهوری اسلامی در دنیا تابلو و عرضه شد و همه در مقابل آن سر تعظیم فرود آوردند.1381/06/24

لینک ثابت
ابطال نظریه‌های مارکسیسمی و لیبرالیسمی بوسیله انقلاب اسلامی

وقتی انقلاب را مثل یك كتاب باز كنید، در درون آن، فصول و سطور معرفت وجود دارد: معرفت دینی، معرفت سیاسی و معرفت اخلاقی. همه‌ی اینها در ذیل كلمه‌ی انقلاب وجود دارد. در عرصه‌ی سیاسی، انقلاب تازه‌ترین و جذّابترین سخن را نه فقط برای ملت ایران كه برای بشریّت دارد. بعضی كسان خیال می‌كنند اصطلاحات و تعبیرات معرفتیِ فراهم‌آمده در اردوگاهِ به اصطلاح لیبرال دمكراسی غرب كه وارد كشور می‌شود، سوغا‌ت‌های جدید و حرفهای تازه‌ای است كه انقلاب آنها را نشنیده است و حالا باید انقلاب و انقلابیّون این حرفها را بشنوند؛ این خطاست. انقلاب در خلأ متولّد نشد. انقلاب اسلامی و این كتاب قطور معرفتی وقتی تدوین شد كه همه‌ی این حرفها در دنیا بود؛ هم حرف و هم تجسّم و عینیّتش وجود داشت.
علاوه‌ی بر اردوگاه غرب و اردوگاهی كه رأس آن امریكاست و مردم امروز از روش و سیاست امریكا به باطنِ آنچه در آن اردوگاه است- تعابیر معرفتی و مكتب معرفتی- پی‌می‌برند، آن روز دستگاه وسیع دیگری به اسم ماركسیزم و كمونیزم و سوسیالیزم وجود داشت كه داعیه‌ی آن خیلی بیشتر از لیبرالهای غربی بود. هرچه هم از مبانیِ بایدهای اسلامی و بایدهای سیاسی یا معرفتی اسلام می‌گفتیم، این‌ها می‌گفتند: «باید چیست؟ ما باید نداریم. ماركسیزم علم است؛ شما می‌گویید باید بشود؟! ما می‌گوییم چه بخواهید، چه نخواهید، می‌شود.» تعبیر آن‌ها از مسائل ماركسیستی، این بود؛ این‌قدر آن را مسلّم می‌دانستند. در طول صد سال و یا بیشتر، نشسته بودند كلمه كلمه‌ی چیزهایی را كه باید پشت سر هم بیاید تا نظام سوسیالیستی و بعد نظام كمونیستی در دنیا به وجود آید، تدوین كرده بودند و می‌گفتند: «بروبرگرد ندارد؛ همین است كه هست. چه شما بخواهید، چه نخواهید؛ چه بگویید باید، چه بگویید نباید؛ روال ماركسیزم به‌خودی‌خود پیش می‌آید و همه‌ی دنیا را می‌گیرد!» امروز از آن قضاءِ لا یردّ و لایبدّلی كه ماركسیستها تصویر می‌كردند، در دنیا هیچ‌چیز باقی نیست. خودش كه رفت، اسم و اعتبار و آبرویش هم رفت. امروز همان بایدها و همان قضاءِ لا یردّ و لا یبدّل را غربی‌ها نسبت به مفاهیمِ خودشان تكرار می‌كنند: «چاره‌ای نیست؛ جهانی شدن، سرنوشت ناگزیر بشری است. چه بخواهید، چه نخواهید، خواهد شد!» البته آن‌ها واقعیّتهای زندگی خود را در وسط یك پرده‌ی آهنین حبس كرده بودند تا كسی آن را نبیند و از باطنِ كارشان سر درنیاورد؛ لذا جوانان بسیاری به همین الفاظ فریب می‌خوردند؛ اما این‌ها باطن كارشان هم آشكار است؛ درعین‌حال خجالت نمی‌كشند و گستاخانه ادّعا می‌كنند كه آنچه ما می‌گوییم، شدنی است و بروبرگرد هم ندارد! یك عدّه بیچاره‌های ساده‌لوح- كه به نظر من خوش‌بینانه‌ترین تعبیر هم همین است كه آدم بگوید ساده‌لوح- این الفاظ را می‌گیرند، به خیال اینكه این‌ها اصلًا قابل خدشه و مناقشه نیست. این مفاهیم را در محیط فكری و معرفتی جوان و غیر جوان می‌آورند و ترویج می‌كنند؛ برایش سینه می‌زنند و خودشان را می‌كُشند، برای اینكه این مفاهیم را در ذهن افراد وارد كنند. انقلاب روزی متولّد شد كه همه‌ی این حرفها بود و انقلاب همه‌ی این حرفها را باطل كرد.1381/06/24

لینک ثابت
لیبرال دموکراسی

خصوصیت انقلاب عظیم اسلامی که آن را به عنوان یک پدیده‏ی بی‏نظیر در تاریخ قرنهای اخیر در چشم تحلیلگران و صاحب‏نظران معرفی کرده است، قبل از آن در هیچ‏یک از انقلاب‏های بزرگ عالم دیده نشده بود؛ نه در انقلاب فرانسه، نه در انقلاب کمونیستی در شوروی و نه در انقلاب‏های کوچک دیگری که به تبع این دو انقلاب و در خط آن‏ها حرکت می‏کردند. البته به این نکته توجّه داشته باشید که دأب سیاستهای مسلّطِ عالم این بوده و هست که جنبشهای عدالتخواهانه‏ی مردم نقاط مختلف دنیا را در هاضمه‏ی سیاسی و فرهنگی خود بریزند و در واقع هویّت آن جنبشها و حرکتهای مردمی و عدالتخواهانه را از بین ببرند؛ این کار در ایران هم اتّفاق افتاده بود. نهضت عدالتخواهی‏ای که صد سال پیش در مشروطه‏ی ایران پیش آمد، یک حرکت مردمی و دینی بود. آن روز جریان سیاسیِ مسلّطِ عالم- یعنی انگلیسی‏ها- این حرکت عدالتخواهانه‏ی مبتنی بر اصول اسلامی را در هاضمه‏ی سیاسی و فرهنگی خود ریختند؛ آن را استحاله کردند و از بین بردند و به یک حرکت مشروطه از نوع انگلیسی آن تبدیل نمودند. نتیجه‏ی آن هم این شد که جنبش مشروطه- که یک جنبش ضدّ استبدادی بود- آخر کار به دیکتاتوری رضاخانی منتهی شد که از استبدادهای قاجار، بدتر و شقاوت‏آمیزتر و قساوت‏آمیزتر بود. همین‏طور نهضت ملی شدن صنعت نفت به وسیله‏ی کسانی که آن را اداره می‏کردند، به لیبرال دمکراسیِ امریکایی ملحق شد. نتیجه این شد که همان آمریکاییها به نهضت ملی شدن صنعت نفت خیانت کردند. با انگلیسی‏ها که طرف مقابلِ نهضت عدالتخواهی در ایران بودند، همدست شدند و نهضت ملی را از بین بردند و دنباله‏ی آن، دیکتاتوریِ خشن و سیاه دوره‏ی محمد رضا در طول سی و چند سال، سایه‏ی سنگین خود را بر این کشور انداخت و این ملت را زیر فشار قرار داد. نهضتهای عدالتخواهانه‏ی ملتهای آفریقا و آسیا در طول دهها سال به وسیله‏ی کمونیستها و سیاست مسلّط شوروی سابق مصادره شد و به دیکتاتوری‏های گوناگونی که در جهت مصالح شوروی کار می‏کردند، منتهی گردید. این رسمِ جاری دنیا با نهضتهای عدالت‏طلبانه‏ی ملتهای جهان بوده است.

هنر بزرگِ امام بزرگوار ما این بود که چارچوب محکمی را برای این انقلاب به وجود آورد و نگذاشت این انقلاب در هاضمه‏ی قدرتها و جریانهای سیاسیِ مسلّط هضم شود. شعار «نه شرقی، نه غربی، جمهوری اسلامی»، یا شعار «استقلال، آزادی، جمهوری اسلامی» که تعالیم امام و خطّ اشاره‏ی انگشت ایشان در دهان مردم انداخت، معنایش این بود که این انقلاب متّکی به اصول ثابت و مستحکمی است که نه به اصول سوسیالیزمِ اردوگاه آن روز شرق ارتباطی دارد، نه به اصول سرمایه‏داریِ لیبرال اردوگاه غرب. علّت اینکه شرق و غرب با این انقلاب دشمنی کرده‏اند و سرسختی نشان داده‏اند، همین بود.
این انقلاب بر پایه‏ی اصول مستحکمی بنا شد؛ هم اجرای عدالت را مورد نظر قرار داد، هم آزادی و استقلال را- که برای ملتها از مهم‏ترین ارزشهاست- مورد توجّه‏ قرار داد، هم معنویت و اخلاق را. این انقلاب، ترکیبی از عدالتخواهی و آزادی‏خواهی و مردم‏سالاری و معنویت و اخلاق است؛ منتها این عدالت را نباید با آن عدالت ادّعایی و موهومی که کمونیستها در شوروی سابق یا در کشورهای اقمارِ خود شعارش را می‏دادند، اشتباه کرد؛ این عدالتِ اسلامی است با تعریف خاص خود. همچنین آزادی در نظام جمهوری اسلامی را با آزادی غربی- که به معنای مهارگسیختگیِ صاحبان قدرت و سرمایه و همچنین به معنای بی‏بندوباری انسانها در هرگونه رفتار و عمل است- نباید اشتباه کرد. این آزادیِ اسلامی است؛ هم آزادی اجتماعی است، هم آزادی معنوی است و هم آزادی فردی با قید اسلامی و با فهم و هدایت و تعریف اسلام است. این معنویت و اخلاقی را هم که جمهوری اسلامی و انقلاب اسلامی جزو اصول خود قرار داده است، نباید با دین‏داری‏های متحجّر، بی‏منطق و ایستا در بسیاری از جوامع اشتباه کرد. آن دین‏داری‏ها، به‏ظاهر و در زبان دین‏دار، اما با ایستایی و تحجّر و عدم فهم مسیر سعادت برای جامعه و انسان همراه است. این پسوند اسلامی بعد از عدالت و آزادی و معنویت، بسیار پُرمعناست و باید به آن توجّه کرد.1381/03/14

لینک ثابت
لیبرال دموکراسی

بزرگترین تبلیغ برای یک نظریه‏ی سیاسی چیزی است که در میدان عمل اتّفاق می‏افتد. من در اصفهان خطاب به جوانان و مردم این مطلب را تکرار کردم و گفتم امروز بزرگترین ضربه‏ای که به اعتبار لیبرال دمکراسی رایج در دنیای غرب وارد می‏شود، این دنیای آغشته از کشته و خون و جسد و ظلم است که براساس لیبرال دمکراسی در دنیا به وجود آمده است. مرکز و اطراف هر دو جنگ جهانی، اروپا بود؛ یعنی مرکز لیبرال دمکراسی. استعمار، دخالت در کشورها، قضایای کشورهای امریکای لاتین، از همه مهم‏تر قضایای فلسطین و حال قضیه‏ی افغانستان، در همین ارتباط به وجود آمد. در مقابل این حوادث، نظریه‏ی لیبرال دمکراسی پاسخی ندارد. به بحث نظری و فلسفی و نشستن پشت میز مناظره احتیاجی نیست؛ مردم دنیا وقتی نگاه می‏کنند، می‏بینند این نظریه‏ی سیاسی نتیجه‏اش این است و کارایی ندارد.

در این شرایط، شما می‏خواهید نظریه‏ی سیاسی اسلام و نظام جمهوری اسلامی- یعنی مردم‏سالاری دینی- را به دنیا معرفی کنید. جمهوری، یعنی مردم‏سالاری؛ اسلامی، یعنی دینی. بعضی خیال می‏کنند ما که عنوان مردم‏سالاری دینی را مطرح کردیم، حرف تازه‏ای‏ را به میدان آوردیم؛ نه. جمهوری اسلامی یعنی مردم‏سالاری دینی. حقیقت مردم‏سالاری دینی این است که یک نظام باید با هدایت الهی و اراده‏ی مردمی اداره شود و پیش برود. اشکال کار نظامهای دنیا این است که یا هدایت الهی در آن‏ها نیست- مثل به اصطلاح دمکراسی‏های غربی که اراده‏ی مردمی علی‏الظّاهر هست، اما هدایت الهی را ندارند- یا اگر هدایت الهی را دارند یا ادّعا می‏کنند که دارند، اراده‏ی مردمی در آن نیست؛ یا هیچ‏کدام نیست، که بسیاری از کشورها این گونه‏اند؛ یعنی نه مردم در شئون کشور دخالت و رأی و اراده‏ای دارند، نه هدایت الهی وجود دارد. جمهوری اسلامی، یعنی آنجایی که هدایت الهی و اراده‏ی مردمی توأم با یکدیگر در ساختِ نظام تأثیر می‏گذارند. بر این نظریه، هیچ‏گونه خدشه و اشکالی در بحثهای دانشگاهی و محافل تحقیقاتی وارد نمی‏شود؛ اما اگر شما بخواهید حقّانیت این نظریه را برای مردم دنیا ثابت کنید، در عمل باید ثابت کنید. چالش عمده‏ی نظام جمهوری اسلامی این است.1380/08/20

لینک ثابت
لیبرال دموکراسی, جنایت و خشونت دشمن

امروز بزرگترین ضربه‌ای كه به اعتبار لیبرال دمكراسی رایج در دنیای غرب وارد می‌شود، این دنیای آغشته از كشته و خون و جسد و ظلم است كه براساس لیبرال دمكراسی در دنیا به وجود آمده است.1380/08/20
لینک ثابت
پايگاه اطلاع‌رسانی دفتر حفظ و نشر آثار حضرت آيت‌الله‌العظمی سيدعلی خامنه‌ای (مد‌ظله‌العالی) - مؤسسه پژوهشی فرهنگی انقلاب اسلامی