یک جملهی دیگر هم در نهجالبلاغه هست. آن را هم بنده بخوانم که در روز عزای امیرالمؤمنین علیهالصّلاةوالسّلام اگر خواستید، چشم شما به یاد آن بزرگوار قطرهی اشکی بریزد. این جمله در نهجالبلاغه است که گویا خطاب به امام حسن علیهالسّلام، فرمود: «ملکتنی عینی و أنا جالس. » در شب نوزدهم، قبل از سحر، و قبل از آنکه به مسجد روانه شوم، چشمم گرم شد. «فسنح لی رسولاللَّه.» پیغمبر را در خواب دیدم. «فقلت: یا رسولاللَّه! ماذا لقیت من امّتک من الأود و اللدد.» به پیغمبر، از دست امت، شکایت کردم.
امیرالمؤمنین، علیهالسّلام، در مقابل پیغمبر، مثل فرزندی در مقابل پدر است. او در آغوش پیغمبر بزرگ شده و پیغمبر، در همهی ادوار، پدر او بوده است. اکنون هم که پیرمرد شصتوسه سالهای است، وقتی پیغمبر را در خواب میبیند، باز همان احساس کودکانه را در مقابل پیغمبر دارد. مثل کودکی است که نزد پدرش شکایت میکند.باری! فرمود: «از دست امت، شکایت کردم.» «فقلت: یا رسولاللَّه! ماذا لقیت من امّتک منالأود وللدد.» «عرض کردم: یا رسولاللَّه! از دست امت تو، چه مصیبتها کشیدم.» چه دشمنیها با من کردند، چه لجاجتها با من ورزیدند و چه سختیها از دست آنان کشیدم.
در یک عبارت دیگر، چنین آمده است که «به پیغمبر عرض کردم: یا رسولاللَّه! آنها از من خسته شدند، من هم دیگر از دست آنها خسته شدهام.» «فقال: ادع علیهم.» «پیغمبر فرمود: [علی جان!] نفرینشان کن.» امیرالمؤمنین، علیهالسّلام، میخواهد امّتی را که اینقدر اذیتش کردند، نفرین کند. ببینید نفرین علی چیست: «فقلت: ابدلنی اللَّه بهم خیراً منهم.» به جای آنها، بهتر از آنها را به من بدهد. «و ابدلهم بیشراً لهم منّی.» (1)و به جای من، کسی بدتر از من را به آنها بدهد!
معنای جملهها این است که «خدایا؛ مرگ علی را برسان.» و این دعا مستجاب شد.
در مثل دیشبی، اصحاب، اطراف خانهی امیرالمؤمنین علیهالسّلام را گرفتند. در این خصوص، روایت زیاد است. من در جایی ندیدم که نوشته باشند کودکان یتیم، با ظرفهای شیر، جلو خانهی مولا صف کشیدند. اما بعید نیست. امرِ ممکن است؛ اگر چه جایی نوشته نشده باشد. وقتی شنیدند که امیرالمؤمنین علیهالسّلام شیر لازم دارد، هرکدام کاسهی شیری تهیه کردند و برای آن حضرت آوردند. قدر مسلّمْ این است که اطراف بیت ولایت از عاشقان علی محاصره شده بود، و همه میگریستند. یکدفعه امام حسن علیهالسّلام از خانه بیرون آمد و خطاب به مردم فرمود: «پدرم حال مناسبی ندارد. متفرّق شوید.» (2)و مردم متفرّق شدند.
امیرالمؤمنین علیهالسّلام وصیت کرده است که بدن طیّب و طاهر او را هنگام شب غسل دهند و دفن کنند. به راستی در خاندان پیغمبر، عجب سنّتی قرارداده شد! همانگونه که بدن فاطمهی زهرا سلاماللَّهعلیها را شبانه غسل دادند و غریبانه در نیمهی شب دفن کردند، بدن امیرالمؤمنین علیهالسّلام را نیز شبانه غسل دادند و غریبانه به خاک سپردند.
کسانی که سالها بر فراز منبرها، علی را لعن کردند، اگر میدانستند محل دفنش کجاست، بعید نبود بروند قبر را بشکافند و اهانتی به جسد مطهر امیرالمؤمنین علیهالصّلاةوالسّلام روا دارند. نیمهی شب، بدن را برای تدفین بردند. چه کسانی بودند؟ لابد فرزندان امیرالمؤمنین علیهالسّلام و بعضی خواص اصحاب، جسد مطهّر را بردند، دفن کردند و برگشتند. بنده با خود میاندیشیدم که در این قضایا، در این شهادت مظلومانه، در این تشییع مظلومانه، در این دفن مظلومانه، در خانهی مصیبتزدهی علی، به چه کسی از همه سختتر گذشت؟ به نظرم رسید که به زینب کبری سلاماللَّهعلیها از همه سختتر گذشته است. زینب کبری سلاماللَّهعلیها پیش از آن، دفن مادر را در نیمهی شب دیده بود و اکنون دفن پدر را در نیمهی شب میدید. بعدها هم تشییع جنازهی امام حسن علیهالسّلام را با آن وضع دید و تیرهایی را که به طرف جنازهی آن حضرت پرتاب میشد. در روز عاشورا هم، آن منظرهی سهمگین و هولناک را دید که از همه سختتر بود. و آن دم که فریاد برآورد: «یا رسول اللَّه! صلا علیک ملیک السماء: هذا حسینک مرمل بدماء و مقطع الاعضاء.» لا حول و لا قوة الّا باللَّه العلی العظیم.
حتی قضی أنا الفداء لمن شیبته تقطر بالدما».1372/12/13
1 )
خطبه 70 :و گفتار آن حضرت است سحرگاه روزى كه ضربت به فرق مباركش رسيد
مَلَكَتْنِي عَيْنِي وَ أَنَا جَالِسٌ فَسَنَحَ لِي رَسُولُ اللَّهِ ( صلى الله عليه وآله ) فَقُلْتُ يَا رَسُولَ اللَّهِ مَا ذَا لَقِيتُ مِنْ أُمَّتِكَ مِنَ الْأَوَدِ وَ اللَّدَدِ فَقَالَ ادْعُ عَلَيْهِمْ فَقُلْتُ أَبْدَلَنِي اللَّهُ بِهِمْ خَيْراً مِنْهُمْ وَ أَبْدَلَهُمْ بِي شَرّاً لَهُمْ مِنِّي .
ترجمه:
نشسته بودم كه خواب مرا گرفت، و رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله بر من آشكار شد، گفتم: اى پيامبر خدا، چه كجىها و دشمنىها از امت تو ديدم فرمود: به آنان نفرين كن. گفتم: خداوند بهتر از آنان را به من عنايت كند، و به جاى من شرى را بر آنان گمارد. منظور از «اود» كجى و «لدد» دشمنى است، و اين از فصيحترين سخنان است
مَلَكَتْنِي عَيْنِي وَ أَنَا جَالِسٌ فَسَنَحَ لِي رَسُولُ اللَّهِ ( صلى الله عليه وآله ) فَقُلْتُ يَا رَسُولَ اللَّهِ مَا ذَا لَقِيتُ مِنْ أُمَّتِكَ مِنَ الْأَوَدِ وَ اللَّدَدِ فَقَالَ ادْعُ عَلَيْهِمْ فَقُلْتُ أَبْدَلَنِي اللَّهُ بِهِمْ خَيْراً مِنْهُمْ وَ أَبْدَلَهُمْ بِي شَرّاً لَهُمْ مِنِّي .
ترجمه:
نشسته بودم كه خواب مرا گرفت، و رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله بر من آشكار شد، گفتم: اى پيامبر خدا، چه كجىها و دشمنىها از امت تو ديدم فرمود: به آنان نفرين كن. گفتم: خداوند بهتر از آنان را به من عنايت كند، و به جاى من شرى را بر آنان گمارد. منظور از «اود» كجى و «لدد» دشمنى است، و اين از فصيحترين سخنان است
2 )
لَمَّا ضُرِبَ أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ ع الضَّرْبَةَ الَّتِی كَانَتْ وَفَاتُهُ فِيهَا اجْتَمَعَ إِلَيْهِ النَّاسُ بِبَابِ الْقَصْرِ وَ كَانَ يُرَادُ قَتْلَ ابْنِ مُلْجَمٍ لَعَنَهُ اللَّهُ فَخَرَجَ الْحَسَنُ ع فَقَالَ مَعَاشِرَ النَّاسِ إِنَّ أَبِی أَوْصَانِی أَنْ أَتْرُكَ أَمْرَهُ إِلَى وَفَاتِهِ فَإِنْ كَانَ لَهُ الْوَفَاةُ وَ إِلَّا نَظَرَ هُوَ فِی حَقِّهِ فَانْصَرِفُوا يَرْحَمُكُمُ اللَّهُ قَالَ فَانْصَرَفَ النَّاسُ وَ لَمْ أَنْصَرِفْ فَخَرَجَ ثَانِيَةً وَ قَالَ لِی يَا أَصْبَغُ أَ مَا سَمِعْتَ قَوْلِی عَنْ قَوْلِ أَمِيرِ الْمُؤْمِنِينَ قُلْتُ بَلَى وَ لَكِنِّی رَأَيْتُ حَالَهُ فَأَحْبَبْتُ أَنْ أَنْظُرَ إِلَيْهِ فَأَسْتَمِعَ مِنْهُ حَدِيثاً فَاسْتَأْذِنْ لِی رَحِمَكَ اللَّهُ فَدَخَلَ وَ لَمْ يَلْبَثْ أَنْ خَرَجَ فَقَالَ لِيَ ادْخُلْ فَدَخَلْتُ فَإِذَا أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ ع مُعَصَّبٌ بِعِصَابَةٍ وَ قَدْ عَلَتْ صُفْرَةُ وَجْهِهِ عَلَى تِلْكَ الْعِصَابَةِ وَ إِذَا هُوَ يَرْفَعُ فَخِذاً وَ يَضَعُ أُخْرَى مِنْ شِدَّةِ الضَّرْبَةِ وَ كَثْرَةِ السَّمِّ فَقَالَ لِی يَا أَصْبَغُ أَ مَا سَمِعْتَ قَوْلَ الْحَسَنِ عَنْ قَوْلِی قُلْتُ بَلَى يَا أَمِيرَ الْمُؤْمِنِينَ وَ لَكِنِّی رَأَيْتُكَ فِی حَالَةٍ فَأَحْبَبْتُ النَّظَرَ إِلَيْك
ترجمه:
فضايل: اصبغ مىگويد: آنگاه كه حضرت امير مؤمنان عليه السّلام ضربت خورد و با آن به شهادت رسيد مردم در قصر جمع شدند و قصد اين بود كه ابن ملجم لعنة اللَّه عليه كشته شود، حضرت امام حسن عليه السّلام بيرون آمد و فرمود: اى مردم، پدرم به من سفارش كرد رسيدگى به كار او [ابن ملجم] را تا پس از شهادت وى به تأخير اندازم اگر وفات يافت، و اگر زنده ماند خود راجع به وى تصميم خواهد گرفت پس خدا به شما رحم كند برگرديد. مردم برگشتند و من برنگشتم، بار دوم بيرون آمد و گفت: اى اصبغ آيا گفتار مرا از گفتار امير مؤمنان عليه السّلام نشنيدى؟ عرض كردم: شنيدم ولى حال حضرت را ديدم و دوست دارم آن بزرگوار را زيارت كنم و از وى حديثى بشنوم خدا شما را رحمت كند برايم اجازه بگير امام داخل خانه شد و ديرى نگذشت كه بيرون آمد و فرمود: داخل شو، داخل شدم و مشاهده كردم دستمالى زرد بر سرش بستهاند ولى زردى رنگ رخسارش از زردى دستمال سرش بيشتر است و از شدت ناراحتى و زيادى سمّ، پايى را دراز مىكرد و پايى را جمع مىنمود. به من فرمود: اى اصبغ گفتار حسن را از قول من نشنيدى؟ گفتم: بلى يا امير المؤمنان ولى شما را در حالى ديدم كه خواستم شما را ببينم.
لینک ثابت
بحارالأنوار، علامه مجلسی ج 40 ص 44 ؛
لَمَّا ضُرِبَ أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ ع الضَّرْبَةَ الَّتِی كَانَتْ وَفَاتُهُ فِيهَا اجْتَمَعَ إِلَيْهِ النَّاسُ بِبَابِ الْقَصْرِ وَ كَانَ يُرَادُ قَتْلَ ابْنِ مُلْجَمٍ لَعَنَهُ اللَّهُ فَخَرَجَ الْحَسَنُ ع فَقَالَ مَعَاشِرَ النَّاسِ إِنَّ أَبِی أَوْصَانِی أَنْ أَتْرُكَ أَمْرَهُ إِلَى وَفَاتِهِ فَإِنْ كَانَ لَهُ الْوَفَاةُ وَ إِلَّا نَظَرَ هُوَ فِی حَقِّهِ فَانْصَرِفُوا يَرْحَمُكُمُ اللَّهُ قَالَ فَانْصَرَفَ النَّاسُ وَ لَمْ أَنْصَرِفْ فَخَرَجَ ثَانِيَةً وَ قَالَ لِی يَا أَصْبَغُ أَ مَا سَمِعْتَ قَوْلِی عَنْ قَوْلِ أَمِيرِ الْمُؤْمِنِينَ قُلْتُ بَلَى وَ لَكِنِّی رَأَيْتُ حَالَهُ فَأَحْبَبْتُ أَنْ أَنْظُرَ إِلَيْهِ فَأَسْتَمِعَ مِنْهُ حَدِيثاً فَاسْتَأْذِنْ لِی رَحِمَكَ اللَّهُ فَدَخَلَ وَ لَمْ يَلْبَثْ أَنْ خَرَجَ فَقَالَ لِيَ ادْخُلْ فَدَخَلْتُ فَإِذَا أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ ع مُعَصَّبٌ بِعِصَابَةٍ وَ قَدْ عَلَتْ صُفْرَةُ وَجْهِهِ عَلَى تِلْكَ الْعِصَابَةِ وَ إِذَا هُوَ يَرْفَعُ فَخِذاً وَ يَضَعُ أُخْرَى مِنْ شِدَّةِ الضَّرْبَةِ وَ كَثْرَةِ السَّمِّ فَقَالَ لِی يَا أَصْبَغُ أَ مَا سَمِعْتَ قَوْلَ الْحَسَنِ عَنْ قَوْلِی قُلْتُ بَلَى يَا أَمِيرَ الْمُؤْمِنِينَ وَ لَكِنِّی رَأَيْتُكَ فِی حَالَةٍ فَأَحْبَبْتُ النَّظَرَ إِلَيْك
ترجمه:
فضايل: اصبغ مىگويد: آنگاه كه حضرت امير مؤمنان عليه السّلام ضربت خورد و با آن به شهادت رسيد مردم در قصر جمع شدند و قصد اين بود كه ابن ملجم لعنة اللَّه عليه كشته شود، حضرت امام حسن عليه السّلام بيرون آمد و فرمود: اى مردم، پدرم به من سفارش كرد رسيدگى به كار او [ابن ملجم] را تا پس از شهادت وى به تأخير اندازم اگر وفات يافت، و اگر زنده ماند خود راجع به وى تصميم خواهد گرفت پس خدا به شما رحم كند برگرديد. مردم برگشتند و من برنگشتم، بار دوم بيرون آمد و گفت: اى اصبغ آيا گفتار مرا از گفتار امير مؤمنان عليه السّلام نشنيدى؟ عرض كردم: شنيدم ولى حال حضرت را ديدم و دوست دارم آن بزرگوار را زيارت كنم و از وى حديثى بشنوم خدا شما را رحمت كند برايم اجازه بگير امام داخل خانه شد و ديرى نگذشت كه بيرون آمد و فرمود: داخل شو، داخل شدم و مشاهده كردم دستمالى زرد بر سرش بستهاند ولى زردى رنگ رخسارش از زردى دستمال سرش بيشتر است و از شدت ناراحتى و زيادى سمّ، پايى را دراز مىكرد و پايى را جمع مىنمود. به من فرمود: اى اصبغ گفتار حسن را از قول من نشنيدى؟ گفتم: بلى يا امير المؤمنان ولى شما را در حالى ديدم كه خواستم شما را ببينم.