حکومت اسلامی / جمهوری اسلامی ایران/مردمسالاری دینی/حکومت در اسلام/حکومت / نظام اسلامی
مردم و حاکم حقوق متقابل دارند
یک نقطهی دیگر، در مورد مردمی بودن حکومت، حقّ متقابل میان مردم و میان حاکم؛ «وَ لَکُم عَلَیَّ مِنَ الحَقِّ مِثلُ الَّذی لی عَلَیکُم»؛(1) میفرماید همان مقداری که من به گردن شما حق دارم ــ حالا شما ببینید امیرالمؤمنین چه حقّ بزرگی به گردن مردم دارد؛ مظهر قدرت خدا، مظهر رحمت خدا، مظهر علم خدا، حقّی که بر انسانها دارد چقدر است؟ همان مقداری که من به گردن شما حق دارم ــ شما [هم] به گردن من حق دارید؛ مردمی بودن نظام اسلامی این است. حالا یک عدّهای بنشینند بگویند انتخابات و دموکراسی و مردمسالاری و مانند اینها را جمهوری اسلامی ایران از غربیها یاد گرفته! نهجالبلاغه مال غربیها است؟ مردمی بودن حکومت در زبان امیرالمؤمنین [این است]؛ حالا در قرآن هم آیات فراوانی وجود دارد که میشود از آن، این معنا را فهمید. این هم کلام امیرالمؤمنین است.1403/04/05
1 )
خطبه 216 :از خطبههاى آن حضرت است كه در صفين بيان فرمود
أَمَّا بَعْدُ فَقَدْ جَعَلَ اللَّهُ سُبْحَانَهُ لِي عَلَيْكُمْ حَقّاً بِوِلَايَةِ أَمْرِكُمْ وَ لَكُمْ عَلَيَّ مِنَ الْحَقِّ مِثْلُ الَّذِي لِي عَلَيْكُمْ فَالْحَقُّ أَوْسَعُ الْأَشْيَاءِ فِي التَّوَاصُفِ وَ أَضْيَقُهَا فِي التَّنَاصُفِ لَا يَجْرِي لِأَحَدٍ إِلَّا جَرَى عَلَيْهِ وَ لَا يَجْرِي عَلَيْهِ إِلَّا جَرَى لَهُ وَ لَوْ كَانَ لِأَحَدٍ أَنْ يَجْرِيَ لَهُ وَ لَا يَجْرِيَ عَلَيْهِ لَكَانَ ذَلِكَ خَالِصاً لِلَّهِ سُبْحَانَهُ دُونَ خَلْقِهِ لِقُدْرَتِهِ عَلَى عِبَادِهِ وَ لِعَدْلِهِ فِي كُلِّ مَا جَرَتْ عَلَيْهِ صُرُوفُ قَضَائِهِ وَ لَكِنَّهُ سُبْحَانَهُ جَعَلَ حَقَّهُ عَلَى الْعِبَادِ أَنْ يُطِيعُوهُ وَ جَعَلَ جَزَاءَهُمْ عَلَيْهِ مُضَاعَفَةَ الثَّوَابِ تَفَضُّلًا مِنْهُ وَ تَوَسُّعاً بِمَا هُوَ مِنَ الْمَزِيدِ أَهْلُهُ .
ثُمَّ جَعَلَ سُبْحَانَهُ مِنْ حُقُوقِهِ حُقُوقاً افْتَرَضَهَا لِبَعْضِ النَّاسِ عَلَى بَعْضٍ فَجَعَلَهَا تَتَكَافَأُ فِي وُجُوهِهَا وَ يُوجِبُ بَعْضُهَا بَعْضاً وَ لَا يُسْتَوْجَبُ بَعْضُهَا إِلَّا بِبَعْضٍ. وَ أَعْظَمُ مَا افْتَرَضَ سُبْحَانَهُ مِنْ تِلْكَ الْحُقُوقِ حَقُّ الْوَالِي عَلَى الرَّعِيَّةِ وَ حَقُّ الرَّعِيَّةِ عَلَى الْوَالِي فَرِيضَةٌ فَرَضَهَا اللَّهُ سُبْحَانَهُ لِكُلٍّ عَلَى كُلٍّ فَجَعَلَهَا نِظَاماً لِأُلْفَتِهِمْ وَ عِزّاً لِدِينِهِمْ فَلَيْسَتْ تَصْلُحُ الرَّعِيَّةُ إِلَّا بِصَلَاحِ الْوُلَاةِ وَ لَا تَصْلُحُ الْوُلَاةُ إِلَّا بِاسْتِقَامَةِ الرَّعِيَّةِ فَإِذَا أَدَّتْ الرَّعِيَّةُ إِلَى الْوَالِي حَقَّهُ وَ أَدَّى الْوَالِي إِلَيْهَا حَقَّهَا عَزَّ الْحَقُّ بَيْنَهُمْ وَ قَامَتْ مَنَاهِجُ الدِّينِ وَ اعْتَدَلَتْ مَعَالِمُ الْعَدْلِ وَ جَرَتْ عَلَى أَذْلَالِهَا السُّنَنُ فَصَلَحَ بِذَلِكَ الزَّمَانُ وَ طُمِعَ فِي بَقَاءِ الدَّوْلَةِ وَ يَئِسَتْ مَطَامِعُ الْأَعْدَاءِ. وَ إِذَا غَلَبَتِ الرَّعِيَّةُ وَالِيَهَا أَوْ أَجْحَفَ الْوَالِي بِرَعِيَّتِهِ اخْتَلَفَتْ هُنَالِكَ الْكَلِمَةُ وَ ظَهَرَتْ مَعَالِمُ الْجَوْرِ وَ كَثُرَ الْإِدْغَالُ فِي الدِّينِ وَ تُرِكَتْ مَحَاجُّ السُّنَنِ فَعُمِلَ بِالْهَوَى وَ عُطِّلَتِ الْأَحْكَامُ وَ كَثُرَتْ عِلَلُ النُّفُوسِ فَلَا يُسْتَوْحَشُ لِعَظِيمِ حَقٍّ عُطِّلَ وَ لَا لِعَظِيمِ بَاطِلٍ فُعِلَ فَهُنَالِكَ تَذِلُّ الْأَبْرَارُ وَ تَعِزُّ الْأَشْرَارُ وَ تَعْظُمُ تَبِعَاتُ اللَّهِ سُبْحَانَهُ عِنْدَ الْعِبَادِ. فَعَلَيْكُمْ بِالتَّنَاصُحِ فِي ذَلِكَ وَ حُسْنِ التَّعَاوُنِ عَلَيْهِ فَلَيْسَ أَحَدٌ وَ إِنِ اشْتَدَّ عَلَى رِضَا اللَّهِ حِرْصُهُ وَ طَالَ فِي الْعَمَلِ اجْتِهَادُهُ بِبَالِغٍ حَقِيقَةَ مَا اللَّهُ سُبْحَانَهُ أَهْلُهُ مِنَ الطَّاعَةِ لَهُ وَ لَكِنْ مِنْ وَاجِبِ حُقُوقِ اللَّهِ عَلَى عِبَادِهِ النَّصِيحَةُ بِمَبْلَغِ جُهْدِهِمْ وَ التَّعَاوُنُ عَلَى إِقَامَةِ الْحَقِّ بَيْنَهُمْ وَ لَيْسَ امْرُؤٌ وَ إِنْ عَظُمَتْ فِي الْحَقِّ مَنْزِلَتُهُ وَ تَقَدَّمَتْ فِي الدِّينِ فَضِيلَتُهُ بِفَوْقِ أَنْ يُعَانَ عَلَى مَا حَمَّلَهُ اللَّهُ مِنْ حَقِّهِ وَ لَا امْرُؤٌ وَ إِنْ صَغَّرَتْهُ النُّفُوسُ وَ اقْتَحَمَتْهُ الْعُيُونُ بِدُونِ أَنْ يُعِينَ عَلَى ذَلِكَ أَوْ يُعَانَ عَلَيْهِ .
فَأَجَابَهُ ( عليه السلام ) رَجُلٌ مِنْ أَصْحَابِهِ بِكَلَامٍ طَوِيلٍ يُكْثِرُ فِيهِ الثَّنَاءَ عَلَيْهِ وَ يَذْكُرُ سَمْعَهُ وَ طَاعَتَهُ لَهُ ، فَقَالَ ( عليه السلام ) :
إِنَّ مِنْ حَقِّ مَنْ عَظُمَ جَلَالُ اللَّهِ سُبْحَانَهُ فِي نَفْسِهِ وَ جَلَّ مَوْضِعُهُ مِنْ قَلْبِهِ أَنْ يَصْغُرَ عِنْدَهُ لِعِظَمِ ذَلِكَ كُلُّ مَا سِوَاهُ وَ إِنَّ أَحَقَّ مَنْ كَانَ كَذَلِكَ لَمَنْ عَظُمَتْ نِعْمَةُ اللَّهِ عَلَيْهِ وَ لَطُفَ إِحْسَانُهُ إِلَيْهِ فَإِنَّهُ لَمْ تَعْظُمْ نِعْمَةُ اللَّهِ عَلَى أَحَدٍ إِلَّا ازْدَادَ حَقُّ اللَّهِ عَلَيْهِ عِظَماً وَ إِنَّ مِنْ
أَسْخَفِ حَالَاتِ الْوُلَاةِ عِنْدَ صَالِحِ النَّاسِ أَنْ يُظَنَّ بِهِمْ حُبُّ الْفَخْرِ وَ يُوضَعَ أَمْرُهُمْ عَلَى الْكِبْرِ وَ قَدْ كَرِهْتُ أَنْ يَكُونَ جَالَ فِي ظَنِّكُمْ أَنِّي أُحِبُّ الْإِطْرَاءَ وَ اسْتِمَاعَ الثَّنَاءِ وَ لَسْتُ بِحَمْدِ اللَّهِ كَذَلِكَ وَ لَوْ كُنْتُ أُحِبُّ أَنْ يُقَالَ ذَلِكَ لَتَرَكْتُهُ انْحِطَاطاً لِلَّهِ سُبْحَانَهُ عَنْ تَنَاوُلِ مَا هُوَ أَحَقُّ بِهِ مِنَ الْعَظَمَةِ وَ الْكِبْرِيَاءِ وَ رُبَّمَا اسْتَحْلَى النَّاسُ الثَّنَاءَ بَعْدَ الْبَلَاءِ فَلَا تُثْنُوا عَلَيَّ بِجَمِيلِ ثَنَاءٍ لِإِخْرَاجِي نَفْسِي إِلَى اللَّهِ سُبْحَانَهُ وَ إِلَيْكُمْ مِنَ التَّقِيَّةِ فِي حُقُوقٍ لَمْ أَفْرُغْ مِنْ أَدَائِهَا وَ فَرَائِضَ لَا بُدَّ مِنْ إِمْضَائِهَا فَلَا تُكَلِّمُونِي بِمَا تُكَلَّمُ بِهِ الْجَبَابِرَةُ وَ لَا تَتَحَفَّظُوا مِنِّي بِمَا يُتَحَفَّظُ بِهِ عِنْدَ أَهْلِ الْبَادِرَةِ وَ لَا تُخَالِطُونِي بِالْمُصَانَعَةِ وَ لَا تَظُنُّوا بِي اسْتِثْقَالًا فِي حَقٍّ قِيلَ لِي وَ لَا الْتِمَاسَ إِعْظَامٍ لِنَفْسِي فَإِنَّهُ مَنِ اسْتَثْقَلَ الْحَقَّ أَنْ يُقَالَ لَهُ أَوِ الْعَدْلَ أَنْ يُعْرَضَ عَلَيْهِ كَانَ الْعَمَلُ بِهِمَا أَثْقَلَ عَلَيْهِ فَلَا تَكُفُّوا عَنْ مَقَالَةٍ بِحَقٍّ أَوْ مَشُورَةٍ بِعَدْلٍ فَإِنِّي لَسْتُ فِي نَفْسِي بِفَوْقِ أَنْ أُخْطِئَ وَ لَا آمَنُ ذَلِكَ مِنْ فِعْلِي إِلَّا أَنْ يَكْفِيَ اللَّهُ مِنْ نَفْسِي مَا هُوَ أَمْلَكُ بِهِ مِنِّي فَإِنَّمَا أَنَا وَ أَنْتُمْ عَبِيدٌ مَمْلُوكُونَ لِرَبٍّ لَا رَبَّ غَيْرُهُ يَمْلِكُ مِنَّا مَا لَا نَمْلِكُ مِنْ أَنْفُسِنَا وَ أَخْرَجَنَا مِمَّا كُنَّا فِيهِ إِلَى مَا صَلَحْنَا عَلَيْهِ فَأَبْدَلَنَا بَعْدَ الضَّلَالَةِ بِالْهُدَى وَ أَعْطَانَا الْبَصِيرَةَ بَعْدَ الْعَمَى .
ترجمه:
اما بعد، خداوند به خاطر حكمرانى من بر شما براى من بر عهده شما حقّى قرار داده، و شما را نيز بر من حقّى است مانند حقّى كه مرا بر شماست.
حقّ در عرصه وصف وسيعترين اشياء، و در مرحله انصاف تنگترين چيزهاست. كسى را بر ديگرى حقّى نيست جز اينكه آن ديگرى را نيز بر او حقّى است. و حقى از ديگرى بر عهده كسى نيست جز اينكه براى او نيز بر گردن وى حقّى است.
و اگر كسى را بر ديگرى حقّى ثابت است و آن كس را بر وى حقّى نباشد اين حق فقط براى خداى سبحان است نه غير او، به خاطر احاطه قدرتش بر بندگان، و عدالتش در تمام آنچه كه فرمانش در آنها جارى است.
ولى حقّش را بر بندگان چنين مقرّر فرمود كه او را بندگى كنند، و مزد عبادت را بر عهده خود براى بندگان چند برابر قرار داد به علّت فضل و كرمى كه دارد،
و افزون دهى كه شايسته و اهل آن است.
آن گاه خداوند از حقوق خود حقوقى را بر بعض مردم نسبت به بعض ديگر واجب گرداند، و آن حقوق را در جهات و حالات با هم برابر قرار داد و بعضى را در برابر بعضى ديگر واجب نمود، و بعضى واجب نگردد مگر به انجام حقّى كه در برابر آن است.
و بزرگترين چيزى كه از اين حقوق واجب فرمود حقّ حاكم بر رعيت، و حقّ رعيت بر حاكم است، اين فريضهاى است كه خداوند براى هر يك نسبت به ديگرى واجب نموده، و اين حقوق را موجب برقرارى الفت، و ارجمندى دينشان قرار داد.
رعيت اصلاح نشود مگر به صلاح حاكمان، و حاكمان اصلاح نگردند مگر به استقامت رعيت.
پس زمانى كه رعيت حقّ والى را ادا كرد، و والى هم حقّ رعيت را رعايت نمود، حق ميان ايشان ارجمند گردد، و راههاى دين بر پا شود، و نشانههاى عدالت اعتدال گيرد، و سنّتها در مجراى خود روان شود، و زمان آراسته و شايسته گردد، و به دوام دولت اميد رود، و مطامع دشمنان به يأس مبدّل گردد. ولى اگر رعيت بر والى غالب شود، يا والى بر رعيت ستم كند، اختلاف كلمه پيدا شود، و نشانههاى ستم آشكار گردد، و افساد و اختلال در دين زياد شود، و راههاى روشن سنّتها رها گردد، و از روى هواى نفس عمل شود، و اجراى احكام رو به تعطيلى رود، و بيمارى روانها زياد شود،
در آن وقت مردم از تعطيل حقّ عظيم نترسند، و بر انجام گرفتن باطل بزرگ وحشت نكنند. به آن هنگام است كه نيكوكاران خوار، و بدكاران عزيز شوند، و كيفر خداوند نزد بندگان بزرگ گردد.
پس بر شما باد به خيرخواهى در حقّ يكديگر و كمك نيكوى يكديگر بر اين كار، زيرا كسى را- هر چند براى به دست آوردن رضاى حق حرصش شديد، و كوشش او در بندگى طولانى گردد- قدرت آن نيست كه حق طاعت خدا را چنانكه هست ادا كند،
لكن از جمله حقوق واجب خدا بر بندگان اين است كه به اندازه طاقت خود به خيرخواهى يكديگر برخيزند، و در كمك به هم براى اقامه حق در بين خود اقدام كنند.
و هيچ كس- گرچه منزلتش در حق عظيم باشد، و فضيلتش در دين بر ديگران پيشى داشته باشد،- چنان نيست كه در اداى حقّى كه خدا بر او واجب كرده محتاج به كمك نباشد، و هيچ كس- گر چه او را كوچك شمارند، و در ديده حقير بينند- كمتر از آن نيست كه در اداى حق به ديگران كمك كند و يا از سوى ديگران كمك شود.
در آن وقت مردى از ياران آن حضرت به جواب برخاست و سخن را طولانى نمود، و در ضمن آن امام را بسيار ستود، و شنوايى و طاعت خود را نسبت به آن حضرت اظهار كرد،
حضرت فرمود: آن كس كه جلال خدا در جانش بزرگ، و موضع حق در دلش با عظمت است، مىسزد كه به خاطر اين بزرگى، ما سواى خدا در نظرش كوچك باشد.
و سزاوارترين كس به اين معنا كسى است كه نعمت و لطف و احسان خدا بر او بسيار است، زيرا خداوند نعمت بسيار به كسى عنايت نكرده مگر اينكه عظمت حقّ خدا بر او افزون گشته.
و از پستترين حالات حاكمان نزد مرد شايسته اين است كه به آنان گمان عشق به خود ستايى برده شود، و كارشان قيافه برترى جويى به خود گرفته باشد،
و من ميل ندارم كه در خاطر شما بگذرد كه من به خودستايى علاقه مندم و عاشق شنيدن مدح و ثنايم، به حمد خدا اين گونه نيستم، و اگر دوستدار اين مسأله بودم باز هم به خاطر خاكسارى در برابر عظمت و كبريايى حق كه از همه كس به آن سزاوارتر است آن را رها مىكردم.
چه بسا مردمى كه ستايش خود را به وسيله جامعه پس از رنج و زحمت شيرين شمارند، ولى مرا به خاطر آنكه نفس خود را براى خدا و خدمت به شما به كار گرفتهام و هنوز از اداى كامل آن حقوق فارغ نشدهام و واجباتى كه چارهاى جز انجام آنها ندارم ثنا نگوييد.
پس با من چنانكه با سركشان سخن مىگويند سخن مگوييد، و آنچه را در برابر مردم خشمگين پنهان مىكنند از من پنهان مداريد، و با مدارا و چاپلوسى با من معاشرت ننماييد،
و گمان نكنيد كه شنيدن سخن حق بر من سنگين است، و مپنداريد كه تعظيم نابجاى خود را از شما درخواست دارم، زيرا آن كه اگر سخن حق به او گفته شود، يا عدالت به او پيشنهاد گردد بر او سنگين آيد، عمل به حق و عدل بر او دشوارتر است.
بنا بر اين از حق گويى يا مشورت به عدل خوددارى نكنيد، كه من در نظر خود نه بالاتر از آنم كه خطا كنم، و نه در كارم از اشتباه ايمنم مگر اينكه خداوند مرا از نفسم كفايت كند نفسى كه خداوند از من به آن مالكتر است،
زيرا من و شما بندگانى در اختيار پروردگارى هستيم كه جز او پروردگارى نيست، مالك و صاحب آن چيزى از ماست كه ما مالك آن نيستيم، و ما را از آنچه در آن بوديم بيرون آورد و به آنچه صلاح ما بود در آورد هدايت را عوض گمراهى، و بينايى را بعد از كور دلى به ما عنايت فرمود
لینک ثابت
وظایف مهم حکومت اسلامی در گسترش اسلام در جامعه
موفّقیّتها و ناکامیهای شما [قوه قضائیه] هر دو محکوم به احکام سنّتهای الهی است، و در کلّ کشور هم تأثیر میگذارد. این آیهی شریفهی سورهی حج تکلیف همهی ماها را روشن کرده: اَلَّذینَ اِن مَکَّنّاهُم فِی الاَرضِ اَقامُوا الصَّلوةَ وَ آتَوُا الزَّکاةَ وَ اَمَرُوا بِالمَعرُوفِ وَ نَهَوا عَنِ المُنکَر.(1) اَقامُوا الصَّلوة، یعنی اقامهی نماز؛ این اشاره است به اینکه حکومت الهی و اسلامی باید تعبّد را و توجّه به خدا را و توجّه به معنویّت را گسترش بدهد. اقامهی صلات به این منظور است؛ باید روح تعبّد در جمهوری اسلامی گسترش پیدا کند. وَآتَوُا الزَّکوة، یعنی زکات بدهند؛ زکات هم معلوم است چیست، لکن اشارهای و نکتهای که در این «آتَوُا الزَّکَوة»ها یا «آتُوا الزَّکَوة»های متفرّقه در قرآن هست، این است که در جامعهی اسلامی بایستی عدالت در توزیع، مورد نظر باشد؛ این [جور] است. «وَ اَمَروا بِالمَعرُوف» امر به معروف. حالا در صلات و زکات و مانند اینها بالاخره یک کارهایی شده، [امّا در] «اَمَروا بِالمَعروفِ وَ نَهَوا عَنِ المُنکَر» عقبیم. معروف چیست؟ عدالت، انصاف، برادری، ارزشهای اسلامی؛ اینها معروف است؛ باید امر به معروف بکنیم. در قانون اساسی ما هم جزو وظایف، در اصل هشتم همین مسئلهی امر به معروف و نهی از منکر هست. نَهَوا عَنِ المُنکَر؛ از منکر هم نهی [کنید]؛ منکر چیست؟ ظلم است، فساد است، تبعیض است، بیانصافی است، عدم اطاعت الهی است؛ اینها ظلم است، اینها منکر است؛ از اینها باید نهی بشود؛ یعنی اینها [جزو] وظایف است. امر به معروف و نهی از منکر مثل نماز، مثل زکات جزو وظایف است. و حالا طبق یک روایتی امر به معروف از همهی این احکام الهی حتّی از جهاد هم بالاتر است.(۲) حالا نمیخواهیم وارد این جزئیّات بشویم. به هر حال این یک وظیفهای است که جزو وظایف قوّهی قضائیّه هم هست و اگر چنانچه عمل نکردیم، ضربه خواهیم خورد. الان شما امکان دارید دیگر؛ قوّهی قضائیّه یعنی قضای کشور، دادگستری کشور دست شما است؛ این امکان شما است که از این امکان باید حدّاکثر استفاده را بکنید، بیشترین استفاده را باید بکنید در جهت همین «اَقَامُوا الصَّلَوةَ وَ آتَوُا الزَّکَوةَ وَ اَمَرُوا بِالمَعرُوفِ وَ نَهَوا عَنِ المُنکَر» و بقیّهی چیزهایی که در قرآن به عنوان وظیفه ذکر شده. باید استفاده کنید؛ اگر استفاده نکردید، نعمت، تضییع شده است.1401/04/07
1 )
سوره مبارکه الحج آیه 41
الَّذينَ إِن مَكَّنّاهُم فِي الأَرضِ أَقامُوا الصَّلاةَ وَآتَوُا الزَّكاةَ وَأَمَروا بِالمَعروفِ وَنَهَوا عَنِ المُنكَرِ ۗ وَلِلَّهِ عاقِبَةُ الأُمورِ
ترجمه:
همان کسانی که هر گاه در زمین به آنها قدرت بخشیدیم، نماز را برپا میدارند، و زکات میدهند، و امر به معروف و نهی از منکر میکنند، و پایان همه کارها از آن خداست!
2 )
قصار 374 :
وَ فِي كَلَامٍ آخَرَ لَهُ يَجْرِي هَذَا الْمَجْرَى فَمِنْهُمُ الْمُنْكِرُ لِلْمُنْكَرِ بِيَدِهِ وَ لِسَانِهِ وَ قَلْبِهِ فَذَلِكَ الْمُسْتَكْمِلُ لِخِصَالِ الْخَيْرِ وَ مِنْهُمُ الْمُنْكِرُ بِلِسَانِهِ وَ قَلْبِهِ وَ التَّارِكُ بِيَدِهِ فَذَلِكَ مُتَمَسِّكٌ بِخَصْلَتَيْنِ مِنْ خِصَالِ الْخَيْرِ وَ مُضَيِّعٌ خَصْلَةً وَ مِنْهُمُ الْمُنْكِرُ بِقَلْبِهِ وَ التَّارِكُ بِيَدِهِ وَ لِسَانِهِ فَذَلِكَ الَّذِي ضَيَّعَ أَشْرَفَ الْخَصْلَتَيْنِ مِنَ الثَّلَاثِ وَ تَمَسَّكَ بِوَاحِدَةٍ وَ مِنْهُمْ تَارِكٌ لِإِنْكَارِ الْمُنْكَرِ بِلِسَانِهِ وَ قَلْبِهِ وَ يَدِهِ فَذَلِكَ مَيِّتُ الْأَحْيَاءِ وَ مَا أَعْمَالُ الْبِرِّ كُلُّهَا وَ الْجِهَادُ فِي سَبِيلِ اللَّهِ عِنْدَ الْأَمْرِ بِالْمَعْرُوفِ وَ النَّهْيِ عَنْ الْمُنْكَرِ إِلَّا كَنَفْثَةٍ فِي بَحْرٍ لُجِّيٍّ وَ إِنَّ الْأَمْرَ بِالْمَعْرُوفِ وَ النَّهْيَ عَنِ الْمُنْكَرِ لَا يُقَرِّبَانِ مِنْ أَجَلٍ وَ لَا يَنْقُصَانِ مِنْ رِزْقٍ وَ أَفْضَلُ مِنْ ذَلِكَ كُلِّهِ كَلِمَةُ عَدْلٍ عِنْدَ إِمَامٍ جَائِرٍ .
ترجمه:
امام عليه السّلام را كلامى ديگر در زمينه همين معناست: از اين مردم كسى است كه به دست و زبان و قلبش به انكار بر مىخيزد، چنين انسانى خصلتهاى خوب را به كمال رسانده.
و كسى است كه به زبان و دل انكار مىكند و دست به برنامهاى نمىبرد، چنين انسانى به دو خصلت از خصلتهاى خوب چنگ زده، و خصلتى را ضايع نموده.
و كسى است كه با دل به انكار بر خاسته نه با دست و زبانش، چنين كسى دو خصلت را كه شريفتر است تباه نموده، و يك خصلت را گرفته.
و كسى كه انكار با زبان و قلب و دست را ترك كرده، او مردهاى است ميان زندگان.
تمام كارهاى نيك و جهاد در راه خدا در جنب امر به معروف و نهى از منكر چيزى نيست جز به مانند انداختن آب دهان در درياى پهناور.
امر به معروف و نهى از منكر نه اجلى را نزديك مىكند، و نه از روزى مىكاهد. و بهتر از همه اينها سخن عدل است در برابر حاكم ظالم
لینک ثابت
تقوا و عدالت، پایهی اصلی مشروعیت حکومت
در اسلام مردم یک رکن مشروعیتند، نه همهی پایهی مشروعیت. نظام سیاسی در اسلام علاوه بر رأی و خواست مردم، بر پایهی اساسیِ دیگری هم که تقوا و عدالت نامیده میشود، استوار است. اگر کسی که برای حکومت انتخاب میشود، از تقوا و عدالت برخوردار نبود، همهی مردم هم که بر او اتّفاق کنند، از نظر اسلام این حکومت، حکومت نامشروعی است؛ اکثریت که هیچ. وقتی امام حسین علیهالسّلام را در نامهای که جزوِ سندهای ماندگار تاریخ اسلام است به کوفه دعوت کردند، اینطور مینویسند: «و لامری ما الامام الا الحاکم بالقسط»؛ حاکم در جامعهی اسلامی و حکومت در جامعهی اسلامی نیست، مگر آنکه عاملِ به قسط باشد؛ حکم به قسط و عدالت کند. اگر حکم به عدالت نکرد، هر کس که او را نصب کرده و هر کس که او را انتخاب کرده، نامشروع است. این موضوع در همهی ردههای حکومت صدق میکند و فقط مخصوص رهبری در نظام جمهوری اسلامی نیست. البته تکلیف رهبری سنگینتر است و عدالت و تقوایی که در رهبری لازم است، بهطور مثال، در نمایندهی مجلس لازم نیست؛ اما این، بدین معنا نیست که نمایندهی مجلس بدون داشتن تقوا و عدالت میتواند به مجلس برود؛ نخیر، او هم تقوا و عدالت لازم دارد؛ چرا؟ چون او هم حاکم است و جزوِ دستگاه قدرت است، همانطور که دولت و قوّهی قضایّیه هم حاکم هستند؛ چون اینها بر جان و مالِ جامعهی تحت قدرت خودشان حکومت میکنند.
«الحاکم بالقسط، الدائن لدین اللَّه»(1(؛ باید راهِ دین خدا را بپیماید. در قرآن، در خطاب خداوند متعال به ابراهیم این نکتهی بسیار مهم آمده است که خداوند بعد از امتحانهای فراوانی که از ابراهیم کرد و ایشان از کورهی آزمایشهای گوناگون بیرون آمد و خالص و خالصتر شد، گفت: «انّی جاعلک للناس اماما»؛ من تو را پیشوای مردم قرار دادم. امام فقط به معنای پیشوای دینی و مسألهی طهارت و غسل و وضو و نماز نیست؛ امام یعنی پیشوای دین و دنیا؛ راهبرِ مردم به سوی صلاح. این معنای امام در منطق شرایع دینی از اوّل تا امروز است. بعد ابراهیم عرض کرد: «و من ذریّتی»؛ اولاد و ذُرّیهی من هم در این امامت نصیبی دارند؟ خداوند نفرمود دارند یا ندارند؛ بحث ذُرّیه نیست؛ ضابطه داد. «قال لا ینال عهدی الظالمین»؛(2) فرمان و دستور و حکم امامت از سوی من به ستمگران و ظالمان نمیرسد؛ باید عادل باشد.
امیرالمؤمنین علیهالصّلاةوالسّلام امام دادگران عالم و مظهر تقوا و عدالت است. وقتی بعد از قتل عثمان در خانهاش ریختند تا ایشان را به صحنهی خلافت بیاورند، حضرت نمیآمد و قبول نمیکرد - البته دلیلهایی دارد که بحث بسیار مهم و پرمعنایی است - بعد از قبول هم فرمود: «لولا حضورالحاضر و قیام الحجة بوجود الناصر و ما اخذ اللَّه علی العلماء ان لا یقارّوا علی کظّة ظالم و سغب مظلوم لالقیت حبلها علی غاربها»؛(3) اگر وظیفهی من با توجّه، قبول، بیعت و خواست مردم بر من مسجّل و منجزّ نمیشد که در مقابل ظلم بایستم و با تبعیض مبارزه و از مظلوم دفاع کنم، باز هم قبول نمیکردم. یعنی امیرالمؤمنین میگوید من قدرت را بهخاطر قدرت نمیخواهم. حالا بعضیها افتخار میکنند: ما باید برویم، تا قدرت را به دست بگیریم! قدرت را برای چه میخواهیم؟ اگر قدرت برای خودِ قدرت است، وِزر و وبال است؛ اگر قدرت برای مبارزه با ظالم در همهی ابعاد ظلم و ستم - داخلی، اجتماعی و اقتصادی که حادترینش است - میباشد، خوب است. بنابراین، پایهی مشروعیت حکومت فقط رأی مردم نیست؛ پایهی اصلی تقوا و عدالت است؛ منتها تقوا و عدالت هم بدون رأی و مقبولیت مردم کارایی ندارد. لذا رأی مردم هم لازم است. اسلام برای رأی مردم اهمیت قائل است. فرق بین دمکراسی غربی و مردمسالاری دینی که ما مطرح میکنیم، همین جاست.1382/09/26
1 )
روضة الواعظين و بصيرة المتعظين ، محمد بن حسن فتّال نيشابورى ج 1 ص 173 ؛
بحار الانوار ،علامه مجلسی ج 44 ص 335 ؛
بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ مِنَ الْحُسَيْنِ بْنِ عَلِيٍّ إِلَى الْمَلَإِ مِنَ الْمُسْلِمِينَ وَ الْمُؤْمِنِينَ أَمَّا بَعْدُ فَإِنَّ هَانِئاً وَ سَعِيداً قَدِمَا عَلَيَّ بِكُتُبِكُمْ وَ كَانَ آخِرَ مَنْ قَدِمَ عَلَيَّ مِنْ رُسُلِكُمْ وَ قَدْ فَهِمْتُ كُلَّ الَّذِی قَصَصْتُمْ وَ ذَكَرْتُمْ وَ مَقَالَةَ أَجِلَّائِكُمْ أَنَّهُ لَيْسَ عَلَيْنَا إِمَامٌ فَأَقْبِلْ لَعَلَّ اللَّهَ يَجْمَعُنَا بِكَ عَلَى الْهُدَى وَ أَنَا بَاعِثٌ إِلَيْكُمْ أَخِی وَ ابْنَ عَمِّی وَ ثِقَتِی مِنْ أَهْلِ بَيْتِی فَإِنْ كَتَبَ إِلَيَّ أَنَّهُ قَدْ أَجْمَعَ رَأْيُ أَجِلَّائِكُمْ وَ ذَوِی الْحِجَى وَ الْفَضْلِ مِنْكُمْ عَلَى مِثْلِ مَا قَدِمَتْ بِهِ رُسُلُكُمْ وَ قَرَأْتُ كُتُبَكُمْ قَدِمْتُ عَلَيْكُمْ وَشِيكاً إِنْ شَاءَ اللَّهُ فَلَعَمْرِی مَا الْإِمَامُ إِلَّا الْحَاكِمُ بِالْكِتَابِ الْقَائِمُ بِالْقِسْطِ وَ الدَّائِنُ بِدِينِ اللَّهِ الْحَابِسُ نَفْسَهُ عَلَى ذَاتِ اللَّهِ وَ السَّلَام
ترجمه:
بسم اللَّه الرّحمن الرّحيم از حسين بن على، به گروه مؤمن و مسلمان. اما بعد، همانا كه هانى و سعيد هم نامههاى شما را آوردند و آخرين فرستادگان شما بودند كه آمدند. آنچه را گفته بوديد و سخن بزرگان شما را- كه نوشته بوديد: امامى نداريم، بيا شايد خداوند ما را در پناه تو به هدايت برساند و جمع كند- دانستم و فهميدم.اكنون برادر و پسر عمو و شخص مورد اعتماد خود از خاندانم مسلم بن عقيل را پيش شما فرستادم. اگر او براى من نوشت كه سران و خردمندان و مردم با فضيلت شما بر همان عقيدهاند كه فرستادگان شما اظهار مىدارند و در نامههاى شما نوشته شده است، به خواست خداوند به زودى پيش شما مىآيم و سوگند به جان خودم كه امام فقط كسى است كه به قرآن حكم كند و دادگر و متدين به آيين خدا باشد و نفس خود را در پيشگاه خداوند حساب كند (يا هواى نفس خود را براى رضاى خدا باز دارد)، و السلام، نحوه
2 )
سوره مبارکه البقرة آیه 124
وَإِذِ ابتَلىٰ إِبراهيمَ رَبُّهُ بِكَلِماتٍ فَأَتَمَّهُنَّ ۖ قالَ إِنّي جاعِلُكَ لِلنّاسِ إِمامًا ۖ قالَ وَمِن ذُرِّيَّتي ۖ قالَ لا يَنالُ عَهدِي الظّالِمينَ
ترجمه:
(به خاطر آورید) هنگامی که خداوند، ابراهیم را با وسایل گوناگونی آزمود. و او به خوبی از عهده این آزمایشها برآمد. خداوند به او فرمود: «من تو را امام و پیشوای مردم قرار دادم!» ابراهیم عرض کرد: «از دودمان من (نیز امامانی قرار بده!)» خداوند فرمود: «پیمان من، به ستمکاران نمیرسد! (و تنها آن دسته از فرزندان تو که پاک و معصوم باشند، شایسته این مقامند)».
3 )
خطبه 3 :از خطبههاى آن حضرت است معروف به شقشقيّه
أَمَا وَ اللَّهِ لَقَدْ تَقَمَّصَهَا فُلَانٌ وَ إِنَّهُ لَيَعْلَمُ أَنَّ مَحَلِّي مِنْهَا مَحَلُّ الْقُطْبِ مِنَ الرَّحَى
يَنْحَدِرُ عَنِّي السَّيْلُ وَ لَا يَرْقَى إِلَيَّ الطَّيْرُ
فَسَدَلْتُ دُونَهَا ثَوْباً وَ طَوَيْتُ عَنْهَا كَشْحاً
وَ طَفِقْتُ أَرْتَئِي بَيْنَ أَنْ أَصُولَ بِيَدٍ جَذَّاءَ أَوْ أَصْبِرَ عَلَى طَخْيَةٍ عَمْيَاءَ
يَهْرَمُ فِيهَا الْكَبِيرُ وَ يَشِيبُ فِيهَا الصَّغِيرُ وَ يَكْدَحُ فِيهَا مُؤْمِنٌ حَتَّى يَلْقَى رَبَّهُ
ترجيح الصبر
فَرَأَيْتُ أَنَّ الصَّبْرَ عَلَى هَاتَا أَحْجَى
فَصَبَرْتُ وَ فِي الْعَيْنِ قَذًى وَ فِي الْحَلْقِ شَجًا
أَرَى تُرَاثِي نَهْباً
حَتَّى مَضَى الْأَوَّلُ لِسَبِيلِهِ فَأَدْلَى بِهَا إِلَى فُلَانٍ بَعْدَهُ
ثُمَّ تَمَثَّلَ بِقَوْلِ الْأَعْشَى
شَتَّانَ مَا يَوْمِي عَلَى كُورِهَا وَ يَوْمُ حَيَّانَ أَخِي جَابِرِ
فَيَا عَجَباً بَيْنَا هُوَ يَسْتَقِيلُهَا فِي حَيَاتِهِ إِذْ عَقَدَهَا لِآخَرَ بَعْدَ وَفَاتِهِ
لَشَدَّ مَا تَشَطَّرَا ضَرْعَيْهَا
فَصَيَّرَهَا فِي حَوْزَةٍ خَشْنَاءَ يَغْلُظُ كَلْمُهَا وَ يَخْشُنُ مَسُّهَا وَ يَكْثُرُ الْعِثَارُ فِيهَا وَ الِاعْتِذَارُ مِنْهَا
فَصَاحِبُهَا كَرَاكِبِ الصَّعْبَةِ إِنْ أَشْنَقَ لَهَا خَرَمَ وَ إِنْ أَسْلَسَ لَهَا تَقَحَّمَ
فَمُنِيَ النَّاسُ لَعَمْرُ اللَّهِ بِخَبْطٍ وَ شِمَاسٍ وَ تَلَوُّنٍ وَ اعْتِرَاضٍ
فَصَبَرْتُ عَلَى طُولِ الْمُدَّةِ وَ شِدَّةِ الْمِحْنَةِ
حَتَّى إِذَا مَضَى لِسَبِيلِهِ جَعَلَهَا فِي جَمَاعَةٍ زَعَمَ أَنِّي أَحَدُهُمْ
فَيَا لَلَّهِ وَ لِلشُّورَى مَتَى اعْتَرَضَ الرَّيْبُ فِيَّ مَعَ الْأَوَّلِ مِنْهُمْ حَتَّى صِرْتُ أُقْرَنُ إِلَى هَذِهِ النَّظَائِرِ
لَكِنِّي أَسْفَفْتُ إِذْ أَسَفُّوا وَ طِرْتُ إِذْ طَارُوا
فَصَغَا رَجُلٌ مِنْهُمْ لِضِغْنِهِ وَ مَالَ الْآخَرُ لِصِهْرِهِ مَعَ هَنٍ وَ هَنٍ
إِلَى أَنْ قَامَ ثَالِثُ الْقَوْمِ نَافِجاً حِضْنَيْهِ بَيْنَ نَثِيلِهِ وَ مُعْتَلَفِهِ
وَ قَامَ مَعَهُ بَنُو أَبِيهِ يَخْضَمُونَ مَالَ اللَّهِ خِضْمَةَ الْإِبِلِ نِبْتَةَ الرَّبِيعِ
إِلَى أَنِ انْتَكَثَ عَلَيْهِ فَتْلُهُ وَ أَجْهَزَ عَلَيْهِ عَمَلُهُ وَ كَبَتْ بِهِ بِطْنَتُهُ
مبايعة علي
فَمَا رَاعَنِي إِلَّا وَ النَّاسُ كَعُرْفِ الضَّبُعِ إِلَيَّ يَنْثَالُونَ عَلَيَّ مِنْ كُلِّ جَانِبٍ
حَتَّى لَقَدْ وُطِئَ الْحَسَنَانِ وَ شُقَّ عِطْفَايَ
مُجْتَمِعِينَ حَوْلِي كَرَبِيضَةِ الْغَنَمِ
فَلَمَّا نَهَضْتُ بِالْأَمْرِ نَكَثَتْ طَائِفَةٌ وَ مَرَقَتْ أُخْرَى وَ قَسَطَ آخَرُونَ
كَأَنَّهُمْ لَمْ يَسْمَعُوا اللَّهَ سُبْحَانَهُ يَقُولُ تِلْكَ الدَّارُ الْآخِرَةُ نَجْعَلُها لِلَّذِينَ لا يُرِيدُونَ عُلُوًّا فِي الْأَرْضِ وَ لا فَساداً وَ الْعاقِبَةُ لِلْمُتَّقِينَ
بَلَى وَ اللَّهِ لَقَدْ سَمِعُوهَا وَ وَعَوْهَا وَ لَكِنَّهُمْ حَلِيَتِ الدُّنْيَا فِي أَعْيُنِهِمْ وَ رَاقَهُمْ زِبْرِجُهَا
أَمَا وَ الَّذِي فَلَقَ الْحَبَّةَ وَ بَرَأَ النَّسَمَةَ لَوْ لَا حُضُورُ الْحَاضِرِ وَ قِيَامُ الْحُجَّةِ بِوُجُودِ النَّاصِرِ وَ مَا أَخَذَ اللَّهُ عَلَى الْعُلَمَاءِ أَلَّا يُقَارُّوا عَلَى كِظَّةِ ظَالِمٍ وَ لَا سَغَبِ مَظْلُومٍ لَأَلْقَيْتُ حَبْلَهَا عَلَى غَارِبِهَا وَ لَسَقَيْتُ آخِرَهَا بِكَأْسِ أَوَّلِهَا وَ لَأَلْفَيْتُمْ دُنْيَاكُمْ هَذِهِ أَزْهَدَ عِنْدِي مِنْ عَفْطَةِ عَنْزٍ
قَالُوا وَ قَامَ إِلَيْهِ رَجُلٌ مِنْ أَهْلِ السَّوَادِ عِنْدَ بُلُوغِهِ إِلَى هَذَا الْمَوْضِعِ مِنْ خُطْبَتِهِ فَنَاوَلَهُ كِتَاباً قِيلَ إِنَّ فِيهِ مَسَائِلَ كَانَ يُرِيدُ الْإِجَابَةَ عَنْهَا فَأَقْبَلَ يَنْظُرُ فِيهِ (فَلَمَّا فَرَغَ مِنْ قِرَاءَتِهِ) قَالَ لَهُ ابْنُ عَبَّاسٍ يَا أَمِيرَ الْمُؤْمِنِينَ لَوِ اطَّرَدَتْ خُطْبَتُكَ مِنْ حَيْثُ أَفْضَيْتَ فَقَالَ هَيْهَاتَ يَا ابْنَ عَبَّاسٍ تِلْكَ شِقْشِقَةٌ هَدَرَتْ ثُمَّ قَرَّتْ
قَالَ ابْنُ عَبَّاسٍ فَوَاللَّهِ مَا أَسَفْتُ عَلَى كَلَامٍ قَطُّ كَأَسَفِي عَلَى هَذَا الْكَلَامِ أَلَّا يَكُونَ أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ ( عليهالسلام )بَلَغَ مِنْهُ حَيْثُ أَرَادَ
ترجمه:
هان به خدا قسم ابو بكر پسر ابو قحافه جامه خلافت را پوشيد در حالى كه مىدانست جايگاه من در خلافت چون محور سنگ آسيا به آسياست،
سيل دانش از وجودم همچون سيل سرازير مىشود، و مرغ انديشه به قلّه منزلتم نمىرسد.
اما از خلافت چشم پوشيدم، و روى از آن بر تافتم،
و عميقا انديشه كردم كه با دست بريده و بدون ياور بجنگم، يا آن عرصه گاه ظلمت كور را تحمل نمايم،
فضايى كه پيران در آن فرسوده، و كم سالان پير، و مؤمن تا ديدار حق دچار مشقت مىشود
ديدم خويشتندارى در اين امر عاقلانهتر است،
پس صبر كردم در حالى كه گويى در ديدهام خاشاك بود،
و غصه راه گلويم را بسته بود
مىديدم كه ميراثم به غارت مىرود.
تا نوبت اولى سپرى شد، و خلافت را پس از خود به پسر خطاب واگذارد.
[سپس امام وضع خود را به شعر اعشى مثل زد:] «چه تفاوت فاحشى است بين امروز من با اين همه مشكلات، و روز حيّان برادر جابر كه غرق خوشى است».
شگفتا اولى با اينكه در زمان حياتش مىخواست حكومت را واگذارد، ولى براى بعد خود عقد خلافت را جهت ديگرى بست.
چه سخت هر كدام به يكى از دو پستان حكومت چسبيدند
حكومت را به فضايى خشن كشانيده، و به كسى رسيد كه كلامش درشت، و همراهى با او دشوار، و لغزشهايش فراوان، و معذرت خواهيش زياد بود.
بودن با حكومت او كسى را مىماند كه بر شتر چموش سوار است، كه اگر مهارش را بكشد بينىاش زخم شود، و اگر رهايش كند خود و راكب را به هلاكت اندازد
به خدا قسم امت در زمان او دچار اشتباه و نا آرامى، و تلوّن مزاج و انحراف از راه خدا شدند.
آن مدت طولانى را نيز صبر كردم، و بار سنگين هر بلايى را به دوش كشيدم.
تا زمان او هم سپرى شد، و امر حكومت را به شورايى سپرد كه به گمانش من هم (با اين منزلت خدايى) يكى از آنانم.
خداوندا چه شورايى من چه زمانى در برابر اولين آنها در برترى و شايستگى مورد شك بودم كه امروز
همپايه اين اعضاى شورا قرار گيرم
ولى (به خاطر احقاق حق) در نشيب و فراز شورا با آنان هماهنگ شدم،
در آنجا يكى به خاطر كينهاش به من رأى نداد، و ديگرى براى بيعت به دامادش تمايل كرد، و مسايلى ديگر كه ذكرش مناسب نيست.
تا سومى به حكومت رسيد كه برنامهاى جز انباشتن شكم و تخليه آن نداشت،
و دودمان پدرى او (بنى اميه) به همراهى او بر خاستند و چون شترى كه گياه تازه بهار را با ولع مىخورد به غارت بيت المال دست زدند،
در نتيجه اين اوضاع رشتهاش پنبه شد، و اعمالش كار او را تمام ساخت، و شكمبارگى سرنگونش نمود.
بيعت با امام عليه السّلام
آن گاه چيزى مرا به وحشت نينداخت جز اينكه مردم همانند يال كفتار بر سرم ريختند، و از هر طرف به من هجوم آورند،
به طورى كه دو فرزندم در آن ازدحام كوبيده شدند، و ردايم از دو جانب پاره شد،
مردم چونان گله گوسپند محاصرهام كردند.
اما همين كه به امر خلافت اقدام نمودم گروهى پيمان شكستند، و عدهاى از مدار دين بيرون رفتند، و جمعى ديگر سر به راه طغيان نهادند،
گويى هر سه طايفه اين سخن خدا را
نشنيده بودند كه مىفرمايد: «اين سراى آخرت را براى كسانى قرار دهيم كه خواهان برترى و فساد در زمين نيستند، و عاقبت خوش از پرهيزكاران است.»
چرا، به خدا قسم شنيده بودند و آن را از حفظ داشتند، امّا زرق و برق دنيا چشمشان را پر كرد، و زيور و زينتش آنان را فريفت.
هان به خدايى كه دانه را شكافت، و انسان را به وجود آورد، اگر حضور حاضر، و تمام بودن حجت بر من به خاطر وجود ياور نبود، و اگر نبود عهدى كه خداوند از دانشمندان گرفته كه در برابر شكمبارگى هيچ ستمگر و گرسنگى هيچ مظلومى سكوت ننمايند، دهنه شتر حكومت را بر كوهانش مىانداختم، و پايان خلافت را با پيمانه خالى اولش سيراب مىكردم، آن وقت مىديديد كه ارزش دنياى شما نزد من از اخلاط دماغ بز كمتر است
[چون سخن مولا به اينجا رسيد مردى از اهل عراق بر خاست و نامهاى به او داد، حضرت سر گرم خواندن شد، پس از خواندن، ابن عباس گفت: اى امير المؤمنين، كاش سخنت را از همان جا كه بريدى ادامه مىدادى فرمود:]
هيهات اى پسر عباس، اين آتش درونى بود كه شعله كشيد سپس فرو نشست
[ابن عباس گفت: به خدا قسم بر هيچ سخنى به مانند اين كلام ناتمام امير المؤمنين غصه نخوردم كه آن انسان والا درد دلش را با اين سخنرانى به پايان نبرد.]
لینک ثابت
اسلام، علاج دردهای بشر است
وسایل ارتباط جمعی استکبار تلاش میکنند که جمهوری اسلامی را متعرّض، متجاوز و در صدد قلع و قمع همه نظامهای دنیا معرفی کنند. اما اینگونه نیست. هرکس در دنیا، هر طور میخواهد، زندگی میکند. ما فقط آنچه را که بشر به آن نیازمند است عرضه میکنیم. امیرالمؤمنین علیهالصّلاةوالسّلام فرمود : «طبیب دوّار بطبّه قد احکم مراحمه واحما مواسمه. (۱)» در کوله پشتی ما دوای درمان دردهای امروز بشریت است. هر که نمیخواهد از این کولهپشتی نگیرد و نبرد. ما که با کسی دعوا نداریم. اگر بشر از بحران هویّت رنج میبرد، از بحران معنویّت رنج میبرد، از بیاحترامی نسبت به سنتّهای بشری رنج میبرد؛ پدر به پسر رحم نمیکند، پسر به پدر احترام نمیکند، پاس سنّتهای گذشته را نمیدارند، ارزشی برای ارزشهای غیر شخصی قائل نیستند، این یک بحران است. امروز ملتهای غرب به این بحران دچارند؛ و علاجش در اسلام است. اگر امروز ثروت ثروتمندان در دنیا روزبهروز افزایش مییابد و اشخاص و کمپانیها و شرکتهایی، ثروتهای افسانهای میلیاردی تحصیل میکنند، و در مقابل، انسانهایی در کنار همان ثروتها، شب در کارتون، روی آسفالت خیابان میخوابند؛ اینها از مشکلات غرب است. اگر باوجود هزاران توصیه راجع به ازدواج و تبلیغات خانواده و نظایر آن، روزبهروز بنیان خانواده درکشورهای غربی سُستتر میشود؛ اگر دخترها و پسرها ناراحتند؛ اگر همانهایی که خودشان شریک این جرمند ناراحتند؛ اگر بنیان خانواده متزلزل است و بچهها ناراحتند؛ اگر بحران روانی همه را فرا گرفته است، اینها به خاطر چیست؟ این همه خودکشی برای چیست؟ درطول همین چند ماه گذشته، یا شاید حدود یک سال گذشته، چند صد نفر در کشور ایالات متحده - که به خیال خودشان در اوج قلّه علم و ثروتند؛ و خیال میکنند ارزش اینهاست - به وسیله اشخاص دیگر کشته شدهاند. حالا با هلیکوپتر در بیابانها بگردند برای تظاهر به محبّت و رأفت و رحمت نسبت به گربه یا سگ گمشدهای! مگر کورند!؟ مگر نمیبینند که در شهرها وایالات امریکا چه خبر است!؟ یک نفر وارد کوپه یک قطار میشود و با مسلسل، چند نفر را میکشد. از این کوپه میآید و باز در کوپه بعدی، چند نفر دیگر را میکشد. و همینطور... اگر بشریت از این دردهای لاعلاج رنج میبرد، ما میگوییم: علاجش اینجاست؛ علاجش اسلام است. این است تجدید بعثت در دنیای امروز. وامروز شما پیشقراولید. ملت ایرانْ پیشقراول است. باید عمل کند و با اعتماد و اتّکا به نفس هم باید این عمل را بکند؛ چون دنیا محتاج ماست.1372/10/20
1 )
خطبه 108 : از خطبههاى آن حضرت است در پيشگويى از حوادث آينده
الْحَمْدُ لِلَّهِ الْمُتَجَلِّي لِخَلْقِهِ بِخَلْقِهِ وَ الظَّاهِرِ لِقُلُوبِهِمْ بِحُجَّتِهِ خَلَقَ الْخَلْقَ مِنْ غَيْرِ رَوِيَّةٍ إِذْ كَانَتِ الرَّوِيَّاتُ لَا تَلِيقُ إِلَّا بِذَوِي الضَّمَائِرِ وَ لَيْسَ بِذِي ضَمِيرٍ فِي نَفْسِهِ خَرَقَ عِلْمُهُ بَاطِنَ غَيْبِ السُّتُرَاتِ وَ أَحَاطَ بِغُمُوضِ عَقَائِدِ السَّرِيرَاتِ .
اخْتَارَهُ مِنْ شَجَرَةِ الْأَنْبِيَاءِ وَ مِشْكَاةِ الضِّيَاءِ وَ ذُؤَابَةِ الْعَلْيَاءِ وَ سُرَّةِ الْبَطْحَاءِ وَ مَصَابِيحِ الظُّلْمَةِ وَ يَنَابِيعِ الْحِكْمَةِ .
و منها : طَبِيبٌ دَوَّارٌ بِطِبِّهِ قَدْ أَحْكَمَ مَرَاهِمَهُ وَ أَحْمَى مَوَاسِمَهُ يَضَعُ ذَلِكَ حَيْثُ الْحَاجَةُ إِلَيْهِ مِنْ قُلُوبٍ عُمْيٍ وَ آذَانٍ صُمٍّ وَ أَلْسِنَةٍ بُكْمٍ مُتَتَبِّعٌ بِدَوَائِهِ مَوَاضِعَ الْغَفْلَةِ وَ مَوَاطِنَ الْحَيْرَةِ لَمْ يَسْتَضِيئُوا بِأَضْوَاءِ الْحِكْمَةِ وَ لَمْ يَقْدَحُوا بِزِنَادِ الْعُلُومِ الثَّاقِبَةِ فَهُمْ فِي ذَلِكَ كَالْأَنْعَامِ السَّائِمَةِ وَ الصُّخُورِ الْقَاسِيَةِ قَدِ انْجَابَتِ السَّرَائِرُ لِأَهْلِ الْبَصَائِرِ وَ وَضَحَتْ مَحَجَّةُ الْحَقِّ لِخَابِطِهَا وَ أَسْفَرَتِ السَّاعَةُ عَنْ وَجْهِهَا وَ ظَهَرَتِ الْعَلَامَةُ لِمُتَوَسِّمِهَا مَا لِي أَرَاكُمْ أَشْبَاحاً بِلَا أَرْوَاحٍ وَ أَرْوَاحاً بِلَا أَشْبَاحٍ وَ نُسَّاكاً بِلَا صَلَاحٍ وَ تُجَّاراً بِلَا أَرْبَاحٍ وَ أَيْقَاظاً نُوَّماً وَ شُهُوداً غُيَّباً وَ نَاظِرَةً عَمْيَاءَ وَ سَامِعَةً صَمَّاءَ وَ نَاطِقَةً بَكْمَاءَ رَايَةُ ضَلَالٍ قَدْ قَامَتْ عَلَى قُطْبِهَا وَ تَفَرَّقَتْ بِشُعَبِهَا تَكِيلُكُمْ بِصَاعِهَا وَ تَخْبِطُكُمْ بِبَاعِهَا قَائِدُهَا خَارِجٌ مِنَ الْمِلَّةِ قَائِمٌ عَلَى الضِّلَّةِ
فَلَا يَبْقَى يَوْمَئِذٍ مِنْكُمْ إِلَّا ثُفَالَةٌ كَثُفَالَةِ الْقِدْرِ أَوْ نُفَاضَةٌ كَنُفَاضَةِ الْعِكْمِ تَعْرُكُكُمْ عَرْكَ الْأَدِيمِ وَ تَدُوسُكُمْ دَوْسَ الْحَصِيدِ وَ تَسْتَخْلِصُ الْمُؤْمِنَ مِنْ بَيْنِكُمُ اسْتِخْلَاصَ الطَّيْرِ الْحَبَّةَ الْبَطِينَةَ مِنْ بَيْنِ هَزِيلِ الْحَبِّ أَيْنَ تَذْهَبُ بِكُمُ الْمَذَاهِبُ وَ تَتِيهُ بِكُمُ الْغَيَاهِبُ وَ تَخْدَعُكُمُ الْكَوَاذِبُ وَ مِنْ أَيْنَ تُؤْتَوْنَ وَ أَنَّى تُؤْفَكُونَ فَ لِكُلِّ أَجَلٍ كِتابٌ وَ لِكُلِّ غَيْبَةٍ إِيَابٌ فَاسْتَمِعُوا مِنْ رَبَّانِيِّكُمْ وَ أَحْضِرُوهُ قُلُوبَكُمْ وَ اسْتَيْقِظُوا إِنْ هَتَفَ بِكُمْ وَ لْيَصْدُقْ رَائِدٌ أَهْلَهُ وَ لْيَجْمَعْ شَمْلَهُ وَ لْيُحْضِرْ ذِهْنَهُ فَلَقَدْ فَلَقَ لَكُمُ الْأَمْرَ فَلْقَ الْخَرَزَةِ وَ قَرَفَهُ قَرْفَ الصَّمْغَةِ فَعِنْدَ ذَلِكَ أَخَذَ الْبَاطِلُ مَآخِذَهُ وَ رَكِبَ الْجَهْلُ مَرَاكِبَهُ وَ عَظُمَتِ الطَّاغِيَةُ وَ قَلَّتِ الدَّاعِيَةُ وَ صَالَ الدَّهْرُ صِيَالَ السَّبُعِ الْعَقُورِ وَ هَدَرَ فَنِيقُ الْبَاطِلِ بَعْدَ كُظُومٍ وَ تَوَاخَى النَّاسُ عَلَى الْفُجُورِ وَ تَهَاجَرُوا عَلَى الدِّينِ وَ تَحَابُّوا عَلَى الْكَذِبِ وَ تَبَاغَضُوا عَلَى الصِّدْقِ فَإِذَا كَانَ ذَلِكَ كَانَ الْوَلَدُ غَيْظاً وَ الْمَطَرُ قَيْظاً وَ تَفِيضُ اللِّئَامُ فَيْضاً وَ تَغِيضُ الْكِرَامُ غَيْضاً وَ كَانَ أَهْلُ ذَلِكَ الزَّمَانِ ذِئَاباً وَ سَلَاطِينُهُ سِبَاعاً وَ أَوْسَاطُهُ أُكَّالًا وَ فُقَرَاؤُهُ أَمْوَاتاً وَ غَارَ الصِّدْقُ وَ فَاضَ الْكَذِبُ وَ اسْتُعْمِلَتِ الْمَوَدَّةُ بِاللِّسَانِ وَ تَشَاجَرَ النَّاسُ بِالْقُلُوبِ وَ صَارَ الْفُسُوقُ نَسَباً وَ الْعَفَافُ عَجَباً وَ لُبِسَ الْإِسْلَامُ لُبْسَ الْفَرْوِ مَقْلُوباً
ترجمه:
خداى را سپاس كه با آفرينش مخلوقات بر مخلوقات تجلّى كرد، و با حجّت خود بر قلوبشان آشكار است، بدون به كار گيرى انديشه موجودات را آفريد، زيرا انديشهها در خور آنانى است كه داراى ضمايرند، و خدا را فى نفسه ضمير نيست. دانش او عمق پردههاى غيب را شكافته، و به پيچيدگىها و دقايق آراء نهانها احاطه نموده.
از اين خطبه است در باره پيامبر صلّى اللّه عليه و آله
او را از شجره انبيا، و از چراغدان نور، و از مرتبت بلند، و از مركز سرزمين بطحا، و از چراغهاى بر افروخته در ظلمت، و چشمههاى حكمت اختيار نمود
و از اين خطبه است
طبيبى است كه همراه با طبّش در ميان مردم مىگردد، مرهمهايش را محكم و آماده ساخته، و ابزارهايش را براى سوزاندن زخمها داغ نموده، تا هر جا لازم باشد: در زمينه دلهاى كور، و گوشهاى كر، و زبانهاى لال به كار گيرد. دارو به دست به دنبال علاج بيماريهاى غفلت، و دردهاى حيرت است. اين بيماران وجود خود را از انوار حكمت روشن ننموده، و با آتش زنه دانشى درخشان شعله نيفروختهاند. از اين بابت به مانند چهارپايان چرنده، و سنگهاى سختاند. حقايق پنهان براى اهل بصيرت آشكار، و راه حق براى اشتباه كنندگان نمايان شد، و قيامت پرده از چهره برداشت، و نشانههاى آن براى صاحب فراست ظاهر گشت. چه شده كه شما را پيكرهايى بىجان، و جانهايى بىپيكر، و عابدانى بىصلاح، و تاجرانى بىسود، و بيدارانى خواب، و حاضرانى غايب، و ناظرانى كور، و شنوندگانى كر، و گويندگانى لال مشاهده مىكنم دولت ضلالت بر محور خود به پا شده، و با شاخههايش همه جا پراكنده گرديده، شما را با كيل خود وزن مىكند، و با همه دست خود بر سرتان مىكوبد، پرچمدار اين حكومت از دين خارج است، و بر سكوى گمراهى ايستاده، آن زمان از شما جز به مانند باقى مانده ته ديگ، يا به مثل خرده دانهاى كه در ته بقچه مانده چيزى باقى نماند. دولت ضلالت شما را به مانند به هم پيچيده شدن چرم به هم مىمالد، و همچون كوبيدن خرمن مىكوبد، اين سركشان همچون پرندهاى كه دانه درشت را از دانه ريز جدا مىكند مؤمن را از ميان شما جدا مىكنند. اين راهها شما را كجا مىبرد تاريكىها تا چه وقت شما را سرگشته و حيران مىنمايد دروغها چگونه شما را مىفريبند اين بلا از كجا به سر شما مىآيد و به كجا باز گردانده مىشويد براى هر زمانى سرنوشتى است، و هر غيبتى را باز گشتى است. پس، از عالم ربّانى خود بشنويد، دلهاى خود را نزد او حاضر كنيد، و اگر بر شما فرياد زد بيدار شويد. خبر گزار بايد به مردمش راست بگويد، و پراكندگى كار و افكار خود را جمع نمايد، و ذهنش را آماده سازد. عالم ربّانى حقايق را همچون شكافتن مهره براى شما شكافت، و حقيقت را همچون كندن پوست درخت براى يافتن صمغ پوست كند. به وقت بر پا شدن بيرق گمراهى باطل در محلّ خود جاى گرفته، و جهالت بر مركبهايش سوار گشته، و گروه ستمگر بزرگ و فراوان گردد، و دعوت كننده به حق كم شود، و روزگار همچون وحشى گزنده حمله نمايد، و شتر باطل پس از سكوت عربده كشد و قوّت گيرد، و مردم بر معصيت پيمان برادرى بندند، و بر دين از هم دورى نمايند، و بر دروغ با يكديگر دوست شوند، و بر راستى با هم دشمنى ورزند. در اين وقت فرزند باعث خشم پدر، و باران عامل حرارت گردد، و مردم پست فراوان، و خوبان كمياب شوند. مردم (توانمند) آن روزگار همچون گرگ، و حاكمانشان درنده، و ميانه حالشان طعمه، و نيازمندانشان مرده خواهند بود، راستى ناپديد شود، و دروغ فراوان گردد، مردم به زبان اظهار دوستى، و به دل دشمنى كنند، فسق عامل نسبت، و عفّت باعث شگفتى شود، و اسلام را همچون پوستين وارونه پوشند
لینک ثابت
طعمه ندانستن مسئولیت در جمهوری اسلامی
حکومت کردن و سمت و منصب در جمهوری اسلامی، نباید به شکل یک غنیمت نگاه شود. در دنیا، مردم برای اینکه به مناصبی برسند، تلاش میکنند. هر منصبی هم که باشد، فرقی نمیکند. از عضویت یا ریاست بر یک جمع و سازمان کوچک اداری گرفته، تا رسیدن به ریاست یک کشور. چهار سال، پنج سال، شش سال تلاش میکنند تا به حکومت میرسند و در این چند سال میخواهند نهایت التذاذ را ببرند. تصور نکنید کسانی که در دنیا برای مثلاً رسیدن به ریاست جمهوری یا نیل به مقامات عالی تلاش میکنند، قصد خدمت دارند! خودشان هم مدعی نیستند. خود آنها هم این ادعا را ندارند و معتقدند حالا که ما توانستیم به این سمت برسیم، باید از التذاذاتش استفاده کنیم. همانی که امیرالمؤمنین، علیهالسّلام، به عامل خود فرمود که «اینطور نباش و دنیا را و حکم را برای خودت طعمه ندان»(1)، اینها طعمه میدانند. دنیا برای اینها طعمهای است که وقتی به آن رسیدند، باید با چنگ و دندان از آن بهره برداری کنند و التذاذ ببرند. از پولش، از قدرتش، از نفوذش، از تسهیلاتش، از امکاناتش، حداکثر بهره را ببرند و بخورند و به نزدیکان و دوستان خودشان بخورانند.
این، عرف دنیاست. اما در جمهوری اسلامی چه؟ در اینجا این مسائل باید به چشم یک مسؤولیت و وظیفهی محض تلقی شود. به عنوان یک کار تلقی شود؛ کاری که سخت است و هرچه بالاتر میرود سختتر هم میشود. باید به عنوان یک مسؤولیت و یک تعهد به آن نگریسته شود. نه اینکه وقتی امکانات پیدا کردیم، آن را برای تهیهی لوازم رفاه شخصی، تشریفات، اسرافها و تجملات و غیره، بهترین فرصتها تلقی کنیم. چه نمایندگی مجلس باشد، چه سمتی در دستگاههای عالی دولتی باشد، چه مسؤولیتهای بالای نظامی باشد، چه مسؤولیتهای بالای قضایی باشد، تفاوت نمیکند. نباید به این امکانات به عنوان یک طعمه و یک غنیمت نگاه شود و بگوییم: «حالا که رسیدیم، پس دیگر بهرهبرداری کنیم!» همه چیز باید از روی حق، از روی حساب و با روحیهی بیاعتنایی به زخارف دنیا باشد. اگر چنین شد، راه و حرکت را آسان خواهد کرد.1371/10/17
1 )
نامه 5 :از نامههاى آن حضرت است به اشعث به قيس عامل آذربايجان
وَ إِنَّ عَمَلَكَ لَيْسَ لَكَ بِطُعْمَةٍ وَ لَكِنَّهُ فِي عُنُقِكَ أَمَانَةٌ وَ أَنْتَ مُسْتَرْعًى لِمَنْ فَوْقَكَ لَيْسَ لَكَ أَنْ تَفْتَاتَ فِي رَعِيَّةٍ وَ لَا تُخَاطِرَ إِلَّا بِوَثِيقَةٍ وَ فِي يَدَيْكَ مَالٌ مِنْ مَالِ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ وَ أَنْتَ مِنْ خُزَّانِهِ حَتَّى تُسَلِّمَهُ إِلَيَّ وَ لَعَلِّي أَلَّا أَكُونَ شَرَّ وُلَاتِكَ لَكَ وَ السَّلَامُ .
ترجمه:
حكمرانى براى تو طعمه نيست، بلكه امانتى است بر عهدهات، و از تو خواستهاند دستور ما فوق خود را رعايت نمايى.
تو را حقّى نيست كه در امور رعيت به دلخواهت رفتار كنى، و جز به اعتماد به فرمانى كه تو را مىرسد به كار بزرگى دست بزنى. مالى از مال خداى بزرگ در اختيار توست، و تو از جمله خزانهداران او هستى تا آن را به من تحويل دهى. اميد است من از بدترين واليان براى تو نباشم، و السلام
لینک ثابت
بیعت در نظام اسلامی، شرطی برای حقانیت زمامدار
در اسلام به نظر مردم اعتبار داده شده؛ رأی مردم در انتخاب حاکم و در کاری که حاکم انجام میدهد، مورد قبول و پذیرش قرار گرفته. لذا شما میبینید که امیرالمؤمنین (علیه الصّلاة و السّلام) با اینکه خود را از لحاظ واقع منسوب پیغمبر و صاحب حق واقعی برای زمامداری میداند، آنوقتی که کار به رأی مردم و انتخاب مردم میکشد، روی نظر مردم و رأی مردم تکیه میکند. یعنی آن را معتبر میشمارد و بیعت در نظام اسلامی یک شرط برای حقانیت زمامداریِ زمامدار است. اگر یک زمامداری بود که مردم با او بیعت نکردند، یعنی آن را قبول نکردند، آن زمامدار خانهنشین خواهد شد و مشروعیت ولایت و حکومت به بیعت مردم وابسته است یا بگوئیم فعلیت زمامداری و حکومت به بیعت مردم وابسته است. آنوقتی که بعد از قتل عثمان مردم آمدند اطراف خانهی امیرالمؤمنین را گرفتند، امیرالمؤمنین خطاب به مردم نفرمود که شما چه کارهاید؟ رأی شما چه تأثیری دارد؟ فرمود: «دعونی و التمسوا غیری»؛(1) وقتی میخواست استنکاف کند از قبول خلافت و زمامداری، به مردم گفت من را رها کنید، به سراغ دیگری بروید. یعنی ارادهی شما، خواست شما، انتخاب شماست که تعیین کننده است؛ پس از من منصرف بشوید، به سراغ دیگری بروید. در مکاتباتی که امیرالمؤمنین با معاویه در پیش از جنگ صفین داشتند و استدلال میکردند؛ هر کدام یک دلیلی، استدلالی در نامهی خود میآوردند - هم معاویه به یک چیزهائی استدلال میکرد تا روش سیاسی خودش را توجیه کند، هم امیرالمؤمنین استدلالهائی میکردند - آنجا یکی از جملاتی که امیرالمؤمنین به کار برده و احتمال میدهم بیش از یک بار هم امیرالمؤمنین این را به کار برده این است که: «انّه بایعنی القوم الّذین بایعوا ابابکر و عمر»؛(2) یعنی تو چرا در مقابل من میایستی و تسلیم نمیشوی، در حالی که همان مردمی که با ابوبکر و عمر بیعت کرده بودند و تو به خاطر بیعت آن مردم خلافت آنها را قبول داری، همان مردم با من هم بیعت کردند. یعنی مشروعیت دادن به رأی مردم و بیعت مردم؛ این یک اصل اسلامی است. لذا بیعت یکی از چیزهای اصلی بود. اگر کسی به عنوان خلیفه انتخاب میشد، مردم اگر بیعت نمیکردند، هیچ الزامی نبود که دیگران او را خلیفه بدانند. حتی آن زمانهائی که خلافت جنبهی صوری هم به خودش گرفته بود، یعنی در دوران بنیامیه و بنیعباس، آن روز هم باز بیعت گرفتن از مردم را لازم میدانستند. حالا وقتی که یک حکومت قلدرمابانه و جبارانه بر مردم بخواهد حکومت کند، بیعت گرفتن را هم اجباری میکند یا در بیعت هم تقلب میکند. مثل اینکه در انتخابات، انتخابات صوری و تشریفاتی، فرمایشی در دوران رژیم گذشته تقلب میکردند. اصل بیعت، یک اصل پذیرفته شده است. البته وقتی همهی مردم، اکثریت مردم با کسی بیعت کردند و در حقیقت او را به زمامداری پذیرفتند، دیگران باید تسلیم او بشوند. شاید بیعت در این صورت هم اجباری نباشد.1366/03/22
1 )
خطبه 92 : از سخنان آن حضرت است به هنگامى كه مردم پس از كشته شدن عثمان خواستند با او بيعت كنند
دَعُونِي وَ الْتَمِسُوا غَيْرِي فَإِنَّا مُسْتَقْبِلُونَ أَمْراً لَهُ وُجُوهٌ وَ أَلْوَانٌ لَا تَقُومُ لَهُ الْقُلُوبُ وَ لَا تَثْبُتُ عَلَيْهِ الْعُقُولُ وَ إِنَّ الْآفَاقَ قَدْ أَغَامَتْ وَ الْمَحَجَّةَ قَدْ تَنَكَّرَتْ. وَ اعْلَمُوا أَنِّي إِنْ أَجَبْتُكُمْ رَكِبْتُ بِكُمْ مَا أَعْلَمُ وَ لَمْ أُصْغِ إِلَى قَوْلِ الْقَائِلِ وَ عَتْبِ الْعَاتِبِ وَ إِنْ تَرَكْتُمُونِي فَأَنَا كَأَحَدِكُمْ وَ لَعَلِّي أَسْمَعُكُمْ وَ أَطْوَعُكُمْ لِمَنْ وَلَّيْتُمُوهُ أَمْرَكُمْ وَ أَنَا لَكُمْ وَزِيراً خَيْرٌ لَكُمْ مِنِّي أَمِيراً
ترجمه:
رهايم كنيد و غير مرا بخواهيد، زيرا ما با حادثهاى روبرو هستيم كه آن را چهرهها و رنگهاست، حادثهاى كه دلها بر آن استوار، و عقلها بر آن پايدار نمىماند. آفاق حقيقت را ابر سياه گرفته، و راه مستقيم دگرگون و ناشناخته شده است. بدانيد اگر خواسته شما را پاسخ دهم بر اساس آنچه خود مىدانم با شما رفتار مىكنم، و به گفتار هيچ گوينده و سرزنش هيچ سرزنش كنندهاى توجه نمىكنم. و اگر رهايم كنيد مانند يكى از شما خواهم بود، و شايد شنواتر و فرمانبردارتر از شما براى كسى باشم كه حكومت خود را به او مىسپاريد. و من براى شما به وزارت بنشينم بهتر از قيام به امارت است
2 )
نامه 6 : از نامههاى آن حضرت است به معاويه
إِنَّهُ بَايَعَنِي الْقَوْمُ الَّذِينَ بَايَعُوا أَبَا بَكْرٍ وَ عُمَرَ وَ عُثْمَانَ عَلَى مَا بَايَعُوهُمْ
عَلَيْهِ فَلَمْ يَكُنْ لِلشَّاهِدِ أَنْ يَخْتَارَ وَ لَا لِلْغَائِبِ أَنْ يَرُدَّ وَ إِنَّمَا الشُّورَى لِلْمُهَاجِرِينَ وَ الْأَنْصَارِ فَإِنِ اجْتَمَعُوا عَلَى رَجُلٍ وَ سَمَّوْهُ إِمَاماً كَانَ ذَلِكَ لِلَّهِ رِضًا فَإِنْ خَرَجَ عَنْ أَمْرِهِمْ خَارِجٌ بِطَعْنٍ أَوْ بِدْعَةٍ رَدُّوهُ إِلَى مَا خَرَجَ مِنْهُ فَإِنْ أَبَى قَاتَلُوهُ عَلَى اتِّبَاعِهِ غَيْرَ سَبِيلِ الْمُؤْمِنِينَ وَ وَلَّاهُ اللَّهُ مَا تَوَلَّى وَ لَعَمْرِي يَا مُعَاوِيَةُ لَئِنْ نَظَرْتَ بِعَقْلِكَ دُونَ هَوَاكَ لَتَجِدَنِّي أَبْرَأَ النَّاسِ مِنْ دَمِ عُثْمَانَ وَ لَتَعْلَمَنَّ أَنِّي كُنْتُ فِي عُزْلَةٍ عَنْهُ إِلَّا أَنْ تَتَجَنَّى فَتَجَنَّ مَا بَدَا لَكَ وَ السَّلَامُ .
ترجمه:
آن مردمى كه با ابو بكر و عمر و عثمان بيعت كردند با همان شرايط و مقررات با من بيعت كردند، حاضر را حقّى نيست كه غير را اختيار كند، و غايب را نمىرسد كه آن را قبول نكند.
شورا براى مهاجرين و انصار است. اگر بر مردى در خلافت اجتماع كردند و او را پيشوا ناميدند خداوند به آن راضى است،
بنا بر اين اگر كسى از فرمان اهل شورا با انكار و بدعت بيرون رود او را به آن بر مىگردانند، و اگر فرمان آنان را نپذيرد با او به خاطر پيروى از غير راه اهل ايمان مىجنگند، و خداوند بر گردن او نهد آن را كه خود بر عهده گرفته (يعنى عذاب دوزخ را).
به جان خودم سوگند اى معاويه، اگر با ديده عقل نظر كنى نه از روى هوا و هوس، خواهى يافت كه كه من از همه مردم از خون عثمان مبرّاترم، و خواهى دانست كه از آن گوشه گرفتم، مگر آنكه مرا متّهم كنى، پس هر اتهامى كه به نظرت مىرسد وارد آر. و السلام
لینک ثابت
منشأ حکومت؛ ارزشهای معنوی و بیعت مردم
از نظر علی علیهالسّلام منشاء اصلی حكومت یك سلسله ارزشهای معنوی است؛ آن كسی میتواند بر مردم حكومت كند و ولایت امر مردم را به عهده بگیرد كه از یك خصوصیاتی برخوردار باشد. نگاه كنید به نامههای فراوان علی علیهالسّلام به معاویه و به طلحه و زبیر و به عاملان خود و به مردم كوفه و به مردم مصر، نامههای فراوانی كه اگر یكیاش را هم بخواهیم اینجا بخوانیم وقت زیادی را خواهد گرفت. او حكومت را و ولایت امر مردم را ناشی از یك ارزش معنوی میداند، اما فقط این ارزش معنوی هم كافی نیست برای اینكه انسان فعلاً و عملاً حاكم و والی باشد، بلكه مردم هم در اینجا سهمی دارند و آن بیعت است. امیرالمؤمنین در هر دو بخش تصریحاتی دارد كه متأسفانه نمیخواهم وقت را حالا به این بگذرانم. آنچه دربارهی اهل بیت آمده آن را هم اضافه كنید به نامههای امام به رقبای حكومتش در آن زمان كه اشاره كردم، در كنار این، آن بیاناتی كه دربارهی اهل بیت وارد شده همچنین میتواند آن ارزشهای معنوی كه ملاك حكومت هست اینها را بیان كند و مشخص كند. اما فقط این نیست، بلكه بیعت هم شرط است. «انه بایعنی القوم الذین بایعوا ابابكر و عمر و عثمان علی ما بایعوهم علیهم فلم یكن للشاهد عن یختار و لا للغائب عن یرد و انما الشوری للمهاجرین و الانصار فان اجتمعوا علی رجلٍ و سموه اماماً كان ذلك لله رضی»(۱) اگر مهاجر و انصار جمع بشوند و كسی را پیشوای خود بدانند و به امامت او گردن بنهند خدا بر این راضی است. بیعت منجز كنندهی حق خلافت است؛ آن ارزشها آن وقتی میتواند فعلاً و عملاً كسی را به مقام ولایت امر برساند كه مردم هم او را بپذیرند و قبول كنند، كه این مسأله در باب نقش مردم در حكومت باز مورد توجه قرار میگیرد.1360/02/29
1 )
نامه 6 : از نامههاى آن حضرت است به معاويه
إِنَّهُ بَايَعَنِي الْقَوْمُ الَّذِينَ بَايَعُوا أَبَا بَكْرٍ وَ عُمَرَ وَ عُثْمَانَ عَلَى مَا بَايَعُوهُمْ
عَلَيْهِ فَلَمْ يَكُنْ لِلشَّاهِدِ أَنْ يَخْتَارَ وَ لَا لِلْغَائِبِ أَنْ يَرُدَّ وَ إِنَّمَا الشُّورَى لِلْمُهَاجِرِينَ وَ الْأَنْصَارِ فَإِنِ اجْتَمَعُوا عَلَى رَجُلٍ وَ سَمَّوْهُ إِمَاماً كَانَ ذَلِكَ لِلَّهِ رِضًا فَإِنْ خَرَجَ عَنْ أَمْرِهِمْ خَارِجٌ بِطَعْنٍ أَوْ بِدْعَةٍ رَدُّوهُ إِلَى مَا خَرَجَ مِنْهُ فَإِنْ أَبَى قَاتَلُوهُ عَلَى اتِّبَاعِهِ غَيْرَ سَبِيلِ الْمُؤْمِنِينَ وَ وَلَّاهُ اللَّهُ مَا تَوَلَّى وَ لَعَمْرِي يَا مُعَاوِيَةُ لَئِنْ نَظَرْتَ بِعَقْلِكَ دُونَ هَوَاكَ لَتَجِدَنِّي أَبْرَأَ النَّاسِ مِنْ دَمِ عُثْمَانَ وَ لَتَعْلَمَنَّ أَنِّي كُنْتُ فِي عُزْلَةٍ عَنْهُ إِلَّا أَنْ تَتَجَنَّى فَتَجَنَّ مَا بَدَا لَكَ وَ السَّلَامُ .
ترجمه:
آن مردمى كه با ابو بكر و عمر و عثمان بيعت كردند با همان شرايط و مقررات با من بيعت كردند، حاضر را حقّى نيست كه غير را اختيار كند، و غايب را نمىرسد كه آن را قبول نكند.
شورا براى مهاجرين و انصار است. اگر بر مردى در خلافت اجتماع كردند و او را پيشوا ناميدند خداوند به آن راضى است،
بنا بر اين اگر كسى از فرمان اهل شورا با انكار و بدعت بيرون رود او را به آن بر مىگردانند، و اگر فرمان آنان را نپذيرد با او به خاطر پيروى از غير راه اهل ايمان مىجنگند، و خداوند بر گردن او نهد آن را كه خود بر عهده گرفته (يعنى عذاب دوزخ را).
به جان خودم سوگند اى معاويه، اگر با ديده عقل نظر كنى نه از روى هوا و هوس، خواهى يافت كه كه من از همه مردم از خون عثمان مبرّاترم، و خواهى دانست كه از آن گوشه گرفتم، مگر آنكه مرا متّهم كنى، پس هر اتهامى كه به نظرت مىرسد وارد آر. و السلام
لینک ثابت
حکومت هم حق است و هم تکلیف
مسألهی بعدی كه در نهجالبلاغه باز بسیار حائز اهمیت است این مسأله است كه آیا حكومت یك حق است یا یك تكلیف؟ و امیرالمؤمنین به طور خلاصه و مجمل حكومت را هم یك حق میداند هم یك تكلیف. اینجور نیست كه هر كسی كه برایش شرائط تولیت امور مردم فراهم شد و توانست به نحوی با كسب وجاهت، با تبلیغ، با كارها و شیوههایی كه معمولاً طالبان قدرت خوب بلدند آن شیوهها را انجام بدهند، به هر نحوی توانست نظر مردم را جلب كند، این بتواند حكومت كند. حق متعلق به كسان معینی است، این به معنای این نیست كه یك طبقه، طبقهی ممتازند. در جامعهی اسلامی همه فرصت و میدان دارند كه خود را به آن زیورها بیارایند؛ همه میتوانند آن شرائط را برای خود كسب كنند. البته در دوران بعد از پیامبر اكرم یك فصل استثنائی وجود دارد، اما نهجالبلاغه بیان خودش را به صورت عامّی ارائه میدهد و به این حق بارها و بارها اشاره میكند. در اوائل خلافت در خطبهی معروف شقشقیه «انّ محلی منها محل القطب من الرحی ینحدر عنی السیل و لا یرقی الّی الطیر»(۱) جایگاه من در خلافت جایگاه میلهی گردانندهی سنگ آسیاب است. در هنگامی كه جمع شدند شورای شش نفری با عثمان بیعت كردند «لقد علمتم انی احق الناس بها من غیری» یعنی ای مردم! یا ای مخاطبان من، خود شما میدانید كه من از همه كس به حكومت و خلافت اولیترم. یك حق معتقد است؛ این چیزی است كه در نهجالبلاغه واضح است. البته دنبالش بلافاصله «و والله لاسلمنّ ما سلمت امور المسلمین و لم یكن فیها جورُ الاّ علی خاصه»(۲) مادامی كه فقط به من ظلم میرود من صبر میكنم، تسلیمم، مادامی كه كارها بر محور خود انجام بگیرد من در خدمتم، عین همان بیانی كه در آغاز خلافت ابیبكر هم، یعنی نسبت به آن دوران هم ایشان بیان فرمودند. «فامسكتُ یدی حتی رأیتُ راجعةً الناس قد رجعت»(۳) اول دست از بیعت شستم، تسلیم نشدم، بیعت نكردم، اما دیدم حوادثی دارد به وقوع میپیوندد كه مصیبت آن حوادث برای اسلام و برای مسلمین و برای شخص علی صعبتر و غیرقابل تحملتر است از مصیبت از دست رفتن حقّ ولایت؛ بنابراین ولایت را یك حق میداند و این جای انكار نیست. خوب است همهی مسلمانها به این مسأله با چشم واقعبینی نگاه كنند؛ این كاری به بحث غوغایی و جدالانگیز شیعه و سنی ندارد. ما امروز معتقدیم كه در آفاق عالم اسلامی باید برادران شیعه و سنی با هم و برای هم و در جوّی مهربان زندگی كنند و اخوت اسلامی را از همهی چیزها بالاتر بدانند، و این یك حقیقت است. امروز وظیفه همین است، همیشه وظیفه همین بوده، اما یك بحث علمی و اعتقادی در نهجالبلاغه این را به ما نشان میدهد. ما نمیتوانیم چشممان را روی هم بگذاریم و آنچه را كه نهجالبلاغه با صراحت دارد میگوید این را ندیده بگیریم. امیرالمؤمنین حكومت را یك حق میداند، همچنانی كه یك وظیفه نیز میداند. یعنی آن روزی كه اطراف علی را میگیرند «فما راعنی الّا و النّاس كعررف الضبع الی ینثالون علی من كل جانب حتی وطیء الحسنان و شقّ عطفای» مردم آنچنان انبوه بر من گرد آمدند كه فرزندان مرا در زیر پاهای خود لگدمال كردند. مردم مشتاقانه، نیازمندانه، از علی میخواهند كه به نیاز آنها پاسخ بگوید، امیرالمؤمنین برای حكومت یك شأن واقعی قایل نیست، حكومت برای علی یك هدف نیست همچنانی كه در بحث بعدی باید روشن بشود، اما با این حال حكومت را میپذیرد به عنوان یك وظیفه، و میایستد و از آن دفاع میكند. «فلو لا حضور الحاضر و قیام الحجة بوجود ناصر و ما اخذ الله علی العلماء ان لا یقاروا علی كظه ظالم و لا سغب مظلوم لالقیتُ حبلها علی غاربها و لسقیتُ آخرها بكأس اولها و لالفیتم دنیاكم هذه ازهد عندی من عفطه عنز»(۴) باز هم برای من حكومت ارزشی ندارد، باز هم حاضر نیستم برای به دست آوردن یك مقام، یك جاه از ارزشها بگذرم. باز هم حاضرم با همان جام نخستین این جمع را سیراب كنم، همچنانی كه روز اول كنار نشستم باز هم كنار بنشینم. مؤكداً میگوید «دعونی والتسموا غیری»(۵) مرا بگذارید به سراغ دیگران بروید، اما وقتی احساس میكند كه وظیفه است، احساس میكند زمینه آماده است و او میتواند این نقش عظیم و اساسی را بر عهده بگیرد، آن وقت قبول میكند.1360/02/29
1 )
خطبه 3 :از خطبههاى آن حضرت است معروف به شقشقيّه
أَمَا وَ اللَّهِ لَقَدْ تَقَمَّصَهَا فُلَانٌ وَ إِنَّهُ لَيَعْلَمُ أَنَّ مَحَلِّي مِنْهَا مَحَلُّ الْقُطْبِ مِنَ الرَّحَى
يَنْحَدِرُ عَنِّي السَّيْلُ وَ لَا يَرْقَى إِلَيَّ الطَّيْرُ
فَسَدَلْتُ دُونَهَا ثَوْباً وَ طَوَيْتُ عَنْهَا كَشْحاً
وَ طَفِقْتُ أَرْتَئِي بَيْنَ أَنْ أَصُولَ بِيَدٍ جَذَّاءَ أَوْ أَصْبِرَ عَلَى طَخْيَةٍ عَمْيَاءَ
يَهْرَمُ فِيهَا الْكَبِيرُ وَ يَشِيبُ فِيهَا الصَّغِيرُ وَ يَكْدَحُ فِيهَا مُؤْمِنٌ حَتَّى يَلْقَى رَبَّهُ
ترجيح الصبر
فَرَأَيْتُ أَنَّ الصَّبْرَ عَلَى هَاتَا أَحْجَى
فَصَبَرْتُ وَ فِي الْعَيْنِ قَذًى وَ فِي الْحَلْقِ شَجًا
أَرَى تُرَاثِي نَهْباً
حَتَّى مَضَى الْأَوَّلُ لِسَبِيلِهِ فَأَدْلَى بِهَا إِلَى فُلَانٍ بَعْدَهُ
ثُمَّ تَمَثَّلَ بِقَوْلِ الْأَعْشَى
شَتَّانَ مَا يَوْمِي عَلَى كُورِهَا وَ يَوْمُ حَيَّانَ أَخِي جَابِرِ
فَيَا عَجَباً بَيْنَا هُوَ يَسْتَقِيلُهَا فِي حَيَاتِهِ إِذْ عَقَدَهَا لِآخَرَ بَعْدَ وَفَاتِهِ
لَشَدَّ مَا تَشَطَّرَا ضَرْعَيْهَا
فَصَيَّرَهَا فِي حَوْزَةٍ خَشْنَاءَ يَغْلُظُ كَلْمُهَا وَ يَخْشُنُ مَسُّهَا وَ يَكْثُرُ الْعِثَارُ فِيهَا وَ الِاعْتِذَارُ مِنْهَا
فَصَاحِبُهَا كَرَاكِبِ الصَّعْبَةِ إِنْ أَشْنَقَ لَهَا خَرَمَ وَ إِنْ أَسْلَسَ لَهَا تَقَحَّمَ
فَمُنِيَ النَّاسُ لَعَمْرُ اللَّهِ بِخَبْطٍ وَ شِمَاسٍ وَ تَلَوُّنٍ وَ اعْتِرَاضٍ
فَصَبَرْتُ عَلَى طُولِ الْمُدَّةِ وَ شِدَّةِ الْمِحْنَةِ
حَتَّى إِذَا مَضَى لِسَبِيلِهِ جَعَلَهَا فِي جَمَاعَةٍ زَعَمَ أَنِّي أَحَدُهُمْ
فَيَا لَلَّهِ وَ لِلشُّورَى مَتَى اعْتَرَضَ الرَّيْبُ فِيَّ مَعَ الْأَوَّلِ مِنْهُمْ حَتَّى صِرْتُ أُقْرَنُ إِلَى هَذِهِ النَّظَائِرِ
لَكِنِّي أَسْفَفْتُ إِذْ أَسَفُّوا وَ طِرْتُ إِذْ طَارُوا
فَصَغَا رَجُلٌ مِنْهُمْ لِضِغْنِهِ وَ مَالَ الْآخَرُ لِصِهْرِهِ مَعَ هَنٍ وَ هَنٍ
إِلَى أَنْ قَامَ ثَالِثُ الْقَوْمِ نَافِجاً حِضْنَيْهِ بَيْنَ نَثِيلِهِ وَ مُعْتَلَفِهِ
وَ قَامَ مَعَهُ بَنُو أَبِيهِ يَخْضَمُونَ مَالَ اللَّهِ خِضْمَةَ الْإِبِلِ نِبْتَةَ الرَّبِيعِ
إِلَى أَنِ انْتَكَثَ عَلَيْهِ فَتْلُهُ وَ أَجْهَزَ عَلَيْهِ عَمَلُهُ وَ كَبَتْ بِهِ بِطْنَتُهُ
مبايعة علي
فَمَا رَاعَنِي إِلَّا وَ النَّاسُ كَعُرْفِ الضَّبُعِ إِلَيَّ يَنْثَالُونَ عَلَيَّ مِنْ كُلِّ جَانِبٍ
حَتَّى لَقَدْ وُطِئَ الْحَسَنَانِ وَ شُقَّ عِطْفَايَ
مُجْتَمِعِينَ حَوْلِي كَرَبِيضَةِ الْغَنَمِ
فَلَمَّا نَهَضْتُ بِالْأَمْرِ نَكَثَتْ طَائِفَةٌ وَ مَرَقَتْ أُخْرَى وَ قَسَطَ آخَرُونَ
كَأَنَّهُمْ لَمْ يَسْمَعُوا اللَّهَ سُبْحَانَهُ يَقُولُ تِلْكَ الدَّارُ الْآخِرَةُ نَجْعَلُها لِلَّذِينَ لا يُرِيدُونَ عُلُوًّا فِي الْأَرْضِ وَ لا فَساداً وَ الْعاقِبَةُ لِلْمُتَّقِينَ
بَلَى وَ اللَّهِ لَقَدْ سَمِعُوهَا وَ وَعَوْهَا وَ لَكِنَّهُمْ حَلِيَتِ الدُّنْيَا فِي أَعْيُنِهِمْ وَ رَاقَهُمْ زِبْرِجُهَا
أَمَا وَ الَّذِي فَلَقَ الْحَبَّةَ وَ بَرَأَ النَّسَمَةَ لَوْ لَا حُضُورُ الْحَاضِرِ وَ قِيَامُ الْحُجَّةِ بِوُجُودِ النَّاصِرِ وَ مَا أَخَذَ اللَّهُ عَلَى الْعُلَمَاءِ أَلَّا يُقَارُّوا عَلَى كِظَّةِ ظَالِمٍ وَ لَا سَغَبِ مَظْلُومٍ لَأَلْقَيْتُ حَبْلَهَا عَلَى غَارِبِهَا وَ لَسَقَيْتُ آخِرَهَا بِكَأْسِ أَوَّلِهَا وَ لَأَلْفَيْتُمْ دُنْيَاكُمْ هَذِهِ أَزْهَدَ عِنْدِي مِنْ عَفْطَةِ عَنْزٍ
قَالُوا وَ قَامَ إِلَيْهِ رَجُلٌ مِنْ أَهْلِ السَّوَادِ عِنْدَ بُلُوغِهِ إِلَى هَذَا الْمَوْضِعِ مِنْ خُطْبَتِهِ فَنَاوَلَهُ كِتَاباً قِيلَ إِنَّ فِيهِ مَسَائِلَ كَانَ يُرِيدُ الْإِجَابَةَ عَنْهَا فَأَقْبَلَ يَنْظُرُ فِيهِ (فَلَمَّا فَرَغَ مِنْ قِرَاءَتِهِ) قَالَ لَهُ ابْنُ عَبَّاسٍ يَا أَمِيرَ الْمُؤْمِنِينَ لَوِ اطَّرَدَتْ خُطْبَتُكَ مِنْ حَيْثُ أَفْضَيْتَ فَقَالَ هَيْهَاتَ يَا ابْنَ عَبَّاسٍ تِلْكَ شِقْشِقَةٌ هَدَرَتْ ثُمَّ قَرَّتْ
قَالَ ابْنُ عَبَّاسٍ فَوَاللَّهِ مَا أَسَفْتُ عَلَى كَلَامٍ قَطُّ كَأَسَفِي عَلَى هَذَا الْكَلَامِ أَلَّا يَكُونَ أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ ( عليهالسلام )بَلَغَ مِنْهُ حَيْثُ أَرَادَ
ترجمه:
هان به خدا قسم ابو بكر پسر ابو قحافه جامه خلافت را پوشيد در حالى كه مىدانست جايگاه من در خلافت چون محور سنگ آسيا به آسياست،
سيل دانش از وجودم همچون سيل سرازير مىشود، و مرغ انديشه به قلّه منزلتم نمىرسد.
اما از خلافت چشم پوشيدم، و روى از آن بر تافتم،
و عميقا انديشه كردم كه با دست بريده و بدون ياور بجنگم، يا آن عرصه گاه ظلمت كور را تحمل نمايم،
فضايى كه پيران در آن فرسوده، و كم سالان پير، و مؤمن تا ديدار حق دچار مشقت مىشود
ديدم خويشتندارى در اين امر عاقلانهتر است،
پس صبر كردم در حالى كه گويى در ديدهام خاشاك بود،
و غصه راه گلويم را بسته بود
مىديدم كه ميراثم به غارت مىرود.
تا نوبت اولى سپرى شد، و خلافت را پس از خود به پسر خطاب واگذارد.
[سپس امام وضع خود را به شعر اعشى مثل زد:] «چه تفاوت فاحشى است بين امروز من با اين همه مشكلات، و روز حيّان برادر جابر كه غرق خوشى است».
شگفتا اولى با اينكه در زمان حياتش مىخواست حكومت را واگذارد، ولى براى بعد خود عقد خلافت را جهت ديگرى بست.
چه سخت هر كدام به يكى از دو پستان حكومت چسبيدند
حكومت را به فضايى خشن كشانيده، و به كسى رسيد كه كلامش درشت، و همراهى با او دشوار، و لغزشهايش فراوان، و معذرت خواهيش زياد بود.
بودن با حكومت او كسى را مىماند كه بر شتر چموش سوار است، كه اگر مهارش را بكشد بينىاش زخم شود، و اگر رهايش كند خود و راكب را به هلاكت اندازد
به خدا قسم امت در زمان او دچار اشتباه و نا آرامى، و تلوّن مزاج و انحراف از راه خدا شدند.
آن مدت طولانى را نيز صبر كردم، و بار سنگين هر بلايى را به دوش كشيدم.
تا زمان او هم سپرى شد، و امر حكومت را به شورايى سپرد كه به گمانش من هم (با اين منزلت خدايى) يكى از آنانم.
خداوندا چه شورايى من چه زمانى در برابر اولين آنها در برترى و شايستگى مورد شك بودم كه امروز
همپايه اين اعضاى شورا قرار گيرم
ولى (به خاطر احقاق حق) در نشيب و فراز شورا با آنان هماهنگ شدم،
در آنجا يكى به خاطر كينهاش به من رأى نداد، و ديگرى براى بيعت به دامادش تمايل كرد، و مسايلى ديگر كه ذكرش مناسب نيست.
تا سومى به حكومت رسيد كه برنامهاى جز انباشتن شكم و تخليه آن نداشت،
و دودمان پدرى او (بنى اميه) به همراهى او بر خاستند و چون شترى كه گياه تازه بهار را با ولع مىخورد به غارت بيت المال دست زدند،
در نتيجه اين اوضاع رشتهاش پنبه شد، و اعمالش كار او را تمام ساخت، و شكمبارگى سرنگونش نمود.
بيعت با امام عليه السّلام
آن گاه چيزى مرا به وحشت نينداخت جز اينكه مردم همانند يال كفتار بر سرم ريختند، و از هر طرف به من هجوم آورند،
به طورى كه دو فرزندم در آن ازدحام كوبيده شدند، و ردايم از دو جانب پاره شد،
مردم چونان گله گوسپند محاصرهام كردند.
اما همين كه به امر خلافت اقدام نمودم گروهى پيمان شكستند، و عدهاى از مدار دين بيرون رفتند، و جمعى ديگر سر به راه طغيان نهادند،
گويى هر سه طايفه اين سخن خدا را
نشنيده بودند كه مىفرمايد: «اين سراى آخرت را براى كسانى قرار دهيم كه خواهان برترى و فساد در زمين نيستند، و عاقبت خوش از پرهيزكاران است.»
چرا، به خدا قسم شنيده بودند و آن را از حفظ داشتند، امّا زرق و برق دنيا چشمشان را پر كرد، و زيور و زينتش آنان را فريفت.
هان به خدايى كه دانه را شكافت، و انسان را به وجود آورد، اگر حضور حاضر، و تمام بودن حجت بر من به خاطر وجود ياور نبود، و اگر نبود عهدى كه خداوند از دانشمندان گرفته كه در برابر شكمبارگى هيچ ستمگر و گرسنگى هيچ مظلومى سكوت ننمايند، دهنه شتر حكومت را بر كوهانش مىانداختم، و پايان خلافت را با پيمانه خالى اولش سيراب مىكردم، آن وقت مىديديد كه ارزش دنياى شما نزد من از اخلاط دماغ بز كمتر است
[چون سخن مولا به اينجا رسيد مردى از اهل عراق بر خاست و نامهاى به او داد، حضرت سر گرم خواندن شد، پس از خواندن، ابن عباس گفت: اى امير المؤمنين، كاش سخنت را از همان جا كه بريدى ادامه مىدادى فرمود:]
هيهات اى پسر عباس، اين آتش درونى بود كه شعله كشيد سپس فرو نشست
[ابن عباس گفت: به خدا قسم بر هيچ سخنى به مانند اين كلام ناتمام امير المؤمنين غصه نخوردم كه آن انسان والا درد دلش را با اين سخنرانى به پايان نبرد.]
2 )
خطبه 74 : از سخنان آن حضرت است زمانى كه شوراى خلافت قصد بيعت با عثمان كرد
لَقَدْ عَلِمْتُمْ أَنِّي أَحَقُّ النَّاسِ بِهَا مِنْ غَيْرِي وَ وَ اللَّهِ لَأُسْلِمَنَّ مَا سَلِمَتْ أُمُورُ الْمُسْلِمِينَ وَ لَمْ يَكُنْ فِيهَا جَوْرٌ إِلَّا عَلَيَّ خَاصَّةً الْتِمَاساً لِأَجْرِ ذَلِكَ وَ فَضْلِهِ وَ زُهْداً فِيمَا تَنَافَسْتُمُوهُ مِنْ زُخْرُفِهِ وَ زِبْرِجِهِ .
ترجمه:
شما مىدانيد كه من به حكومت از ديگران شايستهترم، و به خدا قسم آن را رها مىكنم تا وقتى كه امور مسلمين سالم بماند، و ستمى در برنامه امت جز بر من روى ندهد، رها مىكنم به اميد پاداش و فضل آن، و اعراض از زر و زيور دنيا كه شما نسبت به آن دچار رقابت شدهايد
3 )
نامه 62 : از نامههاى آن حضرت است به اهل مصر كه با مالك اشتر فرستاد، زمانى كه او را به حكومت مصر منصوب كرد
أَمَّا بَعْدُ فَإِنَّ اللَّهَ سُبْحَانَهُ بَعَثَ مُحَمَّداً ( صلى الله عليه وآله ) نَذِيراً لِلْعَالَمِينَ وَ مُهَيْمِناً عَلَى الْمُرْسَلِينَ فَلَمَّا مَضَى ( عليه السلام ) تَنَازَعَ الْمُسْلِمُونَ الْأَمْرَ مِنْ بَعْدِهِ فَوَاللَّهِ مَا كَانَ يُلْقَى فِي رُوعِي وَ لَا يَخْطُرُ بِبَالِي أَنَّ الْعَرَبَ تُزْعِجُ هَذَا الْأَمْرَ مِنْ بَعْدِهِ ( صلى الله عليه وآله ) عَنْ أَهْلِ بَيْتِهِ وَ لَا أَنَّهُمْ مُنَحُّوهُ عَنِّي مِنْ بَعْدِهِ فَمَا رَاعَنِي إِلَّا انْثِيَالُ النَّاسِ عَلَى فُلَانٍ يُبَايِعُونَهُ فَأَمْسَكْتُ يَدِي حَتَّى رَأَيْتُ رَاجِعَةَ النَّاسِ قَدْ رَجَعَتْ عَنِ الْإِسْلَامِ يَدْعُونَ إِلَى مَحْقِ دَيْنِ مُحَمَّدٍ ( صلى الله عليه وآله ) فَخَشِيتُ إِنْ لَمْ أَنْصُرِ الْإِسْلَامَ وَ أَهْلَهُ أَنْ أَرَى فِيهِ ثَلْماً أَوْ هَدْماً تَكُونُ الْمُصِيبَةُ بِهِ عَلَيَّ أَعْظَمَ مِنْ فَوْتِ وِلَايَتِكُمُ الَّتِي إِنَّمَا هِيَ مَتَاعُ أَيَّامٍ قَلَائِلَ يَزُولُ مِنْهَا مَا كَانَ كَمَا يَزُولُ السَّرَابُ أَوْ كَمَا يَتَقَشَّعُ السَّحَابُ فَنَهَضْتُ فِي تِلْكَ الْأَحْدَاثِ حَتَّى زَاحَ الْبَاطِلُ وَ زَهَقَ وَ اطْمَأَنَّ الدِّينُ وَ تَنَهْنَهَ
وَ مِنْهُ : إِنِّي وَ اللَّهِ لَوْ لَقِيتُهُمْ وَاحِداً وَ هُمْ طِلَاعُ الْأَرْضِ كُلِّهَا مَا بَالَيْتُ وَ لَا اسْتَوْحَشْتُ وَ إِنِّي مِنْ ضَلَالِهِمُ الَّذِي هُمْ فِيهِ وَ الْهُدَى الَّذِي أَنَا عَلَيْهِ لَعَلَى بَصِيرَةٍ مِنْ نَفْسِي وَ يَقِينٍ مِنْ رَبِّي وَ إِنِّي إِلَى لِقَاءِ اللَّهِ لَمُشْتَاقٌ وَ حُسْنِ ثَوَابِهِ لَمُنْتَظِرٌ رَاجٍ وَ لَكِنَّنِي آسَى أَنْ يَلِيَ أَمْرَ هَذِهِ الْأُمَّةِ سُفَهَاؤُهَا وَ فُجَّارُهَا فَيَتَّخِذُوا مَالَ اللَّهِ دُوَلًا وَ عِبَادَهُ خَوَلًا وَ الصَّالِحِينَ حَرْباً وَ الْفَاسِقِينَ حِزْباً فَإِنَّ مِنْهُمُ الَّذِي قَدْ شَرِبَ فِيكُمُ الْحَرَامَ وَ جُلِدَ حَدّاً فِي الْإِسْلَامِ وَ إِنَّ مِنْهُمْ مَنْ لَمْ يُسْلِمْ حَتَّى رُضِخَتْ لَهُ عَلَى الْإِسْلَامِ الرَّضَائِخُ فَلَوْ لَا ذَلِكَ مَا أَكْثَرْتُ تَأْلِيبَكُمْ وَ تَأْنِيبَكُمْ وَ جَمْعَكُمْ وَ تَحْرِيضَكُمْ وَ لَتَرَكْتُكُمْ إِذْ أَبَيْتُمْ وَ وَنَيْتُمْ أَ لَا تَرَوْنَ إِلَى أَطْرَافِكُمْ قَدِ انْتَقَصَتْ وَ إِلَى أَمْصَارِكُمْ قَدِ افْتُتِحَتْ وَ إِلَى مَمَالِكِكُمْ تُزْوَى وَ إِلَى بِلَادِكُمْ تُغْزَى انْفِرُوا رَحِمَكُمُ اللَّهُ إِلَى قِتَالِ عَدُوِّكُمْ وَ لَا تَثَّاقَلُوا إِلَى الْأَرْضِ فَتُقِرُّوا بِالْخَسْفِ وَ تَبُوءُوا بِالذُّلِّ وَ يَكُونَ نَصِيبُكُمُ الْأَخَسَّ وَ إِنَّ أَخَا الْحَرْبِ الْأَرِقُ وَ مَنْ نَامَ لَمْ يُنَمْ عَنْهُ وَ السَّلَامُ .
ترجمه:
اما بعد، خداوند سبحان محمّد صلّى اللّه عليه و آله را ترساننده جهانيان از عذاب فردا، و گواه بر انبيا فرستاد. چون از جهان در گذشت- صلّى اللّه عليه و آله- پس از او مسلمانان در رابطه با خلافت به نزاع برخاستند.
به خدا قسم در قلبم نمىافتاد، و بر خاطرم نمىگذشت كه عرب پس از پيامبر صلّى اللّه عليه و آله خلافت را از خاندانش بيرون برند، يا آن را بعد از او از من دور دارند.
چيزى مرا شگفت زده نكرد مگر شتافتن مردم به جانب فلان كه با او بيعت مىكردند. از مداخله در كار دست نگاه داشتم تا آنكه مشاهده نمودم گروهى از اسلام باز گشته، و مردم را به نابود كردن دين محمّد صلّى اللّه عليه و آله دعوت مىكنند،
ترسيدم اگر به يارى اسلام و اهلش برنخيزم رخنهاى در دين ببينم يا شاهد نابودى آن باشم كه مصيبت آن بر من بزرگتر از فوت شدن حكومت بر شماست، حكومتى كه متاع دوران كوتاه زندگى است، و همچون سراب از بين مىرود، يا همچون ابر از هم مىپاشد.
بنا بر اين در ميان آن فتنهها قيام كردم تا باطل از بين رفت و نابود شد، و دين به استوارى و استحكام رسيد.
و قسمتى از اين نامه است
به خدا قسم اگر به تنهايى با دشمنان روبرو شوم در حالى كه تمام زمين را پر كرده باشند، مرا نه باك است و نه ترس. من بر گمراهى آنان و هدايت خويش از جانب خود بر بصيرت از سوى پروردگارم بر يقينم. هر آينه من آرزومند لقاى خدايم و به پاداش نيك او در انتظار و اميد،
اما تأسّفم از اين است كه حكومت اين امت به دست بىخردان و تبهكاران افتد، و مال خدا را در بين خود دست به دست كنند، و عباد حق را به بردگى گيرند، و با شايستگان به جنگ خيزند، و فاسقان را همدست خود نمايند،
زيرا از اينان كسى است كه در ميان شما شراب حرام نوشيد، و حدّى كه در اسلام مقرر بود بر او جارى گشت، و هم از اينان كسى است كه مسلمان نشد تا اينكه براى اسلام آوردنش به او بخشش كمى شد.
اگر از حكومت اين نابكاران بر شما نمىترسيدم اين مقدار شما را ترغيب و توبيخ نمىكردم، و در جمع و تحريك شما كوشش روا نمىداشتم، و زمانى كه سر باز زديد و سستى نموديد رهايتان مىكردم.
آيا شما نمىبينيد سرزمين شما با حمله دشمن كم شده، و شهرهايتان تحت فرمان آنان در آمده، و كشورهايتان ربوده شده، و در شهرهاى شما جنگ در گرفته
خدا شما را بيامرزد، به جانب جنگ با دشمنانتان كوچ كنيد، و خود را بر زمين سنگين مسازيد كه تن به خوارى بسپاريد، و به ذلّت برگرديد، و پستترين برنامه نصيب شما شود. مرد جنگجو هميشه بيدار و هوشيار است، و هر كه از دشمن آسوده بخوابد دشمن نسبت به او نخواهد خفت. و السلام
4 )
خطبه 3 :از خطبههاى آن حضرت است معروف به شقشقيّه
أَمَا وَ اللَّهِ لَقَدْ تَقَمَّصَهَا فُلَانٌ وَ إِنَّهُ لَيَعْلَمُ أَنَّ مَحَلِّي مِنْهَا مَحَلُّ الْقُطْبِ مِنَ الرَّحَى
يَنْحَدِرُ عَنِّي السَّيْلُ وَ لَا يَرْقَى إِلَيَّ الطَّيْرُ
فَسَدَلْتُ دُونَهَا ثَوْباً وَ طَوَيْتُ عَنْهَا كَشْحاً
وَ طَفِقْتُ أَرْتَئِي بَيْنَ أَنْ أَصُولَ بِيَدٍ جَذَّاءَ أَوْ أَصْبِرَ عَلَى طَخْيَةٍ عَمْيَاءَ
يَهْرَمُ فِيهَا الْكَبِيرُ وَ يَشِيبُ فِيهَا الصَّغِيرُ وَ يَكْدَحُ فِيهَا مُؤْمِنٌ حَتَّى يَلْقَى رَبَّهُ
ترجيح الصبر
فَرَأَيْتُ أَنَّ الصَّبْرَ عَلَى هَاتَا أَحْجَى
فَصَبَرْتُ وَ فِي الْعَيْنِ قَذًى وَ فِي الْحَلْقِ شَجًا
أَرَى تُرَاثِي نَهْباً
حَتَّى مَضَى الْأَوَّلُ لِسَبِيلِهِ فَأَدْلَى بِهَا إِلَى فُلَانٍ بَعْدَهُ
ثُمَّ تَمَثَّلَ بِقَوْلِ الْأَعْشَى
شَتَّانَ مَا يَوْمِي عَلَى كُورِهَا وَ يَوْمُ حَيَّانَ أَخِي جَابِرِ
فَيَا عَجَباً بَيْنَا هُوَ يَسْتَقِيلُهَا فِي حَيَاتِهِ إِذْ عَقَدَهَا لِآخَرَ بَعْدَ وَفَاتِهِ
لَشَدَّ مَا تَشَطَّرَا ضَرْعَيْهَا
فَصَيَّرَهَا فِي حَوْزَةٍ خَشْنَاءَ يَغْلُظُ كَلْمُهَا وَ يَخْشُنُ مَسُّهَا وَ يَكْثُرُ الْعِثَارُ فِيهَا وَ الِاعْتِذَارُ مِنْهَا
فَصَاحِبُهَا كَرَاكِبِ الصَّعْبَةِ إِنْ أَشْنَقَ لَهَا خَرَمَ وَ إِنْ أَسْلَسَ لَهَا تَقَحَّمَ
فَمُنِيَ النَّاسُ لَعَمْرُ اللَّهِ بِخَبْطٍ وَ شِمَاسٍ وَ تَلَوُّنٍ وَ اعْتِرَاضٍ
فَصَبَرْتُ عَلَى طُولِ الْمُدَّةِ وَ شِدَّةِ الْمِحْنَةِ
حَتَّى إِذَا مَضَى لِسَبِيلِهِ جَعَلَهَا فِي جَمَاعَةٍ زَعَمَ أَنِّي أَحَدُهُمْ
فَيَا لَلَّهِ وَ لِلشُّورَى مَتَى اعْتَرَضَ الرَّيْبُ فِيَّ مَعَ الْأَوَّلِ مِنْهُمْ حَتَّى صِرْتُ أُقْرَنُ إِلَى هَذِهِ النَّظَائِرِ
لَكِنِّي أَسْفَفْتُ إِذْ أَسَفُّوا وَ طِرْتُ إِذْ طَارُوا
فَصَغَا رَجُلٌ مِنْهُمْ لِضِغْنِهِ وَ مَالَ الْآخَرُ لِصِهْرِهِ مَعَ هَنٍ وَ هَنٍ
إِلَى أَنْ قَامَ ثَالِثُ الْقَوْمِ نَافِجاً حِضْنَيْهِ بَيْنَ نَثِيلِهِ وَ مُعْتَلَفِهِ
وَ قَامَ مَعَهُ بَنُو أَبِيهِ يَخْضَمُونَ مَالَ اللَّهِ خِضْمَةَ الْإِبِلِ نِبْتَةَ الرَّبِيعِ
إِلَى أَنِ انْتَكَثَ عَلَيْهِ فَتْلُهُ وَ أَجْهَزَ عَلَيْهِ عَمَلُهُ وَ كَبَتْ بِهِ بِطْنَتُهُ
مبايعة علي
فَمَا رَاعَنِي إِلَّا وَ النَّاسُ كَعُرْفِ الضَّبُعِ إِلَيَّ يَنْثَالُونَ عَلَيَّ مِنْ كُلِّ جَانِبٍ
حَتَّى لَقَدْ وُطِئَ الْحَسَنَانِ وَ شُقَّ عِطْفَايَ
مُجْتَمِعِينَ حَوْلِي كَرَبِيضَةِ الْغَنَمِ
فَلَمَّا نَهَضْتُ بِالْأَمْرِ نَكَثَتْ طَائِفَةٌ وَ مَرَقَتْ أُخْرَى وَ قَسَطَ آخَرُونَ
كَأَنَّهُمْ لَمْ يَسْمَعُوا اللَّهَ سُبْحَانَهُ يَقُولُ تِلْكَ الدَّارُ الْآخِرَةُ نَجْعَلُها لِلَّذِينَ لا يُرِيدُونَ عُلُوًّا فِي الْأَرْضِ وَ لا فَساداً وَ الْعاقِبَةُ لِلْمُتَّقِينَ
بَلَى وَ اللَّهِ لَقَدْ سَمِعُوهَا وَ وَعَوْهَا وَ لَكِنَّهُمْ حَلِيَتِ الدُّنْيَا فِي أَعْيُنِهِمْ وَ رَاقَهُمْ زِبْرِجُهَا
أَمَا وَ الَّذِي فَلَقَ الْحَبَّةَ وَ بَرَأَ النَّسَمَةَ لَوْ لَا حُضُورُ الْحَاضِرِ وَ قِيَامُ الْحُجَّةِ بِوُجُودِ النَّاصِرِ وَ مَا أَخَذَ اللَّهُ عَلَى الْعُلَمَاءِ أَلَّا يُقَارُّوا عَلَى كِظَّةِ ظَالِمٍ وَ لَا سَغَبِ مَظْلُومٍ لَأَلْقَيْتُ حَبْلَهَا عَلَى غَارِبِهَا وَ لَسَقَيْتُ آخِرَهَا بِكَأْسِ أَوَّلِهَا وَ لَأَلْفَيْتُمْ دُنْيَاكُمْ هَذِهِ أَزْهَدَ عِنْدِي مِنْ عَفْطَةِ عَنْزٍ
قَالُوا وَ قَامَ إِلَيْهِ رَجُلٌ مِنْ أَهْلِ السَّوَادِ عِنْدَ بُلُوغِهِ إِلَى هَذَا الْمَوْضِعِ مِنْ خُطْبَتِهِ فَنَاوَلَهُ كِتَاباً قِيلَ إِنَّ فِيهِ مَسَائِلَ كَانَ يُرِيدُ الْإِجَابَةَ عَنْهَا فَأَقْبَلَ يَنْظُرُ فِيهِ (فَلَمَّا فَرَغَ مِنْ قِرَاءَتِهِ) قَالَ لَهُ ابْنُ عَبَّاسٍ يَا أَمِيرَ الْمُؤْمِنِينَ لَوِ اطَّرَدَتْ خُطْبَتُكَ مِنْ حَيْثُ أَفْضَيْتَ فَقَالَ هَيْهَاتَ يَا ابْنَ عَبَّاسٍ تِلْكَ شِقْشِقَةٌ هَدَرَتْ ثُمَّ قَرَّتْ
قَالَ ابْنُ عَبَّاسٍ فَوَاللَّهِ مَا أَسَفْتُ عَلَى كَلَامٍ قَطُّ كَأَسَفِي عَلَى هَذَا الْكَلَامِ أَلَّا يَكُونَ أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ ( عليهالسلام )بَلَغَ مِنْهُ حَيْثُ أَرَادَ
ترجمه:
هان به خدا قسم ابو بكر پسر ابو قحافه جامه خلافت را پوشيد در حالى كه مىدانست جايگاه من در خلافت چون محور سنگ آسيا به آسياست،
سيل دانش از وجودم همچون سيل سرازير مىشود، و مرغ انديشه به قلّه منزلتم نمىرسد.
اما از خلافت چشم پوشيدم، و روى از آن بر تافتم،
و عميقا انديشه كردم كه با دست بريده و بدون ياور بجنگم، يا آن عرصه گاه ظلمت كور را تحمل نمايم،
فضايى كه پيران در آن فرسوده، و كم سالان پير، و مؤمن تا ديدار حق دچار مشقت مىشود
ديدم خويشتندارى در اين امر عاقلانهتر است،
پس صبر كردم در حالى كه گويى در ديدهام خاشاك بود،
و غصه راه گلويم را بسته بود
مىديدم كه ميراثم به غارت مىرود.
تا نوبت اولى سپرى شد، و خلافت را پس از خود به پسر خطاب واگذارد.
[سپس امام وضع خود را به شعر اعشى مثل زد:] «چه تفاوت فاحشى است بين امروز من با اين همه مشكلات، و روز حيّان برادر جابر كه غرق خوشى است».
شگفتا اولى با اينكه در زمان حياتش مىخواست حكومت را واگذارد، ولى براى بعد خود عقد خلافت را جهت ديگرى بست.
چه سخت هر كدام به يكى از دو پستان حكومت چسبيدند
حكومت را به فضايى خشن كشانيده، و به كسى رسيد كه كلامش درشت، و همراهى با او دشوار، و لغزشهايش فراوان، و معذرت خواهيش زياد بود.
بودن با حكومت او كسى را مىماند كه بر شتر چموش سوار است، كه اگر مهارش را بكشد بينىاش زخم شود، و اگر رهايش كند خود و راكب را به هلاكت اندازد
به خدا قسم امت در زمان او دچار اشتباه و نا آرامى، و تلوّن مزاج و انحراف از راه خدا شدند.
آن مدت طولانى را نيز صبر كردم، و بار سنگين هر بلايى را به دوش كشيدم.
تا زمان او هم سپرى شد، و امر حكومت را به شورايى سپرد كه به گمانش من هم (با اين منزلت خدايى) يكى از آنانم.
خداوندا چه شورايى من چه زمانى در برابر اولين آنها در برترى و شايستگى مورد شك بودم كه امروز
همپايه اين اعضاى شورا قرار گيرم
ولى (به خاطر احقاق حق) در نشيب و فراز شورا با آنان هماهنگ شدم،
در آنجا يكى به خاطر كينهاش به من رأى نداد، و ديگرى براى بيعت به دامادش تمايل كرد، و مسايلى ديگر كه ذكرش مناسب نيست.
تا سومى به حكومت رسيد كه برنامهاى جز انباشتن شكم و تخليه آن نداشت،
و دودمان پدرى او (بنى اميه) به همراهى او بر خاستند و چون شترى كه گياه تازه بهار را با ولع مىخورد به غارت بيت المال دست زدند،
در نتيجه اين اوضاع رشتهاش پنبه شد، و اعمالش كار او را تمام ساخت، و شكمبارگى سرنگونش نمود.
بيعت با امام عليه السّلام
آن گاه چيزى مرا به وحشت نينداخت جز اينكه مردم همانند يال كفتار بر سرم ريختند، و از هر طرف به من هجوم آورند،
به طورى كه دو فرزندم در آن ازدحام كوبيده شدند، و ردايم از دو جانب پاره شد،
مردم چونان گله گوسپند محاصرهام كردند.
اما همين كه به امر خلافت اقدام نمودم گروهى پيمان شكستند، و عدهاى از مدار دين بيرون رفتند، و جمعى ديگر سر به راه طغيان نهادند،
گويى هر سه طايفه اين سخن خدا را
نشنيده بودند كه مىفرمايد: «اين سراى آخرت را براى كسانى قرار دهيم كه خواهان برترى و فساد در زمين نيستند، و عاقبت خوش از پرهيزكاران است.»
چرا، به خدا قسم شنيده بودند و آن را از حفظ داشتند، امّا زرق و برق دنيا چشمشان را پر كرد، و زيور و زينتش آنان را فريفت.
هان به خدايى كه دانه را شكافت، و انسان را به وجود آورد، اگر حضور حاضر، و تمام بودن حجت بر من به خاطر وجود ياور نبود، و اگر نبود عهدى كه خداوند از دانشمندان گرفته كه در برابر شكمبارگى هيچ ستمگر و گرسنگى هيچ مظلومى سكوت ننمايند، دهنه شتر حكومت را بر كوهانش مىانداختم، و پايان خلافت را با پيمانه خالى اولش سيراب مىكردم، آن وقت مىديديد كه ارزش دنياى شما نزد من از اخلاط دماغ بز كمتر است
[چون سخن مولا به اينجا رسيد مردى از اهل عراق بر خاست و نامهاى به او داد، حضرت سر گرم خواندن شد، پس از خواندن، ابن عباس گفت: اى امير المؤمنين، كاش سخنت را از همان جا كه بريدى ادامه مىدادى فرمود:]
هيهات اى پسر عباس، اين آتش درونى بود كه شعله كشيد سپس فرو نشست
[ابن عباس گفت: به خدا قسم بر هيچ سخنى به مانند اين كلام ناتمام امير المؤمنين غصه نخوردم كه آن انسان والا درد دلش را با اين سخنرانى به پايان نبرد.]
5 )
خطبه 92 : از سخنان آن حضرت است به هنگامى كه مردم پس از كشته شدن عثمان خواستند با او بيعت كنند
دَعُونِي وَ الْتَمِسُوا غَيْرِي فَإِنَّا مُسْتَقْبِلُونَ أَمْراً لَهُ وُجُوهٌ وَ أَلْوَانٌ لَا تَقُومُ لَهُ الْقُلُوبُ وَ لَا تَثْبُتُ عَلَيْهِ الْعُقُولُ وَ إِنَّ الْآفَاقَ قَدْ أَغَامَتْ وَ الْمَحَجَّةَ قَدْ تَنَكَّرَتْ. وَ اعْلَمُوا أَنِّي إِنْ أَجَبْتُكُمْ رَكِبْتُ بِكُمْ مَا أَعْلَمُ وَ لَمْ أُصْغِ إِلَى قَوْلِ الْقَائِلِ وَ عَتْبِ الْعَاتِبِ وَ إِنْ تَرَكْتُمُونِي فَأَنَا كَأَحَدِكُمْ وَ لَعَلِّي أَسْمَعُكُمْ وَ أَطْوَعُكُمْ لِمَنْ وَلَّيْتُمُوهُ أَمْرَكُمْ وَ أَنَا لَكُمْ وَزِيراً خَيْرٌ لَكُمْ مِنِّي أَمِيراً
ترجمه:
رهايم كنيد و غير مرا بخواهيد، زيرا ما با حادثهاى روبرو هستيم كه آن را چهرهها و رنگهاست، حادثهاى كه دلها بر آن استوار، و عقلها بر آن پايدار نمىماند. آفاق حقيقت را ابر سياه گرفته، و راه مستقيم دگرگون و ناشناخته شده است. بدانيد اگر خواسته شما را پاسخ دهم بر اساس آنچه خود مىدانم با شما رفتار مىكنم، و به گفتار هيچ گوينده و سرزنش هيچ سرزنش كنندهاى توجه نمىكنم. و اگر رهايم كنيد مانند يكى از شما خواهم بود، و شايد شنواتر و فرمانبردارتر از شما براى كسى باشم كه حكومت خود را به او مىسپاريد. و من براى شما به وزارت بنشينم بهتر از قيام به امارت است
لینک ثابت