ایستادگی امام حسین(ع)؛ عامل جلوگیری از انحراف و حفظ اسلام تمام راههائی که میشود فرزند پیغمبر از آن راهها استفاده کند برای حفظ میراث عظیم اسلام ـ که میراث جد او و پدر او و پیروان راستین آنهاست ـ در زندگی سیدالشهداء محسوس است؛ از تبیین و انذار، از تحرک تبلیغاتی، از بیدار کردن و حساس کردن وجدانهای عناصر خاص ـ همین خواص که ما تعبیر میکنیم ـ در آن خطبهی منا، اینها همه در طول زندگی سیدالشهداء است. بعد هم ایستادگی در مقابل یک انحراف بزرگ با قصد مجاهدت با جان؛ نه اینکه امام حسین از سرنوشت این حرکت بیاطلاع بود؛ نه، اینها امام بودند. مسئلهی معرفت امام و علم امام و آگاهی وسیع امام بالاتر از این حرفهائی است که ماها در ذهنمان میگنجد؛ بلکه به معنای ترسیم یک دستورالعمل میایستد، تسلیم نمیشود، مردم را به یاری میطلبد، بعد هم وقتی یک عدهای پیدا میشوند ـ که همان اهل کوفه باشند ـ و اظهار میکنند که حاضرند در کنار آن بزرگوار در این راه قدم بگذارند، حضرت درخواست آنها را اجابت میکند و به طرف آنها میرود؛ بعد هم در میانهی راه پشیمان نمیشود. بیانات امام را که انسان نگاه میکند، میبیند حضرت عازم و جازم بوده است برای این که این کار را به پایان ببرد. اینکه در مقابلهی با حرکت انحرافی فوقالعاده خطرناک آن روز، امام حسین (علیه الصّلاة و السّلام) میایستد، این میشود یک درس، که خود آن بزرگوار هم همین را تکرار کردند؛ یعنی کار خودشان را به دستور اسلام مستند کردند: «انّ رسول الله قال: من رأی سلطانا جائرا مستحلاّ لحرمات الله ناکثا لعهد الله مخالفا لسنّة رسولالله یعمل فی عبادالله بالاثم و العدوان فلم یغیّر علیه بفعل و لا قول کان حقاّ علی الله ان یدخله مدخله»؛ حضرت این را بیان کردند. یعنی من وظیفهام این است، کاری که دارم انجام میدهم، بایستی ابراز مخالفت کنم، باید در جادهی مخالفت و ایستادگی قدم بگذارم، سرنوشت هرچه شد، بشود؛ اگر سرنوشت پیروزی بود، چه بهتر؛ اگر شهادت بود، باز هم چه بهتر. یعنی اینجوری امام حسین (علیه السّلام) حرکت کردند. این شد ایثار کامل و اسلام را هم حفظ کرد. همین حرکت، اسلام را حفظ کرد. همین حرکت موجب شد که ارزشها در جامعه پایدار بشوند، بمانند. اگر این خطر را نمیپذیرفت، حرکت نمیکرد، اقدام نمیکرد، خونش ریخته نمیشد، آن فجایع عظیم برای حرم پیغمبر، دختر امیرالمؤمنین و فرزندان خاندان پیغمبر پیش نمیآمد، این واقعه در تاریخ نمیماند. این حادثهای که میتوانست جلوی آن انحراف عظیم را بگیرد، باید به همان عظمت آن انحراف در ذهن جامعه و تاریخ، شوک ایجاد میکرد و کرد. این فداکاری امام حسین است.1390/04/13
ایستادگی در برابر تردیدافکنی خواص؛ کارِ بزرگ امام حسین(ع) کاری که امام حسین (علیه السّلام) کردند، یک کار فوقالعادهای است. یعنی ابعاد آن از آنچه که ما امروز محاسبه میکنیم، خیلی بالاتر است. ما جوانبش را، ریزهکاریهایش را غالباً ندیده میگیریم. صبرش فقط این نبود که بر تشنگی صبر کند، بر کشته شدن یاران صبر کند؛ اینها صبرِ آسان است. صبرِ سختتر این است که دیگران، افراد صاحب نفوذ، افراد آگاه، افراد محترم هی بگویند آقا نکنید، این کار غلط است، این کار خطرناک است. هی ایجاد تردید کنند. کیها؟ افرادی مثل عبدالله جعفر، عبدالله زبیر، عبدالله عباس؛ این شخصیتهای برجستهی بزرگ آن روز دنیا، آقازادههای مهم اسلام، اینها هی بگویند نکن این کار را. هر که باشد، اگر چنانچه آن عزم و آن اراده و آن ثبات در او نباشد، با خودش فکر میکند که من دیگر تکلیفی ندارم، اینها که دارند اینجوری میگویند، دنیا هم که دارد آنجوری حرکت میکند، بگوئیم و بگذریم. آن که در مقابل این اظهارات، در واقع وسوسهها، تردیدافکنیها، راه شرعی درستکردنها بایستد و دلش نلرزد و قدم در این راه بگذارد، او همان کسی است که میتواند این تحول عظیم را به وجود بیاورد. و امام بزرگوار ما در این جهت تشبّه کردند و اقتفاء کردند به سید و سالار شهیدان.1390/04/13
سرکوب طاغوت با حکومت یا شهادت؛ هدف امام حسین(ع) انبیاء نجاتدهندگان انسانند؛ لذا در قرآن، یك هدف بزرگ نبوتها و رسالتها، اقامهی عدل معرفی شده است: «لقد ارسلنا رسلنا بالبیّنات و أنزلنا معهم الكتاب و المیزان لیقوم النّاس بالقسط». اصلاً انزال كتابهای الهی و ارسال رسل برای این بوده است كه قسط و عدل در میان جوامع حاكم شود؛ یعنی نمادهای ظلم و زورگویی و فساد از میان برخیزد. حركت امام حسین علیهالسّلام، چنین حركتی بود. فرمود: «انّما خرجت لطلب الأصلاح فی امّة جدّی». همچنین فرمود: «من رأی سلطانا جائرا مستحلا لحرام اللَّه او تاركا لعهداللَّه مخالفا لسنة رسولاللَّه فعمل فی عباداللَّه بالاثم والعدوان ثمّ لم یغیّر علیه بقول و لا فعل كان حقا علی اللَّه أن یدخله مدخله»؛ یعنی اگر كسی كانون فساد و ظلم را ببیند و بیتفاوت بنشیند، در نزد خدای متعال با او همسرنوشت است. فرمود: من برای گردنكشی و تفرعن حركت نكردم. دعوت مردم عراق از امام حسین علیهالسّلام برای این بود كه برود و حكومت كند؛ امام هم به همین دعوت پاسخ دادند. یعنی چنین نیست كه امام حسین علیهالسّلام به فكر حكومت نبود، امام حسین علیهالسّلام به فكر سركوب كردن قدرتهای طاغوتی بود؛ چه با گرفتن حكومت و چه با شهادت و دادن خون. امام حسین علیهالسّلام میدانست كه اگر این حركت را نكند، این امضای او، این سكوت او، این سكون او، چه بر سر اسلام خواهد آورد. وقتی قدرتی همهی امكانات جوامع و یا یك جامعه را در اختیار دارد و راه طغیان پیش میگیرد و جلو میرود، اگر مردان و داعیهداران حق در مقابل او اظهار وجود نكنند و حركت او را تخطئه نكنند، با این عمل، كار او را امضا كردهاند؛ یعنی ظلم به امضای اهل حق میرسد، بدون اینكه خودشان خواسته باشند. این گناهی بود كه آن روز بزرگان و آقازادگان بنیهاشم و فرزندان سردمداران بزرگ صدر اسلام مرتكب شدند. امام حسین علیهالسّلام این را برنمیتافت؛ لذا قیام كرد. نقل شده است بعد از آنكه امام سجاد علیهالسّلام پس از حادثهی عاشورا به مدینه برگشت - شاید از آن وقتی كه این كاروان از مدینه بیرون رفت و دوباره برگشت ده، یازده ماه فاصله شده بود - یك نفر خدمت ایشان آمد و عرض كرد: یابنرسولاللَّه! دیدید رفتید، چه شد! راست هم میگفت؛ این كاروان در حالی رفته بود كه حسینبنعلی علیهالسّلام، خورشید درخشان اهلبیت، فرزند پیغمبر و عزیزِ دل رسولاللَّه، در رأس و میان آنها بود؛ دختر امیرالمؤمنین با عزت و سرافرازی رفته بود؛ فرزندان امیرالمؤمنین - عباس و دیگران - فرزندان امام حسین، فرزندان امام حسن، جوانان برجسته و زبده و نامدار بنیهاشم، همه با این كاروان رفته بودند؛ حالا این كاروان برگشته و فقط یك مرد - امام سجّاد (علیهالسّلام) - در این كاروان هست؛ زنها اسارت كشیده، رنج و داغ دیدهاند؛ امام حسین نبود، علیاكبر نبود، حتی كودك شیرخوار در میان این كاروان نبود. امام سجّاد علیهالسّلام در جواب آن شخص فرمود: فكر كن اگر نمیرفتیم، چه میشد! بله، اگر نمیرفتند، جسمها زنده میماند، اما حقیقت نابود میشد؛ روح ذوب میشد؛ وجدانها پایمال میشد؛ خرد و منطق در طول تاریخ محكوم میشد و حتی نام اسلام هم نمیماند. در دوران ما حركت انقلاب اسلامی و نظام اسلامی در این راه بود. كسانی كه این حركت را شروع كردند، ممكن بود در ذهنشان بگذرد كه یك روزی بتوانند حكومت و نظامِ مورد نظر خود را تشكیل دهند؛ اما كاملاً در ذهن آنها این معنا هم وجود داشت كه ممكن است در این راه شهید شوند یا تمام عمرشان را در مبارزه و سختی و ناكامی به سر ببرند. هر دو راه وجود داشت، درست مثل حركت امام حسین علیهالسّلام. در سال 41 و 42 و بعد سالهای سخت و سیاه اختناق در این زندانها، تنها شعلهای كه دلها را گرم نگه میداشت و آنها را به حركت وادار میكرد، شعلهی ایمان به مبارزه بود؛ نه عشقِ رسیدن به حكومت. این راه، همان راه امام حسین علیهالسّلام بود؛ منتها دو طرف دارد، شرایط زمانی و مكانی متغیّر است. یك وقت امكانات به وجود میآید، حكومت اسلامی پرچمش برافراشته میشود؛ یك وقت هم راه بدون این امكانات است و با شهادت تمام میشود. از این قبیل در طول تاریخ زیاد داشتهایم.1380/12/27
محسوس بودن معنويّت و عزّت و عبوديّت در حرکت امام حسین(ع) در رفتار امام حسین، از اوّلی كه از مدینه حركت كرد، تا مثل فردایی كه در كربلا به شهادت رسید، همان معنویّت و عزّت و سرافرازی و درعینحال عبودیّت و تسلیم مطلق در مقابل خدا محسوس است. در همهی مراحل هم اینطور است. آن روز كه صدها نامه و شاید هزارها نامه با این مضمون برای او آوردند كه ما شیعیان و مخلصان توایم و در كوفه و در عراق منتظرت هستیم، دچار غرور نشد. آنجا كه سخنرانی كرد و فرمود: «خط الموت علی ولد آدم مخط القلادة فی جید الفتاة»، صحبت از مرگ كرد. نگفت چنان و چنین میكنیم. دشمنانش را تهدید و دوستانش را تطمیع به تقسیم مناصب كوفه نكرد. حركت مسلمانانهی همراه با معرفت، همراه با عبودیّت و همراه با تواضع، آن وقتی است كه همه دستها را به طرفش دراز كردهاند و نسبت به او اظهار ارادت میكنند. آن روز هم كه در كربلا همراه یك جمعِ كمتر از صد نفر، توسط سی هزار جمعیت از اراذل و اوباش محاصره شد و جانش را تهدید كردند، عزیزانش را تهدید كردند، زنها و حرمش را تهدید به اسارت كردند، ذرّهای اضطراب در این مرد خدا و این بندهی خدا و این عزیز اسلام مشاهده نشد. آن راویای كه حوادث روز عاشورا را نقل كرده و در كتابها دهن به دهن منتقل شده است، میگوید: «فو الله ما رأیت مكثورا».مكثور، یعنی كسی كه امواج غم و اندوه بر سرش بریزد؛ بچهاش بمیرد، دوستانش نابود شوند، ثروتش از بین برود و همهی امواج بلا به طرفش بیاید. راوی میگوید من هیچكس را در چهارموجهی بلا مثل حسین بن علی محكمدلتر و استوارتر ندیدم؛ «اربط جاشا». در میدانهای گوناگون جنگها، در میدانهای اجتماعی، در میدان سیاست، انسان به آدمهای گوناگونی برخورد میكند؛ كسانی كه دچار غمهای گوناگونند. راوی میگوید هرگز ندیدم كسی در چنین هنگامهای با این همه مصیبت، مثل حسین بن علی، چهرهای شاد، مصمّم، حاكی از عزم و اراده و متوكل به خدا داشته باشد. این همان عزّت الهی است. این جریان را امام حسین در تاریخ گذاشت و بشر فهمید كه باید برای چنان حكومت و جامعهای مبارزه كند؛ جامعهای كه در آن پستی و جهالت و اسارت انسان و تبعیض نباشد. همه باید برای چنان اجتماعی جهاد كنند كه به وجود بیاید و میآید و ممكن است.1379/01/26
بصیرت و وفا؛ ویژگیهای بارز حضرت ابالفضل العباس (ع) روز عاشورا، اوج همین حادثهی عظیم و بزرگ است. حسینبنعلی علیهالسّلام با ساز و برگ جنگ به كربلا نیامده بود. كسی كه میخواهد به میدان جنگ برود، سرباز لازم دارد؛ اما امام حسینبنعلی علیهالسّلام زنان و فرزندان خود را هم با خود آورده است. این به معنای آن است كه اینجا باید حادثهای اتفاق بیفتد كه عواطف انسانها را در طول تاریخ همواره به خود متوجّه كند؛ تا عظمت كار امام حسین معلوم شود. امام حسین میداند كه دشمن پست و رذل است. میبیند كسانی كه به جنگ او آمدهاند، عدّهای جزو اراذل و اوباش كوفهاند كه در مقابل یك پاداش كوچك و حقیر، حاضر شدهاند به چنین جنایت بزرگی دست بزنند. میداند كه بر سر زن و فرزند او چه خواهند آورد. امام حسین از اینها غافل نیست؛ اما درعینحال تسلیم نمیشود؛ از راه خود برنمیگردد؛ بر حركت در این راه پافشاری میكند. پیداست كه این راه چقدر مهم است؛ این كار چقدر بزرگ است... آنطور كه از مجموع قراین به دست میآید، از مردان رزمآور - غیر از كودك شش ماهه، یا بچهی یازده ساله - اباالفضل العبّاس آخرین كسی است كه قبل از امام حسین به شهادت رسیده است؛ و این شهادت هم باز در راه یك عمل بزرگ - یعنی آوردن آب برای لبتشنگان خیمههای اباعبداللَّه الحسین - است. در زیارات و كلماتی كه از ائمه علیهمالسّلام راجع به اباالفضل العبّاس رسیده است، روی دو جمله تأكید شده است: یكی بصیرت، یكی وفا. بصیرت اباالفضل العبّاس كجاست؟ همهی یاران حسینی، صاحبان بصیرت بودند؛ اما او بصیرت را بیشتر نشان داد. در روز تاسوعا، مثل امروز عصری، وقتی كه فرصتی پیدا شد كه او خود را از این بلا نجات دهد؛ یعنی آمدند به او پیشنهاد تسلیم و اماننامه كردند و گفتند ما تو را امان میدهیم؛ چنان بر خورد جوانمردانهای كرد كه دشمن را پشیمان نمود. گفت: من از حسین جدا شوم؟! وای بر شما! اف بر شما و اماننامهی شما! نمونهی دیگرِ بصیرت او این بود كه به سه نفر از برادرانش هم كه با او بودند، دستور داد كه قبل از او به میدان بروند و مجاهدت كنند؛ تا اینكه به شهادت رسیدند. میدانید كه آنها چهار برادر از یك مادر بودند: اباالفضل العبّاس - برادر بزرگتر - جعفر، عبداللَّه و عثمان. انسان برادرانش را در مقابل چشم خود برای حسینبنعلی قربانی كند؛ به فكر مادر داغدارش هم نباشد كه بگوید یكی از برادران برود تا اینكه مادرم دلخوش باشد؛ به فكر سرپرستی فرزندان صغیر خودش هم نباشد كه در مدینه هستند؛ این همان بصیرت است. وفاداری حضرت اباالفضل العبّاس هم از همه جا بیشتر در همین قضیهی وارد شدن در شریعهی فرات و ننوشیدن آب است. البته نقل معروفی در همهی دهانها است كه امام حسین علیهالسّلام حضرت اباالفضل را برای آوردن آب فرستاد. اما آنچه كه من در نقلهای معتبر - مثل «ارشاد» مفید و «لهوف» ابنطاووس - دیدم، اندكی با این نقل تفاوت دارد. كه شاید اهمیت حادثه را هم بیشتر میكند. در این كتابهای معتبر اینطور نقل شده است كه در آن لحظات و ساعت آخر، آنقدر بر این بچهها و كودكان، بر این دختران صغیر و بر اهل حرم تشنگی فشار آورد كه خود امام حسین و اباالفضل با هم به طلب آب رفتند. اباالفضل تنها نرفت؛ خود امام حسین هم با اباالفضل حركت كرد و به طرف همان شریعهی فرات - شعبهای از نهر فرات كه در منطقه بود - رفتند، بلكه بتوانند آبی بیاورند. این دو برادر شجاع و قویپنجه، پشت به پشت هم در میدان جنگ جنگیدند. یكی امام حسین در سن نزدیك به شصت سالگی است، اما از لحاظ قدرت و شجاعت جزو نامآوران بینظیر است. دیگری هم برادر جوان سیوچند سالهاش اباالفضل العبّاس است، با آن خصوصیاتی كه همه او را شناختهاند. این دو برادر، دوش به دوش هم، گاهی پشت به پشت هم، در وسط دریای دشمن، صف لشكر را میشكافند. برای اینكه خودشان را به آب فرات برسانند، بلكه بتوانند آبی بیاورند. در اثنای این جنگِ سخت است كه ناگهان امام حسین احساس میكند دشمن بین او و برادرش عباس فاصله انداخته است. در همین حیص و بیص است كه اباالفضل به آب نزدیكتر شده و خودش را به لب آب میرساند. آنطور كه نقل میكنند، او مشك آب را پر میكند كه برای خیمهها ببرد. در اینجا هر انسانی به خود حق میدهد كه یك مشت آب هم به لبهای تشنهی خودش برساند؛ اما او در اینجا وفاداری خویش را نشان داد. اباالفضل العبّاس وقتی كه آب را برداشت، تا چشمش به آب افتاد، «فذكر عطش الحسین»؛ به یاد لبهای تشنهی امام حسین، شاید به یاد فریادهای العطش دختران و كودكان، شاید به یاد گریهی عطشناك علیاصغر افتاد و دلش نیامد كه آب را بنوشد. آب را روی آب ریخت و بیرون آمد. در این بیرون آمدن است كه آن حوادث رخ میدهد و امام حسین علیهالسّلام ناگهان صدای برادر را میشنود كه از وسط لشكر فریاد زد: «یا اخا ادرك اخاك».1379/01/26
مقابله با انحرافات بزرگ جامعه اسلامی؛ علت قیام امام حسین (ع) دو نوع انحراف داریم. یك وقت مردم فاسد میشوند - خیلی وقتها چنین چیزی پیش میآید - اما احكام اسلامی از بین نمیرود؛ لیكن یك وقت مردم كه فاسد میشوند، حكومتها هم فاسد میشوند، علما و گویندگان دین هم فاسد میشوند! از آدمهای فاسد، اصلاً دین صحیح صادر نمیشود. قرآن و حقایق را تحریف میكنند؛ خوبها را بد، بدها را خوب، منكر را معروف و معروف را منكر میكنند! خطّی را كه اسلام - مثلاً - به این سمت كشیده است، صدوهشتاد درجه به سمت دیگر عوض میكنند! اگر جامعه و نظام اسلامی به چنین چیزی دچار شد، تكلیف چیست؟ البته پیغمبر فرموده بود كه تكلیف چیست؛ قرآن هم فرموده است: «من یرتد منكم عن دینه فسوف یأتی اللَّه بقوم یحبّهم و یحبّونه»تا آخر - و آیات زیاد و روایات فراوان دیگر و همین روایتی كه از قول امام حسین برایتان نقل میكنم. امام حسین علیهالسّلام، این روایت پیغمبر را برای مردم خواند. پیغمبر فرموده بود؛ اما آیا پیغمبر میتوانست به این حكم الهی عمل كند؟ نه؛ چون این حكم الهی وقتی قابل عمل است كه جامعه منحرف شده باشد. اگر جامعه، منحرف شد، باید كاری كرد. خدا حكمی در اینجا دارد. در جوامعی كه انحراف به حدّی پیش میآید كه خطر انحراف اصل اسلام است، خدا تكلیفی دارد. خدا انسان را در هیچ قضیهای بیتكلیف نمیگذارد. پیغمبر، این تكلیف را فرموده است - قرآن و حدیث گفتهاند - اما پیغمبر كه نمیتواند به این تكلیف عمل كند. چرا نمیتواند؟ چون این تكلیف را آن وقتی میشود عمل كرد كه جامعه، منحرف شده باشد. جامعه در زمان پیغمبر و زمان امیرالمؤمنین كه، به آن شكل منحرف نشده است. در زمان امام حسن كه معاویه در رأس حكومت است، اگرچه خیلی از نشانههای آن انحراف، پدید آمده است، اما هنوز به آن حدّی نرسیده است كه خوف تبدیل كلّی اسلام وجود داشته باشد. شاید بشود گفت در برههای از زمان، چنین وضعیتی هم پیش آمد؛ اما در آن وقت، فرصتی نبود كه این كار انجام گیرد - موقعیت مناسبی نبود - این حكمی كه جزو مجموعهی احكام اسلامی است، اهمیّتش از خود حكومت كمتر نیست؛ چون حكومت، یعنی ادارهی جامعه. اگر جامعه بتدریج از خط، خارج و خراب و فاسد شد و حكم خدا تبدیل شد؛ اگر ما آن حكم تغییر وضع و تجدید حیات - یا به تعبیر امروزِ انقلاب، اگر آن حكم انقلاب - را نداشته باشیم، این حكومت به چه دردی میخورد؟ پس اهمیت آن حكمی كه مربوط به برگرداندن جامعهی منحرف به خطّ اصلی است، از اهمیت خود حكمِ حكومت كمتر نیست. شاید بشود گفت كه اهمیتش از جهاد با كفّار بیشتر است. شاید بشود گفت اهمیتش از امر به معروف و نهی از منكر معمولی در یك جامعهی اسلامی بیشتر است. حتّی شاید بشود گفت اهمیت این حكم از عبادات بزرگ الهی و از حج بیشتر است. چرا؟ به خاطر اینكه در حقیقت این حكم، تضمین كنندهی زنده شدن اسلام است؛ بعد از آنكه مُشرف به مردن است، یا مرده و از بین رفته است. خوب؛ چه كسی باید این حكم را انجام دهد؟ چه كسی باید این تكلیف را به جا بیاورد؟ یكی از جانشینان پیغمبر، وقتی در زمانی واقع شود كه آن انحراف، به وجود آمده است. البته به شرط اینكه موقعیت مناسب باشد؛ چون خدای متعال، به چیزی كه فایده ندارد تكلیف نكرده است. اگر موقعیت مناسب نباشد، هر كاری بكنند، فایدهای ندارد و اثر نمیبخشد. باید موقعیت مناسب باشد. البته موقعیت مناسب بودن هم معنای دیگری دارد؛ نه اینكه بگوییم چون خطر دارد، پس موقعیت مناسب نیست؛ مراد این نیست. باید موقعیت مناسب باشد؛ یعنی انسان بداند این كار را كه كرد، نتیجهای بر آن مترتّب میشود؛ یعنی ابلاغ پیام به مردم خواهد شد، مردم خواهند فهمید و در اشتباه نخواهند ماند. این، آن تكلیفی است كه باید یك نفر انجام میداد. در زمان امام حسین علیهالسّلام، هم آن انحراف به وجود آمده، هم آن فرصت پیدا شده است. پس امام حسین باید قیام كند؛ زیرا انحراف پیدا شده است. برای اینكه بعد از معاویه كسی به حكومت رسیده است كه حتّی ظواهر اسلام را هم رعایت نمیكند! شُرب خَمر و كارهای خلاف میكند. تعرّضات و فسادهای جنسی را واضح انجام میدهد. علیه قرآن حرف میزند. علناً شعر برخلاف قرآن و بر رّد دین میگوید و علناً مخالف با اسلام است! منتها چون اسمش رئیس مسلمانهاست، نمیخواهد اسم اسلام را براندازد. او عامل به اسلام، علاقهمند و دلسوز به اسلام نیست؛ بلكه با عمل خود، مثل چشمهای كه از آن مرتب آب گندیده تراوش میكند و بیرون میریزد و همهی دامنه را پر میكند، از وجود او آب گندیده میریزد و همهی جامعهی اسلامی را پر خواهد كرد! حاكم فاسد، این گونه است دیگر؛ چون حاكم، در رأس قلّه است و آنچه از او تراوش كند، در همانجا نمیماند - برخلاف مردم عادّی - بلكه میریزد و همهی قلّه را فرا میگیرد! مردم عادّی، هركدام جای خودشان را دارند. البته هر كس كه بالاتر است؛ هر كس كه موقعیت بالاتری در جامعه دارد، فساد و ضررش بیشتر است. فساد آدمهای عادّی، ممكن است برای خودشان، یا برای عدّهای دور و برشان باشد؛ اما آن كسی كه در رأس قرار گرفته است، اگر فاسد شد، فساد او میریزد و همهی فضا را پر میكند؛ همچنان كه اگر صالح شد، صلاح او میریزد و همهی دامنه را فرا میگیرد. چنین كسی با آن فساد، بعد از معاویه، خلیفهی مسلمین شده است! خلیفهی پیغمبر! از این انحراف بالاتر؟! زمینه هم آماده است. زمینه آماده است، یعنی چه؟ یعنی خطر نیست. چرا؛ خطر كه هست. مگر ممكن است كسی كه در رأس قدرت است، در مقابل انسانهای معارض، برای آنها خطر نیافریند؟ جنگ است دیگر. شما میخواهی او را از تخت قدرت پایین بكشی و او بنشیند تماشا كند! بدیهی است كه او هم به شما ضربه میزند. پس خطر هست. اینكه میگوییم موقعیت مناسب است، یعنی فضای جامعهی اسلامی، طوری است كه ممكن است پیام امام حسین به گوش انسانها در همان زمان و در طول تاریخ برسد. اگر در زمان معاویه، امام حسین میخواست قیام كند، پیام او دفن میشد. این به خاطر وضع حكومت در زمان معاویه است. سیاستها به گونهای بود كه مردم نمیتوانستند حقّانیت سخن حق را بشنوند. لذا همین بزرگوار، ده سال در زمان خلافت معاویه، امام بود، ولی چیزی نگفت؛ كاری، اقدامی و قیامی نكرد؛ چون موقعیت آنجا مناسب نبود. قبلش هم امام حسن علیهالسّلام بود. ایشان هم قیام نكرد؛ چون موقعیت مناسب نبود. نه اینكه امام حسین و امام حسن، اهل این كار نبودند. امام حسن و امام حسین، فرقی ندارند. امام حسین و امام سجّاد، فرقی ندارند. امام حسین و امام علی النقی و امام حسن عسكری علیهمالسّلام فرقی ندارند. البته وقتی كه این بزرگوار، این مجاهدت را كرده است، مقامش بالاتر از كسانی است كه نكردند؛ اما اینها از لحاظ مقام امامت یكسانند. برای هر یك از آن بزرگواران هم كه پیش میآمد، همین كار را میكردند و به همین مقام میرسیدند. خوب؛ امام حسین هم در مقابل چنین انحرافی قرار گرفته است. پس باید آن تكلیف را انجام دهد. موقعیت هم مناسب است؛ پس دیگر عذری وجود ندارد. لذا عبداللَّهبنجعفر و محمدبنحنفیه و عبداللَّهبنعباس - اینها كه عامی نبودند، همه دینشناس، آدمهای عارف، عالم و چیز فهم بودند - وقتی به حضرت میگفتند كه «آقا! خطر دارد، نروید» میخواستند بگویند وقتی خطری در سر راه تكلیف است، تكلیف، برداشته است. آنها نمیفهمیدند كه این تكلیف، تكلیفی نیست كه با خطر برداشته شود. این تكلیف، همیشه خطر دارد. آیا ممكن است انسان، علیه قدرتی آنچنان مقتدر - به حسب ظاهر - قیام كند و خطر نداشته باشد؟! مگر چنین چیزی میشود؟! این تكلیف، همیشه خطر دارد. همان تكلیفی كه امام بزرگوار انجام داد. به امام هم میگفتند «آقا! شما كه با شاه درافتادهاید، خطر دارد.» امام نمیدانست خطر دارد؟! امام نمیدانست كه دستگاه امنیتی رژیم پهلوی، انسان را میگیرد، میكشد، شكنجه میكند، دوستان انسان را میكشد و تبعید میكند؟! امام اینها را نمیدانست؟! كاری كه در زمان امام حسین انجام گرفت، نسخهی كوچكش هم در زمان امام ما انجام گرفت؛ منتها آنجا به نتیجهی شهادت رسید، اینجا به نتیجهی حكومت. این همان است؛ فرقی نمیكند. هدف امام حسین با هدف امام بزرگوار ما یكی بود. این مطلب، اساس معارف حسین است. معارف حسینی، بخش عظیمی از معارف شیعه است. این پایهی مهمی است و خود یكی از پایههای اسلام است. پس هدف، عبارت شد از بازگرداندن جامعهی اسلامی به خطّ صحیح. چه زمانی؟ آن وقتی كه راه، عوضی شده است و جهالت و ظلم و استبداد و خیانتِ كسانی، مسلمین را منحرف كرده و زمینه و شرایط هم آماده است. البته دوران تاریخ، اوقات مختلفی است. گاهی شرایط آماده است و گاهی آماده نیست. زمان امام حسین آماده بود، زمان ما هم آماده بود. امام همان كار را كرد. هدف یكی بود. منتها وقتی انسان به دنبال این هدف راه میافتد و میخواهد علیه حكومت و مركز باطل قیام كند، برای اینكه اسلام و جامعه و نظام اسلامی را به مركز صحیح خود برگرداند، یك وقت است كه وقتی قیام كرد، به حكومت میرسد؛ این یك شكل آن است - در زمان ما بحمداللَّه اینطور شد - یك وقت است كه این قیام، به حكومت نمیرسد؛ به شهادت میرسد. آیا در این صورت، واجب نیست؟ چرا؛ به شهادت هم برسد واجب است. آیا در این صورتی كه به شهادت برسد، دیگر قیام فایدهای ندارد؟ چرا؛ هیچ فرقی نمیكند. این قیام و این حركت، در هر دو صورت فایده دارد - چه به شهادت برسد، چه به حكومت - منتها هركدام، یك نوع فایده دارد. باید انجام داد؛ باید حركت كرد. این، آن كاری بود كه امام حسین انجام داد. منتها امام حسین آن كسی بود كه برای اوّلین بار این حركت را انجام داد. قبل از او انجام نشده بود؛ چون قبل از او - در زمان پیغمبر و امیرالمؤمنین - چنین زمینه و انحرافی به وجود نیامده بود، یا اگر هم در مواردی انحرافی بود، زمینهی مناسب و مقتضی نبود. زمان امام حسین، هر دو وجود داشت. در باب نهضت امام حسین، این اصلِ قضیه است. پس میتوانیم اینطور جمعبندی كنیم، بگوییم: امام حسین قیام كرد تا آن واجب بزرگی را كه عبارت از تجدید بنای نظام و جامعهی اسلامی، یا قیام در مقابل انحرافات بزرگ در جامعهی اسلامی است، انجام دهد. این از طریق قیام و از طریق امر به معروف و نهی از منكر است؛ بلكه خودش یك مصداق بزرگِ امر به معروف و نهی از منكر است. البته این كار، گاهی به نتیجهی حكومت میرسد؛ امام حسین برای این آماده بود. گاهی هم به نتیجهی شهادت میرسد؛ برای این هم آماده بود.1374/03/19