خصوصیت جاهلیت، نظام ظالمانه بود. ستمگری، عرف رایج بود. اینطور نبود که گاهی یک نفر ظلم کند. بنای نظام جامعه بر ظلم و تبعیض و زورگوییِ قوی به ضعیف بود، زورگوییِ مرد به زن بود، زورگوییِ ثروتمند به بیپول بود، زورگوییِ ارباب به برده بود. باز همان اربابها به نوبهی خودشان زورگوییهای سلاطین و صاحبان قدرت را قبول میکردند. زوراندر زور بود. یکسره، زندگی مردم ظلم و تبعیض و زورگویی بود. این، خصوصیتِ زندگی جاهلی است. هرجا اینطور باشد، جاهلی است. اسلام نقطهی مقابل آن را آورد. استقرار عدل را آورد.1373/10/10
لینک ثابت
عجز بشریت از تحدی با قرآن کریم
که دوران ظهور اسلام، دوران اوج سخنوری عرب است، یعنی بعد از دوره جاهلیت دورههای دیگری هم در سخن عربی اعم از شعر و نثر داریم و عمدتاً در شعر. دوران مخضرمین است، بعدر دروان عوائل است، بعد دوران محدثین است. به هرحال شعرای زیادی از برجستگان عالم ادب هستند که همهی اینها به عظمت سخنوران زمان پیغمبر اعتراف دارند یعنی امرء القیس و عنطره و کسانی بودند که قصائد آن روز دنیای عرب بوسیلهی آنها سروده میشد، از لحاظ استحکام و قوت شاعری و چیرهدستی سطح بالا در سخنوران عرب در طول قرون متمادی بودند، یعنی امروز هم که شما یک ادیب عرب را پیدا کنید از معلّقات سبع، همان هفت قصیدهای که هر سال بر دیوار کعبه آویختند برای شما سخن میگوید. عرب آن زمان شعرشناس و شعرفهم بود، حتی روستائیان و بادیه نشینها هم شعرشناس بودند و این در عرب رایج بود. البته الان من نمیدانم در بین اعراب چنین چیزهایی وجود دارد و چقدر با شعر آشنا هستند؟ ولی در گذشتههای دور شعر و شاعری همگانی بوده و من در احوالات شعرای دورههای مختلف عرب این را خواندم که مثلاً یک شاعری مثل: فرزدق یا جریر که هر دو هم عصر بودند. اینها در شعر خودشان وقتی شعر میگفتند میآمدند و در یک نقطهای که محل اجتماع مردم بود و به آن میگفتند نادی که همان معنای باشگاه امروز را داشت شعرشان را میخواندند مردم جمع میشدند با دقت گوش میکردند و لذت میبردند، یعنی چیزی که امروز در زبان فارسی و در زمانهای گذشته هم من در محیطهای فارسی زبان چنین چیزی را نشنیدم و سراغ ندارم.
شعر در جمع فارسی زبانها کالای برگزیده است، یعنی دربارها و آدمهای برجسته و ادبا و هوشمندان جامعه از شعر استفاده میکردند و لذت میبردند، اما در بین عرب اینطور نبود و عامهی مردم از شعر لذت میبردند، یک نفر میآمد شعرش را میخواند مردم کوچه و خیابان از هر طبقهای همه جمع میشدند، مخصوصاً اهل قبایل که شعر را گوش میدادند، بهتر میفهمیدند و لذت بیشتری هم میبردند و ترجیح میدادند. یکی میگفت شعر این خوب است، دیگری میگفت شعر او خوب است یعنی اهل شعر و ادب بودند، شعر را میشناختند.
قبل از ظهور دعوت اسلام، هر سال یکبار در همین موسم حج و به اصطلاح حج جاهلی آن روز میآمدند جمع میشدند اشعار را میخواندند و با نظر صاحبنظران هفت قصیده را مثلاً انتخاب میکردند و به دیوار کعبه میآویختند که به آنها می گفتند معلقات سبع، یعنی آویختههای هفتگانه که یک سال این قصیدهها به دیوار کعبه آویزان میماند. آن زمان این معلقات اوج بیان عرب بود و امروز هم همهی ادبا قبول دارند. قرآن در یک چنین محیطی دارد این حرف [تحدی به قرآن]را میزند که شعرای درجهی یک بودند، مثل اینکه فرض کنید امثال سعدی و حافظ و فردوسی و صائب همه جمع باشند، آنوقت یک نفر بیاید یک سخنی را بگوید و بعد ادعا کند که اگر میتوانید مثل این سخن بگوئید: مردم مراجعه میکنند به این آقای مثلاً سعدی یا حافظ،اگر اینها اقرار کردند که ما نمیتوانیم، معلوم است که سطح عالی سخنوری بشر عاجز از بیان این معناست، پس قبول کنید که از طرف خداست و میبینید که این یک راه روشنی است.
حالا من عرض میکنم: 1400 سال است این سخن بقوت خودش باقی است و تاکنون هیچکس نیامده است سخنی را بگوید که پاسخ این آیه قرآن [بقره:23] باشد: بله کسانی از قبیل ابن ابی العوجاء و دیگران پیدا شدند و چیزهایی از خودشان ساختند، فرضاً یک سوره، دو سوره، یک آیه، دو آیه کمتر یا بیشتر درست کردند و گفتند این در مقابل قرآن! اما فقط خودشان گفتند و آن گواهان و داوران هرگز پیدا نشدند که بگویند بله این سخن هموزن سخن قرآنی است. ولذا وقتی یک نفر اهل فن بگوید چنین چیزی در طول این چهارده قرن پیدا نشده خیلی مهم است!1371/02/02
لینک ثابت