اتحاد ایران و احیای مذهب شیعه؛ خدمات اردبیل در دوران صفويّه در تاریخ گذشته، در دوران طلوع صفویّه، سرزمین اردبیل توانست دو خدمت بزرگ به این كشور بكند. اوّل اینكه توانست از كشوری كه بخشهای آن از هم جدا و باهم در حال اختلاف و درگیری بودند، یك كشور متّحد، بزرگ و مقتدر، به وجود آورد. قبل از طلوع صفویّه و بعد از دوران سلجوقیان، ایران كشوری بود كه هر بخشی از آن آهنگ جداگانهای مینواخت و از عزّت و عظمت ایران در آن دورانها خبری نبود. این عزّت را صفویّه دادند. و صفویّه از اردبیل طلوع كردند و خاندان عرفای مجاهد و مبارز یعنی اولاد شیخ صفی الدّین اردبیلی توانستند این زمینه را به وجود آورند، تا فرزندان آنها ایران را به همهی عالمیان در دنیای آن روز، متّحد، مقتدر، عزیز، سربلند و پیشرفته معرفی كنند. خدمت دوم، عاملی بود كه در واقع پشتیبانی معنویِ عامل اوّل محسوب میشود؛ یعنی احیای مذهب شیعه، مذهب اهل بیت و ارادت به خاندان پیامبر. مردم همین مردم شجاع، همین عشایر غیور از این سرزمین با نام امیر المؤمنین، با نام امام حسین، با نام شهدای كربلا، با نام ائمهی معصومین علیهمالسّلام توانستند بروند و نام خدا، یاد اهل بیت و آئین مقدس اسلام و فقه متین جعفری را در سرتاسر این كشور، مستقر كنند و كشوری یكپارچه، محكم و مقتدر به وجود آورند. این اقتداری بود كه از معنویت، از دین و از تعالیم اهل بیت به وجود آمد. بزرگانی كه در این مدت در طول چند قرن در اردبیل پرورش پیدا كردهاند، همه همین خط مستقیم را نشان میدهند. خودِ شیخ صفی الدّین اردبیلی، برخلاف آنچه كه بعضی گمان میكنند، یك صوفیمسلك از قبیل آنچه كه ادّعا میشود، نبود. یك عالم، یك عارف، یك مفسّر و یك محدّث بود. آنگونه كه مرحوم علّامهی مجلسی بنا بر آنچه از او نقل كردهاند ذكر میكند، شیخ صفی الدّین اردبیلی در ردیف سید بن طاووس و ابن فهد حلّی علمای فقیه و درعینحال عارف قرار داشت و كسی بود كه در كنار علّامهی حلی در دستگاه شاه خدا بنده توانستند جوانههای شیعه را در قرن هفتم و هشتم در این كشور به وجود آورند و پایهی فقهی و متین و استدلالی آن را در حوزههای علمیه، رایج كنند. بعد هم فرزندان او عرفای مجاهد بودند؛ لذا گفتهاند اردبیل «دارالارشاد» است. یعنی اینجا كسانی هستند كه ارشاد به دین میكنند. بحث، بحث دارالارشاد است؛ بحث صوفیگری و كارها و سخنها و دعواهایی از این قبیل نیست. بحث بر سر معنویّت دین و معنویّت شیعه و خاندان اهل بیت است. لذا بعد از گذشت یكی دو قرن، در اوایل صفویّه در قرن دهم خورشید درخشان فقاهت شیعه اوّل كس از بزرگانی كه بعد از چند قرن در دنیای فقاهت اسلامی و شیعی از ایران درخشید یعنی مرحوم ملا احمد محقّق اردبیلی از این شهر سر بلند كرد. قرنها، فقهای شیعه از بلاد لبنان، شام، حِلّه و عراق بودند و علمایی از ایران در ردیف بزرگان فقهای شیعه، از بعد از قرون اول، تا قرنهای متوسط نداشتیم. اوّل كسی كه در این میدان قدم گذاشته است، یك فحل اردبیلی است؛ یك عالم بزرگ، یك زاهد، یك عارف و یك محقّق. خدا را شكر میكنیم كه سلسله دیانت و شجاعت مردم و قوّت معنوی این مردم، در كنار سلسله پیشرفت علم و تقوا در طول زمان در این سرزمین امتداد پیدا كرده است. مردم اردبیل از قبل از دوران صفویّه هم جزو معدود مردمی در كشور ایران هستند كه توانستند لشكریان مغول را دو مرتبه شكست دهند. لشكریان مغول، هرجا میرفتند، مردم را با ارعاب وادار به عقبنشینی میكردند. در اردبیل، لشكریان مغول، دو مرتبه از مردم شكست خوردند و عقبنشینی كردند. بعد هم این طوایف و ایلات شجاع و مردم مؤمن توانستند اینجا را نقطه شروعی قرار دهند كه ایران بزرگ شیعی و مقتدر - در دوران صفویّه - به وجود آید. البته به شما بگویم در دوران حكومت قاجاریه و حكومت پهلوی، صفویّه مورد بغض بودند و به دلایل معیّنی اردبیل هم مورد بیاعتنایی قرار گرفت. همان قدری كه صفویّه به اردبیل پرداختند، قاجاریه و بعداً پهلوی، در این نقطه مرزی و دوردست، بیاعتنایی كردند. آن چیزی كه به یاد آنها نیامد، اردبیل بود! لذا این شهر و این منطقه سرسبز، حاصلخیز و بااستعداد كه هم استعداد كشاورزی دارد، هم استعداد صنعتی، هم امكان بازرگانی سالم خارجی، یكی از مناطق فقیر و محروم، شمرده میشود. چرا؟ به خاطر انتقامی است كه بعضی از حكام بعد از صفویّه، میخواستند از این منطقه، از این مردم و از قبایل قزلباشی آن روز - كه از آنها دل پُری داشتند و بخشی از آنها در اردبیل بودند - بگیرند.1379/05/03
دلایل نفوذ زبان فارسی در قلمروهای عثمانی و هند در کار زبان فارسی تقصیر شده است. نه فقط در این چندسالهی اول پیروزی انقلاب که هرکسی به کاری مشغول بود، به این مهم چندان پرداخته نشد، بلکه در گذشته نیز تقصیرهای بزرگتر و بیشتری صورت گرفت و بااینکه در این کشور ادبا و شعرا و فارسیدانان و فارسیگویانِ بزرگی بودند، اما در این سنین متمادی، زبان فارسی آن رشدی را که بایستی میکرد و آن سعهیی را که در دنیا باید پیدا میکرد، پیدا نکرد. همانطور که اشاره کردید، یک روز از چین تا روم و همین آسیای صغیر، مرز زبان فارسی را تشکیل میدادند. انسان میبیند که در دوران عثمانی، دیوان و مکاتبات آنها به زبان فارسی بوده است و شعرایی به زبان فارسی داشتند. بهترین شعرای بخشی از دوران عثمانی، شعرای فارسیگو هستند؛ وضع هند و شبه قارهی هند هم که معلوم است. بنابراین، نفوذ زبان فارسی بسیار بوده است. هر زبانی که سعهی نفوذ آن زیاد باشد، طبیعی است که با خود فرهنگی را حمل میکند. کاری که امروز دولتهای استعمارگر و سلطهطلب میخواهند با خرجهای زیاد و با اعمال نفوذهای فراوانی در دنیا انجام بدهند، زبان فارسی آن کار را با نفوذ طبیعیِ خودش کرده است.نمیشود باور کرد که نفوذ زبان فارسی به خاطر قدرت سیاسی کشور فارسیزبان است. آن روزی که زبان فارسی در هند زبان رسمی بود، پادشاهان مغولی هند و تیموریها، اگر از سلاطین صفویه که در ایران بودند مقتدرتر نبودند، قدرت کمتری نداشتند. اورنگ زیب از معاصر خودش در ایران به مراتب قویتر بود؛ یعنی یک کشور بسیار ثروتمند در اختیارش بود؛ از لحاظ سیاسی قوی بود و تقریباً بر تمام منطقهی شرق آسیا نیز مسلط بود؛ اما زبان آن مردم، زبان فارسی بود. نمیشد گفت که زبان فارسی را که خود این سلاطین و خانوادهها و دیوانها و زنان و رعیتشان با شوق و ذوق میپذیرفتند، به خاطر این میپذیرفتند که مثلًا کشور ایران و حکومت صفوی یا حکومت نادری روی آنها نفوذ داشتند؛ نخیر، مسألهی نفوذ سیاسی نیست؛ بایستی در چیز دیگری جستجو کرد. هیچوقت ایران در دولت عثمانی نفوذی نداشته، که زبان فارسی را نفوذ سیاسی ما به آنجا ببرد؛ خودشان دولت مقتدری بودند؛ همیشه هم با کشور ایران در حال جنگ و درگیری بودند. اتفاقاً دورانی که زبان فارسی در ترکیه نفوذ داشته، تقریباً همان دوران صفویه است که در خود ایران زبان فارسی خیلی اوجی نداشته است. شعرای خوب ما در آن دوران فرار میکردند و از ایران میرفتند؛ اما ما میبینیم که در کشور عثمانیِ آن روز، زبان فارسی، زبان دیوانی و زبان شعری و زبان علمی و ادبی است؛ پس ناشی از نفوذ سیاسی نیست؛ یعنی نمیتوان گمان کرد که علت گسترش زبان فارسی، نفوذ سیاسی دولت فارسی ایران است. علاوه بر این، خیلی از سلاطین ایران اصلًا فارس نبودند. غزنویان و سلجوقیان شاید زبان فارسی را درست هم نمیفهمیدند. خود صفویه و قاجاریه هیچکدام فارسیزبان نبودند؛ اینها با فارسی خیلی انس و خویشاوندی نداشتند. بنابراین، علت نفوذ زبان فارسی در چیز دیگری است؛ شاید یک مقدار در خود ذات این زبان است؛ یعنی ترکیب و شیوایی ویژه و آهنگی که این زبان دارد. من از بعضی کسانی که در مجامع جهانی خیلی حضور پیدا میکنند و نطقهای مختلف را میشنوند، شنیدم که میگفتند آهنگ زبان فارسی و نطقهای فارسی، گیراتر از آهنگ زبانهای دیگر است. ما هم گاهی میبینیم که بعضی از اشخاصی که از کشورهای متعدد به ایران میآیند و در اینجا صحبت میکنند، آن زیبایی و فراز و نشیب لطیف زبان فارسی در کلامشان احساس نمیشود. البته اینها را بایستی زبانشناسان بگویند؛ چیزی نیست که با گوش بشود فهمید؛ لا بد موازین و معیارهایی دارد که اینها را زبانشناسان میفهمند. علت دیگر نفوذ زبان فارسی، آن بار معنایی است که این زبان با خودش حمل میکند. زبان فارسی، فرهنگ غنییی را با خودش میبرده است؛ این فرهنگ امروز در اختیار ماست؛ عمدتاً هم فرهنگ اسلامی است؛ یعنی اسلام در این منطقهی شرق عالم، از شبه قاره گرفته تا چین و تا هرجای دیگر که رفته، با زبان فارسی رفته است. خیلی نزدیک به نظر میآید که یکی از عوامل گسترش زبان فارسی در دنیا و لااقل در این ناحیه همراهی آن با دین و پیام دین و معارف دینی باشد؛ یعنی آن کسی که این دین و این معارف را میپذیرد، زبانی را هم که حامل آن است، میپذیرد. من دیدهام که قوالها در هند در آن مقبرهی شاه ولیاللّه مینشینند و اشعاری را به زبان فارسی هم میخوانند. البته فارسی را هم خیلی بد میخوانند؛ یعنی صدایشان خوب است، لیکن خواندنشان خیلی غلط دارد؛ درعینحال اشعار، همان اشعار عرفانی و معنوی فارسی است؛ که یا از اشعار خود شاه ولیاللّه و یا از اشعار دیگران میخوانند. بنابراین، ما میتوانیم آن محتوای عرفانی و آن فرهنگ اسلامی را که شکل لطیف و زیبای خودش را در ایران داشته، عامل گسترش زبان بدانیم. امروز هم همینطور است؛ امروز هم حقیقتاً زبان فارسی در دنیا جاذبهی جدیدی پیدا کرده است. من کسانی را از کشورهای عربی و غیر عربی دیدهام که اینها زبان فارسی را از طریق رادیوی جمهوری اسلامی یاد گرفته بودند. جاذبهی سخنان امام و حقایق انقلاب و مفاهیم انقلابی، اینها را با زبان فارسی مأنوس کرده بود و این زبان را میفهمیدند. هم در منطقهی شرقی عربستان که صدای ما به آنجا میرسد، هم در پاکستان و بخصوص در هند، و هم در آفریقا ما این را دیدیم. من سال 59 هند بودم؛ در آنجا دیدم که کسانی به خاطر سرودهای انقلابی، زبان فارسی را میفهمند؛ مطمئناً در جاهای دیگر هم این معنا وجود دارد. بنابراین، هرجا که جاذبهی این فرهنگ و این تفکر بتواند راهی باز کند و نفوذی بکند، زبان فارسی هم هست.1370/11/27
زندگی شیخ طوسی؛ نمونهای از همراهی روحانیت شیعه با مردم در طول تاریخ آنچه برای ما روحانیون مهم است، این است که جایگاه خودمان را در روند انقلاب پیدا کنیم. به نظر من، هنر روحانیت در طول تاریخ این بوده که جای خودش را پیدا کرده است؛ بخصوص آقایان جوان و برادران پُرنشاط باید برای آیندهها به این نکته توجه کنند. این بینش، افق دید روحانیت را مشخص میکند. هزار سال است که روحانیت شیعه به صورت یک صنف و یک قشر باقی است. از این هزار سال، حدود چهارصد سالش دوران عدم تقیه است که کشور، کشور شیعه؛ و روحانیت هم روحانیت شیعه بود اما ششصد سال از این هزار سال، دورانی است که روحانیت در تقیه، در خفا، در فرار و در حبس زندگی کرده است. این تاریخ هزارساله، دو دوران کاملًا متمایز از هم را گذرانده است. همین علامهی حلی با این عظمت را که شما میبینید، یا محقق، یا شیخ طوسی با آن علو مقام که از لحاظ علمی، در بین همهی علمای شیعه از اول تا امروز، نظیرش واقعاً نیامده است اینها در نهایت شدت زندگی کردند. خانه و کتابخانهی شیخ طوسی را در بغداد آتش زدند؛ مردی که سالهای متمادی در بغداد مسند تدریس داشت، آواره کردند؛ به نجف پناه آورد و بعد از آن، سالها در نجف زندگی کرد که نجف حوزه شد؛ و الّا حوزهی شیعه به خاطر وجود شیخ مفید و سیّد مرتضی و شیخ طوسی، در بغداد بود؛ بعد ایشان را که آواره کردند، به نجف آمد و در آنجا بساط تدریس و علم را گستراند. این سلسلهی علمای بزرگی که شما قبل از صفویه میشناسید شهیدین، محقق کرکی ، دیگران و دیگران در آن دوران زندگی کردند. آن دوران، دوران اختناق و شدت بود. آنان در آن دوران توانستند خودشان را حفظ کنند؛ یعنی جای خودشان را پیدا کردند. جایشان کجاست؟ جایشان در کنار مردم مظلوم شیعه. آنان میتوانستند برای خودشان، حسابی جدا از حساب مردم باز کنند؛ اما هیچوقت این کار را نکردند؛ در کنار مردم باقی ماندند. بعد ناگهان تحولی انجام گرفت و صفویه روی کار آمدند و علما آزاد شدند؛ یعنی علمای شیعه در فضای واسعی قرار گرفتند. شما ملاحظه کنید، در میان علمای دوران صفویه، شیخالاسلام هست، عالم معروف مورد توجه شاه هست، میرداماد هست، شیخ بهایی هست، ملّا محمّد باقر سبزواری هست. همهی آنان شیخالاسلامها و علمای بزرگ و مورد توجه دربارها بودند؛ اما زندگی آنان را که نگاه میکنید، میبینید مثل یک عالم غیر وابستهی به دستگاهها زندگی میکردند؛ یعنی درست در کنار مردم، با مردم، در خدمت مردم و برای مردم؛ این چیز خیلی عجیبی است. یا مثلًا «مجلسی» که شیخالاسلام بزرگ اصفهان بوده و آن دستگاه باعظمت را داشته، یک روحانی بوده که مردم به او مراجعه میکردند و مسئله میپرسیدند؛ همین کارهایی که امروز روحانیون در طول این مدت میکردهاند. بعد هم وقتیکه دوران ارتباط با سلاطین پایان گرفت (در آن اوایل، چون سلاطین صفویه به علما احتیاج داشتند، به آنها روی میآوردند و به طرفشان میرفتند؛ لذا یک مقدار ارتباط داشتند) شما میبینید که علما سلسلهی جداگانهیی شدند که باز در خدمت دین، در خدمت معارف و در خدمت مردم بودند و هیچکس نتوانست از آنان سوءاستفاده کند. این را با روحانیت بقیهی فرق اسلامی فرق گوناگون سنی، فرق اباضیه و زیدیه و امثال اینها، که به آن معنا سنی هم نیستند؛ بعضی خوارجند مقایسه کنید؛ هیچکدام از آنها این خصوصیت شیعه و علمای امامیه (رضوان اللّه علیهم) را نداشتند. به نظر من، این موهبت الهی است؛ یعنی ناشی از یک عقل الهی است که خدای متعال به آنان الهام کرد و آنان جایگاه را پیدا کردند. من نمیخواستم به تفصیل دراینباره صحبت بکنم؛ منظور اشارهیی بر وضع کنونی بود. البته این وضعی که امروز پیش آمده - یعنی دین و فقه حاکم شده است - در طول تاریخ اسلام سابقه ندارد. این چیزی است که جز در دورهی حکومت اسلامی بعد از صدر اسلام - همان چند سال معدود - دیگر وجود نداشته است. این وضع را نمیشود با وضع زمان صفویه مقایسه کرد؛ آنها یک مشت کودتاچی و قلدرهایی بودند که سر کار آمدند و تصادفاً شیعه بودند؛ مثل قاجاریه که در این کشور حاکم بودند. صفویه با قاجاریه، از لحاظ محتوای کار و سلطنت و بقیهی شرایط حکومت، تفاوتی که نداشته است؛ فقط وابستگی شیعی داشتند. من میخواهم این را عرض بکنم که امروز مسأله چیز دیگری است. امروز موضع روحانیت چه باید باشد و کجا قرار بگیرد؟ حقیقت این است که امروز در جهات مختلف، روحانیت باید در موضع حراست و دفاع از نظام قرار بگیرد؛ این را هرگز نباید فراموش کرد. امروز هیچ عاملی نباید بتواند روحانیت شیعه را از دفاع از نظام جمهوری اسلامی منفک کند. هر شرایطی که پیش بیاید، اینگونه است.1370/08/20
دهه فجر؛خاستگاه ارزشهای اسلامی ما در تاریخ، واقعاً مثل دههی فجر نداریم. حتّی اسلام با آن عظمت، در دههی فجر برای ما اثر بخشید. آیا غیر از این است؟ اسلامی که نبیّاکرم(صلّیاللَّهعلیه والهوسلّم) آورد، در روزگار امویها و عباسیها به ما اثر نبخشید. البته آثار درجهی دو را به این ملت داد و افراد برجسته و شخصیتهای ناب و عرفا و علما و زهادی بندرت پیدا شدند و توانستند در آن فضا پروازی بکنند؛ اما عامه و تودهی مردم و نیز نظام اجتماعی، از آن برکات خیری ندید. آن برکات، امروز خودش را نشان میدهد. البته دههی فجر، جزو رشحات اسلام است. خیال نکنید که دههی فجر منهای اسلام، چیزی است. دههی فجر منهای اسلام، یک پول هم ارزش ندارد. دههی فجر، آن آیینهیی است که خورشید اسلام در آن درخشید و به ما منعکس شد. اگر این آیینه نبود، باز هم مثل همان دورههای تاریک و قرون خالیه، بایستی ما مینشستیم و اسمی از اسلام میآوردیم. با حلوا حلوا گفتن هم که دهان شیرین نمیشود! پادشاهانی بودند که حتّی علمای بزرگ ما در کتابهایشان از اینها تعریف کردهاند. البته علمای بزرگی مثل کاشف الغطاء یا علامهی مجلسی، بیخود تعریف نمیکنند؛ مصلحتی برایشان داشته که تعریف کردهاند. ببینید این پادشاهان چهقدر بد بودند. واقعاً فتحعلیشاه چهقدر بد است. اصلاً میشود اندازهیی برای بدیِ فتحعلیشاه معیّن کرد؟ شاه عباس صفوی چهقدر نحس است. اصلاً میشود اندازهیی برای بدی شاه عباس صفوی پیدا کرد؟ حالا میگوییم شاه اسماعیل صفوی تشیع را آورد؛ شاه عباس صفوی چه کار کرده است؟ روی منبر تشیع نشسته، آقایی کرده و بالا رفته است. البته شاه اسماعیل و شاه طهماسب، حساب دیگری دارند. از نجسترین انسانهای روزگار، همین پادشاهانی هستند که گذشتند. همهشان همینطورند و هیچ فرقی باهم ندارند. من تاریخ را زیاد خواندهام و در میان پادشاهان، واقعاً استثنایی سراغ ندارم. همین امیراسماعیل سامانی، همین آل بویهی شیعه، همین سلجوقیان و غزنویان و دیگران، هر کجای کارشان را نگاه کنید، میبینید که مظهر زشتترین خصوصیات بشری بودند و چهقدر از نعم الهی سوءاستفاده کردند. این سلسله، در دههی فجر منقطع شد و دههی فجر، خاستگاه ارزشهای اسلامی گردید. حالا شما ببینید، برای این نقطهی عطف، چهقدر باید بزرگداشت گرفت و چه کار باید کرد.1369/10/11