newspart/index2
جلال آل‏ احمد / روشنفکری / جلال آل قلم/آل احمد
طراحی این صفحه تغییر کرده است، برای ارجاع به صفحه‌ی قبلی اینجا کلیک کنید.
جلال آل‏ احمد

آن دوران استحاله‌ی فرهنگی، دورانِ به قول مرحوم آل‌احمد غربزدگی، دوران بهت و حیرت در مقابل خیرگی‌های تمدن غربی سپری شد. امروز آن چهره‌ی براقِ شفافِ زینت‌کرده‌ی آرایش غلیظ به خود بسته، بواطنش برای ما و برای خیلی از مردم دنیا آشکار شده؛ زشتی‌هایش، بی‌صفتی‌هایش، بدچهرگی‌هایش روشن شده. امروز ما خیلی از چیزهائی را میدانیم که در پنجاه سال پیش نمیدانستیم. ملت ایران امروز با خیلی از این حقایق آشناست.1387/02/12
لینک ثابت
جلال آل‏ احمد

من یک وقتی گفتم روشنفکری در کشور ما بیمار متولد شد -. از آن روز اینها سراغ این نخبه‏ها رفتند و با پول تطمیع‏شان کردند. اینها هم حقیر، ضعیف و اسیر بودند و تن دادند و خودشان را به پول فروختند. چهل سال قبل از این، مرحوم آل‏احمد می‏نویسد: «اگر می‏فروشی، همان به که بازوی خود را؛ اما قلم خود را هرگز.» این را آل‏احمد در دهه‏ی چهل، در یکی از کتاب‏هایش نوشته است. انسان بازو و تنش را بفروشد؛ اما قلمش را - یعنی جان و فکرش را - نفروشد. اما آنها فروختند و دیگران هم خریدند؛ نخبگان را گرفتند.1384/10/29
لینک ثابت
جلال آل‏ احمد

شما به خاطرات «کیانوری» و دیگر رؤسای توده‏ای‏ها که در جمهوری اسلامی گیر افتادند، نگاه کنید! خاطرات این‏ها چاپ شده است؛ از پنجاه سال قبل، شصت سال قبل صحبت می‏کنند. با آنکه این‏ها شاید همه‏ی حقایق را هم نمی‏خواستند بگویند، اما کاملًا از گوشه و کنار حرفهایشان مشخّص می‏شود که آن روز حقیقت حزب توده چه بود. درعین‏حال، باز صادقترین و مخلص‏ترین روشن‏فکران در همین مجموعه جمع شده بودند. یکی از آن‏ها «جلال آل احمد» بود که من در این بحث، از حرفهای او برای شما نقل خواهم کرد. مرحوم جلال آل احمد، جزو حزب توده بود. «خلیل ملکی» و دیگران، اوّل در حزب توده بودند.
من یادم نیست که این حرف را از خودش شنیدم، یا دوستی برای من نقل می‏کرد. سال چهل و هفت ایشان به مشهد آمده بود. در جلسه‏ای که با آن مرحوم بودیم، از این حرفها خیلی گذشت. احتمال می‏دهم خودم شنیده باشم، احتمال هم می‏دهم کسی از او شنیده بود و برای من نقل می‏کرد. می‏گفت: ما در اتاق‏های حزب توده، مرتّب از این اتاق به آن اتاق جلو رفتیم منظورش این بود که مراحل حزبی را طی کردیم و به جایی رسیدیم که دیدیم از پشت دیوار صدا می‏آید! گفتیم آنجا کجاست؟ گفتند اینجا مسکو است! گفتیم ما نیستیم؛ برگشتیم. یعنی به مجرّد اینکه در سلسله‏مراتب حزبی احساس کردند که این وابسته‏ی به خارج است، گفتند ما دیگر نیستیم. بیرون آمدند و با خلیل ملکی و جماعتی دیگر، نیروی سوم را درست کردند؛ مخلصها آنجا بودند. این دوره، تا حدود دوران «دکتر مصدق» و بعد 28 مرداد 1332 ادامه یافت.
بعد از 28 مرداد، از لحاظ نشان دادن انگیزه‏های یک روشن‏فکر در مقابل یک دستگاه فاسد، سکوت عجیبی در فضای روشن‏فکری هست. خیلی از کسانی که در دهه‏ی بیست مورد غضب دستگاه‏
قرار گرفته بودند، در دهه‏ی سی به همکاران مطیع دستگاه تبدیل شدند! آل احمد در کتاب «خدمت و خیانت روشن‏فکران»، از همین روشن‏فکری دهه‏ی سی حرف می‏زند. آل احمد این کتاب را در سال چهل و سه شروع کرده، که تا سال چهل و هفت ادامه داشت. سال چهل و هفت که آل احمد به مشهد آمد، ما ایشان را دیدیم. به مناسبتی صحبت از این کتاب شد، گفت مدّتی است به کاری مشغولم؛ بعد فهمیدیم که از سال چهل و سه مشغول این کتاب بوده است. او از ما در زمینه‏های خاصی مطالبی می‏خواست، که فکر می‏کرد ما از آن‏ها اطّلاع داریم. آنجا بود که ما فهمیدیم او این کتاب را می‏نویسد. این کتاب بعد از فوتش منتشر شد. یعنی کتابی نبود که در رژیم گذشته اجازه‏ی پخش داشته باشد؛ کتابِ صددرصد ممنوعی محسوب می‏شد و امکان نداشت پخش شود.
البته در اینجا آل احمد مواضع خیلی خوبی را اتّخاذ می‏کند؛ اما در عین حال شما می‏بینید که همین آل احمدِ معتقد به مذهب و معتقد به سنّتهای ایرانی و بومی و شدیداً پایبند به این سنّتها و معتقد به زبان و ادب فارسی و بیگانه از غرب و دشمن غرب‏زدگی، باز در باره‏ی مسائل روشن‏فکری، در همان فضای روشن‏فکری غربی فکر کرده، تأمّل کرده، حرف زده و قضاوت نموده است! اینکه می‏گویم روشن‏فکری در ایران بیمار متولّد شد، معنایش همین است. تا هرجا هم ادامه پیدا کرده، بیماری ادامه پیدا کرده است.
و اما این بیماری چه بود؛ یعنی کجا بروز می‏کرد؟ این را از زبان آل احمد برای شما ذکر می‏کنم. آل احمد در مشخصات روشن‏فکر می‏گوید: یک مشخصات، مشخصات عوامانه‏ی روشن‏فکر است. او می‏گوید معنای «عوامانه» این نیست که عوام، روشن‏فکر را این‏گونه تصوّر می‏کنند؛ بلکه خود روشن‏فکر هم گاهی همین‏طور فکر می‏کند. این خصوصیات سه‏تاست: اوّل، مخالفت با مذهب و دین یعنی روشن‏فکر لزوماً بایستی با دین مخالف باشد! دوم، علاقه‏مندی به سنن غربی و اروپارفتگی و این‏طور چیزها؛ سوم هم درس‏خواندگی. این دیگر برداشتهای عامیانه از روشن‏فکری است؛ ممیّزات روشن‏فکر این است. یعنی اگر کسی متدیّن شد، چنانچه علّامه‏ی دهر باشد، اوّلْ هنرمند باشد، بزرگترین فیلسوف باشد؛ روشن‏فکر نیست! بعد می‏گوید این سه خصوصیتی که برداشت عامیانه و خصوصیات عامیانه‏ی روشن‏فکری است، در حقیقت ساده‏شده‏ی دو خصوصیت دیگری است که با زبان عالمانه یا زبان روشن‏فکری می‏شود آن‏ها را بیان کرد. یکی از آن دو خصوصیت، عبارت است از بی‏اعتنایی به سنّتهای بومی و فرهنگ خودی که این دیگر بحث عوامانه نیست؛ این حتمی است دیگری، اعتقاد به جهان‏بینی علمی، رابطه‏ی علمی، دانش و قضا و قدری نبودن این‏ها؛ مثالهایی هم می‏زند.
این در حالی است که در معنای روشن‏فکریِ ساخته و پرداخته‏ی فرنگ که این‏ها آن را از فرنگ گرفتند و آوردند به‏هیچ‏وجه این مفهوم و این خط و جهت و این معنا نیست! یعنی چرا باید یک روشن‏فکر حتماً به سنّتهای بومیش بی‏اعتنا باشد؛ علت چیست؟ روشن‏فکری، عبارت است از آن حرکتی، شغلی، کار و وضعی که با فعّالیت فکر سروکار دارد. روشن‏فکر، کسی است که بیشتر با مغز خودش کار می‏کند، تا با بازویش؛ با اعصاب خودش کار می‏کند، تا با عضلاتش؛ این روشن‏فکر است. لذا در طبقات روشن‏فکری که سپس در فصلهای بعدی کتابش ذکر می‏کند، از شاعر و نویسنده و متفکّر و امثال این‏ها شروع می‏کند، تا به استاد دانشگاه و دانشجو و دبیر و معلم و روزنامه‏نگار که آخرین آن‏ها روزنامه‏نگار و خبرنگار است می‏رسد.
چرا باید کسی که با تفکر خودش کار می‏کند، لزوماً به سنّتهای زادگاه و کشور و میهن و تاریخ خودش بیگانه باشد، حتّی با آن‏ها دشمن باشد، یا بایستی با مذهب مخالف باشد؟ پاسخ این سؤال در خلال حرفهای خود این مرحوم، یا بعضی حرفهای دیگری که در این زمینه‏ها زده شده، به دست می‏آید. علّت این است که آن روزی که مقوله‏ی روشن‏فکری مقوله‏ی «انتلکتوئل» اوّل بار در فرانسه به وجود آمد، اوقاتی بود که ملت فرانسه و اروپا از قرون وسطی خارج شده بودند؛ مذهب کلیساییِ سیاهِ خشنِ خرافیِ مسیحیّت را پشت سر انداخته و طرد کرده بودند. دانشمند را می‏کُشد، مکتشف و مخترع را محاکمه می‏کند، تبعید می‏کند، نابود می‏کند، کتاب علمی را از بین می‏برد. این بدیهی است که یک عدّه انسانهای فرزانه پیدا شوند و آن مذهبی که این خصوصیت را داشت و از خرافات و حرفهایی که هیچ انسان خردپسندی آن را قبول نمی‏کند، پُر بود، به کناری بیندازند و به کارهای جدید رو بیاورند و دائرةالمعارفِ جدیدِ فرانسه را بنویسند و کارهای بزرگ علمی را شروع کنند. بدیهی است که این‏ها طبیعت کارشان پشت کردن به آن مذهب بود. آن وقت روشن‏فکر مقلّد ایرانی در دوره‏ی قاجار، که اوّل بار مقوله‏ی «انتلکتوئل» را وارد کشور کرد و اسم منوّرالفکر به آن داد و بعد به «روشن‏فکر» با همان خصوصیت ضدّ مذهبش تبدیل شد، آن را در مقابل اسلام آورد؛ اسلامی که منطقی‏ترین تفکّرات، روشن‏ترین معارف، محکم‏ترین استدلالها و شفّافترین اخلاقیات را داشت؛ اسلامی که همان وقت در ایران همان کاری را می‏کرد که روشن‏فکران غربی می‏خواستند در غرب انجام دهند! یعنی در برهه‏ای از دوران استعمار، روشن‏فکران غربی، با مردم مناطق استعمارزده‏ی غرب هم‏صدا شدند. مثلًا اگر کشور اسپانیا، کوبا را استعمار کرده بود و ثروت آنجا شکر کوبا را در اختیار گرفته بود، «ژان پل سارتر» فرانسوی از مردم کوبا و از «فیدل کاسترو» و از «چه‏گوارا»، علیه دولت استعماری فرانسه دفاع می‏کرد و کتاب می‏نوشت: «جنگ شکر در کوبا».1377/02/22

لینک ثابت
جلال آل‏ احمد

آل احمد در همین کتاب «خدمت و خیانت روشنفکران» می‌گوید: روشنفکران ایرانی ما - به نظرم چنین تعبیری دارد - دست خودشان را با خون پانزده خرداد شستند! یعنی لب تر نکردند! همین روشنفکران معروف؛ همینهایی که شعر می‌گفتند، قصّه می‌نوشتند، مقاله می‌نوشتند، تحلیل سیاسی می‌کردند؛ همینهایی که داعیه‌ی رهبری مردم را داشتند؛ همینهایی که عقیده داشتند در هر قضیه از قضایای اجتماعی، وقتی آنها در یک روزنامه یا یک مقاله اظهارنظری می‌کنند، همه باید قبول کنند، اینها سکوت کردند! این قدر اینها از متن مردم دور بودند و این دوری همچنان ادامه پیدا کرد.
گاهی نشانه‌های خیلی کوچکی از آنها پیدا می‌شد؛ اما وقتی که دستگاه یک تشر می‌زد، برمی‌گشتند می‌رفتند! یکی از نمونه‌های جالبش، آدم معروفی بود که چند سالی است فوت شده است - حالا نمی‌خواهم اسمش را بیاورم؛ کتابش را می‌گویم؛ هر کس فهمید، که فهمید - این شخص، قبل از انقلاب نمایشنامه‌ای به نام: «آ باکلاه، آ بی‌کلاه» نوشته بود. آن وقتها ما این نمایشنامه را خواندیم. او نقش روشنفکر را در این نمایشنامه مشخّص کرده بود. در آن بیان سمبلیک، منظور از «آ بی‌کلاه» انگلیسیها بودند و منظور از «آ باکلاه» امریکاییها! در پرده‌ی اوّل، نمایشنامه نشان‌دهنده‌ی دوره‌ی نفوذ انگلیسیها بود و در پرده‌ی دوم، نشان‌دهنده‌ی دوره‌ی نفوذ امریکاییها و در هر دو دوره، قشرهای مردم به حسب موقعیت خودشان، حرکت و تلاش دارند؛ اما روشنفکر - که در آن نمایشنامه «آقای بالای ایوان» نام دارد - به‌کل برکنار می‌ماند! می‌بیند، احیاناً کلمه‌ای هم می‌گوید، اما مطلقاً خطر نمی‌کند و وارد نمی‌شود. این نمایشنامه را آن آقا نوشت. من همان وقت در مشهد بعد از نماز برای دانشجویان و جوانان صحبت می‌کردم؛ این کتاب به دست ما رسید، من گفتم که خود این آقای نویسنده‌ی کتاب هم، همان «آقای بالای ایوان» است! در حقیقت خودش را تصویر و توصیف کرده است؛ به‌کلّی برکنار!
بنابراین، بدترین کاری که ممکن بود یک مجموعه‌ی روشنفکری در ایران بکند، کارهایی بود که روشنفکران ما در دوره‌ی پانزده ساله‌ی نهضت اسلامی انجام دادند؛ به‌کل کنار رفتند! نتیجه هم معلوم شد: مردم مطلقاً از آنها بریدند. البته تا حدودی، تعداد خیلی معدودی وسط میدان بودند. از جمله خود مرحوم آل احمد بود. حتّی شاگردان و دوستان و علاقه‌مندانش وارد این میدان نشدند؛ خیلی دورادور حرکتی کردند.1377/02/22

لینک ثابت
جلال آل‏ احمد

البته روشنفکر جماعت وقتی بخواهند در این زمینه‌ها حرف بزنند، می‌توانند بنشینند ببافند، حرف بزنند، که آقا نمی‌شود، روشنفکری با دین نمی‌سازد؛ دین اگر به کشوری آمد، همه چیز را تحت‌الشّعاع قرار می‌دهد؛ کمااین‌که متأسّفانه در یک پاورقی، مرحوم آل احمد هم یک جمله‌ی این‌طوری دارد، که خطای تاریخی است. به نظر من، ایشان در این‌جا دچار خطای تاریخی شده است.
می‌گوید در زمان صفویه، چون دین، منشیگری، ادیبی و دبیری، در کنار دستگاههای حکومتی قرار گرفت - یعنی مثلاً میرداماد رفت کنار شاه عباس نشست - لذا در آن زمان، فرهنگ و ادب و فلسفه و هنر تنزّل کرد! این اشتباه است. مثل دوره‌ی صفویه، دوره‌ای در طول ادبیّات نیست. مرحوم آل احمد اهل شعر نبوده؛ به نظر من از روی بی‌اطّلاعی اظهارنظر کرده است. شعرای مخالف سبک هندی، حرف معروف غلطی را در دهنها انداختند. سبک هندی در دوره‌ی صفویه رایج شد و تا دوره‌ی زندیه و اوایل قاجاریه هم ادامه داشت؛ بعد گروه دیگری پدید آمدند، که به آنها به اصطلاح متجدّدان و انجمن ادبی اصفهان می‌گفتند. اینها با سبک هندی خیلی مخالف بودند. البته شعرهایشان هرگز به پایه‌ی شعرای سبک هندی هم نمی‌رسد - فاصله خیلی زیاد است - لیکن مخالف بودند. از آن زمان ترویج شد که دوره‌ی صفویه، دوره‌ی انحطاط شعر است! نه؛ شاعر بزرگی مثل صائب، متعلّق به دوران صفویه است. شعرایی مثل کلیم، مثل عرفی، مثل طالب آملی، متعلّق به دوران صفویه‌اند. شعرایی که در همه‌ی طول تاریخ شعر، ما نظیرشان را کم داریم، در دوره‌ی صفویه بوده‌اند. نصرآبادی در «تذکره‌ی نصرآبادی»، در زمان خودش در اصفهان، نزدیک به هزار شاعر را اسم می‌آورد و شرح حالشان را می‌نویسد. شهری مثل شهر اصفهان با هزار شاعر! البته شعرای خوب، نه شاعر جفنگ‌گو! شعرهایشان هست، تذکره‌ی نصرآبادی هم موجود است. ما کِی و کجا چنین چیزی داشتیم؟1377/02/22

لینک ثابت
جلال آل‏ احمد

ایشان برای چاپ کتاب «روشنفکرانِ» آل احمد که تازه درآمده بود و دستگاه نمی‌گذاشت چاپ شود، اقدام کردند. این‌که در این زمینه با چه اشخاصی در ارتباط بودند، درست یادم نیست. بعد ایشان برای این‌که از جهات گوناگون اطمینان پیدا کنند، یک نسخه برای من فرستادند و من نظراتی دادم.1374/03/11
لینک ثابت
جلال آل‏ احمد

من از آن آدمهایی نیستم که معتقد باشم چون کلمه عربی است، باید آن را کنار گذاشت؛ نه، کلمه عربی است، اما به قول مرحوم آل احمد،(290) جزو زبان من است. او می‌گفت، به من اعتراض می‌کنند که چرا کلمات عربی به کار می‌بری؟ در پاسخ می‌گفت که این جزو زبان من است؛ عربی نیست، بیگانه نیست؛ حالا اصلش متعلق به هرجا باشد. من آن اعتقاد را ندارم؛ اما چرا زبان ما با این سعه‌ی عظیم و با این گسترش فراوان - که بلاشک از این جهت، از زبان عربی بازتر و پُرکشش‌تر است و ترکیب‌پذیری خوبی دارد - بایستی در یک کلمه گیر کند؟ به‌هرحال، ما معادل فارسی «ملت» را هم نداریم؛ چاره‌یی نداریم؛ بایستی کلمه‌ی «ملت» را بگذاریم.1370/09/18
لینک ثابت
جلال آل‏ احمد

فارسی صحیح، زبان شیرین و پُروسعتی است. الان زبان ما، از زبان عربی وسیعتر است. البته زبان دری اصلی که ما تا امروز بر آن اساس حرکت کرده‌ایم، از عربی وسیعتر نیست؛ لیکن امروز هرچه که در زبان ماست - تقریباً شصت‌درصد زبان ماست و چهل درصد از عربی لغت آورده‌ایم - متعلق به ماست و به قول مرحوم آل احمد، زبانی که من با آن حرف می‌زنم، زبان من است. مثلاً بگوییم «حرف»، عربی است و آن را تلفظ نکنیم! نه، این‌طور نیست. «حرف»، فارسی است و ما با هم حرف می‌زنیم.1369/12/21
لینک ثابت
پايگاه اطلاع‌رسانی دفتر حفظ و نشر آثار حضرت آيت‌الله‌العظمی سيدعلی خامنه‌ای (مد‌ظله‌العالی) - مؤسسه پژوهشی فرهنگی انقلاب اسلامی