شهید جهانآرا / سید محمد جهان آرا
شهید جهانآرا, شهید صیاد شیرازی
شهید محمد جهانآرا كه پدر بزرگوارش اینجا صحبت كرد، در كدام كلاس نظامی دوره دیده بود؟ شهدای عزیز ما كدامیك از ابزارهای پیشرفتهی نظامی را در اختیار داشتند؟بنده در همان دوران غربت- وقتی خرمشهر در اشغال دشمنان بیگانه بود- نزدیك پل خرمشهر رفتم و به چشمِ خودم دیدم وضعیت چگونه است. فضا غمآلود و دلها سرشار از غصه بود و دشمن با اتكاء به نیروهای بیگانه كه به او كمك میكردند- همین امریكا و غربیها و همین مدعیان دروغگو و منافق حقوق بشر- در خرمشهر مستقر شده بود. تانكهای او، وسایل پیشرفتهی او، هواپیماهای مدرن او، نیروهای تا دندان مسلح او؛ بچههای ما آر. پی. جی هم نداشتند؛ با تفنگ میجنگیدند؛ اما با ایمان و با صلابت. همین جوانان، با دست خالی، اما با دل پُر از امید و ایمان به خدا، بدون اینكه ابزار پیشرفتهای داشته باشند و بدون اینكه دورههای جنگ را دیده باشند، وسط میدان رفتند و بر همهی آن عوامل غلبه پیدا كردند.
روز سوم خرداد، همان ساعت اولی كه رزمندگان ما خرمشهر را گرفته بودند، مرحوم شهید صیاد شیرازی به من تلفن كرد- بنده آن وقت رئیسجمهور بودم- و گزارش اوضاع جبهه را میداد. میگفت الآن هزاران سرباز و افسر عراقی صف بستهاند، برای اینكه بیایند ما دستهایشان را ببندیم و اسیر شوند!1384/03/03
لینک ثابت
شهید اقارب پرست, شهید جهانآرا
من مایلم اینجا یادی از «محمّد جهانآرا» شهید عزیزِ خرمشهر و شهدایی كه در خرمشهرِ مظلوم آنطور مقاومت كردند بكنم. آنروزها بنده در اهواز از نزدیك شاهد قضایا بودم. خرمشهر در واقع هیچ نیروی مسلّحی نداشت؛ نه كه صدوبیست هزار نداشت بلكه ده هزار، پنج هزار هم نداشت. چند تانك تعمیریِ از كار افتاده را مرحوم شهید «اقاربپرست» - كه افسر ارتشی بسیار متعهّدی بود - از خسروآباد به خرمشهر آورده بود، تعمیر كرد. (البته این مال بعد است. در قسمت اصلیِ خرمشهر كه نیرویی نبود). محمّد جهانآرا و دیگر جوانان ما در مقابل نیروهای مهاجم عراقی - یك لشكر مجهّز زرهی عراقی با یك تیپ نیروی مخصوص و با نود قبضه توپ كه شب و روز روی خرمشهر میبارید - سی و پنج روز مقاومت كردند. همانطور كه روی بغداد موشك میزدند، خمپارهها و توپهای سنگین در خرمشهر روی خانههای مردم مرتّب میباریدند. با اینحال جوانان ما سی و پنج روز مقاومت كردند؛ اما بغداد سه روزه تسلیم شد!1382/01/22
لینک ثابت
با تأثر و تأسف خبر عروج خونین فرزند مجاهد و برومندتان آقای جهاد احمد جبرئیل را دریافت نمودم. برای شما كه جهاد مستمر و پرافتخاری را در راه آرمان فلسطین در طول دهها سال پیگرفتهاید این حادثهی دردناك نیز نشان دیگری از سرافرازی و اخلاص است و بر قدر و منزلت شما در نزد خدا و خلق خواهد افزود إن شاء اللّه.
این اولین و آخرین جنایت حركت تروریستی صهیونیستهای غاصب نبوده و نخواهد بود. اما همه آگاهند كه اینگونه ترورها عزم مردم متدین و فداكار فلسطین را در راه مقاومت و جهاد تا پیروزی نهایی راسختر میكند و نشانههای فروپاشی دشمن اشغالگر را آشكارتر میسازد و به یقین دشمن صهیونیستی از اینگونه حركتهای مذبوحانه طرفی نخواهد بست.
از خداوند متعال میخواهم كه به شما اجر و صبر و توانایی روزافزون دهد و آن شهید را مشمول رحمت خود فرماید1382/01/22
لینک ثابت
شهید صیاد شیرازی, شهید جهانآرا
خوب است در اینجا یاد شهید عزیزمان «صیّاد شیرازی» را گرامی بداریم. خیلی از فرماندهانِ آن روز بحمداللَّه امروز زنده و سر حال و مشغول انجام وظیفهاند و بعضی هم به شهادت رسیدند. این شهید و همكارانش در سپاه و ارتش مجموعه توانایی را تشكیل دادند و عملیات امام رضا، فتحالمبین و سپس بیتالمقدّس را طرّاحی و اجرا كردند و بتدریج كارایی انقلاب و اسلام و یك ملت مؤمن را در این منطقه بسیار خطیر، مقابل چشم همه گرفتند. هیچ كس در دنیا باور نمیكرد كه نیروهای مسلّح ما بتوانند خرمشهر را پس بگیرند؛ چون خرمشهر رفته بود. همین مناظری كه شما امروز میبینید اسرائیلیها با تانك در جنین به وجود میآورند، شبیه همین را در خرمشهر ما به وجود آوردند. البته - همانطور كه پدر عزیز شهید «جهانآرا» گفتند - جوانان ما مقاومت كردند و مدّتی دشمن را پشت در نگهداشتند. حدود چهل روز یا بیشتر، جوانان مؤمن و نیروهای مسلّح ما توانستند به ارتش عراق تودهنی و او را پس بزنند؛ ولی بالاخره بسیاری شهید شدند و خرمشهر از ملت ایران غصب شد.1381/03/01
لینک ثابت
شهید بروجردی, شهید جهانآرا, شهید صیاد شیرازی
بحمداللَّه مجلس ما با نام شریف شهدای بزرگمان - شهید محمّد جهانآرا، شهید صیّاد شیرازی، شهید محمّد بروجردی و بقیه شهدای عالیقدر - معطّر و مشرّف شد.1378/03/03
لینک ثابت
شهید آوینی, شهید اقارب پرست, شهید جهانآرا
من دلم میخواست بروم آبادان؛ امّا نمیشد. تا اینكه یكوقت گفتم: «هرطور شده من باید بروم آبادان.» و این وقتی بود كه حصر آبادان شروع شده بود. یعنی دشمن از رودخانه كارون عبور كرده و رفته بود به سمت غرب و یك پل را در آنجا گرفته بود و یواشیواش سر پل را توسعه داده بود. طوری شد كه جادهی اهواز و آبادان بسته شد. تا وقتی خرمشهر را گرفته بودند، جادهی خرمشهر اهواز بسته بود؛ اما جادهی آبادان باز بود و در آن رفت و آمد میشد. وقتی دشمن آمد اینطرف و سرپل را گرفت و كمكم سرپل را توسعه داد، آن جاده هم بسته شد. ماند جادهی ماهشهر و آبادان. چون ماهشهر به جزیرهی آبادان وصل میشود، نه به خود آبادان، آن هم زیر آتش قرار گرفت. یعنی سرپل توسط دشمن توسعه پیدا كرد و جادهی سوم هم زیر آتش قرار گرفت و در حقیقت دو، سه راه غیر مطمئن باقی ماند. یكی راه آب بود كه البته آن هم خطرناك بود. یكی راه هوایی بود و مشكلش این بود كه آقایانی كه در ماهشهر نشسته بودند، به آسانی هلیكوپتر به كسی نمیدادند. یك راه خاكی هم در پشت جادهی ماهشهر بود كه بچهها با هزار زحمت درست كرده بودند و با عسرت از آنجا عبور میكردند. البته جاهایی از آن هم زیر تیر مستقیم دشمن بود كه تلفات بسیاری در آنجا داشتیم و مقداری از این راه از پشت خاكریزها عبور میكرد. این غیر از جادهی اصلی ماهشهر بود. البته این راه سوم هم خیلی زود بسته شد و همان دو جاده؛ یعنی راه آب و راه هوا باقی ماند. من از طریق هوا، با هلیكوپتر، از ماهشهر به جزیرهی آبادان رفتم. آنوقت، از سپاه، مرحوم شهید «جهانآرا» كه بود، فرماندهی همین عملیات بود. از ارتش هم مرحوم شهید «اقاربپرست»، از همین شهدای اصفهان بود. افسر خیلی خوبی بود. از افسران زرهی بود كه رفت آنجا ماند. یكی هم سرگرد «هاشمی» بود. من عكسی از همین سفر داشتم كه عكس بسیار خوبی بود. نمیدانم آن عكس را كی برای من آورده بود. حالا اگر این پخش شد، كسی كه این عكس را برای من آورد، اگر فیلمش را دارد، مجدداً آن عكس را تهیه كند؛ چون عكسِ یادگاری بسیار خوبی بود. ماجرایش این بود كه در مركزی كه متعلّق به بسیج فارس بود، مشغول سخنرانی بودم. شیرازیها بودند و تهرانیها؛ و سخنرانی اوّلِ ورودم به آبادان بود. قبلًا هیچكس نمیدانست من به آنجا آمدهام. چهار، پنج نفر همراه من بودند و همینطور گفتیم: «برویم تا بچهها را پیدا كنیم.» از طرف جزیرهی آبادان كه وارد شهر آبادان میشدیم، رفتیم خرمشهر. آن قسمت اشغالنشدهی خرمشهر، محلّی بود كه جوانان آنجا بودند. رفتم برای بسیجیها سخنرانی كردم. در حال آن سخنرانی، عكسی از ماها برداشتند كه یادگاری خیلی خوبی بود. یكی از رهبران تاجیك كه مدتی پیش آمد اینجا، این عكس را دید و خیلی خوشش آمد و برداشت برد. عكس منحصر به فردی بود كه آن را دست كسی ندیدم. این عكس را سرگرد هاشمی برای ما هدیه فرستاده بود. نمیدانم سرگرد هاشمی شهید شده یا نه؛ علیایّحال، یادم هست چند نفر از بچههای سپاه و چند نفر از ارتشیها و بقیّه از بسیجیها بودند.1372/06/11
لینک ثابت