ملت ایران در طول قرنهاى متمادى تحقیر شده بود. یک مدت به وسیله سلاطین مستبد تحقیر مىشد؛ یعنى در دورانهاى قدیم که هنوز استعمار و سلطه و نفوذ خارجى نبود، پادشاهانى بودند؛ بعضى مقتدر، بعضى هم ضعیف و بىکفایت؛ اما بدون استثناء همه آنها این ملت را تحقیر مىکردند. اگر شما به خاطراتى که بعضى از سلاطین یا فرزندان و شاهزادگانشان نوشتهاند، مراجعه کنید، بهخوبى مىبینید که تلقّى آنها این بوده که ایران، مِلکى متعلّق به آنهاست؛ یک مشت رعیت هم در این مِلک براى آنها کار مىکنند. حقوقى داشته باشند؟ نه. اراده آنها معتبر باشد؟ نه. بنابراین تلقّى آنها از ملت و کشور و خودشان، اینقدر تلقّى غلط و مفتضحى بود. واقعاً تصوّر مىکردند که اینجا مال آنهاست؛ اگر کسى از آحاد ملت خدمتى مىکند و کارى انجام مىدهد، طبق وظیفهاش عمل مىکند. کسانى هم که کوتاهى مىکنند، سرکشانى هستند که به منافع حاکمِ زورمند و مستبد ضربه وارد آوردهاند!
در دوره دیگرى هم که تقریباً بعد از مشروطیت شروع شد، این تفکّر بهکلّى برنیفتاد و تا آخر دوران سلطنت وجود داشت. مثلاً سلاطین پهلوى علىرغم اینکه ادّعاى مدرنیته مىکردند و مىخواستند خود را با مفاهیم دنیا آشنا نشان دهند، در ذهنشان جز این، چیز دیگرى نبود؛ کشور را متعلّق به خودشان و خود را مالک کشور و صاحب سرنوشت این ملت مىدانستند.
در دوره اخیر، یک بخش دیگر هم اضافه شد و آن نفوذ خارجى بود؛ که این از اواخر دوره قاجار شروع شد و در دوره پهلویها به اوج خود رسید؛ زیرا رضا خان را انگلیسیها بر سرِ کار آوردند و مقدّمات کارش را فراهم کردند؛ آنها اطراف کارش را نگه داشتند و به او دیکته کردند که چگونه حرکت کند. بعد از او هم، پسر او را باز انگلیسیها بر سرِ کار آوردند، که اینها جزو مسلّمات تاریخ است و ادّعا نیست. ما گاهى در گذشته، این چیزها را به صورت حدس و تحلیل مىگفتیم؛ لیکن بعد اسناد و مدارک فراوانى رو شد و معلوم گردید که این افراد را به دست خودشان آوردهاند. اینها مجرى سیاستهاى خارجى بودند؛ یک مدت عمدتاً مجرى سیاستهاى انگلیس، بعد هم پس از دوره مصدّق، مجرى سیاستهاى امریکا. گاهى هم ممکن بود در بعضى از قضایا، به خاطر برخى از منافع خود - نه به خاطر منافع ملت - از اینکه سیاستى را امریکا به آنها دیکته مىکند، در دل خود ناراحت هم باشند؛ اما بالاخره مجرى سیاستهاى آنها بودند؛ بروبرگرد نداشت. دولت را آنها معیّن مىکردند و نخستوزیرها باید مورد تأیید آنها قرار مىگرفتند. آنها گاهى براى اینکه گوش شاه را مقدارى بتابانند تا مبادا به فکر سرکشى بیفتد، نخستوزیرى را که با او میانه چندانى نداشت، بر او تحمیل مىکردند، که این مکرّر اتفاق افتاد؛ یعنى شخصى را که او خیلى نمىپسندید، اینها مىگفتند باید نخستوزیر باشد؛ او هم مجبور بود و عمل مىکرد. مملکت، اینگونه در اختیار بیگانه و سیاستهاى امریکایى بود. این، مخصوص سیاستهاى نفتى هم نبود؛ در همه شؤون مملکت، سیاستهاى آنها حاکم و غالب بود و اجرا مىشد؛ چه در مسائل نفتى، چه در زمینه مسائل صنعتى کردن کشور، چه در اداره سیاست خارجى و موضعگیرى در مقابل کشورهاى دنیا. اگر در داخل کشور، کسى در میان مسؤولان دولتى، یک وقت به این فکر مىافتاد که به نحوى خود را به جاى دیگرى هم متّکى کند - مثلاً به بلوک شرق در آن روز، یا به یک قدرت دیگر - چنانچه امریکاییها مىفهمیدند و مىدانستند، یا او را از قدرت خلع ید مىکردند، یا به نحوى او را به آن مرکزى که خودشان مىخواستند، برمىگرداندند. بنابراین بین قدرتها میدان رقابت بود که نفوذ کدامیک در این کشور بیشتر باشد؛ که البته قدرت مسلّط، قدرت امریکا بود. ملت در این بین، اراده و خواست و قدرتى نداشت.
بالاترین مصیبت براى یک کشور و یک ملت این است که نادیده گرفته شود و در خانه خود مورد اهانت قرار گیرد و تحقیر شود. همه چیز دنبال این وجود دارد: مشکل اقتصادى هست، مشکل فرهنگى هست، بىاعتنایى به عقاید و آرمانها و فرهنگ ملى هست. اینها چیزهایى است که جزو نتایج قهرى سلطه بیگانه بر کشور است.1380/11/21
بیانات در پایان درس خارج فقه
عملکرد استعمارگران در ایران, تاریخ بر سر کار آمدن پهلوی اول و نهضتهای اعتراضی, تاریخ بر سر کار آمدن و حکمرانی محمدرضا پهلوی, نفوذ آمریکا در رژیم پهلوی, دخالت انگلستان در برسر کار آوردن رژیم پهلوی
روایت تاریخی
لینک ثابت
عملکرد استعمارگران در ایران, تاریخ بر سر کار آمدن پهلوی اول و نهضتهای اعتراضی, تاریخ بر سر کار آمدن و حکمرانی محمدرضا پهلوی, نفوذ آمریکا در رژیم پهلوی, دخالت انگلستان در برسر کار آوردن رژیم پهلوی
روایت تاریخی