newspart/index2
طراحی این صفحه تغییر کرده است، برای ارجاع به صفحه‌ی قبلی اینجا کلیک کنید.
گریان شدن امام (ره) به هنگام شنیدن خبر شهادت یک اسیر

امام واقعاً ابعاد خیلی گوناگونی داشت و جامع‌الاطراف و جامع‌الجهات بود. در این یک سال هم، ما واقعاً همیشه امام را در بین خودمان داشتیم. من در طول این یک سال، یک روز را سراغ ندارم که امام در جامعه‌ی ما، حاضر نبوده باشد. من امیدوارم که صدها سال در کشور ما، همین‌طور باشد. سعی همه‌ی ما باید این باشد، حالا که جسم امام نیست - «اعیانهم مفقودة»- اما هویت و فکر و راه و حرف دل امام که با صد زبان، آن را گفته و فقط با فریاد سیاسی آن را نگفته است؛ بلکه در آن، فریاد سیاسی و شعر عرفانی و لبخند و اخم و گریه برای یک حادثه‌ی کوچک هست، در جامعه بماند.

مادر اسیری - نمیدانم در تبریز بود، یا در جای دیگر - به من گفت که بچه‌ام اسیر بود، امروز خبر آمد که شهید شده است. شما برو به امام بگو که فدای سرتان، من ناراحت نیستم. این زن، وضع خیلی عجیبی داشت. دیدم جمعیت را میشکافد و میآید. نمیگذاشتند بیاید؛ من گفتم بگذارید بیاید، ببینم چه میگوید. آمد این حرف را زد. از این حرف، من خیلی تحت تأثیر قرار گرفتم. وقتی که خدمت امام آمدم، یادم هم رفت اول بگویم؛ بعد که بیرون آمدم، یادم آمد. به یکی از آقایانی که در آن‌جا بود، گفتم به امام عرض بکنید، یک جمله ماند. ایشان، پشت درِ حیاط اندرونی آمدند، من هم به آن‌جا رفتم. وقتی حرف آن زن را گفتم، امام آن‌چنان چهره‌یی نشان دادند و آن‌چنان رقتی پیدا کردند و گریه‌شان گرفت که من از گفتنش پشیمان شدم. این، واقعاً خیلی عجیب است. ما این‌همه شهید دادیم، مگر شوخی است؟ هفتادودو تن از یلان انقلاب قربانی شدند، ولی او مثل کوه ایستاد و اصلاً انگار نه انگار که اتفاقی افتاده است؛ حالا در مقابل این‌که یک اسیر را کشتند، چهره‌اش گریان میشود. اینها چیست؟ من نمیفهمم. آدم اصلاً نمیتواند این شخصیت و این هویت را توصیف کند. غرض، کار شما باید همه‌ی این جوانب را نشان بدهد.1369/03/01

لینک ثابت
نقش زنان در دفاع مقدس

مادر اسیری - نمیدانم در تبریز بود، یا در جای دیگر - به من گفت که بچه‌ام اسیر بود، امروز خبر آمد که شهید شده است. شما برو به امام بگو که فدای سرتان، من ناراحت نیستم. این زن، وضع خیلی عجیبی داشت. دیدم جمعیت را میشکافد و می‌آید. نمیگذاشتند بیاید؛ من گفتم بگذارید بیاید، ببینم چه میگوید. آمد این حرف را زد. از این حرف، من خیلی تحت تأثیر قرار گرفتم. وقتی که خدمت امام آمدم، یادم هم رفت اول بگویم؛ بعد که بیرون آمدم، یادم آمد. به یکی از آقایانی که در آن‌جا بود، گفتم به امام عرض بکنید، یک جمله ماند. ایشان، پشت درِ حیاط اندرونی آمدند، من هم به آن‌جا رفتم. وقتی حرف آن زن را گفتم، امام آن‌چنان چهره‌یی نشان دادند و آن‌چنان رقتی پیدا کردند و گریه‌شان گرفت که من از گفتنش پشیمان شدم.1369/03/01
لینک ثابت
امام خمینی(رضوان‌الله‌تعالی‌علیه)

مادر اسیری - نمیدانم در تبریز بود، یا در جای دیگر - به من گفت که بچه‌ام اسیر بود، امروز خبر آمد که شهید شده است. شما برو به امام بگو که فدای سرتان، من ناراحت نیستم. این زن، وضع خیلی عجیبی داشت. دیدم جمعیت را میشکافد و می‌آید. نمیگذاشتند بیاید؛ من گفتم بگذارید بیاید، ببینم چه میگوید. آمد این حرف را زد. از این حرف، من خیلی تحت تأثیر قرار گرفتم. وقتی که خدمت امام آمدم، یادم هم رفت اول بگویم؛ بعد که بیرون آمدم، یادم آمد. به یکی از آقایانی که در آن‌جا بود، گفتم به امام عرض بکنید، یک جمله ماند. ایشان، پشت درِ حیاط اندرونی آمدند، من هم به آن‌جا رفتم. وقتی حرف آن زن را گفتم، امام آن‌چنان چهره‌یی نشان دادند و آن‌چنان رقتی پیدا کردند و گریه‌شان گرفت که من از گفتنش پشیمان شدم. این، واقعاً خیلی عجیب است. ما این‌همه شهید دادیم، مگر شوخی است؟ هفتادودو تن از یلان انقلاب قربانی شدند، ولی او مثل کوه ایستاد و اصلاً انگار نه انگار که اتفاقی افتاده است؛ حالا در مقابل این‌که یک اسیر را کشتند، چهره‌اش گریان میشود. اینها چیست؟ من نمیفهمم. آدم اصلاً نمیتواند این شخصیت و این هویت را توصیف کند.1369/03/01
لینک ثابت
امام خمینی(رضوان‌الله‌تعالی‌علیه)

کارهای مربوط به امام، دست خود خداست. با ذهن بشر، اصلاً نمیشود آنها را محاسبه کرد. من که در تمام دوران زندگی ایشان و بعد در این حوادث بعد از فوتشان، این‌طور فهمیدم.1369/03/01
لینک ثابت
امام خمینی(رضوان‌الله‌تعالی‌علیه)

هویت و فکر و راه و حرف دل امام که با صد زبان، آن را گفته و فقط با فریاد سیاسی نه، بلکه در آن، فریاد سیاسی و شعر عرفانی و لبخند و اخم و گریه هست، در جامعه بماند.1369/03/01
لینک ثابت
امام خمینی(رضوان‌الله‌تعالی‌علیه)

غلط است اگر کسی خیال کند که میتوان در رؤیت سیاسی امام، هویت و حرف و مرام امام را دید؛ خیلی عمیق‌تر از این حرف‌هاست. یکی دیگر هم برود به شعر عرفانی امام بچسبد و خیال کند که آن‌جا امام را میشود پیدا کرد. نخیر، مجموعه‌ی اینها امام است.1369/03/01
لینک ثابت
امام خمینی واقعاً جامع‌الاطراف و جامع‌الجهات بود

من این نکته را یک بار دیگر عرض بکنم که باید کوشش بشود جامع‌الاطرافی این مراسم، ان‌شاءاللَّه لمحه و برق و تصویری از امام باشد؛ چون امام واقعاً ابعاد خیلی گوناگونی داشت و جامع‌الاطراف و جامع‌الجهات بود. در این یک سال هم، ما واقعاً همیشه امام را در بین خودمان داشتیم. من در طول این یک سال، یک روز را سراغ ندارم که امام در جامعه‌ی ما، حاضر نبوده باشد. من امیدوارم که صدها سال در کشور ما، همین‌طور باشد. سعی همه‌ی ما باید این باشد، حالا که جسم امام نیست - «اعیانهم مفقودة»(1) - اما هویت و فکر و راه و حرف دل امام که با صد زبان، آن را گفته و فقط با فریاد سیاسی آن را نگفته است؛ بلکه در آن، فریاد سیاسی و شعر عرفانی و لبخند و اخم و گریه برای یک حادثه‌ی کوچک هست، در جامعه بماند.1369/03/01

1 ) قصار 147 :
وَ مِنْ كَلَامٍ لَهُ ( عليه السلام ) لِكُمَيْلِ بْنِ زِيَادٍ النَّخَعِيِّ قَالَ كُمَيْلُ بْنُ زِيَادٍ أَخَذَ بِيَدِي أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ عَلِيُّ بْنُ أَبِي طَالِبٍ ( عليه السلام ) فَأَخْرَجَنِي إِلَى الْجَبَّانِ فَلَمَّا أَصْحَرَ تَنَفَّسَ الصُّعَدَاءَ ثُمَّ قَالَ : يَا كُمَيْلَ بْنَ زِيَادٍ : إِنَّ هَذِهِ الْقُلُوبَ أَوْعِيَةٌ فَخَيْرُهَا أَوْعَاهَا فَاحْفَظْ عَنِّي مَا أَقُولُ لَكَ النَّاسُ ثَلَاثَةٌ فَعَالِمٌ رَبَّانِيٌّ وَ مُتَعَلِّمٌ عَلَى سَبِيلِ نَجَاةٍ وَ هَمَجٌ رَعَاعٌ أَتْبَاعُ كُلِّ نَاعِقٍ يَمِيلُونَ مَعَ كُلِّ رِيحٍ لَمْ يَسْتَضِيئُوا بِنُورِ الْعِلْمِ وَ لَمْ يَلْجَئُوا إِلَى رُكْنٍ وَثِيقٍ يَا كُمَيْلُ الْعِلْمُ خَيْرٌ مِنَ الْمَالِ الْعِلْمُ يَحْرُسُكَ وَ أَنْتَ تَحْرُسُ الْمَالَ وَ الْمَالُ تَنْقُصُهُ النَّفَقَةُ وَ الْعِلْمُ يَزْكُوا عَلَى الْإِنْفَاقِ وَ صَنِيعُ الْمَالِ يَزُولُ بِزَوَالِهِ يَا كُمَيْلَ بْنَ زِيَادٍ مَعْرِفَةُ الْعِلْمِ دِينٌ يُدَانُ بِهِ ، بِهِ يَكْسِبُ الْإِنْسَانُ الطَّاعَةَ فِي حَيَاتِهِ وَ جَمِيلَ الْأُحْدُوثَةِ بَعْدَ وَفَاتِهِ وَ الْعِلْمُ حَاكِمٌ وَ الْمَالُ مَحْكُومٌ عَلَيْهِ يَا كُمَيْلُ هَلَكَ خُزَّانُ الْأَمْوَالِ وَ هُمْ أَحْيَاءٌ وَ الْعُلَمَاءُ بَاقُونَ مَا بَقِيَ الدَّهْرُ أَعْيَانُهُمْ مَفْقُودَةٌ وَ أَمْثَالُهُمْ فِي الْقُلُوبِ مَوْجُودَةٌ هَا إِنَّ هَاهُنَا لَعِلْماً جَمّاً وَ أَشَارَ بِيَدِهِ إِلَى صَدْرِهِ لَوْ أَصَبْتُ لَهُ حَمَلَةً بَلَى أَصَبْتُ لَقِناً غَيْرَ مَأْمُونٍ عَلَيْهِ مُسْتَعْمِلًا آلَةَ الدِّينِ لِلدُّنْيَا وَ مُسْتَظْهِراً بِنِعَمِ اللَّهِ عَلَى عِبَادِهِ وَ بِحُجَجِهِ عَلَى أَوْلِيَائِهِ أَوْ مُنْقَاداً لِحَمَلَةِ الْحَقِّ لَا بَصِيرَةَ لَهُ فِي أَحْنَائِهِ يَنْقَدِحُ الشَّكُّ فِي قَلْبِهِ لِأَوَّلِ عَارِضٍ مِنْ شُبْهَةٍ أَلَا لَا ذَا وَ لَا ذَاكَ أَوْ مَنْهُوماً بِاللَّذَّةِ سَلِسَ الْقِيَادِ لِلشَّهْوَةِ أَوْ مُغْرَماً بِالْجَمْعِ وَ الِادِّخَارِ لَيْسَا مِنْ رُعَاةِ الدِّينِ فِي شَيْ‏ءٍ أَقْرَبُ شَيْ‏ءٍ شَبَهاً بِهِمَا الْأَنْعَامُ السَّائِمَةُ كَذَلِكَ يَمُوتُ الْعِلْمُ بِمَوْتِ حَامِلِيهِ اللَّهُمَّ بَلَى لَا تَخْلُو الْأَرْضُ مِنْ قَائِمٍ لِلَّهِ بِحُجَّةٍ إِمَّا ظَاهِراً مَشْهُوراً وَ إِمَّا خَائِفاً مَغْمُوراً لِئَلَّا تَبْطُلَ حُجَجُ اللَّهِ وَ بَيِّنَاتُهُ وَ كَمْ ذَا وَ أَيْنَ أُولَئِكَ ، أُولَئِكَ وَ اللَّهِ الْأَقَلُّونَ عَدَداً وَ الْأَعْظَمُونَ عِنْدَ اللَّهِ قَدْراً يَحْفَظُ اللَّهُ بِهِمْ حُجَجَهُ وَ بَيِّنَاتِهِ حَتَّى يُودِعُوهَا نُظَرَاءَهُمْ وَ يَزْرَعُوهَا فِي قُلُوبِ أَشْبَاهِهِمْ هَجَمَ بِهِمُ الْعِلْمُ عَلَى حَقِيقَةِ الْبَصِيرَةِ وَ بَاشَرُوا رُوحَ الْيَقِينِ وَ اسْتَلَانُوا مَا اسْتَوْعَرَهُ الْمُتْرَفُونَ وَ أَنِسُوا بِمَا اسْتَوْحَشَ مِنْهُ الْجَاهِلُونَ وَ صَحِبُوا الدُّنْيَا بِأَبْدَانٍ أَرْوَاحُهَا مُعَلَّقَةٌ بِالْمَحَلِّ الْأَعْلَى أُولَئِكَ خُلَفَاءُ اللَّهِ فِي أَرْضِهِ وَ الدُّعَاةُ إِلَى دِينِهِ آهِ آهِ شَوْقاً إِلَى رُؤْيَتِهِمْ انْصَرِفْ يَا كُمَيْلُ إِذَا شِئْتَ .
ترجمه:
از سخنان آن حضرت است به كميل بن زياد نخعى كميل بن زياد گفت: امير المؤمنين على بن ابى طالب عليه السلام دستم را گرفت و به صحرا برد، چون به آنجا رسيد آهى كشيد چون آه اندوهناك، سپس فرمود: اى كميل، اين دلها ظرفهاست، و بهترين آنها نگاه‏دارنده‏ترين آنهاست، پس آنچه را برايت مى‏گويم حفظ كن. مردم سه گروهند: دانشمند ربّانى، دانشجوى بر راه نجات، و مگسانى ناتوان كه به دنبال هر صدايى مى‏روند، و با هر بادى حركت مى‏كنند، به نور دانش روشنى نيافته، و به ركنى محكم پناه نبرده‏اند. اى كميل، دانش بهتر از ثروت است، دانش تو را مى‏پايد و تو ثروت را مى‏پايى. ثروت را خرج كردن كم مى‏كند و دانش با خرج شدن افزايش‏ مى‏يابد. نيكى كردن با ثروت با از بين رفتن ثروت از بين مى‏رود. اى كميل، شناخت دانش دينى است كه انسان به آن جزا داده مى‏شود، انسان با كمك معرفت كسب طاعت مى‏كند، و بعد از مرگش نام نيك به دست مى‏آورد. دانش حاكم، و ثروت محكوم است. اى كميل بن زياد، ثروت اندوزان در حالى كه زنده‏اند مرده‏اند، و دانشمندان تا جايى كه روزگار باقى است باقى‏اند، شخصشان با از دنيا رفتن گم شده، و شخصيّتشان در دلها موجود است. بدان كه در اينجا دانش فراوانى است- اشاره به سينه‏اش فرموده- اگر براى آن افراد شايسته‏اى مى‏يافتم انتقال مى‏دادم آرى شخص تيز فهمى را براى اين علوم مى‏يابم ولى از او بر آن ايمن نيستم، ابزار دين را براى دنيا به كار مى‏گيرد، و با نعمت‏هاى خداوند بر بندگانش، و به حجت‏هاى حق بر اوليائش بزرگى مى‏فروشد، يا كسى را مى‏يابم كه پيرو حاملان حق است و او را در اطراف‏ و جوانب آن بصيرتى نيست، به اولين شبهه‏اى كه عارضش مى‏گردد آتش شك در دلش افروخته مى‏شود. بدان كه نه اين را اهليّت است نه آن را. يا كسى را مى‏يابم كه حريص به لذت شده، و به آسانى مطيع شهوت گشته. يا كسى كه شيفته جمع كردن مال و انباشتن آن است، اين دو نفر به هيچ وجه رعايت كننده دين نيستند، نزديكترين موجود از نظر شباهت به اين دو طايفه چهارپايان رها شده در علفزارند. علم با مرگ حاملانش به اين صورت مى‏ميرد. خداوندا، آرى زمين از كسى كه به حجّت خدا براى خدا قيام نمايد تهى نمى‏ماند، قايمى آشكار و مشهور، يا ترسان و پنهان، تا دلايل الهى و بيّناتش باطل نگردد. اينان چند نفرند، و كجايند به خدا قسم عددشان اندك، و نزد خداوند از نظر منزلت بسيار بزرگند، خداوند دلايل و بيّناتش را به وجود آنان محافظت مى‏كند تا به افرادى شبيه خود بسپارند، و بذر آن را در دلهايشان كشت كنند. دانش با حقيقت بصيرت به آنان روى نموده، و با روح‏ يقين در آميخته‏اند و آنچه را ناز پروردگان سخت گرفته‏اند آسان يافته‏اند، و به آنچه نادانان از آن وحشت كرده‏اند مأنوس شده‏اند، و با بدنهايى كه ارواحشان به محلّ برتر آويخته همنشين دنيا شده‏اند. اينان جانشين حق در زمين، و دعوت كنندگان به دين خدا هستند. آه آه كه چه مشتاق ديدار آنانم اى كميل، اگر مى‏خواهى باز گرد
لینک ثابت
اخلاق امام خمینی

مادر اسیری - نمیدانم در تبریز بود، یا در جای دیگر - به من گفت که بچه‌ام اسیر بود، امروز خبر آمد که شهید شده است. شما برو به امام بگو که فدای سرتان، من ناراحت نیستم. این زن، وضع خیلی عجیبی داشت. دیدم جمعیت را میشکافد و می‌آید. نمیگذاشتند بیاید؛ من گفتم بگذارید بیاید، ببینم چه میگوید. آمد این حرف را زد. از این حرف، من خیلی تحت تأثیر قرار گرفتم. وقتی که خدمت امام آمدم، یادم هم رفت اول بگویم؛ بعد که بیرون آمدم، یادم آمد. به یکی از آقایانی که در آن‌جا بود، گفتم به امام عرض بکنید، یک جمله ماند. ایشان، پشت درِ حیاط اندرونی آمدند، من هم به آن‌جا رفتم. وقتی حرف آن زن را گفتم، امام آن‌چنان چهره‌یی نشان دادند و آن‌چنان رقتی پیدا کردند و گریه‌شان گرفت که من از گفتنش پشیمان شدم. این، واقعاً خیلی عجیب است.1369/03/01
لینک ثابت
پايگاه اطلاع‌رسانی دفتر حفظ و نشر آثار حضرت آيت‌الله‌العظمی سيدعلی خامنه‌ای (مد‌ظله‌العالی) - مؤسسه پژوهشی فرهنگی انقلاب اسلامی