1376/11/14
پنجسالگی در مکتبخانه!
باید بگویم اولین مرکز درسی که من رفتم، مدرسه نبود، مکتب بود – در سنین قبل از مدرسه- شاید چهار سال یا پنج سالم بود که من و برادر بزرگتر از من را – که از من، سه سال و نیم بزرگ بودند- با هم در مکتب دخترانه گذاشتند؛ یعنی مکتبی که معلمش زن بود و بیشتر دختر بودند، چند نفر پسر بودند. البته من هم خیلی کوچک بودم.
پس از مدتی – یکی، دو ماه – که در آن مکتب بودیم، ما را از آن مکتب برداشتند و در مکتبی گذاشتند که مردانه بود؛ یعنی معلمش مرد مسنّی بود. شاید شما در این داستانهای قدیمی، «ملّا مکتبی» خوانده باشید؛ درست همان ملّای مکتبی تصویر شده در داستانها در قصّههای قدیمی، ما پیش او درس میخواندیم.
من کوچکترین فرد مکتب آن بودم – شاید آن وقت، حدود پنج سالم بودم- و چون هم خیلی کوچک بودم و هم سیّد و پسر عالم بودم، این آقای ملّا مکتبی، صبحها مرا کنار دستش مینشاند و پول کمی، مثلا اسکناس پنج قرانی – آن وقتها اسکناس پنج ریالی بود. اسکناس یک ریالی و دو ریالی شما ندیدهاید- یا دو تومانی از جیب خود بیرون میآورد، به من میداد و میگفت: تو اینها را به قرآن بمال که برکت پیدا کند.
گفت و شنود رهبر معظم انقلاب با گروهی از نوجوانان و جوانان، 14 بهمن 1376