[ بازگشت ]
|
[ چـاپ ]
مربوط به :بیانات در چهارمین نشست اندیشههای راهبردی - 1391/08/23 عنوان فیش :پیشینیه تاریخی بحث آزادی در ایران کلیدواژه(ها) : تاریخ نهضت مشروطیت, آزادی, روشنفکری در ایران, تقلیدگرایی نوع(ها) : روایت تاریخی متن فیش : تا قبل از مشروطیت، ما یك موقعیتی از آن قبیل كه یك موج فكری ایجاد كند تا به فكر مقولهای مثل آزادی بیفتیم، نداشتیم. مشروطیت فرصت خیلی خوبی بود. مشروطیت حادثهی بزرگی بود، به طور مستقیم مرتبط هم بود با مسئلهی آزادی؛ لذا جای این داشت كه این دریاچهی آرام فكر علمی ما را - چه در حوزههای روحانی، چه در غیر روحانی - برآشوبد؛ یك طوفانی به وجود بیاورد و یك كاری انجام دهد؛ كمااینكه كرد. تفكرات مربوط به آزادی آمد مطرح شد، منتها یك نقیصهی بزرگی وجود داشت كه این نقیصه نگذاشت ما به آن راه درست در این تفكر بیفتیم و در آن راه پیش برویم؛ آن نقیصه عبارت از این بود كه از چند سال قبل از مشروطه - شاید از دو سه دههی قبل از مشروطه - تفكرات غربی بتدریج به وسیلهی عوامل اشرافی، شاهزادهها و عوامل سلطنت، داخل ذهن یك مجموعهای از روشنفكران راه باز كرده بود. روشنفكر هم كه میگوئیم، در آن دوران اولیه، روشنفكر مساوی است با اشرافی. یعنی ما روشنفكر غیراشرافی نداشتیم. روشنفكران درجهی اول ما همین رجال دربار و وابستگان و متعلقین به آنها بودند؛ اینها از اول با فكر غربی در زمینهی آزادی آشنا شدند. لذا شما وقتی كه وارد مقولهی آزادی در مشروطیت میشوید - كه یك مقولهی خیلی پرجنجال و شلوغی هم هست - میبینید همان گرایش ضد كلیسائی در غرب كه شاخصهی مهم آزادی بود، در اینجا هم به عنوان ضد مسجد و ضد روحانیت و ضد دین بروز پیدا میكند. خب، این یك قیاس معالفارق بود. اصلاً جهتگیری رنسانس، جهتگیری ضد دینی بود، ضد كلیسائی بود؛ لذا بر پایهی بشرگرائی، انسانگرائی و اومانیسم پایهگذاری شد. بعد از آن هم همهی حركات غربی بر اساس اومانیسم بوده، تا امروز هم همین جور است. با همهی تفاوتهائی كه به وجود آمده، پایه، پایهی اومانیستی است؛ یعنی پایهی كفر است، پایهی شرك است - كه اگر مجال بود، بعداً اشاره خواهم كرد - عین همین آمد اینجا. شما میبینید مقالهنویس روشنفكر، سیاستمدار روشنفكر، حتّی آن آخوندِ تنهزدهی به تنهی روشنفكر هم وقتی در باب مشروطیت كتاب و مقاله مینویسد، همان حرفهای غربیها را تكرار میكند؛ چیزی بیش از آن نیست. این بود كه زایش به وجود نیامد. ببینید، خاصیت فكر تقلیدی این است. شما وقتی كه نسخه را از طرف میگیرید برای اینكه همان نسخه را بخوانید و عمل كنید، دیگر زایش معنی ندارد. اگر چنانچه دانش را، یا انگیزه و فكر و ایده را از او گرفتید، خب بله، خودتان به كار میافتید، زایش به وجود میآید. این اتفاق نیفتاد؛ لذا زایش بعداً به وجود نیامد؛ لذا در زمینهی كار مربوط به آزادی، هیچ حرف نو، هیچ ایدهی نو، هیچ منظومهی فكری نو - مثل منظومههای فكری كه غربیها دارند - به وجود نیامد. خیلی از این صاحبان فكر در غرب، یك منظومهی فكری در خصوص آزادی دارند. همین نقدهائی كه بر لیبرالیسم قدیمی انجام گرفته و همچنین نقدهائی كه بعداً بر نسخههای جدید لیبرالیسم و لیبرالدموكراسی و آن چیزهائی كه بعد از لیبرالیسمِ مثلاً قرن هفدهم یا شانزدهم است، وارد آوردند، هر كدام برای خودش یك منظومهی فكری است؛ اوّلی دارد، آخری دارد، پاسخ سؤالات فراوانی دارد. ما یك دانه از آنها را در كشورمان به وجود نیاوردیم؛ با اینكه منابع ما زیاد است، ما فقر منبعی نداریم - همین طور كه دوستان اشاره كردند - یعنی واقعاً میتوانیم یك مجموعهی فكری مدون، یك منظومهی كامل فكری در مورد آزادی - كه به همهی سؤالات ریز و درشت آزادی پاسخ دهد - تأمین كنیم. البته این كار همت میخواهد؛ كار آسانی نیست. ما این كار را نكردهایم. ما در عین حال كه منابع داریم، اما همان منظومههای فكری آنها را آوردیم؛ حالا هركسی به هرجا دسترسی پیدا كرد؛ یكی با اتریش ارتباط داشت، از آنچه كه دانشمند اتریشی گفته بود؛ یكی زبان فرانسه بلد بود، از آن كه در فرانسه حرف زده بود؛ یكی با انگلیس یا آلمان مربوط بود، از آن كه با زبان انگلیسی یا زبان آلمانی حرف زده بود، تقلید كرد؛ شد تقلیدی. مخالفین هم كه مخالفین آزادی محسوب میشدند، در واقع از همین سوراخ گزیده شدند - كه هر دو گروه از یك سوراخ گزیده شدند - آنها هم چون دیدند كه حرفها، حرفهای ضد دینی است، حرفهای ضد الهی است، با آن مواجه شدند. مربوط به :بیانات در دیدار شورای مرکزی و کمیتههای علمی همایش صدمین سالگرد مشروطیت - 1385/02/09 عنوان فیش :عدالتخانه؛ مطالبه علما در مشروطه برای کنترل و نظارت بر حکومت کلیدواژه(ها) : تاریخ نهضت مشروطیت, عدالتخواهی, نقش علما در مشروطیت, مشروطهشناسی, علما پیشوایان نهضت مردم, نقش علما در مشروطیت, عدالتخانه, تاریخ حوزههای علمیه و مجاهدتهای علما, انقلاب مشروطه, انحراف مشروطه, حذف علما در مشروطه, تاریخ نهضت مشروطیت, کنارهگیری علما از نهضت مشروطیت, خطِّ انگلیسی ماجرای مشروطه, نفوذ انگلستان در نهضت مشروطیت, نقش علما در مشروطیت, عدالتخانه, روشنفکری در ایران, روشنفکری وابسته, تاریخ روشنفکری در ایران, عملکرد روشنفکران غربزده در ایران نوع(ها) : روایت تاریخی متن فیش : ما[باید] ببینیم نهضت علما[در مشروطه] چه بود. به نظر من روی آن خیلی كار نشده و یكی از نقاطی كه حتماً باید رویش تكیه بشود، این است؛ اینكه نهضت علما چه بود؟ نكتهی اول این است كه شعار علما، «عدالتخواهی» بود. به طور مشخص آنچه كه میخواستند، «عدالتخانه» بود. درست است؟ این، یك توقع اخلاقی نبود؛ چون خواست عدالت چیزی نبود كه این همه سر و صدا بخواهد. اگر یك درخواست و توصیهی اخلاقی بود، این چیزی است كه همیشه بوده و همیشه علما و بزرگان، مردم را به عدالت یا حكام را به عدالت تشویق میكردند؛ اما این جنجالی كه به وجود آمد و آن تحصنها، آن ایستادگیها و بعد مقابلههایی كه با دستگاه استبداد شد و فداكاریهایی كه انجام گرفت، فقط یك درخواست اخلاقی محض نبود، بلكه آنها چیز دیگری را كه فراتر از یك درخواست اخلاقی بود، میخواستند. نكتهی دوم اینكه آن عدالتی كه اینها میخواستند، دقیقاً و مستقیماً عدالت در زمینهی مسائل حكومتی بود؛ چون مخاطب اینها حكومت بود. میدانید قضایا از عملكرد حاكم تهران شروع شد؛ آن جنجال در مسجد سید عزیزاللَّه و مسجد جامع ظاهراً. البته همهی اینها زمینههای تاریخی دارد و معلوم است؛ اما این غده اینجا بود كه سر باز كرد و منفجر شد. بنابراین، مخاطب این عدالتخواهی، حكومت و دولت بود و آحاد مردم - تجار، بقیهی كسانی كه ظلم میكنند در خلال جامعه - نبودند؛ بلكه محور و مركز اصلی، حكومت بود. نكتهی سوم این است كه آنچه اینها میخواستند، یك بنیاد تأمینكنندهی عدالت بود، كه اسمش را میگذاشتند «عدالتخانه». حالا این عدالتخانه چهجور تفسیر میشد، ممكن است در نظر خود آنها هم واضح نبود. ما ادعا نمیكنیم كه آنها مثل نسخهی مشروطیت كه در نظر اروپاییها و غربیها یك نسخهی عملشدهی واضحی بود، روشن بود كه چه میخواهند؛ ما نمیگوییم كه در نظر علما و متدینین، نسخهی عدالتخانه به همین وضوح بود؛ نه، لیكن فیالجمله این بود كه میخواستند یك دستگاه قانونیای وجود داشته باشد كه بتواند پادشاه و همهی سلسله مراتب حكومتی را تحت كنترل و نظارت خودش قرار بدهد، تا اینها ظلم نكنند؛ تا عدالت تأمین بشود؛ یعنی یك دستگاه اینجوری میخواستند. حالا این میتوانست تفسیر شود به مجلس شورای ملی یا مجلس شورای اسلامی؛ میتوانست تفسیر شود به یك چیز دیگر. آنچه آنها میخواستند یك نهاد عملی و یك واقعیت قانونی بود كه قدرت این را داشته باشد كه جلوی شاه را بگیرد؛ چون شاه اسلحه و سرباز داشت كه اگر میخواستند جلوی او را بگیرند، طبعاً بایستی این دستگاه قدرتی فراتر از سرباز و سربازخانه داشته باشد. اینها را بایست فكر كرد، كه اگر میخواستند، دنبال این بودند، لابد قاعدتاً فكر این را هم میكردند؛ یعنی طبعاً منابع مالی و منابع نظامی در اختیار او قرار میگرفت، تا بتواند اجرای عدالت كند و عدالت را بر حكومت و بر شخص شاه تحمیل كند. نكتهی آخر هم اینكه معیار این عدالت، قوانین اسلامی بود؛ یعنی عدالت اسلامی میخواستند؛ در این هیچ تردیدی نیست و این را بارها و بارها گفته بودند. آنچه كه مورد درخواست مردم بود این بود، كه متنش هم مواد اسلامی و احكام اسلامی و قوانین اسلامی است. انگلیسها همانطور كه شما فرمول واقع شدهی خارجیاش را بهروشنی میدانید، آمدند بر این موج فرصتطلبانه مسلط شدند و این را گرفتند و از شاه عبدالعظیم هدایتش كردند به سفارت انگلیس، بعد هم گفتند مشروطه! مشروطه هم از نظر الهامدهندگان معلوم بود كه معنایش چیست! كسانی كه تحت تأثیر اینها بودند، در درجهی اول روشنفكرهای غربزده بودند كه البته قدرتطلبی هم در آنها مؤثر بود؛ یعنی اینطور نبود كه ما فرض كنیم روشنفكرهای آن زمان از قبیل همین افرادی كه اسم آوردید كه تاریخها را نوشتهاند و در انجمنها حضور داشتهاند، صرفاً میخواستهاند نسخهی غربی مشروطیت در ایران تحقق پیدا كند؛ ولو خودِ آنها كنار بمانند؛ نه، بههیچوجه این را نمیخواستند. آنها میخواستند در حكومت باشند؛ كما اینكه برای این كار تلاش هم كردند و كسانی كه به اینها ملحق شدند؛ از قبیل تقیزاده و غیر او، میخواستند در حكومت حضور داشته باشند. پس، فعالان روشنفكر این طور بودند. علاوه بر این، عدهای از قدرتمندان و رجال حكومتی هم بهتدریج وارد این ماجرا شدند. بنابراین، حقیقت آنچه كه در صحنه اتفاق افتاد، این است. مربوط به :بیانات در دیدار جمعی از دانشجویان بسیجی - 1384/03/05 عنوان فیش : روشنفکری, روشنفکری در ایران کلیدواژه(ها) : روشنفکری, روشنفکری در ایران نوع(ها) : جملههای برگزیده متن فیش : روشنفکری در ایران بیمار متولد شد. مربوط به :بیانات در دیدار جمعی از دانشجویان بسیجی - 1384/03/05 عنوان فیش : روشنفکری, روشنفکری در ایران, روشنفکری وابسته کلیدواژه(ها) : روشنفکری, روشنفکری در ایران, روشنفکری وابسته نوع(ها) : جملههای برگزیده متن فیش : روشنفکری در کشور ما از اول بیمار و وابسته به بیگانه متولد شد. مربوط به :بیانات در دیدار جمعی از دانشجویان بسیجی - 1384/03/05 عنوان فیش :بیمار متولد شدن روشنفکری و تجدد در ایران کلیدواژه(ها) : روشنفکری در ایران, تاریخ قاجاریه, تاریخ بر سر کار آمدن پهلوی اول و نهضتهای اعتراضی, تاریخ بر سر کار آمدن و حکمرانی محمدرضا پهلوی نوع(ها) : روایت تاریخی متن فیش : من چند سال قبل در یكی از دانشگاهها گفتم روشنفكری در ایران بیمار متولد شد. اگر شما به تاریخچهی روشنفكری نگاه كنید، این را تصدیق خواهید كرد. اصلًا روشنفكری در كشور ما از اول بیمار و وابسته به بیگانه متولد شد. الآن هم عرض میكنم كه مفهوم تجدد نیز در كشور ما بیمار و معیوب و معلول متولد شد. تجدد در كشور ما به چه معنا بود؟ اینكه عرض میكنم، مربوط به اواخر دوران قاجار است؛ بعد در دورهی رضا خان و بقیهی دورهی پهلوی هم اوج حركتی بود كه الآن دارم میگویم. در قاموس متجددین كشور ما «تجدد» به معنای تقلید از غرب بود. تقلید یعنی چه؟ یعنی شما بروید لباس كهنهی كسی را بخرید و در روز عید به عنوان لباس نو تنتان كنید. تفكرات قرن نوزدهمیِ فرانسه و انگلیس و بقیهی مناطق اروپا وارد ایران شد. صد سال از بروز این تفكرات گذشته بود، اشكالات و خدشهها و نسخها و ردهای فراوانی هم بر آن وارد شده بود؛ تازه آقایان متجدد ایرانی، آن روز رفتند سراغ همان تفكرات، همان روشها و حتّی همان منشهای شخصیتیِ ظاهری؛ یعنی لباس پوشیدن، ریش گذاشتن، سبیل گذاشتن و زلف گذاشتن. داگلاسْ نامی در یك گوشهی فرنگ پیدا شده بود و سبیلش را به شكل خاصی اصلاح كرده بود؛ در ایران این سبیل شد مُد! زمان جوانی ما بیتلها خط ریش كج میگذاشتند؛ جوانهای ما بعد از آنكه سالها از بروز چنین پدیدهای گذشته بود، از آنها تقلید میكردند! این، تجدد است؟! این، قهقرا رفتن و عقبگرد است؛ اینكه تجدد نیست. البته مخالفتهایی هم كه با این تجددها میشد، سطحی بود؛ این را هم به شما بگویم. نوع مخالفتی كه با تجدد و موج تجددگرایی در ایران پیدا شد- چه در اواخر دوران قاجار، چه در دوران پهلوی- بنده آن را نمیپسندم؛ از قدیم هم اینطور عكسالعملها را نمیپسندیدم؛ چون سطحی برخورد میكردند. آنها در تقلید از غربیها افراط میكردند، اینها هم در مقابل تحریم میكردند. زمان جوانی ما شعرهای عوامانهیی معروف بود. میگفتند: با كارد و چنگال میخورند آب را مسخره كردهاند همه طلاب را چون معتقد بودند كه آن وقت مثلًا روحانیون مخالف غذا خوردن با كارد و چنگال هستند؛ اینها هم از لج آنها میخواهند آب را هم با كارد و چنگال بخورند! نه آن تجدد، تجدد بود؛ نه آن مواجهه و مقابلهی با تجدد، صحیح و عمیق و منطقی بود. مربوط به :بیانات در دیدار اعضای کنگرهی حکمت مطهر - 1382/12/18 عنوان فیش :روشنگری شهید مطهری در محیط فکری دهه ی 40و 50 کلیدواژه(ها) : تاریخ مبارزات و پیروزی انقلاب اسلامی, تاریخ بر سر کار آمدن و حکمرانی محمدرضا پهلوی, روشنفکری در ایران, روشنفکری دینی, روشنفکری در ایران, روشنفکری دینی, تاریخ روشنفکری در ایران, تفکر دینی, اندیشه شهید مطهری, همایش حکمت مطهر نوع(ها) : روایت تاریخی متن فیش : بهنظر من محور اصلی در گردهماییِ[حکمت مطهر] شما باید اولاً شخصیت فکری و هویت روشنفکری مرحوم مطهری و نقش او در جریان فکری و روشنفکری اسلامی در کشور باشد - که این بسیار مهم است - ثانیاً تلاش شود این جریان تداوم پیدا کند و متوقف نشود؛ ما همیشه به مطهری نیاز داریم. در شخص شهید مطهری نمیشود متوقف شد. بر پایهی پیشرفتهای فکری و نوآوریهای او باید جامعه و مجموعهی فکریِ اسلامی ما به نوآوریهای دیگری دست پیدا کند. ما احتیاج داریم مطهریهایی برای دههی 80 و 90 داشته باشیم؛ چون نیازهای فکری روز به روز و نوبهنو وجود دارد. در بارهی هویت فکری و روشنفکریِ شهید مطهری و نقشی که این مرد بزرگ در زمان خود ایفا کرد، به نظر من تاکنون تعریف جامعی ارائه نشده است. البته روی کتابهای ایشان کار شده- کارهای شایستهیی هم انجام گرفته- لیکن باید کاری را که مرحوم شهید مطهری در سالهای دههی 40 و 50 در محیط فکری این کشور انجام داد، شناخت. ایشان با قوّت فکری و اندیشهی قوی و صائب خود وارد میدانهایی شد که تا آنوقت هیچکس در زمینهی مسائل اسلامی وارد این میدانها نشده بود؛ و با تفکراتی که آن روز در کشور رایج شده بود- افکار وارداتیِ ترجمهایِ غربی و شرقی- یا میرفت رایج شود، خود را وارد یک چالش علمیِ عمیق و وسیع و تمام نشدنی کرد. ایشان، هم در جبههی مقابلهی با مارکسیستها به یک جهاد بسیار هوشمندانه دست زد، و هم در جبههی مقابلهی با تفکرات غربی و لیبرالیستها وارد میدان شد. این نقش، بسیار مهم است؛ هم جرأت و اعتماد به نفسِ لازم میخواهد، هم قدرت فکری و اجتهاد در زمینههای گوناگون را لازم دارد، هم یقین و ایمان قاطع میخواهد؛ این مرد بزرگ همهی اینها را باهم داشت؛ هم عالم بود، هم بسیار مؤمن بود، هم به ایمانِ خود یقین داشت، و هم اعتماد به نفس داشت؛ اینها لازم است. در سابقهی تاریخی ما افکار وارداتی وجود دارد؛ منتها نه با این وسعت، با این شیوع و با این امکان تأثیرگذاری. تاریخ ما از اینگونه رگههای فکریِ ناسالمی که وارد تفکرات علمی ما شده- چه در فقه ما، چه در فلسفهی ما، چه در کلام ما- پُر است؛ لیکن در دورهی جدید که ارتباطات گسترش پیدا کرد، حرفهای نوبهنو- با جاذبههایی که بهطور طبیعی دارد- مرتباً وارد فضای فکری جامعه شد و به یک مواجههی صحیح و علمی ایجاد نیاز کرد. ما در میدان بودیم و میدیدیم؛ بعضی از مواجهههایی که آنوقت صورتمیگرفت، علمی نبود؛ مقابلهی متعصبانه و از روی اعتقاد بود؛ اما نخوانده و نفهمیده، حرفی را رد میکردند؛ نمیدانستند چیست؛ گوشهیی از یک حرف وسیع را میگرفتند و آن را مشمول جنگ خودشان قرار میدادند و با آن درمیافتادند و مقابله میکردند. این، تحجر و توقف و مقابلهی غیر علمی را تداعی میکرد. یک عده تحت تأثیر جاذبههای افکار نو و وارداتی، مجذوب اینها میشدند و سعی میکردند اسلام و فکر اسلامی و دین را با اینها تطبیق کنند؛ منتی هم سر دین میگذاشتند که ما اسلام را جوانپسند و مردمی و قابل قبول کردهایم! گاهی اوقات کاسهی از آش داغتر هم میشدند و چند قدم هم جلوتر از صاحبان این فکرها پیش میرفتند، برای اینکه نبادا متهم به مرتجع بودن و این حرفها شوند که این را هم ما در مواردی دیدیم. نبوت و توحید و معاد و مباحث امامت و مباحث فقهی و مباحث اجتماعی و سیاسی اسلام را به سمت مشابهات خودش در مکاتب بیگانهی از اسلام و احیاناً الحادی و بکلی بیگانهی از دین کشاندند و منت هم سر اسلام میگذاشتند که ما آمدیم اسلام را همهکسفهم و همهکسپسند و در چشمها شیرین کردیم! این هم یک انحراف دیگر بود؛ هر دوی اینها انحراف بود. هنر شهید مطهری در آن دوران این بود که با قدرتِ اجتهاد و باانصاف و ادب علمی- چه در زمینهی علوم نقلی، چه در زمینهی علوم عقلی- وسط میدان ایستاد و با این افکار گلاویز شد و آنچه را که تفکر اسلامی بود، روشن، ناب و بیشائبه وسط گذاشت. علیه او خیلی هم حرف زدند و خیلی هم کار کردند؛ اما ایشان این کار را انجام داد. در جریان روشنفکری، این نقش بسیار مهمی است؛ و این شد پایهی تفکرات بعدی جامعهی ما. بنده اعتقاد راسخ دارم و بارها هم گفتهام که جریان فکری اسلامی انقلاب و نظام اسلامی ما در بخش عمدهیی متکی به تفکرات شهید مطهری است؛ یعنی آنها پایهها و مایههای اسلامیای است که ما در تفکرات اسلامی از آنها بهره بردیم و به نظام اسلامی منتهی شد؛ لذا در همان روزگار هم افکار شهید مطهری جایگاه امنی بود برای جوانهای طالب و عاشق فکر اسلامی که در زیر بمباران شدید تفکرات بیگانه قرار میگرفتند؛ مارکسیستها یک طور، غربگراها یک طور؛ هم در دانشگاهها وجود داشت، هم در محیط بیرون از دانشگاهها، و هم حتّی در حوزههای علمیه. شهید مطهری یک سنگر و یک مأمن برای این افراد شد تا بتوانند خود را زیر سایهی این تفکر عمیق و مستحکم حفظ کنند؛ هم دین خود را حفظ کنند، هم بتوانند دفاع کنند و حرف نو داشته باشند. البته مرحوم مطهری دایرهی کارش به حسب ظاهر کوچک بود. همین جلساتی که آقای لاریجانی اشاره کردند، جلسات کوچکی بود؛ این گوشه، آن گوشه، کلاس درسِ فلان دانشکده بود؛ حد اکثرش مثلًا جلسهای بود در فلانجا با چند صد نفر آدم؛ اما خود ایشان هم یقیناً پیشبینی نمیکرد که این جلسات کوچک چه آثار بزرگی باقی خواهد گذاشت. این، جایگاه شهید مطهری است؛ این جایگاه باید درست شناخته و تعریف شود و موارد و مصادیق آن روشن گردد؛ اینها باید بیان شود. مربوط به :بیانات در دیدار جمعی از نخبگان علمی - 1381/07/03 عنوان فیش :به وجود آمدن رنسانسِ اروپا بر اساس ترجمههای کتب كشورها و مناطق اسلامی کلیدواژه(ها) : شجاعت علمی, خودباوری علمی, روشنفکری, تاریخ روشنفکری در ایران, روشنفکری در ایران, روشنفکری, تاریخ روشنفکری در ایران, رنسانس, تاریخ دوران رنسانس نوع(ها) : روایت تاریخی متن فیش : ما این مشكل تاریخی را داریم و متأسّفانه این مشكل در حكومتهای وابسته و فاسد پیشینِ این كشور ریشه دارد و بلایی است كه از صدوپنجاه سال پیش بر سرِ ما آمده و باید خود را بتدریج از این بلا رها كنیم. آن این است كه از اوّلی كه پرتو علمِ جدید در این كشور افتاد، نخبگان آن روز كشور، به فكر ترجمه افتادند. نه فقط ترجمهی آثار علمی، بلكه حتّی فكر و اندیشهی ترجمهای؛ همه چیز به صورت ترجمه از آنچه دیگران انجام دادند و خود را در چارچوب قالبهای آنها درآوردن. این گروه، مطلقاً جرأت ایجاد یك فضای جدید علمی را به خود ندادند. نه فقط گفتند علم را از آنها بگیریم، بلكه معتقد بودند باید فرهنگ و اخلاق و تفكّرات و عقاید سیاسی و اجتماعی را هم از آنها بگیریم! بدترین مشكلِ یك كشور این است كه تمدّن و هویّت خود را فراموش كند. ما باید امروز درصدد ساختن تمدّن خود باشیم و باور كنیم كه این ممكن است. در تبلیغات گذشتهی این كشور در خصوص ناتوانی ایرانی و توانایی غربیها آنقدر مبالغه شده كه امروز اگر كسی بگوید ما كاری كنیم كه غربیها به علم ما احتیاج پیدا كنند، میبینید كه در دلها یك حالت ناباوری به وجود میآید: مگر چنین چیزی ممكن است؟ بله؛ من عرض میكنم میشود. شما همت كنید پنجاه سال دیگر اینطوری شود. البته این چیزها در كوتاهمدّت اتفاق نمیافتد؛ اما اگر شما امروز در راه درست قدم بردارید، هیچ اشكالی ندارد كه پنجاه سال دیگر، جهت اتوبان علم - كه امروز یكطرفه و از یك سو به سوی دیگر است - یا دو طرفه شود، یا یكطرفه و از این سو به آن سو شود؛ چه مانعی دارد؟ مگر یك روز اینطور نبود؟ یك روز علم را غربیها از شرق و از همین ایران گرفتند. پایهگذار بسیاری از علومی كه امروز در دنیا رایج است، ایرانیها هستند. در ریاضی، فیزیك، پزشكی، نجوم و بسیاری از علوم دیگر، ایرانیها پایهگذار بودند. اصلاً رنسانسِ اروپا بر اساس ترجمههایی كه در كشورها و مناطق اسلامی انجام گرفته بود، صورت گرفت. ما میتوانیم این را تصوّر كنیم كه یك روز ایران تولید كنندهی خلاقّ علم شود. مربوط به :بیانات در جمع دانشجویان دانشگاه تهران - 1377/02/22 عنوان فیش :حمله به اعتقادات مردم و واسطهگری در معاملات استعماری؛ ویژگی پیشروان روشنفکرى در ایران کلیدواژه(ها) : روشنفکری در ایران, تاریخ روشنفکری در ایران, عملکرد روشنفکران غربزده در ایران, میرزا ملکمخان, آخوندزاده، فتحعلی, محلاتی، محمد علی, مستوفی، عبدالله, تاریخ قیام تحریم تنباکو نوع(ها) : روایت تاریخی متن فیش : بارها گفتهام که روشنفکرى در ایران، بیمار متولّد شد. مقوله روشنفکرى، با خصوصیّاتى که در عالمِ تحقّق و واقعیّت دارد - که در آن، فکر علمى، نگاه به آینده، فرزانگى، هوشمندى، احساس درد در مسائل اجتماعى و بخصوص آنچه که مربوط به فرهنگ است، مستتر است - در کشور ما بیمار و ناسالم و معیوب متولّد شد. چرا؟ چون کسانى که روشنفکران اوّلِ تاریخ ما هستند، آدمهایى ناسالمند. اکنون من سه نفر از این شخصیتها و پیشروان روشنفکرى در ایران را اسم مىآورم: میرزا ملکم خان ارمنى، میرزا فتحعلى آخوندزاده، حاج سیّاح محلّاتى. این کسانى که اوّلین نشانهها و پیامهاى روشنفکرىِ قرن نوزدهمى اروپا را وارد ایران کردند، بهشدّت نامطمئن بودند. مثلاً میرزا ملکم خان که داعیه روشنفکرى داشت و مىخواست علیه دستگاه استبداد ناصرالدّینشاهى روشنگرى کند، خود دلّال معامله بسیار استعمارى و زیانبار «رویتر» بود! مىدانید که در بیست سال آخرِ زندگى ناصرالدّینشاه، انحصارات خارجى پدر این مملکت را درآورد. انگلیسیها مىآمدند انحصارى مىگرفتند - انحصار گمرکات، انحصار دخانیات، انحصار راهآهن و ... - باز روسها از آن طرف مىآمدند و مىگفتند شما به رقیب ما امتیاز این معامله انحصارى و این به اصطلاح تجارت را دادید، باید به ما هم بدهید؛ به آنها هم چیزى مىدادند! بعدها اسم این را «موازنه مثبت» گذاشتند؛ موازنه بین روس و انگلیس در سیاست خارجى و ارتباطات اقتصادى؛ منتها بر مبناى مسابقه! یک چیزى به این قدرت بدهند، دیگرى فردا بگوید چرا به من ندادید؛ اینها هم بگویند بگیر این هم مال تو! باز او بگوید مال من کم شد، بگویند این هم مال تو! ایران را به نفع خاندان سلطنت - یعنى همان ناصرالدینشاه و درباریها و هر کسى که بتواند از این سفره یغما لقمهاى ببرد - غارت مىکردند. این آقاى روشنفکرى که به عنوان معروفترین پیامآور روشنفکرى و روشنگرى در ایران مطرح بود - یعنى همین میرزا ملکم خان - خودش دلّال قضیه «رویتر» بود! در همین انحصار معروف تنباکو - که میرزاى شیرازى، مرجع تقلید وقت، آن را تحریم کرد و جلوِ این معامله زیانبار را گرفت - میرزا ملکم خان خودش دلّال آن بود! واقعاً یکى از دلّالیهاى عمده میرزا ملکم ارمنى، همین قضیه «رژى» بود که دربار هم آن را قبول کرد. این آدم مىخواهد در ایران پیامآور روشنفکرى باشد؛ یعنى مردم را به آینده، به تجدّد و نوگرایى دعوت کند؛ ببینید مردم چه از آب درمىآیند! من نمىدانم شما چقدر از تاریخ معاصر اطّلاع دارید و چقدر آن را خواندهاید. چقدر خوب است که شما در تابستان که قدرى فراغت پیدا مىکنید، واقعاً برنامهریزى کنید و قدرى از تاریخ معاصر، از جمله همین قضیه تنباکو را مطالعه کنید. کتابهایى هم درباره این موضوع نوشته شده که مناسبت است آنها را بخوانید. البته مطالعه کتابهاى امین را مىگویم. بعضیها هستند که چون پاى روحانیت و دین در میان است، از عنادى که با دین دارند، حاضر نیستند به افتخار به این بزرگى اعتراف کنند و آن را مطرح نمایند. از یک بُعد دیگر، میرزا فتحعلى آخوندزاده شبیه میرزا ملکمخان است. این آخوندزاده، از خامنه است. من از خامنهایهاى قدیمى و بعضى از خویشاوندان خودمان چیزهاى زیادى نسبت به او شنیدهام و مىدانم. ایشان قبل از انقلاب اکتبر به قفقاز رفت و در روسیه سر سفره تزارها نشست و با کمک تزارها و زیر سایه آنها، به خیال خودش بنا کرد علیه دستگاه استبداد ایران مبارزه کردن! این مبارزه، مبارزه نامطمئنى بود؛ این قابل قبول نبود. اولین چیزى را هم که اینها هدف قرار مىدادند، به جاى اینکه بیشتر به استبداد و جهات سیاسى بپردازند، به دین و اعتقادات مردم و سنّتهاى اصیل بومى مىپرداختند که آن را بعداً خواهم گفت. حاج سیّاح هم نمونه سوم است. او شرح حال و زندگى خودش را در سفر اروپایى نوشته است. کسى که این کتاب را بخواند، شک نمىکند که در این کتاب، به صورت سفارش شدهاى سعى شده، با هرجایى که پاى یک روحانىِ آزاده بزرگ در میان است، برخورد شود؛ عملاً نام او کتمان شود و ماجراى او مطرح نگردد. روشنفکرى در ایران، اینگونه متولّد شد. طبقات بعدى روشنفکرى هم در ایران، طبقات مطمئنى نبودند؛ بیشتر شاهزادهها و اشراف و اعیانزادهها بودند. شما شرح حال سه جلدى عبداللَّه مستوفى را نگاه کنید که خودش آن را نوشته است. خود او هم از همان روشنفکران است؛ ضمناً از اعیان زادهها و خانزادههاى دستگاه قاجار است. البته او شخصیت متعادلى است؛ شخصیت منفى به نظر نمىرسد. اگر شما به آن کتاب نگاه کنید، خواهید دید که آن افرادى که اوّلین پرچمها و پیامهاى روشنفکرى، با آنها دیده و شنیده و شناخته مىشد، چه کسانى بودند. دوره قاجار به این ترتیب گذشت؛ یعنى یک روشنفکر وطنىِ میهنىِ بىغرضِ دلسوزِ علاقهمند، در بین مجموعه روشنفکران ایران کمتر دیده شد. مربوط به :بیانات در جمع دانشجویان دانشگاه تهران - 1377/02/22 عنوان فیش :وابستگی بخشی از روشنفکران دوران بعد از رضاشاه به حزب توده کلیدواژه(ها) : روشنفکری در ایران, تاریخ روشنفکری در ایران, عملکرد روشنفکران غربزده در ایران, جلال آل احمد, نورالدین کیانوری, حزب توده نوع(ها) : روایت تاریخی متن فیش : در دوره بعد از رفتن رضاخان و بعد از شهریور بیست - که حکومت عجیب و غریبى در آن زمان تشکیل شده بود - بخشى از روشنفکران به حزب توده پیوستند که اتّفاقاً بعضى از صادقترین روشنفکران از اینها بودند که به حزب توده پیوستند؛ اگرچه به شوروى وابسته بودند. آن وقت، خودشان هم اعتراف داشتند؛ همهشان هم قبول داشتند که به شوروى وابسته بودند. شورویها در ایجاد و پشتیبانى اینها نقش داشتند و اینها مثل ستون پنجم شورویها در ایران عمل مىکردند. شما به خاطرات «کیانورى» و دیگر رؤساى تودهایها که در جمهورى اسلامى گیر افتادند، نگاه کنید! خاطرات اینها چاپ شده است؛ از پنجاه سال قبل، شصت سال قبل صحبت مىکنند. با آنکه اینها شاید همه حقایق را هم نمىخواستند بگویند، اما کاملاً از گوشه و کنار حرفهایشان مشخّص مىشود که آن روز حقیقت حزب توده چه بود. درعینحال، باز صادقترین و مخلصترین روشنفکران در همین مجموعه جمع شده بودند. یکى از آنها «جلال آل احمد» بود که من در این بحث، از حرفهاى او براى شما نقل خواهم کرد. مرحوم جلال آل احمد، جزو حزب توده بود. «خلیل ملکى» و دیگران، اوّل در حزب توده بودند. من یادم نیست که این حرف را از خودش شنیدم، یا دوستى براى من نقل مىکرد. سال چهل و هفت ایشان به مشهد آمده بود. در جلسهاى که با آن مرحوم بودیم، از این حرفها خیلى گذشت. احتمال مىدهم خودم شنیده باشم، احتمال هم مىدهم کسى از او شنیده بود و براى من نقل مىکرد. مىگفت: ما در اتاقهاى حزب توده، مرتّب از این اتاق به آن اتاق جلو رفتیم - منظورش این بود که مراحل حزبى را طى کردیم و به جایى رسیدیم که دیدیم از پشت دیوار صدا مىآید! گفتیم آنجا کجاست؟ گفتند اینجا مسکو است! گفتیم ما نیستیم؛ برگشتیم. یعنى به مجرّد اینکه در سلسله مراتب حزبى احساس کردند که این وابسته به خارج است، گفتند ما دیگر نیستیم. بیرون آمدند و با خلیل ملکى و جماعتى دیگر، نیروى سوم را درست کردند؛ مخلصها آنجا بودند. این دوره، تا حدود دوران «دکتر مصدق» و بعد 28 مرداد 1332 ادامه یافت. بعد از 28 مرداد، از لحاظ نشان دادن انگیزههاى یک روشنفکر در مقابل یک دستگاه فاسد، سکوت عجیبى در فضاى روشنفکرى هست. مربوط به :بیانات در جمع دانشجویان دانشگاه تهران - 1377/02/22 عنوان فیش :همکاری بخشی از روشنفکران دهه 30 با دستگاه حکومت کلیدواژه(ها) : تاریخ فعالیتها و مبارزات آیت الله خامنه ای قبل از, جلال آل احمد, روشنفکری در ایران, تاریخ روشنفکری در ایران, عملکرد روشنفکران غربزده در ایران نوع(ها) : روایت تاریخی متن فیش : خیلى از کسانى که [ از روشنفکران] در دهه بیست مورد غضب دستگاه قرار گرفته بودند، در دهه سى به همکاران مطیع دستگاه تبدیل شدند! آل احمد در کتاب «خدمت و خیانت روشنفکران»، از همین روشنفکرى دهه سى حرف مىزند. آل احمد این کتاب را در سال چهل و سه شروع کرده، که تا سال چهل و هفت ادامه داشت. سال چهل و هفت که آل احمد به مشهد آمد، ما ایشان را دیدیم. به مناسبتى صحبت از این کتاب شد، گفت مدّتى است به کارى مشغولم؛ بعد فهمیدیم که از سال چهل و سه مشغول این کتاب بوده است. او از ما در زمینههاى خاصى مطالبى مىخواست، که فکر مىکرد ما از آنها اطّلاع داریم. آنجا بود که ما فهمیدیم او این کتاب را مىنویسد. این کتاب بعد از فوتش منتشر شد. یعنى کتابى نبود که در رژیم گذشته اجازهى پخش داشته باشد؛ کتابِ صددرصد ممنوعى محسوب مىشد و امکان نداشت پخش شود. البته در اینجا آل احمد مواضع خیلى خوبى را اتّخاذ مىکند؛ اما درعینحال شما مىبینید که همین آل احمدِ معتقد به مذهب و معتقد به سنّتهاى ایرانى و بومى و شدیداً پایبند به این سنّتها و معتقد به زبان و ادب فارسى و بیگانه از غرب و دشمن غربزدگى، باز درباره مسائل روشنفکرى، در همان فضاى روشنفکرى غربى فکر کرده، تأمّل کرده، حرف زده و قضاوت نموده است! این که مىگویم روشنفکرى در ایران بیمار متولّد شد، معنایش همین است. تا هرجا هم ادامه پیدا کرده، بیمارى ادامه پیدا کرده است. مربوط به :بیانات در جمع دانشجویان دانشگاه تهران - 1377/02/22 عنوان فیش :مشخصات جریان بیمارگونه روشنفکری در ایران کلیدواژه(ها) : روشنفکری در ایران, روشنفکری, تاریخ روشنفکری در ایران, ژان پل سارتر, آخوندزاده، فتحعلی, تاریخ فعالیتها و مبارزات آیت الله خامنه ای قبل از, جلال آل احمد, فرانسه نوع(ها) : روایت تاریخی متن فیش : این بیماری[روشنفکری] چه بود؛ یعنى کجا بروز مىکرد؟ این را از زبان آل احمد براى شما ذکر مىکنم. آل احمد در مشخصات روشنفکر مىگوید: یک مشخصات، مشخصات عوامانه روشنفکر است. او مىگوید معناى «عوامانه» این نیست که عوام، روشنفکر را اینگونه تصوّر مىکنند؛ بلکه خود روشنفکر هم گاهى همینطور فکر مىکند. این خصوصیات سه تاست: اوّل، مخالفت با مذهب و دین - یعنى روشنفکر لزوماً بایستى با دین مخالف باشد! - دوم، علاقهمندى به سنن غربى و اروپارفتگى و اینطور چیزها؛ سوم هم درسخواندگى. این دیگر برداشتهاى عامیانه از روشنفکرى است؛ ممیّزات روشنفکر این است. یعنى اگر کسى متدیّن شد، چنانچه علّامه دهر باشد، اوّلْ هنرمند باشد، بزرگترین فیلسوف باشد؛ روشنفکر نیست! بعد مىگوید این سه خصوصیتى که برداشت عامیانه و خصوصیات عامیانه روشنفکرى است، در حقیقت سادهشده دو خصوصیت دیگرى است که با زبان عالمانه یا زبان روشنفکرى مىشود آنها را بیان کرد. یکى از آن دو خصوصیت، عبارت است از بىاعتنایى به سنّتهاى بومى و فرهنگ خودى - که این دیگر بحث عوامانه نیست؛ این حتمى است - دیگرى، اعتقاد به جهانبینى علمى، رابطه علمى، دانش و قضا و قدرى نبودن اینها؛ مثالهایى هم مىزند. این در حالى است که در معناى روشنفکرىِ ساخته و پرداخته فرنگ - که اینها آن را از فرنگ گرفتند و آوردند - بههیچوجه این مفهوم و این خط و جهت و این معنا نیست! یعنى چرا باید یک روشنفکر حتماً به سنّتهاى بومیش بىاعتنا باشد؛ علت چیست؟ روشنفکرى، عبارت است از آن حرکتى، شغلى، کار و وضعى که با فعّالیت فکر سر و کار دارد. روشنفکر، کسى است که بیشتر با مغز خودش کار مىکند، تا با بازویش؛ با اعصاب خودش کار مىکند، تا با عضلاتش؛ این روشنفکر است. لذا در طبقات روشنفکرى که سپس در فصلهاى بعدى کتابش ذکر مىکند، از شاعر و نویسنده و متفکّر و امثال اینها شروع مىکند، تا به استاد دانشگاه و دانشجو و دبیر و معلم و روزنامهنگار - که آخرین آنها روزنامهنگار و خبرنگار است - مىرسد. چرا باید کسى که با تفکر خودش کار مىکند، لزوماً به سنّتهاى زادگاه و کشور و میهن و تاریخ خودش بیگانه باشد، حتّى با آنها دشمن باشد، یا بایستى با مذهب مخالف باشد؟ پاسخ این سؤال در خلال حرفهاى خود این مرحوم، یا بعضى حرفهاى دیگرى که در این زمینهها زده شده، به دست مىآید. علّت این است که آن روزى که مقوله روشنفکرى - مقوله «انتلکتوئل» - اوّل بار در فرانسه به وجود آمد، اوقاتى بود که ملت فرانسه و اروپا از قرون وسطى خارج شده بودند؛ مذهب کلیسایىِ سیاهِ خشنِ خرافىِ مسیحیّت را پشت سر انداخته و طرد کرده بودند. دانشمند را مىکُشد، مکتشف و مخترع را محاکمه مىکند، تبعید مىکند، نابود مىکند، کتاب علمى را از بین مىبرد. این بدیهى است که یک عدّه انسانهاى فرزانه پیدا شوند و آن مذهبى که این خصوصیت را داشت و از خرافات و حرفهایى که هیچ انسان خردپسندى آن را قبول نمىکند ، پُر بود، به کنارى بیندازند و به کارهاى جدید رو بیاورند و دائرةالمعارفِ جدیدِ فرانسه را بنویسند و کارهاى بزرگ علمى را شروع کنند. بدیهى است که اینها طبیعت کارشان پشت کردن به آن مذهب بود. آن وقت روشنفکر مقلّد ایرانى در دورهى قاجار، که اوّل بار مقوله «انتلکتوئل» را وارد کشور کرد و اسم منوّرالفکر به آن داد و بعد به «روشنفکر» - با همان خصوصیت ضدّ مذهبش - تبدیل شد، آن را در مقابل اسلام آورد؛ اسلامى که منطقىترین تفکّرات، روشنترین معارف، محکمترین استدلالها و شفّافترین اخلاقیات را داشت؛ اسلامى که همان وقت در ایران همان کارى را مىکرد که روشنفکران غربى مىخواستند در غرب انجام دهند! یعنى در برههاى از دوران استعمار، روشنفکران غربى، با مردم مناطق استعمارزده غرب همصدا شدند. مثلاً اگر کشور اسپانیا، کوبا را استعمار کرده بود و ثروت آنجا - شکر کوبا - را در اختیار گرفته بود، «ژان پلسارتر» فرانسوى از مردم کوبا و از «فیدل کاسترو» و از «چهگوارا»، علیه دولت استعمارى فرانسه دفاع مىکرد و کتاب مىنوشت: «جنگ شکر در کوبا». به عبارت دیگر، روشنفکر غربى در برههاى از زمان، با دولت و با نظام حاکم بر خودش، به نفع ملتهاى ضعیف مبارزه مىکرد. این کار در ایران به وسیله چه کسى انجام مىگرفت؟ به وسیله میرزاى شیرازى؛ به وسیله میرزاى آشتیانى در تهران؛ به وسیله سیدعبدالحسین لارى در فارس. اینها با نفوذ استعمار مبارزه مىکردند؛ اما چه کسى به انعقاد قراردادهاى استعمارى و دخالت استعمار کمک مىکرد؟ میرزا ملکمخان و امثال او و بسیارى از رجال قاجار که جزو روشنفکران بودند. یعنى درست مواضع جابهجا شده بود؛ اما در عینحال مبارزه با دین خرافى مسیحیّت در روشنفکرى ایران، جاى خودش را به مبارزه با اسلام داد! بنابراین، یکى از خصوصیات روشنفکر این شد که با اسلام، دشمن و مخالف باشد. البته هنوز هم که هنوز است، دنبالههاى همان خیل روشنفکران دوره پهلوى، از کتاب نویسشان گرفته، تا شاعرشان، تا محقّقشان، تا مصحّحشان، تا بیوگرافى نویسشان، گاهى با صراحت همان خط را دنبال مىکنند و از مثل «میرزا فتحعلى آخوندزاده»اى، آنچنان تجلیل مىکنند، که گویى از پیامبرى تجلیل مىکنند! براى اینکه میرزا فتحعلى به برکت ضدّیتش با دین و مبارزهاش با اسلام، هم رفت سر سفره تزارها نشست و نان آنها را خورد و کمک آنها را قبول کرد و هم بعداً وقتى که بلشویکها و کمونیستها به خامنه ما آمدند، به نام میرزا فتحعلى آخوندزاده کنسرت راه انداختند! من خودم چون در آن دوران، کودکى را نگذراندم، آنهایى که کودکیشان را در آنجا گذرانده بودند و یادشان بود، سالها پیش این ماجرا را براى من نقل مىکردند. مىگفتند وقتى در زمان «پیشهورى» - سالهاى 1324 و 1325 - تبریز و بخشى از آذربایجان در اختیار نیروهاى پیشکرده شوروى قرار گرفت و اشغال شد و حکومت به اصطلاح محلى تشکیل گردید و بعد هم تار و مار شدند، در آن وقت بلشویکها به تبریز آمدند و به خامنه رفتند و کنسرتى به نام میرزا فتحعلى آخوند زاده راه انداختند! یعنى یک نفر، هم در حکومت تزارى طرفدار دارد، هم در حکومت بلشویکها که حکومت تزارى را برانداخته است! شخصیت مضطرب را مىبینید!؟ نقطه مشترک حکومت تزارى و حکومت کمونیستى چیست؟ ضدّیت با مذهب، ضدّیت با اسلام؛ و ایشان منادى ضدّیت با اسلام بوده است. البته به نظر ما، در روشنفکرى به معناى حقیقى کلمه، نه ضدّیت با مذهب هست و نه ضدّیت با تعبّد. یک انسان مىتواند هم روشنفکر باشد؛ به همان معنایى که همه روشنفکر را تعریف کردهاند - کسى که به آینده نگاه مىکند، کار فکرى مىکند، رو به پیشرفت دارد - و هم مىتواند مذهبى باشد، مىتواند متعبّد باشد، مىتواند مرحوم دکتر بهشتى باشد، مىتواند شهید مطهّرى باشد، مىتواند بسیارى از شخصیتهاى روشنفکرِ مذهبىِ کاملاً مؤمن ما باشد که ما دیدهایم. هیچ لزومى ندارد که مخالف مذهب باشد. جالب اینجاست که وقتى قید عدم تعبّد را جزو قیود حتمى و اصلى روشنفکرى ذکر مىکنند، نتیجه این مىشود که علّامه طباطبایى، بزرگترین فیلسوف زمان ما که از فرانسه فلاسفه و شخصیتهاى برجستهاى مثل «هانرى کربن» به اینجا مىآیند و چند سال مىمانند تا از او استفاده کنند، روشنفکر نیست؛ اما مثلاً فلان جوجه شاعرى که به مبانى مذهب و مبانى سنّت و مبانى ایرانیگرى اعتقادى ندارد و چند صباحى هم در اروپا یا امریکا گذرانده، روشنفکر است؛ و هرچه در اروپا بیشتر مانده باشد، روشنفکرتر است! ببینید چه تعریف غلط و چه جریان زشت و نامناسبى به نام روشنفکر در ایران ایجاد شده بود! مربوط به :بیانات در جمع دانشجویان دانشگاه تهران - 1377/02/22 عنوان فیش :کنارگیری روشنفکران از نهضت پانزده ساله اسلامی در ایران کلیدواژه(ها) : روشنفکری در ایران, تاریخ روشنفکری در ایران, عملکرد روشنفکران غربزده در ایران, نهضت پانزده خرداد, کودتای 28 مرداد, تاریخ فعالیتها و مبارزات آیت الله خامنه ای قبل از نوع(ها) : روایت تاریخی متن فیش : در جریان مسائل عظیم کشور، روشنفکران با همین خصوصیات [مخالفت با مذهب و دین، علاقهمندى به سنن غربى وبىاعتنایى به سنّتهاى بومى و فرهنگ خودى ] حضور داشتند؛ اما در حاشیه. در قضیه 28 مرداد، هیچ مبارزه حقیقى از جانب روشنفکران صورت نگرفت. البته 28 مرداد نسبت به زمان ما، خیلى قدیمى و دور از دسترس است؛ لیکن شدّت عمل رژیم پهلوى در قضیه 28 مرداد، با روشنفکرانى که احیاناً به دکتر مصدق یا نهضت ملى علاقهاى هم داشتند، کارى کرد که بهکل کنار رفتند و هیچ مبارزه حقیقى از طرف مجموعه روشنفکر صورت نگرفت؛ در حالى که وظیفه روشنفکرى ایجاب مىکرد که به نفع مردم و به نفع آینده آنها وارد میدان شوند، شعر بگویند، بنویسند، حرف بزنند و مردم را روشن کنند؛ اما این کارها انجام نگرفت. بعد به قضیه پانزده خرداد مىرسیم که بزرگترین حادثهاى بود که در قرن حاضر در کشور ما، میان مردم و رژیم حاکم اتفاق افتاده بود. در پانزده خرداد، سخنرانى امام رضواناللَّهعلیه در قم و در روز عاشورا، آنچنان ولولهاى ایجاد کرد که یک شورش عظیم مردمى، بدون هیچ گونه رهبرى مشخّصى در تهران، فردا و پسفرداى آن روز به راه افتاد. اسنادى هم چاپ شده که نشاندهنده مذاکرات هیأت دولت براى مقابله با این حادثه در همان روزهاست. شما ببینید، آن سخنرانى و آن حضور مردم، چه زلزلهاى به وجود آورده بود. حرکت امام، با قویترین شکلى که ممکن بود انجام گیرد، انجام گرفت و مردم را به حرکت درآورد. بعد هم سربازان رژیم به خیابانها آمدند و مردم را به گلوله بستند. چند هزار نفر - که البته آمار دقیقش را هرگز ما نتوانستیم بفهمیم - در این ماجرا کشته شدند و خونها ریخته شد. آل احمد در همین کتاب «خدمت و خیانت روشنفکران» مىگوید: روشنفکران ایرانى ما - به نظرم چنین تعبیرى دارد - دست خودشان را با خون پانزده خرداد شستند! یعنى لب تر نکردند! همین روشنفکران معروف؛ همینهایى که شعر مىگفتند، قصّه مىنوشتند، مقاله مىنوشتند، تحلیل سیاسى مىکردند؛ همینهایى که داعیه رهبرى مردم را داشتند؛ همینهایى که عقیده داشتند در هر قضیه از قضایاى اجتماعى، وقتى آنها در یک روزنامه یا یک مقاله اظهارنظرى مىکنند، همه باید قبول کنند، اینها سکوت کردند! این قدر اینها از متن مردم دور بودند و این دورى همچنان ادامه پیدا کرد. گاهى نشانههاى خیلى کوچکى از آنها پیدا مىشد؛ اما وقتى که دستگاه یک تشر مىزد، برمىگشتند مىرفتند! یکى از نمونههاى جالبش، آدم معروفى بود که چند سالى است فوت شده است - حالا نمىخواهم اسمش را بیاورم؛ کتابش را مىگویم؛ هر کس فهمید، که فهمید - این شخص، قبل از انقلاب نمایشنامهاى به نام: «آ باکلاه، آ بىکلاه» نوشته بود. آن وقتها ما این نمایشنامه را خواندیم. او نقش روشنفکر را در این نمایشنامه مشخّص کرده بود. در آن بیان سمبلیک، منظور از «آ بىکلاه» انگلیسیها بودند و منظور از «آ باکلاه»امریکاییها! در پرده اوّل، نمایشنامه نشاندهنده دوره نفوذ انگلیسیها بود و در پرده دوم، نشاندهنده دوره نفوذ امریکاییها و در هر دو دوره، قشرهاى مردم به حسب موقعیت خودشان، حرکت و تلاش دارند؛ اما روشنفکر - که در آن نمایشنامه «آقاى بالاى ایوان» نام دارد - بهکل برکنار مىماند! مىبیند، احیاناً کلمهاى هم مىگوید، اما مطلقاً خطر نمىکند و وارد نمىشود. این نمایشنامه را آن آقا نوشت. من همان وقت در مشهد بعد از نماز براى دانشجویان و جوانان صحبت مىکردم؛ این کتاب به دست ما رسید، من گفتم که خود این آقاى نویسنده کتاب هم، همان «آقاى بالاى ایوان» است! در حقیقت خودش را تصویر و توصیف کرده است؛ بهکلّى برکنار! بنابراین، بدترین کارى که ممکن بود یک مجموعه روشنفکرى در ایران بکند، کارهایى بود که روشنفکران ما در دوره پانزده ساله نهضت اسلامى انجام دادند؛ بهکل کنار رفتند! نتیجه هم معلوم شد: مردم مطلقاً از آنها بریدند. البته تا حدودى، تعداد خیلى معدودى وسط میدان بودند. از جمله خود مرحوم آل احمد بود. حتّى شاگردان و دوستان و علاقهمندانش وارد این میدان نشدند؛ خیلى دورادور حرکتى کردند. زندانها از مردم، از روحانیون، از دانشجویان، از طلبهها، از آحاد مردم، از کارگر و از کاسب پُر بود. تمام طول این سالهاى متمادى، بیشترین تعداد زندانیان را، زندانیان مربوط به نهضت امام تشکیل مىدادند؛ چون تلاششان، تلاشى بود که دستگاه را به ستوه مىآورد. این چهرههاى معروفى که همه مىشناسید، زندان رفتند و ساعتهاى متمادى زیر شکنجه فریاد کشیدند؛ اما آن آقایان نه! البته بعضى از اینها که به خاطر چیز مختصرى به زندان مىافتادند، تقریباً به فوریت به توبهنامه مىرسیدند! الان در میان همین چهرههاى معروفى که مىخواهند عامل ارتجاع روشنفکرى در زمان ما شوند - که بعد عرض مىکنم - کسانى بودند که در زندان نامه مىنوشتند و التماس و گریه مىکردند! ما اینها را کاملاً از نزدیک مىشناسیم؛ خودشان هم مىدانند که ما آنها را مىشناسیمشان؛ اما جوانان اینها را نمىشناسند. آن مجموعه آن روز، تا زمان انقلاب نشان داد که یک قشر غیر قابل اعتماد براى رهبرى فکرى مردم است. البته یکى، دو سال به انقلاب، حرکتى به وجود آمد. این حرکت هم به این شکل بود که موج نهضت، با بار معرفتى و اعتقادى خودش، وارد محافل گوناگون شد. خیلیها بودند که به اسلام اعتقاد نداشتند؛ اما به برکت نهضت، به اسلام اعتقاد پیدا کردند. خیلى از دختران بودند که به حجاب هیچ اعتقادى نداشتند؛ اما در دوران نهضت، بدون اینکه کسى به آنها حتّى یک کلمه بگوید، خودشان باحجاب شده بودند؛ یعنى نهضت امام، نهضت اسلامى، با گسترش خودش، با اوج خودش، با کربلایى شدن خودش، هرچه بیشتر تلفات مىداد، هرچه بیشتر شهید مىداد، هرچه بیشتر فدایى مىداد، طرفداران بیشتر و پیام گستردهترى پیدا مىکرد. هرچه پیام انقلاب پیش مىرفت، پیام نهضت هم که همان پیام دین و پایبندى به اصول و معارف اسلامى بود، گسترش پیدا مىکرد و البته مجموعهاى را هم شامل شد. اینها - اشخاص مشخصى که البته من نمىخواهم اسم بیاورم - وارد میدان شدند، تا انقلاب شد. مربوط به :بیانات در دیدار مدیران و مسئولان مطبوعات کشور - 1375/02/13 عنوان فیش :تولد بیمار روشنفکری در ایران کلیدواژه(ها) : روشنفکری در ایران, تاریخ روشنفکری در ایران نوع(ها) : روایت تاریخی متن فیش : «روشنفكری در ایران، بیمار متولد شد» - كسانی كه پدیدهی روشنفكری را به معنای غربی و اروپاییاش وارد كشور ما كردند، آدمهای سالمی نبودند. امثال «میرزا ملكم خان» بودند. آدمِ خوبشان كسی مثل «تقیزاده» بود كه كلمهی قصار معروفش، هنوز در گوشها زنگ میزند و بیانگر حالت خودباختگی اوست. روشنفكری در ایران، اساساً سالم متولد نشد. لذاست كه در طول این سالیان دراز، روشنفكرهای خوب، روشنفكرهای متعهّد و حقیقتاً دلسوز - یكی از خصوصیات روشنفكری «تعهد» است؛ به این معنای معروف در كشور ما - واقعاً حائز این معانی بودند. اما درعینحال، جریان روشنفكری، جریانی نشد كه بتواند با مردم ایران مخلوط شود، اُنس بگیرد، از آنها بیاموزد و به آنها تعلیم دهد. در اغلب قضایا، جریان روشنفكری، تجربهی خوبی نشان نداد. البته بعضی از اشخاصِ روشنفكر، انصافاً خیلی خوب وارد میدان شدند و فداكاریهای زیادی هم كردند. اگر علما را كه یكی از دو جریان مؤثّر در نهضت مشروطیت بودند، از مجموعهی روشنفكری خارج بدانیم، روشنفكرهای آن دوره كه در قالب انجمنها و غیره میگنجیدند، دومین جریان تأثیرگذار محسوب میشدند. لكن بعد از صدور فرمان مشروطیت، آن اشكالات معروف در جریان روشنفكری پدید آمد. مربوط به :بیانات در دیدار اعضای شورای نمایندگان ولیفقیه در دانشگاهها - 1373/06/22 عنوان فیش :بنا شدن دانشگاه بر پایه مبارزه با دین در زمان رضاخان کلیدواژه(ها) : روشنفکری در ایران, تاریخ روشنفکری در ایران, تاریخ بر سر کار آمدن پهلوی اول و نهضتهای اعتراضی, عملکرد فرهنگی رضاخان, دانشگاه نوع(ها) : روایت تاریخی متن فیش : پایه و بنای دانشگاههای ما بر بیدینی بوده است. خشت دانشگاه کشور در زمان رضاخان نه فقط بر اساس بیدینی، بلکه براساس مخالفت و مبارزهی با دین نهاده شده است. کسانی هم که اولین فعّالین، اساتید و مدیران این دانشگاهها محسوب میشوند، عناصر ضدّدین بودند. کسانی بودند که به دین هیچ اعتقادی نداشتند و فکر میکردند موضوعات دینی خرافات است. اصلاً پایهی دانشگاه کشور ما اینطور گذاشته شده است؛ درست مثل پایهی روشنفکری کشور ما که بر ضدّیت با دین گذاشته شد. کسانی که از اوّل - از دوران قاجاریه - روشنفکری ایران را بنیانگذاری کردند - میرزا ملکم و امثال او - اساساً آدمهای ضدّدین بودند. نمیگوییم از کسی پول میگرفتند که با دین مبارزه کنند. ممکن است بعضیشان اینطور بودند، لکن حکم کلّی نمیکنم که همه پول گرفته بودند تا با دین مبارزه کنند. تحصیلکردههای اروپا بودند؛ تحصیلکردههای روسیهی تزاری آن روزگار هم بودند. اصلاً آنها برای دین اعتقادی قائل نبودند. میگفتند این حرفها چیست؟ آخوندی! آخوندها کیاند؟ چیاند؟ جز یک عدّه مزاحم، جز یک عدّه اذیت کن، جز یک عدّه بیسواد!؟ عقیدهشان این بود. این دانشگاه پایهاش اینطور گذاشته شد. مربوط به :بیانات در دیدار هنرمندان و مسئولان فرهنگی کشور - 1373/04/22 عنوان فیش :علل زاویه عده ای از روشنفکران با انقلاب اسلامی کلیدواژه(ها) : تاریخ فعالیتها و مسئولیتهای آیت الله خامنه ای بعد, روشنفکری در ایران, تاریخ روشنفکری در ایران نوع(ها) : روایت تاریخی متن فیش : دلیلِ عدم انجذاب روشنفکران به انقلاب، نقصِ ایده و فکر و اندیشهی انقلاب نبود؛ چون پیش از آن، خیلی از همین روشنفکران، به دستگاهی که اصلاً فکر و اندیشه نداشت - یعنی دستگاه حکومت پهلوی - جذب شدند. چقدر شاعرِ خوبِ درجهی یک و چقدر هنرمندِ فیلمساز و موسیقیدانِ خوبِ درجهی یک در این مملکت مجذوب دستگاه پهلوی شدند و از دل و جان برای آن دستگاه کار کردند! نمیخواهیم بگوییم که آنها به آن دستگاه هم اعتقادی نداشتند. چون مقوله، اصلاً مقولهی اعتقاد نیست؛ بلکه مقولهی رفاقت و همراهی و همکاری است. اعتقاد چیست؟ وقتی که عقیدهای هست، اعتقاد موضوع پیدا میکند. وقتی که عقیده و فکری وجود ندارد، اعتقاد معنا پیدا نمیکند. در دستگاه پهلوی، چیزی که بشود به آن عقیده بست، وجود نداشت؛ اما درعینحال، کسانی با دل و جان برای آن کار کردند. من خیلی از آنها را از نزدیک میشناختم و میدانستم که چه کارهاند. واقعاً دفاع میکردند؛ واقعاً دوست میداشتند؛ واقعاً برای دستگاه پهلوی کار میکردند. خوب؛ کدام فکر، کدام روال و کدام مسلک از فکر و روال و مسلکِ حکومتی مبتنی بر فساد و زور - که دستگاه پهلوی بود - عقبتر و ناتوانتر است؛ که بگوییم «نظام اسلامی و انقلاب اسلامی، اینطوری است»؟ پس، این دلیلِ نقص در فاعل نبود؛ دلیل نوعی حالت خاص در «قابل» بود. گاهی در یک قشر، گَهگیریای هست که نمیشود راحت با آن کنار آمد. گذشته از این، اسلام خصوصیتی هم دارد. اسلام به مسؤولیتهای اجتماعی بسنده نمیکند؛ بلکه به مسؤولیتِ فردی هم قائل است. جزو ارزشهای اسلامی، یکی هم این است که طرف اهل فحشا نباشد؛ شُرب خمر نکند؛ فساد جنسی نداشته باشد؛ دروغگو نباشد. اینها هم هست دیگر! خوب؛ آن هنرمندی که خیلی هم آدم صاف و سالم و نجیب و خوبی است، اما اهل این کارهاست، میتواند با این نظام همراهی کند!؟ طبیعی است که نمیتواند؛ مگر با یک گذشت. خوب؛ گذشت را که همه کس ندارد! یکی از روشنفکرانِ فعّال معروف که هنوز هم در قید حیات است و قبل از پیروزی انقلاب، اندک مقالات خوبی هم با امضای مستعار در روزنامهها به دست چاپ میسپرد، اوایل انقلاب با ما آشنا شد. من این فرد را از دور میشناختم، ولی از نزدیک با وی آشنایی نداشتم. من و مرحوم بهشتی و آقای هاشمی و مرحوم باهنر، با چند نفر دیگر در «کانون توحید» نشسته بودیم که گفتند این شخص آمده است. دیگرانی که آنجا حضور داشتند وی را نمیشناختند؛ اما من که دورادور او را میشناختم، گفتم: «بگویید بیاید.» آمد و خیلی با ما گرم گرفت و با جمع ما مأنوس شد. مردی روشنفکر و هوشمند و از لحاظ ذهنی، انسانی فرهیخته بود. آدمِ کوچکِ بدی نبود. جلسهی دومی که ایشان از ما وقت گرفت و با عجله نزدمان آمد، مصادف با روزهایی بود که امام دستور داده بودند زنهای بیحجاب نباید در ادارات حضور داشته باشند. یادتان هست دیگر! امام در همان اوایل انقلاب - ماه اوّل بود یا دوم، نمیدانم - چنان دستوری صادر کرده بودند. باری؛ این شخص، یقهکَنان آمد و گفت: «آقا! این چه دستوری است امام دادهاند!؟ این چه کاری است که میکنید!؟ این چه حرفی است که میزنید!؟» خلاصه، با ما بنای محاجّه کردن را گذاشت و بعد هم رفت که رفت! شما ببینید همین یک کلمه حرف امام که به موضوع حجاب و پوشش زن ارتباط پیدا میکرد - یعنی حکمی است در اسلام که نمیشود آن را ندیده گرفت - چه تعداد افراد را از ما رویگردان کرد! در زمینهی ارزشهاىِ فردىِ اسلامی، هر قدم که جلو بروید به موارد زیادی از این قبیل برخورد میکنید. خوب؛ فلان آدم دلش میخواهد بنشیند و مشروبات الکلی مصرف کند. در سرودههای شاعران ما، این همه از میصحبت میشود؛ یعنی اصلاً میدر زندگی نباشد!؟ اگر کسی با چنین منطقی به بادهگساری بنشیند، میشود!؟ اسلام میگوید: «نه فقط نمیشود، بلکه حدِّ شرعی هم دارد.» اسلام برای دروغ گفتن و غیبت کردن، حدِّ شرعی قائل نشده، اما برای میخوارگی حدّ شرعی قائل شده است. برای ارتباط با جنس مخالف، به شکل لطیفِ آمیختهی به شهوت - یعنی همان محبّتهای لطیفی که در آنها شهوت هم هست و کسی نمیتواند بگوید نیست - مجازات درنظر گرفته است. مثلاً فرض کنید که فلان آقا با فلان فرد از جنس مخالف، خیلی دوست است و خیلی هم دوستش دارد. آیا در این میان، هیچ رقیقهی شهوانی وجود ندارد!؟ چه کسی میتواند چنین ادّعایی بکند!؟ خوب؛ خیلی از افراد که جوان بودند یا حتّی فراتر از عمر جوانی قرار داشتند، سر و کارشان با چنین مسائلی بود و دلشان را به این حرفها خوش میکردند. اسلام این را قبول نمیکرد. انقلاب اسلامی، نظام اسلامی و ارزشهای اسلامی، این مسائل را قبول نمیکرد. چنین مسائلی را نه پیغمبر قبول کرده است و نه قرآن. شوخی که نیست! ما از خودمان که در نیاوردهایم! ایستادن در مقابل چنین خلافهایی، عدّهای را از ما گرفت. ایستادن در مقابل چنین خلافهایی، عدّهای را از ما گرفت. اگر ما برای این خلافها و خلافکارها، منع و مجازات نداشتیم، یک نفر در این نظام کافی بود که بتواند صد نفر از برجستگان عالم روشنفکری را جذب کند. یک نفر به راحتی میتوانست چنین کاری را بکند. چون روشنفکر و هنرمند و آن روح لطیف، همچنان که از آن طرف گَهگیری دارد، از این طرف هم گَهگیری دارد. گاهی با یک لبخند میشود آنها را جذب کرد. «به حُسن خلق توان کرد صیدِ اهل نظر - «اهل نظر» را باید بگویند «اهل هنر» - «به دام و دانه نگیرند مرغ دانا را.» طرف، نه مقام میخواست، نه پست میخواست و نه وزارت میخواست. یک لبخند و یک توجّه و احیاناً یک گعدهی دوستانه - به قول ما طلبهها - میخواست. خوب؛ نمیشد دیگر! مربوط به :بیانات در دیدار هنرمندان و مسئولان فرهنگی کشور - 1373/04/22 عنوان فیش :همراه نبودن هنرمندان برجسته دوران پهلوی با انقلاب اسلامی کلیدواژه(ها) : روشنفکری در ایران, تاریخ انقلاب روسیه و شکلگیری اتحاد جماهیر شوروی, مقایسهی انقلابهای جهان, انقلاب اکتبر روسیه, تولستوی آلکسی, شولوخوف، میخائیل, کتابخوانی رهبری, تاریخ فعالیتها و مسئولیتهای آیت الله خامنه ای بعد نوع(ها) : روایت تاریخی متن فیش : ایستادن [انقلاب]در مقابل چنین خلافهایی[بی حجابی ، میگساری ، شهوت جنسی]، [عدّهای] از [روشنفکران و هنرمندان] را از ما گرفت. اگر ما برای این خلافها و خلافکارها، منع و مجازات نداشتیم، یک نفر در این نظام کافی بود که بتواند صد نفر از برجستگان عالم روشنفکری را جذب کند. یک نفر به راحتی میتوانست چنین کاری را بکند. چون روشنفکر و هنرمند و آن روح لطیف، همچنان که از آن طرف گَهگیری دارد، از این طرف هم گَهگیری دارد. گاهی با یک لبخند میشود آنها را جذب کرد. «به حُسن خلق توان کرد صیدِ اهل نظر - «اهل نظر» را باید بگویند «اهل هنر» - «به دام و دانه نگیرند مرغ دانا را.» طرف، نه مقام میخواست، نه پست میخواست و نه وزارت میخواست. یک لبخند و یک توجّه و احیاناً یک گعدهی دوستانه - به قول ما طلبهها - میخواست. خوب؛ نمیشد دیگر! من وقتی با دید مقایسه به انقلابِ سوسیالیستىِ شوروىِ سابق و انقلاب اسلامی خودمان نگاه میکنم، میبینم آن انقلاب چقدر خشن بوده است! اگر کسی تاریخ وقایع آن انقلاب را خوانده باشد، به خشونتش پی میبرد. متأسّفانه، اغلب جوانان ما، اصلاً از انقلابهای دیگر خبر ندارند. من گاهی از این بابت، واقعاً غصّه میخورم. اصلاً نمیدانند انقلاب سوسیالیستی شوروی سابق که بزرگترین انقلاب زمان معاصر تا قبل از انقلاب اسلامی بود و این همه هیاهو در دنیا داشت، در مقایسه با انقلاب ما، از چه ظواهر ناخوشایندی برخوردار بود. انسان وقتی با دید مقایسه به این انقلاب در قبال آن انقلاب نگاه میکند، میبیند واقعاً فرقشان از زمین تا آسمان است. بنده مطالب زیادی در این زمینهها خواندهام و تقریباً جزئیّاتِ قضایا را میدانم. یعنی هم از طریق نوشتههای مستقیم و تاریخ نگاری و هم از طریق داستانهایی که در این زمینه نوشته شده است و خیلی از خصوصیات را دقیقتر و ریزتر و روشنتر بیان میکند، میدانم که در شوروی سابق چه گذشته است. علیایحال، وقتی انقلاب خودمان را با انقلابِ سوسیالیستىِ شوروىِ سابق مقایسه میکنم، میبینم انقلاب ما خیلی بهتر از آن انقلاب است. اما همان انقلابِ خشنِ غیر قابلِ پذیرش، عدّهی بیشماری از روشنفکران، نویسندگان و شعرای درجهی یک روسیهی آن زمان را جذب کرد. حتی کسانی هم که ابتدا مخالف انقلاب سوسیالیستی بودند، پس از مدّتی، جذب آن شدند. یکی از آن مجذوبین آلکسی تولستوی است که من یکی دوبار، به مناسبتی اسم او را در جمع بعضی از شما آقایان که به اینجا آمده بودید، آوردهام؛ چون از او خیلی خوشم میآید. او که چند کتاب معروف هم دارد، نویسندهی عجیبی است. آلکسی تولستوی تا سال ۱۹۲۵ میلادی، ضدّانقلاب بوده است و حتّی از کشور فرار میکند و به قول آقایان، به اصطلاح به عنوان «عنصر سفید» آن روزگار، به آلمان یا فرانسه میرود. ولی پس از مدّتی که به شوروی برمیگردد، کتاب «گذر از رنجها» را مینویسد. نمیدانم این کتاب را دیدهاید یا نه؟ «گذر از رنجها» رمانی بسیار عالی در بابِ انقلابِ سوسیالیستىِ شوروی است. این آدم که ابتدا ضدّ انقلاب بوده است، چنین کتابی مینویسد. همانطور که میدانید، تاکنون کتابهای بسیاری راجع به انقلاب اکتبر نوشته شده است. اما بنده، دو رمان از رمانهای معروف و درجهی یک در این خصوص را خواندم و با هم مقایسه کردم؛ اگرچه بیش از دو کتاب و تقریباً میشود گفت تعداد زیادی کتاب راجع به انقلاب اکتبر خواندهام. یکی از این دو رمان «دُنِ آرام» اثر شولوخف است که معروف است. خودِ شولوخف هم، بلاتشبیه مثل شما آقایان است. یعنی اصلاً پدید آمدهی انقلاب است؛ مربوط به طبقهی انقلاب است؛ نویسندهی انقلاب است. او که در دوران انقلاب اکتبر در جوانی به سر میبرده است، «دُن آرام» را تحت تأثیر حوادث و وقایع انقلاب نوشته است. دومین رمان هم «گذر از رنجها» ی آلکسی تولستوی است که گفتیم ابتدا ضدّانقلاب بود. رمان «گذر از رنجها» نه فقط از لحاظ داستانی، که از لحاظ گرایش به اصول انقلاب و مجذوب بودن در مقابل حوادث و پدیدههای انقلاب و ترسیم زیبای حوادث آن، بهتر از رمان «دُنِ آرام» است. «گذر از رنجها» در واقع چهرهی انقلاب را زیبا ترسیم کرده و زیبا نشان داده است. راجع به رمان «دُنِ آرام»، در جایی خواندم: زمانی که شولوخف نوشتن آن را به پایان برد، به او اجازهی انتشار و پخشش را ندادند. ولی بعداً ماکسیم گورکی که رئیس شورای ممیّزىِ فرضاً وزارت ارشادِ شوروىِ آن روز بود - و آن وزارتخانه هم، از اوّل انقلاب، خودىِ خودی محسوب میشد - گفت: «من به عهده میگیرم که شولوخف خودی است.» و الّا، مسؤولینِ فرهنگىِ نظامِ سوسیالیستىِ شوروی، مدّعی بودند چون شولوخف اهل قزّاقستان است، لذا در رمان خود، احساسات قزّاقی و بومىِ منطقهی «دُن» را منعکس و القا کرده است. بههرحال، این نویسنده، یک ضدّ انقلاب بوده است که تبدیل به فردی انقلابی میشود و چنان رمانی را مینویسد. ما چنین کسانی را نداریم. اگرچه قبل از انقلاب هم رماننویس نداشتیم؛ اما هنرمندان برجستهی معروفِ آن زمان، خیلی به ندرت به انقلاب گراییدند. واقعاً به ندرت به این طرف آمدند. از آن نویسندگان معروفِ حسابی، از آن شاعران معروفِ حسابی، از آن طنزنویسان معروفِ حسابی، از آن موسیقیدانان معروفِ حسابی، از آن فیلمسازان معروف - اگر چه در این میدان، اثر چندان برجستهای مثل شعر و ادبیّات نداشتیم - از آن ادبای معروفِ حسابی و از آن مطبوعاتیهای معروفِ حسابی، هیچ یک به این طرف نیامدند؛ هیچ یک! مربوط به :بیانات در دیدار هنرمندان و مسئولان فرهنگی کشور - 1373/04/22 عنوان فیش :مقایسه شخصیت عناصر جبهه فرهنگی خودی و غیرخودی کلیدواژه(ها) : خودی و غیرخودی, تاریخ فعالیتها و مبارزات آیت الله خامنه ای قبل از, روشنفکری در ایران, تاریخ روشنفکری در ایران نوع(ها) : روایت تاریخی متن فیش : [از عوامل سایش جبهه ی خودی فرهنگی]خودباختگىِ عناصر جبههی خودی، در مقابل شخصیّتهای جبههی دشمن، به خاطر احساسِ برترىِ صنفىِ آن شخصیّتها بر این عناصر بود. این حقیقت قابل انکار نیست. مثلاً فرض بفرمایید وقتی یک هنرمندِ این جبهه، در رشتهای از هنر، سرافراز و بیاعتنا، مقداری پیش میرفت و بعد در جایی احساس خستگی میکرد و میخواست لحظهای بایستد و نفس تازه کند، تا چشمش به هنرمند رشتهی خودش در جبههی مقابل میافتاد، مرعوب او میشد! اصلاً نسبت به آن طرف، احساس مرعوبیّت داشت. البته این مرعوبیّت، گاهی مرعوبیّتِ صرف و گاهی تأثّر و انجذاب از طرف مقابل بود. بنده در موارد زیادی دیدم که هنرمند جبههی خودی، به هنرمند جبههی مقابل به چشمی نگاه میکند که گویی آن هنرمند، «بزرگ» است! دیگر این را نمیدانست که ممکن است هنرمند جبههی مقابل، هنرش بالاتر باشد، اما شخصیّتش کوچکتر از شخصیّت اوست که در جبههی خودی است. نمیدانست که هنرمند جبههی مقابل، از شجاعت، آزادگی و همّتی که او دارد، بیبهره است و در محیط باز، پرورش نیافته است. نمیدانست که او همان کسی است که روی پاهای نوکران شاه و فرح افتاده و کفش آنها را بوسیده است. پس چه اهمیت دارد!؟ لقبِ با طنطنهی «استاد» چه ارزشی دارد و مگر میتواند واقعیت را تغییر دهد!؟ یک وقت عدّهای از آقایانِ ادبا به اینجا آمده بودند؛ و من خاطرهای را که به یادم آمده بود، برایشان تعریف کردم. مضمون حرفم این بود که گفتم: «من، بزرگِ این اساتید و هنرمندان جبههی مقابل را دیدم که روی پای شاه افتاد و کفش او را بوسید!» این را که میگویم «دیدم»، نه اینکه خودم به عینه دیده باشم؛ بلکه در زمان ما و علی مرئی و مسمع ما واقع شد. آری؛ به مناسبتی، اساتید و رؤسای دانشکدههای آن روزگار، در صفِ سلام ایستاده بودهاند که آن فرد، با آن همه تحقیق و کتاب و اسم و رسم، روی پای شاه افتاد. مدّتی از این رسوایی گذشته بود که یک روز به او گفتم: «استاد! این چه کاری بود شما کردید!؟ این مردک بیسواد کیست که روی پایش افتادید!؟» گفت: «هیبتِ سلطانی، مرا گرفت!» این عذرش بود! به آن آقایانِ ادبا گفتم: «عناصر جبههی غیر خودی، کسانی هستند که رئیسشان چنان فردی بود. آن وقت شما میخواهید من که دلباختهی انقلابم، برای کسی که در مقابل آن بت، آنطور جبهه بر زمین میسایید - بتی که ما آن را با دست خودمان شکستیم - اندک ارزش و حرمتی قائل باشم!؟ معلوم است که قائل نیستم!» هنرمندان جبههی خودی که مرعوب عناصر جبههی غیرخودی میشدند، غالباً نمیدانستند آنها کیاند و چه کارهاند. نمیدانستند آنها همان کسانی هستند که منّت کشی میکردند و پول میگرفتند، تا بتوانند به فلان قهوهخانهی روشنفکری بروند و تا ساعت دوىِ بامداد، عرق بخورند! در یکی از خیابانهای تهران - که نمیخواهم اسمش را ذکر کنم - به شاعری مدّعی - هم مدّعىِ شعر و هم مدّعىِ آزاداندیشی و روشنفکری - خانهای دادند و او در آن خانه اقامت گزید. اجازه هم دادند منقل تریاکش رو باشد و او بهکلّی از همهی آرمانهایش چشم پوشید! عناصری چنین، در همین شهر تهران، حاضر بودند در مقابل کسی که با رئیس دفترِ فلان شخصیّت وابسته به دربار ارتباط داشت، تا کمر خم شوند؛ برای اینکه به فلان سفر تحقیقی و علمی اعزامشان کنند، یا به آنها فلان بورس و فلان امتیاز را بدهند و یا اگر در جیبشان تریاک دیدند، به زندان نبرندشان! عناصر جبههی مقابل، چنین آدمهایی هستند. آن جوانی که وسط میدان ایستاده، در مقابل شیطان بزرگ صلاىِ مردی و مردانگی سرداده و اصلاً نظام جهانی را به محاکمه کشیده است و همهی دنیا روی او حساب میکنند و از او میترسند، چرا باید در برابر آدمی که گیرم هنرش از او بالاتر است، اما شخصیّت انسانیاش یک صدم او نیست، احساس مرعوبیّت کند!؟ متأسفانه نمیشناختند و احساس مرعوبیّت میکردند. آن وقت، از مرعوب کنندهها، عدّهای که در ایران بودند، به سوراخها خزیده بودند و در اوایل حتی جرأت نمیکردند خودشان را نشان دهند! آن عدّه هم که در خارج به سر میبردند، به خیال خودشان به جمهوری اسلامی متلک و لیچار میگفتند؛ آن را مذمّت میکردند؛ در ذمّش شعر میسرودند و مقالهی صد تا یک غاز مینوشتند. مانند امروز، هیچ کس هم به حرفهای آنها اعتنایی نداشت. من به شما عرض کنم: همینهایی که گاهی در مجلاّت ایران اسمشان را با عظمت میآورند، هیچ آبرویی در محیطهای علمی و فرهنگی دنیا ندارند! چون متصدّیان محیطهای مذکور میدانند که اینها مأمور و نانخورِ سازمانهای اطّلاعات و امنیّت آنهایند! شما ملاحظه کنید: اگر بزرگترین شخصیّت فرهنگی دنیا، در زمان رژیم طاغوت به ایران میآمد و بعد معلوم میشد که وی مهمان ساواک بوده است، ممکن بود کسی - ولو کسانی که خودشان هم چندان مقابل با ساواک نبودند - اندک ارزشی برایش قائل شود؟ اینها در دنیا چنین وضعیتی دارند. معلوم است که از «سیا» و «اینتلیجنت سرویس» پول میگیرند و نوکر آنهایند. اینها در دنیا آبرویی ندارند. اما وقتی نوبت به ما - به جمهوری اسلامی و به مردم ایران میرسد - زبان پیدا میکنند. گفت: «اسد علی و فی الحروب نعامة.» به ما که میرسند شیرند، اما در میدان نه؛ شتر مرغ یا روباه یا از این قبیل جانورانند. جوان هنرمندِ جبههی خودی، نمیدانست که اینها از لحاظ شخصیت، اینقدر پستند. لذا مجذوب و مرعوبشان میشد. یکی از عوامل سایش در جبههی خودی، همین بود. این را قبول کنید. متأسفانه من چنین سایشی را دیدهام. مدّت زمانی که گذشت، عناصر جبههی مقابل، مقداری دل و جرأت پیدا کردند و شیر شدند! آنگاه بدجنسی را هم شروع کردند. کافی است غربیها از هنرمندی که در ایران است، ناگهان تمجید کنند. بدیهی است جوان هم فوراً جذب میشود. خوب؛ انسان که از تمجید بدش نمیآید. امثال ما که پیریم و مدّعی هزار تجربه، در مقابل چنین مؤثّراتی، دلهایمان میلرزد. آنکه جوانِ نرمِ روشنِ مصفّاست، معلوم است چه حالی پیدا میکند! طوری وارد شدند که اگر از آن طرف دنیا بگویند، فلان کس عجب شعری گفت و عجب مقالهای نوشت، آنکه این طرف دنیا نشسته است و جوان هم هست، احساس کند با آنها پیوندی دارد! متأسفانه از این کارها کردند و نوعی مرعوبیّت، به اضافهی نوعی رابطه و علقهی عاطفی به وجود آوردند. واقعاً یکی از عوامل سایش، خودباختگی عناصر جبههی خودی در مقابل عناصر جبههی دشمن بود. مربوط به :بیانات در دیدار هنرمندان و مسئولان فرهنگی کشور - 1373/04/22 عنوان فیش :تردیدبه نظام؛ یکی از عوامل سایش جبهه ی خودی فرهنگی کلیدواژه(ها) : شکاکیت و تردید در مبانی اسلامی, تاریخ فعالیتها و مسئولیتهای آیت الله خامنه ای بعد, قطعنامه 598, روشنفکری در ایران, تقریظهای آیتالله خامنهای بر کتابها نوع(ها) : روایت تاریخی متن فیش : [از عوامل سایش جبهه ی خودی فرهنگی] این است که در جبههی خودی، بعضاً به دلایلی، در پایبندی نظام به حرفها و آرمانهای خودش، تردید شد. اگر بخواهیم مثال کاملاً واضحی بزنیم - و البته در خصوص این مثال، عاملی هم وجود داشت که مشکل را تا حدودی برطرف میکرد - مسألهی قبول قطعنامهی ۵۹۸ و پایان جنگ بود که عدّهای را مردّد کرد. منتها گفتم: در آن قضیه، عاملی وجود داشت که همان وجود امام بود. چون امام کُر بود، دریا بود و مورد تردید قرار نمیگرفت، لذا عدّهی کثیر یا اکثری - نمیگویم همه - به خاطرِ گُلِ روىِ امام و به اتکای ایشان، حّجت را بر خود تمام شده دانستند. اما نفس این حرکت، خیلی از دلها را تکان داد که: «هان! چه شد!؟» آنها در اینکه نظام به حرفهای خودش پایبند است، احساس تردید کردند. ناگفته نماند که در طول پانزده سال اخیر، از این قبیل قضایا مکرّر اتّفاق افتاده است. گاهی احساس تردید در عنصر خودی بجا، ولی اکثراً بیجا بوده است. چون خودِ من در سطوح تصمیمگیری کشور بودهام و با خیلی از جوانان و عناصر مردّد ارتباطات عاطفی داشتهام، غالباً میدیدم بیهوده دچار تردید شدهاند و اصلاً جای تردید و نگرانی نبوده است. آنها بیهوده احساس نگرانی میکردند که «هان! چه شد!؟» مثلاً یک وقت میدیدیم که رسانههای دشمن، حساب شده و روی مقاصدی، از یک شخص که در جمهوری اسلامی مسؤولیتی داشت، تعریف میکردند! این تعریف، ایجاد تردید میکرد که «هان! چه شد!؟ چرا تعریف میکنند!؟ نکند حادثهای در شُرف تکوین است!؟» خوب؛ اگر افرادِ مردّد، صبر میکردند، بعد از گذشت دو، سه سال معلوم میشد که آن تعریفها تبدیل به دشنام شده است! کمااینکه امروز هم میبینید از این کارها هست. منتها آن ضربه، کار خودش را میکرد. این هم یک عامل بود که بعضی از نیروهای خودی را به واسطهی عللی موجّه یا غیر موجّه، در مواردی دچار چنین تردیدهایی کرد. در واقع، یکی از عوامل سایش در جبههی خودی همین عامل بود. من بعضی از نوشتههای جنگ را که میخواندم - و بعضاً هم میخوانم - میدیدم مثلاً فلان برادرِ جبههاىِ بسیجىِ مؤمنِ خوبی که دربارهی جنگ، داستان یا خاطره نوشته است، فرض کنید در سفری که به تهران آمده، از چیزی آزرده شده است؛ آن هم در زمانِ امام. بنده که غالباً در حواشی کتابهاىِ مورد مطالعهام، چند سطر به عنوان یادداشت مینویسم، در جاهایی از این نوشتهها و کتابها هم، یادداشتی کردهام. دلیلی که آن برادر را دچار - اگر نگوییم سرخوردگی - تردید کرده بود، واقعاً دلیل نبود. بلکه - همانگونه که گفتیم - صرفاً ناشی از احساس بود. ما اوّل سنگهایمان را با هنرمندان حق کردیم. ما مشهدیها به این حالت «گَهگیری» میگوییم. آقای معلّم منظور را میفهمند. دیگر نمیدانم شماها هم «گَهگیری» میگویید یا نه؟ بههرحال، چنین حالتی وجود دارد و در جامعهی هنرمندان، با آن لطافت و حساسیت، احیاناً چنین تردیدهایی را به وجود میآورد. این تردیدها، در زمینههای اقتصادی، در سیاست و حتی در خودِ جنگ - همانطور که گفتیم - ایجاد گردید. این هم عاملِ دیگری از سایشْ در جبههی خودی است. مربوط به :بیانات در دیدار هنرمندان و مسئولان فرهنگی کشور - 1373/04/22 عنوان فیش :دنیاطلبی؛ یکی از عوامل سایش جبهه ی خودی فرهنگی کلیدواژه(ها) : روشنفکری در ایران, دنیاگرایی, تاریخ فعالیتها و مسئولیتهای آیت الله خامنه ای بعد نوع(ها) : روایت تاریخی متن فیش : در جبههی خودی[فرهنگی]، برخورداری مادّی کم و امکانات ناچیز بود. جلوههای دنیا پر جاذبه است و چشمها و دلها را میفریبد؛ چنان که بعضی از کسان را فریفت. «دنیا» هم که میگویم، فقط پول و خانه و خودرو شخصی نیست. چیزهای دیگر هم هست. اسم درکردن، تعریف شنیدن، ستایش شنیدن، تمتّعات ناروا و نادرستِ جنسی و همهی امکاناتی که نفسِ انسان آنها را میخواهد، دنیا و جلوههای آن است. چنین وسوسههایی هم در عدّهای پدید آمد. البته عدّهی زیادی، واقعاً ایستادند و مردانه مقاومت کردند. ولی بعضی از افراد هم - به ندرت - در مقابل این وسوسهها و جلوههای دنیوی، پایشان سست شد. کسانی در قبل از انقلاب، اهل تمتّع بردن از شهوات حیات بودند؛ اما انقلاب که آمد، درِ تمتّعات را به کلّی به روىِ دلِ خودشان بستند. یک وقت کسی پیش من آمد و از فردی در همین جمع شما - که من خیلی به او علاقه و ارادت داشتم و دارم - بدگویی کرد. بدگوییاش هم این بود که گفت: این فرد، قبل از انقلاب چنین و چنان بوده است و برای صحّت ادعایش، عکسهایی هم به من نشان داد. من به آن کس گفتم «همین عکسها و مدارک، دلیل است که ارادت من به این شخص، مضاعف شود.» واقعاً هم خدا میداند که ارادتم مضاعف شد. به آن کس گفتم - حالا نمیخواهم خصوصیّات و جزئیّات را بگویم؛ و الّا همهتان تصدیق میکردید - : «ارادت من مضاعف شد. این حرفهایی که تو میگویی، موجب میشود ارادت من به این شخص، بیشتر شود. این آدم آنطوری بوده و حالا این است!؟» اما بعضی افراد، اینطور نبودند. یعنی حتّی بعد از آمدن انقلاب هم، از آن تمتّعات و وسوسهها دست نکشیدند. این هم یک عامل دیگر که باعث سایش جبههی خودی شد. مربوط به :بیانات در دیدار جمعی از کارگزاران فرهنگی - 1371/05/21 عنوان فیش :شروع تهاجم فرهنگی در ایران از دوران رضاخان کلیدواژه(ها) : تهاجم فرهنگی, رضا شاه پهلوی, تاریخ بر سر کار آمدن پهلوی اول و نهضتهای اعتراضی, واقعه کشف حجاب, روشنفکری در ایران, مطالعه تاریخ, روشنفکری در ایران, روشنفکری وابسته, آغاز تهاجم فرهنگی غرب علیه ایران, سلسله پهلوی نوع(ها) : روایت تاریخی متن فیش : تهاجم فرهنگی، از چه وقت شروع شد؟ مشخصاً از دوران رضاخان شروع شد. البته قبل از او، مقدمات آن، فراهم شده بود. کارهای فراوانی شده بود: روشنفکران وابسته، در داخل کشور ما کاشته شده بودند. نمیدانم آیا جوانان نسل ما و نسل انقلابی، تاریخچهی این صدوپنجاه، دویست سال را درست خواندهاند یا نه؟ من همهی دغدغهام این است که جوان انقلابی امروز، نداند ما بعد از چه دورانی، امروز در ایران مشغول چنین حرکت عظیمی هستیم. تاریخچهی این صدوپنجاه، دویست سال اخیر - از دوران اواسط قاجار به این طرف؛ از دوران جنگهای ایران و روس به این طرف - را بخوانید و ببینید چه حوادثی بر این کشور گذشته است. یکی از این حوادث، ایجاد جریان روشنفکری وابسته است. نمیشود بگوییم در ایران روشنفکر نداشتیم. همیشه و در همهی عصرها و دورانها، روشنفکرانی بودهاند؛ مردمانی که جلوتر از زمان خود را میدیدند و بر همین اساس میاندیشیدند و حرکت میکردند. اما غربمسلط به فنآوری و علم، روزی که خواست در ایران، پایگاه تسلط خودش را مستحکم کند، از راه روشنفکری وارد شد. از میرزا ملکم خانها و امثال اینها، تا تقیزاده ها، این روشنفکری دوران قاجار است که بیمار متولد شد. روشنفکری ایران، متأسفانه بیمار و وابسته متولد شد. چند نفری هم که آدمهای سالم و خالصی بودند، گم شدند. بقیه، وابسته بودند. بعضی وابسته به روسیهی آن روز - مثل میرزا فتحعلی آخوندزاده- یا وابسته به اروپا و غرب - مثل میرزا ملکمخان و امثالاینها بودند. این کارها در داخل ایران شده بود؛ لکن بردی نداشت. کسی که به نفع فرهنگ غربی - یعنی در حقیقت، به نفع سلطهی غرب بر ایران - و به نفع استعمار به وسیلهی انگلیس، در آن روز بزرگترین قدم را برداشت، رضاخان بود. شما ببینید این کارها در وضع امروز چقدر رسواست، که پادشاهی بیاید و یکباره لباس ملی یک کشور را عوض کند! مثلاً شما به هند که تشریف ببرید یا در اقصی نقاط عالم که بگردید، ملتها لباسهای خودشان را دارند؛ احساس افتخار هم میکنند؛ احساس سرشکستگی هم نمیکنند. اما اینها آمدند و یکباره گفتند: این لباس قدغن است! چرا؟ چون با این لباس، نمیشود عالم شد! عجب! ما بزرگترین دانشمندانمان - دانشمندان ایرانی که امروز آثارشان هنوز در اروپا تدریس میشود - با همین فرهنگ و در همین محیط پرورش یافتند. مگر لباس چه تأثیری دارد؟ این چه حرفی است؟! چنین منطق مسخرهای را مطرح کردند. لباس یک ملت را عوض کردند. چادر زنان را برداشتند. گفتند: «با چادر نمیشود که یک زن، عالم و دانشمند شود و در فعالیت اجتماعی شرکت کند.» من سؤال میکنم: با برداشتن چادر، در کشور ما، چقدر زنان در فعالیت اجتماعی شرکت کردند؟ مگر فرصتی داده شد برای اینکه زنان ما، در دوران رضاخان و پسر رضاخان، در فعالیتهای اجتماعی شرکت کنند؟! به مردان هم فرصت داده نمیشد؛ به زنان هم فرصت داده نمیشد. آن روز که زنان ایران وارد فعالیت اجتماعی شدند و کشور را با دو دست توانای خود بلند کردند و مردان این کشور را به دنبال خودشان به میدانهای مبارزه کشاندند، با همان چادر به میدانها آمدند. چادر چه تأثیر منفیای دارد؟! لباس چه تأثیری دارد در اینکه مانع شود از فعالیت یک زن یا یک مرد؟! عمده این است که این مرد، دلش چگونه است؛ فکرش چگونه است؛ ایمانش چقدر است؛ روحیهاش چگونه است؛ چه انگیزهای برای فعالیت اجتماعی یا علمی، در او گذاشته شده است؟ این مرد قلدر نادان بیسواد - رضاخان - آمد و در اختیار دشمن قرار گرفت. ناگهان لباس این کشور را عوض کرد؛ بسیاری از سنتها را عوض کرد؛ دین را ممنوع کرد! کارهایی کرد که همه شنیدهاید و در دوران پهلویها انجام گرفته است؛ آن هم با قلدری. او به چهرهی محبوب غرب - یعنی استعمارگران - تبدیل شد. مربوط به :بیانات در دیدار جمعی از کارگزاران فرهنگی - 1371/05/21 عنوان فیش :استفاده غرب از جریان روشنفکری برای استحکام تسلطش بر ایران کلیدواژه(ها) : عملکرد استعمارگران, عملکرد استعمارگران در ایران, روشنفکری در ایران, روشنفکری وابسته, تاریخ قاجاریه نوع(ها) : روایت تاریخی متن فیش : غربمسلط به فنآوری و علم، روزی که خواست در ایران، پایگاه تسلط خودش را مستحکم کند، از راه روشنفکری وارد شد. از میرزا ملکم خانها و امثال اینها، تا تقیزاده ها، این روشنفکری دوران قاجار است که بیمار متولد شد. روشنفکری ایران، متأسفانه بیمار و وابسته متولد شد. چند نفری هم که آدمهای سالم و خالصی بودند، گم شدند. بقیه، وابسته بودند. بعضی وابسته به روسیهی آن روز - مثل میرزا فتحعلی آخوندزاده - یا وابسته به اروپا و غرب - مثل میرزا ملکمخان و امثالاینها بودند. این کارها در داخل ایران شده بود؛ لکن بردی نداشت. کسی که به نفع فرهنگ غربی - یعنی در حقیقت، به نفع سلطهی غرب بر ایران - و به نفع استعمار به وسیلهی انگلیس، در آن روز بزرگترین قدم را برداشت، رضاخان بود. مربوط به :بیانات در جلسه بیست و هشتم تفسیر سوره بقره - 1371/03/06 عنوان فیش :محقق شدن حرکتهای اساسی جامعه توسط تودههای مردم، نه روشنفکران کلیدواژه(ها) : عملکرد استعمارگران در الجزایر, مقایسهی انقلابهای جهان, انحراف انقلابها, تاریخ فعالیتها و مبارزات آیت الله خامنه ای قبل از, تاریخ فعالیتها و مسئولیتهای آیت الله خامنه ای بعد, روشنفکری در ایران, روشنفکران (مخاطب), توجه به عامه مردم, اعتماد به مردم, آگاهی مردم, مردم باوری نوع(ها) : روایت تاریخی متن فیش : در طول سالهای پیش از انقلاب و بعداز انقلاب در محافل دانشجویی مکرر گفتم و اکنون باز هم تکرار میکنم ـ یک بخش کار[ حرکتهای اصیل و اساسی در جامعه]دست روشنفکر است، یعنی حرکتها که عبارت از تبیین و راهاندازی و تشریح حقایق سیاسی و اجتماعی است، این کار روشنفکر است و همانطور که گفتم، مردم بدون داشتن یک معلم و بدون کسی که آنها را ارائهی طریق کند این مسائل را مثل مسائل دیگر نمیدانند. پس از اول کار این روشنفکرها هستند که در هر کشوری با نوشتن مقاله، با گفتن شعر، با تنظیم آثار هنری، با نوشتن نمایشنامه، با ساختن فیلمهای گوناگون ـ حقایق سیاسی را وارد جامعه میکنند و اینجا نقش روشنفکرها نقش برجسته است. البته این کار با آن بینش خاص روشنفکری انجام میگیرد روشنفکران حرفهای و به اصطلاح، روشنفکران ویژه دارای بینش برتری هستند و یک چیزهایی را میفهمند و چون مطالعه کردند و کار کردند و دقت کردند، کَاَنَّ یک چیزی را میبینند که آدم معمولی در جامعه، آن را نمیبیند، مثلاً در دوران اختناق که مردم مشغول زندگی و کسب و کار خودشان بودند یک عدهای روشنفکرها که البته فقط روشنفکرهای غیردینی نبودند، بلکه روشنفکرهای دینی نقش بیشتری هم داشتند، مثل گویندگان مذهبی و طلاب حوزهها که میرفتند در شهرستانها سخنرانیهای خوب میکردند، یا نویسندگان مذهبی و کسانی که از این قبیل کارها میکردند و در کنارش نویسندگان وروشنفکرهای غیرمذهبی هم فعالیت داشتند، اینها خطر استعمار را برای مردم میگفتند و مسائل جاری جامعه و اینکه حکومت باید چگونه باشند را توضیح میدادند و مردم را به یک بینشی میرساندند. پس روشنفکر نقش تبیین و راهاندازی دارد و آنها در اینجا پیشرو هستند، اما بعد که مردم بر اثر این تبیین به آگاهی رسیدند و یک چیزهایی را فهمیدند، نوبت حرکت و اقدام میرسد که حرکت و اقدام را مردم انجام میدهند و روشنفکرها غالباً اهل حرکت و اقدام نیستند، چون آنها ملاحظه دارند، ترس دارند، وابستگی دارند، احساس تکلیف نمیکنند و میگویند ما کارمان را انجام دادیم. بنده با بسیاری از روشنفکرهای نسل خودمان، آن زمان که در دانشگاهها و بیرون دانشگاهها رمان مینوشتند یا شعر میگفتند و کارهای سیاسی میکردند، از نزدیک رابطه داشتیم و میدیدیم اینها طلبکارند، مثلاً یک آقایی که شاعر خوبی بود و انصافاً شعرهایش هم اثر داشت خودش را تشبیه میکرد به ماکسیمگورکی انقلاب اکتبر شوروی! میگفت من دیگر کار خودم را کردهام، و با اینکه هنوز سالها مانده بود به پیروزی انقلاب و پیروزی مستلزم زندان رفتن و کتک خوردن بود، او همهی اینها را حذف میکرد و میگفت من ماکسیمگورکی انقلابم، به قول شماها فاکتور میگرفت و میگفت بقیه کارها را دیگران بکنند، و لذاست که اقدام را مردم میکنند. حالا اینجا برای اینکه شما بدانید این نکته از نکات روشنفکری است، یعنی وقتی نوبت به اقدام و حرکت میرسد آن وقت دیگر پای روشنفکر میلنگد، خود این یک حقیقت روشنفکری است و روشنفکرها همین را تحلیل میکنند. یک نویسندهای بود که الان مرده است البته این شخص ضدانقلاب است شد و گریخت، بعد هم مرد، یعنی ضایع شد و از بین رفت. در سالهای پیش از انقلاب نویسنده خوبی بود، نمایشنامههای خوبی هم مینوشت. یک نمایشنامهای نوشته بود بنام آی باکلاه، و آی بیکلاه که حاصل این نمایشنامه یک صحنهای را ترسیم میکرد که یک جمعی در یک کوچه هستند و یک آقایی بالای ایوانی ایستاده این جمع عصبانی و ناراحت را از وضعیت یک خانهای که در انتهای کوچه واقع شده از آنچه که در آن خانه هست و او میبیند اما مردمی که پشت دیوار بودند داخل خانه را نمیدیدند آن آقا از اطلاعات خودش به اینها کمک میکرد، یعنی به آن جمع میفهماند اینهایی که در خانه هستند دشمنند و در چه وضعیتی هستند؟ بعد که نوبت به اقدام شد و آن جمع خواستند حرکت بکنند هر چه به آن آقا اصرار کردند که میخواهیم حمله کنیم به این خانه تو هم از بالای ایوان بیا پائین او حاضر نشد بیاید پائین و دوباره این منظره تکرار میشود: یکی در مورد آی بیکلاه که منظورش انگلیس است و یکی هم در مورد آی باکلاه که منظورش آمریکاست، یعنی یک روشنفکر ایرانی وجود انگلیس و وجود آمریکا را در دو دورهی متمایز در داخل کشور تشخیص میدهد، کار زشت اینها و حرکت استعماری اینها و خیانتهای اینها را میبیند و برای مردم که در بینشان صنوف مختلف هستند بیان میکند (البته او چون ضد دین بود نگفته بود آخوند هم بینشان هست) و مردم که راه میرفتند بروند یک کاری بکنند به او میگویند تو هم بیا اما او میترسد و میلرزد و ناراحت میشود، بعد فرار میکند به یک گوشهای میگریزد. این نقش روشنفکر است!! من در همین بعد از انقلاب نوشتهای را از یکی از نویسندهها دیدم که نمیخواهم اسم او را ببرم اما نوشتهی خوبی بود، نقش روشنفکر زمان رژیم محمدرضاخان را به خوبی تشریح میکرد، که درست منطبق بود با آن عده از روشنفکرهایی که حالا رفتهاند اروپا، در خیابانهای پاریس و لندن و لوسآنجلس و جاهای دیگر، در قهوهخانه مینشینند و گپ میزنند و او در این داستان که نوشته، نقش روشنفکر جماعت را روشن میکند. روشنفکر جماعت در کشور ما به شدت ترسو بود و از اسم پلیس میترسید، اهل اقدام و اهل حرکت و کار نبود و از این گذشته آلودهی به تمام گرفتاریها بود، اهل مشروب، اهل مواد و از این قبیل چیزها بود، غالباً شب تا صبح را مینشینند و گپ میزنند، صبح تا نزدیک ظهر میخوابند بعد هم عصر که میشود در خیابان شاهرضای آن روز یا جاهای دیگر قدم بزنند و سرشب به فلان قهوهخانه، سری بزنند، و به فلان بار بروند دمی به خمره بزنند و بعد بقیه شب را باز برگردند به همان گپ زدن، کارشان این بود! یک سیکل بسیار، بسیار غلط زشت! این کار عمدهی روشنفکرها و همین نام نشاندارهایی است که شما میشنوید، یعنی همینهایی که حالا اسمشان در روزنامههای ضدانقلاب خارج از کشور با تجلیل میآید که چند کلمهای در فلان مجلهی ضد انقلاب داخلی نوشته (در داخل هم مجلهی ضد انقلاب کم نداریم که چاپ میکنند) یا اگر شعری گفته با آب و تاب شعرشان را مینویسد. یکی از همین آقایان شعرا که از دوستان مشهدی من بود و در طول مبارزات تقریباً با ما ارتباط داشت عیال او آمده بود به من شکایت میکرد که او رفته تهران و با اینها مأنوس شده. غالباً اینطور بودند که از حرکات مردمی و این چیزی که در بین مردم وجود داشت اینها خبری نداشتند و اصلاً جرأت ورود در حرکتهای مردمی را نداشتند. پس وقتی نوبت اقدام میرسد، بطور غالب روشنفکر غیبش میزند، مگر موارد استثنایی و آنها که واقعاً یک احساس ایمانی داشتند که عمدتاً مستلزم ایمان به غیب است و ایمان به غیب در اینجاها کمک میکند، اما آنهایی که ایمانی ندارند غیبشان میزند و همانطور که در جریان انقلاب دیدهاید اقدام و خطرپذیری را کردند خود این ورود در صحنهی اقدام، یک روشن بینی ویژهای به انسان در صحنه میدهد و آن آدمی که در صحنه هست چیزهایی را میبیند که آدم بیرون صحنه از دیدن آنها عاجز است، یعنی همین جوان معمولی که یا کاسب، یا دانشجو یا کارگر است و جزو آن قشر مخصوص روشنفکر نیست وقتی وارد میدان اقدام و حرکتهای کذائی کتک خوردنها و کتک زدنها میشود و روی صحنه میآید، خود این یک روشنبینیهایی پیدا میکند که این روشبینی با آْن روشبینی روشنفکرانه تفاوت عمده دارد، یعنی این روشنبینی، گستاخانه و همراه با تهاجم است، همین چیزی که در مردم ما دیده شده. شما وقتی نگاه کنید، میبینید مفاهیم روشنفکری امروز در تودهی مردم تقریباً به شکل خیلی واضحی عمومیت پیدا کرده است، یعنی هر کس به انقلاب نزدیکتر است این روشن بینی را دارد، مگر کسانی که از صحنهی انقلاب دورند و الان هم کسانی را داریم که با مظاهر انقلاب سروکاری ندارند، ولذا به همین نسبت از روشنبینی دور هستند و چون این روشنبینی گستاخانه است، با آن روشنفکری محافظه کارانه در تعارض قرار میگیرد، به آن معنا که آن روشنفکر هم نمرده و زنده است. بازهم فکر میکند، اما فکر او با این فکر متفاوت است او روشنبینیاش گستاخانه و همراه با اقدام و همراه با شجاعت و عمل و همراه با گشودن بنبستهاست، اگر چه غالباً از فرمها و قالبهای مخصوص روشنفکری بیرون است. اما آن روشنفکری که همچنان باقی مانده و یک چیزهایی سرهم میکند محافظه کارانه و دور از واقعیت و اقدام. دچار بنبستهاست لذا بعد از انقلاب آن کسی که روشنبینی گستاخانه دارد همچنان حرکت و اقدام میکند و به تدریج به اهدافش میرسد، یعنی اگر همین روشنبینی در ملت ادامه پیدا بکند هر مرحلهای، مرحلهی بعدی را بوجود میآورد و بعد از هر گامی، گام بعدی را برمیدارد تا برسد به هدف و نتیجه، آن وقت آن روشنفکر دیروزی که تا امروز زنده مانده، از دو حال خارج نیست، یا این است که میبیند حق مردم بوده و از آن چیزی که اتفاق افتاده عبرت میگیرد و برمیگردد تصدیق میکند که اشتباه کرده، یا اینکه روی همان دگم بودن خودش قرص و محکم میایستد و همان مواضع اولیه را حفظ میکند، منتها به یک شکل دیگر. در آستانهی انقلاب، شاید سه چهار ماه به انقلاب مانده بنده مشهد بودم که در تهران حوادث زیادی به وقوع میپیوست و در گرماگرم شروع مبارزات که همهجا راه پیمائیهای بزرگ و تظاهرات عظیم میلیونی تازه داشت شروع میشد، در مرکز گوته تهران که متعلق به آلمانیها بود یک عده انجمنی دست کردند و سخنرانیهای شبانه داشتند که شاید بعضی از شما سنتان اقتضا میکند به خاطر داشته باشید، چهارده سال پیش. در حدود فصل پاییز بود که در آن مرکز هر شب دو سه نفر سخنرانی میکردند و نوار سخنرانیها را میفرستادند برای ما، در مشهد، من که آن سخنرانیها را گوش میکردم میدیدم غالباً سخنهایشان یأسآمیز بود. مثلاً یک نفری در همان روزها سخنرانی کرده بود و گفته بود مگر میشود مشت با درفش مبارزه کند!؟ و این اصطلاح مشت با درفش در طول سالهای مبارزه همیشه تکیه کلام محافظه کارها بود، اما حالا که دیگر مردم حرکت کردهاند و حرکت عمومی شده و دستگاه سلطنت به لرزه در آمده وقتی این حرف بزند پیداست که خیلی ترسیده و دور از معرکه است و در حالی که آن شخص از نویسندههای معروف آن روزگار بود، این عبارت مشت با درفش را میگفت، که البته آنوقت چپگراها و لیبرالها و وابسته به جناح غرب یا به جناح شرق هر دو در این جهت یکسان بودند. حالا این روشنفکر اگر ده سال بعد هم زنده مانده باشد، یا این است که عبرت میگیرد و میفهمد که آنوقت اشتباه میکرد و حق با مردم بود که اهل اقدام و حرکت بودند، که اگر این باشد، همان است که ما گفتیم تحصیل کردگان و روشنفکران نهایتاً چیزی را میفهمند که تودهها فهمیدهاند، و یا اینکه حرف دیگری میزنند و بهانهی دیگر میگیرند. یعنی نسبت روشنفکر جماعت در مبارزه با سیر تودهی مردم این است که ما عرض کردیم که البته این مردم باید یک هدایت معنوی و الهی و دینی داشته باشند! والا چنانچه یک هدایت معنوی و دینی فائقی نداشتند وضع مردم خراب خواهد شد، همانطور که بیست و چند سال متأسفانه در الجزایر شد. آنجا هم حرکتها دینی بود و مردم از مساجد بلند شده بودند، یک عده روشنفکر تحصیل کرده عرب فرانسوی زبان بودند و چون تحصیلاتشان در فرانسه بود زبان فرانسه را بهتر از زبان عربی میدانستند. من خودم یک کسی را که با او صحبت میکردم به عربی، یک تعبیری را نفهمید، از وزیر خودش با زبان فرانسه پرسید فلان چیز چه میشود؟ گفت این میشود. یعنی باید عربی را برایش به فرانسه ترجمه میکردند تا میفهمید آن جملهی عربی چیست؟ یک عده از این قماش آدمها سرکار آمدند و جریان امور را بدست گرفتند، یعنی چون یک هدایت معنوی فراگیر و یک رهبری حسابی در الجزایر نبود وضع بدان منوال شد که دیدید و هنوز هم دنبالههایش را دارید میبینید که حرکت مردم خنثی میشود!! و البته آگاهیهای مردم از بین نخواهد رفت. |