بی اعتنائی به سیستان و بلوچستان در قبل از انقلاب خیلی برای بنده جذّاب است که مشاهده میکنم جمعی از برجستگانِ قشرهای مختلفِ استانِ سیستان و بلوچستان و مسئولین محترم این استان گِرد یکدیگر آمدهاند تا برای شهدای این استان -که استان مظلومی است- بزرگداشتی را تهیّه ببینند و از آنها یاد کنند و آنها را تعظیم کنند؛ برای بنده خیلی جالب است، خیلی خوب است.
جذّاب بودن این قضیّه برای این حقیر ناشی از چند عامل است. یک عامل، علاقهی خود من به این استان است. ما یک برههای در استان سیستانوبلوچستان توقّف داشتیم که مدّت طولانیای هم نبود، لکن خدای متعال شرایط را جوری پیش آورد که اُنس ما با این استان و مردمِ این استان مثل یک اُنس چندینساله بشود؛ این کار خدا بود وَالّا ما در آنجا خیلی نماندیم. ایرانشهر بهقدری برای من در آن دوره جالب بود که همان وقت وصیّت کردم و گفتم اگر من در این سفر، در این مدّت، از دنیا رفتم، من را حتماً در خود ایرانشهر دفن کنید، از ایرانشهر خارج نکنید. رفتم قبرستان آنجا را هم دیدم -قبرستان ایرانشهر را- [لکن] قسمت نبود. مردم بلوچ مردمی هستند که محبّتشان زیاد است؛ مردم گرم، صمیمی، باصفا و البتّه بااستعداد؛ استعداد هم در آن استان خیلی زیاد است. منتها در طول تاریخ -چه زمان قاجاریّه، چه زمان پهلوی- در این سالهای طولانی، به آن منطقه و مردم آن منطقه جفا شده، بیاعتنائی شده. در آنوقتی که ما آنجا بودیم، با مردم اُنس داشتیم و صحبت میکردیم؛ [امّا حتّی] یک مأمور نیمهکاره به شهری مثل ایرانشهر که در واقع مرکز سیاسی و جغرافیایی بلوچستان محسوب میشد، قدم نگذاشته بود؛ یا سراوان که مرکز علمی و معنوی بلوچستان محسوب میشد، [حتّی] یک مأمور -یکی مثل استاندار- آنجا قدم نگذاشته بود. خب بعد از انقلاب، رؤسای جمهور رفتند، مسئولین رفتند، همه رفتند، به همهی این شهرها رفتند، حتّی به روستاها رفتند؛ فاصله خیلی زیاد است. در آن دوره نسبت به مردم بیاعتنائی شد، نسبت به مسائل بلوچستان بیاعتنائی شد؛ استعداد این مردم ظهور و بُروز پیدا نکرد، این مجال را پیدا نکردند؛ در بخش سیستان هم همینجور. مردم سیستان مردمی هستند که ازلحاظ گذشتهی تاریخی در بین همهی اقوام ایرانی کمنظیرند. گذشتهی سیستان یک گذشتهی خیلی فوقالعاده برجسته و درخشانی است؛ آنجا هم همینجور، آنجا هم مورد بیتوجّهی و بیاعتنائی قرار گرفته بود، [و این بیتوجّهی] با حوادث طبیعی [هم] همراه بود.1396/11/16
جامعیّت شخصیت مرحوم علامه جعفری یکی از بارزترین خصوصیّات مرحوم علّامهی جعفری، جامعیّت بود. یعنی ایشان در یک رشتهی خاص منحصر نشده بود. در کارهای طلبگیِ ماها، ایشان هم در فقه و هم در فلسفه کار کرده بود. در فقه، ایشان در تبریز شاگرد مرحوم آمیرزا رضی تبریزی بودند. آمیرزا رضی شاگرد آخوند بود؛ بنده دیده بودم مرحوم آمیرزا رضی را؛ شخص اوّل از علمای تبریز بود؛ در یک برههای از زمان، شخص اوّل روحانی تبریز بود. آقای جعفری در دورهی جوانی با ایشان مأنوس بودند، به درس ایشان میرفتند و شاگرد ایشان بودند که خود ایشان قضایایی را در مورد ارتباط با مرحوم آمیرزا رضی نقل میکردند برای ما. بعد هم ایشان میروند نجف. خب چند سال در نجف به درس آقای خویی، درس دیگر بزرگان و علیالظّاهر مرحوم آشیخ کاظم شیرازی [میرفتند]؛ اینها خب [از آدم] فقیه میسازد دیگر؛ یعنی با اینجور درسها، کسانی که دستاندرکار مسائل علمی و دینی هستند حس میکنند که این فقیه [است]. بعد هم ایشان در زمینهی مسائل فلسفی هم کار کرده بودند و ازجملهی خصوصیّات ایشان در این بخشِ مربوط به فلسفه، توجّه به نظرات فلاسفهی غربی بود که از قدیم، از همان دورهی جوانی که ما ایشان را در مشهد زیارت کردیم، به همین مسائل -حرفهای هگل و مانند آن؛ این چیزهایی که آنوقت هنوز معمول نبود و از اینها هیچکسی در حوزههای علمیّه هیچ یادی نمیکرد و بلد نبود یا مرتبط نبود با این مسائل- ایشان وارد بود و بحث میکرد.
من سال ۳۳ یا ۳۴ بود که ایشان را در مشهد دیدم؛ خب ما نوجوان بودیم و ایشان تازه از نجف آمده بودند. در مشهد یک خویشاوندی داشتند؛ عمویشان در مشهد بود و به مناسبتی -که حالا [ذکر] جزئیّاتش لزومی ندارد- ایشان و برادرانشان در مشهد بهاصطلاح یک جاپایی داشتند، یک حقّ آبوگلی در مشهد داشتند؛ به همین مناسبت ایشان آمدند مشهد و مدّتی -حالا یادم نیست چقدر- در مشهد بودند. مدرسهی نوّاب که ما بودیم، جایی بود که ایشان بهطور مستمر میآمدند، میرفتند، مینشستند، حرف میزدند؛ آنهم با آن بیان گرم و شیرین و لهجهی زیبا؛ و کار ایشان جذّاب بود. آن کتاب ایشان که ارتباط انسان - جهان [نام داشت] -ایشان اصرار داشتند که نگویید «انسان و جهان»، بگویید «انسان - جهان»؛ ایشان بخصوص این را تأکید کرد؛ خود من شنفتم از ایشان که میگفت نه، «انسان و جهان» نیست- تازه جلد اوّلش چاپ شده بود؛ ایشان میآوردند مدرسهی نوّاب و بعضی از طلبهها جمع میشدند، ایشان شرح میدادند که این کتاب این است، این را میخواهیم بگوییم، این کار را میخواهیم بکنیم. البتّه بیان علمی ایشان بیان آسانی نبود، کمااینکه بیانِ علمیِ مکتوبِ ایشان هم بیان آسانی نیست؛ لذا حالا بنده نمیتوانم در مورد نظرات فلسفی ایشان حرفی بزنم و ادّعایی بکنم، کسانی از دوستان که بیشتر مرتبط بودند، بیشتر میتوانند [نظر بدهند]، لکن ایشان خب وارد بود، مطّلع بود. ایشان بسیار پُرکار بود. واقعاً شخصیّت آقای جعفری (رحمةاللهعلیه) ازاینجهت که هیچ بخشی از گسترهی عظیم علمی و فکری، ایشان را از بخش دیگر غافل نمیکرد [برجسته بود]. حالا ملاحظه کنید ایشان در آنِ واحد، هم شرحمثنوی دارد، هم شرحنهجالبلاغه دارد؛ خب مثنوی و نهجالبلاغه یک تفاوتهای عمقی و جوهری با هم دارند. ایشان یک شرح مفصّل برای مثنوی، بعد هم یک شرح مفصّل برای نهجالبلاغه نوشتهاند، و در اختیار افکار عمومی گذاشتهاند.1396/08/22
مرحوم علامه جعفری؛ پای ثابت جلسه شعر ایشان[مرحوم علّامهی جعفری] روحاً یک انسان هنرمند بود و هنرشناس. من یادم هست اوایل انقلاب، یک جلسهی کوچکی هفتهای یک بار یا دو هفتهای یک بار تشکیل میشد که بنده هم با همهی گرفتاریهای فراوانی که داشتم، سعی میکردم شرکت کنم. ایشان در تهران پای ثابت آن جلسه بودند؛ شعرهایی خوانده میشد، شعرهای مشکلی هم گاهی خوانده میشد، [امّا] ایشان آنچنان مسلّط بر فهم شعر و شعرفهمی و شعرشناسی و مانند اینها بود که من تعجّب میکردم!1396/08/22
مرحوم علامه جعفری؛ انسانی متفکّر و دارای حافظهی فوقالعاده معروف است کسانی که حافظهی خوبی دارند، ازلحاظ فکری عمق ندارند؛ آنهایی [هم] که از لحاظ فکری عمق دارند، حافظهی خوبی ندارند؛ میگویند این دو با هم نمیسازد. آقای جعفری غلط بودن این فکر را اثبات کرده بود؛ یعنی آدم فکوری بود، متفکّر بود و حافظهی فوقالعادهای [هم] داشت؛ یعنی واقعاً و حقیقتاً حافظهی ایشان جزو عجایب بود! ما در مشهد یک سفر ییلاقیِ پیادهرَویای داشتیم با مرحوم آقای جعفری و سه نفر دیگر از دوستان -که پنج نفر بودیم؛ یک نفر از آن دوستان حیات دارد و آن سه نفر دیگر که ازجمله خود ایشان باشند، از دنیا رفتهاند- در این ییلاقات مشهد پیادهرَوی میکردیم روی این کوهها و صحبت [میکردیم]؛ آقای جعفری نمیگذاشت آدم طول راه را حس کند، از بس خوشصحبت و گرم و مسلّط و حاضریراق در همهی بحثها بود. آنوقت ازجمله، حافظهی ایشان [عجیب بود]. آدم یک اشاره به یک شعری میکرد [بقیّه را میخواند]. من یادم هست به یک مناسبتی صحبت منوچهری شد، من یک اشاره کردم، گفتم بله «الا کجاست جمْل بادپای من»؛یک مصرع از یک قصیده [را خواندم]. ایشان شروع کردند قصیده را از اوّل تا آخر خواندن؛ از حفظ! یعنی ایشان اینجوری بود؛ حافظه، حافظهی فوقالعاده و همهچیزحاضر.1396/08/22
احساس مسئولیت مرحوم علّامهی جعفری نسبت به گستردن معارف اسلامی ازجملهی خصوصیّات ایشان[مرحوم علّامهی جعفری]، احساس مسئولیّت نسبت به گستردن معارف اسلامی بود. ایشان اهل سخنرانی [بود] و خب لهجهی شیرینی هم داشت و زبان گویایی هم داشت. از قبل از انقلاب من یادم هست ایشان دعوت میشدند؛ ما آنوقت مشهد بودیم. مشهد گاهی بعضی از جلسات خاص، ایشان را دعوت میکردند و از تهران میآمدند؛ در خود تهران، در جاهای دیگر، بعد از انقلاب هم که فراوان ایشان جلسات داشتند برای جوانها، برای دانشجویان، برای اساتید، برای علما، برای عامّهی مردم و به تبلیغ و ترویج معارف دینی میپرداختند؛ یعنی سطح علمی و جایگاه فکری و علمی ایشان مانع از این نمیشد که ایشان بیاید در سطح افکار مخاطبین خودش و بحث کند.1396/08/22
جلسات حضرت آیت الله خامنه ای با بچه های دبیرستانی در کشور ما سنین تحرّک و شور جوانی پایین آمده است؛ یعنی نوجوان سیزدهساله، چهاردهساله، پانزدهساله، همان کاری را میکند، همان چیزی را میبیند، همان هدفی را دنبال میکند، همان روحیه و نیرویی را خرج میکند که در جاهای دیگر از یک جوان ۲۰ساله، ۲۲ساله، ۲۵ساله توقّع میرفت. در کشور ما سطح حرکت، سطح شورآفرینی، سطح پیشرانی به نوجوانان رسیده است. این خصوصیّت کشور ما است.
از کجا این حرف را میزنیم؟ هم قبل از انقلاب، هم در حین حوادث مهمّ انقلاب، هم در دوران دفاع مقدّس و هم در دوران کنونی، اینها چیزهایی است که داریم مشاهده میکنیم. قبل از انقلاب بنده در مشهد بودم، مشهد را میدیدم و گاهی که تهران میآمدیم، تهران را میدیدم؛ در خیلی از جاها مراجعهی جوانانه برای دریافت مفاهیم اساسی انقلاب مخصوص جوان دانشجو و سنین جوانی به آن معنا نبود. خود من در همین تهران جلسه داشتم برای یک تعداد محدودی از بچّههای دبیرستانی -یعنی شانزدهساله، هفدهساله، هجدهساله- در آن دوران سخت اختناق؛ بعد هم همهی آنها یا اغلب آنها وارد میدانهای مبارزه شدند؛ بعضیشان امروز جزو شهدای نامدار ما هستند -همان افراد، همان بچّهها- بعضی هم در دوران فعّالیّت مبارزاتی، داستانهای مهم و حسّاسی را از سر گذراندند. در مشهد هم همینجور بود؛ نوجوانهای دبیرستانی و کسانی که هنوز دوران جوانی را تجربه نکرده بودند و وارد دوران جوانیِ به آن معنا نشده بودند، داخل میدان مبارزه بودند؛ این مال قبل از انقلاب.1396/08/11
لزوم توجه طلاب جوان به جدّی گرفتن درس من دو سه نقطهی کوتاه را بگویم؛ البتّه یادداشتهایی کردهام که با شما درمیان بگذارم -حالا اگر شد انشاءالله بعضی از آنها را هم در میان میگذارم- لکن این دو سه نکتهی کوتاه را عرض بکنم.
اوّلاً درس خواندن را دستِ کم نگیرید. این حرفهایی که شما زدید، این عبارات خوب، این مطالب خوب، معنایش این نیست که شما خوب درس خواندهاید؛ معنایش این است که شما خوشفکرید، خوشبیانید؛ امّا آیا درس هم خوب خواندهاید؟ از این حرفها نمیشود فهمید که شما خوب درس خواندهاید. باید خوب درس بخوانید.
من مشهد درس رسائل و مکاسب میگفتم، هر چند وقت یکبار هم ما را میگرفتند، زندان میبردند، شاگردهای ما متفرّق میشدند؛ بعد که از زندان میآمدیم، درس را شروع میکردیم، باز جمع میشدند میآمدند؛ شوق مبارزه و ملاحظهی حال بنده -آن کتکخوریِ ویژهای که ما آن روز از دستگاه داشتیم- گاهی آنها را نسبت به این درسی که ما به آنها میدادیم، دچار تردید میکرد؛ حالا جزئیّات فرمایش شیخ در مکاسب یا مثلاً کفایه که مراد از عبارت این است [را وقتی میگفتم]، من میدیدم دچار تردیدند؛ همیشه من به اینها میگفتم: بچّههای عزیز من! بدانید اگر درس نخوانید نمیتوانید تأثیرگذار خوبی باشید؛ به اینها میگفتم بیمایه فطیر است، باید درس بخوانید.
اگر میخواهید افکارتان، پیشنهادهایتان، خصوصیّات برجستهای که روحیّهی شما بحمدالله از آن برخوردار است، در جامعه تأثیر بگذارد، باید باسواد باشید، باید درس بخوانید، باید ملّا باشید. درس را جدّی بگیرید؛نگویید حالا دنیا دارد براساس پیشرفتهای فنّی و فنّاوری و مانند اینها اداره میشود، ما نشستهایم داریم مثلاً فرض کنید حاشیهی ملّاعبدالله میخوانیم یا فرض کنید منطق مظفّر میخوانیم! نه، این منطق مظفّر را باید بخوانید؛ این کتاب نحو را یا کتاب صرف را بهعنوان مقدّمه باید بخوانید؛ این کتاب فقه را و کتاب اصول را باید بخوانید تا بتوانید بهعنوان یک روحانی -که حالا عرض خواهم کرد روحانی یعنی چه- اثرگذار باشید. باید درس خواند. ما در بین روحانیّون کسانی را داشتیم که ازلحاظ مبارزه چیزی کم نداشتند، امّا ازلحاظ علمی، نصاب لازم را نداشتند؛ اینها نتوانستند تأثیر قابل توجّهی در پیشرفت این مبارزه یا در ایجاد این حرکت عظیم بگذارند. آن کسی توانست که -مثل امام- در حدّ نصاب کامل بود. درس بخوانید! این توصیهی اوّل من است؛ درس را جدّی بگیرید.1396/06/06
تدوین کتب مختلف دفاع از تشیّع بعداز کتاب فجرالاسلام یکی از امتیازات امروز، کثرت سؤالات است؛ سؤال زیاد است. وقتی سؤال زیاد بود، مسائلی که به وجود میآید، میدان را باز میکند برای فعالیّت ذهنی، برای عبور از مرزهای علم؛ آنوقت آثار تولید میشود. یک نویسندهی متعصّب مصری سالها پیش یک کتابی علیه تشیّع نوشت بهنام فجرالاسلام؛ [که] در آن حرفهای واقعاً غیرمنصفانهای علیه تشیّع [بود]. البتّه بعد دنبالهی آن ضحیالاسلام و ظهرالاسلام و عصرالاسلام و مانند اینها را هم نوشت. اینها همه را بنده آنوقتها در همان سالهای اواخر [دههی] ۴۰ یا اوایل [دههی] ۵۰ خواندهام. این کتاب فجرالاسلام موجب شد که چند نفر از برجستگان علمای ما چند اثر برجسته به وجود بیاورند. یکی از آن آثار برجسته الذّریعة است؛ ذریعهی آشیخ آقا بزرگ تهرانی. یکی از آن آثار برجسته تأسیسالشّیعةلفنونالاسلام است؛ مال مرحوم صدر. همهی اینها در مقابل فجرالاسلام [نوشته شد]. گمان میکنم یکی از آن آثار برجستهای که تحت تأثیر کار فجرالاسلام -نوشتهی احمد امین مصری- به وجود آمد، کتاب مرحوم سیّدمحسن امین است؛ این کتابِ شرح حال علما یا اعیانالشّیعة. خب، یعنی یک مسئله ایجاد شد، برای پاسخ به آن مسئله چند کار مهم انجام گرفت که اگرچنانچه آن سؤال نبود، این کارهای مهم انجام نمیگرفت. این هم یک نکته. بنابراین امتیازات این دوره امتیازات زیادی است؛ خدا را شکر کنید که در این دوره قرار گرفتهاید و میتوانید از امتیازاتش استفاده کنید.1396/06/06
سرودن منظومه حسینی توسط مرحوم قمشهای در پی شفاء فرزندش یکی از کارهای نکردهی ما منظومهسازی است. یک موضوعی را در نظر بگیرید، یک منظومه برایش بسازید؛ کمااینکه این کار را شعرای گذشتهی ما انجام دادند. یکی از کارهای جالب مرحوم امیری فیروزکوهی منظومهسازی بود. ایشان سه جور شعر داشت، سه شیوه، سه سبک: غزل داشت، [این] یک سبک، سبک هندیِ زیبای شیوای مثلاً پُرمضمون؛ بعد قصیده داشت به سبک خاقانی -قصیدهی امیری فیروزکوهی را کسی نگاه کند، گاهی اوقات ممکن است اشتباه کند با خاقانی؛ واقعاً به سبک قصائد خاقانی- و منظومه داشت خارج از هر دوی این سبکها؛ سبکهای نو. فرض کنید دربارهی درختی در سیمیندشت -محلّ ملکی که در شمال داشتند، مثلاً یک درختی آنجا بوده- یک منظومه گفته بود؛ یعنی این کارها بوده در گذشته. یا همین مرحوم آقای الهی قمشهای، این نغمهی حسینی او یک منظومه است، نغمهی حسینی را ایشان برای همین پسرش حسین آقا -که حالاها مطرح است- گفته. خود مرحوم آقای الهی برای من شخصاً تعریف کرد این قضیّه را که این بچّه مریض بود و ایشان قطع امید کرده بودند از اینکه این بچّه که شیرخواره بوده، زنده بماند؛ نذر میکند که اگر این بچّه زنده بماند، ایشان یک منظومهای بگوید دربارهی امام حسین. گفت مشغول فکر شدم، دیدم بچّهام داشت میمرد، بچّه در آن ساعتهای آخر بود و داشت از بین میرفت، میمرد؛ برای اینکه مادرش نبیند جان کندن بچّه را، به او گفتم برود بالای پشت بام؛ گفتم برو بالای پشت بام، سرت را برهنه کن، دعا کن، فلان کن؛ به این بهانه خواستم از بالای سر بچّه دورش کنم که جان کندن بچّه را نبیند امّا خودم این نذر به ذهنم رسید که اگر این بچّه خوب شد، من یک منظومهای بگویم دربارهی امام حسین؛ بعد شروع کردم فکر کردن که بله مثلاً از کجا شروع میکنم، چهجوری میگویم و ازاینقبیل، همینطور ذرّه ذرّه در ذهنم [میگفتم] که ناگهان رسیدم به علیاصغر و تشنگی علی اصغر؛ ناگهان به ذهنم آمد که این بچّه سه چهار روز است به دستور دکتر، نه آب خورده، نه شیر؛ دکتر گفته بوده آب و شیر برای این [بچّه] ضرر دارد، اگر بخورد میمیرد؛ گفتم با خودم این بچّه تشنه است، اینکه دارد میمیرد، بگذار من آب به او بدهم [بعد] بمیرد؛ دیگر حالا که دارد میمیرد، اقلّاً تشنه نمیرد؛ میگفت بلند شدم آب آوردم و با قاشق چایخوری ذرّه ذرّه آب ریختم لای لبهای این بچّه؛ دو سه بار که این کار را کردم، دیدم چشمهایش وا شد؛ بیشتر آب به او دادم، شروع کرد گریه کردن؛ رفتم دمِ راهپلّه، مادرش را صدا کردم گفتم که بیا بچّهات شیر میخواهد؛ گفت مادره فکر کرد بچّه مُرده، من با این زبان دارم میگویم که «بیا بچّهات را شیر بده»؛ آمد پایین دید نه، بچّه دارد گریه میکند و شیر میخواست، بنا کرد شیر دادن؛ گفت بچّه خوب شد! البتّه این داستان را ایشان در همان مقدّمهی نغمهی حسینی ذکر کرده؛ آنچه ایشان به من گفت و حالا نقل کردم با آنچه در مقدّمهی نغمهی حسینی است اندکی تفاوت دارد: در [ورق] دفتر نام و نشان نامْ حسین آمدش از آسمان
این حسین الهی [قمشهای] که برنامه اجرا میکند همین است؛ این بچّه مال این [ماجرا] است. غرض خب، نغمهی حسینی را گفته ایشان، و یکی از بهترین شعرهای آقای الهی قمشهای همین نغمهی حسینی است؛ یعنی جزو بهترین شعرهای آقای الهی، همین منظومهی نغمهی حسینی است. خب ما منظومه نداریم.1396/03/20
سوابق وفاداری مردم گلستان به انقلاب یک چند جملهای ما در مناقب گلستان عرض بکنیم. منطقهی گلستان منطقهای است که از لحاظ نیروی انسانی و مردمی، به دلایل گوناگون، حقّاً یکی از مناطق ممتاز است ... یک نکته هم مسئلهی وفاداری این مردم به انقلاب و مسائل انقلاب است. من سال ۴۳ آمدم گرگان، آنجا منبر میرفتم. حدود یک سال بعد از قضایای پانزدهم خرداد بود؛ دههی دوّم یا سوّم صفر بود؛ آن اجتماع و حرکتی که مردم میکردند و آن استقبالی که مردم میکردند و آن هیجانی که مردم نشان میدادند، برای من شگفتآور بود؛ نشاندهندهی بیداری و علاقهمندی مردم به این حرکت بود؛ هنوز آنقت خبر زیادی هم که نبود، هنوز مبارزه همهگیر و فراگیر که نشده بود.
بعد هم قضایای دوران انقلاب. همین مسئلهی پنجم آذر -که آقایان اشاره کردید- روز مهمّی در قضایای گرگان است. مردم در گرگان، قضایای حملهی به حرم امام رضا در مشهد را شنیدند و بهطور خودجوش به حرکت درآمدند؛ نه کسی دعوت کرد، نه کسی پذیرایی کرد، آمدند وسط میدان که خب به آنها حمله شد. یکی دو هفته بعد در گنبدقابوس هم این اتّفاق افتاد، در گالیکِش هم این اتّفاق افتاد؛ یعنی مردم وسط میدان آمدند. یا اوایل انقلاب در این حرکتی که در آنجا از طرف مارکسیستها اتّفاق افتاد -آن کشتار و آن تجزیهطلبی و اینها- عمدهی آن چیزی که توانست گرگان را نجات بدهد یا آن منطقه را نجات بدهد یا ترکمنصحرا را نجات بدهد، ایستادگی مردم بود. چون آنهایی که آمده بودند آنجا لانه کرده بودند و از خودِ آنجا یک مقدار سربازگیری کرده بودند، اینها پشتوانهی مردمی نداشتند. وقتی یک گروهی پشتوانهی مردمی ندارد، زود شکست میخورَد. مردم با این طرف بودند، مردم با انقلاب بودند، مردم طرفدار امام بودند. بههرحال بحمدالله مناقب مردم زیاد است.1395/09/15
آیت الله طالقانی؛ مردی در کمال اعتماد به نفس [مرحوم طالقانی در عین ] صفا و صداقت و راستی و درستی، مردی بود در کمال اعتماد به نفس؛ یعنی یکی از خصوصیّات ایشان، اعتماد به نفس بود؛ مطلقاً تحت تأثیر قدرتها و ظواهر و مانند اینها قرار نمیگرفت. من اوّلْباری که آقای طالقانی را دیدم، یا آخر سال ۴۲ بود یا اوائل ۴۳ که ایشان در عشرتآباد محاکمه میشدند. رفتم من در دادگاهشان [شرکت کردم]؛ گفتند دادگاه عمومی است منتها صندلی محدودی گذاشتند؛ ما خیلی زود رفتیم آنجا که شرکت کنیم و الحمدلله جا پیدا کردیم، رفتیم داخل. من تا آنوقت آقای طالقانی را از نزدیک ندیده بودم؛ ایشان و مرحوم مهندس بازرگان و دیگران بودند -آن عدّهی نهضت آزادی- که آنجا محاکمه میشدند و به نظرم آن محاکمهی دوّم هم بود؛ از آن دادگاههای پنج قاضی که پنج نفر آن بالا با درجه و نشان و واکسیل و اینها نشسته بودند؛ آقای طالقانی هم آن جلو بیاعتنا نشسته بود؛ اسم ایشان را آوردند، ایشان باید بلند میشد حرف میزد، [ولی] ایشان اعتنایی نکرد، همانطور که نشسته بود و عصا هم دستش بود -آنوقت با اینکه سن ایشان هم زیاد نبود امّا عصا داشت؛ این عصا هم دستش بود- اصلاً اعتنایی نکرد، بلند نشد، جواب نداد؛ یعنی اینجور بود، آن دادگاهی که جوری آن را ترتیب میدادند که آن متّهم خودش در آن بهاصطلاح هیمنهی ظاهری دادگاه هضم بشود -معمولاً اینجور بود؛ ما هم چند بار دادگاه رفتیم، دیدیم- ایشان اصلاً و مطلقا اعتنائی نداشت. وقت تنفّس هم ما رفتیم جلو، ایشان با ما گرم، گیرا -حالا بنده آنوقت یک طلبهای مثلاً بودم، یک طلبهی جوانی؛ و شنیده بودند من چون اندکی قبلش زندان قزلقلعه بودم و ایشان و مهندس بازرگان شنیده بودند- [وقتی] بنده را معرّفی کردند، گرم گرفتند، محبّت کردند؛ به آن مقامات، بیاعتنا؛ به ما که یک طلبهای بودیم، اینجور گرم و گیرا و با محبّت و مانند اینها.
خود ایشان میگفتند در مسجد هدایت که مال هدایتها و خاندان هدایت و مربوط به آنها بود که اینها فواتحشان را اینجا میگرفتند -در فواتح خاندان هدایت که یک خاندان قدیمی مرتبط با دربار و دستگاه بودند؛ خب ایشان هم پیشنماز مسجد هدایت بودند و گاهی شرکت میکردند- من رفتم؛ یکی از زنهایشان یا مردهایشان مُرده بودند و مجلس ترحیم داشتند و من هم آنجا رفتم؛ دمِ در، این امرای بلندپایه با درجههای سرلشکری و سپهبدی و فلان همینطور ایستاده بودند با لباسهای فلان؛ از جمله، آن ارتشبد هدایت معروف آن زمان هم ایستاده بود؛ ایشان گفتند من نگاه کردم دیدم من در ردیف اینها نمیتوانم [بنشینم]، رفتم آنطرف یک جایی نشستم. ایشان میگفت بعد گذشت این قضیّه، افتادیم زندان -در همین اواخر بوده؛ به نظرم این زندانهای آخر بوده- من در حیاط زندان قصر داشتم میرفتم و قدم میزدم؛ دیدم یک نفر آمد جلوی من و [گفت] قربان! سلام عرض میکنم، خم شد و تعظیم کرد به من و [گفت] سلام عرض میکنم؛ [گفتم] علیکمالسّلام، شما کی هستید؟ [گفت] بنده هدایت؛ معرفی کرد خودش را و معلوم شد بله، ارتشبد هدایت است و حالا افتاده زندان. ایشان میگفت دیدم آن آدم با آن جاه و جلال و با آن کَرّوفَر، یک آدم کوچک حقیرِ واقعی است؛ ولی من نه در آن مجلس نه اینجا، فرقی نکرده بودم، من همین خودم بودم! اینجور بود، با این اعتمادبهنفس و احساس شخصیّت.1395/05/25
مصادیق دشمنی آمریکا و غرب با ملت ایران این کسانی که امروز طرفدار گرایش به غربند، به نظر من عقلشان را باختهاند، تعقّل نمیکنند. اینهایی که میگویند برای پیشرفت کشور باید به غرب تکیه بکنیم و به غرب پناه ببریم و با آنها رفاقتمان را تشدید بکنیم، به نظر من عاقلانه حرف نمیزنند. خب غرب به ما تجربههایی داده. اوّلین کاری که عقل میکند [این است که] باید از تجربهها استفاده کند. رضاخان را غربیها بر ما تحمیل کردند، بیست سال آن استبداد و دیکتاتوری عجیبوغریب و بینظیر؛ بعد غربیها محمّدرضا شاه را بر این کشور تحمیل کردند، مردم که نقشی نداشتند، غربیها نشستند و گفتند ایشان به جای پدرش باشد؛ بعد غربیها به او کمک کردند تا بتواند یک حکومت ملّی را سرنگون کند، غربیها خودشان مستقیماً در بیستوهشتم مرداد حکومت مصدّق را -که یک حکومت ملّی بود، کاری به اعتقادات مصدّق ندارم، بالاخره حکومت ملّی بود- سرنگون کردند؛ غربیها در این کشور ساواک را راه انداختند [بهعنوان] وسیلهای برای سرکوب عجیبوغریب هر فکر مخالف! من یکوقتی گفتم؛ یک نفر با من همزندان بود در قزلقلعه، جرمش این بود که در تقویم بغلیاش یک شعر خیلی چرند -یعنی واقعاً از لحاظ شعری سطح پایین- [نوشته بود]؛ شعرش این بود: همه برگویید از برنا و پیر لعنةالله رضاشاه کبیر
این را به شش ماه زندان محکوم کردند! برای خاطر همین شعر غلطِ چرند؛ ازاینقبیل الیماشاءالله. اصلاً داشتن یک اطّلاعیّهای که علیه خواستههای دستگاه بود، برای ما قابل تصوّر نبود. همان اوقات یک نفر از دوستان ما از پاکستان آمده بود مشهد، میگفت که بله، نشسته بودیم فلان اطّلاعیّه را در پارک میخواندیم. بنده با تعجّب گفتم در پارک! اطّلاعیّه را انسان در پارک میتواند بخواند؟ اصلاً برای ما قابل تصوّر نبود که بشود آدم در پارک بنشیند یک اطّلاعیّه را مطالعه کند؛ اختناق اینجوری بود. خب این را غربیها به وجود آوردند. اینهمه اعدام، اینهمه کشتار، اینهمه سختگیری، اینهمه تبعید، اینهمه زندان؛ این تا انقلاب. از انقلاب به این طرف هم که خب دیدهاید دیگر، معلوم است: اوّلین تحریمها، اوّلین حملهها، اوّلین خیانتها، اوّلین جاسوسیها، اوّلین نفوذهای امنیّتی، اوّلین تهاجمات وسیع و همهجانبهی تبلیغاتی علیه انقلاب اسلامی از طرف غربیها شد دیگر؛ از طرف آمریکا و از طرف اروپا؛ و بعد همینطور جلو بیایید: قبل از جنگ تحمیلی، کمک به گروهکهای چپ؛ گروهکها چپ بودند، [امّا] حامیشان آمریکای راست بود! در جنگ تحمیلی، کمک به صدّام، کمک موشکی، کمک بیولوژیکی -بهاصطلاح کمک بمبهای شیمیایی- اینجوری کمک کردند به صدّام؛ نقشهی نظامی به او دادند و همهجور کمک کردند؛ [به خاطر این] جنگ هم هشت سال طول کشید! هشت سال شوخی نیست. بعد از جنگ هم آن کارهایی که کردند: اسقاط هواپیما است؛ نزدیک سیصدنفر را در یک هواپیمای مسافری زدند؛ آن مرد بیشرم که رئیسجمهور آمریکا بود، آمد گفت من از ایران عذرخواهی نمیکنم؛ خب به دَرَک؛ عذرخواهی نکن! عذرخواهی هم حتّی نکردند؛ اینها چه کسانی هستند؟ تجربه به ما چه میگوید؟ بعد قضایای مختلف تا امروز؛ تا قضیّهی برجام. خب همین کشور فرانسه نبود که وزیر خارجهاش با آن وقاحت وارد میدان شد و به قول آن روز، نقش پلیس بد را بازی کرد؛ سختگیریها و فشارها و بهانهگیریهای جدید؟ آمریکاییها هم که یکجور دیگر.
راجع به خود قضیّهی برجام هم من دیگر صحبت کردهام؛ هم در آن جلسه صحبت کردم، هم در جلسهی هیئت دولت صحبت کردم و بیشتر از آن هم مصلحت نمیدانم که حالا من در آن زمینه صحبت کنم، به دلایلی؛ امّا خب در برجام یک چیز ثابت شد و آن اینکه آمریکاییها دارند دشمنی میکنند با ما، دارند دشمنی میکنند؛ نهفقط کنگرهی آمریکا که حالا نقش شمر را دارد بازی میکند بهاصطلاح، اینهایی هم که نقش شمر را نمیخواهند بازی کنند -یعنی دولت آمریکا- اینها هم دارند دشمنی میکنند منتها شکل دشمنیشان فرق دارد با آنها؛ امّا دارند دشمنی میکنند؛ اینکه خب [معلوم شد]. خب، اینها را ما تجربه قرار بدهیم. عقلانیّت این است که انسان با یک چنین دشمنی، با خرد، با تدبیر، با حذر، با فریب نخوردن، با نزدیک نشدن به میدان توطئهی او، با وارد نشدن در میدانی که او ترسیم کرده، با اینها باید انسان پاسخ بدهد.1395/04/12
تاثیر نوحه و مرثیه در مبارزات انقلاب نوحه خیلی اثر دارد، خیلی میتواند تأثیر بگذارد؛ [البتّه] اگر مضمونی در این نوحهها وجود داشته باشد. فرض بفرمایید در کشور حالا ایّام عاشورا یا بعض ایّام عزاداری دیگر، شما ببینید میلیونها افراد و امروز غالباً جوان، میایستند به یک گویندهای که دارد نوحه میخواند گوش میکنند و آن شعر و آن آهنگ در آنها حالت هیجان به وجود میآورد؛ سینه میزنند، گریه میکنند، اعتقاداتشان، احساساتشان، عواطفشان نسبت به مفاهیم دینی بیشتر میشود، این خیلی فرصت مهمّی است؛ ما از این فرصت باید استفاده کنیم. ما که میگویم یعنی کشور باید استفاده کند، اسلام باید استفاده کند، نظام جمهوری اسلامی باید استفاده کند؛ این را من البتّه به مجموعههای مدّاح و مانند اینها هم تذکّر دادهام، به شما هم که اهل شعرید تذکّر میدهم. مثلاً ایّام انقلاب -در همان ایّام محرّم- یادم است نواری برای من آوردند از سینهزنی در جهرم -ما مشهد بودیم- به قدری این مؤثّر [بود]؛ اوّلاً زیبا بود از لحاظ خود شعر و لفظ و معنای شعر؛ ثانیاً از لحاظ آهنگ؛ ثالثاً مهیّج، محرّک، راهنما؛ خیلی ارزش داشت. بعد از آن از یزد [نواری] آوردند، که از این دو شهر من یادم است، جایی دیگری من ندیدم؛ خب مفاهیم سیاسیِ آن روز را که در مبارزه مطرح بود، در قالب نوحه منتقل کرده بودند. ما شبیه این را در دورهی دفاع مقدّس داشتیم؛ این نوحههایی که آقای آهنگران خواند -و آن شاعر محترمی که خدا رحمتش کند، آقای معلّمی، که در اهواز برای ایشان شعر میگفت- آنها هم همینجور، اینها هم شعرهایی و نوحههایی بود که آموزشدهنده بود. ما باید این کار را جدّی دنبال بکنیم؛ البتّه شعر نوحه یک خصوصیّاتی دارد؛ یعنی از لحاظ لفظ، از لحاظ ترکیب، از لحاظ ساخت شعری یک خصوصیّاتی را باید داشته باشد تا جا بیفتد، تا نوحهخوان بتواند آن را بخواند. امّا من خواهش میکنم این کسانی که اهل نوحهخوانیاند، اهل مرثیهخوانیاند، اینها توجّه کنند؛ بخواهند و بپذیرند، بگیرند استفاده کنند و شما شعرای عزیز هم در این زمینه هرچه ممکن است دنبال کنید.1395/03/31
فرق مبارزات حوزههای علمیّه و دانشگاهها بر علیه پهلوی در مبارزات سیاسی در کشور -هم این مبارزات سیاسی منتهی به انقلاب و هم سایر مبارزات- عموم مردم تا حدودی ورود داشتند لکن دو مجموعه، ورود واضح و اثرگذار و بیّنی داشتند: یکی حوزههای علمیّه و علمایند -علمای شیعه- یکی هم دانشگاهها؛ این دو جریان در ادامهی مبارزات و تحرّک مبارزاتی در کشور، هم امروز حضور دارند، هم در گذشته -در قضیّهی مشروطه، قضایای نهضت ملّی، قضایای نزدیک به زمان ما در جاهای دیگر- حضور داشتند؛ لکن یک فرق اساسیای بین حوزه و دانشگاه در این زمینه وجود دارد که این فرق باید مورد توجّه قرار بگیرد. دانشگاه بهطور طبیعی جایی است که مبارزات در آن معمولاً پا میگیرد، معمولاً بهوجود میآید؛ در همهجای دنیا همینجور است؛ علّتش هم معلوم است؛ چون در دانشگاه یک مجموعهی جوان هستند، با مسائل روز آشنایند، طبعاً محیط روشنفکری است، محیط آگاهی از مسائل جهانی و با اوضاع حال حاضر و اوضاع جاری است؛ [لذا] معترض میشوند و اعتراض میکنند. همهجای دنیا مبارزات دانشگاهی وجود دارد و در کشور ما هم وجود داشت؛ مال این دوران مبارزات اسلامی هم نیست، قبل از آن هم وجود داشت؛ خود بنده یادم هست، سال ۴۰ که هنوز مبارزات ما شروع نشده بود، بنده در تهران بودم، دانشجوها در این خیابانها گروهگروه جمع میشدند، شعار میدادند، پلیس حمله میکرد، فرار میکردند؛ قبل از آن در دورهی نهضت ملّی هم بوده است و این مبارزات دانشجویی وجود داشته. خصوصیّت مبارزات دانشجویی؛ محدود ماندن در محیط دانشگاه به علّت نداشتن امتداد اجتماعی منتها مبارزات دانشجویی همیشه، هم در کشور ما، هم در جاهای دیگر، محدود مانده است در محیط دانشگاه، یا اندکی تأثیرگذاری بر روی برخی از مسائل عمومی کشور [داشته]؛ هیچوقت مبارزات دانشجویی تبدیل به یک انقلاب و به یک حرکت عمومی و تحوّل عمومی نشده؛ این خصوصیّتشان است. وقتی اظهارات عمومی را انسان میبیند، گفته میشود و میگویند که مثلاً حوزه و دانشگاه بنیانگذار این مبارزات بودند؛ خیلی خب، حرفی نیست؛ بله، مبارزات دانشگاه، مبارزاتی است که در خود دانشگاه تحوّلاتی ایجاد میکند، حوادثی در شهرها بهوجود میآورد منتها تفاوتش این است که اوّلاً همهی دانشجوها در مبارزات معمولاً شرکت نمیکنند؛ یک گروهی هستند [که مبارزه میکنند]؛ آن گروه هم فعّالیّتهایی میکنند، کارهایی انجام میدهند منتها هرگز ما نه در دورهی خودمان، نه در کشور خودمان، نه در کشورهای دیگر ندیدهایم که مبارزات دانشجویی در یک جایی منتهی بشود به تغییر نظام و تغییر رژیم و تحوّل عمومی و انقلاب و از این حرفها؛ حدود دانشجویی این است؛ علّتش هم این است که دانشجو نفوذ و امتداد اجتماعی ندارد؛ حدّاکثر تأثیری که دانشجو دارد، این است که در خانوادهی خودش یک فکری را ایجاد بکند یا یک چیزی را مثلاً فرض کنید ترویج کند در داخل خانواده یا یک محیطهای محدود. در کشور ما هم همینجور بود؛ بله، ما قدردان مبارزات دانشجویان هستیم، همراهی آنها با انقلاب را خیلی قدر میشناسیم، اهمّیّت میدهیم لکن در ارزیابی و در تقویم تأثیر این مبارزات، این چیزی که عرض کردم این درست است؛ یعنی این مبارزات اگر منها میشد از مبارزات روحانیّت و مبارزات روحانیّت نمیبود، مثل همهی مبارزات دانشجویی دیگر، در همان محیط دانشگاه -یا دانشگاه تهران، یا چند دانشگاه در سراسر کشور- محدود میشد و یک حملهای میکردند، یک حرکتی میکردند، یک مبارزهای میشد، یک معارضهای میشد و تمام میشد؛ [امّا] حوزه اینجور نبود. مبارزات حوزه اوّلاً تقریباً همهگیر بود؛ یعنی در حوزهی علمیّه -نمیخواهیم بگوییم تحقیقاً اینجور بود- تقریباً همهی طلّاب یا اغلب طلّاب درگیر مبارزه شدند. وقتی در مبارزاتِ روحانیّت، حوزهی قم وارد شد، تقریباً همه درگیر شدند؛1394/12/25
گسترده شدن مبارزات بر علیه پهلوی توسط طلاب حوزهی قم مرکّب است از یک مجموعهای که این مجموعه در جامعه میتواند اثر بگذارد. یک جزء این مجموعه، مرجعیّت است؛ مرجع تقلید مثل امام بزرگوار یا آن اوایلِ مبارزه که هر دو سه نفر از مراجع اعلامیّه میدادند؛ بعد البتّه امام بهتنهایی تقریباً بار همه را بر دوش میکشیدند. این مرجع تقلید بود که بهعنوان دین، بهعنوان حکم شرعی، بهعنوان وظیفهی دینی حرف او امتداد پیدا میکرد در بین مردم؛ این بخش مرجعیّتی.
لکن در کنار این، بخشِ طلّابی وجود داشت؛ اگر طلّاب نبودند این حرکت اینطور گسترش پیدا نمیکرد. طلبهها از جاهای مختلف، از شهرهای مختلف و نقاط مختلف کشور جمع میشوند، بعد در ایّام تعطیلات یا غیر تعطیلات متفرّق میشوند و میروند در جلسات منبر، جلسات سخنرانی، جلسات هفتگی، جلسات دینی، این فکر را منتشر میکنند در سطح مردم؛ این خیلی مهم است. یک طلبه وقتیکه فرض کنید رفت در یک روستایی یا در یک شهر کوچکی یا بزرگی و آن فکر را بنا گذاشت که تبلیغ بکند و تبیین بکند و منعکس و منتقل بکند به مخاطبین، فرقش با یک دانشجو از زمین تا آسمان است؛ دانشجو نمیتواند این کار را بکند امّا طلبه میتواند. آن عاملی که توانست پیام مراجع را در دورهی اوّل -آن چند ماه اوّل- و بعد پیام امام بزرگوار را که تنها این کار را انجام میدادند و این رهبری را انجام میدادند -چه در دورهی قم، چه در دورهی نجف- منتشر کند در اقصی نقاط کشور و در دلهای مردم نفوذ بدهد عامل طلبگی بود؛ طلبهها بودند که این کار را کردند، طلبهها بودند که این فکر را منتقل کردند به سرتاسر کشور.
یکوقتی در سال اوّل انقلاب -چند ماه بعد از پیروزی انقلاب- که سالگرد مرحوم آقا مصطفی، فرزند بزرگوار امام عزیزمان بود و در قم مجلس ترحیم گرفته بودند، از من خواستند که من بروم آنجا صحبت کنم؛ رفتم آنجا، امام هم داخل مسجد اعظم حضور داشتند. بنده یک صحبتی آنجا کردم و این آیهی شریفه را مطرح کردم: وَ اَوحی رَبُّکَ اِلَی النَّحلِ اَنِ اتَّخِذی مِنَ الجِبالِ بُیوتًا وَ مِنَ الشَّجَرِ وَ مِمّا یَعرِشونَ * ثُمَّ کُلی مِن کُلِ الثَّمَرت فَاسلُکی سُبُلَ رَبِّکَ؛ خطاب به امام گفتم این زنبورهای عسل، همان طلبهها بودند که نشستند این شهد را -حرف شما را- مکیدند، بعد منتشر شدند در اطراف کشور و در جاهای مختلف و این شهد را به کام مردم ریختند؛ آنجایی هم که لازم بود نیش زدند؛ نیش هم زدند! طلبهها این کار را کردند، حوزهی قم این کار را کرد. اگر حوزهی قم نبود، اگر امام بزرگوار مثلاً در جایی مثل تهران یا یک جایی که حوزهی علمیّهای وجود نداشت این حرکت را شروع میکرد، معلوم نبود به این موفّقیّت برسد؛ این حرکت در قم بود که توانست به این موفّقیّت برسد و تبدیل بشود به یک انقلاب. امام (رضواناللهعلیه) در یک صحبتی گفته بودند که -نمیدانم من خودم شنفتم یا از دیگری شنفتم که گفتند- وقتی در پاریس بودیم آمدند گفتند که در فلان دِه، یکی از دِهات خمین، یکی از روستاهای اطراف خمین، مردم راهپیمایی کردند. راهپیمایی عمومی بوده و در آن دِه هم مردم راهپیمایی کردند؛ ملّای ده، یک پیرمردی جلوی جمعیّت حرکت میکرده و مردم شعار میدادند، همان شعارهایی که در تهران میدادند؛ امام فرموده بودند که وقتی من این را شنیدم، گفتم این انقلاب پیروز خواهد شد. این انقلابی که اینجور نفوذ دارد که تا فلان دِه که آن را امام میشناختند و تا فلانجا میرود و مردم آنجا هم حرکت میکنند، پیروزشدنی است؛ یعنی همهی ملّت، همهی آحاد مردم آمدند به میدان و این بود که رژیم پرسابقهی متّکی به قدرتهای درجهی یک عالم را توانست شکست بدهد و به زانو دربیاورد و از میدان خارج کند. ما که اینجا توپ و تفنگی مصرف نکردیم؛ انقلاب ایران با توپ و تفنگ و کودتا و نیروی نظامی که پیش نرفت، فقط با حضور مردم پیش رفت؛ حضور بدنهای مردم، جسمهای مردم. دلها خوبند، دلها مؤثّرند امّا دلها وقتی در خانهها بتپند و بیرون نیایند، هیچ اثری نمیگذارند؛ وقتی این دل تأثیرش آنچنان شد که جسم را حرکت داد و آورد به خیابان، آنوقت میشود آن راهپیماییها، میشود آن حرکت عظیم؛ و رژیم پادشاهی، با آن سابقه، با آن حمایتی که آمریکا از او میکرد و دیگران میکردند -فقط آمریکا هم نبود؛ آنوقت کشورهای کمونیستی هم از روی رقابت حمایت میکردند از رژیم شاه- بهوسیلهی مردم شکست خورد.
مردم را چه کسی آورد به خیابان؟ شماها آوردید، طلبهها آوردند. بله، امام رهبر بود، اگر امام نبود بدون شک این اتّفاق اصلاً نمیافتاد؛ امّا ابزار امام چه بود؟ آن وسیلهای که فکر امام را، خواستهی امام را، آن نیّت امام را تحقّق بخشید، عملیّاتی کرد، اجرایی کرد، حوزهی علمیّه بود، طلّاب بودند؛ ارتباط انقلاب با حوزهی قم این است.1394/12/25
حضور مردم نجف آباد در صفوف مقدّم انقلاب مردم نجفآباد امتیازی بر بسیاری از مناطق کشور دارند؛ در صداقتشان، در وفاداریشان، در سابقهشان نسبت به انقلاب. آنوقتی که مبارزات اسلامی و نهضت اسلامی در غربت بود، نجفآباد محلّ شکوفایی تفکّرات این مبارزات بود. بنده در همان دوران -سالهای پیش از انقلاب- آمدم و از نزدیک نجفآباد را دیدم و شور مردم، شعور مردم، حضور مردم و فهمشان از مسائل انقلاب را؛ همهی قشرها؛ نهفقط قشر جوانِ آن روز یا قشر روشنفکرِ آن روز؛ با بعضی افراد روستایی و عامی هم انسان وقتی در[بارهی] مسائل انقلاب حرف میزد، میدید روشنند، آگاهند، پایبندند. رحمت خدا بر آن کسانی که در این راه زحمت کشیدند، تلاش کردند، مردم را آگاه کردند. و انقلاب که پیروز شد، نجفآباد باز هم در صفوف مقدّم قرار داشت. اشاره کردند به لشکر نجف، شهید کاظمی و دیگر شهدای این لشکر؛ آن فرماندهان صادق، مؤمن، وفادار، غیور، کارآمد. بنده رفتم لشکر را در منطقهی عملیّات در خودِ جبهه بازدید کردم -بیش از یکبار- نشانههای همین خصوصیّات بارز را انسان در آنجا هم میدید. ایستادید، ایستادگی کردید، صدق و وفا بهخرج دادید، شهید دادید، جانباز دادید؛ اجر شما پیش خداوند محفوظ است؛ نام شما در لوحهی زرّین تاریخ انقلاب درخشنده است. راه را باید ادامه بدهید؛ هنوز به آخر منزل نرسیدهایم؛ باید همچنان پیش برویم، باید همچنان تلاش کنیم، باید همچنان جهاد کنیم؛ میدانها تفاوت کرده است امّا اصل جهاد برقرار است.1394/12/05