من یادداشت کرده ام که انقلابمان را با سه انقلاب معروف که کم وبیش شما آقایان می شناسید مقایسه کنم؛ البته غیر از اینها هم مواردى هست، اما این سه انقلاب، مهم است.
یکى انقلاب کبیر فرانسه است از انقلابهاى دور دست؛ با دویست و خردهاى سال فاصله یکى انقلاب شوروى در فاصلهى تقریباً نزدیک به ما که یکى از بزرگترین انقلابهاى قرون اخیر است، یکى هم یک انقلاب اسلامى، یعنى انقلاب الجزائر که حقیقتاً انقلاب بود. آدم نمىتواند این کودتاهایى که به اسم انقلاب، در آفریقا و امریکاى لاتین انجام گرفت، واقعاً خیلى انقلاب بداند؛ و الا من بعضى از این جاهایى که انقلاب کردند کشورهاى آفریقایى و غیر آفریقایى، موزامبیک، زیمبابوه، یا آنچه در هند اتفاق افتاد دیدهام؛ اگر بشود اسم آنها را انقلاب گذاشت!
ما اینها را از نزدیک مشاهده کردیم؛ هیچکدام آنچنان خصوصیتى را ندارند که اصلًا بشود آنها را با انقلاب ما مقایسه کرد. اما این سه انقلاب، تا حدودى قابل مقایسهاند. البته به نظر من مقایسهى اینها هم یک کار بسیار شیرین علمى است؛ چقدر خوب است که کسانى هم این کار را بکنند! هم علمى، به معناى جامعهشناسى است، هم علمى، به معناى تاریخى است.
بیست سال از انقلاب ما گذشته است؛ شما بیست سال بعد از انقلاب کبیر فرانسه را، بیست سال بعد از انقلاب اکتبر، یا بیست سال بعد از انقلاب الجزائر را در نظر بگیرید. شما بیست سال بعد از انقلاب کبیر فرانسه حدود سال 1809 را نگاه کنید، چیزى که از فرانسهى دوران لوئى شانزدهم تغییر پیدا کرده، شخص پادشاه است! در سال 1809، پادشاهى به نام ناپلئون بناپارت بر سر کار است؛ یک امپراطور، تاجگذارى کرده و به معناى واقعى کلمه، پادشاهى مىکند! آراى مردم و آزادى به آن معنایى که انقلاب کبیر فرانسه برایش تلاش کرد در زندگى و در حکومت مطلقهى ناپلئون، یکذرّه وجود ندارد! بله، تفاوت دیگرش آن است که لوئى شانزدهم، پادشاه کمعرضهیى بود، در حالى که بناپارت، پادشاهى با عرضه و قوى بود.
آن چیزى که امروز فرانسه مىتواند بهعنوان افتخار بناپارت یاد کند، این است که او ایتالیا و اتریش و بلژیک را فتح کرد کارهاى او این است دیگر و الا بیست سال بعد از انقلاب براى بناپارت، هیچ افتخار دیگرى از لحاظ آرمانهاى انقلاب آن حرفهایى که «ژان ژاپلوسه» و «ولتر» و دیگران مىگفتند در حکومت فرانسه، مطلقاً وجود ندارد! البته اگر شما در این بیست سال نگاه کنید و ببینید در فرانسه چه گذشته است، حقیقتاً خواهید دید که انقلاب عظیم و شکوهمند ما، اصلًا برترین پدیدهاى است که مىتواند در این نمونهها مورد نظر قرار بگیرد.
در طول این بیست سال در فرانسه تا قبل از این که ناپلئون روى کار بیاید سه گروه، هر سه بهعنوان انقلاب، سرکار آمدند. گروه اول، گروه انقلابیونى بودند که شاید ماجراهایش را شنیده، یا خواندهاید آن برخوردهاى خشن، کور و فراموشنشدنى و آن ویرانیها را در تاریخ فرانسه کردند! به هر حال، یک انقلاب کردند؛ تا حدودى قابل تحمل بود.
بعد از حدود پنج سال، گروه دوم سرکار آمدند و گروه اول را قلعوقمع کردند! شخصیتهاى برجستهى انقلابى تقریباً بدون استثنا اعدام شدند! این گروه دوم، گروه افراطیون بودند؛ کسانى بودند که انقلابیون اولیه را متهم به سازشکارى کرده و آنها را اعدام کردند.
گروه سوم آمدند و گروه دوم را متهم به تندروى کردند؛ بعضى از آنها را اعدام و خیلى را تبعید کردند و این تبعید، تا سالها ادامه داشت!
شما اگر بینوایان ویکتور هوگو را خوانده باشید، در اول داستان، صحبت پیرمردى است که جزو منتخبین همان گروه دوم بوده است. تا آن تاریخى که داستان ویکتور هوگو شروع مىشود تقریباً اواخر قرن نوزدهم، یعنى حدود سال 1825، شاید هم بیشتر هنوز آن تبعیدى وجود داشته است؛ که شما ماجراى آن تبعیدى را و این که چه مىکرد و چه مىگفت و چطور هنوز مىترسید، در آن داستان مشاهده مىکنید!
بعد، گروه سوم که کار خودشان را انجام دادند البته با ضعف تمام زمینه را براى روى کار آوردن ناپلئون فراهم کردند و ناپلئون با استفاده از زرنگىها و نبوغ خودش و اوضاع نابسامان فرانسه، در رأس قدرت آمد و پادشاهى را برگرداند؛ منتها نه پادشاهى به اصطلاح سلسلهى برنبها که همان لوئى شانزدهم و غیره، جزوش بودند. البته این وضعیت، تا زمانى بود که ناپلئون زنده بود؛ بعد که ناپلئون مرد، باز همان گروه یعنى پادشاهان برنبها، لوئى هجدهم و اینها سرکار آمدند و فرانسه تا دهها سال دچار اضطراب بود تقریباً صد سال بعد از انقلاب فرانسه اینها واقعاً چیزهاى عجیب و داستانهاى مهمى است!
من افسوس مىخورم که چرا بعضى از جوانهاى ما با این ماجراها آشنا نیستند! راست مىگویید؛ من هم اتفاقاً مىخواستم به رادیو تلویزیون بگویم که شما جلو افتادید! یک مقدار هم تقصیر همین آموزشها و همین چیزهاست که متأسفانه نداریم؛ ولى کتابخوانى هم بىنقص نیست، باید کتاب هم نوشته شود.
خلاصه، صد سال بعد از انقلاب، فرانسه مثل یک کشتى در حال تلاطم بوده است؛ پادشاهان متعدد سرکار آمدند و رفتند! بعد از ناپلئون، باز برنبها آمدند و رفتند؛ تا بالاخره کمونیستها سرکار آمدند و باز رفتند؛ تا بالاخره بعد از یکصد و خردهاى سال، جمهورى فرانسه سروسامانى به خودش گرفت!
حالا شما آن را با بیست سال بعد از انقلاب ما مقایسه کنید. ما الآن سر بیستسالگى هستیم دیگر؛ ببینید آنجا چه خبر بوده و اینجا چه خبر است!
شما بیست سال بعد از انقلاب اکتبر یعنى سال 1937 شوروى را نگاه کنید؛ اینها را من و امثال من یادمان است؛ دیکتاتورى سیاه استالین بر شوروى در آن بیست سال حاکم بود، که صدها هزار آدم به جرم مخالفت با حکومت استالین یا توهّم مخالفت اعدام و نابود شدند! و چند برابر آن در سیبرى، تبعید شدند و چه شدند! تمام رؤساى سطح اول انقلاب، یکسره بهوسیلهى کسانى که بعداً وارث آنها بودند، اعدام، یا فرارى شدند و عدهیى در تبعید کشته شدند! شما خود شوروى را هم که در 1937 نگاه کنید، مىبینید که آن اوج دیکتاتورى سیاه استالین است.
این دیکتاتورى، با حفظ مبانى انقلاب نبوده؛ یعنى استالین، یک تزار واقعى بود. فقط از خانوادهى رُمانف نبود، فرد دیگرى بود؛ اما یک تزار و یک پادشاه مطلق بود! من گمان نمىکنم هیچ پادشاهى که در قصر «کرملین» حکومت کرده بود، به قدر استالین پادشاهى کرده باشد! چون او هم در همان قصر و با همان تشریفات و همان امکانات و همان زندگى و اینها بود.
استالین، تنها چیزى که از انقلاب حفظ کرد، آن نیمتنهاى بود که تا آخر عمرش به شکل یک فرم مىپوشیدند که تا بالا دکمه مىخورد! آن را هم به مُجردى که مرد، اعقابش همان چند نفرى که بودند کنار گذاشتند و هیچچیز دیگر نماند؛ تمام شد! از انقلاب، فقط اسمش ماند؛ اگرچه از اول هم که انقلاب شد و سرکار آمده بودند، حکومت کارگرى، فقط اسم بود! این هم انقلاب شوروى، بعد از بیست سال!
انقلاب الجزائر را بعد از بیست سال، خود من دیدم؛ سالى که من به الجزائر رفتم، حدود نوزده سال از انقلاب گذشته بود. وضع آنها واقعاً عبرتانگیز است. انقلاب الجزائر، انقلاب اسلامى، انقلاب مساجد و انقلاب علماى دین بود؛ انقلاب، از مساجد، از مدارس دینى و از حوزههاى علمیه شروع شد مثل انقلاب خود ما لیکن حتى یک روز، حکومت دینى در الجزائر به وجود نیامد! از همان اول، فرانسویها توانستند هم فرهنگ و آداب خودشان، هم بىاعتقادى به دین را در الجزائر که تحت نفوذشان بود و داشت از استعمارشان خلاص مىشد نفوذ بدهند!
در زمان ریاست جمهورى من، یکى از بزرگان الجزائر به دیدن من آمد؛ با من که صحبت مىکرد، به زبان عربى حرف مىزد. بعد مىخواست جملهاى را بگوید، لغت عربى به یادش نیامد؛ با این که زبان خودش و سخنگوى دولت بود! یکخرده فکر کرد، یادش نیامد؛ برگشت و به زبان فرانسه، از همراهش پرسید که این لغت، چه مىشود؟ او لغت عربى را به وى گفت؛ بعد او حرفش را با بنده ادامه داد!
یعنى آنها حتى زبان عربى را نه دین را، بلکه زبان عربى و عربیت را که ظاهراً خیلى برایش اهمیت قائل بودند، نتوانستند در الجزائر حفظ کنند و نگه بدارند و زنده کنند! در آنجا از اسلام، مطلقاً خبرى نبود؛ از لحاظ وضع زندگى و مادى و اقتصادى هم زیر بد! وضع آنها از لحاظ کشاورزى، از لحاظ اقتصادى همهچیزشان واقعاً زیر بد بود! البته یک ظاهر حکومت انقلابى داشتند و مواضع سیاسى خوبى در دنیا مىگرفتند.
الجزایریها فقط در زمان «بومدین» که رئیسجمهورى بود وقتى انقلاب پیروز شد، بر سر کار آمد مواضع انقلابى، به معناى موضع مستقلى در مقابل امریکا و استکبار مىگرفتند و از مسألهى فلسطین دفاع مىکردند! بعد از گذشت چند سال، همین هم عوض شد!
البته من وقتى به وضع آنها نگاه مىکنم یادم است، خودم هم در یادداشتهاى روزانهاى که گاهى مىنوشتم، چیزهایى را در همین زمینه نوشتهام؛ حالا که ملاحظه مىکنم، خیلى عبرتانگیز است حرفهایى را که آن روز الجزایریها مىگفتند، براى اینکه دفاع خودشان از قضیهى فلسطین را پس بگیرند و از قضیهى فلسطین دفاع نکنند و بخصوص به امریکا نزدیک بشوند، خیلى شبیه به حرفهایى است که مرتب رادیوهاى بیگانه، در شرایط کنونى القا مىکنند تا در ذهنیت ماها مسئولین کشور بیاید! نوع حرفها همان حرفهایى است که الآن هم وقتى آدم، رادیوBBC ، رادیو آمریکا و رادیوى صهیونیستى را مىشنود، مىبیند که آنها مىکوشند بلکه بتوانند همان جور استدلالها و همان حرفها را که آن روز در زبان الجزایریها بود، در زبان ما هم جارى کنند! که خوشبختانه نتوانستهاند و نخواهند توانست.
آنها حرفهاى رادیوهاى بیگانه را قبول کرده بودند و بیست سال بعد از انقلاب الجزائر، دیگر انقلابى، اسلامى و دینى نبود! ارزشهاى اخلاقى و معنوى، مطلقاً وجود نداشت؛ پیشرفت مادى هم نبود! شورویها اگر نتوانستند زندگى مردم را درست کنند، لااقل توانستند در مسابقهى فضایى، کار برجستهاى نشان بدهند. فرانسویها اگر نتوانستند آزادى و استقلال و اصول انقلابشان را تحقق ببخشند، لااقل توانستند فتوحات جهانى بکنند؛ اگرچه آن، مثبت نیست، اما از لحاظ مثلًا عنوان تاریخى مىگفتند که ناپلئون از لحاظ فتوحات نظامى، شخص برجستهاى بود. که او هم آخر کار، نابود شد؛ یعنى در جنگ با روسیه، به خاکستر نشست و بکلى از بین رفت.
بنابراین وقتىکه ما مقایسه مىکنیم، مىبینیم انقلاب ما بعد از بیست سال، آسیبهاى گوناگون یک انقلاب بزرگ مثل انقلاب فرانسه، یک انقلاب پرسروصدا مثل انقلاب شوروى و یک انقلاب به اصطلاح اسلامى مثل انقلاب الجزائر را مطلقاً نداشته است؛ و این نشاندهندهى بنیهى این انقلاب است.1377/12/15
بیانات در دیدار شرکتکنندگان در همایش آسیبشناسی انقلاب
مقایسهی انقلابهای جهان, تفاوت انقلاب اسلامی با سایر انقلابها, انقلاب فرانسه, بینوایان, تاریخ انقلابهای فرانسه, تاریخ انقلاب روسیه و شکلگیری اتحاد جماهیر شوروی, انقلاب اکتبر روسیه, تاریخ فعالیتها و مسئولیتهای آیت الله خامنه ای بعد, عملکرد استعمارگران در الجزایر, الجزایر
روایت تاریخی
لینک ثابت
مقایسهی انقلابهای جهان, تفاوت انقلاب اسلامی با سایر انقلابها, انقلاب فرانسه, بینوایان, تاریخ انقلابهای فرانسه, تاریخ انقلاب روسیه و شکلگیری اتحاد جماهیر شوروی, انقلاب اکتبر روسیه, تاریخ فعالیتها و مسئولیتهای آیت الله خامنه ای بعد, عملکرد استعمارگران در الجزایر, الجزایر
روایت تاریخی