معنویت امام خمینی / قدرت معنوی امام
خیلی از مسایل وجود دارد كه هنوز در دنیا حل نشدهاست; اما جمهوری اسلامی به بركت انقلاب و روحیهی انقلابی مردم و قوت و شخصیت و معنویت و ایمان امام بزرگوار و قائد عظیمالشأن، آنها را حل كرده است. یكی از آن مسایل، مسألهی قومیتها و فرقههای اسلامی است كه به بركت اسلام و انقلاب و امام در ایران حل شده است.1368/04/13
لینک ثابت
امام به خاطر رابطهاش با خدا بود كه مورد تفضلات الهی قرار میگرفت. بیایید ما هم با همان توكل و اخلاص و تلاش و تصمیم، راه او را ادامه دهیم.1368/03/24
لینک ثابت
روزی به اتفاق جمعی از فضلای بزرگ در خدمت امام(ره) بودیم. در آن محفل، از حوزهی قم صحبت شد. یكی از بزرگان اساتید و علمای اعلام قم كه مورد احترام و قبول همهی ما هستند، در آن جلسه به امام عرض كردند كه شما نسبت به قم، توجه و عنایت داشته باشید. آن روز امام(ره) فرمودند كه این چیزها لازم نیست؛ شما اگر فقط به ابقای دو عنصر در حوزهی قم توجه كنید، همه چیز حل خواهد شد: اول، فقاهت است - كه گمان میكنم تعبیر ایشان این بود كه مواظب باشید شعلهی فقاهت فروننشیند - و دوم، اخلاق و تهذیب است. ما اگر مهذب باشیم، خواهیم توانست هستی خود را در خدمت اسلام و نظام اسلامی قرار دهیم؛ ولی اگر مهذب نباشیم، آنچه كه داریم، در خدمت قرار نخواهد گرفت و چه بسا كه در جهت عكس هم قرار گیرد.
تاریخچهی حوزههای علمیه و سرگذشت شگفتانگیز علمای بزرگ و اسلاف درخشان ما، حامل تجربههای بسیار زیادی در این زمینه است كه تهذیب چهقدر اثر میگذارد. نزدیكترین تجربهیی كه ما در اختیار داریم، وجود همین شخصیت عظیمی است كه امروز دنیا را به خود متوجه كرده است.
امام(ره) مدرّسی منزوی در قم بودند. درسشان در مسجد سلماسی كه داخل یك كوچه - نه در مركز حوزه - قرار گرفته بود، ارایه میشد. خانهی ایشان هم در انتهای همان كوچه واقع شده بود؛ یعنی برای رفتوآمد به مسجد محل درس كه روزی دوبار انجام میگرفت، حتّی احتیاج به دیدن خیابان نداشتند و طبیعتاً همیشه مسیر خانه به مسجد و مسجد به خانه را طی میكردند. ایشان علیالظاهر منزوی بودند؛ ولی در حقیقت مدرّسی بزرگ و قطبی جذاب برای طلاب و فضلای جوان و سرشار از خصلتها و صفات خوب به شمار میآمدند.
اعتقاد من این است كه اخلاص و صفای باطن و رابطهی معنوی و پیوند مستحكم بین قلب او و خدای مقلبالقلوب، موجب شد كه این مرد بتواند از انزوای ظاهری خود خارج شود و دست نیرومندی برای دگرگون كردن بنیاد ارزشهای مادّی در سطح جهان شود.1368/03/22
لینک ثابت
عظمت كار او، به ارتباطش با خدا و تهذیب نفس او برمی گردد. امام(ره) یك انسان مهذب بود. دشمنان داخلی و خارجی او نیز این ویژگی را قبول داشتند و اعتراف میكردند كه او آدم مؤمنی است. آن گروگان امریكایی كه چهارصد و چهل و چهار روز در ایران اسیر بوده و طبیعتاً همهی آن ماجراها را از چشم امام میدیده است، مصاحبه میكند و میگوید: من از كسانی نیستم كه از فوت امام خوشحال شوم. او ارزشهای اخلاقی مخصوص خودش را داشت و هیچكس در حد او نبود.1368/03/22
لینک ثابت
یك نكته وجود دارد كه در زندگی امام هم اصلیترین نكته بود و آن، توجه به خدا و كمك خواستن از اوست. خصوصیاتی كه امام(ره) داشتند، هر كدامش كافی بود یك انسان معمولی را، انسانی بزرگ معرفی كند. اراده و قاطعیت و علم و شجاعت و صدق و صراحت و تقوا و ورع، ویژگیهای بارز امام بودند. اگر هركدام از اینها به تنهایی در یك انسان معمولی دمیده شود، او را تبدیل به یك آدم بزرگ میكند.
نكتهی اصلی این است كه اگر در مجموعهی ذیقیمتی كه شخصیت معنوی امام(ره) را تشكیل داده بود، عنصر عبودیت و اخلاص وجود نمیداشت، او به این موفقیتها نمیرسید. بنابراین، كارهای انجام شده، خیلی عظیمتر از آن است كه شخصیتی با همهی آن خصوصیات - منهای ارتباط با خدا - بتواند آن كارها را انجام دهد.
امام كه توانست این حركت عظیم را در دنیا به وجود آورد، به خاطر آن بود كه با خدا ارتباط داشت و در این راه ملاحظهی هیچ چیزی را نمیكرد. امروز كه او در میان ما نیست، سیل اعترافها و تعریفها سرازیر شده است و همهی دنیا به اقدام عظیم او كه اقیانوس انسانها را به حركت درآورد، معترفند. این كار بزرگ، تنها در سایهی قاطعیت و اراده و هوش و شجاعت و تیزبینی و آیندهنگری به وجود نیامد؛ این خصلتها قادر نبودند این طوفان عظیم را پیش آورند؛ عنصر اصلی، ارتباط با خدا و كمك خواستن از او بود كه نام امام(ره) و كار او را در تاریخ جاودانه كرد.1368/03/20
لینک ثابت
امام(ره) فقط یك رهبر سیاسی و یك مقام در سلسله مراتب تشكیلاتی كشور نبود؛ او پشتوانهی معنوی و روحی و مایهی امید ما بود؛ وزنهی بزرگ و قلهی عظیمی بود كه دایم میجوشید و هر كس را به قدر ظرفیتش سیراب و بهرهمند میكرد.1368/03/19
لینک ثابت
روز رحلت پیغمبر هم مدینه غوغائى بود؛ میدانید. همان حادثه است؛ همان است که ۱۴٠٠ سال گذشته و تجدید شده. البتّه شاید بشود گفت که عموم مردم اخلاصشان و علاقهشان امروز، از عموم مردم در آن روز خیلى بیشتر است و وفاداریشان زیادتر است.
در میان دنیایى که معنویّتها و ارزشهاى اخلاقى افول کرده بود و دنیاى مادّى به مادّه و جسم بدل شده بود، امامْ معنویّت را در این دنیا زنده کرد، مثل یک چهرهی معنوى درخشید. با هیچکدام از رهبرهاى دنیا قابل مقایسه نبود؛ هیچکدام. فقط با پیغمبران قابل مقایسه بود، با اولیاى معصومین قابل مقایسه بود؛ شاگرد آنها بود، دنبالهروِ آنها بود؛ فقط با آنها قابل مقایسه بود. خب، این رهبران سیاسى را ما دیدهایم، میشناسیم - تاریخ مبارزات ملّتها و رهبرانشان را بنده با دقّت نگاه کردهام - اصلاً حیف است که اگر ما به امام میگوییم رهبر، به آنها هم بگوییم رهبر! اگر به آنها میگوییم رهبر، به امام نباید بگوییم رهبر، چیز دیگر باید بگوییم. اصلاً آن نوع، آن طبیعت، آن جنس نبود؛ از جنس انبیا، از خمیرهی انبیا بود. و خیلى مشکل است توصیف و ترسیم چهرهی آن عزیزِ خدا و عزیزِ بندگان صالح خدا.واقعاً داغ بزرگى است براى ملّت ما و حادثهی عظیمى است در تاریخ ما. و ما لحظه لحظهی آن ده سال را باید مورد مداقّه قرار بدهیم؛ از کلمه کلمهی امام بایستى درس بگیریم.1368/03/18
لینک ثابت
آن عقل امام و قوّتِ دقّت ذهنى امام در هر آدمى باشد، او یک آدم بزرگى است؛ که امام داشت. آن متانت و بردبارى و حلم امام؛ اگر در یک مجلس صد نفر حرفهایى میزدند که امام آنها را قبول نداشت، تا لازم نمیدانست حرفى نمیزد و سکوت میکرد. حالا در حضور آدم معمولى تا یک کلمه بگویند که برخلاف عقیدهاش باشد، طوفانى در روحش به وجود میآید که جواب بدهد! نخیر، امام اینجورى نبود؛ مگر آنوقتى که لازم میدانست؛ آنوقت بدون اینکه کسى حرفى هم بزند عقیدهی خودش را میگفت، امّا آنوقتى که لازم نبود، اگر صد نفر هم حرف میزدند [حرفى نمیزد]؛ دیدید دیگر در وصیّتنامهی ایشان، ایشان در آخر وصیّتنامه چند جمله اضافه کردند که من در مجلس خبرگان خواندم؛ یکى از آنها این است که حرفهایى به من نسبت میدهند که خلاف واقع است؛(۳) از این قبیل بود. من رفتم خدمت ایشان در زمان بنیصدر، ایشان گفتند: این حرفهایى که این به من نسبت میدهد، از قول من میگوید، همهاش خلاف واقع است. چون او در سخنرانیهایش گاهى میگفت که امام اینجور گفته، [نظر] امام اینجور است؛ چیزهایى را بهعنوان نظر امام ذکر میکرد. خب، این خصوصیّتى ممتاز بود که حرفى که زده میشد او را برنمیآشفت و فوراً تحریک نمیکرد که حالا جواب بدهد و آنچه را به نظرش درست است بگوید؛ عجلهاى نداشت. این متانت، این بردبارى، این حلم، این تسلّط بر نفْس، این سعهی صدر، در هر کسى باشد، او یک انسان بزرگى است. پس ببینید خصوصیّات بشرىِ امام هر کدام بهتنهایى جورى بود که هر کسى یکى از آن خصوصیّات را داشته باشد، یک آدم بزرگ است. و امام همهاش را داشت.امّا من به شما عرض میکنم، از من بپذیرید این حرف را: امام، با همهی این خصوصیّات هم اگر آن عامل اصلى را نداشت، نه این انقلاب پیروز میشد، نه شما مردم اینجور عاشقش میشدید، نه میتوانست این طوفان را در دنیا به وجود بیاورد، نه میتوانست در مقابل تهدید و ارعاب دشمن آنجور مثل کوه بِایستد؛ عامل اصلى در موفّقیّتهاى این مرد، آن چیزِ دیگر بود؛ آن چیست؟ معنویّت، ارتباط با خدا، تقوا، کار را براى خدا کردن، کار را حتّى براى نتیجهی ظاهریاش انجام ندادن.
بارها ایشان میفرمود -همه شنفتهاند- که ما کار را براى نتیجه نمیکنیم، کار را براى تکلیف میکنیم؛ یعنى اگر فرض کنیم بعد از برگشتن امام از پاریس آنچه پیش آمد اتّفاق نمیافتاد، بلکه بعکس میشد - مثلاً فرض کنید همهی ماها را میکشتند، این کسانى که با امام ارتباط داشتند و دُوروبَر ایشان بودند را میکشتند، خود امام را میگرفتند، یک بار دیگر تبعید میکردند، ملّت را سرکوب میکردند و کارهایى مانند اینها میکردند - امام احساس نمیکرد شکست خورده، باز هم اعتقاد داشت پیروز شده. همین هم بود؛ شکست نخورده بود. آن کسى که براى تکلیفش کار میکند، پیروزى او به این است که موفّق بشود به تکلیفش عمل کند، پیروزى او به این نیست که به مقصودش دست پیدا کند.
به راه بادیه رفتن به از نشستن باطل
که گر مراد نجویم به قدر وسع بکوشم(۴)
اصل همین کوشش و این تلاش براى خدا است. امام حرفش را شروع کرد؛ همان روزى که در قم شروع کرد -در سال ۴۱- خیلیها میگفتند نمیشود، به جایى نمیرسد؛ بعد که سختیهاى دستگاه شروع شد و قضیّهی مدرسهی فیضیّه و بعدش قضیّهی پانزدهم خرداد [پیش آمد]، عدّهاى که میگفتند: «آقا، فایدهاى ندارد، بیخود معطّلید»، چند برابر شدند. بعد که در سال ۴۳ امام را تبعید کردند، باز این فکر در بسیارى راسخ شد که بیخود ایشان زحمت میکشد، بیخود تلاش میکند؛ ظواهر و پیشبینیها همه همین را نشان میداد. اگر کسى میخواست با عقل و منطق معمولىِ دودوتاچهارتا محاسبه کند، جز این چیزى نبود. آن چیزى که امام را وادار میکرد که علیرغم همهی این حرفها امید خودش را از دست ندهد و حرکت خودش را ادامه بدهد، تکلیف الهى بود؛ چون تکلیفش بود.در بهار سال ۶۵ -ایّام فروردین- یک حادثهاى براى امام پیش آمد، حادثهی خیلى خطرناکى بود، قلب ایشان مشکلى پیدا کرد؛ ما تهران نبودیم، اطّلاع دادند، سریعاً آمدیم. چند روز قبل از فروردین، یک شب ما خدمت امام بودیم -چند نفر، ماها که گاهى خدمتشان میرسیدیم با هم- اصرار میکردیم که در روزهاى اوّل فروردین که با یکى از موالید ائمّه مصادف بود -نمیدانم ۱۳ رجب بود، سوّم شعبان بود، ۲۷ رجب بود یا چه بود- یک دیدارى با مردم داشته باشند؛ ایشان استنکاف(۵) میکردند، میگفتند نه، حالش را ندارم. مدام ما اصرار کردیم که بد نیست یک دیدارى داشته باشید در حسینیّه، مردم بیایند شما را زیارت کنند؛ هرچه ما اصرار کردیم -بنده، آقاى هاشمىرفسنجانى، آقاى حاجاحمدآقا- هرچه گفتیم، ایشان قبول نکردند؛ قرص و محکم گفتند نه، حالش را ندارم. چهار پنج روز بعد از آن، عید بود که من رفته بودم مشهد و آقاى هاشمى هم جبهه بودند، ماها هیچکدام تهران نبودیم؛ ظاهراً روزِ دوّم سوّم چهارم عید، ناگهان ایشان حالشان آنجورى شد، قلبشان مشکلى پیدا کرد. خب، آقاى حاجاحمدآقا -فرزند عزیز ایشان که واقعاً حقّ بزرگى بر گردن همهی مردم، همهی ملّت دارد؛ ایشان درحقیقت امام را این چندساله نگه داشت، حفظ کرد- همهی وسایل را آماده کرده بود براى پیش آمدن چنین حوادثى. فوراً رسیدند(۶) به ایشان و خطر برطرف شد. من وقتى رفتم [تهران] -بعد از اینکه خطر مرتفع شد- و رفتم بالا سر ایشان در همین بیمارستانى که بعضى از آقایان دیدید،(۷) به ایشان عرض کردم: آقا! چقدر خوب شد که شما آن شبى که ما اصرار میکردیم ملاقات داشته باشید، قبول نکردید؛ وَالّا اگر این ملاقات را قبول کرده بودید، اعلام میشد، مردم میآمدند، آنوقت شما با این حال نمیتوانستید ملاقات کنید، انعکاس آن در دنیا خیلى انعکاس بدى میشد؛ این کار خدا بود که هرچه ما آن شب اصرار کردیم، شما قرص و محکم ایستادید و زیر بار نرفتید، گفتید نه، من ملاقات نمیکنم؛ این کمک الهى بود. ایشان یک جملهاى آنجا به من گفتند که من آمدم بیرون یادداشت کردم جملهی ایشان را؛ این عین گفتهی ایشان است، گفتند: «آنجور که من فهمیدم، مثل اینکه از اوّل انقلاب تا حالا، یک دست غیبیاى در همهی کارها دارد ما را هدایت میکند و پشتیبانى میکند».
این درست بود. واقعاً همینجور بود؛ وَالّا محاسبات معمولى -سیاسى، اقتصادى، محاسباتى که همهی دنیا دارد بر اساس این محاسبات میچرخد- این نتیجههایى را که شما میبینید نمیدهد، یک نتایج دیگرى میدهد. آن چیزى که توانست امام را قادر کند بر هدایت و اداره و رهبرى این ملّت و این انقلاب عظیم، عبارت بود از ارتباط او با خدا، اتّصال او به خدا، توجّه او به خدا، توکّل او به خدا؛ به معناى واقعى بندهی خدا بود، عبد صالح [بود]. من هیچ تعبیرى را بهتر از این پیدا نمیکنم براى امام: عبد صالح بود.
معنویّت مردم هم امام را به هیجان میآورد. من گریهی امام را چند بار دیدهام -آنکه من دیدم، حالا دیگرانى هم که بودند لابد دیدند؛ البتّه در روضه و ذکر مصیبت و اینها را نمیگویم- هر دفعه آنوقتى بوده که راجع به هیجان و فداکاریهاى مردم با امام صحبت کردیم. مثلاً یک بار من رفتم خدمت ایشان، روزى بود که در نماز جمعه بچّهها آمده بودند قلّکهایشان را شکسته بودند.(۸) شاید یادتان باشد؛ آمدند قلّکها را شکستند، پولها را ریختند، که یک کوه پولى درست شد؛ در تلویزیون پخش شد. امام این را در تلویزیون دیده بودند -اتّفاقاً در همان بیمارستان بودند؛ یادم نیست همان روزها بود یا یک وقت دیگر بود، بههرحال یادم است که در همان اتاق بیمارستان این صحبت را ایشان کردند- وقتى من رفتم خدمتشان، صحبت مردم شد و اخلاص مردم، ایشان گفتند دیدى این قلّکها را؟ دیدى چه کردند این بچّهها؟ یک وقت دیدم چشمهایشان پرِ اشک شد، بنا کردند گریه کردن. یک بار من در یک مسافرتى بودم؛ بعد از سخنرانیاى که کردم، خواستم بیایم بروم سوار ماشین شوم، پاسدارها نگه داشته بودند که مردم نیایند نزدیک، من دیدم یک خانمى دارد پشت سر این پاسدارها همینطور خطاب به من حرف میزند؛ من گفتم راه را باز کنید این خانم بیاید ببینم چهکار دارد؛ آمد جلو، گفت که به امام از قول من بگو من بچّهام دست دشمن اسیر بود، اخیراً به من خبر دادند که او را آنجا شهیدش کردند؛ به امام از قول من بگو که فداى سرتان، شما زنده باشید، من حاضرم بچّههاى دیگرم هم در راه شما شهید بشوند. من آمدم تهران؛ وقتى آمدم، رفتم خدمت امام. در ملاقات با ایشان یادم رفت این نکته را بگویم، بعد که آمدم بیرون یادم آمد؛ گفتم خوب نیست پیغام این مادر شهید را نرسانم. به آن برادرهایى که در بیت بودند، گفتم من یک کلمه را یادم رفته خدمت امام بگویم. امام داشتند از آن اتاق کوچک [محلّ ملاقات]، تشریف میبردند داخل، همین دم درِ حیاط بودند، جلوى دفتر. به من گفتند امام اینجا هستند. [وقتى] من وارد شدم، امام ایستاده بودند؛ گفتم من همین یک کلمه را میخواستم به شما بگویم، مادرى با این خصوصیّات آمد، این را گفت. تا این را گفتم، چهرهی امام آنچنان در هم رفت، آنچنان اشکى از چشم ایشان ریخت که قلب من را فشرد. از اخلاص رزمندگانمان در جبههها، از فداکاریهاى مردم، از خانوادههاى شهدا، از همین کارهایى که شماها در این صحراها میکنید، امام به هیجان میآمد. این معنویّت مردم، این اخلاص مردم، ایشان را به هیجان میآورد.1368/03/18
لینک ثابت
امام تا آخرین لحظات هم ذکر و نماز و دعا را از دست ندادند. همان ساعاتى که ما آنجا ساعات سختى را میگذراندیم -از ساعت سه و چهار بعدازظهر تا ساعت ده و بیست دقیقه که آن حادثهی تلخ اتّفاق افتاد؛(۹) این چند ساعت خیلى بر ما سخت گذشت، خیلى؛ قابل تصویر نیست- آقاى حاجاحمدآقا، فرزند عزیز حضرت امام، یک چیزى گفتند؛ گفتند: پیش از ظهرى، امام روى تخت شروع کردند نماز خواندن، پیدرپى نماز خواندند، پیدرپى نماز خواندند؛ ایشان میگفتند نمیدانم نافله میخواندند، چه میخواندند؛ بعد پرسیدند که ظهر شده؟ گفتیم بله، آنوقت شروع کردند نماز ظهر را -با نوافل آن- خواندن؛ نماز ظهر و عصرشان را خواندند، بعد شروع کردند به ذکر گفتن. ایشان گفتند که تا آن لحظهاى که امام این عارضه برایشان پیدا شد و در حالت کما رفتند، مرتّب پشت سر هم میگفتند سبحانالله و الحمدلله و لاالهالّاالله و اللهاکبر، سبحانالله و الحمدلله و لاالهالّاالله و اللهاکبر. تا آخرین لحظه، ایشان ذکر خدا میگفت؛ این براى ما درس است. ما که رهبرمان را دوست داریم یعنى این، یعنى این کارهاى او را، این روحیّات او را باید ادامه بدهیم.1368/03/18
لینک ثابت