newspart/index2
قدرت تحلیل سیاسی / قدرت تحلیل/ تحلیل سیاسی/ آگاهی سیاسی
طراحی این صفحه تغییر کرده است، برای ارجاع به صفحه‌ی قبلی اینجا کلیک کنید.
قدرت تحلیل سیاسی

ببینید عزیزان من! به جماعت بشری كه نگاه كنید، در هر جامعه و شهر و كشوری، از یك دیدگاه، مردم به دو قسم تقسیم می‌شوند: یك قسمْ كسانی هستند كه بر مبنای فكر خود، از روی فهمیدگی و آگاهی و تصمیم‌گیری كار می‌كنند. راهی را می‌شناسند و در آن راه - كه به خوب و بدش كار نداریم - گام برمی‌دارند. یك قِسم اینهایند كه اسمشان را خواص می‌گذاریم. قسم دیگر، كسانی هستند كه نمی‌خواهند بدانند چه راهی درست و چه حركتی صحیح است. در واقع نمی‌خواهند بفهمند، بسنجند، به تحلیل بپردازند و درك كنند. به تعبیری دیگر، تابع جَوّند. به چگونگی جوّ نگاه می‌كنند و دنبال آن جوّ به حركت در می‌آیند. اسم این قسم از مردم را عوام می‌گذاریم. پس، جامعه را می‌شود به خواص و عوام تقسیم كرد. اكنون دقّت كنید تا نكته‌ای در باب خواص و عوام بگویم تا این دو با هم اشتباه نشوند:
خواص چه كسانی هستند؟ آیا قشر خاصّی هستند؟ جواب، منفی است. زیرا در بین خواص، كنار افراد با سواد، آدمهای بی‌سواد هم هستند. گاهی كسی بی‌سواد است؛ اما جزو خواص است. یعنی می‌فهمد چه كار می‌كند. از روی تصمیم‌گیری و تشخیص عمل می‌كند؛ ولو درس نخوانده، مدرسه نرفته، مدرك ندارد و لباس روحانی نپوشیده است. به‌هرحال، نسبت به قضایا از فهم برخوردار است.
در دوران پیش از پیروزی انقلاب، بنده در ایرانشهر تبعید بودم. در یكی از شهرهای همجوار، چند نفر آشنا داشتیم كه یكی از آنها راننده بود، یكی شغل آزاد داشت و بالاخره، اهل فرهنگ و معرفت، به معنای خاص كلمه نبودند. به حسب ظاهر، به آنها عامی اطلاق می‌شد. با این حال جزو خواص بودند. آنها مرتّب برای دیدن ما به ایرانشهر می‌آمدند و از قضایای مذاكرات خود با روحانی شهرشان می‌گفتند. روحانی شهرشان هم آدم خوبی بود؛ منتها جزو عوامبود. ملاحظه می‌كنید! راننده‌ی كمپرسی جزو خواص، ولی روحانی و پیشنماز محترم جزو عوام! مثلاً آن روحانی می‌گفت: «چرا وقتی اسم پیغمبر می‌آید یك صلوات می‌فرستید، ولی اسم «آقا» كه می‌آید، سه صلوات می‌فرستید؟!» نمی‌فهمید. راننده به او جواب می‌داد: روزی كه دیگر مبارزه‌ای نداشته باشیم؛ اسلام بر همه جا فائق شود؛ انقلاب پیروز شود؛ ما نه تنها سه صلوات، كه یك صلوات هم نمی‌فرستیم! امروز این سه صلوات، مبارزه است! راننده می‌فهمید، روحانی نمی‌فهمید!
این را مثال زدم تا بدانید خواص كه می‌گوییم، معنایش صاحب لباسِ خاصی نیست. ممكن است مرد باشد، ممكن است زن باشد. ممكن است تحصیلكرده باشد، ممكن است تحصیل نكرده باشد. ممكن است ثروتمند باشد، ممكن است فقیر باشد. ممكن است انسانی باشد كه در دستگاههای دولتی خدمت می‌كند، ممكن است جزو مخالفین دستگاههای دولتی طاغوت باشد. خواص كه می‌گوییم - از خوب و بدش - (خواص را هم باز تقسیم خواهیم كرد) یعنی كسانی كه وقتی عملی انجام می‌دهند، موضعگیری‌ای می‌كنند و راهی انتخاب می‌كنند، از روی فكر و تحلیل است. می‌فهمند و تصمیم می‌گیرند و عمل می‌كنند. اینها خواصند. نقطه‌ی مقابلش هم عوام است. عوام یعنی كسانی كه وقتی جوّ به سمتی می‌رود، آنها هم دنبالش می‌روند و تحلیلی ندارند. یك وقت مردم می‌گویند «زنده باد!» این هم نگاه می‌كند، می‌گوید «زنده باد!» یك وقت مردم می‌گویند «مرده باد!» نگاه می‌كند، می‌گوید «مرده باد!» یك وقت جوّ این طور است؛ این‌جا می‌آید. یك وقت جو آن طور است؛ آن‌جا می‌رود!
یك وقت - فرض بفرمایید - حضرت «مسلم»وارد كوفه می‌شود. می‌گویند: «پسر عموی امام حسین علیه‌السّلام آمد. خاندان بنی‌هاشم آمدند. برویم. اینها می‌خواهند قیام كنند، می‌خواهند خروج كنند» و چه و چه. تحریك می‌شود، می‌رود دُور و بَرِ حضرت مسلم؛ می‌شوند هجده هزار بیعت كننده با مسلم! پنج، شش ساعت بعد، رؤسای قبایل به كوفه می‌آیند؛ به مردم می‌گویند: «چه كار می‌كنید؟! با چه كسی می‌جنگید؟! از چه كسی دفاع می‌كنید؟! پدرتان را در می‌آورند!» اینها دور و بر مسلم را خالی می‌كنند و به خانه‌هایشان بر می‌گردند. بعد كه سربازان ابن زیاد دور خانه‌ی «طوعه» را می‌گیرند تا مسلم را دستگیر كنند، همینها از خانه‌هایشان بیرون می‌آیند و علیه مسلم می‌جنگند! هر چه می‌كنند، از روی فكر و تشخیص و تحلیل درست نیست. هر طور كه جوّ ایجاب كرد، حركت می‌كنند. اینها عوامند. بنابراین، در هر جامعه، خواصی داریم و عوامی. فعلاً «عوام» را بگذاریم كنار و سراغ خواص برویم.
خواص، طبعاً دو جبهه‌اند: خواصِ جبهه‌ی حق و خواص جبهه‌ی باطل. عدّه‌ای اهل فكر و فرهنگ و معرفتند و برای جبهه‌ی حق كار می‌كنند. فهمیده‌اند حق با كدام جبهه است. حق را شناخته‌اند و براساس تشخیص خود، برای آن، كار و حركت می‌كنند.اینها یك دسته‌اند. یك دسته هم نقطه‌ی مقابل حق و ضد حقّند. اگر باز به صدر اسلام برگردیم، باید این طور بگوییم كه «عدّه‌ای اصحاب امیرالمؤمنین و امام حسین، علیهما السّلام هستند و طرفدار بنی‌هاشمند. عدّه‌ای دیگر هم اصحاب معاویه و طرفدار بنی‌امیّه‌اند.» بین طرفداران بنی‌امیّه هم، افراد با فكر، عاقل و زرنگ بودند. آنها هم جزو خواصند.1375/03/20

لینک ثابت
قدرت تحلیل سیاسی

جزو عوام قرار نگرفتن، بدین معنا نیست كه حتماً در پی كسب تحصیلات عالیه باشید؛ نه! گفتم كه معنای عوام این نیست. ای بسا كسانی كه تحصیلات عالیه هم كرده‌اند؛ اما جزو عوامند. ای بسا كسانی كه تحصیلات دینی هم كرده‌اند؛ اما جزو عوامند. ای بسا كسانی كه فقیر یا غنی‌اند؛ اما جزو عوامند. عوام بودن، دستِ خودِ من و شماست. باید مواظب باشیم كه به این جَرگه نپیوندیم. یعنی هر كاری می‌كنیم از روی بصیرت باشد. هر كس كه از روی بصیرت كار نمی‌كند، عوام است. لذا، می‌بینید قرآن درباره‌ی پیغمبر می‌فرماید: «ادعوا الی‌الله علی بصیرة انا و من اتبعنی.» یعنی من و پیروانم با بصیرت عمل می‌كنیم، به دعوت می‌پردازیم و پیش می‌رویم. پس، اوّل ببینید جزو گروه عوامید یا نه. اگر جزو گروه عوامید، به سرعت خودتان را از آن گروه خارج كنید. بكوشید قدرت تحلیل پیدا كنید؛ تشخیص دهید و به معرفت دست یابید.1375/03/20
لینک ثابت
قدرت تحلیل سیاسی

نمی‌دانم عظمت این حقیقت كه برای همیشه گریبان انسانهای هوشمند را می‌گیرد، درست برای ما روشن می‌شود یا نه؟ ماجرای كوفه را لابد شنیده‌اید. به امام حسین علیه‌السّلام نامه نوشتند و آن حضرت در نخستین گام، مسلم‌بن عقیل را به كوفه اعزام كرد. با خود اندیشید مسلم را به آن‌جا می‌فرستم. اگر خبر داد كه اوضاع مساعد است، خود نیز راهی كوفه می‌شوم. مسلم بن عقیل به محض ورود به كوفه، به منزل بزرگان شیعه وارد شد و نامه‌ی حضرت را خواند. گروه گروه، مردم آمدند و همه، اظهار ارادت كردند. فرماندار كوفه، نعمان‌بن‌بشیر نام داشت كه فردی ضعیف و ملایم بود. گفت: تا كسی با من سرِ جنگ نداشته باشد، جنگ نمی‌كنم. لذا با مسلم مقابله نكرد. مردم كه جو را آرام و میدان را باز می‌دیدند، بیش از پیش با حضرت بیعت كردند. دو، سه تن از خواصِ جبهه‌ی باطل - طرفداران بنی‌امیّه - به یزید نامه نوشتند كه اگر می‌خواهی كوفه را داشته باشی، فرد شایسته‌ای را برای حكومت بفرست. چون نعمان بن بشیر نمی‌تواند در مقابل مسلم‌بن عقیل مقاومت كند. یزید هم عبیداللَّه بن زیاد، فرماندار بصره را حكم داد كه علاوه بر بصره - به قول امروز با حفظ سمت - كوفه را نیز تحت حكومت خود درآور. عبیداللَّه بن زیاد از بصره تا كوفه یكسره تاخت. در قضیه‌ی آمدن او به كوفه هم نقش خواص معلوم می‌شود، كه اگر دیدم مجالی هست، بخشی از آن را برایتان نقل خواهم كرد. او هنگامی به دروازه‌ی كوفه رسید كه شب بود. مردم معمولی كوفه - از همان عوامی كه قادر به تحلیل نبودند - تا دیدند فردی با اسب و تجهیزات و نقاب بر چهره وارد شهر شد، تصوّر كردند امام حسین علیه‌السّلام است. جلو دویدند و فریاد السّلام علیك یا بن رسول‌اللَّه در فضا طنین افكند!
ویژگی فرد عامی، چنین است. آدمی كه اهل تحلیل نیست، منتظر تحقیق نمی‌شود. دیدند فردی با اسب و تجهیزات وارد شد. بی آن‌كه یك كلمه حرف با او زده باشند، تصوّر غلط كردند. تا یكی گفت او امام حسین علیه‌السّلام است همه فریاد امام حسین، امام حسین برآوردند! به او سلام كردند و مقدمش را گرامی داشتند؛ بی آن‌كه صبر كنند تا حقیقت آشكار شود. عبیداللَّه هم اعتنایی به آنها نكرد و خود را به دارالاماره رساند و از همان جا طرح مبارزه با مسلم بن عقیل را به اجرا گذاشت. اساس كار او عبارت از این بود كه طرفداران مسلم بن عقیل را با اشدّ فشار مورد تهدید و شكنجه قرار دهد. بدین جهت، هانی بن عروه را با غدر و حیله به دارالاماره كشاند و به ضرب و شتم او پرداخت. وقتی گروهی از مردم در اعتراض به رفتار او دارالاماره را محاصره كردند، با توسل به دروغ و نیرنگ، آنها را متفرق كرد.1375/03/20

لینک ثابت
پايگاه اطلاع‌رسانی دفتر حفظ و نشر آثار حضرت آيت‌الله‌العظمی سيدعلی خامنه‌ای (مد‌ظله‌العالی) - مؤسسه پژوهشی فرهنگی انقلاب اسلامی