newspart/index2
جهاد پیامبر اسلام (صلی الله علیه وآله وسلم) / جهاد حضرت محمد مصطفی (صلی الله علیه وآله وسلم)
طراحی این صفحه تغییر کرده است، برای ارجاع به صفحه‌ی قبلی اینجا کلیک کنید.
مبارزه‌جویی پیامبر صلی الله علیه واله در خط مقدم جبهه‌ها

اهمّیّت و خطر مبارزات فکری و سیاسی برای پیغمبر کمتر از مبارزات نظامی نبود. زحمت مبارزه‌ای که پیغمبر در دوران قبل از هجرت در مکّه انجام میدادند، کمتر نبود از خطرات و زحماتی که در جنگهای بدر و اُحد و خیبر و خندق و بقیّه‌ی جنگها متوجّه پیغمبر بود؛ و پیغمبر یک فرد خطرپذیر بود. در این مبارزات، موضع پیغمبر یک موضع محوری و مرکزی بود. دو جمله در نهج‌البلاغه من دیدم که خیلی جالب است؛ یک جمله این است که امیرالمؤمنین میفرماید: کانَ رسولُ اللهِ‌ اِذَا احمَرَّ البَأس؛(1) وقتی‌ که جنگ گداخته میشد و تنور جنگ سرخ میشد، اصحاب خودش را به‌ وسیله‌ی نزدیکان خودش و خویشاوندان خودش محفوظ نگه میداشت؛ یعنی عمو، پسرعمو، داماد -پسر که ایشان نداشت- نزدیکان خودش را به میدان جنگ میفرستاد و در خطوط مقدّم، تا آنها بین دشمن و بین جنگجویان معمولی که اصحاب پیغمبر بودند فاصله بیندازند؛ یعنی نزدیکان خودش را نگه نمیداشت عقب و یارانش را بفرستد جلو؛ یارانش را به‌ وسیله‌ی نزدیکانش حفظ میکرد، نه نزدیکانش را به‌ وسیله‌ی یارانش. مثال هم میزند که در جنگ اُحد مثلاً حمزه را فرستاد، در کجا چه کسی را فرستاد، در کجا چه کس [دیگری] را فرستاد و امیرالمؤمنین را میفرستاد؛ این یک جمله. یک جمله‌ی دیگر میفرماید که «کُنّا اِذَا احمَرَّ البَأسُ اتَّقَینا بِرَسولِ ‌الله‌»؛(2) یعنی وقتی‌ که کوره‌ی جنگ گداخته میشد، ما -«ما» یعنی مجموعه‌ی اصحابی که شامل امیرالمؤمنین هم میشود- به‌ وسیله‌ی پیغمبر، خودمان را از حوادث هولناک نجات میدادیم و حفظ میکردیم و او نزدیک‌ترینِ ما به دشمن بود و او در مقّدمِ صفوف حرکت میکرد؛ این وضع مبارزه‌جویی پیغمبر است! با اینکه خب شما میدانید، رسول‌ اکرم فرمانده بود و در قدیم همین ‌جور بود، آرایش نظامی جوری بود که فرمانده را در جایی قرار میدادند که او محفوظ بماند؛ علّت هم واضح است، یک وجه معقول و منطقی‌ای هم دارد1365/08/10

1 ) نامه 9 :از نامه‏هاى آن حضرت است به معاويه
فَأَرَادَ قَوْمُنَا قَتْلَ نَبِيِّنَا وَ اجْتِيَاحَ أَصْلِنَا وَ هَمُّوا بِنَا الْهُمُومَ وَ فَعَلُوا بِنَا الْأَفَاعِيلَ وَ مَنَعُونَا الْعَذْبَ وَ أَحْلَسُونَا الْخَوْفَ وَ اضْطَرُّونَا إِلَى جَبَلٍ وَعْرٍ وَ أَوْقَدُوا لَنَا نَارَ الْحَرْبِ فَعَزَمَ اللَّهُ لَنَا عَلَى الذَّبِّ عَنْ حَوْزَتِهِ وَ الرَّمْيِ مِنْ وَرَاءِ حُرْمَتِهِ مُؤْمِنُنَا يَبْغِي بِذَلِكَ الْأَجْرَ وَ كَافِرُنَا يُحَامِي عَنِ الْأَصْلِ وَ مَنْ أَسْلَمَ مِنْ قُرَيْشٍ خِلْوٌ مِمَّا نَحْنُ فِيهِ بِحِلْفٍ يَمْنَعُهُ أَوْ عَشِيرَةٍ تَقُومُ دُونَهُ فَهُوَ مِنَ الْقَتْلِ بِمَكَانِ أَمْنٍ وَ كَانَ رَسُولُ اللَّهِ ( صلى الله عليه وآله ) إِذَا احْمَرَّ الْبَأْسُ وَ أَحْجَمَ النَّاسُ قَدَّمَ أَهْلَ بَيْتِهِ فَوَقَى بِهِمْ أَصْحَابَهُ حَرَّ السُّيُوفِ وَ الْأَسِنَّةِ فَقُتِلَ عُبَيْدَةُ بْنُ الْحَارِثِ يَوْمَ بَدْرٍ وَ قُتِلَ حَمْزَةُ يَوْمَ أُحُدٍ وَ قُتِلَ جَعْفَرٌ يَوْمَ مُؤْتَةَ وَ أَرَادَ مَنْ لَوْ شِئْتُ ذَكَرْتُ اسْمَهُ مِثْلَ الَّذِي أَرَادُوا مِنَ الشَّهَادَةِ وَ لَكِنَّ آجَالَهُمْ عُجِّلَتْ وَ مَنِيَّتَهُ أُجِّلَتْ فَيَا عَجَباً لِلدَّهْرِ إِذْ صِرْتُ يُقْرَنُ بِي مَنْ لَمْ يَسْعَ بِقَدَمِي وَ لَمْ تَكُنْ لَهُ كَسَابِقَتِي الَّتِي لَا يُدْلِي أَحَدٌ بِمِثْلِهَا إِلَّا أَنْ يَدَّعِيَ مُدَّعٍ مَا لَا أَعْرِفُهُ وَ لَا أَظُنُّ اللَّهَ يَعْرِفُهُ وَ الْحَمْدُ لِلَّهِ عَلَى كُلِّ حَالٍ وَ أَمَّا مَا سَأَلْتَ مِنْ دَفْعِ قَتَلَةِ عُثْمَانَ إِلَيْكَ فَإِنِّي نَظَرْتُ فِي هَذَا الْأَمْرِ فَلَمْ أَرَهُ يَسَعُنِي دَفْعُهُمْ إِلَيْكَ وَ لَا إِلَى غَيْرِكَ وَ لَعَمْرِي لَئِنْ لَمْ تَنْزِعْ عَنْ غَيِّكَ وَ شِقَاقِكَ لَتَعْرِفَنَّهُمْ عَنْ قَلِيلٍ يَطْلُبُونَكَ لَا يُكَلِّفُونَكَ طَلَبَهُمْ فِي بَرٍّ وَ لَا بَحْرٍ وَ لَا جَبَلٍ وَ لَا سَهْلٍ إِلَّا أَنَّهُ طَلَبٌ يَسُوءُكَ وِجْدَانُهُ وَ زَوْرٌ لَا يَسُرُّكَ لُقْيَانُهُ وَ السَّلَامُ لِأَهْلِهِ .
ترجمه:
قوم ما خواستند پيامبرمان را از ميان بردارند، و ريشه ما را بر اندازند، عليه ما نقشه‏ها كشيدند، و كارها كردند، در آسايش را به روى ما بستند، و ما را بر پلاس ترس نشاندند، مجبور به اقامت در كوههاى صعب العبور نمودند، و بر عليه ما آتش جنگ افروختند. به خواست حق شرّ دشمن را از پيامبر و حريم حرمتش رانديم. اهل ايمان به اميد پاداش الهى از رسول خدا پشتيبانى مى‏كرد، و اهل كفر از ريشه خويشاوندى حمايت مى‏نمود. آنان كه غير ما از قريش مسلمان شده بودند در آن سختى و رنجى كه ما بوديم نبودند محض پيمانى كه با كفار داشتند كه شكنجه را از آنها باز مى‏داشت، يا خويشاوندى كه به يارى آنان بر مى‏خاست، روى اين حساب جايشان از كشته شدن امن بود. رسول خدا- صلّى اللّه عليه و آله تنور جنگ گرم مى‏شد، و مردم قدم پس مى‏گذاشتند اهل بيت خود را جلو مى‏انداخت، و اصحاب خود را از حرارت شمشير و نيزه حفظ مى‏كرد. عبيدة بن حارث در جنگ بدر، و حمزه در جنگ احد، و جعفر در جبهه موته كشته شدند، و كسى كه اگر مى‏خواستم نامش را مى‏گفتم شهادت را خواست همان گونه كه آنان خواستند، اما مدت آنان زودتر به سر رسيد، و مرگ او به تأخير افتاد. عجبا از روزگار كه انسانى نظير مرا برابر قرارداد با كسى كه مانند من براى اسلام قدم برنداشته، و براى او چون من سابقه‏اى در اسلام نيست، سابقه‏اى كه كسى را به مثل آن دسترسى نيست، مگر آنكه ادّعا كند ادّعا كننده‏اى آنچه را من خبر ندارم، و گمان نمى‏برم كه خداوند هم موضوع آن ادّعا را بشناسد. در همه حال خداى را سپاس. امّا آنچه را از من خواسته‏اى كه كشندگان عثمان را به تو تحويل دهم، در اين مسأله فكر كردم ديدم مرا ميسّر نيست آنان را به سوى تو يا غير تو فرستم. به جان خودم سوگند اگر از گمراهى و اختلاف دست برندارى، به همين زودى آنان را خواهى شناخت كه به دنبال تو بر آيند، و از اين دنبال كردنشان در بيابان و دريا و كوه و دشت تو را به زحمت بيندازند، و اين دنبال كردنى است كه تو را ناراحت و آزرده كند، و زيارتى كه ديدارش تو را تو را شاد ننمايد. سلام بر آن كه اهل اسلام است.
2 ) غرایب 9 :
و في حديثه ( عليه السلام ) : كُنَّا إِذَا احْمَرَّ الْبَأْسُ اتَّقَيْنَا بِرَسُولِ اللَّهِ ( صلى الله عليه وآله ) فَلَمْ يَكُنْ أَحَدٌ مِنَّا أَقْرَبَ إِلَى الْعَدُوِّ مِنْهُ . و معنى ذلك أنه إذا عظم الخوف من العدو و اشتد عضاض الحرب فزع المسلمون إلى قتال رسول الله ( صلى الله عليه وآله ) بنفسه فينزل الله عليهم النصر به و يأمنون مما كانوا يخافونه بمكانه. و قوله إذا احمر البأس كناية عن اشتداد الأمر و قد قيل في ذلك أقوال أحسنها أنه شبه حمي الحرب بالنار التي تجمع الحرارة و الحمرة بفعلها و لونها و مما يقوي ذلك قول رسول الله ( صلى الله عليه وآله ) و قد رأى مجتلد الناس يوم حنين و هي حرب هوازن الآن حمي الوطيس فالوطيس مستوقد النار فشبه رسول الله ( صلى الله عليه وآله ) ما استحر من جلاد القوم باحتدام النار و شدة التهابها . انقضى هذا الفصل و رجعنا إلى سنن الغرض الأول في هذا الباب
ترجمه:
در گفتار آن حضرت است: وقتى تنور معركه سرخ مى‏شد خود را به رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله حفظ مى‏كرديم، پس هيچ كدام از ما به دشمن نزديك‏تر از پيامبر نبود. معناى آن اين است كه وقتى ترس از دشمن زياد مى‏شد، و جنگ به نهايت سختى مى‏رسيد، مسلمانان به جانبى كه شخص رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله در جنگ بود پناهنده مى‏شدند، و خداوند به بركت آن حضرت پيروزى را بر آنان نازل مى‏كرد، و به خاطر او از آنچه بيم داشتند ايمنى مى‏يافتند. و قول آن حضرت «اذَا احْمَرَّ البَأْسُ» كنايه از سختى جنگ است. در اين زمينه سخنانى گفته شده كه بهترينش اين است: امام گرمى تنور جنگ را به گرمى آتش تشبيه كرده كه حرارت و سرخى را به عمل و رنگش فراهم مى‏آورد. و آنچه كه اين قول را تقويت مى‏كند فرمايش رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله است كه چون نبرد شديد مردم را در روز حنين كه جنگ هوازن بود مشاهده كرد فرمود: «الانَ حَمِىَ الْوَطيسُ» (اكنون تنور جنگ گرم شد). و طيس جايگاه افروختن آتش است، رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله‏ گرم شدن جنگ آنان را به افروختگى و شعله‏ور شدن آتش تشبيه فرموده است
لینک ثابت
برخورد سخت پیامبر صلی الله علیه و اله با مبارزان با اسلام

پیغمبر با آن کسانی که با اسلام مبارزه میکنند، با هدف رهایی انسانها و تکامل انسانها که هدف غایی پیغمبر است میجنگند و راه پیغمبر را به سوی این هدف میبندند، با کمال شدّت رفتار میکند، خشونت هم میکند. البتّه این خشونت هم بدون این است که یک کینه‌ی زیادی به خرج بدهد؛ در میدان جنگ وقتی دشمن افتاد و کشته شد، دیگر با او کاری ندارد. عربها این جور نبودند؛ در عربها، حتّی بعد از زمان پیغمبر هم در بین افرادی که ایمان ضعیف‌تری داشتند، این رایج بود؛ دشمن را کشته‌اند، در میدان جنگ افتاده، میرفتند سراغش و چشمش را درمی‌آوردند، بینی‌اش را میبریدند، لبهایش را میبریدند، گوشش را میبریدند، که اصطلاحاً به این میگویند مُثله کردن. پیغمبر مُثله کردن را منع کرده؛ نه [مُثله نکنید]، دیگر چرا کینه‌ورزی میکنید؟ دشمنی بود که سر راه شما را گرفته بود، مزاحم حرکت الهی شما بود، از سر راه دورش کردید، انداختیدش زمین، عبور کنید بروید. کینه‌ورزی و انتقام‌گیری در مبارزه‌ی پیغمبر [حتّی] آنجایی که شدّت و خشونت به خرج میداد، نبود؛ امّا در شدّت و خشونت هم پیغمبر سخت‌گیر بود، مجامله و تعارف نداشت، رودربایستی با کسی نداشت؛ نزدیکان خودش، دوستان خودش، عموی خودش وقتی در میدان جنگ با او روبه‌رو میشدند و مقابل میشدند، از دم تیغ پیغمبر بی‌دریغ میگذشتند، که امیرالمؤمنین در خطبه‌ی نهج‌البلاغه به همین هم اشاره میکند: وَ لَقَد کُنّا مَعَ رَسولِ‌ اللهِ‌ نَقتُلُ آبائَنا وَ اَبنائَنا وَ اِخوانَنا وَ اَعمامَنا؛ در کنار پیغمبر که بودیم، برادرهایمان را، عموهایمان را، پدرهایمان را، پسرهایمان را اگر در جبهه‌ی مقابل بودند، میکشتیم و دریغ نمیکردیم و در دل هم با این کار احساس ضعف نمیکردیم: لا یَزیدُنا ذٰلکَ اِلّا ایماناً وَ تَسلیماً وَ مُضیّاً عَلَی ‌اللَقَمِ وَ صَبراً عَلیٰ مَضَضِ الأَلَم؛(۱) ایمانمان بیشتر هم میشد. این روشِ خودِ پیغمبر بود؛ پیغمبر عموی خودش عبّاس را در جنگ اسیر کرد، عموی دیگرش را در جنگ کشت، کسانی از خویشاوندانِ خودش را که با او روبه‌رو میشدند بی‌دریغ از بین میبرد؛ چرا؟ چون دشمنِ راهِ خدا بودند، چون «صادّ عن سبیل ‌الله» بودند؛ امّا در مقابل آن بیگانه‌هایی که حتّی عرب هم نبودند امّا در راه هدف والای پیغمبر از جان و مالشان میگذشتند و مخلصانه فداکاری میکردند، خودش را کوچک میکرد، تواضع میکرد، خاکساری نشان میداد. نسبت به کوچک‌ترین افراد مسلمان، پیغمبر تواضع میکرد؛ مهربانی و محبّت پیغمبر شامل حال همه‌ی افراد جامعه‌ی اسلامی میشد، از بزرگ و کوچک و کودک و زن و مرد، همه.1365/08/10

1 ) خطبه 56 :از سخنان آن حضرت است در مقايسه ياران پيامبر با ياران خود
وَ لَقَدْ كُنَّا مَعَ رَسُولِ اللَّهِ ( صلى الله عليه وآله ) نَقْتُلُ آبَاءَنَا وَ أَبْنَاءَنَا وَ إِخْوَانَنَا وَ أَعْمَامَنَا مَا يَزِيدُنَا ذَلِكَ إِلَّا إِيمَاناً وَ تَسْلِيماً وَ مُضِيّاً عَلَى اللَّقَمِ وَ صَبْراً عَلَى مَضَضِ الْأَلَمِ وَ جِدّاً فِي جِهَادِ الْعَدُوِّ وَ لَقَدْ كَانَ الرَّجُلُ مِنَّا وَ الْآخَرُ مِنْ عَدُوِّنَا يَتَصَاوَلَانِ تَصَاوُلَ الْفَحْلَيْنِ يَتَخَالَسَانِ أَنْفُسَهُمَا أَيُّهُمَا يَسْقِي صَاحِبَهُ كَأْسَ الْمَنُونِ فَمَرَّةً لَنَا مِنْ عَدُوِّنَا وَ مَرَّةً لِعَدُوِّنَا مِنَّا فَلَمَّا رَأَى اللَّهُ صِدْقَنَا أَنْزَلَ بِعَدُوِّنَا الْكَبْتَ وَ أَنْزَلَ عَلَيْنَا النَّصْرَ حَتَّى اسْتَقَرَّ الْإِسْلَامُ مُلْقِياً جِرَانَهُ وَ مُتَبَوِّئاً أَوْطَانَهُ وَ لَعَمْرِي لَوْ كُنَّا نَأْتِي مَا أَتَيْتُمْ مَا قَامَ لِلدِّينِ عَمُودٌ وَ لَا اخْضَرَّ لِلْإِيمَانِ عُودٌ وَ ايْمُ اللَّهِ لَتَحْتَلِبُنَّهَا دَماً وَ لَتُتْبِعُنَّهَا نَدَماً .
ترجمه:
ما در كنار رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله بوديم، پدران و فرزندان و عموهاى خود را به امر حق مى‏كشتيم، و اين مسئله جز بر ايمان و تسليم و حركت در راه راست و شكيبايى بر سوزش الم، و كوشش ما در جهاد با دشمن نمى‏افزود. و مردى از ما و مردى از دشمن چون دو شير نر با هم در مى‏افتادند، و در صدد بر آوردن جان يكديگر بودند تا كدام يك از آن دو جام مرگ را به كام ديگرى بريزد. يك بار ما بر دشمن پيروز مى‏شديم، و يك بار دشمن بر ما. چون خداوند راستى ما را ديد دشمن ما را سركوب كرد، و يارى خود را بر ما فرو فرستاد، تا آن وقت كه اسلام همانند شترى كه سينه و گردن براى استراحت به زمين نهد و در جاى خود بخوابد استقرار يافت. به جانم قسم اگر ما در آن زمان رفتارى‏ مانند رفتار امروز شما داشتيم پايه‏اى از بناى اسلام بر پا نمى‏شد، و شاخه‏اى از درخت ايمان سبز نمى‏گشت. به خدا قسم با اين وضعى كه داريد به جاى شير خون خواهيد دوشيد، و به دنبالش دچار ندامت خواهيد شد
لینک ثابت
پیغمبر مأمور به مبارزه بود

یک یادداشت جلوی من گذاشته‌اند که یکی از مستمعین سؤال کرده‌اند «اینکه اشاره شد مبارزه از اوصاف مستمرّ زندگی پیامبر است، آیا جزو رسالت پیغمبر بود یا چون موقعیّت جامعه را مناسب با مبارزه دید، بخش زیادی از عمر شریفش به مبارزه گذشت؟ یعنی برخورد پیامبر مطابق رویدادها و وقایع بود یا از پیش برنامه داشت؟».
خب در بحثی که من کردم پاسخ به این سؤال روشن میشود. حرکتی که پیامبر آغاز کرده بود، بدون مانع، بدون معارض نمیشد و در مقابل معارضین، بدون شک پیغمبر مأمور به مبارزه بود. البتّه به پیغمبر دستور داده شد که انذار کند -وَاَنذِر عَشیرَتَکَ الاَقرَبین(۱)- لکن خیلی معلوم بود، واضح بود، هم خدای متعال میدانست و هم هر کسی نگاه میکرد میفهمید که پیام پیغمبر برای آن جامعه‌ی جاهل و آن سران فاسد، قابل قبول نبود و مخالفتهایی با آن میشد؛ این در داخل عربستان بود. در خارج از محیط عربستان هم آن وقتی که این دعوت و این پیام میخواست به آفاق عالم برود، مسلّماً نظامهای گوناگون و حکومتهای طاغوتی و جاهلی با آن مقابله میکردند. بنابر‌این، مبارزه لازمه‌ی این رسالت بود. نمیخواهیم بگوییم که از اوّل خدای متعال به پیغمبر، وحیِ مبارزه و جهاد کرده بود؛ این را نمیخواهیم ادّعا کنیم -اگر چه میتوان این را هم به یک شکلی توجیه کرد که درست باشد- امّا آن پیام و آنچه پیغمبر به آن دعوت میکرد، یعنی پیام توحید و ایجاد نظام توحیدی و الهی، بدون مبارزه امکان‌پذیر نبود؛ پس لازمه‌ی حتمی دعوت پیغمبر بود.1365/08/10


1 ) سوره مبارکه الشعراء آیه 214
وَأَنذِر عَشيرَتَكَ الأَقرَبينَ
ترجمه:
و خویشاوندان نزدیکت را انذار کن!
لینک ثابت
تقویت پیامبر با وحی الهی

[یک یادداشت جلوی من گذاشته‌اند که یکی از مستمعین سؤال کرده‌اند] و دنباله‌ی سؤال این است: «میزانِ درستیِ پیش‌بینیِ‌ پیامبر در مورد چگونگی استقبال مردم از رسالتش چقدر بود؟ یعنی واقعاً از دشواری‌هایی که در راه رسالت خواهد داشت، کاملاً اطّلاع داشت؟ آیه‌ی "فَاستَقِم کماٰ اُمِرت" در این رابطه چگونه توجیه میشود؟».
البتّه به طور دقیق انسان نمیتواند ذهنیّات و خواطر ذهن شریف پیغمبر را بیان کند. اگر به حسب موازین عادّی نگاه کنیم و پیغمبر را یک انسان معمولی و بدون الهام پروردگار به‌ حساب بیاوریم، باید بگوییم پیغمبر از اوّل، دریایی از مشکلات را در مقابل خودش میدید؛ حالا از علم غیب و الهام پروردگار صرف‌ نظر کنیم، آن به کنار. خود ماها که انسانهای کوچک و کم‌تجربه‌ای بودیم، آن ‌وقتی که مبارزه را شروع کردیم، از اوّل میدانستیم که در مقابل ما چه مشکلاتی هست، چه موانعی هست، چه سختی‌هایی هست. کسی که وارد این میدان میشود و آن پیام را، آن شعار را، آن هدف بزرگ را برای خودش اتّخاذ میکند، میداند که یک ‌چنین مبارزاتی هم در پیش خواهد داشت؛ چون مخالفتها را میداند. یقیناً میتوان ادّعا کرد که پیغمبر از اوّل مطمئن بود که تا بگوید «قولوا لا اِلَهَ اِلَّا الله‌»، با همان معنایی که «لااله‌الّاالله» دارد و آن ابعادی که دارد، کفّار و بزرگان و سیاستمدارانِ آن روزِ همان جامعه و رجال و ارکان و برخورداران از موقعیّت اجتماعی و زر و زور و این قبیل چیزها نمی‌آیند در مقابلش تعظیم کنند، به خاک بیفتند که بله شما درست میگویید، ما حرف شما را قبول میکنیم و میشویم مثل مردم عادّی و از آن امتیازاتِ طبقاتی میگذریم؛ پیغمبر مطمئن بود که چنین چیزی پیش نمی‌آید، امّا آیه‌ی «فَاستَقِم کماٰ اُمِرت» یک [عامل برای] تقویت معنوی پیغمبر است؛ پیغمبر همیشه به این تقویت احتیاج دارد و به طُرق مختلف، خدای متعال رسول‌ اکرم را -که یک بشری بود با همه‌ی خصوصیّاتِ بشریِ دیگران، منتها با وحی الهی سر و کار داشت- تقویت میکرد. وَکَذٰلِکَ‌جَعَلنا لِکُلِّ نَبِیٍّ عَدُوًّا مِنَ المُجرِمینَ ... لِنُثَبِّتَ بِه! فُؤادَک؛(۱) ما داستان پیغمبران را برای تو نقل میکنیم، مبارزات موسیٰ و ابراهیم و نوح و بقیّه‌ی انبیا را، مخالفتهایی که با آنها شده و پیروزی‌های آنها را برای تو بیان میکنیم تا دل تو را محکم کنیم. یا در یک آیه‌ی دیگر میفرماید که اگر ما تو را حفظ نمیکردیم و حفظ ما نبود، لَقَد کِدتَ تَرکَنُ اِلَیهِم شَیئًا قَلیلًا؛(۲) حتّی ممکن بود به دشمنها گرایش پیدا کنی، امّا حفظ الهی و عصمت الهی تو را نگه داشت و مانع شد.
بنابر‌این، پیغمبر [با اینکه] میخواهد مبارزه هم بکند، تصمیم جدّی هم دارد، مأموریّت الهی هم دارد، امّا به هر حال یک بشری است که در میدانهای گوناگون، خواطر بشری و حالات بشری را دارد. همچنان‌ که پیغمبر گرسنه میشود، همچنان‌ که خسته میشود، همچنان ‌که از بی‌خوابی ناراحت میشود و احتیاجات بشری را دارد، آن خواطر و تشویشهای بشری را هم دارد، لکن خدای متعال به او کمک میکند، او را آرامش میدهد. در آیات مربوط به هجرت که [میفرماید:] اِذ هُما فِی الغارِ اِذ یَقولُ لِصاحِبِه لا تَحزَن اِنَّ اللهَ مَعَنا فَاَنزَلَ اللهُ سَکینَتَه عَلَیه؛(3) یعنی خدا آرامش خودش را بر دل پیغمبر نازل کرد -این «عَلَیه» به پیغمبر برمیگردد- یعنی آرامش و اطمینان را بر دل او نازل کرد و اضطراب را از او گرفت. در جنگ حُنین هم همین جور است؛ آنجا هم دارد که «ثُمَّ اَنزَلَ اللهُ سَکینَتَه عَلیٰ رَسولِه؛ وَ عَلَی المُؤمِنینَ وَاَنزَلَ جُنودًا لَم تَرَوها»؛(4) آنجا هم تشویش بود، اضطراب بود، ناراحتی بود، نیروهای مسلمان در مقابل نیروهای کفر تاب مقاومت نیاورده بودند، یک مقدار عقب‌نشینی کرده بودند، همه مضطرب بودند، خود پیغمبر هم مضطرب بود؛ آنجا خدای متعال باز آرامشش را بر دل پیغمبر نازل کرد.1365/08/10


1 ) سوره مبارکه الفرقان آیه 31
وَكَذٰلِكَ جَعَلنا لِكُلِّ نَبِيٍّ عَدُوًّا مِنَ المُجرِمينَ ۗ وَكَفىٰ بِرَبِّكَ هادِيًا وَنَصيرًا
ترجمه:
(آری،) این گونه برای هر پیامبری دشمنی از مجرمان قرار دادیم؛ امّا (برای تو) همین بس که پروردگارت هادی و یاور (تو) باشد!
1 ) سوره مبارکه الفرقان آیه 32
وَقالَ الَّذينَ كَفَروا لَولا نُزِّلَ عَلَيهِ القُرآنُ جُملَةً واحِدَةً ۚ كَذٰلِكَ لِنُثَبِّتَ بِهِ فُؤادَكَ ۖ وَرَتَّلناهُ تَرتيلًا
ترجمه:
و کافران گفتند: «چرا قرآن یکجا بر او نازل نمی‌شود؟!» این بخاطر آن است که قلب تو را بوسیله آن محکم داریم، و (از این رو) آن را به تدریج بر تو خواندیم.
2 ) سوره مبارکه الإسراء آیه 74
وَلَولا أَن ثَبَّتناكَ لَقَد كِدتَ تَركَنُ إِلَيهِم شَيئًا قَليلًا
ترجمه:
و اگر ما تو را ثابت قدم نمی‌ساختیم (و در پرتو مقام عصمت، مصون از انحراف نبودی)، نزدیک بود به آنان تمایل کنی.
3 ) سوره مبارکه التوبة آیه 40
إِلّا تَنصُروهُ فَقَد نَصَرَهُ اللَّهُ إِذ أَخرَجَهُ الَّذينَ كَفَروا ثانِيَ اثنَينِ إِذ هُما فِي الغارِ إِذ يَقولُ لِصاحِبِهِ لا تَحزَن إِنَّ اللَّهَ مَعَنا ۖ فَأَنزَلَ اللَّهُ سَكينَتَهُ عَلَيهِ وَأَيَّدَهُ بِجُنودٍ لَم تَرَوها وَجَعَلَ كَلِمَةَ الَّذينَ كَفَرُوا السُّفلىٰ ۗ وَكَلِمَةُ اللَّهِ هِيَ العُليا ۗ وَاللَّهُ عَزيزٌ حَكيمٌ
ترجمه:
اگر او را یاری نکنید، خداوند او را یاری کرد؛ (و در مشکلترین ساعات، او را تنها نگذاشت؛) آن هنگام که کافران او را (از مکّه) بیرون کردند، در حالی که دوّمین نفر بود (و یک نفر بیشتر همراه نداشت)؛ در آن هنگام که آن دو در غار بودند، و او به همراه خود می‌گفت: «غم مخور، خدا با ماست!» در این موقع، خداوند سکینه (و آرامش) خود را بر او فرستاد؛ و با لشکرهایی که مشاهده نمی‌کردید، او را تقویت نمود؛ و گفتار (و هدف) کافران را پایین قرار داد، (و آنها را با شکست مواجه ساخت؛) و سخن خدا (و آیین او)، بالا (و پیروز) است؛ و خداوند عزیز و حکیم است!
4 ) سوره مبارکه التوبة آیه 26
ثُمَّ أَنزَلَ اللَّهُ سَكينَتَهُ عَلىٰ رَسولِهِ وَعَلَى المُؤمِنينَ وَأَنزَلَ جُنودًا لَم تَرَوها وَعَذَّبَ الَّذينَ كَفَروا ۚ وَذٰلِكَ جَزاءُ الكافِرينَ
ترجمه:
سپس خداوند «سکینه» خود را بر پیامبرش و بر مؤمنان نازل کرد؛ و لشکرهایی فرستاد که شما نمی‌دیدید؛ و کافران را مجازات کرد؛ و این است جزای کافران!
لینک ثابت
پايگاه اطلاع‌رسانی دفتر حفظ و نشر آثار حضرت آيت‌الله‌العظمی سيدعلی خامنه‌ای (مد‌ظله‌العالی) - مؤسسه پژوهشی فرهنگی انقلاب اسلامی