امامت و ولایت / ولایت فقیه / امامت/ولایت/اولوالامر/ولی/معصوم
بیان مسئله امامت توسط اهل بیت علیهم السلام
البتّه اینجا مسئلهی امامت را باید مطرح کرد که ببینید چه میکردند؛ مثلاً یک نمونه این است که در این روایات بنده یادداشت کردهام: عمرو بن ابی المقدام [میگوید] «رَاَیتُ اَبا عَبدِ اللهِ (علیه السّلام) یَومَ عَرَفَةَ بِالمَوقِفِ وَ هُوَ یُنادِی بِاَعلیٰ صَوتِه»، حضرت در عرفات، در روز عرفه در اجتماع مردم و وسط مردم ایستاده بودند و با فریاد یک جملهای را میگفتند؛ به یک طرف رو میکردند و این جمله را میگفتند، بعد به یک طرف دیگر رو میکردند و میگفتند، بعد به آن طرف دیگر رو میکردند؛ به چهار طرف رو میکردند و این مطلب را با فریاد میگفتند؛ حالا آن چیست؟ اَیُّهَا النّاسُ! اِنَّ رَسُولَ اللهِ کانَ هُوَ الاِمام؛ میبینید توجّه به معنای امامت را و بیدار کردن مردم نسبت به حقیقت امامت را که امامت چیست و آیا اینهایی که سرِ کارند شایستهی امامتند یا نه؛ ثُمَّ کانَ عَلِیُّ بنُ اَبی طالِبٍ ثُمَّ الحَسَنُ ثُمَّ الحُسَینُ ثُمَّ عَلِیُّ بنُ الحُسَینِ ثُمَّ مُحَمَّدُ بنُ عَلیٍّ ثُمَّ هه فَیُنادی ثَلاثَ مَرّاتٍ لِمَن بَینَ یَدَیهِ وَ عَن یَمینِهِ وَ عَن یَسارِهِ وَ مِن خَلفِهِ اثنیٰ عَشَرَ صَوتاً؛(۱) هر طرفی سه بار فریاد میکرد و اینها را میگفت و دوازده مرتبه این جمله را حضرت در عرفات تکرار کرد؛ بعد میگوید پرسیدم که آن «هِه» یا «هاهِ» یعنی چه؟ گفتند در لغتِ مثلاً بنیتمیم یا بنی فلان، کنایه است از «من»؛ یعنی بعد از محمّدبنعلی، من امامم. این یک نمونه [است].1365/04/28
1 )
الكافي (ط - الإسلامية)، ج4، ص: 466؛
بحار الأنوار (ط - بيروت)، ج47، ص: 58؛
ِ عَنِ النَّضْرِ بْنِ سُوَيْدٍ عَنْ عَمْرِو بْنِ أَبِي الْمِقْدَامِ قَالَ: رَأَيْتُ أَبَا عَبْدِ اللَّهِ ع يَوْمَ عَرَفَةَ بِالْمَوْقِفِ وَ هُوَ يُنَادِي بِأَعْلَى صَوْتِهِ أَيُّهَا النَّاسُ إِنَّ رَسُولَ اللَّهِ ص كَانَ الْإِمَامَ ثُمَّ كَانَ عَلِيُّ بْنُ أَبِي طَالِبٍ ثُمَّ الْحَسَنُ ثُمَّ الْحُسَيْنُ ثُمَّ عَلِيُّ بْنُ الْحُسَيْنِ ثُمَّ مُحَمَّدُ بْنُ عَلِيٍّ ع ثُمَّ هَهْ فَيُنَادِي ثَلَاثَ مَرَّاتٍ لِمَنْ بَيْنَ يَدَيْهِ وَ عَنْ يَمِينِهِ وَ عَنْ يَسَارِهِ وَ مِنْ خَلْفِهِ اثْنَيْ عَشَرَ صَوْتاً وَ قَالَ عَمْرٌو فَلَمَّا أَتَيْتُ مِنًى سَأَلْتُ أَصْحَابَ الْعَرَبِيَّةِ عَنْ تَفْسِيرِ هَهْ فَقَالُوا هَهْ لُغَةُ بَنِي فُلَانٍ أَنَا فَاسْأَلُونِي قَالَ ثُمَّ سَأَلْتُ غَيْرَهُمْ أَيْضاً مِنْ أَصْحَابِ الْعَرَبِيَّةِ فَقَالُوا مِثْلَ ذَلِكَ.
ترجمه:
عمرو بن ابى المقدام گفت حضرت صادق عليه السّلام را در روز عرفه ديدم در عرفات با صداى بلند ميفرمايد:مردم پيامبر صلّى اللّٰه عليه و آله رهبر مردم بود پس از او علي بن ابى طالب بعد حضرت حسن و بعد امام حسين پس از ايشان علي بن الحسين و بعد محمّد بن علي بعد از ايشان من هستم بيائيد هر سؤالى داريد بكنيد از هر طرف سه مرتبه اين جملات را تكرار ميكرد چپ و راست،عقب،جلو مجموعا دوازده مرتبه فرمود.
لینک ثابت
بیان مسئله امامت توسط ائمه علیهم السلام
یک نمونهی دیگر: قالَ قَدِمَ رَجُلٌ مِن اَهلِ الکُوفَةِ اِلی خُراسانَ فَدَعا النّاسَ اِلی وَلایَةِ جَعفَرِ بنِ مُحَمَّدٍ علیه السّلام فَفِرقَةٌ اَطاعَت وَ اَجابَت؛ یک نفری بلند شده از مدینه آمده خراسان، و مردم را به ولایت جعفربنمحمّد -یعنی حکومتشان- دعوت میکند. اصلاً شما ببینید در دوران مبارزات، آنوقتی که ما توانستیم بگوییم جمهوری اسلامی یا حکومت اسلامی کِی بود؟ در طول سالهای مبارزه حدّاکثر این بود که مثلاً حدود اسلامی در باب حکومت را آنهایی که دربارهی حکومت بحث میکردند، بیان کنند؛ چه جور آدمهایی باید حاکم باشند، و نظر اسلام دربارهی حکومت چیست، این حدّاکثر چیزی بود که ما میگفتیم. سال ۵۷ یا حدّاکثر سال ۵۶ در محافل خصوصی بود که ما اسم حکومت اسلامی را آوردیم که تازه حاکمش را معیّن نمیکردیم؛ پس ببینید، اینکه زمان امام صادق بلند میشوند میروند در اقصیٰنقاط اسلام، مردم را به حکومت امام صادق دعوت میکنند، معنایش چیست؟ معنایش اقترابالاجل است، این همان سالِ ۱۴۰ است، این همان چیزی است که خیز حرکت ائمّه بهطور طبیعی ایجاب میکرده که در آن دورانها حکومت اسلامی به وجود بیاید.
خب، رفته و دعوت میکند مردم را به ولایت جعفربنمحمّد (علیه السّلام)؛ البتّه معنای ولایت را امروز ما خوب میفهمیم؛ در قبل، ولایت را فقط به محبّت معنا میکردند، یعنی مردم را دعوت کرده به محبّت جعفربنمحمّد؛ [درحالیکه] محبّت، دعوتی ندارد، بعد هم اگر [به محبّت] دعوت بکنند، آنوقت دنبالههای این [روایت] دیگر معنی ندارد؛ حالا توجّه کنید: فَفِرقَةٌ اَطَاعَت وَ اَجَابَت؛ یک فرقه اطاعت کردند و اجابت کردند؛ وَ فِرقَةٌ جَحَدَت وَ اَنکَرَت؛ انکار کردند و گفتند نه. خب محبّت اهل بیت را در دنیای اسلام غالباً انکار نمیکردند، [پس موضوع] چیز دیگری است؛ وَ فِرقَةٌ وَرِعَت وَ وَقَفَت؛ توقّف و تورّع، دیگر مال محبّت نیست؛ این مال یک چیز دیگر است؛ این، همان حکومت است؛ یک فرقه هم تورّع کردند؛ بعد، فَخَرَجَ مِن کُلِّ فِرقَةٍ رَجُلٌ فَدَخَلوا عَلیٰ اَبی عَبدِ اللهِ علیه السّلام؛(1) [از هر فرقه یک نفر] میآیند خدمت حضرت و صحبتهایی میکنند؛ بعد، حضرت به یکی از آن متوقّفین که در مقابل حضرت قرار گرفته، میگویند تو که تورّع کردی و توقّف کردی، چرا تورّع نکردی در کنار فلان نهر که فلان کار خلاف را انجام دادی؟ که او آنوقت ناگهان متنبّه میشود و میفهمد که حضرت تعریض میکنند؛ این نشان میدهد که آن کسی که رفته خراسان، از پیش خود هم نرفته، خلاف رضای امام هم نبوده، [بلکه] امام هم دنبال میکردند قضیّه را. این مال دوران امام صادق (علیه الصّلاة و السّلام) است که البتّه خیلی این دوران پُرشورتر است تا وقتیکه منصور میآید سرِ کار.وقتی منصور سر کار میآید، البتّه وضع سخت میشود و زندگى حضرت لااقل به دوران زندگى امام باقر برمیگردد و اختناق حاکم میشود؛ همان وقت [است] که حضرت را تبعید میکنند؛ بارها حضرت به حیره، به رمیله، به جاهای مختلف تبعید شدند. دفعات متعدّد و بارها منصور حضرت را خواست؛ یک بار گفت: قَتَلَنِیَ اللَّهُ اِن لَم اَقتُلک؛(2) یک بار خطاب فرستاد براى حاکم مدینه که «اَن اَحرِق عَلى جَعفَرِ بنِ مُحَمَّدٍ دارَه»،(3) خانهاش را آتش بزن، که حضرت آمدند در میان آتشها و یک نمایش غریبى را نشان دادند [و گفتند] «اَنَا ابنُ اَعراقِ الثَّرىٰ» که خب خود این بیشترْ آن مخالفین را منکوب کرد. برخورد بین منصور و حضرت صادق، برخورد بسیار سختى است و بارها حضرت را تهدید کرد.1365/04/28
1 )
بصائر الدرجات في فضائل آل محمد صلى الله عليهم، ج1، ص: 244
مناقب آل أبي طالب عليهم السلام (لابن شهرآشوب)، ج4، ص: 221
بحار الأنوار (ط - بيروت)، ج47، ص: 72
عَنِ الْحَارِثِ بْنِ حَصِيرَةَ الْأَزْدِيِّ قَالَ: قَدِمَ رَجُلٌ مِنْ أَهْلِ الْكُوفَةِ إِلَى خُرَاسَانَ فَدَعَا النَّاسَ إِلَى وَلَايَةِ جَعْفَرِ بْنِ مُحَمَّدٍ ع فَفِرْقَةٌ أَطَاعَتْ وَ أَجَابَتْ وَ فِرْقَةٌ جَحَدَتْ وَ أَنْكَرَتْ وَ فِرْقَةٌ وَرِعَتْ وَ وَقَفَتْ قَالَ فَخَرَجَ مِنْ كُلِّ فِرْقَةٍ رَجُلٌ فَدَخَلُوا عَلَى أَبِي عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ فَكَانَ الْمُتَكَلِّمُ مِنْهُمْ الَّذِي وَرِعَ وَ وَقَفَ وَ قَدْ كَانَ مَعَ بَعْضِ الْقَوْمِ جَارِيَةٌ فَخَلَا بِهَا الرَّجُلُ وَ وَقَعَ عَلَيْهَا فَلَمَّا دَخَلْنَا عَلَى أَبِي عَبْدِ اللَّهِ ع وَ كَانَ هُوَ الْمُتَكَلِّمُ فَقَالَ لَهُ أَصْلَحَكَ اللَّهُ قَدِمَ عَلَيْنَا رَجُلٌ مِنْ أَهْلِ الْكُوفَةِ فَدَعَا النَّاسَ إِلَى طَاعَتِكَ وَ وَلَايَتِكَ فَأَجَابَ قَوْمٌ وَ أَنْكَرَ قَوْمٌ وَ وَرِعَ قَوْمٌ وَ وَقَفُوا قَالَ فَمِنْ أَيِّ الثَّلَاثِ أَنْتَ قَالَ أَنَا مِنَ الْفِرْقَةِ الَّتِي وَرِعَتْ وَ وَقَفَتْ قَالَ فَأَيْنَ كَانَ وَرَعُكَ لَيْلَةَ كَذَا وَ كَذَا قَالَ فَارْتَابَ الرَّجُل
ترجمه:
حارث بن حصيره گفت مردى از كوفه بخراسان آمد و مردم را دعوت بامامت حضرت صادق عليه السّلام نمود گروهى پذيرفتند و عدهاى منكر شدند دسته سوم از روى پرهيز كارى و ورع متوقف شدند.هر دسته يكنفر را بنمايندگى خدمت آن جناب فرستادند از اين سه نفر همان كسى كه نماينده دسته سوم يعنى پرهيزگاران بود سخنور آنها بشمار ميرفت و حرف ميزد يكى از همراهان او كنيزى داشت نماينده دسته سوم در خلوت با او عمل نامشروع كرد.وقتى خدمت حضرت صادق رسيدند همان مرد شروع بصحبت نموده گفت آقا يك نفر از كوفه آمد و مردم را به پيروى از شما دعوت نمود برخى پذيرفتند و گروهى منكر شدند و يك دسته نيز از روى ورع و پرهيز كارى توقف كردند. فرمود تو از كدام دسته هستى؟عرضكرد از همان دسته متوقف و پرهيزكار فرمود چرا فلان شب پرهيز كارى نكردى؟آن مرد دست و پايش بلرزه افتاد.
2 )
الكافي (ط - الإسلامية)، ج1، ص: 473؛
مناقب آل أبي طالب عليهم السلام (لابن شهرآشوب)، ج4، ص: 236؛
بحار الأنوار (ط - بيروت)، ج47، ص: 136؛
عَنِ الْمُفَضَّلِ بْنِ عُمَرَ قَالَ: وَجَّهَ أَبُو جَعْفَرٍ الْمَنْصُورُ إِلَى الْحَسَنِ بْنِ زَيْدٍ وَ هُوَ وَالِيهِ عَلَى الْحَرَمَيْنِ أَنْ أَحْرِقْ عَلَى جَعْفَرِ بْنِ مُحَمَّدٍ دَارَهُ فَأَلْقَى النَّارَ فِي دَارِ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ فَأَخَذَتِ النَّارُ فِي الْبَابِ وَ الدِّهْلِيزِ فَخَرَجَ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ ع يَتَخَطَّى النَّارَ وَ يَمْشِي فِيهَا وَ يَقُولُ أَنَا ابْنُ أَعْرَاقِ الثَّرَى أَنَا ابْنُ إِبْرَاهِيمَ خَلِيلِ اللَّهِ ع.
ترجمه:
مفضل بن عمر گويد: ابو جعفر منصور (خليفه عباسى) بحسن بن زيد كه از طرف او والى مكه و مدينه بود، پيغام داد كه: خانه جعفر بن محمد را بسوزان، او بخانه امام آتش افكند و بدر خانه و راه رو سرايت كرد، امام صادق عليه السلام بيرون آمد و در ميان آتش گام برداشته راه ميرفت و ميفرمود: منم پسر أعراق الثرى منم پسر ابراهيم خليل اللّٰه (كه آتش نمرود بر او سرد و سلامت گشت).
لینک ثابت
روایات «الائمّة نور الله» نشانه ای از حرکت مبارزاتی اهل بیت علیهم السلام
یکی از مسائل، ادّعای امامت و دعوت به امامت است که این هرجا در زندگی ائمّه هست، نشانهی حرکت مبارزی است که این فصل مفصّلی است؛ آنوقت، روایات «الائمّة نور الله»(1) در کافی و روایت امام رضا در آن فرمایش مفصّل(2) و آن نامهی حضرت رضا ظاهراً به فضلبنسهل یا به دیگری از آن بحثهای بسیار مفصّل است. [پس] یکی مسئلهی امامت.1365/04/28
1 )
الكافي (ط - الإسلامية)، ج1، ص: 194
َ عَنْ أَبِي خَالِدٍ الْكَابُلِيِّ قَالَ: سَأَلْتُ أَبَا جَعْفَرٍ ع عَنْ قَوْلِ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ- فَآمِنُوا بِاللَّهِ وَ رَسُولِهِ وَ النُّورِ الَّذِي أَنْزَلْنا «2» فَقَالَ يَا أَبَا خَالِدٍ النُّورُ وَ اللَّهِ- الْأَئِمَّةُ مِنْ آلِ مُحَمَّدٍ ص إِلَى يَوْمِ الْقِيَامَةِ وَ هُمْ وَ اللَّهِ نُورُ اللَّهِ الَّذِي أَنْزَلَ وَ هُمْ وَ اللَّهِ نُورُ اللَّهِ فِي السَّمَاوَاتِ وَ فِي الْأَرْضِ وَ اللَّهِ يَا أَبَا خَالِدٍ لَنُورُ الْإِمَامِ فِي قُلُوبِ الْمُؤْمِنِينَ أَنْوَرُ مِنَ الشَّمْسِ الْمُضِيئَةِ بِالنَّهَارِ وَ هُمْ وَ اللَّهِ يُنَوِّرُونَ قُلُوبَ الْمُؤْمِنِينَ وَ يَحْجُبُ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ نُورَهُمْ عَمَّنْ يَشَاءُ فَتُظْلِمُ قُلُوبُهُمْ وَ اللَّهِ يَا أَبَا خَالِدٍ لَا يُحِبُّنَا عَبْدٌ وَ يَتَوَلَّانَا حَتَّى يُطَهِّرَ اللَّهُ قَلْبَهُ وَ لَا يُطَهِّرُ اللَّهُ قَلْبَ عَبْدٍ حَتَّى يُسَلِّمَ لَنَا وَ يَكُونَ سِلْماً لَنَا فَإِذَا كَانَ سِلْماً لَنَا سَلَّمَهُ اللَّهُ مِنْ شَدِيدِ الْحِسَابِ وَ آمَنَهُ مِنْ فَزَعِ يَوْمِ الْقِيَامَةِ الْأَكْبَرِ.
ترجمه:
ابو خالد كابلى گويد از امام باقر (عليه السّلام) پرسيدم تفسير قول خداى عز و جل را(8 سوره 64) «بخدا و رسولش و نورى كه فرستادهايم ايمان آوريد» فرمود: اى ابا خالد بخدا سوگند كه مقصود از نور ائمه از آل محمد (صلّى الله عليه و آله) باشند تا روز قيامت، بخدا كه ايشانند همان نور خدا كه فرو فرستاده، بخدا كه ايشانند نور خدا در آسمانها و زمين، بخدا اى ابا خالد، نور امام در دل مؤمنين از نور خورشيد تابان در روز، روشنتر است، بخدا كه ائمه دلهاى مؤمنين را منور سازند و خدا از هر كس خواهد نور ايشان را پنهان دارد، پس دل آنها تاريك گردد، بخدا اى ابا خالد بندهاى ما را دوست ندارد و از ما پيروى نكند تا اينكه خدا قلبش را پاكيزه كرده باشد و خدا قلب بندهاى را پاكيزه نكند تا اينكه با ما خالص شده باشد و آشتى كرده باشد (يك رنگ شده باشد و سازگار) و چون با ما سازش كرد خدا از حساب سخت نگاهش دارد و از هراس بزرگ روز قيامت ايمنش سازد.
2 )
الکافي , جلد۱ , صفحه۱۹۸
عَنْ عَبْدِ اَلْعَزِيزِ بْنِ مُسْلِمٍ قَالَ: كُنَّا مَعَ اَلرِّضَا عَلَيْهِ اَلسَّلاَمُ بِمَرْوَ فَاجْتَمَعْنَا فِي اَلْجَامِعِ يَوْمَ اَلْجُمُعَةِ فِي بَدْءِ مَقْدَمِنَا فَأَدَارُوا أَمْرَ اَلْإِمَامَةِ وَ ذَكَرُوا كَثْرَةَ اِخْتِلاَفِ اَلنَّاسِ فِيهَا فَدَخَلْتُ عَلَى سَيِّدِي عَلَيْهِ اَلسَّلاَمُ فَأَعْلَمْتُهُ خَوْضَ اَلنَّاسِ فِيهِ فَتَبَسَّمَ عَلَيْهِ اَلسَّلاَمُ ثُمَّ قَالَ يَا عَبْدَ اَلْعَزِيزِ جَهِلَ اَلْقَوْمُ وَ خُدِعُوا عَنْ آرَائِهِمْ إِنَّ اَللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ لَمْ يَقْبِضْ نَبِيَّهُ صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ حَتَّى أَكْمَلَ لَهُ اَلدِّينَ وَ أَنْزَلَ عَلَيْهِ اَلْقُرْآنَ فِيهِ تِبْيَانُ كُلِّ شَيْءٍ بَيَّنَ فِيهِ اَلْحَلاَلَ وَ اَلْحَرَامَ وَ اَلْحُدُودَ وَ اَلْأَحْكَامَ وَ جَمِيعَ مَا يَحْتَاجُ إِلَيْهِ اَلنَّاسُ كَمَلاً فَقَالَ عَزَّ وَ جَلَّ: «مٰا فَرَّطْنٰا فِي اَلْكِتٰابِ مِنْ شَيْءٍ » وَ أَنْزَلَ فِي حَجَّةِ اَلْوَدَاعِ وَ هِيَ آخِرُ عُمُرِهِ صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ «اَلْيَوْمَ أَكْمَلْتُ لَكُمْ دِينَكُمْ وَ أَتْمَمْتُ عَلَيْكُمْ نِعْمَتِي وَ رَضِيتُ لَكُمُ اَلْإِسْلاٰمَ دِيناً » وَ أَمْرُ اَلْإِمَامَةِ مِنْ تَمَامِ اَلدِّينِ وَ لَمْ يَمْضِ صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ حَتَّى بَيَّنَ لِأُمَّتِهِ مَعَالِمَ دِينِهِمْ وَ أَوْضَحَ لَهُمْ سَبِيلَهُمْ وَ تَرَكَهُمْ عَلَى قَصْدِ سَبِيلِ اَلْحَقِّ وَ أَقَامَ لَهُمْ عَلِيّاً عَلَيْهِ اَلسَّلاَمُ عَلَماً وَ إِمَاماً وَ مَا تَرَكَ لَهُمْ شَيْئاً يَحْتَاجُ إِلَيْهِ اَلْأُمَّةُ إِلاَّ بَيَّنَهُ فَمَنْ زَعَمَ أَنَّ اَللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ لَمْ يُكْمِلْ دِينَهُ فَقَدْ رَدَّ كِتَابَ اَللَّهِ وَ مَنْ رَدَّ كِتَابَ اَللَّهِ فَهُوَ كَافِرٌ بِهِ هَلْ يَعْرِفُونَ قَدْرَ اَلْإِمَامَةِ وَ مَحَلَّهَا مِنَ اَلْأُمَّةِ فَيَجُوزَ فِيهَا اِخْتِيَارُهُمْ إِنَّ اَلْإِمَامَةَ أَجَلُّ قَدْراً وَ أَعْظَمُ شَأْناً وَ أَعْلَى مَكَاناً وَ أَمْنَعُ جَانِباً وَ أَبْعَدُ غَوْراً مِنْ أَنْ يَبْلُغَهَا اَلنَّاسُ بِعُقُولِهِمْ أَوْ يَنَالُوهَا بِآرَائِهِمْ أَوْ يُقِيمُوا إِمَاماً بِاخْتِيَارِهِمْ إِنَّ اَلْإِمَامَةَ خَصَّ اَللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ بِهَا إِبْرَاهِيمَ اَلْخَلِيلَ عَلَيْهِ اَلسَّلاَمُ بَعْدَ اَل
ترجمه:
عبد العزيز بن مسلم گويد:ما در ايام على بن موسى الرضا(عليه السّلام)در مرو بوديم،در آغاز ورود خود،روز جمعه در مسجد جامع گرد آمديم و در موضوع امر امامت كه مورد اختلاف فراوان مردم بود گفتگو كرديم و من شرفياب حضور سيد خود امام رضا(عليه السّلام)شدم و بررسيهاى مردم را در امر امامت به عرض او رسانيدم،تبسمى كرد و فرمود:اى عبد العزيز،اين مردم نادانند و از رأى و دين خود فريب خوردهاند،به راستى خدا عز و جل جانپيغمبر خود را نگرفت تا دين را براى او كامل كرد و قرآنى به او فرستاد كه شرح هر چيز در آن است،حلال و حرام و حدود و احكام و آنچه مردم بدان نياز دارند همه را در آن بيان كرده و فرموده(38 سوره انعام):«ما در اين كتاب چيزى را فرو گذار نكرديم» در سفر حجة الوداع كه آخر عمر پيغمبر بود نازل فرمود(3 سوره مائده):«امروز دين را براى شما كامل كردم و نعمت خود را بر شما تمام كردم و اسلام را براى شما پسنديدم،تا دين شما باشد»امر امامت از(كمال دين خ ل)تمام نعمت است. پيغمبر از دنيا نرفت تا براى مردم همۀ معالم دين آنها را بيان كرد و راه آنان را بر ايشان روشن ساخت و آنها را بر جادۀ حق واداشت و على(عليه السّلام)را براى آنها رهبر و پيشوا ساخت و از چيزى كه مورد نياز امت باشد صرف نظر نكرد تا آن را بيان نمود،هر كه گمان برد كه خدا دينش را كامل نكرده كتاب خدا را رد كرده است و هر كه كتاب خدا را رد كند كافر است بدان،آيا مىدانند قدر و موقعيت امامت را در ميان امت تا اختيار و انتخاب آنان در آن روا باشد،به راستى امامت اندازهاى فراتر و مقامى والاتر و موقعى بالاتر و آستانى منيعتر و عمقى فروتر از آن دارد كه مردم با عقل خود بدان رسند يا با رأى و نظر خود آن را درك كنند يا به انتخاب خود امامى بگمارند. امامت مقامى است كه حضرت ابراهيم(عليه السّلام)پس از آنكه مقام نبوت و خلت را پا بر جا كرد بدان رسيد،اين امامت سومين درجه و فضيلتى بود كه خدايش بدان مشرف كرد و نامش را بوسيلۀ آن بلند نمود و فرمود(124 سوره بقره):«بدرستى كه من تو را براى مردم امام نمودم»خليل از شادمانى بدان عرض كرد:«و از ذريه و نژاد من هم»؟خدا تبارك و تعالى فرمود:«عهد و فرمان من بدست ظالمان نخواهد رسيد»اين آيه امامت هر ظالمى را تا روز قيامت باطل كرد و آن را مخصوص برگزيدگان پاك ساخت. سپس خداى عز و جل او را گرامى داشت و امامت را در ذريه و نژاد برگزيده او ن
لینک ثابت
برداشت خلفا از زندگی ائمه علیهم السلام
شما میبینید که از زمان عبدالملک تا زمان متوکّل، همیشه یکجور برداشت از زندگی ائمّه بوده؛ خب، این را باید دنبالگیری کرد و نمیشود سهلانگاری کرد؛ چرا اینها از زندگی ائمّه اینجور برداشت میکردند؟ مثلاً نسبت به موسیبنجعفر [گفته شد] «خلیفتان یجبی الیهما الخراج؟»،(1) یا مثلاً دربارهی امام علیّبنموسیٰ: هَذَا عَلِیٌّ ابنُهُ قَد قَعَدَ وَ ادَّعیٰ الاَمرَ لِنَفسِه؛(2) و یا دربارهی ائمّهی دیگر؛ این داعیهای که خلفا و دوستان خلفا از زندگی ائمّه برداشت میکردند، قابل توجّه است و یکی از آن نقاط مهم هست که روایاتی را بنده اینجا ذکر کردهام.1365/04/28
1 )
عيون أخبار الرضا عليه السلام، ج1، ص: 81
بحارالانوار، ج ۴۸، ص ۱۲۵
ترجمه:
2 )
عيون أخبار الرضا عليه السلام , جلد۲ , صفحه۲۲۶
بحار الأنوار (ط - بيروت)، ج49، ص: 113
عَنْ صَفْوَانَ بْنِ يَحْيَى قَالَ: لَمَّا مَضَى أَبُو اَلْحَسَنِ مُوسَى بْنُ جَعْفَرٍ عَلَيْهِمَا السَّلاَمُ وَ تَكَلَّمَ اَلرِّضَا عَلَيْهِ السَّلاَمُ خِفْنَا عَلَيْهِ مِنْ ذَلِكَ فَقُلْتُ لَهُ إِنَّكَ قَدْ أَظْهَرْتَ أَمْراً عَظِيماً وَ إِنَّا نَخَافُ مِنْ هَذَا اَلطَّاغِي فَقَالَ لِيَجْهَدْ جَهْدَهُ فَلاَ سَبِيلَ لَهُ عَلَيَّ قَالَ صَفْوَانُ فَأَخْبَرَنَا اَلثِّقَةُ أَنَّ يَحْيَى بْنَ خَالِدٍ قَالَ لِلطَّاغِي هَذَا عَلِيٌّ اِبْنُهُ قَدْ قَعَدَ وَ اِدَّعَى اَلْأَمْرَ لِنَفْسِهِ فَقَالَ مَا يَكْفِينَا مَا صَنَعْنَا بِأَبِيهِ تُرِيدُ أَنْ نَقْتُلَهُمْ جَمِيعاً وَ لَقَدْ كَانَتِ اَلْبَرَامِكَةُ مُبْغِضِينَ عَلَى بَيْتِ رَسُولِ اَللَّهِ صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ مُظْهِرِينَ لَهُمُ اَلْعَدَاوَةَ .
ترجمه:
از صفوان بن يحيى روايت كرده كه گفت:چون موسى بن جعفر عليه السّلام درگذشت و امام رضا عليه السّلام در امر امامت سخن گفت،از اين جهت بر او ترسيديم و به حضرت گفتم:شما امرى عظيم ظاهر كردى و ما مىترسيم بر تو از اين طاغى،فرمود:هر كارى مىتواند انجام دهد،كه او را بر من راهى نيست.صفوان گويد:شخصى ثقه به من گفت: يحيى بن خالد به آن طاغى گفت:اين على پسر موسى است كه به جاى او نشسته و اين امر را براى خود ادّعا مىكند،گفت:بهرهاى نيست ما را از آنچه با پدرش كرديم،مىخواهى همه را بكشيم.برمكيان دشمن خاندان رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله بودند و آن را ظاهر مىكردند.
لینک ثابت
اصرار خلفا بر نسبت دادن امامت به خودشان
اصرار خلفا بخصوص خلفای بنیعبّاس، بر اینکه امامت را به خودشان نسبت بدهند -البتّه خلفای بنیامیّه هم این اصرار را داشتند- و حسّاسیّت شیعه، که نگذارند. کثیّرِ شاعر که از شعرای بزرگ طراز اوّل آن دورهی اوّل است، یعنی در ردیف فرزدق و جریر و نصیب و مانند اینها، شیعه است، از شعرای بزرگ هم هست؛ ایشان وقتی خدمت امام باقر آمد، حضرت گفتند که «امتَدَحتَ عَبدَ المَلِک؟»(1)، شنیدم مدح عبدالملک را کردی؟ کثیّر دستپاچه شد، گفت «یا بن رسول الله انّی مَا قُلتُ لَهُ یَا اِمَامَ الهُدَی»؛ من «امام الهدی» یا «خلیفة رسولالله» را به او نگفتم؛ بل قُلْتُ یَا أَسَدُ وَ الْأَسَدُ کَلْبٌ وَ یَا شَمْسُ وَ الشَّمْسُ جَمَادٌ وَ...»، و بنا کرد توجیه کردن؛ حضرت خندیدند؛ اشاره کردند به کُمیت، آنوقت کمیت بلند شد آن قصیدهی هاشمیّه را خواند:
مَن لِقَلبٍ مُتَیَّمٍ مُستَهَامٍ
غَیرُ مَا صَبوَةٍ وَ لَا اَحلَام
تا میرسد به اینجا که
ساسة لا کمن یری رعیة النّا
س سواء و رعیة الانعام
یعنی ائمّه نسبت به اینکه عبدالملک مدح بشود حسّاس بودند، امّا شاگردان ائمّه و دوستان، مثل کثیّر، حسّاسیّتشان روی امامالهدی بود، میگفتند ما که به او «امامالهدی» نگفتیم.
[البتّه] او هم میخواست «امام الهدی» بگویند؛ در زمان بنیعبّاس، این بیشتر بود. مروانبنابیحفصهی امویِ خبیث از شعرای مدّاح و وابسته و مزدورِ هم بنیامیّه و هم بنیعبّاس بود و عجیب این بود که زمان بنیامیّه شاعر دربار بود، بعد که بنی عبّاس آمدند سر کار، باز شد شاعر دربار، چون شاعر بسیار بزرگی بود و با پول میخریدندش؛ این مدح بنیعبّاس را که میگفت، اکتفا به این نمیکرد که از کرمشان و خصالشان بگوید، [بلکه] آنها را نسبت میداد به پیغمبر؛ یکی از شعرهای او این است:
اَنّیٰ یَکون و لیس ذاکَ بِکَائنٍ
لِبَنِی البناتِ وراثةُ الاعمام
میگوید چطور چنین چیزی میشود که دخترزادگان، ارث عمو را ببرند؟ خب عموی پیغمبر، عبّاس، ارث دارد، و چرا دخترزادهها که اولاد فاطمه هستند، میخواهند ارث او را ببرند؟ ببینید! دعوا سر خلافت است؛ یک جنگ حقیقی فرهنگی است، جنگ سیاسی است. در مقابلش فوراً شاعر طائیِ شیعیِ معروف -ظاهراً جعفربنعفّان طائی- جواب میدهد میگوید:
لِمَ لا یکون وَ انّ ذاک لکائن
لبنِی البناتِ وِراثةُ الاَعمام
للبنتِ نِصفٌ کاملٌ مِن مالِه
و العمُّ مَتروکٌ بِغیر سهام
جواب میدهد، میگوید خب دختر نصف مال پدر را میبرد، عمو از مال آن انسانی که دختر دارد، چه میبرد؟ پس شما ارثی ندارید که او را طلب میکنید؛ ببینید! بین شعرا دعوای فرهنگی است، دعوای سیاسی است؛ این حسّاسیّت روی داعیههای ائمّه است که این هم قابل توجّه است.1365/04/28
1 )
مناقب آل أبي طالب عليهم السلام (لابن شهرآشوب)، ج4، ص: 207
الأمالی (للمرتضی) , جلد۱ , صفحه۲۸۷
قَالَ لِكُثَيِّرٍ امْتَدَحْتَ عَبْدَ الْمَلِكِ فَقَالَ مَا قُلْتُ لَهُ يَا إِمَامَ الْهُدَى وَ إِنَّمَا قُلْتُ ييَا أَسَدُ وَ الْأَسَدُ كَلْبٌ وَ يَا شَمْسُ وَ الشَّمْسُ جَمَادٌ وَ يَا بَحْرُ وَ الْبَحْرُ مَوَاتٍ وَ يَا حَيِّةُ وَ الْحَيَّةُ دُوَيْبَّةٌ مُنْتِنَةٌ وَ يَا جَبَلُ وَ إِنَّمَا هُوَ حَجَرٌ أَصَمُّ قَالَ فَتَبَسَّمَ ع وَ أَنْشَأَ الْكُمَيْتُ بَيْنَ يَدَيْهِ
مَنْ لِقَلْبٍ مُتَيَّمٍ مُسْتَهَامٍ غَيْرُ مَا صَبْوَةٍ وَ لَا أَحْلَامٍ «1»
فَلَمَّا بَلَغَ إِلَى قَوْلِهِ
أَخْلَصَ اللَّهُ لِي هَوَايَ فَمَا أُغْرِقُ نَزْعاً وَ لَا تَطِيشُ سِهَامِي «2»
فَقَالَ ع
أُغْرِقُ نَزْعاً وَ مَا تَطِيشُ سِهَامِي
فَقَالَ يَا مَوْلَايَ أَنْتَ أَشْعَرُ مِنِّي فِي هَذَا الْمَعْنَى.
ترجمه:
لینک ثابت
حد و مرز فدک در بیان امام کاظم علیه السلام
یک مسئله از آن عناوینی که باید تعقیب بشود، داعیههایی است که حاکی از استراتژی امامت است. انسان گاهی یک داعیههایی در زندگی ائمّه میبیند که اینها عادی نیست، حاکی از استراتژی خاصّی است که آن همین استراتژی امامت است؛ مثلاً چند نمونهاش را در همین صحبتهایی که میکردیم، در مورد امام باقر عرض کردم. یکی آن مسئلهی فدک است که هارون یکوقتی برای اینکه قال قضیّهی بنیهاشم و ادّعاهایشان را بکَند، به موسیبنجعفر گفت که «حدّ فَدَکاً حَتّی اَرُدَّها اِلَیک»، محدودش کن، مشخّصش کن تا فدک را به تو برگردانم؛ حضرت اوّل امتناع میکنند، بعد میگویند: « لَا آخُذُها اِلّا بِحُدُودِها»(1)، حدود اصلیاش را اگر بدهی میگیرم؛ بعد او میگوید که بسیار خب، حدودش را مشخّص کن؛ آنوقت خیلی جالب است، حضرت حدود برایش معیّن میکنند؛ حدودش این است: اَمّا الحَدُّ الاَوَّلُ فَعَدَن؛ یک حدّ فدک، عدن است؛ حالا اینها نشستهاند در مدینه یا در بغداد و دارند با هم صحبت میکنند؛ یکیاش عدن، منتهاالیه جزیرةالعرب؛ فَتَغَیَّرَ وَجهُ الرَّشِید؛[هارون] رنگش متغیّر شد؛ وَ قالَ اِیها، قالَ وَ الحَدُّ الثّانی سَمَرقَندُ؛ حدّ دوّمِ فدک، سمرقند است؛ فَاربَدّ وَجهُه؛ رنگش تیره شد؛ وَ الحَدُّ الثّالِثُ اِفرِیقِیَّة؛ حدّ سوّم، تونس است؛ فَاسوَدَّ وَجهُه؛ صورت هارون الرّشید سیاه شد؛ وَ قالَ هِیه؛ عجب! چه حرفی! قالَ وَ الرّابِعُ سیفُ البَحرِ مِمّا یَلی الجُزُرَ وَ اَرمِینِیَة؛حاشیهی دریاها و آن جزیرهها و مثلاً ارمینیه؛ حالا ارمنستان [است] یا هر جا؛ مثلاً آن منتهاالیهِ دریای مدیترانه و آنجاها؛ قالَ الرَّشِیدُ فَلَم یَبقَ لَنا شَیء؛ پس برای ما چه ماند؟ فَتَحَوَّل اِلیٰ مَجلِسی؛ بلند شو بیا سر جای من بنشین؛ قالَ مُوسیٰ علیه السّلام قَد اَعلَمتُکَ اَنَّنی اِن حَدَدتُها لَم تَرُدَّها؛ گفتم که اگر محدودش بکنم، تو آن را برنمیگردانی؛ فَعِندَ ذٰلِکَ عَزَمَ عَلیٰ قَتلِه؛(1) اینجا که شد، عازم شد که موسیبنجعفر را بکُشد؛ این داعیهی موسیبنجعفر و از این قبیل داعیهها در زندگی موسیبنجعفر، امام صادق و امام هشتم وجود دارد که آن هم یک بحث قابل توجّه است.1365/04/28
1 )
مناقب آل أبي طالب عليهم السلام (لابن شهرآشوب)، ج4، ص: 320
بحار الأنوار (ط - بيروت)، ج48، ص: 144
أَنَّ هَارُونَ اَلرَّشِيدَ كَانَ يَقُولُ لِمُوسَى بْنِ جَعْفَرٍ خُذْ فَدَكاً حَتَّى أَرُدَّهَا إِلَيْكَ فَيَأْبَى حَتَّى أَلَحَّ عَلَيْهِ فَقَالَ عَلَيْهِ السَّلاَمُ لاَ آخُذُهَا إِلاَّ بِحُدُودِهَا قَالَ وَ مَا حُدُودُهَا قَالَ إِنْ حَدَّدْتُهَا لَمْ تَرُدَّهَا قَالَ بِحَقِّ جَدِّكَ إِلاَّ فَعَلْتُ قَالَ أَمَّا اَلْحَدُّ اَلْأَوَّلُ فَعَدَنُ فَتَغَيَّرَ وَجْهُ اَلرَّشِيدِ وَ قَالَ إِيهاً قَالَ وَ اَلْحَدُّ اَلثَّانِي سَمَرْقَنْدُ فَارْبَدَّ وَجْهُهُ قَالَ وَ اَلْحَدُّ اَلثَّالِثُ إِفْرِيقِيَةُ فَاسْوَدَّ وَجْهُهُ وَ قَالَ هِيهِ قَالَ وَ اَلرَّابِعُ سِيفُ اَلْبَحْرِ مِمَّا يَلِي اَلْجُزُرَ وَ إِرْمِينِيَةُ قَالَ اَلرَّشِيدُ فَلَمْ يَبْقَ لَنَا شَيْءٌ فَتَحَوَّلَ إِلَى مَجْلِسِي قَالَ مُوسَى قَدْ أَعْلَمْتُكَ أَنَّنِي إِنْ حَدَّدْتُهَا لَمْ تَرُدَّهَا فَعِنْدَ ذَلِكَ عَزَمَ عَلَى قَتْلِهِ .
ترجمه:
در كتاب خلفاء است كه هارون الرشيد بموسى عليه السّلام بن جعفر پيشنهاد كرد كه فدك را پس بگيرد.امام عليه السّلام امتناع ميورزيد تا اصرار زياد كرده فرمود: من فدك را نمىگيرم مگر تمام آن را با مرزى كه معين ميكنم بدهى.گفت:حدود فدك كجا است.فرمود:اگر حدود آن را معين كنم نخواهى داد. گفت:ترا قسم ميدهم بحق جدت كه حدود آن را معين كنى.فرمود:حد اول آن عدن،چهره رشيد درهم كشيده شد گفت بگو فرمود:حد دوم سمرقند رنگ صورت رشيد برگشت فرمود حد سوم افريقا است چهره رشيد سياه شد باز گفت:حد ديگر را بگو فرمود:حد چهارم سيف البحر است كه هم مرز با جزائر و ارمنيه است. هارون گفت:ديگر براى ما چيزى باقى نماند پس بيا جاى من بنشين.حضرت موسى بن جعفر فرمود:من گفتم اگر مرز آن را تعيين كنم نخواهى داد.از آن موقع تصميم كشتن موسى بن جعفر عليه السّلام را گرفت.
لینک ثابت
امامت ادامهی نبوّت است، و نبی اوّلین امام است -اِنَّ رَسُولَ اللهِ کَانَ هُوَ الاِمَام، در کلام امام صادق (علیه الصّلاة و السّلام)- و رسولالله برای ایجاد نظام عدل و حقّ الهی قیام کرد و آن نظام را با مبارزات پیگیر خود به وجود آورد و تا بود، از آن حفاظت کرد.1365/04/28
لینک ثابت
آن وقتی که امام صادق به امامت رسیدند، در جاهای مختلف دنیای اسلام، در آفریقا، در خراسان، در فارس، در ماوراءالنّهر، چه درگیریها و چه جنگهایی بوده؛ یکچنین وضع عجیبی بوده و امام صادق از فرصت استفاده کردند برای بیان معارف اسلامی... بخصوص تکیه بر روی امامت اهلبیت؛ که.... در دوران اوّل امامت امام صادق بوضوح مشاهده میشود. البتّه اینجا مسئلهی امامت را باید مطرح کرد که ببینید چه میکردند؛ مثلاً یک نمونه این است که در این روایات بنده یادداشت کردهام: عمرو بن ابی المقدام [میگوید] «رَاَیتُ اَبا عَبدِ اللهِ (علیه السّلام) یَومَ عَرَفَةَ بِالمَوقِفِ وَ هُوَ یُنادِی بِاَعلیٰ صَوتِه»، حضرت در عرفات، در روز عرفه در اجتماع مردم و وسط مردم ایستاده بودند و با فریاد یک جملهای را میگفتند؛ به یک طرف رو میکردند و این جمله را میگفتند، بعد به یک طرف دیگر رو میکردند و میگفتند، بعد به آن طرف دیگر رو میکردند؛ به چهار طرف رو میکردند و این مطلب را با فریاد میگفتند؛ حالا آن چیست؟ اَیُّهَا النّاسُ! اِنَّ رَسُولَ اللهِ کانَ هُوَ الاِمام؛ میبینید توجّه به معنای امامت را و بیدار کردن مردم نسبت به حقیقت امامت را که امامت چیست و آیا اینهایی که سرِ کارند شایستهی امامتند یا نه؛ ثُمَّ کانَ عَلِیُّ بنُ اَبی طالِبٍ ثُمَّ الحَسَنُ ثُمَّ الحُسَینُ ثُمَّ عَلِیُّ بنُ الحُسَینِ ثُمَّ مُحَمَّدُ بنُ عَلیٍّ ثُمَّ هه فَیُنادی ثَلاثَ مَرّاتٍ لِمَن بَینَ یَدَیهِ وَ عَن یَمینِهِ وَ عَن یَسارِهِ وَ مِن خَلفِهِ اثنیٰ عَشَرَ صَوتاً؛ هر طرفی سه بار فریاد میکرد و اینها را میگفت و دوازده مرتبه این جمله را حضرت در عرفات تکرار کرد؛ بعد میگوید پرسیدم که آن «هِه» یا «هاهِ» یعنی چه؟ گفتند در لغتِ مثلاً بنیتمیم یا بنی فلان، کنایه است از «من»؛ یعنی بعد از محمّدبنعلی، من امامم. این یک نمونه [است].1365/04/28
لینک ثابت
یک مسئله... که باید تعقیب بشود، داعیههایی است که حاکی از استراتژی امامت است. انسان گاهی یک داعیههایی در زندگی ائمّه میبیند که اینها عادی نیست، حاکی از استراتژی خاصّی است که آن همین استراتژی امامت است... یکی آن مسئلهی فدک است که هارون یکوقتی برای اینکه قال قضیّهی بنیهاشم و ادّعاهایشان را بکَند، به موسیبنجعفر گفت که «حدّ فَدَکاً حَتّی اَرُدَّها اِلَیک»، محدودش کن، مشخّصش کن تا فدک را به تو برگردانم؛ حضرت اوّل امتناع میکنند، بعد میگویند: « لَا آخُذُها اِلّا بِحُدُودِها»، حدود اصلیاش را اگر بدهی میگیرم؛ بعد او میگوید که بسیار خب، حدودش را مشخّص کن؛ آنوقت خیلی جالب است، حضرت حدود برایش معیّن میکنند؛ حدودش این است: اَمّا الحَدُّ الاَوَّلُ فَعَدَن؛ یک حدّ فدک، عدن است؛ حالا اینها نشستهاند در مدینه یا در بغداد و دارند با هم صحبت میکنند؛ یکیاش عدن، منتهاالیه جزیرةالعرب؛ فَتَغَیَّرَ وَجهُ الرَّشِید؛[هارون] رنگش متغیّر شد؛ وَ قالَ اِیها، قالَ وَ الحَدُّ الثّانی سَمَرقَندُ؛ حدّ دوّمِ فدک، سمرقند است؛ فَاربَدّ وَجهُه؛ رنگش تیره شد؛ وَ الحَدُّ الثّالِثُ اِفرِیقِیَّة؛ حدّ سوّم، تونس است؛ فَاسوَدَّ وَجهُه؛ صورت هارون الرّشید سیاه شد؛ وَ قالَ هِیه؛ عجب! چه حرفی! قالَ وَ الرّابِعُ سیفُ البَحرِ مِمّا یَلی الجُزُرَ وَ اَرمِینِیَة؛حاشیهی دریاها و آن جزیرهها و مثلاً ارمینیه؛ حالا ارمنستان [است] یا هر جا؛ مثلاً آن منتهاالیهِ دریای مدیترانه و آنجاها؛ قالَ الرَّشِیدُ فَلَم یَبقَ لَنا شَیء؛ پس برای ما چه ماند؟ فَتَحَوَّل اِلیٰ مَجلِسی؛ بلند شو بیا سر جای من بنشین؛ قالَ مُوسیٰ علیه السّلام قَد اَعلَمتُکَ اَنَّنی اِن حَدَدتُها لَم تَرُدَّها؛ گفتم که اگر محدودش بکنم، تو آن را برنمیگردانی؛ فَعِندَ ذٰلِکَ عَزَمَ عَلیٰ قَتلِه؛ اینجا که شد، عازم شد که موسیبنجعفر را بکُشد؛ این داعیهی موسیبنجعفر و از این قبیل داعیهها در زندگی موسیبنجعفر، امام صادق و امام هشتم وجود دارد که آن هم یک بحث قابل توجّه است.1365/04/28
لینک ثابت