وقتی جامعهی اسلامی متعهّد شده است که حیات و نظام زندگی را براساس هدایت دین اداره کند و بنابراین گذاشته است که حکمت، معرفت و هدایت الهی را بر حکمت و هدایت ناقص بشری و دیدآلوده و غیرپاکیزهی بشری ترجیح دهد، هنگامی میتواند درست حرکت کند که هدایت و حکمت الهی و گرهگشایی دین خدا در امور زندگی مردم به وسیلهی یک عدّه انسانِ وارد و عالم و بیغرض و بیطمع، روشن و آشکار شود. این، فلسفهی حوزههای علمیه است. حوزهی علمیه، اساساً برای این است که هدایتهای الهی و فقه الهی را که فقه به معنای عام در اینجا مورد نظر است، نه فقه به معنای احکام شریعت، که اصطلاح خاص است برای مردم تبیین کند. اوّل آن را به دست بیاورد و بعد تبیین کند. اخذ و اعطا. از اوّل که این حوزهها در زمان ائمّهی هدی علیهمالسّلام به وجود آمد و بعد تطّور و گسترش و عمق پیدا کرد تا رسید به امروز، این، تکلیف حوزههای علمیه است. منتهای مراتب، حوزههای علمیه، دو دوران را تجربه کردهاند. یکی دوران انزوا و یکی دوران حضور. دوران انزوا عبارت است از دورانی که حوزههای علمیه، در متن زندگی مردم هیچ تأثیری نداشتند. یعنی کار حوزهی علمیه، به روال زندگی مردم هیچ ربطی نداشت. حکومتهایی میآمدند، کشورهایی را اداره میکردند، شهرهایی را آباد یا خراب میکردند، جامعه را با قدرت سیاست خودشان به سمتی سوق میدادند و حوزههای علمیه و علمای دین هم، در خلال آن حرکت کلّی، یک نقش جزئی و فرعی را ایفا میکردند. گاهی علمایی بودند که دارای اقتدار فکری و علمی و روحی بودند، یا زمانه مناسب بود و میتوانستند تأثیر بیشتری بگذارند. مثل اینکه فرض بفرمایید محققّ کرکی رضواناللهتعالیعلیه، به شاه طهماسب صفوی و جانشینان شاه طهماسب یاد میداد که «اینطور مجرمین را تعقیب کنید؛ اینطور مجازات کنید»، بعضی از امور دین را به آنها تعلیم میداد. یا مثلاً شیخ بهایی یا میرداماد رضواناللهعلیهما، یا فرض بفرمایید محققّ سبزاوری یا مجلسی رحمتاللهعلیهما و علیهم جمیعا، اینها تأثیر بیشتری در دوران صفویه گذاشتند. یا مثلاً میرزای قمی به یک شکل دیگر، یا شیخ جعفر کاشف الغطاء و از این قبیل. لکن بههرحال اینطور نبود که نظام جامعه از حوزه و از کاری که در حوزه انجام میدهد، یک تغذیه و هدایتِ حقیقی بشود. کسانی که در رأس کار بودند، نمیخواستند برمبنای شریعت اسلام و فکرِ دینی، جامعه را اداره کنند، تا ما بگوییم که حوزه بیاید آن فکرِ دین را تبیین کند. قضیه اینطور نبود. بر اساس اهوا بود. بر اساس احساسات شخصی بود. براساس مطامع بود. سلاطینْ مستبد بودند. خوبهایشان هم بد بودند. خوبهایشان هم ظالم بودند. علما هم در کناری، مردم را از لحاظ روحی یا عملِ فردی هدایت میکردند.1372/06/21
لینک ثابت