شما ملت ایران در انقلابتان تقوای الهی را رعایت کردید؛ در دفاع از این انقلاب و از کشور و از اصالتهای اسلامی و دینی و ملیتان تقوای الهی را رعایت کردید؛ لذا امروز بحمداللَّه به همان نسبت عزیزید. امروز عزت و اقتدار و عظمت ملت ایران در چشم مردم دنیا و دولتها و حتّی دشمنانش با اکثر کشورهای اسلامی قابل مقایسه نیست؛ این به خاطر تقواست. هر چه کمبود داریم، به خاطر بیتقوایی است.
ایستادگی هم بر اثر تقواست. امیرالمؤمنین یکی از القابش «کرّار غیر فرّار» است. پیغمبر اکرم این لقب را به امیرالمؤمنین داد.(1) این مخصوص میدان نظامی نیست؛ در همهی میدانهای انسانی امیرالمؤمنین کرّار غیر فرّار بود؛ یعنی مهاجم، مقتدر، دارای فکر و بدون عقبگرد. مواضع محکم، ایستادگی بر مبانیِ مورد قبول و مورد اعتقاد، از موضع تدافعی خارج شدن و نسبت به کجیها و زشتیها و بدیها و ظلمها و بیعدالتیهای دنیا در موضع تهاجمی قرار گرفتن؛ این همان صفت کرّار غیر فرّار امیرالمؤمنین است. شما اگر به زندگی امیرالمؤمنین نگاه کنید، میبینید از اول تا آخر، زندگی آن بزرگوار اینگونه است. علاج ما هم در همین است. مرحوم اقبال لاهوری میگوید:
میشناسی معنی کرّار چیست
این مقامی از مقامات علی است
امّتان را در جهان بیثبات
نیست ممکن جز به کرّاری حیات
میخواهید زنده بمانید؟ میخواهید عزیز باشید؟ میخواهید در علم و عمل پیشرفته باشید؟ میخواهید جوانانتان سرافراز باشند؟ میخواهید فردایتان فردای روشنی باشد؟ باید استقامت داشته باشید. فعال، کرّار، خستگیناپذیر و دنبال کنندهی اهداف خود؛ آیندهی چنین ملتی روشن است. ملت ما خوشبختانه این راه را شروع کرد و تا امروز ادامه داده؛ منتها این راه استمرار لازم دارد.1384/05/28
1 )
أَنَّ عَبْدَ اللَّهِ بْنَ نَافِعٍ الْأَزْرَقَ كَانَ يَقُولُ لَوْ أَنِّی عَلِمْتُ أَنَّ بَيْنَ قُطْرَيْهَا أَحَداً تُبْلِغُنِی إِلَيْهِ الْمَطَايَا يَخْصِمُنِی أَنَّ عَلِيّاً قَتَلَ أَهْلَ النَّهْرَوَانِ وَ هُوَ لَهُمْ غَيْرُ ظَالِمٍ لَرَحَلْتُ إِلَيْهِ فَقِيلَ لَهُ وَ لَا وَلَدَهُ فَقَالَ أَ فِی وُلْدِهِ عَالِمٌ فَقِيلَ لَهُ هَذَا أَوَّلُ جَهْلِكَ وَ هُمْ يَخْلُونَ مِنْ عَالِمٍ قَالَ فَمَنْ عَالِمُهُمُ الْيَوْمَ قِيلَ مُحَمَّدُ بْنُ عَلِيِّ بْنِ الْحُسَيْنِ بْنِ عَلِيٍّ ع قَالَ فَرَحَلَ إِلَيْهِ فِی صَنَادِيدِ أَصْحَابِهِ حَتَّى أَتَى الْمَدِينَةَ فَاسْتَأْذَنَ عَلَى أَبِی جَعْفَرٍ ع فَقِيلَ لَهُ هَذَا عَبْدُ اللَّهِ بْنُ نَافِعٍ فَقَالَ وَ مَا يَصْنَعُ بِی وَ هُوَ يَبْرَأُ مِنِّی وَ مِنْ أَبِی طَرَفَيِ النَّهَارِ فَقَالَ لَهُ أَبُو بَصِيرٍ الْكُوفِيُّ جُعِلْتُ فِدَاكَ إِنَّ هَذَا يَزْعُمُ أَنَّهُ لَوْ عَلِمَ أَنَّ بَيْنَ قُطْرَيْهَا أَحَداً تُبْلِغُهُ الْمَطَايَا إِلَيْهِ يَخْصِمُهُ أَنَّ عَلِيّاً ع قَتَلَ أَهْلَ النَّهْرَوَانِ وَ هُوَ لَهُمْ غَيْرُ ظَالِمٍ لَرَحَلَ إِلَيْهِ فَقَالَ لَهُ أَبُو جَعْفَرٍ ع أَ تَرَاهُ جَاءَنِی مُنَاظِراً قَالَ نَعَمْ قَالَ يَا غُلَامُ اخْرُجْ فَحُطَّ رَحْلَهُ وَ قُلْ لَهُ إِذَا كَانَ الْغَدُ فَأْتِنَا قَالَ فَلَمَّا أَصْبَحَ عَبْدُ اللَّهِ بْنُ نَافِعٍ غَدَا فِی صَنَادِيدِ أَصْحَابِهِ وَ بَعَثَ أَبُو جَعْفَرٍ ع إِلَى جَمِيعِ أَبْنَاءِ الْمُهَاجِرِينَ وَ الْأَنْصَارِ فَجَمَعَهُمْ ثُمَّ خَرَجَ إِلَى النَّاسِ فِی ثَوْبَيْنِ مُمَغَّرَيْنِ وَ أَقْبَلَ عَلَى النَّاسِ كَأَنَّهُ فِلْقَةُ قَمَرٍ فَقَالَ الْحَمْدُ لِلَّهِ مُحَيِّثِ الْحَيْثِ وَ مُكَيِّفِ الْكَيْفِ وَ مُؤَيِّنِ الْأَيْنِ الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِی لَا تَأْخُذُهُ سِنَةٌ وَ لَا نَوْمٌ لَهُ مَا فِی السَّمَوَاتِ وَ مَا فِی الْأَرْضِ إِلَى آخِرِ الْآيَةِ وَ أَشْهَدُ أَنْ لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ وَحْدَهُ لَا شَرِيكَ لَهُ وَ أَشْهَدُ أَنَّ مُحَمَّداً ص عَبْدُهُ وَ رَسُولُهُ اجْتَبَاهُ وَ هَدَاهُ إِلَى صِرَاطٍ مُسْتَقِيمٍ الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِی أَكْرَمَنَا بِنُبُوَّتِهِ وَ اخْتَصَّنَا بِوَلَايَتِهِ يَا مَعْشَرَ أَبْنَاءِ الْمُهَاجِرِينَ وَ الْأَنْصَارِ مَنْ كَانَتْ عِنْدَهُ مَنْقَ
ترجمه:
اسيدى و محمّد بن مبشّر گفتهاند كه عبد اللَّه بن نافع پيوسته مىگفت: اگر مىدانستم ميان دو قطره زمين كسى هست كه بتوان با هر مركبى بدو رسيد و او بر من دليل و برهان مىآورد كه على عليه السّلام به حق اهل نهروان را كشته و نسبت به آنها بيداد نكرده من به سوى او كوچ مىكردم. به او گفته شد: يعنى به شرط اينكه فرزند او هم نباشد؟ گفت: مگر در ميان فرزندانش عالمى هست؟ به او گفته شد: اين خود آغاز بيخردى توست، مگر مىشود كه در ميان آنها دانشمندى نباشد! گفت: اينك عالم آنها كيست؟ گفته شد: محمّد بن على بن حسين بن على عليهم السّلام است. پس عبد اللَّه بن نافع با سران خويش حركت كرده به مدينه آمد و از امام باقر عليه السّلام اجازه شرفيابى خواست. به امام عليه السّلام عرض شد: اين عبد اللَّه بن نافع است كه قصد شرفيابى دارد. امام عليه السّلام فرمود: او از من و پدرم در بام و شام بيزارى مىجويد، با من چه كار دارد؟ ابو بصير كوفى عرض كرد: قربانت گردم، اين مرد گمان مىكند كه اگر بداند در ميان دو قطر زمين كسى هست كه مركبها او را به نزد او ببرند و به او ثابت كند كه على عليه السّلام در كشتن اهل نهروان با آنها بيداد نكرده به سوى او كوچ مىكند. امام باقر عليه السّلام فرمود: به نظر تو اين مرد آمده تا با من مناظره كند؟ گفت: آرى، فرمود: اى غلام! بيرون رو و بار او را فرو آر و به او بگو: فردا نزد ما بيا. راوى مىگويد: چون بامداد فردا رسيد عبد اللَّه بن نافع با سران اصحابش حاضر شد و امام باقر عليه السّلام به دنبال فرزندان مهاجر و انصار فرستاد و آنها را گرد آورد و دو جامه سرخ رنگ در بر كرد و نزد مردم بيرون آمد و گويى يك پاره ماه بود. آن گاه فرمود: سپاس خدايى را سزد كه ما خاندان را به پيامبرى خود ارجمند داشت و به ولايت و دوستى خود برگماشت. اى گروه زادگان مهاجر و انصار! هر كدام شما منقبت و مدحى در باره على بن ابى طالب عليه السّلام دارد بايد برخيزد و بازگويد. او مىگويد: مردم برخاستند و مناقب على عليه السّلام را يك يك ياد كردند. عبد اللَّه گفت: من خود همه اين فضايل را از اين حاضران بهتر مىدانم، ولى دعواى من اين است كه على عليه السّلام پس از اينكه به تحكيم حكمين خشنود شد كافر گشت. تا اينكه در ضمن بيان فضائل على عليه السّلام به حديث خيبر رسيدند كه پيامبر صلّى اللَّه عليه و آله و سلّم فرمود: (فردا پرچم را به دست
لینک ثابت
الكافی ، ثقة الإسلام كلينى ج 8 ص 349 ؛ الإرشاد ، شیخ مفید ج 1 ص 64 نحوه ؛ الأماليللمفيد ، شیخ مفید ص 55 نحوه ؛
أَنَّ عَبْدَ اللَّهِ بْنَ نَافِعٍ الْأَزْرَقَ كَانَ يَقُولُ لَوْ أَنِّی عَلِمْتُ أَنَّ بَيْنَ قُطْرَيْهَا أَحَداً تُبْلِغُنِی إِلَيْهِ الْمَطَايَا يَخْصِمُنِی أَنَّ عَلِيّاً قَتَلَ أَهْلَ النَّهْرَوَانِ وَ هُوَ لَهُمْ غَيْرُ ظَالِمٍ لَرَحَلْتُ إِلَيْهِ فَقِيلَ لَهُ وَ لَا وَلَدَهُ فَقَالَ أَ فِی وُلْدِهِ عَالِمٌ فَقِيلَ لَهُ هَذَا أَوَّلُ جَهْلِكَ وَ هُمْ يَخْلُونَ مِنْ عَالِمٍ قَالَ فَمَنْ عَالِمُهُمُ الْيَوْمَ قِيلَ مُحَمَّدُ بْنُ عَلِيِّ بْنِ الْحُسَيْنِ بْنِ عَلِيٍّ ع قَالَ فَرَحَلَ إِلَيْهِ فِی صَنَادِيدِ أَصْحَابِهِ حَتَّى أَتَى الْمَدِينَةَ فَاسْتَأْذَنَ عَلَى أَبِی جَعْفَرٍ ع فَقِيلَ لَهُ هَذَا عَبْدُ اللَّهِ بْنُ نَافِعٍ فَقَالَ وَ مَا يَصْنَعُ بِی وَ هُوَ يَبْرَأُ مِنِّی وَ مِنْ أَبِی طَرَفَيِ النَّهَارِ فَقَالَ لَهُ أَبُو بَصِيرٍ الْكُوفِيُّ جُعِلْتُ فِدَاكَ إِنَّ هَذَا يَزْعُمُ أَنَّهُ لَوْ عَلِمَ أَنَّ بَيْنَ قُطْرَيْهَا أَحَداً تُبْلِغُهُ الْمَطَايَا إِلَيْهِ يَخْصِمُهُ أَنَّ عَلِيّاً ع قَتَلَ أَهْلَ النَّهْرَوَانِ وَ هُوَ لَهُمْ غَيْرُ ظَالِمٍ لَرَحَلَ إِلَيْهِ فَقَالَ لَهُ أَبُو جَعْفَرٍ ع أَ تَرَاهُ جَاءَنِی مُنَاظِراً قَالَ نَعَمْ قَالَ يَا غُلَامُ اخْرُجْ فَحُطَّ رَحْلَهُ وَ قُلْ لَهُ إِذَا كَانَ الْغَدُ فَأْتِنَا قَالَ فَلَمَّا أَصْبَحَ عَبْدُ اللَّهِ بْنُ نَافِعٍ غَدَا فِی صَنَادِيدِ أَصْحَابِهِ وَ بَعَثَ أَبُو جَعْفَرٍ ع إِلَى جَمِيعِ أَبْنَاءِ الْمُهَاجِرِينَ وَ الْأَنْصَارِ فَجَمَعَهُمْ ثُمَّ خَرَجَ إِلَى النَّاسِ فِی ثَوْبَيْنِ مُمَغَّرَيْنِ وَ أَقْبَلَ عَلَى النَّاسِ كَأَنَّهُ فِلْقَةُ قَمَرٍ فَقَالَ الْحَمْدُ لِلَّهِ مُحَيِّثِ الْحَيْثِ وَ مُكَيِّفِ الْكَيْفِ وَ مُؤَيِّنِ الْأَيْنِ الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِی لَا تَأْخُذُهُ سِنَةٌ وَ لَا نَوْمٌ لَهُ مَا فِی السَّمَوَاتِ وَ مَا فِی الْأَرْضِ إِلَى آخِرِ الْآيَةِ وَ أَشْهَدُ أَنْ لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ وَحْدَهُ لَا شَرِيكَ لَهُ وَ أَشْهَدُ أَنَّ مُحَمَّداً ص عَبْدُهُ وَ رَسُولُهُ اجْتَبَاهُ وَ هَدَاهُ إِلَى صِرَاطٍ مُسْتَقِيمٍ الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِی أَكْرَمَنَا بِنُبُوَّتِهِ وَ اخْتَصَّنَا بِوَلَايَتِهِ يَا مَعْشَرَ أَبْنَاءِ الْمُهَاجِرِينَ وَ الْأَنْصَارِ مَنْ كَانَتْ عِنْدَهُ مَنْقَ
ترجمه:
اسيدى و محمّد بن مبشّر گفتهاند كه عبد اللَّه بن نافع پيوسته مىگفت: اگر مىدانستم ميان دو قطره زمين كسى هست كه بتوان با هر مركبى بدو رسيد و او بر من دليل و برهان مىآورد كه على عليه السّلام به حق اهل نهروان را كشته و نسبت به آنها بيداد نكرده من به سوى او كوچ مىكردم. به او گفته شد: يعنى به شرط اينكه فرزند او هم نباشد؟ گفت: مگر در ميان فرزندانش عالمى هست؟ به او گفته شد: اين خود آغاز بيخردى توست، مگر مىشود كه در ميان آنها دانشمندى نباشد! گفت: اينك عالم آنها كيست؟ گفته شد: محمّد بن على بن حسين بن على عليهم السّلام است. پس عبد اللَّه بن نافع با سران خويش حركت كرده به مدينه آمد و از امام باقر عليه السّلام اجازه شرفيابى خواست. به امام عليه السّلام عرض شد: اين عبد اللَّه بن نافع است كه قصد شرفيابى دارد. امام عليه السّلام فرمود: او از من و پدرم در بام و شام بيزارى مىجويد، با من چه كار دارد؟ ابو بصير كوفى عرض كرد: قربانت گردم، اين مرد گمان مىكند كه اگر بداند در ميان دو قطر زمين كسى هست كه مركبها او را به نزد او ببرند و به او ثابت كند كه على عليه السّلام در كشتن اهل نهروان با آنها بيداد نكرده به سوى او كوچ مىكند. امام باقر عليه السّلام فرمود: به نظر تو اين مرد آمده تا با من مناظره كند؟ گفت: آرى، فرمود: اى غلام! بيرون رو و بار او را فرو آر و به او بگو: فردا نزد ما بيا. راوى مىگويد: چون بامداد فردا رسيد عبد اللَّه بن نافع با سران اصحابش حاضر شد و امام باقر عليه السّلام به دنبال فرزندان مهاجر و انصار فرستاد و آنها را گرد آورد و دو جامه سرخ رنگ در بر كرد و نزد مردم بيرون آمد و گويى يك پاره ماه بود. آن گاه فرمود: سپاس خدايى را سزد كه ما خاندان را به پيامبرى خود ارجمند داشت و به ولايت و دوستى خود برگماشت. اى گروه زادگان مهاجر و انصار! هر كدام شما منقبت و مدحى در باره على بن ابى طالب عليه السّلام دارد بايد برخيزد و بازگويد. او مىگويد: مردم برخاستند و مناقب على عليه السّلام را يك يك ياد كردند. عبد اللَّه گفت: من خود همه اين فضايل را از اين حاضران بهتر مىدانم، ولى دعواى من اين است كه على عليه السّلام پس از اينكه به تحكيم حكمين خشنود شد كافر گشت. تا اينكه در ضمن بيان فضائل على عليه السّلام به حديث خيبر رسيدند كه پيامبر صلّى اللَّه عليه و آله و سلّم فرمود: (فردا پرچم را به دست