newspart/index2
روشنفکری
طراحی این صفحه تغییر کرده است، برای ارجاع به صفحه‌ی قبلی اینجا کلیک کنید.
روشنفکری

آیت‏اللّه کاشانی کسی است که اگر او نبود، نهضت ملی شدن صنعت نفت یقیناً در این کشور به وقوع نمی‏پیوست. من به جوانان عرض می‏کنم، با تاریخ گذشته‏ی نزدیک کشورتان آشنا شوید؛ چون یکی از راههای فریب و اغواگری، تحریف تاریخ است که امروز متأسفانه این کار به‏وفور صورت می‏گیرد. مرحوم کاشانی کسی است که به کمک او دکتر مصدّق و دیگر سرانِ نهضت ملی شدن صنعت نفت توانستند حمایت مردم را به این حرکت جلب کنند؛ و الّا حمایت مردم جلب نمی‏شد. کسی مصدّق را نمی‏شناخت؛ کسی معنای ملی شدن صنعت نفت را نمی‏دانست؛ توده‏های عظیم مردم که رأی و حضور و اقدام آن‏ها در تحوّلات اجتماعی تعیین‏کننده است، در جریان وارد نبودند و برای آن‏ها توضیح داده نشده بود. دستگاه دربار که مخالفت چیزفهمیِ مردم بود، خودش هم عامل دست انگلیسی‏ها بود. روشن‏فکران و سیاسیّونی که جهت حرکتشان این بود، وسیله و راهی نداشتند و مردم به آن‏ها اعتماد نمی‏کردند. مرحوم آیت‏اللّه کاشانی وارد میدان شد. سابقه‏ی این مرد را، علما می‏شناختند و مردم ایران هم به او ارادت داشتند. او کسی بود که به وسیله‏ی قشون غاصبِ مداخله‏گرِ انگلیس در ایران، از کشور تبعید شده بود. شما ببینید آن روز وضع کشور چگونه بود. امروز به استقلال سیاسی ملت ایران نگاه کنید، ببینید هیچ قدرتی در دنیا نمی‏تواند هیچ‏گونه موضع‏گیری‏ای- حتّی موضع‏گیری زبانی- را بر دولتمردان ما تحمیل کند؛ اما آن موقع چنین بود که یک دولت بیگانه در دنباله‏ی جنگ بین‏الملل دوم- که انگلیسی‏ها و آمریکاییها و روسها در زمان حکومت محمد رضای پهلوی از چند طرف‏ وارد کشور ما شده بودند- به خودش جرأت می‏داد که یک عالم دینی را به خاطر مخالفت با سیاست انگلیس بگیرد و به خارج از کشور تبعید کند.1380/08/20
لینک ثابت
روشنفکری

مرحوم آیت‏اللّه کاشانی چند روز قبل از ماجرای 28 مرداد نامه نوشت- همه‏ی این نامه‏ها موجود است- و گفت من می‏ترسم با این وضعی که دارید، علیه شما کودتا کنند و مشکلی به وجود آورند. دکتر مصدّق گفت: من مستظهر به پشتیبانی مردم ایران هستم! اشتباه او همین‏جا بود. ملت ایران را سرانگشت روحانیت- کسی مثل آیت‏اللّه کاشانی- وادار می‏کرد که صحنه‏ها را پُر کند و به میدان بیاید و جان خود را به خطر بیندازد. در 28 مرداد که کاشانی منزوی و خانه‏نشین بود- و در واقع دولت مصدّق او را منزوی و از خود جدا کرده بود- عدم حضور او در صحنه موجب شد که مردم نیز در صحنه حضور نداشته باشند؛ لذا کودتاچی‏های مأمور مستقیم امریکا توانستند بیایند و به‏راحتی بخشی از ارتش را به تصرّف درآورند و کودتا کنند. یک‏مشت اوباش و الواط تهران را هم راه انداختند و مصدّق را سرنگون کردند. پس از آن، دیکتاتوریِ محمد رضا شاهی به وجود آمد که بیست و پنج سال این ملت زیر چکمه‏های دیکتاتوری او لگدمال شد و ملی شدن صنعت نفت هم در واقع هیچ و پوچ گردید؛ چون همان نفت را به کنسرسیومی دادند که‏ آمریکاییها طرّاحی آن را کردند. هرچه دشمن خواست، همان شد؛ به خاطر جدا شدن از روحانیت و دین. این‏ها عبرت است.

شبیه همین قضیه در صدر مشروطیت اتفاق افتاد. آنجا هم کار را مردم کردند و حضور آن‏ها بود که مشروطیت را بر حکّام مستبد قاجار تحمیل کرد؛ و الّا مظفر الدین شاه کسی نبود که مشروطیت را قبول کند؛ حضور و فشار مردم او را مجبور کرد که مشروطیت را بپذیرد. روحانیون و علمای بزرگ، مردم را به صحنه آورده بودند. بعد از آنکه مشروطیت به وجود آمد، جمعی از روشن‏فکران خودباخته در مقابل انگلیس، با تبلیغات و روزنامه‏ها و روشهای خود، کاری کردند که روحانیت و مردم متدیّن را نسبت به نهضت مشروطیت بدبین و مأیوس کردند. نتیجه این شد که در ابتدا یک دیکتاتوری توأم با هرج‏ومرج، چند سال بعد هم دیکتاتوری سیاه دوران رضا خان بر این ملت مسلّط شد. این دو واقعه، دو تجربه است که البته هرکدام تحلیل و داستان جداگانه‏ای دارد.1380/08/20

لینک ثابت
پايگاه اطلاع‌رسانی دفتر حفظ و نشر آثار حضرت آيت‌الله‌العظمی سيدعلی خامنه‌ای (مد‌ظله‌العالی) - مؤسسه پژوهشی فرهنگی انقلاب اسلامی