حضرت محمد مصطفی (صلیاللهعلیهوآلهوسلم) / نبوت/ امامت و ولایت/ اهلبیت/ مدینةالنبی/ مسجدالرسول / حضرت محمد/ محمدبن عبدالله/ حضرت رسول/ پیامبر اکرم/ پیامبر اعظم/ پیامبر خاتم/ خاتم المرسلین/ خاتم رسل/ خاتم پیغمبران/ خاتم انبیاء/ رسول اکرم/ رسول اعظم/ نبی اکرم/ حضرت خاتم/ حضرت ختمی مرتبت/ ابالقاسم
حضرت محمد مصطفی (صلیاللهعلیهوآلهوسلم), جوان, زندگی پیامبر اسلام (صلی الله علیه وآله وسلم), مطالعه تاریخ
به همهی برادران و خواهران بخصوص به جوانان توصیه میکنم که به تاریخ زندگی پیغمبر مراجعه کنند و آن را بخوانند و فرا گیرند.1380/02/28
لینک ثابت
سکونت پیامبر در خانه فقیرترین مردم پس از ورود به مدینه
ناقهای که پیغمبر سوار آن بود، وارد شهر یثرب شد و مردم دور آن را گرفتند. در آن زمان، شهر مدینه، محلّه محلّه بود؛ هر محلّهای هم برای خودش خانهها، کوچهها و حصار و بزرگانی داشت و متعلّق به قبیلهای بود: قبایل وابسته به اوس و قبایل وابسته به خزرج. وقتی شتر پیغمبر وارد شهر یثرب شد، جلوِ هر کدام از قلعههای قبایل که رسید، بزرگان بیرون آمدند و جلوِ شتر را گرفتند: یا رسولاللَّه! بیا اینجا؛ خانه، زندگی، ثروت و راحتىِ ما در اختیار تو. پیغمبر فرمود: جلوِ این شتر را باز کنید؛ «انّها مأمورة»؛(1) دنبال دستور حرکت میکند؛ بگذارید برود. جلوِ شتر را باز کردند تا به محلّه بعدی رسید. باز بزرگان، اشراف، پیرمردان، شخصیّتها و جوانان آمدند جلوِ ناقه پیغمبر را گرفتند: یا رسولاللَّه! اینجا فرود بیا؛ اینجا خانه توست؛ هرچه بخواهی، در اختیارت میگذاریم؛ همه ما در خدمتت هستیم. فرمود: کنار بروید؛ بگذارید شتر به راهش ادامه دهد؛ «انّها مأمورة». همینطور محلّه به محلّه شتر راه میرفت تا به محلّه بنیالنجار - که مادر پیغمبر جزو این خانواده است - رسید. مردان بنیالنجار داییهای پیغمبر محسوب میشدند؛ لذا جلو آمدند و گفتند: یا رسولاللَّه! ما خویشاوند توییم؛ هستی ما در اختیار توست؛ در منزل ما فرود بیا. فرمود: نه؛ «انّها مأمورة»؛ کنار بروید. راه را باز کردند. شتر به فقیرنشینترینِ محلّات مدینه آمد و در جایی نشست. همه نگاه کردند ببینند خانه کیست؛ دیدند خانه ابیایّوب انصاری است؛ فقیرترین یا یکی از فقیرترین آدمهای مدینه. خودش و خانواده مستمند و فقیرش آمدند و اثاث پیغمبر را برداشتند و داخل خانه بردند. پیغمبر هم به عنوان میهمان، وارد خانه آنها شد و به اعیان و اشراف و متنفّذان و صاحبانِ قبیله و امثال اینها دست رد زد؛ یعنی موضع اجتماعی خودش را مشخّص کرد؛ معلوم شد که این شخص، وابسته به پول و حیثیت قبیلهای و شرفِ ریاست فلان قبیله و وابسته به قوم و خویش و فامیل و آدمهای پُررو و پشتهمانداز و امثال اینها نیست و نخواهد شد. از همان ساعت و لحظه اوّل مشخّص کرد که در برخورد و تعامل اجتماعی، طرف کدام گروه و طرفدار کدام جمعیت است و وجود او برای چه کسانی بیشتر نافع خواهد بود. همه از پیغمبر و تعالیم او نفع میبرند؛ اما آن کس که محرومتر است، قهراً حقّ بیشتری میبرد و باید جبران محرومیتش بشود. جلوِ خانه ابیایّوب انصاری، زمینِ افتادهای بود. فرمود این زمین مال کیست؟ گفتند متعلّق به دو بچه یتیم است. پول از کیسه خود داد و آن زمین را خرید. بعد فرمود در این زمین مسجد میسازیم؛ یعنی یک مرکز سیاسی، عبادی، اجتماعی و حکومتی؛ یعنی مرکز تجمّع مردم. جایی به عنوان مرکزیّت لازم بود؛ لذا شروع به ساختن مسجد کردند. زمین مسجد را از کسی نخواست و طلب بخشیدگی نکرد؛ آن را با پول خود خرید. با اینکه آن دو بچه، پدر و مدافع نداشتند؛ اما پیغمبر مثل پدر و مدافع آنها، حقّشان را تمام و کمال رعایت کرد. وقتی بنا شد مسجد بسازند، خود پیغمبر جزو اوّلین کسان یا اوّلین کسی بود که آمد بیل را به دست گرفت و شروع به کندنِ پی مسجد کرد؛ نه به عنوان یک کار تشریفاتی، بلکه واقعاً شروع به کار کرد و عرق ریخت. طوری کار کرد که بعضی از کسانی که کناری نشسته بودند، گفتند ما بنشینیم و پیغمبر اینطور کار کند!؟ پس ما هم میرویم کار میکنیم؛ لذا آمدند و مسجد را در مدت کوتاهی ساختند. پیغمبر - این رهبر والا و مقتدر - نشان داد که هیچ حقّ اختصاصی برای خودش قائل نیست. اگر بناست کاری انجام گیرد، او هم باید در آن سهمی داشته باشد.1380/02/28
1 )
الكافي (ط - الإسلامية)، ج8، ص: 339
بحار الأنوار (ط - بيروت)، ج19، ص: 109
فِي كِتَابِ دَلَائِلِ النُّبُوَّةِ عَنْ أَنَسِ بْنِ مَالِكٍ قَالَ: قَدِمَ رَسُولُ اللَّهِ الْمَدِينَةَ فَلَمَّا دَخَلَهَا جَاءَتِ الْأَنْصَارُ بِرِجَالِهَا وَ نِسَائِهَا فَقَالُوا إِلَيْنَا يَا رَسُولَ اللَّهِ فَقَالَ دَعُوا النَّاقَةَ فَإِنَّهَا مَأْمُورَةٌ فَبَرَكَتْ عَلَى بَابِ أَبِي أَيُّوبَ فَخَرَجَتْ جَوَارٍ مِنْ بَنِي النَّجَّارِ يَضْرِبْنَ بِالدُّفُوفِ وَ هُنَّ يَقُلْنَ
نَحْنُ جَوَارٍ مِنْ بَنِي النَّجَّارِ. يَا حَبَّذَا مُحَمَّدٌ مِنْ جَارٍ.
فَخَرَجَ إِلَيْهِمْ رَسُولُ اللَّهِ ص فَقَالَ أَ تُحِبُّونَنِي فَقَالُوا بَلَى وَ اللَّهِ يَا رَسُولَ اللَّهِ قَالَ أَنَا وَ اللَّهِ أُحِبُّكُمْ ثَلَاثَ مَرَّاتٍ.
ترجمه:
1 )
إعلام الورى بأعلام الهدى (ط - القديمة)، النص، ص: 67
فَأَرْخَى زِمَامَ نَاقَتِهِ وَ مَرَّتْ تَخُبُّ بِهِ حَتَّى انْتَهَتْ إِلَى بَابِ الْمَسْجِدِ الَّذِي هُوَ الْيَوْمَ وَ لَمْ يَكُنْ مَسْجِداً وَ إِنَّمَا كَانَ مِرْبَداً لِيَتِيمَيْنِ مِنَ الْخَزْرَجِ يُقَالُ لَهُمَا سَهْلٌ وَ سُهَيْلٌ وَ كَانَا فِي حَجْرِ أَسْعَدَ بْنِ زُرَارَةَ فَبَرَكَتِ النَّاقَةُ عَلَى بَابِ أَبِي أَيُّوبَ خَالِدِ بْنِ يَزِيدَ فَنَزَلَ عَنْهَا رَسُولُ اللَّهِ ص فَلَمَّا نَزَلَ اجْتَمَعَ عَلَيْهِ النَّاسُ وَ سَأَلُوهُ أَنْ يَنْزِلَ عَلَيْهِمْ فَوَثَبَتْ أُمُّ أَبِي أَيُّوبَ إِلَى الرَّحْلِ فَحَلَّتْهُ وَ أَدْخَلَتْهُ مَنْزِلَهَا فَلَمَّا أَكْثَرُوا عَلَيْهِ قَالَ رَسُولُ اللَّهِ ص أَيْنَ الرَّحْلُ فَقَالُوا أُمُّ أَبِي أَيُّوبَ قَدْ أَدْخَلَتْهُ بَيْتَهَا فَقَالَ الْمَرْءُ مَعَ رَحْلِهِ وَ أَخَذَ أَسْعَدُ بْنُ زُرَارَةَ بِزِمَامِ النَّاقَةِ فَحَوَّلَهَا إِلَى مَنْزِلِهِ وَ كَانَ أَبُو أَيُّوبَ لَهُ مَنْزِلٌ أَسْفَلُ وَ فَوْقَ الْمَنْزِلِ غُرْفَةٌ فَكَرِهَ أَنْ يَعْلُوَ رَسُولَ اللَّهِ ص فَقَالَ يَا رَسُولَ اللَّهِ بِأَبِي أَنْتَ وَ أُمِّي الْعُلْوُ أَحَبُّ إِلَيْكَ أَمِ السُّفْلُ فَإِنِّي أَكْرَهُ أَنْ أَعْلُوَ فَوْقَكَ فَقَالَ السُّفْلُ أَرْفَقُ بِنَا لِمَنْ يَأْتِينَا...
ترجمه:
لینک ثابت
پیغمبر تضرّع خودش را از دست نداد و ارتباط خود را با خدا روزبهروز محکمتر کرد. در وسط میدان جنگ، همان وقتی که نیروهای خودش را مرتّب میکرد، تشویق و تحریض میکرد، خودش دست به سلاح میبرد و فرماندهىِ قاطع میکرد، یا آنها را تعلیم میداد که چه کار کنند، روی زانو میافتاد و دستش را پیش خدای متعال بلند میکرد و جلوِ مردم بنا میکرد به اشک ریختن و با خدا حرف زدن: پروردگارا ! تو به ما کمک کن؛ پروردگارا ! تو از ما پشتیبانی کن؛ پروردگارا ! تو خودت دشمنانت را دفع کن. نه دعای او موجب میشد که نیرویش را به کار نگیرد؛ نه به کار گرفتن نیرو، موجب میشد که از توسل و تضرّع و ارتباط با خدا غافل بماند؛ به هر دو توجه داشت. او هرگز در مقابل دشمن عنود دچار تردید و ترس نشد. امیرالمؤمنین - که مظهر شجاعت است(1) - میگوید هر وقت در جنگها شرایط سخت میشد و - به تعبیر امروز ما - کم میآوردیم، به پیغمبر پناه میبردیم. هر وقت کسی در جاهای سخت، احساس ضعف میکرد، به پیغمبر پناه میبرد.1380/02/28
1 )
غرایب 9 :
و في حديثه ( عليه السلام ) :
كُنَّا إِذَا احْمَرَّ الْبَأْسُ اتَّقَيْنَا بِرَسُولِ اللَّهِ ( صلى الله عليه وآله ) فَلَمْ يَكُنْ أَحَدٌ مِنَّا أَقْرَبَ إِلَى الْعَدُوِّ مِنْهُ .
و معنى ذلك أنه إذا عظم الخوف من العدو و اشتد عضاض الحرب فزع المسلمون إلى قتال رسول الله ( صلى الله عليه وآله ) بنفسه فينزل الله عليهم النصر به و يأمنون مما كانوا يخافونه بمكانه. و قوله إذا احمر البأس كناية عن اشتداد الأمر و قد قيل في ذلك أقوال أحسنها أنه شبه حمي الحرب بالنار التي تجمع الحرارة و الحمرة بفعلها و لونها و مما يقوي ذلك قول رسول الله ( صلى الله عليه وآله ) و قد رأى مجتلد الناس يوم حنين و هي حرب هوازن الآن حمي الوطيس فالوطيس مستوقد النار فشبه رسول الله ( صلى الله عليه وآله ) ما استحر من جلاد القوم باحتدام النار و شدة التهابها .
انقضى هذا الفصل و رجعنا إلى سنن الغرض الأول في هذا الباب
ترجمه:
در گفتار آن حضرت است: وقتى تنور معركه سرخ مىشد خود را به رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله حفظ مىكرديم، پس هيچ كدام از ما به دشمن نزديكتر از پيامبر نبود.
معناى آن اين است كه وقتى ترس از دشمن زياد مىشد، و جنگ به نهايت سختى مىرسيد، مسلمانان به جانبى كه شخص رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله در جنگ بود پناهنده مىشدند، و خداوند به بركت آن حضرت پيروزى را بر آنان نازل مىكرد، و به خاطر او از آنچه بيم داشتند ايمنى مىيافتند.
و قول آن حضرت «اذَا احْمَرَّ البَأْسُ» كنايه از سختى جنگ است.
در اين زمينه سخنانى گفته شده كه بهترينش اين است: امام گرمى تنور جنگ را به گرمى آتش تشبيه كرده كه حرارت و سرخى را به عمل و رنگش فراهم مىآورد.
و آنچه كه اين قول را تقويت مىكند فرمايش رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله است كه چون نبرد شديد مردم را در روز حنين كه جنگ هوازن بود مشاهده كرد فرمود: «الانَ حَمِىَ الْوَطيسُ» (اكنون تنور جنگ گرم شد).
و طيس جايگاه افروختن آتش است، رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله گرم شدن جنگ آنان را به افروختگى و شعلهور شدن آتش تشبيه فرموده است
لینک ثابت