ما چگونه میتوانیم معایب و نواقص را برطرف کنیم؛ فسادها را بزداییم و به معنای درست کلمه، اصلاح را در کشور بهوجود آوریم. این سؤال بسیار مهمی است و جا دارد که ذهنهای همهی کسانیکه به سرنوشت این کشور و این ملت علاقهمندند، روی این سؤال متمرکز شود. امروز مسألهی اصلاحات - که یک موضوع روز برای همه است - در کشور مطرح است. افراد زیادی دم از اصلاحات میزنند و برای آن تلاش میکنند. اصلاحات چیست؟ راه رسیدن به اصلاحات کدام است؟ اولویتهای اصلاحات چیست؟ اینها مسائل بسیار مهمی است.
مسألهی مهم دیگر در همین زمینه این است که دشمن در تبلیغات خود - که شعار اصلاحات را پیگیری میکند - به دنبال چیست؟ اصلاحات مال ماست. اینکه شما ملاحظه میکنید تبلیغات جهانی برروی اصلاحات در ایران متمرکز میشود، علّتش آن چیست؟ این تبلیغات متعلّق به مراکزی است که نمیتوانند ادّعا کنند خیر ملت ایران را میخواهند. مگر وجود فساد و اختناق و خرابی وضع در این کشور، غیر از تسلّط و نفوذ قدرت استکباری انگلیس در دورهی اوّل، و امریکا در دورهی بعد، علت دیگری دارد؟ چه قدرتی در این مملکت اختناق بهوجود آورد؟ چه قدرتی در این مملکت دستگاههای ملی و دولتی را بر مبنای فساد پایهگذاری کرد؟ چه قدرتی در طول پنجاه سال با اخلاق عمومی و انسانی مبارزه کرد؟ چه دستی رضاخان را به قدرت رساند؟ چه عواملی کودتای 28 مرداد را راه انداخت؟ در طول این پنجاه و چند سال، چه کسانی زشتترین تبلیغات را در جهت کشاندن این ملت به سمت فساد، بیبندوباری و ناباوری به اصول اخلاقی و دین انجام دادند؟ جوانان ما امروز چیزی از مطبوعات دوران رژیم پهلوی به یاد ندارند؛ اما شما که به یاد دارید. آن مطبوعات فاسد و - به قول یک روشنفکر مسلمانِ معروف - آن رنگین نامهها، به وسیلهی چه کسی تشویق میشد؟ آنها از کجاها تغذیه و تشویق میشدند؟ از چه کسی الگو میگرفتند؛ غیر از همین دستگاههای قدرتی که آن نظام را سر کار آورده بودند و با همهی وجود آن را تقویت میکردند؟
امروز ما برای اینکه با نام و یاد و سلطهی استکباری دولت امریکا با همهی وجود مخالف باشیم، محتاج چه دلیلی باشیم، جز اینکه آن رژیم، پنجاه سال همهی منابع انسانی و مالی و اخلاقی و استعدادیِ ما را ضایع و نابود کرد؟ دستاورد رژیم پهلوی در طول این پنجاه سال برای ایران چه بود؟ این ویرانهای که اینها بهوجود آوردند، چگونه، با کدام تلاش و در چه مدت قابل اصلاح است؟ چه کسی آن را زمینهسازی کرد؟ چه کسی کمک کرد؟ چه کسی هدایت کرد؟ چه کسی دستگاه جاسوسیشان را تقویت کرد؟ چه کسی به آنها خط داد؟ درعینحال همان دولت امریکا و انگلیس، همان رؤسایشان، همان سیاستمدارانشان، همان مراکز رسانهایشان، امروز از چیزی به نام اصلاحات و آزادی در ایران دفاع و حمایت میکنند! این باید هر هوشمندی را به فکر وادار کند و هر غافلی را بیدار و هوشیار نماید. مسأله چیست؟ این یک صحبت بسیار مهم و یک سؤال بسیار اساسی است.
بنده به عنوان کسی که از اوّلِ این انقلاب تا امروز در مسائل گوناگون و در عرصههای مختلفِ این نظام، با جوانب و جریانهای گوناگون مواجه بودهام؛ هم آدمها را میشناسم، هم حرفها را میشناسم و هم با تبلیغات رسانهای دنیا آشنا هستم؛ به یک جمعبندی رسیدهام که بهطور خلاصه این است: یک طرح همه جانبهی امریکایی برای فروپاشی نظام جمهوری اسلامی طرّاحی شد و جوانب آن از همه جهت سنجیده شد. این طرح، طرح بازسازی شدهای است از آنچه که در فروپاشی اتّحاد جماهیر شوروی اتفاق افتاد. بهنظر خودشان میخواهند همان طرح را در ایران اجرا کنند. دشمن این را میخواهد. من اگر بخواهم قرائن و شواهد این معنا را بگویم، الان در ذهنم هست؛ نه اینکه بخواهم دنبال نشانههایش بگردم؛ شواهد آشکاری در اظهارات خودشان وجود دارد. در طول این چند سال، از اظهارات مغرورانه و قدرتمندانه و احیاناً حساب نشدهی آنها - که خودشان هم میگویند فلان مصاحبهای که ما کردیم، عجولانه بود - صحّت این ادعا کاملاً آشکار میشود که آنها به خیال خودشان طرح فروپاشی شوروی سابق را منطبق با شرایط ایران بازسازی کردند و میخواهند در ایران پیاده کنند. البته در چند مورد هم دچار اشتباه شدند که این هم از الطاف الهی است.
وقتی میگوییم طرح امریکایی فروپاشی شوروی، لازم است سه نکته را در کنار این کلمهیامریکایی عرض کنیم:
نکتهی اول این است که وقتی میگوییم طرح امریکایی، معنایش این نیست که بقیهی بلوک غرب در این زمینه با امریکا همکاری نداشتند؛ چرا، همهی غرب و همهی اروپا در این زمینه بهشدّت با امریکا همکاری میکردند. مثلاً نقش آلمان و انگلیس و بعضی کشورهای دیگر بهصورت بارز بود. اینها همکاری جدّی داشتند.
نکتهی دوم این است که وقتی میگوییم طرح امریکایی، معنایش این نیست که ما عوامل داخلی فروپاشی شوروی را ندیده میگیریم؛ نخیر، عوامل فروپاشی در درون نظام شوروی وجود داشت و از آن عوامل دشمنشان بهترین استفاده را کرد. آن عوامل داخلی چه بود؟ فقر شدید اقتصادی، فشار بر مردم، اختناق شدید، فساد اداری و بوروکراسی. البته انگیزههای قومی و ملی هم در گوشه و کنار وجود داشت.
نکتهی سوم این است که این طرح امریکایی یا غربی - به هر تعبیری که میگوییم - یک طرح نظامی نبود. در درجهی اوّل یک طرح رسانهای بود که عمدتاً بهوسیلهی تابلو، پلاکارد، روزنامه، فیلم و غیره اجرا شد. اگر کسی محاسبه کند، میبیند که حدود پنجاه، شصت درصدِ آن مربوط به تأثیر رسانهها و ابزارهای فرهنگی بود. عزیزان من! مسألهی تهاجم فرهنگی را - که من هفت، هشت سال پیش مطرح کردم - جدّی بگیرید. شبیخون فرهنگی، شوخی نیست. بعد از عامل رسانهای و تبلیغی، در درجهی دوم، عامل سیاسی و اقتصادی بود. عامل نظامی هیچ نبود.
و اما این طرح چه بود؟ گورباچف وقتی در سال 1985 - حدود سالهای 64 و 65 - سرِ کار آمد، یک عنصر جوان در قبال دبیرکلهای پیر قدیمی بود. روشنفکر و خوشبرخورد بود؛ شعاری که او مطرح کرد، شعار پروستریکا در درجهی اوّل و گلاسنوست در درجهی دوم بود. تعبیر فارسی پروستریکا، بازسازی و اصلاحات اقتصادی است؛ و گلاسنوست یعنی اصلاحات در زمینهی مسائل اجتماعی، آزادی بیان و امثال اینها. در یکی، دو سال اوّل، به وسیلهی رسانهها، آواری از حرف و تحلیل و تفسیر و تشویق و جهتدهی و پیشنهاد بر سر گورباچف فرو ریخت و کار بهجایی رسید که توسط مراکز امریکایی، گورباچف به عنوان مرد سال معرفی شد! این در همان دوران جنگ سرد هم بود؛ یعنی در دورانی که امریکاییها شبح هر موفّقیتی را در شوروی با تیر میزدند! قبل از گورباچف، اگر واقعیتهای خوبی هم در شوروی وجود داشت، بهشدّت آن را انکار میکردند و علیه آن تهاجم تبلیغاتی راه میانداختند. اما ناگهان نسبت به گورباچف چنین وضعی را پیش گرفتند! این آغوش باز غرب، بهعنوان یک مشوّق بزرگ، گورباچف را فریب داد! من نمیتوانم ادّعا کنم که گورباچف کسی بود که غربیها یا دستگاههای سیا او را سر کار آورده بودند - آنچنان که بعضی کسان در دنیا ادّعا میکردند - من نشانههای این را واقعاً نمیبینم و البته خبری هم از پشت پرده ندارم؛ اما آنچه که مسلّم است، آغوش باز، چهرهی باز، چهرهی خندان، تجلیل و تبجیل و تشویق و احترام غربیها، گورباچف را فریب داد. او به غربیها و امریکاییها اعتماد کرد؛ اما فریب خورد. گورباچف کتابی به نام پروستریکا - انقلاب دوم - نوشته که انسان نشانههای این فریب خوردگی را در آن مشاهده میکند.
شعارهای گورباچف یکی، دو سال رو به اوج بود؛ اما بعداً ناگهان یک عنصر دیگر به نام یلتسین در کنار گورباچف پیدا شد. نقش یلتسین، نقش تعیین کننده است. نقش او این است که مرتب پا به زمین بکوبد و بگوید که این شعارها فایدهای ندارد؛ این شتاب کم است؛ دیر شد؛ اصلاحات عقب افتاد! اگر آدم عاقل مدبّری بهجای گورباچف بود، شاید در طول بیست سال میتوانست آن اصلاحات را بیدغدغه انجام دهد - همچنان که این کار در چین اتفاق افتاد - اما همین مقدار خودداری و خویشتنداری را هم از دست گورباچف بیرون کشید. کار بهجایی رسید که گورباچف معاون خود - یلتسین - را عزل کرد؛ اما رسانههای امریکایی و غربی نه فقط عزلش نکردند، بلکه تقویتش کردند!
او حدود یک سال یا بیشتر، بهعنوان یک چهرهی برجستهی روشنبین اصلاحطلب مغضوب و مظلوم در تبلیغات غربیها و امریکاییها مطرح شد. بعداً انتخابات ریاست جمهوری روسیه پیش آمد. میدانید که دیگر جمهوریها انتخابات جداگانه داشتند. البته انتخابات که نداشتند؛ بنا شد انتخابات داشته باشند. یکی از کارهای گورباچف این بود که گفت انتخابات داشته باشیم. در کشور شوروی، از بعد از دوران تزارها، حتی یک انتخاب هم اتفاق نیفتاده بود. انتخابات در دوران تزارها هم شبیه انتخابات زمان شاه ما بود. اتفاقاً تاریخ مشروطیتشان هم - با یک سال اختلاف - دقیقاً منطبق با تاریخ مشروطیت ایران است. در دورهی تزارها مجلس ملی - دوما - یک صورت بود؛ مثل مجلس شورای ملی ما در دوران رژیم پهلوی. بعد هم که کمونیستها سرِ کار آمدند، مجلس، بیمجلس؛ انتخابات، بیانتخابات؛ تمام شد! حال بعد از گذشت هفتاد و سه سال، بناست اولین انتخابات در جمهوری روسیه - نه همهی شوروی - انجام گیرد. کاندیدا کیست؟ آقای یلتسین! با رأی بالایی یلتسین - یعنی همان عنصر تندرو - رئیس جمهور شد.
بنده معتقدم که اصلاحات، یک حقیقت ضروری و لازم است و باید در کشور ما انجام گیرد. اصلاحات در کشور ما از سر اضطرار نیست که فلان حاکمی مجبور شود مورد مطالبات سخت قرار گیرد و گوشه و کناری را اصلاح کند؛ نخیر، اصلاحات جزو ذات هویّت انقلابی و دینی نظام ماست. اگر اصلاح به صورت نو به نو انجام نگیرد، نظام فاسد خواهد شد و به بیراهه خواهد رفت. اصلاحات یک فریضه است. میدانهای اصلاحات کجاست؟ آن بحث دیگری است. اصل اصلاحات یک کار لازم است و باید انجام گیرد. وقتی اصلاحات نشود، برخی از نتایجی که ما امروز با آنها دست به گریبانیم، پیش میآید: توزیع ثروت ناعادلانه میشود؛ نوکیسههایِ بیرحم بر گوشه و کنار نظام اقتصادی جامعه مسلّط میشوند؛ فقر گسترش پیدا میکند؛ زندگی سخت میشود؛ از منابع کشور بهدرستی استفاده نمیشود؛ مغزها فرار میکنند و از مغزهایی که میمانند، حداکثر استفاده نمیشود. وقتی که اصلاحات باشد، این آفتها و این آسیبها و دهها مورد از قبیل آنها پیش نمیآید. پس مطلب اول اینکه اصلاحات امری ضروری و لازم است.
مطلب دوم این است که اصلاحات باید تعریف شود. اولاً برای خود ما که میخواهیم اصلاحات کنیم، تعریف شود و مشخص باشد که میخواهیم چه کار کنیم. ثانیاً برای مردم تعریف شود که منظور ما از اصلاحات چیست، تا هر کسی نتواند به میل خودش اصلاحات را معنا کند. این جزو کارهایی است که مجموعهای از مسؤولان دولتی، دستگاه قضایی و مجلس و غیره میتوانند انجام دهند. باید تعریف مشخّصی از اصلاحات بهوجود بیاید تا ترسیم آن چهره و وضعیتی که ما در نهایتِ جادهی اصلاحات میخواهیم به آن برسیم، برای همه - هم مردم، هم مسؤولان - آسان شود و بدانند به کجا میخواهند برسند. اشکال کار آقای گورباچف این بود که عیوب و اشکالات را میدانست؛ اما تصویر روشنی از آنچه که باید انجام گیرد، نداشت؛ اگر هم داشت، مردمش آن تصویر را نمیدانستند. بنابراین اگر تعریف مشخصّی از اصلاحات نشود، الگوهای تحمیلی غلبه خواهد کرد؛ همان اتفاقی که در شوروی افتاد؛ چون نمیدانستند چهکار میخواهند بکنند؛ لذا به سراغ تقلید ناشیانهی اصلاحات در الگوها و مدلهای غربی رفتند و به آنها پناه بردند. امام بزرگوار ما هوشمندانه این ضعف را در آنها تشخیص دادند؛ لذا در نامهای که ایشان به گورباچف نوشتند، این نکته را متذکّر شدند.
ایشان نوشتند شما اگر بخواهید گرههای کور اقتصاد سوسیالیسم و کمونیسم را با پناه بردن به کانون سرمایهداری غرب حل کنید، نه تنها دردی از جامعهی خود را دوا نخواهید کرد، بلکه دیگران باید بیایند و اشتباهات شما را جبران کنند؛ چرا که امروز اگر مارکسیسم در روشهای اقتصادی و اجتماعی به بنبست رسیده است، دنیای غرب هم در این مسائل - البته به شکلی دیگر - و نیز در مسائل دیگر گرفتار حادثه است. اینکه بنده مکرّر میگویم امام یک حکیم واقعی بود، به این خاطر است. در آن جنجال تبلیغاتی رسانهای جهان، نکتهی اصلی را امام تشخیص داد.
البته خوشبختانه برخی از مسؤولان، و بیش از همه رئیس جمهور عزیزمان، بارها گفتهاند که اصلاحات ما اصلاحات اسلامی و انقلابی است؛ هدف، رسیدن به مدینةالنّبی است. اینها خوب است، اما تعریفهای دقیقتر و تصویر روشنتری لازم است. اینها از این جهت خوب است که انگشت اشارهی غربیها و بیگانهها را میخواباند؛ معلوم میشود آنچه که آنها میگویند، مراد نیست. همه این را میفهمند، اما باید توضیح داده شود و بیشتر تصویرگردد.
مطلب سوم این است که اصلاحات باید از یک مرکز مقتدر و خویشتندار هدایت شود تا دچار بیرویّگی نشود. ای بسا کاری که میتواند در ظرف ده سال بهخوبی و سلامت انجام گیرد، اگر در ظرف دو سال بخواهید آن را انجام دهید، به ضایعات غیرقابل جبرانی منتهی خواهد شد؛ مثل اتومبیلی که در جادهی دشوار و خطرناکی با سرعت بیش از حدّ معقول حرکت کند؛ اگر تصادف نکند، تعجب است؛ اگر آسیب نبیند و نزند، تعجب است. باید مرکزی هوشیار، مقتدر و خویشتندار وجود داشته باشد که نگذارد به آن حرکتی که میخواهد انجام گیرد، شتاب بیش از حد مفید داده شود؛ کار با میزان و بهطور صحیح انجام گیرد.
مطلب چهارم، حفظ ساختار قانون اساسی در زمینهی اصلاحات است. البته در قانون اساسی، بیشتر از همه چیز، نقش اسلام و منبعیّت و منشأیّت اسلام برای قوانین و ساختارها و گزینشها مطرح است. ساختار قانون اساسی بایستی بهطور دقیق حفظ شود. شما نگاه کنید ببینید دشمن چگونه با قانون اساسی ما برخورد میکند: گوشهای از قانون اساسی را نفی میکند، گوشهای را اثبات میکند؛ یک جا به قانون اساسی تمسّک میکند، یک جا علیهاش حرف میزند! قانون اساسی میثاق بزرگ ملی و دینی و انقلابی ماست. اسلام - که همه چیز ما اسلام است - در قانون اساسی تجسّم و تبلور پیدا کرده است. اصل چهارم قانون اساسی تکلیف همه چیز را روشن کرده است. اگر در قوانین عادی - حتی در خود قانون اساسی - یک جا اصلی یا قانونی وجود داشته باشد که در مقام اجرا یا در مقام قانونگذاری، با این اسلامیّت معارضه پیدا کند، این اصل بر آنها حاکم است؛ حکومت به معنای مصطلح اصولی و علمیِ حوزههای علمیّه. البته این گفتن نداشت؛ اگر هم نمیگفتند، حکومتش واضح بود؛ اما به این حکومت تصریح کردهاند. بنابراین ساختار قانون اساسی بایستی به طور کامل در اصلاحات حفظ شود.
مطلب هفتم، هماهنگی اصلاحات در بخشهای مختلف است. این نکته مهم است. ببینید عزیزان من! در بعضی از بخشها، اصلاحات، پیچیده و دشوار و کُند است. مثلاً در بخش اقتصادی، کار بسیار کُند انجام میگیرد؛ توزیع عادلانهی درآمدها نیز همینطور است؛ کارِ بسیار سختی است؛ کار آسانی نیست. ریشهکن کردن فقر و رسیدگی به مناطق محروم، همهی اینها جزو اصلاحات است. اصلاح ساختار اداری، کار بسیار دشوار و پیچیده و سنگینی است؛ اینها دیر پیش میرود. در بخش معادل گلاسنوست آقای گورباچف نه، کار آسان است؛ در یک روز هم میشود به بیست روزنامه مجوز داد تا منتشر شوند. این میشود ناهماهنگ؛ اینطوری نمیشود؛ باید هماهنگ حرکت کنیم؛ باید پابهپای بخشهای دشوار حرکت کنیم. اینکه بنده تأکید میکنم مسألهی معیشت اولویّت دارد، یک بخش عمدهاش به خاطر این است؛ چون بخش معیشت، بخش مشکلی است. همهی نیرویتان را که شما جمع کنید، با همهی صداقت و دلسوزی و علاقهمندی هم که کار کنید، سرعت خاصی خواهید داشت؛ بقیهی بخشها را هم باید با همان سرعتِ حرکت دهید. اگر این سرعتِ برابر و هماهنگ را رعایت نکردید، آن وقت مشکلاتِ بسیار اساسیای پیش میآید که البته بعضی از آنها قابل محاسبه است، برخی دیگر قابل محاسبه نیست؛ از آنهایی که قابل محاسبه است، بعضی قابل پیشگیری است، برخی قابل پیشگیری هم نیست.1379/04/19
لینک ثابت