انقلاب اسلامی، اوّل کاری که کرد این بود که به قطع امتیازات انگلیس و امریکا در ایران پرداخت.1373/11/14
لینک ثابت
انگلیس / استکبار/استعمار/لندن/ملکه الیزابت / استعمار پیر/بریتانیا/بریتانیای کبیر/انگلستان
طراحی این صفحه تغییر کرده است، برای ارجاع به صفحهی قبلی اینجا کلیک کنید.
انقلاب اسلامی، اوّل کاری که کرد این بود که به قطع امتیازات انگلیس و امریکا در ایران پرداخت.1373/11/14 لینک ثابت مطلب دیگری كه دنبال این مطلب میآید، در خصوص كاركردِ انقلاب است. انقلاب با نیرو و اراده مردم و با رهبران یا رهبری كه صد در صد متّكی به عواطف مردم است و مردم، عاشقانه دوستش میدارند، پیروز شده است. اكنون این انقلاب میخواهد چه كار كند؟ جواب این است: اوّل كاری كه چنین انقلابی میكند، قطع امتیازهای ظالمانهای است كه بیگانگان در طول زمان در این كشور به دست آورده بودند. چنین امری، طبیعی است دیگر! هر فرد وطندوستی از اینكه ببیند فرضاً دولت انگلیس آمده است و نفت ایران را به غارت میبرد، ناراضی است و احساس ناراحتی میكند. این امری معلوم و آشكار است. در زمانهای گذشته، بسیاری از رجال دولتی و نمایندگان مجلس شورای ملی در دو، سه دوره اوّل كه واقعاً نماینده بودند و به وسیله مردم انتخاب میشدند - و این، قبل از زمانی بود كه رضاشاه، دست روی مجلس گذاشت - با دادن امتیازات به بیگانگان، مخالف بودند. شخصیتهای وطندوست و ملّیِ واقعی، حاضر نبودند امتیازات بدهند. اما در عین حال، جرأت مخالفت هم نداشتند. چرا جرأت نداشتند؟ چون مردم پشت سرشان نبودند و در واقع وجهه مردمی نداشتند. تا یك نخستوزیر میآمد كلمهای بگوید كه بوی اصطكاك با منافع خارجیها را داشته باشد، از كار بركنارش میكردند. تا یك رجل دولتی میآمد قیافهای بگیرد و حرفی بزند كه بوی اعتراض به امتیازات خارجی بدهد، فوراً از قدرت ساقطش میكردند و به دنبال كارش میرفت! اگر كسی هم مثل مرحوم مدرّس رضواناللَّهعلیه، سرسخت بود، كتكش میزدند، محبوسش میكردند، تبعیدش میكردند و بعد هم به دست قلدری مثل رضاخان، با دهان روزه، در ماه رمضان، شهیدش میكردند. رجالی كه جرأت و ایمان مدرّس را نداشتند، تا یك كلمه حرف میزدند، با چشم غرّهای از طرف اربابان خارجی مواجه میشدند و فوراً سكوت میكردند. لذا امتیازات خارجیها در ایران، روزبهروز بیشتر شد. آقایان و خانمها؛ برادران و خواهران عزیز در سرتاسر كشور! در این مملكت، منبعِ ثروتی به نام «نفت» كشف شد. كشفِ نفت به منزله این بود كه ملتی گنجی پیدا كند. تا این گنج در این مملكت كشف و پیدا شد، یك عدّه از خارجیها و عمدتاً انگلیسیها - كه گناه این كار به گردن انگلیسیهاست - به ایران آمدند، بر سر این گنج نشستند، سالهای متمادی این گنج را استخراج كردند و خوردند؛ بی آنكه به روی مباركشان بیاورند كه این غصبِ مالِ ملت ایران است! آیا این غصه ندارد؟! واقعاً مسأله نفت، یكی از مسائل فوقالعاده تلخِ ملتِ ایران است كه هنوز درست باز نشده است. انگلیسیها در زمان قاجاریه به ایران آمدند و با رجال خائن آن روز، برای بردن نفت مملكت قراردادی شصت ساله بستند! (ظاهراً قرارداد دارسیِ(10) اوّل، یك قرارداد شصت ساله بود.) قرارداد شصت ساله بسته شد تا انگلیس بیاید و نفتی را كه آن روز مثل آب خوردن به آن نیاز داشت، ببرد. واقعاً برای انگلیس، نفت ارزشمندترین كالا محسوب میشد؛ چون به كارهای استعماری مشغول بود و سرزمینها را میگرفت؛ لذا و به پول احتیاج داشت. پول هم با فعالیت كارخانهها به دست میآمد و كارخانهها نیز با نفت میگشت. انگلیس به ایران آمد و نفت گرانقیمت و ارزشمندِ این مملكت را به قیمتی ارزانتر از آب برمیداشت و میبرد! اگر میخواستند به جای نفت در بشكهها آب بریزند و ببرند، شاید برایشان گرانتر تمام میشد! مدّت زمانی از انعقاد قرار داد شصت ساله نگذشته بود كه رضاخان را بر سرِ كار آوردند. اواخر حكومت ضعیف قاجاریه بود و انگلیسیها كسی را میخواستند تا به قلع و قمع گردنكشانی كه در گوشه و كنار ایران سربلند كرده بودند بپردازد. آنها برای اینكه كسی منافعشان را تهدید نكند، به قلدرِ گردن كلفتی كه ضمناً سرسپرده خودشان باشد، احتیاج داشتند. باری؛ رضاخان را پیدا كردند؛ به تربیت او پرداختند و به آنجا كه باید برسد، رساندندش. اوّل، سردار سپه و نخستوزیر بود و بعد هم پادشاه و رئیس كشور ایران شد! چند سالی از به قدرت رسیدن رضاخان توسّط انگلیسیها نگذشته بود كه او به فكر افتاد اگر بشود، پول بیشتری بابت نفت از آنها بگیرد. البته سرسپردگی او به جای خود محفوظ بود؛ اما بالاخره هر نوكری، گاهی به این فكر میافتد كه مقدار بیشتری پول از ارباب خود اخّاذی كند! مزاج قلدرمآبانه او به كمكش آمد تا با قرارداد دارسی كه هنوز سی سال دیگر مانده بود تا به سر آید، برخوردِ قلدرانه كند. یعنی وارد هیأت دولت شد و قرارداد دارسی را در بخاری انداخت و سوزاند! وقتی به او گفتند «از مدّت قرارداد، سی سال دیگر باقی مانده است» گفت: «این چه قراردادی است! باید بابت نفت، پول بیشتری به ما بدهند.» آن وقت، طرفش كیست؟یك كمپانی انگلیسی! به مجرّد اینكه رضاخان با قرارداد دارسی چنین برخوردی كرد، حكومت انگلیس وارد میدان شد و های و هوی و سر و صدا به راه انداخت. نهایتاً انگلیسیها دماغ رضاخان را به خاك مالیدند و كاری كردند كه همین قرار داد را كه فقط سی سال دیگر از اعتبارش مانده بود، به مدّتِ شصت سال دیگر تمدید كرد! یعنی با انگلیسیها قرارداد دیگری بست. این، كاری بود كه انگلیسیها از زمان قاجاریه تا پایان حكومت رضاخان در ارتباط با نفتِ ایران كردند. بعد هم زمان مصدّق رسید و زمزمه «ملی شدن صنعت نفت» آغاز شد. انگلیسیها دوباره آمدند. اما این دفعه دیگر تنها نبودند؛ بلكه امریكاییها را نیز به همراه داشتند. در واقع، امریكاییها از سال 1332 وارد این میدان شدند. من عرض میكنم: اگر ملت ایران، بغض و نفرت از دولت انگلیس را از دل خود پاك نكرده باشد و پاك نكند، حق دارد و به نظر هر عاقلی هم، حق با ملت ایران است. كاری كه انگلیسیها با مردم ایران كردند و بلایی كه بر سرِ این ملت آوردند، هیچوقت از یادها نخواهد رفت. اینان كه امروز در گوشهای از دنیا نشستهاند و علیه ملت و دولت ایران حرفهای مغرضانه و بیمحتوا میزنند، یادشان رفته است كه این دولت ظالم با ملت ایران چه كرد! البته خدای متعال سرشان را به سنگ كوبید و آن قدرت كذا را از آنها گرفت. امروز انگلیسیها، در دنیا نه آبرویی دارند و نه از قدرت چندانی برخوردارند.به مجرّد اینكه امریكاییها احساس كردند در ایران میدانی باز وجود دارد و انگلیسیها به تنهایی قادر به جولان در این میدان نیستند، آنها هم حضور پیدا كردند. از سال 1332 تا زمان پیروزی انقلاب اسلامی، انگلیس و امریكا بر سرِ چاههای نفت، و در واقع گنج نفت ایران نشستند و تا آنجا كه توانستند، برداشتند و بردند. ملت ایران چگونه دلش با اینها صاف شود؟! رژیم پهلوی، سر سپرده انگلیس و امریكا بود و محمّدرضا، واقعاً مثل یك مأمورِ امریكا در ایران عمل میكرد. یك عامل امریكا در رأس یك رژیم وابسته، وظیفهای نداشت جز اینكه وقتی بگویند فلان نخستوزیر را بگذار و فلان نخستوزیر را بردار، اطاعت كند. آنها هر كاری میخواستند، میكردند. اگر هم یك وقت خودِ او میخواست نخستوزیری را بركنار كند و امریكاییها راضی نبودند، به امریكا میرفت و این و آن را میدید، تا اجازه دهند فلان نخستوزیر را بردارد یا بگذارد! وضعیت این گونه بود. سفرای امریكا و انگلیس در تهران، تعیین كننده خطوط اساسی این مملكت بودند. حال میفهمید كه چرا امریكاییها عصبانیاند؟ حال میفهمید كه وقتی دولتمردان امروز امریكا - بخصوص آن وزیر خارجه زشت و نفرتانگیزشان - دور دنیا راه میافتند و اینجا و آنجا میگویند «ما میخواهیم دولت ایران را زیر فشار بگذاریم تا سیاستهای خود را عوض كند»، این سیاستها چیست كه میخواهند عوض شود؟ اینها كسانی بودند كه روزگاری، شاه ایران - آن روسیاه نگونبختی كه به اسمِ «شاه» در ایران بود - از سفر ایشان؛ یعنی سفیر انگلیس و سفیر امریكا در تهران، حرفشنوی داشت و هر چه آنها در مسائل اساسی این كشور میگفتند، انجام میداد. اما امروز با نظام و دولتی در ایران مواجهند كه از صد عامل در مسائل اساسی كشورش، یك مورد هم منطبق با خواست امریكا نیست. با نظامی مواجهند كه در بدو استقرار، اوّلین كارش قطع كردن امتیازات اینها بود. در واقع انقلاب اسلامی، اوّل كاری كه كرد این بود كه به قطع امتیازات انگلیس و امریكا در ایران پرداخت. این هم حقیقتی دیگر راجع به این انقلاب. توجّه كنید! مطلب دوم را كه گفتیم، این شد كه این انقلاب، چون متّكی به مردم بود، نظامی را بر سرِ كار آورد كه مردمی بود؛ و چون رهبر این انقلاب، محبوبیت مردمی داشت و مردم پشت سر وی حركت میكردند، برای قطع كردن امتیازات خارجی، منتظرِ گذشتِ زمان نشد و بلافاصله امتیازات قطع گردید. البته ما، تا ماهها پس از پیروزی انقلاب، روابطمان را با امریكا قطع نكردیم و فقط امتیازات آن كشور در ایران قطع شد. آنها میخواستند از نفت ما استفاده كنند؛ گفتیم: «نمیشود.» میخواستند از سرمایهگذاریهای ظالمانهای كه به وسیله رژیم گذشته در ایران شده بود و آنها سودش را میبردند، استفاده كنند؛ گفتیم: «نمیشود.» میخواستند در ارتش - بخصوص در نیروی هوایی - حضور داشته باشند؛ گفتیم: «نمیشود.» میخواستند دستگاه جاسوسی خودشان را در سفارتخانه سابقشان، فعّال نگه دارند؛ گفتیم: «نمیشود.» توجه داشته باشید كه سفارتخانه امریكا، تا ماهها پس از پیروزی انقلاب باز بود و در اینجا كاردار و سایر مسؤولین سفارتی داشتند. بعد كه جوانان مسلمان دانشجو، سفارتخانه را گرفتند، دیدند این سفارتخانه مركزی برای ارتباط با عناصر ضدّانقلاب و ضدّ نظام جمهوری اسلامی، و وسیلهای برای بده و بستان و تقویت و وصل كردن این به آن بوده است؛ همان نقشی كه سفارت انگلیس، قبل از 28 مرداد در ایران ایفا میكرد. یعنی این را ببین، آن را ببین، این را به آن وصل كن. پول به این برسان، سلاح به او برسان و تدبیر به او برسان، تا حادثهای علیه جمهوری اسلامی اتّفاق بیفتد. مشغول چنین كارهایی بودند. ملت ایران، سفارتخانه امریكا را «لانه جاسوسی» نامید و این واقعیت داشت. پس، مطلب دوم این است كه انقلاب اسلامی، منافع انگلیس و امریكا را در ایران قطع كرد. در واقع، این دو، عمده كشورهایی بودند كه در مملكت ما منافع گسترده نامشروع و غیرعادلانه داشتند. البته ما رابطهمان را با دنیا حفظ كردیم و هنوز هم با انگلیس رابطه سیاسی داریم. منتها به نظر من، این رابطه از آن رابطههای متزلزل است؛ زیرا انگلیسیها نمیتوانند از ابراز دشمنی خودداری كنند و هر چندگاه یك بار، نیشی میزنند. دولت انگلیس این گونه است. اما به نظر من، بهتر است دولت انگلیس در مقابل ایران، قدری محتاطتر باشد؛ چون سابقهاش در ایران خیلی بد و سیاه است. حال كه ملت و دولت ایران، رابطه سیاسی خود را با آن كشور حفظ كردهاند، آنها باید خیلی محتاطانه عمل كنند و حرفی نزنند كه ملت ایران احساس كند همان اغراض پلید چند ده ساله را باز هم حفظ كردهاند. اگر چه انگلیسِ امروز، دیگر انگلیسِ آن روزها نیست و تمام شده است. این هم یك مطلب. .... در بین امریكاییها و انگلیسیها، گاهی آدم با وجدانی پیدا میشود كه حقیقت را میفهمد. میگوید: «چرا با ایران در میافتید؟ چرا جمهوری اسلامی را دشمن میدارید؟ چرا شایعات میپراكنید؟ اینها دروغ است و واقعیت ندارد.» اما هیجان جنونآمیزِ دشمنیِ خشن با انقلاب، در آنها به قدری زیاد است كه حرف آن فردِ با وجدان را در لابهلای حرفها و نعرههای مستانه خود گم میكنند!1373/11/14 لینک ثابت |