در آن دوران مبارزات، عدهیی از طلبهها غرق در عالم مبارزه بودند؛ آن هم مبارزات آن زمانها که طور دیگری بود و آمیختگیها و پیچیدگیهایی داشت. یک جریان، جریان روشنفکری و یک جریان، جریان مبارزه بود و اینها در مواردی باهم التقا میکردند و البته در آن موارد، التقایشان هم خوب بود و طلبههای مبارز، گاهی یک حالت روشنفکری پیدا میکردند. من که در مشهد بودم، با طلبهها انس داشتم. طلبهها و جوانان قم هم مکرر پیش من میآمدند و میرفتند و مسئله مطرح میکردند و من میدیدم که اینها نسبت به درس بیرغبتند. مکرر به این طلبهها میگفتم که برادران! این درس رسایل و مکاسب را باید بخوانید، این کفایه را باید یاد بگیرید. اینکه خیال کنید ما دیگر مبارزیم، پس دیگر این حرفها چیست، معنای حرفی به چه درد میخورد، این اجتماع امر و نهی و مقدمهی واجب را ولش کن، اشتباه فکر کردهاید. نخیر، اینطوری نمیشود. باید اینها را یاد بگیرید. این، فن ماست. مکرر میگفتم و الآن هم همین را میگویم که بیمایه، فطیر است.1369/11/04
لینک ثابت