من نمیگویم شاعر قریحهی شعری خود را در راه احساسات و عواطف انسانی و عشق به کار نبرد؛ نه، بالاخره شاعر دلی دارد، آن هم دل آنچنانی که خود شماها دیگر از همه بهتر میدانید - نازک و زودرنج و نمیدانم پِرپِری و به اندک چیزی تکانی - بالاخره آدم طبع شعر هم دارد؛ نمیگویم یک وقتی گلهای دارد، نکند؛ دردی دارد، نگوید؛ شوقی دارد، عشقی دارد، میلی دارد، نگوید؛ اینها را نمیشود توقّع داشت؛ یعنی واقعاً اگر کسی چنین چیزی از شاعر توقّع کند، این غیر واقعبینانه است. البته شعرایی داشتهایم که از آن روحیهها نداشتهاند؛ مثل ناصر خسرو - ناصر خسرو تماممکتبی است - یا واعظ قزوینی در شعرای سبک هندی. واعظ قزوینی شاعر خوب و برجستهای هم هست، حد شعریاش با حد شعری کلیم و اینها پهلو میزند؛ یعنی کمتر از کلیم و کمتر از حاج محمّدجان قدسی و اینها نیست؛ تقریباً با اینها همزمان هم هست؛ ولی خب، واعظ است و شعرش موعظه است؛ توی مایههای شعر و غزل و شادی و شنگولی و این چیزها نرفته. ما از این قبیل شعرا هم داشتهایم.1389/06/03
لینک ثابت