newspart/index2
فداکاری‌های امیرالمؤمنین(علیه السلام)
طراحی این صفحه تغییر کرده است، برای ارجاع به صفحه‌ی قبلی اینجا کلیک کنید.
ایثار امیرالمومنین(ع) در شب لیله المبیت

سیزده سال در کنار پیغمبر در سخت‌ترین مواقف، علی ابن ابی‌طالب علیه‌الصّلاة‌والسّلام ایستاد. بعد آن وقتی که سیزده سال رنج داشت به پایان میرسید، درست است که هجرت رسول اکرم هجرت از روی اجبار و ناچاری و زیر فشار قریش و مردم مکه بود، اما آینده‌ی روشنی داشت. همه میدانستند که این هجرت مقدمه‌ی کامیابی‌هاست، مقدمه‌ی پیروزیهاست. درست در آن‌جایی که یک نهضت از دوران محنت دارد وارد دوران راحتی و عزت میخواهد بشود، در همان لحظه که همه معمولاً تلاش میکنند زودتر خودشان را برسانند -اگر بتوانند- از مناصب اجتماعی چیزی را بگیرند، جایگاهی پیدا بکنند، در همین لحظه امیرالمؤمنین آماده شد تا در جای پیغمبر، در بستر پیغمبر، در شبی ظلمانی و تاریک بخوابد تا پیغمبر بتواند از این خانه و از این شهر خارج بشود. توی آن شب، کشته شدن آن کسی که در این بستر میخوابد، تقریباً قطعی و مسلّم بود. این‌جور نبود که حالا چون من و شما قضیه را میدانیم، میدانیم که امیرالمؤمنین در آن حادثه به شهادت نرسید، بگوییم که آن‌جا همه میدانستند. نه‌خیر. مسأله این است که در یک شب ظلمانی در یک نقطه‌ی معینی یک کسی بنا است کشته بشود، قطعی است. میگویند آقا، این آقا برای این‌که بتواند از این‌جا خارج بشود، باید کسی در آن‌ جا به جای او باشد تا جاسوس‌ها که نگاه میکنند، احساس کنند کسی در آن‌جا هست. کی حاضر است؟ این ایثار امیرالمؤمنین خود یک حادثه‌ی فوق‌العاده مهم است، اما زمان این ایثار هم بر اهمیت آن میافزاید. زمان کی است؟ آن وقتی که بنا است این دوران محنت به‌سر‌بیاید. بنا است بروند حکومت تشکیل بدهند، راحت باشند. مردم مدینه -یثرب- ایمان آورده‌اند، منتظر پیغمبرند، همه این را میدانند. در این لحظه این ایثار را امیرالمؤمنین میکند. هیچ انگیزه‌ی شخصی باید در یک انسانی وجود نداشته باشد تا اقدام به یک ‌چنین حرکت بزرگی بکند.1368/02/08
لینک ثابت
حمایت امیرالمومنین(ع) از حکومت خلفا در جریان ردّه

به نظر من سخت‌ترین دوران‌های زندگی امیرالمؤمنین در این سی سال بعد، بعد از رحلت پیغمبر شروع شد. سخت‌ترین دوران‌های امیرالمؤمنین آن روزها بود. آن روزی که پیغمبر عزیز و بزرگوار بود و میرفتند در سایه‌ی او مجاهدت میکردند، مبارزه میکردند که روزهای شیرینی بود. روزهای خوبی بود. روزهای تلخ، روزهای بعد از رحلت پیغمبر است که روزهایی است که گاه‌گاه قطعات فتنه، افق دیدها را آن‌چنان مُظلَم میکرد که قدم از قدم نمیتوانستند بردارند آن کسانی که میخواستند درست قدم بردارند.
در یکچنین شرایطی امیرالمؤمنین بزرگ‌ترین امتحان‌های ایثار را داد. اولاً در هنگام رحلت پیغمبر، امیرالمؤمنین مشغول انجام وظیفه شد. نه این‌که نمیدانست یک اجتماعی وجود دارد یا ممکن است وجود داشته باشد که سرنوشت قدرت و حکومت را در دنیای اسلام، آن اجتماع تعیین خواهد کرد. مسأله این نبود برای امیرالمؤمنین. مسأله این است که برای او آن‌چه مطرح نیست، خود است. بعد از آنی ‌که مسأله‌ی خلافت استقرار پیدا کرد و مردم با ابیبکر بیعت کردند و همه چیز تمام شد، امیرالمؤمنین کناره گرفت. هیچ جمله‌ای، کلمه‌ای، بیانی که حاکی باشد از معارضه‌ی امیرالمؤمنین با دستگاه حکومت، دیگر از او شنیده نشد. آن روزهای اول چرا؛ تلاش میکرد شاید بتواند آن چیزی را که به عقیده‌ی او حق است و باید انجام بگیرد، او را به کرسی بنشاند. بعد که دید نه، مردم بیعت کردند، قضیه تمام شد و ابیبکر شد خلیفه‌ی مسلمین، این‌جا امیرالمؤمنین به عنوان یک انسانی که ولو معترض است، هیچ‌گونه از قِبَل او برای این دستگاه ضرری و خطری و تهدیدی وجود ندارد، شناخته میشود در تاریخ اسلام.
امیرالمؤمنین در این دوران، که خیلی هم نبود، مدت کوتاهی این دوران طول کشید، شاید چند ماهی، من دقیقاً الان یادم نیست، فرمود: «لَقَد عَلِمتُم أنّی أحَقُّ النّاسِ بِها مِن غَیری» گفت: میدانید که من از همه‌ی مردم به خلافت شایسته‌ترم. این را خود شماها هم میدانید. راست هم میگفت امیرالمؤمنین، میدانستند. و واللَّه، سوگند به خدا؛ لأَسْلِمَنَّ یا لأُسَلِّمَنَّ یا لأُسْلِمِنَّ. من دست روی دست خواهم گذاشت و تسلیم خواهم شد «ما سَلِمَتْ أمورُ المُسلِمینَ» تا وقتی که احساس میکنم که امور مسلمین باسلامت در جریان است. تا وقتی میبینم کسی مورد ظلم قرار نمیگیرد، «وَ لَم یَکُن فیها جَورٌ الاّ عَلَىَّ خاصّة» تا وقتی که به مردم ظلم نمیشود و در جامعه ظلم و جوری وجود ندارد، فقط من مظلوم واقع شدم در جامعه، تا این‌جور است، من هیچ کاری به کار کسی ندارم. هیچ مزاحمتی، هیچ اعتراضی، نخواهم کرد. نشست کنار.
بعد از مدت کوتاهی، شاید چند ماهی بیشتر نگذشته بود که شروع شد به ارتداد گروه‌ها. شاید تحریکاتی هم بود. بعضی از قبائل عرب احساس کردند که حالا پیغمبر نیست، رهبر اسلام نیست، خوب است که یک ایرادی، اشکالی درست کنند و تعارضی بکنند و جنگ و دعوایی راه‌بیندازند و شاید هم منافقین تحریکشان میکردند، درست نمیدانم. بالأخره جریان ردّه پیش آمد؛ یعنی ارتداد عده‌ای از مسلمین. جنگ‌ها شروع شد. جنگ‌های ردّه شروع شد. این‌جا که وضع این‌جوری شد، امیرالمؤمنین دید نه، این‌جا دیگر جای کنار نشستن هم نیست، باید وارد میدان شد به دفاع از حکومت. در این‌جا میفرماید: «فَأمسَکتُ یَدی» من بعد از آنی که قضیه‌ی خلافت پیش آمد و أبیبکر خلیفه‌ی مسلمین شد، من دست کشیدم کنار، نشستم کنار. این حالت کناره‌گزینی بود، «حَتّی رَأیْتُ راجِعةَ النّاسِ قَدْ رَجَعَتْ یُریدُ مَحْوَ الإسْلامِ» دیدم نه‌خیر، عده‌ای از مردم دارند از اسلام برمیگردند، میخواهند اسلام را از بین ببرند. این‌جا دیگر دیدم نخیر؛ وارد میدان شدم و امیرالمؤمنین وارد میدان شد به صورت فعال. در همه‌ی قضایای مهم اجتماعی امیرالمؤمنین بود. خود آن حضرت از حضور خودش در دوران بیست‌وپنج ساله‌ی خلافت خلفای سه‌گانه تعبیر میکند به وزارت. بعد از آنی ‌که آمدند امیرالمؤمنین را بعد از قتل عثمان به خلافت انتخاب کنند فرمود: من وزیر باشم بهتر از این است که امیر باشم، همچنانی که در گذشته بودم. بگذارید وزیر باشم. یعنی مقام و موقعیت جایگاه بیست‌وپنج ساله‌ی خودش را جایگاه وزارت میداند. یعنی در امور دائماً در خدمت اهداف و در موضع کمک به مسئولینی که بودند و خلفایی که در رأس امور بودند.1368/02/08

لینک ثابت
حرکت امیرالمومنین(ع) در جهت هدف‌های کلی نظام اسلامی بعداز رحلت پیامبر(ص)

[امیرالمومنین (ع)] در تمام این بیست‌وپنج سال به فکر قیام و کودتا و معارضه و جمع کردن یک عده‌ای و گرفتن قدرت و قبضه کردن حکومت نیفتاد. این چیزها به ذهن انسان‌ها می‌آید، امیرالمؤمنین جوانی بود سیوسه ساله. آن وقتی که رسول اکرم از دنیا رحلت کردند، تقریباً حدود سی سال تا سیوسه سال عمر آن حضرت بود، بعدها هم دوران‌های جوانی و قدرت جسمانی را میگذراند، دوران نشاطش را میگذراند، وجهه در بین مردم، محبوبیت در بین توده‌ی مردم و مغز فعال، علم فراوان، همه‌ی جاذبه‌هایی که برای یک انسان ممکن بود وجود داشته باشد، در امیرالمؤمنین به نحو اعلائی وجود داشت. او اگر میخواست یک کاری بکند، حتماً میتوانست بکند. در تمام این بیست‌وپنج سال به هیچ وجه، جز در خدمت همان هدف‌های عمومی و کلی نظام اسلامی که در رأسش هم خلفایی بودند، امیرالمؤمنین هیچ حرکتی نکرد و هیچ چیزی شنید نشد از آنها و ماجراهای فوق‌العاده عظیمی این‌جا وجود دارد که من نمیخواهم حالا وارد شرح موارد تاریخی بشوم.
بعد در شورای شش نفره‌ی بعد از در گذشت خلیفه‌ی دوم، امیرالمؤمنین را دعوت کردند. قهر نکرد وارد شد. بگوید آقا من با این‌هایی که شما میگویید هم‌ردیف نیستم، طلحه و زبیر کجا، عبدالرّحمن‌بن‌عوف کجا، عثمان کجا، من کجا، من نمیآیم با این‌ها. نه‌خیر. شش نفر را به عنوان شورا گذاشتند آن‌جا که این شش نفر بعد از عمر، طبق وصیت عمر، این شش نفر در بین خودشان یک نفر را به عنوان خلیفه انتخاب کنند. رفت، قبول کرد. در بین این شش نفر شانس او برای خلافت از همه بیشتر بود و عبدالرّحمن‌بن‌عوف که رأیش تعیین‌کننده بود در آن شش نفر. یعنی امیرالمؤمنین دو رأی داشت -خودش و زبیر- عثمان هم دو رأی داشت -خودش و طلحه- عبدالرّحمن‌بن‌عوف هم دو رأی داشت -خودش و سعدبن‌ابیوقاص- او رأی عبدالرّحمن‌بن‌عوف در این شورای شش نفره تعیین‌کننده بود. اگر با امیرالمؤمنین بیعت میکرد، او خلیفه میشد. اگر با عثمان بیعت میکرد، او خلیفه میشد. اول رو کرد به امیرالمؤمنین و به او پیشنهاد کرد که با کتاب خدا و سنت پیغمبر و سیره‌ی شیخین -یعنی دو خلیفه‌ی قبلی- حضرت حرکت کنند. فرمود نه؛ من کتاب خدا و سنت پیغمبر. سیره‌ی شیخین را من کاری ندارم. من اجتهاد خودم را عمل میکنم و به اجتهاد آنها کاری ندارم. میتوانست با کوچکترین اغماضی از آن‌چه که صحیح و حق میدانست، میتوانست حکومت را به دست بگیرد و قدرت را قبضه بکند. امیرالمؤمنین به این فکر یک لحظه هم نیفتاد و حکومت را از دست داد و قدرت را از دست داد. این‌جا هم ایثار کرد. این‌جا هم خود و منیّت را مطلقاً مطرح نکرد و زیر پا له کرد این‌گونه چیزها را. اگرچه این احساسات شاید در امیرالمؤمنین، اصلاً از اول بروز نمیکرد.
بعد از آنی که دوازده سال دوران حکومت عثمان گذشت، در آخرِ کار عثمان میدانید، این‌ها در تاریخ هست، فقط هم تاریخ شیعه ننوشته‌اند این‌ها را؛ همه‌ی مورخین اسلام نوشته‌اند. در آخر کار عثمان اعتراضات به او زیاد شده بود، کسانی مخالفت میکردند، اشکالات زیادی بر او وارد میکردند، از مصر آمده بودند، از عراق آمده بودند، بصره و جاهای دیگر؛ بالأخره یک جمع زیادی درست شدند و خانه‌ی عثمان را محاصره کردند، جان عثمان را تهدید کردند. خب این‌جا یک کسی در مقام امیرالمؤمنین چه میکرد؟ یک کسی که خودش را صاحب حق خلافت بداند و بیست‌وپنج سال است که از این حقی که برای خودش مسلم است که این حق اوست، او را کنار گذاشتند، به رفتار حاکم کنونی هم اعتراض دارد، حالا هم میبیند که اطراف خانه‌ی او را گرفته‌اند، او را محاصره کرده‌اند. آدم معمولی، حتی برگزیدگان و چهره‌های والا در این‌جا چه‌کار میکنند؟ همان کاری را میکنند که دیگران کردند. همان کاری را میکنند که طلحه کرد، زبیر کرد، عایشه کرد، بقیه‌ی کسانی که در ماجرای عثمان به نحوی دست داشتند، آنها کردند. که ماجرای قتل عثمان یکی از آن ماجراهای بسیار مهم تاریخ اسلام است و این‌که کی موجب قتل عثمان شد، این را انسان توی نهج‌البلاغه و تو آثار اسلامی و تاریخ اسلامی که نگاه کند کاملاً برایش روشن میشود که کی عثمان را کشت، کیها موجب شدند. این‌ها افرادی که ادعای دوستی با عثمان را بعدها محور کار خودشان قرار دادند، آن‌جا از پشت خنجر زدند، از زیر تحریک کردند. به قول عمرو عاص یکی پرسید از عمرو عاص که عثمان را که کشت، گفت فلانی، اسم یکی از صحابه را آورد. او شمشیرش را ساخت، آن دیگری تیز کرد، آن دیگری او را مسموم کرد، آن یکی هم بر او وارد آورد. واقعیت هم همین است.
امیرالمؤمنین در این ماجرا با کمال خلوص آن وظیفه‌ی الهی و اسلامی را که احساس میکرد دارد، انجام داد. حسنین را، این دو گوهر گرانقدر را و دو یادگار پیغمبر را فرستاد برای دفاع از عثمان به خانه‌ی عثمان. جزو مسلمات است. حسنین را فرستاد آن‌جا برای دفاع از عثمان. اطراف خانه‌ی عثمان را گرفته بودند نمیگذاشتند که آب وارد خانه بشود. امیرالمؤمنین آب فرستاد وارد خانه‌ی عثمان. آذوقه فرستاد. با کسانی که نسبت به عثمان خشمگین بودند، بارها و بارها مذاکره کرد تا خشم آنها را پایین بیاورد. وقتی هم که آنها عثمان را کشتند، امیرالمؤمنین خشمگین شد. خشمگین شد. البته آن کسانی که کشندگان عثمان بودند، بالمباشره یک حالتی داشتند، یک حکمی داشتند، آن کسانی که از پشت تحریک میکردند حکم دیگری داشتند که حالا آن ماجراها را نمیخواهیم وارد بشویم. در این‌جا هم امیرالمؤمنین باز منیّت و خودخواهی و احساسات خودی که برای همه‌ی انسانها وجود دارد، این‌جا در دستگاه امیرالمؤمنین مطلقاً مشاهده نمیشود.1368/02/08

لینک ثابت
پايگاه اطلاع‌رسانی دفتر حفظ و نشر آثار حضرت آيت‌الله‌العظمی سيدعلی خامنه‌ای (مد‌ظله‌العالی) - مؤسسه پژوهشی فرهنگی انقلاب اسلامی