keyword/content
1401/04/17
1394/11/19
1394/10/30
1394/09/04
1394/06/25
1394/06/25
1393/06/13
1393/06/13
1392/07/22
1392/05/18
1392/04/30
1392/04/05
1392/03/17
1392/01/01
1391/11/28
1391/06/27
1391/06/09
1391/05/03
1391/04/21
1391/01/16
1390/12/18
1390/11/14
1390/10/19
1390/07/24
1390/07/20
1390/03/14
1389/08/04
1389/07/14
1389/05/27
1389/04/12
1389/04/05
1389/03/14
1388/12/08
1388/03/14
1388/02/09
1387/12/14
1387/12/14
1387/08/08
1387/03/14
1387/02/16
1386/11/19
1386/10/13
1386/10/12
1386/05/20
1386/05/20
1386/05/20
1386/05/06
1386/03/14
1386/01/01
1385/09/28
1385/08/17
1385/07/04
1385/05/26
1385/02/26
1384/10/29
1384/10/19
1384/10/19
1384/08/13
1384/07/29
1384/06/11
1384/05/12
1384/03/28
1384/03/25
1384/03/25
1384/03/14
1384/02/19
1383/10/29
1383/06/23
1383/04/18
1383/04/16
1383/04/15
1383/03/14
1383/02/27
1383/02/18
1383/01/26
1382/11/24
1382/11/19
1382/11/08
1382/10/04
1382/09/26
1382/09/26
1382/09/26
1382/09/26
1382/09/25
1382/09/05
1382/08/23
1382/08/23
1382/08/15
1382/05/08
1382/03/14
1382/03/07
1382/02/29
1382/02/22
1382/02/10
1382/01/22
1382/01/01
1381/12/13
1381/12/06
1381/11/28
1381/09/01
1381/09/01
1381/07/30
1381/07/13
1381/06/24
1381/04/29
1381/04/26
1381/03/14
1381/03/14
1380/12/27
1380/12/12
1380/11/23
1380/11/18
1380/08/20
1380/08/08
1380/06/05
1380/05/11
1379/12/09
1379/09/25
1379/09/12
1379/08/24
1379/06/10
1379/04/19
1379/02/23
1378/11/04
1378/10/10
1378/07/09
1378/01/16
1377/12/28
1377/01/12
1376/05/12
1376/01/01
1374/08/10
1373/03/14
1372/08/12
1372/06/14
1372/05/31
1371/11/18
1371/06/24
1371/06/19
1370/11/30
1370/11/13
1370/06/25
1370/05/23
1370/03/26
1369/12/21
1369/07/11
1369/07/08
1369/03/02
1369/01/24
1369/01/10
1369/01/10
1360/02/29

امروز نخبگان و بسیاری از توده‌های مردم در کشورهای اسلامی به ثروت عظیم معرفتی و معنوی خود توجّه یافته و به اهمّیّت و ارزش آن پی برده‌اند. امروز دیگر لیبرالیسم و کمونیسم به عنوان مهم‌ترین ارمغان تمدّن غرب، جلوه‌گریِ صد سال پیش و پنجاه سال پیش را ندارد. آبروی دموکراسیِ پول‌محورِ غربی با علامت سؤال‌های جدّی روبه‌رو است و متفکّران غربی اعتراف میکنند که به سرگردانی معرفتی و عملی دچارند. در دنیای اسلام، جوانان، اندیشمندان، مردان علم و دین با مشاهده‌ی این وضعیّت، به دیدگاهی نو درباره‌ی ثروت معرفتی خود و نیز به خطوط سیاسی رایج در کشورهای خود دست می‌یابند .. و این همان بیداری اسلامی است که همواره از آن یاد میکنیم.

بحمدالله فعّالیّتهای مسئولین کشور خوب است، حقّاً و انصافاً دارند فعّالیّت میکنند، تلاش میکنند؛ منتها مراقبت مضاعف لازم است؛ چون این دشمن دشمن نابکاری است، دشمن وقیح و بی‌حیائی است.
آمریکا به ساده‌ترین سؤالهای افکار عمومی دنیا امروز جواب نمیدهد. افکار عمومی دنیا از آمریکایی‌ها میپرسند آیا شما خبر دارید که یک کشوری دارد یمن را ده ماه، یازده ماه بمباران میکند، شهرها را نابود میکند؟ اطّلاع دارید یا اطّلاع ندارید؟ اگر اطّلاع دارید چرا حمایت میکنید؟ اگر اطّلاع دارید چرا اعتراض نمیکنید؟ اگر اطّلاع دارید و این را جنایت میدانید، چرا هواپیماهای سوخت‌رسان‌تان به آنها کمک میکنند؟ چرا کمک میکنید؟ چرا حمایت میکنید؟ شما که دم از حقوق بشر میزنید، جوابش را بدهید. اینکه هزاران کودک، هزاران زن و مرد، غیر نظامی، داخل خانه‌ها، در بیمارستان‌ها، در مدرسه‌ها بدون هیچ دفاعی کشته بشوند، تروریسم نیست؟ این وقیح‌ترین و بی‌رحمانه‌ترین شکل تروریسم دولتی نیست؟ چرا از آن حمایت میکنید؟ آمریکایی‌ها به این جواب نمیدهند؛ صاف‌صاف به چشم مردم دنیا نگاه میکنند، ادّعای طرف‌داری از حقوق بشر هم میکنند! این حالا یمن است؛ مسئله، مسئله‌ی این یک سال اخیر است؛ آن طرف فلسطین است با ۶۰ سال، ۶۵ سال سابقه. می‌بینید مردم فلسطین را دارند چه‌کار میکنند، می‌بینید خانه‌هایشان را خراب میکنند، می‌بینید مزرعه‌هایشان را نابود میکنند، می‌بینید ساختمان‌سازی میکنند و عناصر صهیونیست را با تفنگ در آن خانه‌ها می‌نشانند و مسلّح نگهشان میدارند؛ اینها را می‌بینید، [پس‌] چرا دفاع میکنید؟ چرا پول میدهید؟ چرا دائماً در قبال به قول خودتان لابی صهیونیستیِ داخل آمریکا کوتاه می‌آیید و دائماً تملّق میگویید؟ چرا؟ اینها سؤالات ساده‌ی افکار عمومی است. به یک کلمه از این سؤالها جواب نمیدهند. آن‌وقت ادّعای دوستی میکنند، ادّعای علاقه‌مندی به حقوق بشر میکنند، ادّعای دموکراسی میکنند. در کشورهایی که هم‌پیمان آمریکا در منطقه‌ی ما هستند، اسم انتخابات را نمیشود آورد، اصلاً با پدیده‌ای به نام انتخابات آشنایی ندارند، اصلاً نمیفهمند انتخابات چیست، [امّا] آمریکای طرف‌دار دموکراسی با اینها عقد اخوّت بسته؛ [آن‌هم‌] چه‌جور! همه‌جور هم از آنها دفاع میکند. دشمن ما یک‌چنین دشمنی است؛ آمریکا یک‌چنین موجودی است. البتّه من بارها گفته‌ام که منظور، هیئت حاکمه‌ی آمریکا است؛ منظور نظام آمریکایی است -به مردم آمریکا ما کاری نداریم- نظام آمریکا یک چنین نظامی است. وقیحانه‌ترین کارهای خلاف را انجام میدهند، بعد هم تو روی آدم میخندند، و جوابی هم به این سؤالات نمیدهند! خب، اگر واقعاً جوابی دارند جواب بدهند به افکار عمومی عالم. وقتی یک کشوری در مقابل یک‌چنین دشمنی است، باید حواسش جمع باشد؛ ملّت ایران باید حواسش جمع باشد. به فضل الهی، حواس ملّت ایران جمع است و جمع بوده است، و این حرکت عظیم مردمی تاکنون توانسته است تدبیر این دشمن حیله‌گر و غدّار و نابکار را خنثی بکند؛ بعد از این هم به فضل الهی این دشمن را خوار خواهد کرد.

بنده گفته‌ام و باز هم میگویم که آن کسانی که حتّی نظام را قبول ندارند بیایند در انتخابات شرکت کنند، رأی بدهند، امّا نه‌اینکه کسی که نظام را قبول ندارد، بخواهند مجلس بفرستند. هیچ‌جای دنیا چنین چیزی وجود ندارد که [وقتی‌] ما گفتیم آقا شما که نظام را قبول نداری بیا، بگوید خیلی خب، پس اجازه بدهید من به کسی رأی بدهم که او هم نظام را قبول ندارد؛ این معنی ندارد. در هیچ‌جای دنیا در مراکز تصمیم‌گیری، آن کسی که اصل نظام کشور را قبول ندارد راه نمیدهند؛ [حتّی‌] یک جاهایی با اندک تهمتی طرف را کنار میزنند. همین کشور آمریکا که امروز خودش را نماد آزادی و مانند اینها معرّفی میکند و یک عدّه آدمهای ساده‌لوح هم قبول میکنند و ترویج میکنند، در آن دورانی که جریان چپ در دنیا وجود داشت -اینها البتّه حالا مطرح نیست- اینها هرکسی را به اندک بیانی که نشان‌دهنده‌ی یک گرایش ضعیف به تفکّرات اقتصادیِ سوسیالیستی مثلاً بود، با قاطعیّت رد میکردند. کمونیست نبود، معتقد به کمونیسم هم نبود، معتقد به سوسیالیسم هم نبود، امّا [اگر] یک رگه‌ی مختصری در مسائل اقتصادی نشان میداد، ردّش میکردند؛ همین‌جایی که حالا اسم آزادی و اسم دموکراسی و مانند اینها را می‌آورند و به ما اعتراض میکنند که شما چرا شورای نگهبان دارید. بی‌حیاها! بنابراین اینکه ما مقیّد باشیم کسی برود در مجلس که نظام را، مصالح کشور را، ارزشهای اساسی کشور را تأیید بکند، تقویت کند، دنبال بکند، یک حقّ عمومی است. این هم در انتخابات و در سلامت انتخابات مؤثّر است.

الان ماه‌های متوالی است دارند مردم یمن را همین‌طور بمباران میکنند. خانه، کاشانه، بیمارستان، مدرسه؛ همین‌طور دارند [بمب‌] میریزند. مردمی که هیچ تقصیری ندارند، مردمی که هیچ گناهی ندارند، دارند بمباران میکنند؛ آن‌وقت دستگاه‌های مدّعی دموکراسی و حقوق بشر و مانند آن، از اینها دارند دائم دفاع میکنند و حمایت میکنند! دنیا این است؛ دنیای ظالم این است؛ دنیایی که شما در مقابلش ایستادید، استکباری که شما علیه‌اش شعار میدهید، این است.

دشمنان انقلاب اسلامی همان کسانی هستند که ده پانزده سال قبل وارد منطقه شدند، شعارشان ایجاد امنیّت بود؛ امروز شما نگاه کنید کجای این منطقه امنیّت دارد؟ ناامنی سراسر این منطقه را گرفته؛ غرب آسیا و شمال آفریقا. وقتی به افغانستان حمله کردند، شعارشان مبارزه‌ی با تروریسم بود [امّا] امروز تروریسم همه‌ی منطقه را فرا گرفته؛ آن هم چه تروریسمی! تروریسم وحشی و خشن؛ تروریسمی که آدمهایش انسانها را -دشمنان خودشان را- زنده‌زنده در آتش جلوی چشم همه میسوزانند؛ از امکانات گوناگون فنّی هم استفاده میکنند برای اینکه این منظره را درست به چشم و باور همه‌ی مردم دنیا منتقل کنند و منعکس کنند؛ تروریسم این‌جوری! عناصر تکفیری امروز این‌جور هستند؛ بچّه را در مقابل مادرش میکُشند، پدر و مادر را در مقابل فرزندانشان سر میبُرند. اینها آمده بودند تروریسم را در منطقه با این شعار و با این ادّعا -نمیگویم خواست واقعی‌شان این بود؛ شعارشان این بود- از منطقه برچینند؛ امروز کجای منطقه تروریسم نیست؟ آمده بودند به ادّعای خودشان دموکراسی ایجاد کنند؛ امروز مرتجع‌ترین و مستبدترین و دیکتاتورترین رژیم‌های این منطقه به کمک آمریکا و متّحدین آمریکا دارند سرِ پای خودشان می‌ایستند و به جنایات خودشان ادامه میدهند.

واقعاً یکی از مشکلات اساسی آمریکا این است؛ این مشکل به پَروپای سیاستمداران آمریکا هم پیچیده؛ حسابی درگیرند. از رژیم‌هایی حمایت میکنند که در طول سالهای متمادی شعار ضدّ دیکتاتوری و شعار حقوق بشری آنها با وجود این رژیم‌ها نقض میشود؛ این الان در بین روشنفکران و نخبگان سیاسی و فکری آمریکا، حسابی مسئله ایجاد کرده؛ نمیتوانند جواب بدهند؛ این دشمن یک چنین موجودی است. دشمنی که در مقابل ما است، آن مسئله‌ی حقوق بشرش، آن مسئله‌ی دموکراسی‌اش، آن مسئله‌ی تروریسمش، آن مسئله‌ی ایجاد امنیّتش، آن مسئله‌ی صلح؛ میگفتند ما میجنگیم برای صلح؛ کو صلح؟ همه‌ی منطقه را آلوده‌ی به جنگ کردند؛ کجای این منطقه الان جنگ نیست؟ دشمن این است. آن‌که انقلاب در مقابل او ایستاده، آن‌که شما در مقابلش سینه سپر کرده‌اید، این است؛ یک چنین موجودی با این‌همه تناقض، با این‌همه نقطه‌ی ضعف، با این‌همه خلل معرفتی و عملی؛ این است آن دشمن.

[مدیریت غرب بر دنیا] دو پایه‌ى اساسى داشت: یک پایه‌ى فکرى و ارزشى، و یک پایه‌ى عملى، یعنى نظامى و سیاسى. عرض من این است که هردو پایه امروز دچار چالش شده، دچار تزلزل شده.
اما آن پایه‌ى اخلاقى و فکرى عبارت بود از ادعاى برترىِ فکرى و ارزشى غرب - شامل اروپا و آمریکا - بر بقیه‌ى مناطق جهان و بقیه‌ى ملل عالم. شعارهایى را اینها مطرح کردند که این ربطى به پیشرفتهاى علمى و صنعتى ندارد؛ شعارهاى جذاب و فریبنده مثل شعار آزادى، شعار دموکراسى، شعار حقوق بشر، شعار دفاع از ملتها و از آحاد انسانها را سرِدست گرفتند و مطرح کردند و خواستند برترى نظام ارزشى خودشان را بر سایر مناطق عالم، بر ادیان عالم، بر نحله‌هاى گوناگون فکرى و بخصوص بر اسلام، از این طریق تثبیت کنند. موفق هم شدند؛ یعنى در دنیاى اسلامِ ما، افرادى، گروه‌هایى، شخصیت‌هاى سیاسى‌اى و دولتهایى که حقیقتاً معتقد شدند به برترىِ نظام ارزشى غرب، کم نیستند. امروز هم در داخل جامعه‌ى ما کسانى هستند که همین فکر و همین عقیده را دارند.

عامل سوم [بروز چالش در پایه فکری غرب برای مدیریت دنیا] بُروز تعارضهاى عملى با شعارهاى غربى است؛ یعنى اینها در دنیا دم از آزادى و دم از دموکراسى و دم از حقوق بشر و این حرفها میزدند؛ در عمل آن‌قدر دولتهاى غربى با این شعارها عملاً مخالفت کردند و نقض کردند این شعارها را که امروز طرح این شعارها در دنیا از سوى غربى‌ها به‌صورت یک امر مستهجن درآمده است؛ یعنى افراد صاحب فکر میفهمند. تعداد کودتاهایى که دولتهاى غربى و قدرتهاى غربى علیه دولتهاى مستقل - غالباً دولتهاى ملى - انجام دادند، یک تعداد عجیبى است. طبق بعضى از گزارشها، آمریکا پس از جنگ دوم [جهانى] تا امروز براى سرنگونى پنجاه دولت اقدام کرده! در مورد پنجاه دولت انواع و اقسام اقدامها را کرده؛ با ده‌ها جریان مقاومتِ مردمى مخالفت کرده که اینها در کارنامه‌ى آمریکا و دیگران مضبوط است. استفاده‌ى از بمب اتم؛ تنها موردى که بمب اتم استفاده شده است [توسط] آمریکا است که بیش از همه دم از مردم و دم از حقوق مردم و مانند اینها میزند و بیش از دویست هزار نفر کشته شدند - در آن حوادث ژاپن - و تعداد خیلى بیشترى هم دچار عوارض آن شدند. زندان گوانتانامو، زندان ابوغریب، این حوادثى که پیش آمد، زندانهاى مخفى‌اى که در اروپا ثابت شد براى همه و روشن شد که اینها زندانهاى مخفى دارند و مردم را شکنجه میکنند و بى‌محاکمه نگه میدارند، که هنوز هم هست؛ همه دارند مى‌بینند. این هم عامل سومى بود که نظام ارزشى مورد ادعاى غرب را به چالش کشید.

دولتهای استكباری و پیشاپیش آنان آمریكا، به كمك ابزارهای رسانه‌ای فراگیر و پیشرفته، چهره‌ی واقعی خود را میپوشانند و با دعوی طرفداری از حقوق بشر و دموكراسی، رفتاری خدعه‌آمیز در برابر افكار عمومی ملّتها در پیش میگیرند. آنان در حالی دم از حقوق ملّتها میزنند كه ملّتهای مسلمان، هر روز بیشتر از گذشته، آتش فتنه‌های آنان را با جسم و جان خود لمس میكنند.

یك حادثه، حوادث فلسطین مظلوم است كه بعد از گذشت شصت‌وپنج سال از اشغال رسمی فلسطین، هنوز ظلم و جور و اجحاف به آن ملت مظلوم به طور روزانه ادامه دارد؛ تخریب خانه‌ها، دستگیر كردن بی‌گناهان، جدا كردن فرزندان از پدران و مادران، انباشتن زندانها از كسانی كه بدون گناه در زندانند یا دوران محكومیت زندانی خود را سپری كردند؛ و دردناك اینكه قدرتهای مسلط غرب هم از آن جنایتكاران با همه‌ی وجود حمایت میكنند. این یكی از مصیبتهای دنیای امروز كنونی است كه از یك ظلم آشكار كه مركّب است از دهها و بلكه صدها ظلم به طور متراكم، كسانی حمایت میكنند كه ادعای طرفداری از حقوق بشر، از دموكراسی و از اینگونه شعارهای زیبا و رنگین بر زبان دارند، اما در عمل از جنایتكاران حمایت میكنند!

من متأسفم از این كه خیلی از جوانهای ما از این شگردهائی كه در دنیا، در آمریكا، در غرب، در اروپا، در زمینه‌ی انتخابات به كار میبرند، كه ظاهر دموكراسی دارد، اما باطن غیر دموكراسی دارد، خبر ندارند. كتابهای خوبی در این زمینه نوشته شده، خود غربی‌ها نوشته‌اند؛ اینها را بخوانند، این كتابها را ببینند؛ چگونگی انتخاب یك شهردار یا یك فرماندار در فلان ایالت آمریكا، بعد سناتور شدن، بعد رئیس جمهور شدن؛ هل داده شدن افراد به این عرصه‌ها چگونه است، با چه شگردهائی انجام میگیرد؛ آن وقت مقایسه كنند با اینجا كه یك نفری می‌آید در مواجهه‌ی با مردم، در حرف زدن با مردم، گاهی بدون هیچ سابقه‌ی اجرائی، مردم را جذب میكند؛ موج ایجاد میشود، مردم میروند پای صندوقهای رأی، رأی میدهند، انتخاب میكنند، با این درصدهای بالا؛ این مدل جدیدی است از دموكراسی؛ این پیشرفت سیاسی ما است.

ملتی كه زیر فرمان آنها نباشد، بر طبق میل آنها عمل نكند، بر طبق سلیقه‌ی آنها در ممشای خود عمل نكند، مغضوب آنها است. حكومتها و دولتها هم اگر در مقابل آنها مطیع و سربه‌راه بودند، برایشان مقبولند؛ نه دموكراسی برای آنها اهمیت دارد، نه حقوق بشر اهمیت دارد، نه هسته‌ای اهمیت دارد. مسئله این است كه جمهوری اسلامی روی پای خود ایستاده است، با اتكاء به قدرت خود ایستاده است، با اعتماد به خدای متعال ایستاده است، و در جهات مختلف دارد پیشرفت میكند؛ این را اینها نمی‌پسندند، و نپسندند.

در تاریخ، غربی‌ها نخواهند توانست لكه‌ی ننگ استعمار را از دامان خود پاك كنند. شعارهای طرفداری از حقوق بشر، شعارهای طرفداری از دموكراسی، نخواهد توانست عملكرد غربی‌های مدعی و پرادعا را در آسیا و در آفریقا و در آمریكای لاتین و در نقطه‌نقطه‌ی كشورهائی كه سالها تحت استعمار بودند، به فراموشی بسپرد. آن روز با استعمار این كار را كردند، امروز به شكل دیگری همان نقشه را دنبال میكنند، همان هدفها را دنبال میكنند.

انتخابات در کشور ما مظهر «حماسه‌ی سیاسی» است. آنچه که عرض کردم که وظیفه‌ی ما است و وظیفه‌ی قشرهای گوناگون بود که انجام دهیم، مظهر «حماسه‌ی اقتصادی» بود. انتخابات، مظهر «حماسه‌ی سیاسی» است؛ مظهر اقتدار نظام اسلامی است؛ مظهر آبروی نظام است. آبروی جمهوری اسلامی به انتخابات و حضور مردم در پای صندوقهای رأی و تأثیر یکایک مردم در انتخاب مدیران کشور است. انتخابات مظهر اراده‌ی ملی است، نماد مردم‌سالاری اسلامی است. ما که مسئله‌ی مردم‌سالاری اسلامی را در مقابل دموکراسیِ لیبرال غربی مطرح کردیم، مظهر مردم‌سالاری اسلامی همین حضور مردم در انتخابات است. لذا به خاطر اهمیتی که انتخابات دارد، دشمنان ملت ایران همیشه سعی کرده‌اند انتخابات را از شور و هیجان بیندازند؛ برنامه‌ریزی کردند که مردم را از حضور در پای صندوقهای رأی باز بدارند؛ مردم را دلسرد کنند، مردم را ناامید کنند. در طول سالهای مختلف که ما انتخابات داشتیم ــ چه انتخابات مجلس، و چه بخصوص انتخابات ریاست جمهوری ــ همیشه دشمنان ما سعی کردند این انتخابات را بی‌‌رونق کنند؛ این به خاطر اهمیت انتخابات در کار کشور است.

میگویند ما متعهد به گسترش دموکراسی در دنیا هستیم - حالا کاری نداریم که دموکراسیِ خود آمریکا چه جور دموکراسی‌ای است؛ در این زمینه بحث نمیکنیم - با این ادعا، با کشوری مثل جمهوری اسلامی که روشن‌ترین و واضح‌ترین مردم‌سالاری‌ها و دموکراسی‌ها را در این منطقه داراست، دائم معارضه و مقابله میکنند؛ در عین حال پشت سر کشورهائی در این منطقه می‌ایستند و با کمال پرروئی از آنها حمایت میکنند که بوی دموکراسی را استشمام نکرده‌اند و یک بار ملتشان رنگ انتخابات و رأی و صندوق رأی را ندیده‌اند. این هم تعهدشان نسبت به دموکراسی است! ببینید فاصله‌ی قول و عمل چقدر است.

امروز در بسیاری از کشورهای غربی کسی جرأت ندارد که واقعه‌ی مجهول‌الحال هولوکاست را زیر سؤال ببرد. آن طوری که اطّلاع دادند به ما، در آمریکا اگر کسانی با تکیه به مبانی روانشناسی و جامعه‌شناسی بخواهند بر علیه همجنس‌بازی چیزی بنویسند و منتشر کنند، قادر نخواهند بود، جلویشان گرفته میشود! اینها چطور ملتزم به آزادی بیانند؟ آن جایی که پای سیاستهای خبیث صهیونیستی در میان است که باید اخلاق ملّتها و نسلهای جوان به فساد کشیده بشود، در آنجا آزادی بیان معنا ندارد و کسی جرأت نمیکند و حق ندارد در مقابل این سیاست خباثت‌آلود و رذیلانه چیزی منتشر کند - یا در قبال مسئله‌ای مثل هولوکاست - امّا برای اهانت به مقدّسات اسلامی و به خیال خودشان برای سبک کردن این مقدّسات در چشم جوانان کشورهای اسلامی چرا! کسی از اینها باور نمیکند. کسی باور نمیکند که رژیم آمریکا که سی سال از کسی مثل حسنی مبارک به جدّ حمایت کرده است، سی و پنج سال از کسی مثل محمّدرضای پهلوی در ایران با همه‌ی آن جنایات پشتیبانی کرده است، این رژیم طرفدار دموکراسی باشد؛ کسی باور نمیکند که حمله‌ی آنها به عراق و حمله‌ی به صدّام حسین به‌خاطر مبارزه‌ی با دیکتاتوری باشد. اینها خودشان دیکتاتور پرورند. دیکتاتورهای منطقه‌ی اسلامی ما در طول زمانهای مختلف، با تکیه‌ی به آنها توانسته‌اند و همچنان میتوانند به مردم خودشان زور بگویند و ظلم کنند و تبعیض روا بدارند. چطور اینها ادّعای دموکراسی‌خواهی میکنند. کسی از آنها باور نمیکند.

در میان ما، کشورهای بسیار ثروتمند و نیز کشورهای دارای نفوذ بین‌المللی کم نیستند. علاج مشکلات با همکاریهای اقتصادی و رسانه‌ای و انتقال تجربه‌های پیشبرنده و تعالی‌بخش، کاملاً امکان‌پذیر است. باید عزمهامان را راسخ کنیم؛ به هدفها وفادار بمانیم؛ از اخم قدرتهای زورگو نترسیم و به لبخند آنان دل خوش نکنیم؛ اراده‌ی الهی و قوانین آفرینش را پشتیبان خود بدانیم؛ به شکست تجربه‌ی اردوگاه کمونیستی در دو دهه پیش، و شکست سیاستهای به اصطلاح لیبرال دموکراسی غربی در حال حاضر - که نشانه‌های آن را در خیابانهای کشورهای اروپائی و آمریکایی و گره‌های ناگشودنی اقتصاد این کشورها همه می‌بینند - با چشم عبرت بنگریم. و بالاخره سقوط دیکتاتورهای وابسته به آمریکا و همدست رژیم صهیونیستی در شمال آفریقا و بیداری اسلامی در کشورهای منطقه را فرصتی بزرگ بشماریم. ما میتوانیم به ارتقاء «بهره‌وری سیاسی جنبش عدم تعهد» در مدیریت جهانی بیندیشیم؛ میتوانیم برای تحول در این مدیریت، سندی تاریخی تهیه کنیم و ابزارهای اجرائی آن را فراهم نمائیم؛ میتوانیم حرکت به سمت همکاریهای مؤثر اقتصادی را طراحی و الگوهای ارتباط فرهنگی میان خود را تعریف کنیم.

ما با زورآزمائی چند دولت و چند قدرت استکباری مواجه‌ایم. اینها یک سیاهی‌لشکر هم پشت سرشان دارند، که آنها هم با ما مخالفند؛ اما آنها موجودیتی از خودشان ندارند، توانی ندارند. اگر دست حمایت قدرتی مثل آمریکا از روی سرشان برداشته شود، صفرند؛ در معادلات جهانی و بین‌المللی به حساب نمی‌آیند؛ لیکن حالا به عنوان سیاهی‌لشکر، پشت سر آمریکا و پشت سر رژیم صهیونیستی و شبکه‌ی صهیونیسم دنیا دارند حرکت میکنند. این یک واقعیتی است، این در مقابل ماست، این از اول انقلاب شکل گرفته؛ کم هم نشده و افزایش هم پیدا کرده. البته در بزرگنمائیِ این واقعیت هم همه همدستند؛ این جزو همان لغزشگاه‌هاست. سعی میکنند این واقعیت را هرچه بزرگتر و شدیدتر و سخت‌تر و تلخ‌تر نشان بدهند. ما این را قبول داریم که در مقابل ما فشار هست، تحریم هست، توانائی‌های اقتصادی، توانائی‌های سیاسی، امنیتی و امثال اینها و بخصوص رسانه‌ای پشت سر این حرکت وجود دارد؛ این یک واقعیت است.
واقعیت دیگری که در کنار این واقعیت باید دیده شود، این است که وانمود میشود این زورآزمائی به خاطر مثلاً مسئله‌ی هسته‌ای یا مسئله‌ی حقوق بشر است؛ و این دروغ است. دروغ بودن این ادعا، یکی از واقعیتهاست. نه اینکه ما بگوئیم این واقعیت است؛ امروز در دنیا کسی نیست که باور کند آمریکا دنبال حقوق بشر است، دنبال حقوق ملتهاست؛ یا رژیم صهیونیستیِ نسل‌کش و کودک‌کش دنبال اجرای دموکراسی در کشورهای دنیاست. پرونده‌ی آمریکا، پرونده‌ی رژیم صهیونیستی، پرونده‌ی همین چند قدرت که در مقابل جمهوری اسلامی قرار دارند، از لحاظ مسئله‌ی حقوق بشر و طرفداری از حقوق ملتها و حقوق انسانها، پرونده‌ی بسیار سیاهی است. شصت سال نسل‌کشی در فلسطین، نقض حقوق بشر نیست؟ دادن سلاح اتمی به دولت غاصب صهیونیستی، نقض صلح جهانی نیست؟ اینهائی که این کارها را کردند، میتوانند مدعی دفاع از صلح جهانی باشند؟ دادن سلاح شیمیائی به کسی مثل صدام، نقض حقوق بشر نیست؟ کارهائی از قبیل آنچه که در ابوغریب و گوانتانامو و افغانستان و عراق و نقاط دیگری از دنیا به وسیله‌ی آمریکائی‌ها، به وسیله‌ی غربی‌ها، به وسیله‌ی انگلیس اتفاق افتاده است، جائی برای ادعای دفاع از حقوق بشر باقی میگذارد؟ بنابراین اینکه اینها میگویند مقابله‌ی ما با جمهوری اسلامی برای حقوق بشر است، دروغ است؛ این هم که میگویند مقابله‌ی با جمهوری اسلامی برای سلاح هسته‌ای است، دروغ است؛ این را ما اول با حدس بیان میکردیم، بعد در مذاکرات و مبادلات بین‌المللی برای ما روشن شد که آنها میدانند جمهوری اسلامی دنبال سلاح هسته‌ای نیست؛ این را باور کردند و قبول دارند، و واقعیت هم همین است؛ در عین حال مسئله‌ی سلاح هسته‌ای را مطرح میکنند. پس ادعای اینکه این فشارها، این تحریمها، این محاصره‌ها، این دشمنی‌ها و خصومتها به خاطر مسئله‌ی سلاح هسته‌ای و مسئله‌ی توان هسته‌ای است، یک دروغ است؛ این دروغ بودن هم یک واقعیت است.

یک مطلب اساسی، در مورد نگاه اسلام به جنس زن است. این نگاه، درست نقطه‌ی مقابل نگاهی است که فرهنگ غربی به جنس زن دارد. نگاه فرهنگ غربی به زن یک نگاه اهانت‌آمیز است. اسم آن را آزادی میگذارند، لکن در حقیقت آزادی نیست. غربی‌ها در طول دو سه قرن اخیر، بر روی همه‌ی جنایات خود نامهای زیبا گذاشتند. اگر قتل کردند، اگر غارت کردند، اگر به بردگی کشیدند، اگر ثروتهای ملتها را مصادره کردند، اگر جنگهای تحمیلی میان ملتها به وجود آوردند و دیگر جنایاتی که کردند، بر روی همه‌ی اینها نامهای خوش‌ظاهر و فریبنده گذاشتند؛ نام آزادی‌طلبی، نام حقوق بشر، نام دموکراسی و امثال اینها. نام آزادی بر آنچه که جهتگیری فرهنگ غربی نسبت به زنان است، یک نام دروغین است؛ این، آزادی نیست. اساس فرهنگ غرب این است که زن را به عنوان یک کالا، به عنوان یک وسیله‌ی تمتع برای مرد در جامعه عرضه بکند. تشویق و تحریص بر عریان‌گرائی به این جهت است. در غرب، زن‌آزاری در طول صد سال و دویست سال گذشته افزایش پیدا کرده است، کاهش پیدا نکرده است. آزادی جنسی و بی بند و باری جنسی در غرب موجب نشده است که دیگ شهوتِ بشری که غریزی و طبیعی است، از جوشش بیفتد. قبلا این جور تبلیغ میکردند، میگفتند بگذارید زن و مرد در جامعه روابط آزاد داشته باشند تا حرص شهوت جنسی کم بشود؛ عملاً معلوم شد که قضیه بعکس است. هر چه آزادی روابط زن و مرد در جامعه بیشتر بشود، با وضعی که به وجود آوردند، حرص شهوانی بشر بیشتر میشود. امروز غربی‌ها خجالت نمیکشند و مسئله‌ی همجنس‌بازی را به عنوان یک ارزش مطرح میکنند. انسانِ با کرامت، عرق شرم بر پیشانی‌اش مینشیند، اما آنها خجالت نمیکشند. نگاه غرب به زن، نگاهی است منحط، ناقص، گمراه‌کننده و غلط. نگاه اسلام به زن، نگاهی است عزت‌بخش، کرامت‌بخش، رشدآفرین، استقلال‌دهنده‌ی به هویت و شخصیت زن؛ این ادعای ماست. ما این ادعا را با محکمترین ادله میتوانیم اثبات کنیم.

كشورهای غربی مدعی حقوق بشر و دموكراسی حتی از دادن سلاح‌های شیمیایی به رژیم بعث عراق دریغ نكردند تا شاید بتوانند نظام اسلامی و مردم ایران را به زانو درآورند.

اینکه گفته بشود ما مردم‌سالاری را از غربی‌ها یاد گرفتیم، خطاست. صورت ظاهر، یکی است؛ اما مردم‌سالاری ما ریشه در یک معرفت دینی دیگر و یک جهان‌بینی دیگری دارد، تا آنچه که آنها میگویند. ما برای انسانها کرامت قائلیم، برای رأی آنها ارزش قائلیم و حضور آنها را وسیله‌ای میدانیم برای اینکه اهداف الهی تحقق پیدا کند و بدون آن امکان‌پذیر نیست.
غربی‌ها جور دیگری عمل میکنند. البته هم ما چهارچوبهائی داریم، هم آنها؛ آنها چهارچوبهاشان ظالمانه است. در یک کشوری کسی به افسانه‌ی هولوکاست اعتراض میکند، میگوید من قبول ندارم؛ او را زندان می‌اندازند، محکومش میکنند که چرا یک حادثه‌ی پنداریِ تاریخی را انکار میکنی! حالا گیرم پنداری هم نباشد - واقعی باشد - خیلی خوب، انکار یک حادثه‌ی واقعیِ تاریخی مگر جرم است؟ اگر برای کسی روشن نشد، ثابت نشد و او انکار کرد یا حتّی در آن تردید کرد، او را بیندازند زندان! الان در کشورهای مدعی تمدن در اروپا قضیه این است: اگر کسی اعتراض کند، تردید کند، قبول نداشته باشد، دادگاه‌ها محکومش میکنند؛ آن وقت به پیغمبر اعظم، به این انسان برجسته‌ی همه‌ی تاریخ، صریحاً اهانت میکنند، مقدسات یک میلیارد و نیم مسلمان را مورد توهین قرار میدهند، کسی حق ندارد به این اعتراض کند که چرا شما این کار را کردید! ببینید این چه چهارچوبهای غلط و مفتضحی است. چهارچوب آنها این است. اگر کسی در آنجا با حجاب ظاهر بشود - در دانشگاه یا در محیط کار - مجرم است! این چهارچوب است دیگر، منتها چهارچوبهای غلط و معوج، برخلاف فطرت انسان، برخلاف فهم درست انسان. چهارچوبهای ما چهارچوبهای الهی است: ما با فساد مخالفیم، با فحشا مخالفیم، با انواع و اقسام انحرافات بشری مخالفیم، برابر آنچه که شریعت و دین به ما می‌آموزد. ما معتقدیم بایستی در مقابل این انحرافها ایستاد، راه‌های زندگی را باید از اسلام و قرآن و الهام الهی و وحی الهی گرفت. این چهارچوب ماست. این شد مردم‌سالاری دینی. این الگوی ماست.

گروه اول، بازندگان اصلی در مصر و تونس و سایر نهضتها بوده و خواهند بود. مشروعیت و اینک موجودیت قطب سرمایه‌داری و الگوی لیبرال دموکراسی غرب، حتّی در خود اروپا و آمریکا نیز با خطر اضمحلال روبه‌رو شده و در شرائطی شبیه شرائط بلوک شرق کمونیستی در دهه 80 میلادی قرار گرفته‌اند. فروپاشی اخلاقی و اجتماعی، بحرانهای بی‌سابقه‌ی اقتصادی، شکستهای بزرگ نظامی در عراق و افغانستان و لبنان و غزه، سقوط یا تزلزل اکثر دیکتاتورهای وابسته و دست‌نشانده‌ی آنان در کشورهای مسلمان و عربی و بویژه از دست دادن مصر، به خطر افتادن رژیم صهیونیستی از شمال و غرب و از درون به نحوی بی‌سابقه، افشاء شدن ماهیت وابسته‌ی سازمانهای بین‌المللی و برخوردهای گزینشی و سیاسی با مسئله‌ی دموکراسی و حقوق بشر، تناقض‌گوئی و پریشان‌گوئی در موضعگیری دوگانه در برابر مسائل لیبی، مصر، بحرین، یمن و ...
اینها دسته‌ی اول را در بحران اعتماد جهانی و بحران تصمیم‌گیری عمیقی فرو برده است و اینک بزرگترین هدفشان پس از ناتوانی از مهار و سرکوب ملتها، تلاش در جهت تسلط بر اتاق فرمان انقلابها و نفوذ به درون احزاب مؤثر، حفظ حداکثری ساختارهای قبلی رژیمهای فاسد و اکتفاء به رفرمهای سطحی و نمایشی، بازسازی نیروهای بومیِ خود در کشورهای انقلاب کرده، تطمیع، تهدید و احتمالاً در آینده، ترور و یا تلاش برای خریدن برخی افراد و گروهها در جهت متوقف ساختن یا ارتجاع در انقلابها و سرد کردن، مأیوس کردن یا درگیر کردن مردم با مسائل فرعی و با یکدیگر، دامن زدن به تضادهای قومی و قبیله‌ای یا مذهبی و یا حزبی، جعل شعارهای انحرافی در جهت تغییر ماهیت جنبشها، کنترل مستقیم یا غیرمستقیم بر ذهن و زبان انقلابیون و کشاندن آنان به درون بازی‌های سیاسی و یا تفرقه‌اندازی میان آنان و از طریق آنان، میان گروههای مردمی، تلاش برای سازش پشت پرده با برخی خواص با وعده‌هائی دروغ همچون کمک مالی و... و ده‌ها ترفند دیگر است که به نمونه‌هائی از آنها در کنگره‌ی بین‌المللی بیداری اسلامی در تهران قبلاً اشاره کردم.

اگر چنانچه نامزدها به مراکز ثروت و قدرت متصل شوند، کار خراب میشود؛ همچنان که امروز در به‌اصطلاح دموکراسی‌های دنیا، در آمریکا و غیر آمریکا این رسم هست؛ کمپانی‌ها و پولدارها به نامزد انتخابات در ریاست جمهوری یا در انتخابات کنگره پول میدهند، ولی او در مقابل آنها متعهد است. آن رئیس جمهوری که با پول دستگاه‌های گوناگون و مراکز ثروت سر کار بیاید، در مقابل آنها متعهد است. آن نماینده‌ی مجلسی که با پول فلان شرکت و فلان کمپانی و فلان ارباب و فلان پولدار توی مجلس بیاید، مجبور است آنجائی که آنها لازم میدانند، قانون جعل کند، قانون بردارد، توسعه و تضییق در قانون بکند.

مفهوم عدالت، مفهوم آزادی، مفهوم تکریم انسان - با معانی اسلامیِ خودش مورد نظر ماست، نه با معانی غربی خودش. آزادی در منطق اسلامی معنائی دارد، غیر از آن معنائی که آزادی در منطق غرب دارد. تکریم انسان، احترام به انسان، ارزش دادن به انسانیتِ انسان در مفهوم اسلامی مغایر است با این مفهوم در معنای غربی و تلقی غربی. یکی از مشکلات ما در طول این سالها این بوده که افرادی آمده‌اند مفاهیم اسلامی را با مفاهیم غربی ترجمه کرده‌اند، حرفهای غربی‌ها را تکرار کرده‌اند، دنبال تحقق آنها بودند؛ در حالی که انقلاب اسلامی برای این نیست. آزادی غربی در زمینه‌ی اقتصاد، همین مطالبی است که می‌بینید؛ همین «اقتصاد آدام اسمیتی» و رسیدن به این وضع دیکتاتوری اقتصادی موجود دنیا، که الان دارد انحلال و فروریختگی خودش را بتدریج نشان میدهد. مراد ما از آزادی که این نیست. آزادی انسانی به معنای آزادی اخلاقیِ بی‌بندوباریِ فرهنگیِ غربی نیست. ما نباید برای اینکه خودمان را در چشم غربی‌ها شیرین کنیم، دم از حرفی بزنیم که آنها میزنند؛ که حرفِ غلط است، باطل است و امروز دارد بطلان خودش را نشان میدهد. ما از احترام به انسان، احترام به زن حرف میزنیم؛ این نبایستی اشتباه بشود با آنچه که در غرب در زیر این مفاهیم ترجمه میشود و گفته میشود و بیان میشود. مفاهیم اسلامی مورد نظر است؛ عدالت با معنای اسلامی خود، آزادی با معنای اسلامی خود، کرامت انسان با معنای اسلامی خود؛ که اینها همه در اسلام روشن است، مبیّن است. غربی‌ها هم برای خودشان یک حرفهائی دارند. در این زمینه‌ها، در این ارزشگذاری، راه آنها، راه کج و منحرفی است.
البته در عمل - این را همه بدانند؛ البته شما میدانید - غربی‌ها به همان مفاهیمِ مورد ادعای خودشان هم هرگز عمل نکردند. یعنی سررشته‌داران، سردمداران و قدرتمندان غربی هرگز پای همان عدالتی که گفتند، پای همان آزادی‌ای که گفتند، نایستادند؛ اینها را به عنوان یک تابلو مطرح کردند و زیر این تابلو هر کار خواستند، کردند. فرض بفرمائید به افغانستان حمله میکنند، زیر تابلوی ایجاد دموکراسی، اما باطن قضیه این نیست؛ باطن قضیه این است که آمریکا یا ناتو به افغانستان احتیاج دارد، برای اینکه آنجا یک پایگاه ثابت بسازد، از آن پایگاه چین را بپاید، هند را بپاید، ایران را بپاید، آسیای جنوب غربی را بپاید.
عراق را با عنوان مبارزه‌ی با سلاح اتمی مورد تهاجم قرار میدهند، اما باطن قضیه این نیست. البته بعد آمدند داستانسرائی کردند و گفتند بله، گشتیم، پیدا نکردیم؛ اشتباه کرده بودیم! اینجوری نیست. مگر میشود کسی به خاطر یک گزارش غلط و اشتباه و تأیید نشده، این همه خرج، هزینه‌ی انسانی، هزینه‌ی مالی بر خودش هموار کند و به عراق حمله کند؟ هدف از حمله‌ی به عراق، مبارزه‌ی با سلاح شیمیائی نبود؛ بلکه تسلط بر یک کشور ثروتمندِ نفت‌خیز در همسایگی جمهوری اسلامی، و تسلط بر دنیای عرب، و حمایت از اسرائیل، و تکمیل زنجیره‌ی استکبار در این منطقه بود.
همین حالا نیروهای ناتو مرتباً به لیبی حمله‌ی هوائی میکنند. الان چند ماه است که این حملات هوائی بدون هیچگونه مجوز واقعی، انسانی، قانونی و بین‌المللی ادامه دارد؛ حرفشان این است که میخواهیم قذافی را بزنیم! قضیه این نیست. مسئله، جاده صاف کردن برای شرکتهای نفتی است. لیبی یک منطقه‌ای است که هم مشرف به مصر است، هم مشرف به تونس است، هم مشرف به سودان است، هم مشرف به الجزائر است، کنار مدیترانه است، یک قدمی اروپاست. اینها میخواهند اینجا یک مرکزی داشته باشند، بتوانند بر این منطقه حکومت کنند؛ اسمش را میگذارند مبارزه‌ی با قذافی! در حالی که قضیه این نیست. یعنی غرب همین مفاهیم و اهدافی را هم که خودش ادعا میکرد، غالباً پوششی قرار داد برای مقاصد شیطانی. بنابراین اگر ما میگوئیم عدالت، اگر ما میگوئیم آزادی، مقصودمان همان حرفهائی نیست که آنها میگویند؛ همان دموکراسیِ دروغین. من با قاطعیت عرض میکنم؛ دموکراسی‌ای که امروز در غرب رائج است - حالا یک جاهائی استثناء است - عمدتاً این دموکراسی دروغین است؛ واقعی نیست.

این چیزی که به عنوان «جنبش وال استریت»، مردم آمریکا را به هیجان آورده، مهم است. سعی کردند این را کوچک نشان بدهند، الان هم سعی میکنند کوچک نشان بدهند. همین آقایانی که مدعی هستند آزادی بیان لازم است و طرفدار آزادی بیانند، تا دو سه هفته از شروع این جنبش، از همه‌ی روزنامه‌های مهم آمریکا، فقط یک روزنامه خبر این حرکت را منتشر کرد؛ بقیه به سکوت برگزار کردند! اینهائی که اگر در گوشه‌ای از دنیا - آنجائی که با سیاستهای اینها مخالف است - یک چیز کوچکی اتفاق بیفتد، صد برابر آن را بزرگ میکنند، یک حرکت به این عظمت را بکلی مورد سکوت قرار دادند؛ مسکوت گذاشتند. ولی خب، بالاخره دیدند چاره‌ای نیست. خود همان کسانی که آنجا جمعند - این چندین هزار نفری که در نیویورک در وال استریت جمع شده‌اند - و اشباه آنها در شهرهای دیگر و ایالات دیگر آمریکا، آنها را مجبور کردند؛ لذا حالا به این حادثه اقرار میکنند. البته میخواهند موج‌سواری کنند؛ اما قضیه، قضیه‌ی مهمی است.

یک مسئله این است که فساد رژیم سرمایه‌داری برای آن مردم، محسوس و عینی شده است. ممکن است این حرکت را سرکوب کنند، اما نمیتوانند ریشه‌های این حرکت را از بین ببرند؛ بالاخره یک روزی این حرکت آنچنان خواهد بالید که نظام سرمایه‌داری آمریکا و غرب را بکلی به زمین خواهد زد. رژیم فاسد سرمایه‌داری نه فقط به مردم کشورهای افغانستان و عراق و بقیه‌ی جاها رحم نمیکند، بلکه به مردمِ خودش هم رحم نمیکند. مردم در این اجتماعات و تظاهرات چندین هزار نفری نیویورک یک تابلوئی بلند کردند که رویش نوشته بود: «ما 99 درصدیم». یعنی 99 درصد ملت آمریکا - اکثریت ملت آمریکا - محکومِ یک درصدند. جنگ عراق و افغانستان را آن یک درصد راه می‌اندازد، اما کشته و غرامتش را آن 99 درصد میدهد. این آن چیزی است که مردم را بیدار کرده، وادار به اعتراض کرده. البته شیوه‌های تبلیغاتی و جنگ روانی مسئولان آمریکائی و سازمان سیا و دیگران، شیوه‌های بسیار قهار و جباری است؛ ممکن است بر اینها فائق بیایند؛ اما بالاخره حقیقت قضیه روشن شد و بیشتر روشن خواهد شد. با این همه ادعا، رژیم سرمایه‌داری این است؛ لیبرال دموکراسی غرب این است.

حمایت از اسرائیل را همین یک درصد میکنند. مردم آمریکا انگیزه و علاقه‌ای به حمایت از اسرائیل ندارند، که پول بدهند، مالیات بدهند، خرج کنند، برای اینکه بتوانند غده‌ی سرطانی اسرائیل، دولت جعلی اسرائیل را در یک منطقه‌ای سر پا نگه دارند. بعد هم نوع برخوردشان؛ آن از کتمان و مسکوت نگهداشتن، بعد هم شدت عمل؛ هم در آنجا، هم در بعضی کشورهای اروپائی. در انگلیس آنچنان شدت عملی به خرج دادند که ده یکِ آن را انسان در کشورهای عقب‌افتاده‌ای که نظامهای دیکتاتوری با مردم برخورد میکنند، مشاهده نمیکند. اینها آن وقت مدعی طرفداری از حقوق بشر، مدعی آزادی بیان، مدعی آزادی اجتماعات، مدعی همه‌ی مردم دنیایند. آن کسانی که توصیه میکردند ما روشهای نظام سرمایه داری را دنبال کنیم، آنها را یاد بگیریم، آنها را عمل کنیم، به این واقعیتها نگاه کنند، ببینند که نظام سرمایه‌داری چیست؛ بن‌بست کامل. امروز نظام سرمایه‌داری در یک بن‌بست کامل است. ممکن است نتائج این بن‌بست سالها بعد به نتائج نهائی برسد، اما بحران غرب به طور کامل شروع شده.

مردم بحرین هم در مظلومیت مطلق به سر میبرند. در آنجا هم به عنوان اینکه اینها شیعه هستند، میخواهند حرکت را حرکت طائفی و مذهبی معرفی کنند؛ در حالی که قضیه این نیست. البته مردم بحرین شیعه‌اند، در طول تاریخ شیعه بودند، اکثریت شیعه‌اند؛ اما مسئله، مسئله‌ی شیعه و سنی نیست؛ مسئله این است که این ملت، مظلوم است؛ از حقوق اولیه‌ی یک شهروند در کشور خود، در خاک خود، در سرزمین خود محروم است. حق خود را مطالبه میکند، حق رأی دادن خود را مطالبه میکند؛ میگوید بتوانم رأی بدهم، بتوانم در تشکیل دولت و حکومت نقش ایفاء کنم؛ این که جرم نیست؛ این یک حق مشروع است. آن وقت آمریکائی‌های دروغگوی ریاکار و خدعه‌گر که ادعای حقوق بشر و ادعای دموکراسی میکنند، در قضیه‌ی بحرین اینجور علیه مردم وارد میدان میشوند. البته انکار میکنند، میگویند ما نیستیم، سعودی‌ها هستند؛ اما سعودی‌ها بدون چراغ سبز آمریکا نمیتوانستند وارد بحرین شوند و اینجور حوادث تلخ و خونبار را در بحرین به وجود بیاورند. لذا آمریکائی‌ها هم مسئولند.

دشمن را بشناسید. به ظواهر دشمن فریب نخورید. مادیگری، گرایش مادی، تفکر مادی، تمدن مادی، دشمن بشریت و دشمن شماست. دنیای غرب از دو سه قرن قبل از این به دانش برتر و فناوری برتر دست یافت و سوراخ دعای ثروت و انباشت ثروت را پیدا کرد. مکتبهای اجتماعی گوناگونی پدید آمد، تفکرات فلسفیِ اجتماعی گوناگونی پدید آمد - لیبرالیسم مبتنی بر تفکر اومانیستی، فکر دموکراسی و امثال اینها - هدف اینها یا هدف آن کسانی که دنبال این افکار رفتند، این بود که بتوانند بشر را به آسایش، به آرامش و به رفاه برسانند؛ لیکن آنچه در واقع تحقق پیدا کرد، عکس اینها بود. بشر در سایه‌ی تفکر اومانیستی و در جهت نظامهای انسانگرا نه فقط به انسانیت دست نیافت، به آسایش دست نیافت، بلکه بیشترین جنگها، بیشترین کشتارها، بدترین قساوتها، زشت‌ترین رفتارهای انسان با انسان در این دوره به وجود آمد.

اروپائی‌ها همان وقت هم ادعای تمدن میکردند، اما رفتارشان از وحشی‌ترین قبائل در حملات گوناگون قبیله‌ای وحشیانه‌تر بوده. اینهائی که عرض میکنم، شعار نیست؛ اینها هر کدامش سند، مدرک و تعبیرات دقیق دارد که چه کار میکردند؛ که الان مجال توضیح نیست. اگر من گوشه‌ای از آنها را میگفتم، میفهمیدید که در آسیای شرقی، در آفریقا و در نقاط دیگر، به وسیله‌ی همین اروپائی‌ها و غربی‌ها و با ابزار علمِ آنها چه اتفاقی افتاده است. چون هدف، ثروت بود، بنابراین اخلاقی وجود نداشت، مذهبی وجود نداشت، خدائی وجود نداشت.

ما این علم را نمیخواهیم. این علم، آن وقتی که رشد پیدا میکند و به منتها درجه میرسد، میشود مثل این چیزی که امروز کشورهای غربی دارند؛ میشود بمب اتم، میشود این همه ظلم و ستم، میشود نابودی دموکراسی در مدعی‌ترین کشور دنیا از لحاظ دموکراسی - یعنی آمریکا - میشود اختلاف طبقاتی روزافزون و شکاف طبقاتی؛ میلیونها کارتن‌خواب، میلیونها زیر خط فقر در یک کشور ثروتمند و پیشرفته. این علم فایده‌ای ندارد. ما دنبال این علم نیستیم. نه تعلیمات انبیاء، نه تعلیمات اسلام، نه وجدان انسانی، ما را به این طریق سوق نمیدهد؛ هیچ شوقی در انسان نمی‌آفریند.

بزرگترین ناقض دموکراسی، خود اینهایند. در بسیاری از جاها نتائج مردم‌سالاری‌ها و انتخابات مردمیِ واضح را آمریکائی‌ها به هم زدند. یک نمونه‌اش غزه است - حکومت حماس - نمونه‌های قبلی هم در جاهای دیگر دارد که من نمیخواهم اسم بیاورم. بدترین‌ها خودشان هستند.

در زمینه‌های سیاسی - همان طور که بعضی از دوستان اشاره کردند - ما دوران استثنائی‌ای را میگذرانیم برادران، خواهران! ما دوران حرکت از یک گذرگاه دشوار را داریم میگذرانیم. البته ملت ما از این گذرگاه خواهد گذشت و به نقطه‌ی امن و امان و سلامت خواهد رسید؛ اما الان در حال یک حرکت عظیمیم؛ شما نمی‌بینید؟ بزرگترین قدرت اقتصادی و نظامی و سیاسی و علمی دنیا دارد با ما دشمنی صریح و علنی میکند؛ این خیلی مهم است، این خیلی معنادار است. یک ملت مگر از خودش چه نشان داده که قدرتهائی که اینجور برای خودشان داعیه قائلند - کشورهائی که اصلاً حاضر نیستند کشورهای غیر از خودشان را به حساب بیاورند - اینجور صریح توی میدان می‌آیند و با این ملت مبارزه میکنند؟ البته اینها حرفهای قشنگی میزنند - حرف از دموکراسی، حرف از حقوق بشر، حرف از همکاری ملتها - ولی کدام هوشمندی است در دنیا که نداند اینها دروغ میگویند، آن هم دروغی فضاحتبار؟

امیرالمؤمنین اهل بصیرت دادن است. امروز ما به این بصیرت احتیاج داریم. امروز دشمنان دنیای اسلام، دشمنان وحدت اسلام، با ابزارهای دین وارد میشوند، با ابزارهای اخلاق وارد میشوند؛ باید هشیار بود. آنجائی که میخواهند افکار عمومی مردم غیرمسلمان را فریب بدهند، نام حقوق بشر را می‌آورند، نام دموکراسی را می‌آورند؛ آنجائی که میخواهند افکار عمومی دنیای اسلام را فریب بدهند، نام قرآن را می‌آورند، نام اسلام را می‌آورند؛ در حالی که نه به اسلام و قرآن اعتقادی دارند، نه به حقوق بشر اعتقادی دارند. این را امت اسلامی باید بداند. ملت ایران در طول این سی سال، سی و یک سال اینها را آزموده است؛ امروز هم باید بدانیم، همه‌ی ما باید بدانیم.

امام را صریح باید آورد وسط میدان. مواضعش بر علیه استکبار، مواضعش بر علیه ارتجاع، مواضعش بر علیه لیبرال دموکراسی غرب، مواضعش بر علیه منافقان و دورویان را باید صریح گذاشت. کسانی که تحت تأثیر آن شخصیت عظیم قرار گرفتند، این مواضع را دیدند و تسلیم شدند. نمی‏شود به خاطر اینکه زید و عمرو از امام خوششان بیاید، ما مواضع امام را پنهان کنیم یا پوشیده کنیم یا آن چیزهائی که به نظرمان تند می‏آید، کم‏رنگ کنیم. عده‏ای در یک دورانی- که ما آن دوران را به یاد داریم؛ دوران جوانی‏های ما- برای اینکه اسلام علاقه‏مندان و طرف‏دارانی پیدا کند، بعضی از احکام اسلام را کم‏رنگ می‏کردند، ندیده می‏گرفتند؛ حکم قصاص را، حکم جهاد را، حکم حجاب را انکار و پنهان می‏کردند، می‏گفتند این‏ها از اسلام نیست، قصاص از اسلام نیست، جهاد از اسلام نیست، برای اینکه فلان مستشرق یا فلان دشمن مبانی اسلامی از اسلام خوشش بیاید! این غلط است. اسلام را با کلیتش بایستی بیان کرد.

امروز آمریکا و غرب در قضیه‏ی فلسطین و در بسیاری از قضایای دیگر صریحاً دارند دروغ می‏گویند؛ صریحاً دروغ می‏گویند. فاجعه‏ی عظیمی مثل فاجعه‏ی غزه را در جنگ 22 روزه وارونه وانمود می‏کنند. باید به این توجه کنیم. این را می‏خواهم یادآوری کنم. امروز غزه و فلسطین عرصه‏ی رسوائی غرب است. غرب با ادعای حقوق بشر بزرگ‏ترین و فجیع‏ترین نقض حقوق بشر را در غزه ندیده گرفته. تا روزهای متمادی غربی‏ها در سال گذشته یک‏کلمه حرف به نفع مردم غزه و در دفاع از آن‏ها نزدند. روزهای متمادی پشت سر هم می‏گذشت، ما هی گوشمان بود ببینیم آیا از اروپا- از آمریکا که هیچ- از سازمانهای حقوق بشر، از سازمانهای به اصطلاح مدافع آزادی، یک‏کلمه حرف به نفع مردم غزه صادر می‏شود؟ نمی‏شد. بعد از آنی که سر و صدای مردم بلند شد، مردم در کشورهای مختلف سر و صدا کردند، راه‏پیمائی کردند، تظاهرات کردند، حرف زدند، رسوائی بالا گرفت، شروع کردند به حرف زدن؛ فقط حرف! غرب هیچ‏گونه حمایتی از مردم غزه نکرد؛ در مقابل یک چنین فاجعه‏ی عظیمی که جلوی چشم همه داشت اتفاق می‏افتاد. تا امروز هم باز غرب در همان مواضع است. سازمان ملل خودش را رسوا کرد. آمریکا رسوا بود و رسواتر شد. بااینکه این گزارش گلدستون در آمده است و همه از او مطلع شدند. امروز بایستی سران جانی و مجرم رژیم صهیونیستی بیایند پای محاکمه و باید مجازات بشوند؛ ولی هیچ خبری نیست، هیچ اقدامی انجام نمی‏گیرد؛ بلکه حمایتها از دولت غاصب و دولت جعلی صهیونیستی بازهم بیشتر می‏شود! این‏ها غرب را رسوا کرد. آمریکا با این دولت جدید و رئیس‏جمهور جدید، ادعا کرد می‏خواهد تغییر به وجود بیاید. شعار تغییر برای این بود که بی‏آبروئی و بدنامی آمریکا در این منطقه‏ی اسلامی، یک مقداری بلکه ترمیم بشود؛ اما نتوانستند ترمیم کنند و بدانند که تا آخر نخواهند توانست ترمیم کنند؛ چون دروغ می‏گویند؛ چون صریحاً به مردم دارند دروغ می‏گویند. آن‏ها در خیلی از قضایا دروغ می‏گویند. حالا ما که در جمهوری اسلامی هستیم، دائماً داریم دروغهای این‏ها را می‏بینیم و می‏شنویم. واژگونه کردن حقایق و وارونه نشان دادن واقعیات، سی سال است که جلوی چشم ماست و ما به این عادت کردیم؛ لکن دنیا قضاوت خواهد کرد، تاریخ قضاوت خواهد کرد. امروز تمدن غرب- من به شما عرض بکنم- در مقابل قضیه‏ی فلسطین به چالش کشیده شده. امروز دعوی لیبرال دمکراسی غرب زیر سؤال رفته. یعنی شما در فلسطین به خاطر مقاومتتان، یک ادعای چند صدساله‏ی غرب را، که به وسیله او به دنیا تحکم می‏کرد، به زیر کشیدید و این ادعا را باطل کردید. مقاومت این قدر مهم است و عظیم است؛ این مقاومتی که شما دارید انجام می‏دهید.

آمریکا از دمکراسی حرف زد، از اعتبار رأی ملتها حرف زد؛ اما در فلسطین، آراء مردم که یک دولتی را انتخاب کرده بودند، ندیده گرفت، به هیچ گرفت، اعتنائی به آن نکرد. این چه نتیجه‏ای در ذهن مردم می‏بخشد؟ معلوم است. در مورد حقوق ملت فلسطین، یعنی یک ملتی که ده‏ها سال است از خانه‏ی خود، از میهن خود با یک روش خشونت‏آمیز و خشن و ظالمانه رانده شده است- این را که همه می‏دانند، اینکه تاریخ ناشناخته‏ای نیست، مربوط به شصت سال قبل است. ملت فلسطین با این وضعیت، از حقوق خود محروم، آواره‏ی در کشورهای مختلف- آمریکا نه فقط نسبت به حقوق این‏ها هیچ‏گونه توجهی نکرد، از آن‏ها حمایتی نکرد، بلکه‏ بعکس، از رژیم غاصب صددرصد حمایت کرد، و اگر فلسطینی‏های مظلوم درصدد برآمدند اعتراضی بکنند، آن اعتراض را اخلالگری و کارهای شریرانه معرفی کرد. این چه جور درست خواهد شد؟

دوره‏ی قبل از انقلاب، ایران مرتعی برای چرای بیگانگان بود. نفتِ اینجا، بازار اینجا، محصولات اینجا، نیروی انسانی اینجا، هرچه بود و نبود، مورد استفاده‏ی سلطه‏گران و قدرتمندان بود؛ یک روز انگلیس، یک روز آمریکا و صهیونیستها. بعد که انقلاب شد، مردم آمدند روی کار، منافع آن‏ها قطع شد. طبیعی بود که با این نظام دشمنی کنند، که سی سال است دارند دشمنی می‏کنند. یکی از دشمنی‏ها همین است که این پدیده‏ی باارزشِ تأثیر حضور مردم ونقش‏آفرینی مردم در اداره‏ی کشور و مدیریت کشور را در تبلیغات خودشان نفی کنند یا ندیده بگیرند یا انکار کنند. بارها و بارها در اظهارات صریحشان، در اظهارات کنایه‏آمیزشان، در انتخابات کشورمان خدشه کردند. نه؛ انتخابات کشور ما از انتخابات اکثر این کشورهای مدعی دمکراسی، هم آزادتر است، هم پرشورتر است، هم انگیزه‏ی مردم در این انتخابات بیشتر است. انتخابات پرشور، انتخابات خوب، سالم. دشمن خدشه می‏کند. از دشمن انتظاری هم جز دشمنی نیست؛ چه انتظاری هست؟ بی‏توقعی از دوستان است. بی‏توقعی از کسانی است که جزو این ملتند؛ واقعیات را دارند می‏بینند؛ می‏بینند که این انتخابات چگونه سالم و متقن انجام می‏گیرد، در عین حال، همان حرفی را که دشمن می‏زند، این‏ها هم می‏زنند! من انتظارم این است: کسانی که با ملت ایرانند، جزو ملت ایرانند، توقع دارند ملت ایران به آن‏ها توجه کنند، این‏ها دیگر علیه ملت ایران حرف نزنند و انتخابات ملت ایران را زیر سؤال نبرند. مرتب تکرار نکنند که آقا این انتخابات سالم نیست؛ انتخابات، انتخابات نیست. چرا دروغ می‏گویند؟ چرا بی‏انصافی می‏کنند؟ چرا خلاف واقع می‏گویند؟ چرا این همه زحماتی را که این ملت و مسئولین در طول این سالهای متمادی متحمل شدند، ندیده می‏گیرند؟ چرا؟ چرا ناسپاسی می‏کنند؟

حضار محترم! شما که در این گردهمائی حضور یافته اید، در مسئله‌ی فلسطین صاحبنظر و اندیشه‌ورید. وظیفه‌ی تاریخی امروز ما تکرار سخنان و تئوریهای ناتوانِ گذشته نیست، بلکه ارائه‌ی راهکاری است که فلسطین را از زیر ستم رژیم صهیونیستی آزاد کند. پیشنهاد ما یک راهکار کاملاً منطبق بر مردمسالاری است که میتواند منطق مشترک همه‌ی افکار جهانی باشد. آن پیشنهاد این است که همه‌ی صاحبان حق در سرزمین فلسطین اعم از مسلمان و مسیحی و یهودی در یک همه‌پرسی، ساختار نظام خود را انتخاب کنند و همه‌ی فلسطینی هائی که سالها مشقت‌آوارگی را تحمل کرده اند نیز در این همه‌‌پرسی شرکت کنند.

دنیای غرب باید بداند که نپذیرفتن این راه حل نشانه‌ی پایبند نبودن به دموکراسی است که پیوسته از آن دم میزنند و این آزمون افشاگر دیگری بر علیه آنان خواهد شد. آزمون قبلی آنان نیز در فلسطین بود که نتیجه‌ی انتخابات کرانه‌ی باختری و غزه را که روی کارآمدن دولت حماس بود نخواستند بپذیرند. کسانی که دموکراسی را تا جائی می پذیرند که نتائج آن مطلوب آنان باشد، جنگ‌طلب و ماجراجویند و اگر از صلح دم میزنند جز دروغ و فریب نیست.

شورای امنیت، یک روز اشغال فلسطین به وسیله‌ی گروههای تروریست جرّار را سریعاً به رسمیت شناخت و نقشی اساسی را در پیدایش و تداوم این ظلم تاریخی بازی کرد، و پس از آن چندین دهه همواره در برابر نسل‌کشی‌ها، آواره‌سازیها، جنایتهای جنگی و انواع جرائم گوناگون دیگر آن رژیم، سکوت رضایت‌آمیز کرد، و حتی هنگامی ‌که مجمع عمومی رأی به نژادپرست‌بودن صهیونیسم داد، نه تنها با آن همراهی نکرد، که در عمل 180 درجه با آن فاصله گرفت. کشورهای زورگوی عالم که برخوردار از عضویت دائم در شورای امنیت‌اند از این مجمع جهانی همچون ابزار استفاده میکنند. نتیجه آنکه نه تنها این شورا به کار امنیت در جهان کمکی نمیکند بلکه هرجا که قرار است مفاهیمی همچون حقوق‌بشر یا دموکراسی و امثال آن، وسیله‌‌ی زیاده‌طلبی و سلطه‌ی بیشتر آنان گردد،‌به کمک ایشان می‌شتابد و بر کارهای نامشروع آنان پوششی از فریب و دروغ می‌افکند.

امروز شعارهای اساسی آمریکا که با او سر ملتها را میبریدند و ذبح میکردند و دولتهای ملی را از اریکه‏ی قدرت به زیر میکشیدند، مفتضح شده؛ مثل شعار حقوق بشر، مثل شعار دموکراسی.

حقوق بشرشان را در زندان‏های ابوغریب و گوانتانامو و زندان‏های متعدد دیگری از این قبیل نشان دادند. حقوق بشرشان را در کشتارهای گوناگون در افغانستان و امروز در پاکستان دارند نشان میدهند. دموکراسی‏خواهی‏هایشان را هم در فلسطین اشغالی نشان میدهند؛ یک دولت مردمی - دولت حماس با انتخابات مردم سر کار آمده - سر کار است، با انواع ملعنتها و خباثتها میخواهند این دولت را زیر فشار قرار بدهند. در عراق دارند نشان میدهند؛ قرارداد امنیتی‏ای را به‏زور میخواهند تحمیل کنند؛ خفه کردند همه را از بس فشار آوردند. حالا که ملت عراق و مسئولین عراق سرشان را بلند کردند، میگویند ما قبول نداریم، دارند فشار می‏آورند و تهدید میکنند؛ درحالی که این دولت کنونی عراق با آراء مردم سر کار آمده. دموکراسی یعنی چه؟ غیر از این است؟! صاحبنظرانشان مکرر در طول این سالهای متمادی اعتراف کرده‏اند، تو گزارشهایشان نوشته‏اند که در خاورمیانه دموکرات‏ترین کشورها، جمهوری اسلامی است. انتخابات دارد؛ رئیس جمهور، نمایندگان مجلس، خود رهبری، نمایندگان مجلس خبرگان رهبری با آراء مردم انتخاب میشوند؛ این را اعتراف میکنند. در عین‏حال با جمهوری اسلامی این جور رفتار میکنند! این شعارهای جمهوری‏خواهی و دموکراسی‏خواهی و حقوق بشر، کهنه‏شده است. حتّی آحاد ملتها هم دیگر این حرفها را باور ندارند، چه برسد به صاحبنظران و زبدگان.

امروز شما نگاه کنید به رفتار زمامداران آمریکا - رئیس جمهور و تیم دورش - ببینید چه جوری حرف میزنند. حرف زدنِ آنها مثل حرف زدن آدمهای روانی است؛ گاهی تهدید میکنند، گاهی دستور ترور میدهند، گاهی تهمت میزنند، گاهی از روی استیصال درخواست کمک میکنند، گاهی ثبات و امنیت یک ملت را آماج خودشان قرار میدهند؛ مثل دیوانه‏ها به این طرف و آن طرف میزنند. رفتار آنها، رفتار سیاستمداران منطقی و عاقل و باتدبیر نیست. البته بخش مهمی از این، انعکاس ناکامیهای آمریکا در مناطق مختلف است: ناکامی در افغانستان، ناکامی در عراق؛ اینها با وعده‏ی دموکراسی و آزادی و حقوق بشر وارد افغانستان و عراق شدند. امروز بعد از گذشت چند سال، وضعیت این دو کشور جوری است که هیچ ملتی آرزو نمیکند چنین وضعیتی داشته باشد؛ ناامنی، عقب‏افتادگی، فقر، تسلط روزافزون قدرتهای استکباری، پنجه انداختن به منافع ملیِ آن کشورها و نادیده گرفتنِ حقوق آن ملتها و البته پشت سرش ناکامیِ کامل در تأمین مقاصدی که اعلام کرده بودند یا مقاصدی که در دل داشتند و اعلام نکرده بودند. این ناکامیها در رفتار سیاستمداران آمریکا منعکس است؛ در اختلافاتشان، در بگومگوهایشان، در تصمیم‏گیریهایشان. این وضع زورگویان عالم است. خوب، در مقابل این زورگوئی چه باید کرد؟ توصیه‏ی امام، ایستادگی است. امروز خوشبختانه، مجموعه‏های گوناگون سیاسیِ کشور ما از وفاداری به خط امام دم میزنند؛ این یک پدیده‏ی مبارکی است. در برخی از دوره‏های گذشته اینجور نبود. بعضی از جریانهای سیاسی از رویگردانی از خط امام صریحاً سخن میگفتند! امروز خوشبختانه مجموعه‏های سیاسی در کشور ما، همه از گرایش به افکار امام و خط امام حرف میزنند. خیلی خوب، یکی از برجسته‏ترین نقاط خط امام که در وصیت‏نامه و در همه‏ی بیانات امام منعکس است، لزوم ایستادگی قاطع در مقابل طمع‏ورزان و مستکبران است.

امروز دشمنان ملت ایران درمانده‌اند در مقابل حرکت این ملت؛ نمیدانند با این ملت چه کنند. من به شما مردم عزیز کازرون و این منطقه و شما جمعیت صمیمی که در اینجا جمع شده‌اید عرض کنم: دشمن نظام جمهوری اسلامی، یعنی شبکه‌ی استکبار جهانی - نه فقط حکومت آمریکا یعنی آن مجموعه‌ی سردمداران قدرت اقتصادی ظالمانه‌ی امروز دنیا که دولتها را می‌آورند و میبرند؛ در همین کشورهائی که به نام دموکراسی معروف شده‌اند، در خود آمریکا و در بعضی از کشورهای دیگر که با شبکه‌ی صهیونیستی پیوند استوار دارند، اینها هستند. دولتهائی که با این شبکه‌ی پرنفوذ و پرقدرتِ مستکبر جهانی در ارتباطند، منافع خودشان را در برابر نهضت اسلامی و بیداری اسلامی در خطر می‌بینند؛ این منافع نامشروع را در تهدید می‌بینند. دشمن، آنهایند. این دشمن از همه‌ی وسائل ممکن برای مواجهه‌ی با این ملت استفاده کرده است و در مانده است. شما ببینید در این سی سال چه کار میتوانستند بکنند که نکردند. هر کاری نکردند، به خاطر این بوده است که در حساب زیان و سود، در حساب فایده و ضرر وقتی محاسبه کردند، دیده‌اند فایده ندارد، برایشان ضرر بیشتری دارد. اگر کاری نکردند، به خاطر این است که محاسبه کرده‌اند، دیده‌اند برایشان مضر است اگر این کار را انجام دهند. والّا هر کاری که توانستند و برایشان مضر نبوده، انجام داده‌اند؛ محاصره‌ی اقتصادی کرده‌اند، حمله‌ی نظامی کرده‌اند، کودتای نظامی در داخل راه انداخته‌اند، در بین جمعیت کشور افراد ضعیف‌النّفسی را گوشه و کنار پیدا کرده‌اند، با خودشان همراه کرده‌اند، تبلیغات با زبان آنها، با نفَس آنها علیه انقلاب انجام داده‌اند، حتّی با کمونیستها در این مملکت ساخته‌اند.

انتخابات یکی از آن عرصه‏های بسیار حساس و تعیین‏کننده است. اگر هر دوره‏ای از این دوره‏های انتخابات را شما ملاحظه کنید، تحلیل کنید، خواهید دید در هرکدام از انتخابات‏های ما- چه انتخابات مجلس، چه انتخابات ریاست جمهوری و بعضی انتخابات‏های دیگر- در هر برهه‏ای سعی‏ گردانندگان تبلیغات خصمانه‏ی استکبار جهانی بر این بوده است که حضور مردم را کم‏رنگ کنند؛ انگیزه‏ی مردم را کم کنند؛ همت آن‏ها را، امید آن‏ها را نسبت به انتخابات از بین ببرند یا کم‏رنگ کنند. البته به توفیق الهی نتوانسته‏اند. این نشان‏دهنده‏ی اهمیت انتخابات است. آن کسانی که دم از دمکراسی و مردم‏سالاری و حقوق مردم و نظامهای مردمی می‏زنند و با این بهانه کشورگشائی می‏کنند، کشتار می‏کنند، فاجعه‏آفرینی می‏کنند، آن‏ها در مقابل مردم‏سالاری ملت ایران درمانده‏اند. این برای آن‏ها یک مشکل حل‏ناشدنی است. نمی‏دانند چه بکنند با این حادثه، چه بگویند. از رژیم کودتائی حمایت می‏کنند، از رژیمهای موروثی حمایت می‏کنند، از کشورهائی که هیچ‏وقت در آن‏ها آراء مردم مرجع نبوده است برای تشکیل حکومت، پشتیبانی می‏کنند، آن وقت در مقابل ملت ایران که این‏جور آزادانه وارد میدان می‏شود و قانون‏گذار را، مجری را و مسئولیتهای اساسی را انتخاب می‏کند، چه می‏توانند بگویند؟ در مقابل چشم مردم دنیا چه کار می‏توانند بکنند؟ ناچارند یا بگویند آزادی نیست یا بگویند مردم شرکت نکردند، یا اگر بتوانند انتخابات را تعطیل کنند؛ کمااینکه در یک برهه‏ای همت آن‏ها به وسیله‏ی بعضی از عناصر فریب‏خورده این بود که انتخابات را بکلی تعطیل کنند، که اصلًا انتخابات انجام نگیرد؛ ولی به فضل خدا نتوانستند این کار را بکنند؛ اما همتشان این بود. این اهمیت انتخابات را نشان می‏دهد.

ما هر سال یک انتخابات داریم راه می‏اندازیم؛ مگر غیر از این است؟ مگر مردم در انتخابات شرکت نمی‏کنند؟ مگر در جاهای دیگر دنیا که ادعای دموکراسی دارند، بیش از این کاری انجام می‏گیرد؟ با این شور و شوق، مردم در انتخابات‏های گوناگون شرکت می‏کنند؛ با رقابت‏هائی که وجود دارد؛ رقابت کامل بین جناحهای مختلف، باز- حالا آنکه می‏گوید، دشمن است- در داخل چرا یک عده‏ای همین‏طور یا صریحاً می‏گویند دموکراسی و مردم‏سالاری نیست، یا صریحاً نمی‏گویند؛ جوری می‏گویند که معنایش همان «نیست» است؟ می‏گویند آقا ما باید برای ایجاد مردم‏سالاری در کشور تلاش کنیم! چیزی که هست. می‏خواهید برای ایجاد آن چیزی که هست، تلاش کنید؟! این‏ها آن چیزهائی است که نقطه‏ی مقابل اعتماد به نفسی است که ملت ما به آن احتیاج دارد و باید آن را داشته باشد.

امروز خلأ بزرگ دنیای لیبرال دموکراسی غرب همین است. کارخانه‏ها را زیاد کردند، چرخهای گردنده را زیاد کردند، دامنه‏ی علم را گسترش دادند؛ اما عدالت اجتماعی را نتوانستند تأمین کنند. اخلاق انسانی به انحطاط کشیده شده؛ این حرفی نیست که من اینجا بگویم. مگر می‏شود در یک تریبون و منبر جهانی، که امروز این حرفها در دنیا منعکس می‏شود، چیزی برخلاف آنچه که احساس مردم آن کشورهاست، بر زبان آورد؛ حرفی است که خودشان می‏زنند.
امروز بحران اخلاقی گریبان‏گیر لیبرال دموکراسی غرب است. امروز بحران جنسی، بحران اقتصادی، بحران اخلاقی، بحران خانوادگی، گرفتاریهای همان کشورهائی است که از لحاظ علمی چشم تاریخ را خیره کردند از پیشرفتهای خودشان. بشر سعادتمندی‏ اش به این نیست که دانش او پیشرفت کند- دانش ابزار سعادت است- سعادت بشر به آسایش فکر است، به آسایش روح است، به زندگی بی‏دغدغه است، به زندگی همراه با امنیت اخلاقی و معنوی و مادی است، به احساس عدالت در جامعه است. این را غرب ندارد؛ نه اینکه ندارد، روز به روز هم از او دارد دورتر می‏شود. ما این را برای نشان دادن به دنیا به عنوان آرمان خودمان ترسیم کردیم؛ ما نکردیم، خدا کرد. ملت ایران به اقتضای ایمان خود به این راه، دنبال این راه افتاد.

امروز مکاتب کنونی دنیا - آن چیزی که امروز سخنگویان سیاست بین‌المللی در کشورهای قدرتمند، آن را مطرح میکنند - نمیتواند بشر را به سعادت برساند. علاوه بر اینکه آن شعارهائی هم که به وسیله‌ی مسئولان و مدیران قدرتهای بین‌المللی مطرح میشود، شعارهای واقعی نیست. امروز بشر دچار دو درد بزرگ است: یکی اینکه راهی که به بشر نشان داده می‌شود - راه مادیت - راه غلطی است. دوم اینکه آن کسانی که گردانندگان امور بشریتند، مردمان صالحی نیستند. شما نگاه کنید به اوضاع دنیا، ظلمی را که به ملتها میشود، ظلمی که به امت اسلامی میشود، ظلمی که در فلسطین میشود، در عراق میشود، در افغانستان میشود، ظلمی که به احکام اسلامی میشود، اینها را ملاحظه کنید. آن کسانی که منشأ ترور و منشأ فساد و منشأ جنگ و خونریزی هستند، اسلام را متهم میکنند به تروریسم! اسلام را متهم میکنند به ارتجاع؛ آن کسانی که حکومت مطلقه‌ی خود را بر کل بشریت میخواهند تحمیل بکنند! امروز ایالات متحده‌ی امریکا، این قدرت طاغوتی شیطانیِ مستکبر، در صدد بلعیدن همه‌ی دنیاست. درصدد توسعه‌ی قدرت خود به تمام زوایای زندگی انسانهاست. آن وقت اینها، ادعای دمکراسی میکنند؛ ادعای حقوق بشر میکنند! فاسدترینِ انسانها، پرچم اصلاح بشریت را در دست گرفته‌اند. این گرفتاری بزرگی است برای بشر.

امروز مکاتب کنونی دنیا- آن چیزی که امروز سخنگویان سیاست بین‌المللی در کشورهای قدرتمند، آن را مطرح می‌کنند- نمی‌تواند بشر را به سعادت برساند. علاوه بر اینکه آن شعارهائی هم که به وسیله‌ی مسئولان و مدیران قدرتهای بین‌المللی مطرح می‌شود، شعارهای واقعی نیست. امروز بشر دچار دو درد بزرگ است: یکی اینکه راهی که به بشر نشان داده می‌شود- راه مادیت- راه غلطی است. دوم اینکه آن کسانی که گردانندگان امور بشریتند، مردمان صالحی نیستند. شما نگاه کنید به اوضاع دنیا، ظلمی را که به ملتها می‌شود، ظلمی که به امت اسلامی می‌شود، ظلمی که در فلسطین می‌شود، در عراق می‌شود، در افغانستان می‌شود، ظلمی که به احکام اسلامی می‌شود، این‌ها را ملاحظه کنید. آن کسانی که منشأ ترور و منشأ فساد و منشأ جنگ و خونریزی هستند، اسلام را متهم می‌کنند به تروریسم! اسلام را متهم می‌کنند به ارتجاع؛ آن کسانی که حکومت مطلقه‌ی خود را بر کلّ بشریت می‌خواهند تحمیل بکنند! امروز ایالات متحده‌ی امریکا، این قدرت طاغوتی شیطانیِ مستکبر، در صدد بلعیدن همه‌ی دنیاست. درصدد توسعه‌ی قدرت خود به تمام زوایای زندگی انسان‌هاست. آن وقت این‌ها، ادعای دمکراسی می‌کنند؛ ادعای حقوق بشر می‌کنند! فاسدترینِ انسانها، پرچم اصلاح بشریت را در دست گرفته‌اند. این گرفتاری بزرگی است برای بشر.

این چیزی که به عنوان دمکراسی، امروز غربی‌ها پیشنهاد می‌کنند، در حقیقت حکومت مردمی نیست. حکومت مردمی را اسلام آورد. در اسلام رابطه‌ی مسئولان کشور و مدیران جامعه با آحاد مردم، رابطه‌ی ایمان است، رابطه‌ی محبت است، رابطه‌ی همکاری صمیمانه است، رابطه‌ی رضایتمندیِ حقیقی است. این نسخه، امروز در اختیار ماست. هر وقت به این نسخه‌ها در هر مقداری عمل کردیم، کامیابی و موفقیت را به رأی‌العین مشاهده کردیم. امروز دنیای اسلام مجروح است. دل انسان برای ملت فلسطین می‌سوزد. دل انسان برای ملت عراق می‌سوزد. دل انسان برای رنجهای ملت افغانستان می‌سوزد. این‌ها زیر فشارند؛ زیر فشار دشمنان اصل امت اسلامی. آن کسانی که امروز در مسئله‌ی فلسطین، فلسطینیان را زیر فشار می‌گذارند؛ در عراق، ملت عراق را لگدمال می‌کنند، آن‌هائی هستند که با خصوصِ ملت عراق یا خصوصِ ملت فلسطین، دشمنیِ خاصی ندارند؛ آن‌ها با امت اسلامی مخالفند. هرجای دیگر هم دستشان برسد، همین رفتار را انجام می‌دهند. برایشان سنی، شیعه، عرب، عجم تفاوتی نمی‌کند. قدرت‌طلبی، این است. مستِ قدرت بودن و جز هدفهای مادی و شهوانی و خواسته‌های کمپانیهای پول‌ساز را ندیدن، نتیجه‌اش برای بشریت همین است. امت اسلامی باید بیدار بشود.

امروز اگر بخواهیم مصداقی برای این حرکت امیر المؤمنین پیدا کنیم- که البته مصداق ناقصی است- تشکیل جامعه‏ی اسلامی و حکومت اسلامی و جمهوری اسلامی است. این، یعنی در مقابله‏ی با ظلم و کج‏روی و کفر و حرکت ظالمانه‏ی مفسدانه‏ی طواغیت جهانی، سر بلند کردن و ایستادن. در این راه باید حرکت کرد. نظام جمهوری اسلامی خودِ وجودش و هویتش ضدیت با ظلم و زور است؛ ضدیت با تبعیض است. شما ببینید امروز حاکمیت دنیا دست کی‏هاست؛ ببینید در دنیا چه فجایعی به وسیله‏ی قدرتمندان دارد انجام می‏گیرد؛ ببینید با بشریت این قدرتهای دارای زر و زور چه می‏کنند؛ آن هم با تبلیغات رنگ و لعاب‏دار، همراه زر و زور و تزویر با اسم حقوق بشر! با اسم دمکراسی! با اسم آزادی! چه می‏کنند با بشر!

در نظام جمهوری اسلامی همچنانی که اقتصاد مردم اهمیت دارد، امنیت مردم هم اهمیت دارد؛ همچنانی که امنیت جسم آنان دارای اهمیت است، امنیت اخلاق آنان هم دارای اهمیت است؛ همچنانی که حفظ تشکیلات کشوری مهم است، حفظ نظام خانواده هم مهم است. جمهوری اسلامی در مقابل همه‏ی این نیازهای مردم، خود را موظف می‏داند و مردم به معنای حقیقیِ کلمه، صاحب رأی و صاحب اختیارند؛ برخلاف دمکراسی رائج در غرب؛ لیبرال دمکراسی شکست‏خورده‏ی رسواشده‏ی غربی. دمکراسی غربی در حقیقت انتخاب مردم نیست، انتخاب زرسالاران است؛ حتی انتخاب‏ بدنه‏ی احزاب هم نیست، انتخاب سران و رهبران احزاب است. آن‏ها هستند که حکومتها را می‏آورند و می‏برند؛ آن‏ها هستند که تصمیمهای بزرگ را می‏سازند. مردم در اکثر تصمیمهای بزرگ، برکنار از تصمیم‏گیری و تصمیم‏سازی‏اند؛ کسی هم به آن‏ها اعتنا نمی‏کند. آن‏قدر هم آن‏ها را گرفتار مشغله و کار می‏کنند که نمی‏توانند و فرصت آن را پیدا نمی‏کنند که آنچه را که می‏خواهند، به زبان بیاورند.
نظام جمهوری اسلامی، آن دمکراسی مبتنی بر مبانی غلط غربی را رد می‏کند. مردم‏سالاری دینی به معنای کرامت حقیقی انسان و حرکت عموم مردم در چهارچوب دین خدا و نه در چهارچوب سنتهای جاهلی و خواسته‏های کمپانیهای اقتصادی و اصول خودساخته‏ی نظامیان و جنگ‏سالاران است. در نظام جمهوری اسلامی، حرکت برخلاف آن‏هاست؛ حرکت در چهارچوب دین خداست و اراده‏ی مردم، تعیین‏کننده‏ی مطلق است.
امروز نظامهای غربی و در رأس آن‏ها امریکا، همین دمکراسیِ بد تجربه‏شده و بد امتحان‏پس‏داده را می‏خواهند به‏زور به بعضی کشورها تحمیل کنند. دولت فلسطین را که از آراء مردم برخاسته، قبول نمی‏کنند؛ برای دولت عراق که از آراء مردم به معنای حقیقی کلمه، جوشیده و بر سر کار آمده، انواع مشکلات را درست می‏کنند؛ از کودتاهای نظامی و کودتاگران نظامی به شرطی که زیر فرمان آن‏ها باشند، کمال حمایت را می‏کنند، باز دم از مردم‏سالاری می‏زنند!

ملت ایران از نظر ملتهای مسلمان و ملتهای منطقه- ملتهای آسیا، ملتهای آفریقا، ملتهای امریکای لاتین، ملتهای منطقه‏ی خاورمیانه- یک ملت شجاع، مدافع حق و عدالت، و ایستاده‏ی در مقابل زورگویی‏هاست؛ ملت ایران را این‏طور شناخته‏اند. آن‏ها ملت ایران را تحسین و ستایش می‏کنند. اما همین ملت ایران و همین نظام جمهوری اسلامی که این‏قدر مورد ستایش ملتهاست، از نظر قدرتهای زورگو، متهم به نقض حقوق بشر است، متهم به سلب امنیت جهانی است، متهم به حمایت از تروریسم است! این تناقض است؛ تناقض بین نگاه ملتها و خواسته‏ی قدرتها. این تناقض، تهدیدکننده‏ی نظام سلطه‏ی جهانی است. روز به روز این‏ها دارند از ملتها دور می‏شوند؛ این یک رخنه‏ی فرسایشی را در بنای لیبرال دموکراسی غرب به وجود آورده است و روز به روز این رخنه بیشتر خواهد شد. بالاخره تبلیغات استکبار تا مدتی می‏تواند حقایق را پنهان کند؛ همیشه که نمی‏توانند حقایق را پنهان کنند؛ ملتها روز به روز بیدارتر می‏شوند. شما نگاه کنید؛ رئیس‏جمهور ملت ایران به کشورهای آسیا، به کشورهای آفریقا، به کشورهای امریکای جنوبی مسافرت می‏کند، ملتها برای او شعار می‏دهند، به نفع او تظاهرات می‏کنند، اظهار حمایت می‏کنند؛ رئیس‏جمهور امریکا هم به کشورهای امریکای جنوبی- یعنی حیاط خلوت امریکا- مسافرت می‏کند، ملتها پرچم امریکا را به مناسبت آمدن او آتش می‏زنند؛ این معنایش تزلزل پایه‏های لیبرال دموکراسی‏ای است که امروز غرب و جلوتر از همه امریکا، مدعی پرچم‏داری آن هستند. تناقض در خواست آن‏ها و تمایلات مردم و مشاهدات مردم روز به روز بیشتر می‏شود. دم از دموکراسی می‏زنند، دم از حقوق بشر می‏زنند، دم از امنیت جهانی می‏زنند، دم از مبارزه‏ی با تروریسم می‏زنند، اما باطن شریر آن‏ها حکایت از جنگ‏طلبی آن‏ها می‏کند؛ حکایت از پایمال کردن حقوق ملتها می‏کند؛ حکایت از میل وافر و اشتهای سیری‏ناپذیر آن‏ها بر منابع انرژی جهانی می‏کند؛ این را ملتها می‏بینند. روز به روز آبروی لیبرال دموکراسی و آبروی امریکا- که پیش‏قراول لیبرال دموکراسی است- در دنیا در نظر ملتها دارد کم و کمتر می‏شود. در مقابل، آبروی ایران اسلامی دارد بیشتر می‏شود. ملتها می‏فهمند که امریکایی‏ها در ادعای دفاع از حقوق بشر دروغ می‏گویند؛ یک نمونه‏ی آن، رفتار آن‏ها با کشور خود ماست.

خداوند قادر متعال را سپاس می‏گویم که ملّت ایران را در آزمون بزرگ دیگری سرافراز کرد و کشوری را که به پرچم‏داری اسلام مفتخر است عظمت و ابهتی دوباره بخشید. روز بیست و چهارم آذر یکبار دیگر معنی مردم‏سالاری دینی را به دیرباوران و بداندیشان فهمانید و حضور پرشور و متراکم قشرهای عظیم مردم در پای صندوقهای رأی، صحنه‏ی نمایش اقتدار و خودباوری و حضور هشیارانه‏ی ملّت ایران شد. نه شرائط جوّی نامساعد روز انتخابات و نه فضای جنگ روانی دشمنان که از هفته‏ها پیش از آن با ابزارها و شیوه‏های گوناگون برای سرد کردن دلها آرایش داده شده بود هیچ‏یک نتوانست در عزم ملّی خلل وارد سازد. اراده‏ی الهی بر بیداری مردم، کید بدخواهان را مغلوب ساخت و برگ دیگری بر دفتر زرین این ملّت مؤمن و انقلابی افزوده شد. رفتار متین و خردمندانه‏ی مردم و تعهّد و صداقت مسئولانِ دست‏اندرکار موجب شد که این بار نیز، مردم‏سالاری دینی، از نصاب سالم‏ترین دموکراسیهای جهان، سالم‏تر و مشارکت مردم از بالاترین نصاب دموکراسیهای غربی بیشتر باشد.

امروز شما ملت ایران بافته‏ی نظری غرب را زیر سؤال برده‏اید؛ غربی‏ها پایه‏ی کار خودشان را بر دین‏زدایی قرار داده بودند و می‏گفتند با دین نمی‏شود جلو رفت؛ شما این را باطل کردید. معلوم شد دین نه فقط مانع پیشرفت نیست، بلکه تشدیدکننده‏ی نیرو و تقویت‏کننده‏ی حرکت به سمت جلوست؛ این را ملت ایران ثابت کردند. غربی‏ها می‏گفتند کارها بایستی با نظر مردم انجام بگیرد؛ شعار دمکراسی می‏دادند؛ اما عملًا حزب‏بازی‏های غربی- که نمونه‏هایش را در خیلی از کشورهای دنیا؛ کشورهای معروف و بزرگ غرب مشاهده می‏کنید- نقش مردم را کم‏رنگ کرد. شما نشان دادید که دمکراسی واقعی، «مردم‏سالاری دینی» است؛ مردم می‏بینند، می‏شناسند، تشخیص می‏دهند، دوست می‏دارند و رأی می‏دهند؛ یعنی خود مردم هستند و احزاب، نقش ضعفی دارند؛ نقش حقیقی مال خود مردم است؛ مردم هستند که اراده می‏کنند و تصمیم می‏گیرند. از اول انقلاب تا امروز، انتخابات‏های گوناگون، حضور مردم را نشان داده و نقش آن را مسجل و مشخص کرده است.

امروز خوشبختانه ملتهای مسلمان احساس اعتزاز به اسلام می‏کنند؛ این خیلی مهم است! جوانها! یک روزی در دنیای اسلام بود- از جمله در همین کشور و در کشورهای دیگر- که جوان مسلمان هیچ از مسلمان بودن خودش، احساس افتخار نمی‏کرد، حتّی ننگشان هم می‏کرد؛ ننگشان می‏کرد بسم اللّه بگویند، ننگشان می‏کرد جلوِ چشم دیگران نماز بخوانند؛ یک روزی این‏طوری بود. افتخار به تبعیت و پیروی و دنباله‏روی از یا غرب یا شرقِ آن روز- تفکرات مارکسیستی- افتخار به این چیزها بود. امروز ورق برگشته است؛ امروز اردوگاه شرق شکست خورد و اردوگاه غرب روز به روز ناکامیهای بیشتری دارد پیدا می‏کند و روز به روز بی‏آبروتر و بی‏حیثیت‏تر می‏شود؛ مدعیان دمکراسی، حقوق بشر و آزادی، خودشان را در دنیا رسوا کرده‏اند. اسلام روز به روز بیشتر طلوع می‏کند و این خورشید اسلام همین‏طور دارد بالا می‏آید. ملتهای مسلمان به اسلام احساس عزت و افتخار می‏کنند. در همه‏ی کشورهای اسلامی این‏طور است؛ از شمال آفریقا تا شرق آسیا، همه همین‏طورند؛ در اندونزی، مالزی، هند، پاکستان، بنگلادش، این کشورهای منطقه‏ی شرق ما تا خاورمیانه، کشورهای عربی، کشور ترکیه تا کشورهای شما آفریقا- چه عربی‏شان و چه غیر عربی‏شان- آنجایی که مسلمانها و جوانهای مسلمان هستند، نسبت به اسلام احساس عزت می‏کنند.

جهاد مظلومانه‌ی شما، دشمن را افشاء کرد و چهره‌ی حقیقی او را به نمایش گذاشت. کشتار بیرحمانه‌ی مردم غیرنظامی؛ به خاک و خون کشیدن کودکان بیگناه و زنان بیدفاع؛‌ حادثه‌ی قانا و نظائر متعدد آن،‌ ویرانسازی هزاران خانه و کاشانه و آواره کردن هزاران خانواده؛‌ نابود کردن زیرساختهای بخش مهمّی از لبنان،‌ و فجایعی از این قبیل ،‌ چهره‌ی‌ حقیقی زمامداران آمریکا و برخی دولتهای اروپائی را در کنار چهره‌ی کریه و منفور رژیم صهیونیستی به همه نشان داد. نشان داد که شعارهای منافقانه‌ی آنان در باب حقوق بشر و آزادی و دموکراسی، چقدر آلوده به دروغ و فریب و رذالت است. نشان داد که وقتی زمامداران کشورها از رحم و شفقت و منطق و صداقت بیگانه باشند چه فجایعی ممکن است برای جامعه‌ی انسانیت پیش بیاید. سخنان اخیر رئیس جمهور آمریکا در دفاعی قلمداد کردن جنایات رژیم صهیونیستی و ادعاهای خنده‌آور او در باره‌ی پیروز شدن اسرائیل در جنگ لبنان، نمونه‌ی روشنی از این بیرحمی و شقاوت و بی‌منطقی را در برابر چشم همه گذاشت.

امروز شما سیاستهای رسانه‏ای مسلط دنیا را ملاحظه کنید. مصلحت آن‏ها اقتضاء می‏کند که اسلام را با تروریست مساوی بدانند. این کار با سرعت هرچه بیشتر و با استفاده هرچه بیشتر از فناوریهای پیشرفته انجام می‏گیرد. مصلحت آن‏ها اقتضاء می‏کند که متقابلًا امریکا را مظهر حقوق بشر و دمکراسی به حساب آورند. این کار به راحتی و با شیوه‏های پیچیده و بسیار پیشرفته‏ی رسانه‏ای در دنیا انجام می‏گیرد. دروغهای بزرگ مثل حقیقت در امواج‏ رادیویی، تلویزیونی، اینترنتی و غیره منعکس می‏شود. همان‏طور که بعضی از دوستان اشاره کردید، ناگهان در سطح دنیا مسئله‏ی اول می‏شود آنفولانزای مرغی؛ که شاید تلفاتش در همه‏ی دنیا به هزار نفر هم نمی‏رسد. در همان حال صد و بیست هزار شهروند عراقی غیر مسلح که به‏وسیله‏ی آمریکاییها یا مرتبطین تروریستشان از بین می‏روند، مسکوت می‏ماند؛ ناگهان دنیا پُر می‏شود از اینکه ایران به دنبال ساختن سلاح هسته‏ای است. خود آن کسانی که این سیاست تبلیغاتی را اتخاذ می‏کنند و آن را ترویج می‏کنند، به وضوح می‏دانند که این یک دروغ است؛ لیکن مصلحت مدیریت امپراطوری رسانه‏ای و خبری این را اقتضاء می‏کند، پس باید گفته شود و گفته می‏شود. از اینکه یک ملتی با تلاش خود به یک فناوری پیشرفته‏ای دست پیدا کرده که آن را وام‏دارِ هیچ‏کس نیست و می‏خواهد از آن استفاده‏ی صلح‏آمیز بکند، از این اسمی در رسانه‏های دنیا برده نمی‏شود! در قضیه‏ی فلسطین اگر یک انفجار در یک منطقه‏ای از فلسطین اتفاق بیفتد که عده‏ای صهیونیست در آن زخمی شوند، به عنوان یک فاجعه‏ی بزرگ در دنیا منعکس می‏شود؛ اما متقابلًا کشتار هرروزه‏ی فلسطینیها- هرروزه‏ی بدون مبالغه- به‏وسیله‏ی سربازان و اعلام رسمی ترور فعالان فلسطینی از سوی رهبران دولت اسرائیل، این مسکوت می‏ماند و منعکس نمی‏شود، بعد به ذهنها نمی‏رسد. این، آن مشکلات و بیماریهای مزمن و دردهای بزرگ مسئله‏ی رسانه‏ی عمومی و امواج رسانه‏ای در دنیاست. اساس قضیه این‏هاست.

امروز بشر عیناً همان نیازهایی را دارد که پنج‏هزار سال پیش، این نیازها را داشت؛ نیازهای اصولی بشر، هیچ تفاوتی نکرده است. آن روز هم بشر از نفوذ قدرت‏های ستمگر رنج می‏برد؛ امروز هم شما- شماها چشمتان باز است- اگر دنیا را از نفوذ قدرت‏های ستمگر و ویرانگر نگاه کنید، خواهید دید که بشر دارد رنج می‏برد. آن روز هم نیاز بزرگ بشر عدالت بود و برترین رنج او بی‏عدالتی؛ امروز هم شما نگاه کنید، در دنیا بزرگترین مشکل بشر، بی‏عدالتی است. خطاست اگر خیال کنیم که این آزادی فردی- که لیبرال دمکراسی غرب به بشر هدیه داده- این نیاز بشر بوده که قبلًا نبوده؛ چرا؛ به این شکل‏هایی که امروز آزادی‏های فردی هست، در بسیاری از دوره‏های تاریخ و در بسیاری از مناطق تاریخ وجود داشته است. همین محدودیت‏هایی که امروز به شکل پنهان اراده‏ی انسان‏ها را به زنجیر می‏کشند، این‏ها یک روز به صورت آشکار بوده است. این تور احاطه‏کننده‏ی بر اراده، حرکت و حیات انسان، امروز ریزتر بافته شده، از خیوط و نخ‏های باریک‏تری استفاده شده و با مهارت بیشتری به آب انداخته می‏شود. آن روز این مهارت‏ها نبود؛ اما آشکارتر و قلدرمآبانه‏تر بود. پس نیازهای بشر تفاوتی نکرده است. اگر آن دست به دست شدن امانت نبوی و گسترش کمّی و کیفیِ متناسب و درست، انجام می‏گرفت، امروز بشر این نیازها را گذرانده بود (نیازهای فراوان دیگری ممکن بود برای بشر پیش بیاید که امروز ما آن نیازها را حتی نمی‏شناسیم) آن نیازها ممکن بود باشد؛ اما دیگر این‏قدر ابتدایی نبود. امروز ما و جامعه‏ی بشری، همچنان در دوران نیازهای ابتدایی بشری قرار داریم. در دنیا گرسنگی هست، تبعیض هست- کم هم نیست؛ بلکه گسترده است، به یکجا هم تعلق ندارد؛ بلکه همه جا هست- زورگویی هست، ولایت نابحق انسان‏ها بر انسان‏ها هست؛ همان چیزهایی که چهار هزار سال پیش، دوهزار سال پیش به شکل‏های دیگری وجود داشته است.

یک روز تفکرات چپ حاکم بود؛ مارکسیسم و سوسیالیزم در دنیا برای جوان‌ها جاذبه داشت؛ اما امروز نیست. یک روز تفکرات ناسیونالیستی و ملت‌گرایی‌های افراطی در دنیا دل بعضی را می‌بُرد؛ اما امروز این‌ها کهنه شده است. یک روز لیبرالیسمِ غربی و منطق دولت‌های سرمایه‌داری دم از گسترش جهانی می‌زد و می‌گفت همه‌ی دنیا باید ما را بپذیرند؛ اما امروز لیبرال دمکراسیِ غرب خودش را با کارهای امریکا مفتضح کرده است؛ اروپا هم همین‌طور است و آن‌ها هم شنیدن حرفی را که برخلاف منافع ملی‌شان باشد، تحمل نمی‌کنند؛ روسری دختران مسلمان را نمی‌توانند تحمل کنند؛ امنیت شهروندان‌شان را به جُرم مسلمان بودن، به جُرم رنگین‌پوست بودن، نمی‌توانند تأمین کنند؛ این لیبرال دمکراسی غرب است. همین‌هایی که ادعا می‌کردند همه‌ی دنیا مال ماست؛ ماییم که باید فکر اساسی و ایدئولوژی جهانی را به مردم دنیا بدهیم این رفتار خودشان است در اروپا و امریکا؛ این‌ها دیگر حرفی برای گفتن ندارند.

اکنون که به برکت فداکاری مبارزان و شجاعت و صداقت رهبران در برخی از نقاط دنیای اسلام، بیداری اسلامی امواج خود را گسترش داده و جوانان و نخبگان و آحاد مردم را در بسیاری از کشورهای اسلامی به میدان آورده و چهره‏ی غدّار سلطه‏طلبان برای بسیاری از سیاستمداران و زمامداران مسلمان آشکار گشته است، بار دیگر سردمداران استکبار در پی ترفندهای تازه برای ادامه و تحکیم سیطره‏ی خود بر دنیای اسلام‏اند. شعار دمکراسی‏خواهی و حقوق بشر یکی از این ترفندها است. امروز شیطان بزرگ که خود مجسمه‏ی شرارت و قساوت بر ضد بشر است، پرچم طرف‏داری از حقوق بشر را بلند کرده و ملّتهای خاورمیانه را به دمکراسی دعوت می‏کند. دمکراسی مورد نظر امریکا در این کشورها به معنای آن است که دست‏نشاندگانی رام و مطیع، به کمک توطئه و رشوه و تبلیغات اغواگر، در انتخاباتی ظاهراً مردمی و باطناً امریکائی بر سر کار بیایند و عامل امریکا در تحقّق هدفهای پلید استکباری شوند.

حرف ما در باب مسأله‏ی فلسطین یک حرف منطقی و مقبول است. ده‏ها سال پیش، جمال عبد النّاصر- که محبوب‏ترین چهره‏ی عرب محسوب می‏شد- در شعارهای خود می‏گفت ما یهودی‏های غاصب فلسطین را به دریا می‏ریزیم. سالها بعد از آن، صدام حسین- که منفورترین چهره‏ی عرب محسوب می‏شد و می‏شود- اعلام می‏کرد که ما نصف سرزمین فلسطین را آتش می‏زنیم. ما هیچ‏کدام از این دو حرف را قبول نداریم. با اصول اسلامیِ ما، نه به دریا ریختن یهودی‏ها، نه آتش زدن سرزمین فلسطین، معقول و منطقی نیست. حرف ما این است که ملت فلسطین باید به حق خود برسد. این کشور متعلق به مردم فلسطین است؛ فلسطین متعلق به فلسطینی‏هاست و سرنوشت فلسطین را هم باید فلسطینی‏ها معین کنند. این یک میدان آزمایشی برای صدق ادعای مدعیان دمکراسی و حقوق بشر است. آن کسانی که ادعا می‏کنند که طرف‏دار مردم‏سالاری ملت‏ها و کشورها هستند، فلسطین برای آن‏ها میدان آزمایش است. ملت فلسطین؛ مردمانی که فلسطین متعلق به آن‏هاست- از مسلمان، یا مسیحی، یا یهودی- و سرزمین تاریخی آن‏هاست و تاریخ و جغرافیا به این گواهی می‏دهد، بایستی رأی و نظر بدهند؛ آن‏ها در یک نظرخواهیِ مقابل چشم مردم جهان، در یک رفراندوم، تکلیف دولت فلسطین را معین کنند؛ و آن دولت، دولت مشروعی خواهد بود. در آن دولت، جنایت‏کارانی که در فلسطین جنایت کردند، باید مجازات شوند؛ امثال این شارون و بقیه‏ی جنایت‏کارهای فلسطینی. در باره‏ی آن کسانی هم که به این سرزمین از نقاط مختلف دنیا مهاجرت کردند، آن دولت تصمیم‏گیری خواهد کرد که چه باید بکند. این، حرفی است منطقی. امروز میلیون‏ها فلسطینی در کشورهای دیگر آواره‏اند و میلیون‏ها فلسطینی هم در اردوگاه‏ها با بدترین شکل زندگی می‏کنند؛ ولی سرزمین آن‏ها دست مردمان دیگری است. این، معقول نیست؛ این، منطقی نیست. اینکه پنجاه یا پنجاه و پنج سال از قضیه گذشته است، این، جنایت را از بین نمی‏برد؛ جرم را سبک نمی‏کند.

ملت ایران سوابق طولانی از دولت انگلیس دارد و مسأله‏ی ملت ایران و دولت انگلیس، مسأله‏ی امروز و دیروز نیست؛ حالا هم همه‏شان، از آن رأسشان تا مسئولان گوناگون‏شان، مواضع بسیار بدی دارند می‏گیرند؛ آن‏ها یکی از بدترین مواضع را دارند می‏گیرند؛ لیکن معارض اصلی، دولت امریکاست. دولتمردان امریکا که ادعا می‏کنند ایران دنبال سلاح اتمی است، خودشان هم می‏دانند که دروغ می‏گویند، آن کسانی هم که حرف این‏ها را در نطق‏ها و محافل می‏شنوند و برایشان کف می‏زنند، آن‏ها هم می‏دانند که این‏ها دروغ می‏گویند؛ کمااینکه آنجایی که دم از حقوق بشر می‏زنند، همین‏طور است. وقتی رئیس‏جمهور امریکا در باره‏ی قضایای عراق و غیره، دم از دمکراسی و حقوق بشر می‏زند، هم خودشان می‏دانند که دروغ می‏گویند- چیزی که به فکرش نیستند، حقوق بشر و دمکراسی است- هم آن مخاطبانی که این حرفها را می‏شنوند و برایشان کف می‏زنند. اهداف آن‏ها برای خودشان روشن است؛ هدف آن‏ها سلطه‏گری است. حقوق بشر برایشان کمترین اهمیتی ندارد. شما در همین طوفان کاترینا در امریکا، دیدید که چون مردم، سیاه‏پوست بودند، همان مقداری هم که دولت امریکا می‏توانست، به این‏ها کمک نشد؛ این، حرفی است که خود ملت امریکا- سیاه‏پوست‏ها که به جای خود- بر زبان آوردند و گفتند و فریاد کشیدند. رفتارشان با زندانی، رفتارشان با زندانیِ بخصوص گوانتانامو، رفتارشان در ابو غریب عراق، رفتارشان با مردم عراق، رفتارشان با زن و بچه‏هایی که در خانه‏هاشان هستند، همه، نشان‏دهنده‏ی این است که مسأله‏ی حقوق بشر از نظر امریکایی‏ها افسانه است؛ می‏دانند که دروغ می‏گویند

امروز چند واقعیت در دنیا وجود دارد که قابل انکار نیست. واقعیت اول، بیداری دنیای اسلام است؛ در این کسی نمی‏تواند تردید کند. امروز مسلمانان عالم در همه‏ی نقاط جهان- چه در کشورهای مسلمان، و چه در نقاطی که در اقلیت قرار دارند- احساس گرایش به اسلام و احساس بازیابی هویت اسلامی خودشان را می‏کنند. امروز روشن‏فکران دنیای اسلام، دل‏زده‏ی از سوسیالیسم و مکاتب غربی، به سمت اسلام گرایش پیدا کرده‏اند و علاج دردهای بشریت را از اسلام می‏طلبند و استفتاء می‏کنند. امروز دلهای امت مسلمان نسبت به اسلام گرایش بی‏سابقه‏یی در طول قرنهای متمادی پیدا کرده است. بعد از تسلط سیاسی و فرهنگیِ غلیظ و گسترده‏ی غرب و شرق در طول دهها سال بر کشورهای اسلامی، امروز افق دید جوانان دنیای اسلام و مدّ نگاه آن‏ها به سوی اسلام است؛ این یک واقعیت است؛ خود غربی‏ها و مستکبران عالم هم به این اعتراف می‏کنند. آن‏ها بارها تکرار کرده‏اند که در هر کشوری از کشورهای اسلامی اگر انتخابات آزادی انجام بگیرد، منتخبان ملت، عناصر معتقد و پایبند به اسلام و مروج اسلام خواهند بود. برای همین است که ادعای دمکراسی‏خواهی غرب امروز دچار تناقض است. از یک طرف پرچم دمکراسی و مردم‏سالاری را در دست گرفته‏اند؛ از سوی دیگر جرأت نمی‏کنند این پرچم را در دنیای اسلام به معنای واقعی کلمه برافرازند؛ چون می‏دانند در هر کشوری از کشورهای اسلامی اگر آراء و انتخاب مردم در آن نقش پیدا کند، بدون تردید اسلام‏خواهان زمام قدرت و حکومت را در دست خواهند گرفت و منتخبان ملت، مسلمانها خواهند بود.

حقاً و انصافاً در مقابل هوشیاری و وقت‏شناسیِ این ملت، انسان احساس تواضع و خضوع می‏کند. این ملت، ملت شجاع و بیدار و با ایمان و پُرانگیزه‏یی است؛ بگذارید دشمنان این ملت هر چه می‏خواهند، بگویند. این ملت راه خود را پیدا کرده است و با همت والا در این راه به پیش می‏رود. سردمداران استکبار جهانی بعد از انتخابات هم از تخریب وجهه‏ی انتخابات ایران دست برنداشتند. یک مسؤول امریکایی گفت ما دمکراسی ایران را قبول نداریم! این‏گونه صدور تصمیم درباره‏ی ملتها، خوی استکباریِ ناپسند و پلیدی است که متأسفانه امروز شیطان بزرگ به آن گرفتار است. ملت ایران هم دمکراسی آنها را قبول ندارد. دمکراسی‏یی که پول سرمایه‏داران صهیونیست حرف اول را در آن می‏زند، چه افتخاری می‏تواند داشته باشد و چه چیزی را می‏تواند به مردم دنیا تعلیم دهد؟ دمکراسی حقیقی، مردم‏سالاریِ برخاسته‏ی از دین و ایمان است. انگیزه‏ی مردم، برخاسته‏ی از دین، از احساس مسؤولیت و از احساس تکلیف ملی و دینی است؛ لذا وارد میدان می‏شوند و در میان نامزدهای مختلف، گزینه‏ی خودشان را انتخاب می‏کنند. رئیس‏جمهوری که با چنین آرائی سر کار می‏آید، وامدار هیچ کس جز خدا و مردم نیست؛ این معنای مردم‏سالاری است. ملت عزیز ما این نعمت الهی را قدر بدانند؛ بر آن پای بفشارند و تأثیر و حضور خودشان را در میدان‏های گوناگونِ تعیین سیاست‏های کشور و گزینش مدیران عالی‏رتبه همچنان حفظ کنند.

دشمن نابخرد شما با این گمان غلط که ملت ایران را مرعوب و اِغفال کند،‌ در اعلامیه‌ای سراپا دروغ و دغل،‌ به ملت ایران و نظام جمهوری اسلامی دشنام داد.‌ رئیس جمهور رو سیاه امریکا که خود با پول کمپانی‌های غارتگر صهیونیستی و برای تأمین منافع نامشروع آنان بر سر کار آمده،‌ در پیش‌داوری احمقانه‌ی خود در روز 26 خرداد، انتخابات شما را نادرست و مخدوش دانست. این جنایتکار ابوغریب و گوانتانامو، به نظام جمهوری اسلامی تهمت زد و با سرپوش گذاشتن بر جنایات چکمه‌پوشان امریکائی در عراق و افغانستان، حمایت دولت امریکا از رژیم‌های کودتایی و ضدمردمی در زمان گذشته و حال را نادیده گرفت و به تصور اینکه ملت ایران رژیم کودتائی و سلطنتی محمدرضا را که بیست‌ و پنج‌ سال با پشتیبانی امریکا،‌ به ایران و ایرانی ستم کرد،‌ به فراموشی سپرده است،‌ ادعا کرد که دولت او طرفدار دموکراسی و دوستدار ملت ایران است.

چرا باید کسانی که از دل این ملت برخاسته‏اند و شاهد حضور این مردم و همچنین میدان گسترده‏ی آزادی انتخاب در دوران جمهوری اسلامی بوده‏اند، این حرف ظالمانه و غیر منصفانه را تکرار کنند؟ نه، ملت ایران در حال آموزش مردم‏سالاری نیست؛ ملت ایران این را از انقلاب یاد گرفت. ما آحاد ملت، از اولِ تاریخ خود تا دوران انقلاب، در هیچ برهه‏ای این‏طور آزادانه نمی‏توانستیم مسئولان بلندپایه‏ی کشور را خودمان انتخاب کنیم؛ کِی چنین چیزی برای این ملت میسر بود؟ امروز هم در بسیاری از نقاط دنیا هنوز میسر نیست. حتّی در کشورهایی هم که اسم دمکراسی دارند و پرچم دمکراسی را در دست گرفته‏اند، آدم‏های تیزبین می‏بینند و می‏دانند که دمکراسی به معنای مردمیِ شفافِ همگانی که در ایران وجود دارد، در آنجاها نیست. جاهایی که انتخابات حزبی برگزار می‏شود، مردمی که به کاندیدای حزب رأی می‏دهند، آن نامزد را نمی‏شناسند؛ گاهی اسم او جز از طریق تبلیغاتِ دوران انتخابات به گوششان نرسیده است؛ حزب گفته به این رأی دهید، آن‏ها رأی می‏دهند. در ایران این‏طور نیست. در ایران مردم با شناخت، با معرفت، به قدری که می‏توانند و بدون اینکه کسی بالای سر آن‏ها باشد و بگوید به این رأی بده، به این رأی نده، نامزد مورد نظر خود را انتخاب می‏کنند. حتّی حزبی بالای سرشان نیست که بگوید باید به این شخص رأی دهید؛ تا آدمی که جزو حزب است، مجبور باشد به همان کسی که چند نفر در رأس حزب نشسته‏اند و انتخاب کرده‏اند، رأی دهد.

تبلیغاتی که به آن اشاره کردید- اینکه مردم را به شرکت نکردن در انتخابات تشویق می‏کنند- مربوط به مجموعه‏ی دنیای دمکراسیِ غربی نیست؛ مربوط به تعدادی از دشمنان ماست؛ دشمنانی که دوست ندارند یک نظام اسلامی با هویت دینی خود و درعین‏حال مردم‏سالار و متکی به آراء مردم باشد. آن‏ها مایلند اسلام نتواند یک نظام مردم‏سالاریِ حقیقی را به وجود بیاورد و آن را به قوام برساند. چون تشکیل چنین نظامی برخلاف منافع آن‏هاست، لذا دوست می‏دارند این مظهر بزرگ مردم‏سالاری در کشور نباشد. دشمنان ما چه کسانی هستند که این فکر را ترویج می‏کنند؟ البته لزومی ندارد ما اسم بیاوریم که دشمن ما فلان‏کس است یا فلان‏کس نیست؛ هرکس آن تصور را در باره‏ی نظام اسلامی داشته باشد، دشمن ماست. بنابراین، آن چیزی که شما اشاره کردید، مربوط به دنیای دمکراسی نیست. مردمِ دمکراسی‏خواه دنیا هرجا که دمکراسی باشد، خوشحالند. امروز هم خوشبختانه در بین غربی‏ها- چه در امریکا، چه در اروپا- عناصر مستقل بسیاری هستند که گواهی می‏دهند و اذعان می‏کنند که هیچ دمکراسی‏ای- لااقل در منطقه‏ی ما- به استقرار و گسترش و شیواییِ دمکراسی جمهوری اسلامی نیست.

مبنای مردم‏سالاری دینی با مبنای دمکراسی غربی متفاوت است. مردم‏سالاری دینی- که مبنای انتخابات ماست و برخاسته‏ی از حق و تکلیف الهیِ انسان است- صرفاً یک قرارداد نیست. همه‏ی انسان‏ها حق انتخاب و حق تعیین سرنوشت دارند؛ این است که انتخابات را در کشور و نظام جمهوری اسلامی معنا می‏کند. این، بسیار پیشرفته‏تر و معنادارتر و ریشه‏دارتر از چیزی است که امروز در لیبرال دمکراسی غربی وجود دارد؛ این از افتخارات ماست؛ این را باید حفظ کرد.

در تجربه‏ی غربی، عدالت اجتماعی و حتّی دمکراسیِ واقعی نیست. شما ببینید امروز در کشورهای پیشرفته‏ی غربی- به قول خودشان- اپوزیسیون به معنای واقعی کلمه وجود ندارد؛ اختلاف بر سر این است که به عراق حمله کنیم یا نکنیم؛ حزب کارگر در انگلیس معتقد به حمله است، حزب محافظه‏کار معتقد است که نه، حمله نکنیم. در فرانسه، فلان آقا معتقد است که با اسرائیل این‏طوری برخورد کنیم؛ دیگری معتقد است که نخیر، آن‏طوری برخورد کنیم. در اتریش و جاهای دیگر هم همین‏طور است. دعوا بر سر این نیست که اصول پذیرفته‏شده‏ی آن کشورها مورد خدشه قرار بگیرد و خدشه‏کننده اجازه داشته باشد در صحنه‏ی انتخابات یا تبلیغات وارد شود یا به او اعتنایی بشود؛ این‏طوری نیست. در دوره‏ی قبل ریاست جمهوری امریکا شخصی‏ که جزو دو حزب معروف امریکا نبود، آمد وارد صحنه شد؛ ثروت زیادی هم داشت و پول زیادی هم خرج کرد؛ اما مطلقاً نگذاشتند به مراحل مقدماتی و ابتداییِ انتخاب هم برسد؛ با شیوه‏های گوناگون و روش‏های خاص، او را از صحنه خارج کردند.

انتخابات در خیال خام اشغالگران، هدف دیگری دارد. آنان میخواهند زیر نام انتخابِ مردمی، مزدوران خود را که غالباً بخاطر سوابق وابستگیِ شان به حزب بعث، ذلیل و رامِ دست اشغالگران اند، بر مردم حاکم کنند. میخواهند هزینه‏ی حضور نظامی را از دوش خود بردارند و به دست مزدوران خود هرچه را هم هزینه کرده‏اند، از جیب و نفت عراق جبران کنند. میخواهند استعمار را در شکل کاملاً جدید آن در عراق مُسْتَقَر سازند. در این استعمار فَرانُوین، مزدوران بیگانه مانند گذشته بطور مستقیم از سوی استعمارگران به کار گماشته نمی‏شوند، بلکه در انتخاباتی که رأی مردم با تقلب و خدعه‏های رائج نادیده گرفته شده، کسانی بنام مُنْتَخَب مردم بر سرکار میآیند. نام و ظاهر کار دموکراسی وباطنِ آن، حاکمیت مطلق بیگانه بر ملت مظلوم است.

در دوران معاصر از دهها سال پیش به این طرف، به برکت همان تعالیم و بازگشت به آن‏ها بیداری اسلامی آغاز شد و پرچم توحید بار دیگر به اهتزاز درآمد که اوج این حرکت، تشکیل نظام جمهوری اسلامی در این نقطه‏ی حساس از دنیای اسلام بود که باز آحاد مسلمانها احساس هویت و عزت کردند. امروز هم ما در مقابل همان تجربه‏ای قرار داریم که امت اسلامی در قرون شروع انحطاط و زوال، در مقابل آن قرار داشت. امروز هم علیه امت اسلام جنگی را آغاز کرده‏اند، تا این حرکت را در نطفه خفه کنند. امروز هم قدرتهای جهان‏خوار و مستکبر، با طمع بستن به منابع عظیم و ذخایر بی‏پایانِ طبیعی و انسانیِ دنیای اسلام- آن‏طور که خودشان صریحاً هم می‏گویند- جنگی را شروع کرده‏اند که پرچمهای این جنگ از سوی استکبار، پرچمهای مزورانه است؛ پرچم دمکراسی و پرچم آزادی است؛ اما باطن قضیه چیز دیگری است؛ باطن قضیه نابود کردن عنصر عزت امت اسلامی- یعنی اسلام- است؛ باطن قضیه از بین بردن کانون مقاومت است، تا هیچ مانعی در مقابل جهان‏خواران در این منطقه وجود نداشته باشد.

شما ببینید در این صد سالِ گذشته در اطراف عالم بر اثر زیاده‏خواهیِ قدرتهای استکباری چقدر انسان در جنگهای مختلف قربانی شدند؛ در جنگهای جهانی، در جنگهای منطقه‏ای و در جنگهایی که فقط به این خاطر به راه انداخته شد که صاحبان کارخانه‏های سازنده‏ی سلاح برای فروش متاع خود احتیاج به جنگ داشتند! قدرتمندان استکباری و پشت سر آن‏ها دستگاه‏های غارتگر اقتصادی برای منافع خودشان نمی‏گذارند دنیا از صلح و ثبات، و زندگی مردم از آرامش برخوردار باشد؛ با نامهای گوناگون، با تابلوهای دروغین و مزورانه به زندگی انسانها ضربه می‏زنند؛ به آرامش و سلامت دنیای بشری ضربه وارد می‏کنند. امروز هم همین‏طور است؛ امروز شما ببینید زشت‏سیرت‏ترین قدرتهای جهانی که رفتار ضد بشری و طمع‏ورزانه‏ی آن‏ها در همه‏ی کارهایی که در سطح دنیا انجام می‏دهند نمایان است، چطور با تابلوی حقوق بشر و دمکراسی در دنیا ظاهر می‏شوند و جنجال به راه می‏اندازند؛ منطقه‏ها را تهدید می‏کنند و منطقه‏ی ما، منطقه‏ی خاورمیانه، و منطقه‏ی آسیای غربی را هم مشمول همین تهدیدهای خودشان می‏کنند.

امروز امریکا در عراق دچار تناقض است؛ از یک طرف احتیاج دارند که در عراق امنیت برقرار شود؛ چون اگر بخواهند در عراق مقاصد خودشان را اجرا کنند، بدون امنیت که نمی‏شود. اینکه هر روز یک لوله‏ی نفت را منفجر کنند و هر روز در جایی نیروهای امریکایی را هدف قرار بدهند، آن‏ها نمی‏توانند کار کنند. از طرف دیگر، خودِ حضور نیروهای نظامی امریکا عنصر ضد امنیتی است؛ خودش شورش‏آفرین است؛ اوضاع را مغشوش و خراب می‏کند و مردم را علیه آن‏ها می‏شوراند. اگر بخواهند برای این دولتی که سرکار آمده است، امنیت را برقرار کنند، باید یک ارتش قوی به وجود بیاورند و از این جهت، امریکا احتیاج دارد که دولت عراق ارتش قوی داشته باشد؛ اما از آن طرف، از وجود یک ارتش قوی در عراق هم امریکایی‏ها می‏ترسند؛ چون می‏دانند یک ارتش قوی در یک دولت اسلامی و عربی بالقوه تهدید برای اسرائیل است؛ این تناقض است. تناقض دیگر این است که ادعا می‏کنند ما آمدیم دمکراسی برقرار بکنیم؛ اما قادر نیستند دمکراسی را برقرار کنند؛ برای خاطر اینکه با منافعشان در تضاد است؛ چون اگر امروز انتخاباتی در عراق برگزار شود، بیشترین کسانی که رأی خواهند آورد، مخالف‏ترینِ انسانها با آمریکایند. دمکراسی یعنی این؟! این هم تناقض دیگری است که آن‏ها در آن گیر کرده‏اند و راهی برای خلاص ندارند.

امریکایی‏ها یکی از ارزشهایی که فکر می‏کنند یا ادعا می‏کنند که باید در دنیا برایش بجنگند، حقوق بشر است؛ ملت امریکا هم این را باور کرده است. یک‏وقت مسأله‏یی مثل زندان ابو غریب به وجود می‏آید و گوشه‏یی از آن برملا می‏شود، که آن را هم ماست‏مالی می‏کنند؛ کمااینکه کردند و به گردنِ هم انداختند و مسئله را تمام کردند. این‏ها توانسته‏اند با کمک ابزارهای پیشرفته‏ی تبلیغاتی و ارتباطاتی- با همین تلویزیون، با همین هنر، با همین هالیوود، با همین بازیهای اینترنتی و رایانه‏ای، با همین ارتباطات سریع در دنیا- سر بشریت را کلاه بگذارند. ادعای تمدن می‏کنند، اما تمدن ندارند؛ واقعاً وحشیِ محض هستند. قبلًا گفتم؛ خانم جوانِ مرتبِ منظمی وقتی در خیابان راه برود، می‏گویند آزار او به مورچه هم نمی‏رسد؛ اما شما ناگهان این خانم جوان را در زندان ابو غریب پیدا می‏کنید؛ با دستِ خودش مرد عراقی را شکنجه می‏کند و قهقهه سر می‏دهد و با خونسردی آدم می‏کُشد! یک‏وقت کسی عصبانی می‏شود و آدم می‏کُشد؛ نه، این‏ها با خونسردی و در حال قهقهه آدم می‏کُشند و ادعای دمکراسی هم می‏کنند! این‏ها با جبارترین حکومتها، حکومتهای کودتایی، حکومتهای نظامی و حکومتهایی مثل حکومت محمد رضا پهلوی، در عین استبداد، چون در خدمت آن‏ها و منافع آن‏ها هستند، نه تنها مخالفت نمی‏کنند، اصلًا از آن‏ها حمایت هم می‏کنند. اواخر سال 56 یا اوایل سال 57 که طلیعه‏های انقلاب آشکار شده بود، کارتر- رئیس‏جمهور وقت امریکا- به ایران آمد و در یک جلسه، نطقی را که برایش فراهم کرده بودند، نخواند؛ ارتجالًا بنا کرد نطقی سرتاپا ستایش از محمد رضا ایراد کردن. امروز هم همین کار را در خیلی از جاهای دنیا دارند می‏کنند؛ قبلًا هم کرده‏اند، بعد از این هم خواهند کرد؛ درعین‏حال ادعای دمکراسی هم می‏کنند! دنیا هم این ادعاها را باور کرده؛ ما هم وقتی به جامعه‏ی خودمان نگاه می‏کنیم، می‏بینیم یک عده آدم‏های درس‏خوانده و تحصیل‏کرده و مدعی روشن‏فکری وقتی اسم دمکراسی و یا مردم‏سالاری و احترام به رأی مردم می‏آید، فوراً ذهنشان به طرف امریکا می‏رود! آن‏ها دروغ می‏گویند و مطلقاً به دمکراسی و آزادی و آراء مردم احترام نمی‏گذارند؛ نمونه‏اش ممنوعیت حجاب در مدارس برخی کشورهای اروپایی است. اجازه نمی‏دهند دختر محصل با روسری به کلاس برود و درس بخواند. پس امروز مشی اساسی استکبار عبارت است از کلاه سر دنیا گذاشتن، کلاه سر بشریت گذاشتن؛ به قول عربها: «التعتیم الاعلامی»؛ یعنی غبارآلود کردن فضا، یا به تعبیر قدیمیِ خود ما «گل‏آلود کردن آب». اگر در این فضا که همه جا را تاریک کرده‏اند، یک نفر پیدا شود که نورافکنی بیندازد، این‏ها چه حالی دارند و نسبت به او چه موضعی می‏گیرند؟ شما همان کسی هستید که نورافکن می‏اندازید. لذا با روحانیت اسلام و بخصوص با روحانیت شیعه مخالفند؛ علتش هم این است که روحانیت شیعه مستقل است.

در مکتب سیاسی امام، هویت انسانی، هم ارزشمند و دارای کرامت است، هم قدرتمند و کارساز است. نتیجه‏ی ارزشمندی و کرامت داشتن این است که در اداره‏ی سرنوشت بشر و یک جامعه، آراء مردم باید نقش اساسی ایفا کند. لذا مردم‏سالاری در مکتب سیاسی امام بزرگوار ما- که از متن اسلام گرفته شده است- مردم‏سالاریِ حقیقی است؛ مثل مردم‏سالاری امریکایی و امثال آن، شعار و فریب واغواگریِ ذهنهای مردم نیست. مردم با رأی خود، با اراده‏ی خود، با خواست خود و با ایمان خود راه را انتخاب می‏کنند؛ مسئولانِ خود را هم انتخاب می‏کنند. لذا دو ماه از پیروزی انقلاب نگذشته بود که امام اصل نظامِ برآمده‏ی از انقلاب را به رأی مردم گذاشت. شما این را مقایسه کنید با رفتاری که کودتاگران نظامی در دنیا می‏کنند، رفتاری که حکومتهای کمونیستی می‏کردند، و رفتاری که امروز امریکا می‏کند. امروز امریکا بعد از پانزده ماه که با اشغال نظامی عراق را گرفته است، هنوز به مردم این کشور اجازه نمی‏دهد که بگویند برای حکومتِ خود چه چیز و چه کسانی را می‏خواهند. نماینده‏ی سازمان ملل دیروز مصاحبه می‏کند و می‏گوید چون امریکایی‏ها در عراق حضور نظامی دارند، باید رأی حاکم امریکایی در انتخاب عناصر دولت مراعات شود! دمکراسی این‏ها این است. نام دمکراسی، اغواگری است. دمکراسی حتّی در کشورهای خودشان هم، یک مردم‏سالاری حقیقی نیست؛ جلوه‏فروشی به وسیله‏ی تبلیغات رنگین و پولهای بی‏حسابی است که در این راه خرج می‏کنند؛ لذا آراء مردم گم است. در مکتب سیاسی امام رأی مردم به معنای واقعی کلمه تأثیر می‏گذارد و تعیین‏کننده است. این، کرامت و ارزشمندی رأی مردم است. از طرف دیگر امام با اتکاء به قدرت رأی مردم معتقد بود که با اراده‏ی پولادین مردم می‏شود در مقابل همه‏ی قدرتهای متجاوز جهانی ایستاد؛ و ایستاد. در مکتب سیاسی امام، مردم‏سالاری از متن دین برخاسته است؛ از «امرهم شوری بینهم» برخاسته است؛ از «هو الّذی ایّدک بنصره و بالمؤمنین» برخاسته است. ما این را از کسی وام نگرفته‏ایم. عده‏یی می‏خواهند وانمود کنند که نقش مردم در اداره‏ی حکومتها را باید غربی‏ها بیایند به ما یاد بدهند! غربی‏ها خودشان هنوز در خم یک کوچه گرفتارند! همین امریکایی‏ها و همین مدعیان دمکراسی، دیکتاتورهایی از قبیل محمد رضای پهلوی را- که سی و پنج سال در این مملکت دیکتاتوری مطلق داشت و قبل از او پدرش حدود بیست سال در این کشور دیکتاتوری کرد- در آغوش گرفتند و پشتیبانی کردند و از آن‏ها حمایت کردند. این‏ها طرف‏دار دمکراسی‏اند؟! دروغ می‏گویند. هرکس می‏خواهد دمکراسی این‏ها را ببیند، به عراق برود. برود رفتار آن‏ها را با مردم مظلوم افغانستان ببیند. برود دمکراسیِ امریکایی را از حمایت بی‏دریغ امریکا از شارونِ جنایت‏کار ببیند. دمکراسی آن‏ها این است؛ ما از این‏ها دمکراسی یاد بگیریم؟! این‏ها برای انسان نقش و ارزش قائلند؟ شما ببینید امروز در فلسطین چه فجایعی دارد اتفاق می‏افتد. آیا فلسطینی‏ها انسان نیستند؟ آیا صاحب سرزمین خود نیستند؟ آیا حق ندارند رأی و عقیده داشته باشند؟ امروز زشت‏ترین و فجیع‏ترین رفتار در فلسطین و عراق و افغانستان- و قبل از این در بسیاری از مناطق دیگر- دارد صورت می‏گیرد؛ آن وقت همان کسانی که این رفتارهای زشت را انجام می‏دهند، خجالت نمی‏کشند و ادعای دمکراسی می‏کنند! رئیس‏جمهور امریکا وقیحانه ادعا می‏کند که رسالت گسترش دمکراسی در دنیا و خاورمیانه بر دوش او سنگینی می‏کند! دمکراسی آن‏ها را در زندانهای امثال ابو غریب- که در عراق و گوانتانامو کم هم نیستند- مردم دنیا دارند می‏بینند. این، دمکراسی و حقوق بشر آن‏هاست! بسیار غافلانه است اگر کسی در داخل جوامع ما و در میان امت اسلامی خیال کند که غربی‏ها باید بیایند به ملتهای ما دمکراسی و مردم‏سالاری یاد بدهند! ما توقع داریم گویندگان و نویسندگانی که از انصاف برخوردار هستند، طوری حرف نزنند و طوری ننویسند که گویی امروز آن‏ها دارند به مردم ما پیام مردم‏سالاری می‏دهند. مردم‏سالاری را امام آورد؛ مردم‏سالاری را انقلاب آورد. در کشوری که در طول قرنهای متمادی، جز در برهه‏های بسیار کوتاه- که مثل یک‏لحظه گذشته است- معنای رأی و اراده‏ی مردم را نمی‏دانستند (ما در طول عمر خود چشممان به صندوق رأی نیفتاده بود! برای رأی مردم ایران کسی ارزش قائل نبود و دیکتاتورها در تمام دوران حکومتِ خود بیشترین بی‏اعتنایی را به مردم ما می‏کردند) امام و انقلاب و نظام اسلامی ما مردم‏سالاری را آورد. عده‏یی طوری حرف می‏زنند که گویا ما تازه داریم وارد میدان مردم‏سالاری می‏شویم! این بی‏انصافی نیست؟ این چشم بستن بر روی حقیقت نیست؟

به نظر می‏رسد که آمریکاییها کار را از حد گذرانده‏اند و در واقع حماقت را با وقاحت و گستاخی و بی‏پروایی توأم کرده‏اند. تعرض به مقدسات مردم و آنچه که مردم دل‏بسته‏ی به آن‏ها هستند، موضوع کوچکی نیست؛ موضوع بسیار مهمی است. و عجیب این است که با همه‏ی این گستاخی‏ها و بی‏پرواییها، دم از حقوق بشر و دم از دمکراسی و ... هم می‏زنند! این همان وقاحتی است که در وجود این‏ها واقعاً عجیب است. من مطمئنم که مردم مسلمان، بخصوص مردم شیعه- چه در کشور خودمان، چه در شهرهای مختلف عراق، چه در بقیه‏ی نقاط عالم- در مقابل این تعرض و گستاخی آمریکاییها ساکت نخواهند نشست. آمریکاییها چه خودشان بفهمند یا نفهمند، اعتراف بکنند یا نکنند، در عراق شکست خورده‏اند. آن وضعی که آمریکاییها در عراق پیش آورده‏اند و آن تخم نفرتی که در عراق کاشته‏اند، محصول تلخش را تا ده‏ها سال در عراق، بلکه در کلّ منطقه، خواهند چید. این‏طور نیست که این‏ها خیال کنند خواهند توانست در عراق بمانند و بر مردم عراق سلطه پیدا کنند و بی‏دردسر حکومت کنند و نفت عراق را ببرند و مردم آن را این‏طور تحقیر کنند.

تروریسم - که مبارزه‏ی با آن بهانه‏یی برای قدرتمداری و اعمال زور دولت مستکبر امریکا شده است - صریحاً به‏عنوان یک کار مجاز و مشروع در زبان آنها و در عمل حکام صهیونیست تحقق پیدا می‏کند، و همه هم با تکیه‏ی بر زور و قدرت سلاح. اشغال و تصرف نظامی عراق و تحقیر و به ذلت کشاندن یک ملتِ با فرهنگ و بزرگ، جرم بین‏المللی است؛ اما آنها این کار را صریحاً و تحت عناوین حقوق بشر و دفاع از دموکراسی و آزادی انجام دادند، که هیچ‏کس هم در دنیا باور و قبول نمی‏کند؛ چون رفتار اشغالگران در داخل عراق درست عکس این موضوع را نشان می‏دهد و پیداست که به حقوق انسانها و به حق مردم برای تعیین حکومت هیچ اعتنایی ندارند و برای آن هیچ ارزشی قائل نیستند؛ خودشان نصب می‏کنند، خودشان حاکم معین می‏کنند، خودشان قانون می‏گذرانند و خودشان متخلف از قانون را بدون هیچگونه محاکمه‏یی مجازات می‏کنند؛ آن‏هم مجازات کشتار. ببینید در عراق چه می‏گذرد! این وضع امروز امت اسلامی است.

اگر شما می‏بینید امروز جوان عراقی- از شیعه و سنی- در نجف و فلوجه و بغداد و سایر مناطق با خشم به امریکایی‏ها نگاه می‏کند و اگر دستش برسد، بی‏تردید ضربه وارد می‏کند، این کاری است که خود امریکایی‏ها کرده‏اند؛ تقصیر کسی نیست. مثل دیوانه‏ای که هی به این و آن می‏پرد، بی‏جهت این و آن را متهم می‏کنند؛ «از فلان‏جا تحریک شدند، از فلان‏جا دخالت کردند»؛ نه، تحریک کسی نیست؛ این هویت ملت عراق است که دارد بروز می‏کند. وطن یک ملت را بگیرید، سربازتان را در کوچه و خیابانِ او راه بیندازید، به زن او بی‏حرمتی کنید، جوان او را جلوی چشم همه روی زمین دمرو بخوابانید و کف پوتینتان را روی سر او بگذارید؛ من که اینجا نشسته‏ام، طاقت نمی‏آورم این وضعیت را ببینم؛ چطور یک انسان باایمان و باغیرت عراقی این وضعیت را تحمل می‏کند؟ لازم نیست کسی تحریک کند؛ خود شما بزرگ‏ترین و پلیدترین تحریک‏کننده‏ی ملت عراق هستید. چرا وارد خانه‏ی او شدید؟ چرا دروغ گفتید؟ گفتید دنبال سلاح کشتار جمعی می‏گردید. کو سلاح کشتار جمعی؟ چرا پیدا نکردید؟! ما این حرفها را حالا می‏زنیم؟ در خود امریکا و اروپا شخصیتهای برجسته‏ی سیاسی و غیره فریادشان بلند شد؛ گفتند شما دروغ گفتید؛ به همین بوش و دارودسته‏اش گفتند دروغ گفتید. شما با دروغ وارد عراق شدید. قصد شما مبارزه با سلاح کشتار جمعی نبود؛ قصد شما تصرف عراق و نفت این کشور و نزدیک شدن به قلب دنیای اسلام بود؛ خواستید قلب دنیای اسلام را تصرف کنید. خود اینهایند که با دروغِ خود دارند در همه جای عراق جنایت و کشتار می‏کنند. برای آن‏ها سنی و شیعه هم فرقی ندارد؛ با همه‏ی آحاد ملت عراق- اگر در مقابل آن‏ها به خاک نیفتند- دشمن‏اند. می‏گویند باید در مقابل ما به خاک بیفتید؛ حرف هم نزنید، چشمهایتان را هم ببندید تا ما هر کار می‏خواهیم، با شما بکنیم؛ در غیر این صورت شما دشمن و تروریست هستید! این، منطق اشغالگران و منطق امریکا در عراق است. آن‏ها اشتباه می‏کنند؛ خیال می‏کنند مردم دنیا نمی‏فهمند؛ خیال می‏کنند می‏شود این‏طوری ادامه داد. اسم دمکراسی می‏آورند: به عراق آمده‏ایم برای مردم‏سالاری! مردم‏سالاریِ بی‏مردم! مردم‏سالاری نیست، مردم کشتاری است. آمده‏اند دنبال دمکراسی و حقوق بشر! این است حقوق بشر؟! چهره‏ی تمدن و مدنیت غرب را از آنچه که بود، امروز سیاه‏تر کرده‏اند. این‏ها اشتباه می‏کنند، موفق هم نخواهند شد.

ملت ایران آنچه را که به دست آورده است، با سربلندی و افتخار اعلام می‏کند. ما در دنیا تجربه‏ی نویی آورده‏ایم. ما مردم‏سالاری را نه جدا و بیگانه‏ی از معنویت و دین، بلکه توانسته‏ایم کاملًا برخاسته‏ی از دین و معنویت در کشورمان مستقر کنیم. امروز کشورهایی که دولتها و بعضی از نمایندگان مجالسشان از دمکراسی و آزادی انتخابات دم می‏زنند، دمکراسیشان بیگانه‏ی از معنویت بوده است. در نتیجه هرجا لازم شده و توانسته‏اند در همان دمکراسی‏ها تقلّب کنند، برخلاف رأی مردم تقلّب کرده‏اند. الآن رئیس‏جمهور امریکا با کمتر از بیست و پنج درصد آراءِ مردم خودش، آن هم با حکم دادگاه، در امریکا حکومت می‏کند! دمکراسی‏ای که با معنویت همراه نباشد، همین است. بعد هم با ادّعای دمکراسی، به دیکتاتورترین دیکتاتورهای دنیا دست دوستی و رفاقت و برادرخواندگی دادند! به دیکتاتورهای دنیا و کودتاهای نظامی نگاه کنید! همه‏ی این‏ها رفیق‏های نزدیک همین دمکراتهای دنیا و طرف‏داران دمکراسی و مردم‏سالاری‏اند. وقتی دمکراسی با معنویت و حقیقت و دین همراه نباشد، این‏طوری می‏شود. ما تجربه‏ی نویی را آوردیم؛ ما دمکراسی را از دین گرفتیم؛ دمکراسی ما با معنویت و دین همراه است؛ لذا شد مردم‏سالاری دینی؛ شد جمهوری اسلامی. مردم به این دستاورد می‏بالند و از آن دفاع و به آن افتخار می‏کنند. دشمن در تبلیغات خود مرتّب سعی می‏کند این دستاورد را کوچک کند؛ به قول رایجِ بین کسبه، توی سر جنس بزند و آن را تحقیر نماید. امام صادق علیه الصّلاة و السّلام به شاگرد خود فرمود: چنانچه تو گوهر گرانبهایی در دست داشته باشی، همه‏ی دنیا اگر بگویند این سنگ است و تو بدانی که این گوهرِ گران‏بهاست، حرف همه‏ی دنیا را باور نمی‏کنی. اگر یک سنگ در دستت داشته باشی، همه‏ی دنیا بگویند این گوهرِ گران‏بهاست، بازهم به حرف آن‏ها گوش نمی‏کنی؛ می‏بینی که سنگ است. وقتی گوهر گرانبهایی وجود دارد، اگر همه‏ی دنیا بگویند آنچه در دست داری، بی‏ارزش است، می‏بینی متاع باارزشی است. ملت ما دانسته است و فهمیده است؛ لذا ایستاده است.
یک ترفند آن‏ها مسأله‏ی حقوق بشر است، یک ترفندشان هم مسأله‏ی دمکراسی است. در انگلیس یک نماینده‏ی مجلس یک‏کلمه از آن دختر جوان فلسطینی دفاع می‏کند، از حزب و از مجلس او را اخراج می‏کنند؛ آن وقت ادّعای دمکراسی و آزادی هم دارند! سالهای اوّلِ انقلاب در همین تریبون نماز جمعه بنده از مبارزان ایرلندی و شخصی به نام «بابی‏ساندز»- که الآن خیابانی هم به نام او در تهران هست- اسم آوردم. بابی‏ساندز در زندان بعد از پنجاه روز با اعتصاب غذا مُرد؛ نفر دوم هم اعتصاب غذا کرد و سپس مُرد؛ گمانم نفر سوم و چهارم هم اعتصاب غذا کردند؛ اما همین انگلیسی‏های طرف‏دار حقوق بشر و پشتیبان اعتصابها و تحصّنها در نقاط دیگر، تماشا کردند! این ادّعای طرف‏داری از حقوق بشر آقایان است. الآن شما ببینید در فلسطین چه اتّفاق می‏افتد! خانه را خراب می‏کنند، زن را می‏کشند، کودک را می‏کشند؛ جلوِ چشم همه هم می‏کشند، اما این آقایان طرف‏دار حقوق بشر کمترین عکس‏العملی نشان نمی‏دهند. آن وقت می‏گویند ما در ایران دنبال حقوق بشر می‏گردیم! آیا ملت ایران حق ندارد این‏ها را دروغ‏گو و متقلّب بداند؟! این‏ها طرف‏دار حقوق بشرند؟!

امروز کشور شما چون می‏خواهد آزاد و مستقل و متّکی به خویش باشد، مورد تهاجم است؛ هیچ مسأله‏ی دیگری در ایران نیست. چه کسی امروز نمی‏داند که مسأله‏ی حقوق بشر و آزادی و دمکراسی و دیگر حرفهایی که از دهان بلندگوهای بیگانه خارج می‏شود، حرفهای پوچ و بهانه‏های واهی بیش نیست؟ این را همه می‏دانند. امروز کیست که حمایت امریکا و بقیه‏ی مستکبران دنیا را از رژیمهای صددرصد دیکتاتور نداند؟ کیست که نداند در این کشور پنجاه سال یک رژیم دیکتاتوریِ سیاهِ وابسته- پهلوی اوّل و پهلوی دوم- حکومت کرد و مورد حمایت قدرتها و گاهی همین شخصیتهای فعلی بود؟ این‏ها را همه می‏دانند. معلوم است که این واقعیات نشان‏دهنده‏ی خیلی چیزهاست. مخالفت این‏ها با جمهوری اسلامی فقط به یک دلیل است: این ملت خواسته و عزم کرده و توانسته است مستقل بماند و خود را دست این‏ها ندهد و به این‏ها نفروشد. امروز مسئله این است.

نگاهی گذرا به جنایات تکان‏دهنده صهیونیست‏های غاصب در فلسطین که با حمایت دولت آمریکا صورت می‏گیرد و نیز مطالعه رفتار اشغالگران در عراق و افغانستان عمق شقاوت کسانی را آشکار می‏سازد که دنیا را از ادعای ریاکارانه حقوق بشر و طرف‏داری از دمکراسی و آزادی پر کرده‏اند. آنان با شعار مبارزه با تروریسم، فجیع‏ترین شکل ترور را مرتکب می‏شوند، به نام آزادسازی ملت‏ها، دیکتاتوری و غارتگری خود را بر ملت‏ها تحمیل می‏کنند. آمریکا صریحاً خود را در تجاوز به کشورها و ملت‏ها ذی‏حق می‏شمارد. دولت صهیونیست صریحاً شخصیت‏های فلسطینی را به ترور تهدید می‏کند.

آخرین محصول لیبرال دمکراسی غرب، جهان‏گشایی و سلطه‏گری است که در مقابل چشم مردم دنیاست. می‏بینید؛ زورگویی و قانون جنگل. در ظرف یک سال و نیم دو ملت مسلمان افغانستان و عراق را تارومار کردند؛ به خاک و خون غلتاندند. قلّه‏ی لیبرال دمکراسی با همه‏ی آن ادّعاها و علی‏رغم همه‏ی آن دعویهای باطل، این شد. به هیچ‏یک از مخالفتهای جهانی هم کمترین اعتنایی نکردند؛ یعنی مردم و انسانیت و خواست انسانها از نظر آن‏ها هیچ ارزشی ندارد. هیچ مرجع جهانی هم وجود ندارد و آن‏هایی که دلشان را به مجامع جهانی خوش می‏کنند، خودشان را فریب می‏دهند. می‏بینید سازمان ملل و مراجع جهانی در مقابل این فجایع چگونه برخورد می‏کنند!

در دنیای قانون جنگل، هر ملتی باید به فکر خودش باشد و خود را تقویت کند. اگر به عزّت، شرف، استقلال و به هویّت انسانی خود معتقد است، باید در خود قدرت دفاع‏ به وجود آورد. البته بخشی از این قدرت، دفاع مادّی و سلاح و نظامی است؛ اما این قدرت، معنوی و وحدت ملی است؛ همکاری و همدلی مردم با مسئولان کشور است؛ تلاش مسئولان کشور برای بهروزی مردم است؛ حفظ وحدت مردم است، و در کنار این‏ها آمادگیِ بهترین و برترین و شجاعترین جوانان برای دفاع از کشور، ارزشها، استقلال و عزّت ملی است. وارد خوب میدانی شده‏اید و خوب هدفی را انتخاب کرده‏اید. جوانی شما در بهترین جهت و رویکرد به کار می‏رود. این را قدر بدانید و در سازندگی مادّی و معنوی، روحی و جسمی و نظامی و تقوایی خود هرچه بیشتر بکوشید. خدای متعال نگاه رحمتش بر آن ملتی است که خودسازی، اراده و حرکت کند.

یک مسئله، اصلِ مسأله‏ی انتخابات و ربط آن با مردم‏سالاری از نظر اسلام است. دمکراسیِ غربی- یعنی دمکراسیِ متّکی بر لیبرالیسم- منطقی برای خودش دارد. آن منطق پایه‏ی مشروعیت حکومتها و نظامها را عبارت از رأی اکثریت می‏داند. مبنای این فکر هم همان اندیشه‏ی لیبرالی است؛ اندیشه‏ی آزادیِ فردی، که هیچ قیدوبند اخلاقی ندارد، مگر حدّ و مرز ضرر رساندن به آزادی دیگران. تفکّر لیبرالیسمِ غربی این است: آزادیِ شخصی و فردیِ مطلق انسان در همه‏ی زمینه‏ها و در همه‏ی عرصه‏ها که تجلّیگاه آن در تشکیل نظام سیاسی کشور هم خواهد شد. چون در جامعه، اقلیّت و اکثریّتی هستند، چاره‏ای نیست جز اینکه اقلیت از اکثریت پیروی کند. این پایه‏ی دمکراسی غربی است. اگر نظامی این را داشت، این نظام از نظر دمکراسیِ لیبرالی مشروع است؛ اگر نظامی این را نداشت، نامشروع است. این تئوریِ دمکراسیِ لیبرالیسمی است، در حالی که به‏کلّی عمل دمکراسی‏های غربی با این تئوری متفاوت است و آنچه امروز در عرصه‏ی عمل در دمکراسی‏های غربی مشاهده می‏شود، این نیست. اگر پایه‏ی مشروعیت عبارت است از رأی اکثریّتِ مردم، یعنی کسانی که صاحبان رأی هستند، پس حکومت امریکا و همین رئیس‏جمهور امریکا نامشروع است؛ چون اکثریّت ندارد. سی و پنج یا سی و هشت و یا چهل درصد از صاحبان حقِّ رأی در انتخابات شرکت کرده‏اند که از آن تعداد هم مثلًا بیست و یک درصد به ایشان رأی داده‏اند- البته این‏طور هم نبود؛ می‏دانید که ایشان ناپلئونی به کاخ سفید رفتند؛ یعنی به حکم قاضی و به زور هُلش دادند به کاخ سفید! که اگر فرض کنیم همین رأی هم برای مشروعیت او کافی است، بنابراین حکومت فعلی امریکا مشروع نیست. ما برای عدم مشروعیت حکومت امریکا دلیلهای بیشتری داریم؛ ولی اکنون با منطق خودِ آن‏ها بحث می‏کنیم که این منطق مخصوص آن حکومت هم نیست؛ بسیاری از همین دمکراسی‏های رایج و سینه سپرکرده‏ی دنیای دمکراسیِ غرب، در انتخابات‏های گوناگونشان این رقم شصت و شصت و پنج و هفتاد درصدی که شما در جمهوری اسلامی ایران ملاحظه می‏کنید، ندارند و رقمشان خیلی کمتر از این‏هاست. البته بعضی از اوقات رقم آن‏ها همین شصت و شصت و چند درصد است؛ اما غالباً چهل و چند درصد و پنجاه و سی و هشت درصد و ... است.

امیر المؤمنین علیه الصّلاة و السّلام امام دادگران عالم و مظهر تقوا و عدالت است. وقتی بعد از قتل عثمان در خانه‏اش ریختند تا ایشان را به صحنه‏ی خلافت بیاورند، حضرت نمی‏آمد و قبول نمی‏کرد- البته دلیلهایی دارد که بحث بسیار مهم و پرمعنایی است- بعد از قبول هم فرمود: «لو لا حضور الحاضر و قیام الحجة بوجود الناصر و ما اخذ الله علی العلماء ان لا یقارّوا علی کظّة ظالم و سغب مظلوم لألقیت حبلها علی غاربها »؛ اگر وظیفه‏ی من با توجّه، قبول، بیعت و خواست مردم بر من مسجّل و منجّز نمی‏شد که در مقابل ظلم بایستم و با تبعیض مبارزه و از مظلوم دفاع کنم، بازهم قبول نمی‏کردم. یعنی امیر المؤمنین می‏گوید من قدرت را به‏خاطر قدرت نمی‏خواهم. حالا بعضیها افتخار می‏کنند: ما باید برویم، تا قدرت را به دست بگیریم! قدرت را برای چه می‏خواهیم؟ اگر قدرت برای خودِ قدرت است، وِزر و وبال است؛ اگر قدرت برای مبارزه با ظالم در همه‏ی ابعاد ظلم و ستم- داخلی، اجتماعی و اقتصادی که حادترینش است- می‏باشد، خوب است. بنابراین، پایه‏ی مشروعیت حکومت فقط رأی مردم نیست؛ پایه‏ی اصلی تقوا و عدالت است؛ منتها تقوا و عدالت هم بدون رأی و مقبولیت مردم کارایی ندارد. لذا رأی مردم هم لازم است. اسلام برای رأی مردم اهمیت قائل است. فرق بین دمکراسی غربی و مردم‏سالاری دینی که ما مطرح می‏کنیم، همین‏جاست.

در دمکراسی‏های غربی، صلاحیتهای خاصّی مورد نظر است که عمدتاً در این صلاحیتها، وابستگیهای حزبی رعایت می‏شود. هم کسانی که نامزد می‏شوند، هم آن‏هایی که نامزد می‏کنند و هم آن‏هایی که به نامزدها رأی می‏دهند، در واقع به این حزب یا به آن حزب رأی می‏دهند. حالا در آن کشورهایی که دو حزبی است، مثل امریکا و انگلیس و یا در کشورهایی که چند حزبی است، به یکی از این دو یا چند حزب رأی می‏دهند. در نظام جمهوری اسلامی غیر از دانایی و کفایت سیاسی، کفایت اخلاقی و اعتقادی هم لازم است. افرادی نگویند که اخلاق و عقیده مسأله‏ی شخصی انسان‏هاست. بله، اخلاق و عقیده مسأله‏ی شخصی انسان‏هاست؛ اما نه برای مسئول. من اگر در جایگاه مسئولیت قرار گرفتم و اخلاق زشتی داشتم؛ فهم بدی از مسائل جامعه داشتم و معتقد بودم که باید جیب خودم را پُر کنم، نمی‏توانم به مردم بگویم این عقیده و اخلاق شخصی من است و اخلاق و عقیده ربطی به کسی ندارد! برای یک مسئول عقیده و اخلاق مسأله‏ی شخصی نیست؛ مسأله‏ای اجتماعی و عمومی است؛ حاکم شدن بر سرنوشت مردم است. آن کسی که به مجلس می‏رود، یا به هر مسئولیت دیگری در نظام جمهوری اسلامی می‏رسد، اگر فاسد، بیگانه‏پرست و در خدمت منافع طبقات برخوردار جامعه بود، دیگر نمی‏تواند نقشی را که ملت و طبقات محروم می‏خواهند، ایفا کند. اگر آن شخص انسان معامله‏گر، رشوه و توصیه‏پذیر و مرعوبی بود؛ در مقابل تشرِ تبلیغات و سیاستهای خارجی جا زد، دیگر نمی‏تواند مورد اعتماد مردم قرار گیرد و برود آنجا بنشیند و تکلیف ملک و ملت را معیّن کند. این شخص غیر از کفایت ذاتی و داناییِ ذاتی، به شجاعت اخلاقی، تقوای دینی و سیاسی و عقیده‏ی درست هم احتیاج دارد.

نکته‏ی دیگر در زمینه‏ی انتخابات این است که شباهت مهمّی هم بینِ دمکراسی در مجلس ما با دمکراسی‏ها و پارلمان‏های غربی وجود دارد و آن اینکه در همه جای دنیا پارلمان‏ها برای حفظ و تقویت نظام به وجود می‏آیند، نه برای مبارزه با نظام- آن کسانی که مخاطب این حرف هستند گوشهایشان را وا کنند، بشنوند- چون پارلمان جزو نظام و برای تکمیل آن است. پارلمان جای حضور مخالفان نظام نیست که عدّه‏ای بگویند ما از طریق وارد شدن به مجلس شورای اسلامی با قانون اساسی یا با نظام جمهوری اسلامی مبارزه می‏کنیم! این در همه جای دنیا کاملًا غیر منطقی و غلط است. شما هیچ جای دنیا را نمی‏بینید که در پارلمان با نظام مخالفت کنند. البته با دولتها مخالفت می‏کنند؛ استیضاح می‏کنند، پایین می‏کشند، بالا می‏برند؛ اما هیچ پارلمانی با ساخت نظام سیاسی مخالفت نمی‏کند؛ چون پارلمان جزو ساخت نظام است و معنی ندارد که مخالفت کند. البته در داخل مجلس شورای اسلامی مثل همه‏ی پارلمان‏های دیگر گروههای مختلف- به‏قول خودشان فراکسیونهای مختلف- حضور دارند که برنامه‏ها و مذاقهای گوناگونی دارند، که باید هم باشد و مجلس جای مناقشات پُرشورِ مستدل و سیاسی و کارشناسی است. باید خیلی پُرشور بحث و مناقشه کنند؛ اما با استدلال برنامه‏هایشان را به‏طرف مقابل خود بقبولانند و آن‏ها را قانع کنند.

برای ملت ما، بخصوص جوانان ما، بسیار مهمّ است که به شعارهای انقلاب نگاه کنند؛ موضع‏گیریهای نظام جمهوری اسلامی را مورد مطالعه و مدّاقه قرار دهند و بعد نگاهی به فضای عمومی جهان بیندازند. اگر نگاه کنید، خواهید دید که در مقابل تعجّب دشمنان، حرف جمهوری اسلامی و ندای انقلاب اسلامی بتدریج مورد قبول مردم دنیا قرار می‏گیرد. خیلی حرفها را ما بیست سال قبل می‏گفتیم و این ملت شعارش را می‏داد؛ اما امروز همان حرفها را دنیا به رأی‏العین می‏بیند. از بیست و پنج سال قبل این ملت با صدای بلند اعلام می‏کرد امریکا جهان‏خوار و متجاوز و دنبال دست‏اندازی به ملتهاست؛ تبلیغاتِ رسانه‏ایِ قویِ دستگاه‏های استکباریِ وابسته‏ی به امریکا هم دم از دمکراسی و آزادی‏خواهی و حقوق بشر می‏زدند؛ اما بسیاری در کشورهای اسلامی نمی‏توانستند بفهمند این سخن انقلاب و نظام اسلامی به چه معناست؛ ولی امروز با مشاهده‏ی مواضعی که امریکا در مسائل دنیا اتّخاذ می‏کند، همه این را قبول می‏کنند و باور دارند. نادیده گرفتن حقوق ملتها، بی‏ارزش دانستن مرزهای جغرافیایی ملتها، برای خود این حق را قائل شدن که به بهانه‏ی منافع نامشروع به هرجای دنیا دست‏اندازی کنند- به خلیج فارس، اقیانوس هند، کشورهای خاورمیانه، کشورهای آسیا، در خود اروپا- امروز مردم دنیا این‏ها را می‏بینند؛ این همان حرف انقلاب اسلامی و حرف ملت ایران است.

دولت امریکا که با ادّعای دمکراسی این همه جنایت در دنیا علیه مردم‏سالاریها و دمکراسی‏ها کرده است؛ رژیمی که 28 مرداد را در ایران به راه انداخت؛ کودتای شیلی را علیه دولت قانونی آن کشور هدایت کرد؛ دهها کودتا در امریکای لاتین، آفریقا و در مناطق دیگر علیه دولتهای ملی انجام داد و سالهای متمادی از دیکتاتورهایی مثل «محمّد رضا پهلوی» در ایران حمایت کرد و همین امروز هم هر دیکتاتوری که از او زشت‏خوتر نباشد و تسلیمش باشد برایش مقبول است، دولتی است که کسی ادّعای دمکراسی و حقوق بشر او را قبول نمی‏کند. این روزها رئیس‏جمهور امریکا آرزوهای دیرین مستکبران امریکایی را- که آن‏ها این آرزوها را در اظهاراتشان پنهان می‏کردند- آشکارا به زبان می‏آورد و می‏گوید که می‏خواهد ملتها را تسخیر و منافع آن‏ها را به پای منافع نامشروع امریکا قربانی کند. امریکا بداند که ملتها زیر بار نمی‏روند و ملت بزرگ، مجاهد، مبارز، مقاوم و ریشه‏دار ایران مانند یک الگو در میان ملتها ایستاده است.

امروز هم در مقابل نظام اسلامی، نظام استکباری غرب و در رأس آن امریکا قرار دارد که با عدالت دشمن است و عدالت‏ستیز است. نه اینکه دنبال عدالت نیست؛ با عدالت بد است. امروز اگر قرار باشد عدالت مطرح شود و گریبان کسی را بگیرد، اوّلین کسانی که زیر تازیانه‏ی عدالت قرار خواهند گرفت، سردمداران استکبار جهانی‏اند! این‏ها نمی‏توانند اسم عدالت را بیاورند و دنبال عدالت باشند؛ لذا در مقابل ارزش عدالت و برای کم‏رنگ کردن آن در دنیا دمکراسی و حقوق انسان را مطرح می‏کنند؛ کأنّه برای مردم‏سالاری ارزش قائلند، که البته برای آن هم ارزشی قائل نیستند؛ اما آن را مطرح می‏کنند برای اینکه عدالت ضعیف و کم‏رنگ شود.

اظهارات مسئولان دولتِ استکباری امریکا نشان می‏دهد که این‏ها در منطقه‏ی خاورمیانه، علیه همه‏ی ملتهای این منطقه مقاصد و نقشه‏هایی دارند. این ایجاب می‏کند که ملتهای منطقه بیدار شوند. رئیس‏جمهور امریکا راجع به وجود دمکراسی در این منطقه حرفهایی بر زبان آورده است که اگر کسی نقش امریکا را در دفاع از قدرتهای مستبد در طول چهل، پنجاه سال گذشته- بعد از جنگ دوم به این طرف- بداند، از اینکه رئیس‏جمهور چنین رژیمی ادّعا کند متولّی دمکراسی است، شرمنده می‏شود که چرا باید چنین حرف بی‏حساب و غلطی، این‏طور با گستاخی و وقاحت بر زبان کسی جاری شود. این‏ها کسانی هستند که سالهای متمادی از پلیدترین دیکتاتورها حمایت کردند. در کشور ما کودتای 28 مرداد را آمریکاییها به‏راه انداختند و بیست و پنج سال سخت‏ترین و سیاه‏ترین دیکتاتوری را در این کشور به وجود آوردند و قرص و محکم از آن حمایت کردند. هر فاجعه‏ای که به‏وسیله‏ی آن رژیم در ایران صورت گرفت- مثل قضایای 15 خرداد و 17 شهریور که در هرکدام از این حوادث، تعداد کثیری از مردم غیر نظامی و مردم کوچه و خیابان به‏دست عوامل مزدور رژیم کشته شدند- آمریکاییها جانب رژیم دیکتاتوری را گرفتند و علیه مردم حرف زدند؛ چه در قضیه‏ی اوّل که زمان «کِندی» بود، چه در قضیه‏ی دوم که زمان «کارتر» بود. از «صدّام حسین» که امروز خود را نقطه‏ی مقابل او به حساب می‏آورند، چه حمایتها کردند. امروز وضع آن‏ها بهتر از گذشته نیست؛ همان‏طور است.
عراق یک کشور سی‏میلیونیِ مستقل در یک منطقه‏ی حسّاس است؛ اما این‏ها بی‏اعتنا به آراء و خواست مردم آمده‏اند یک حاکم امریکایی در عراق گذاشته‏اند. این‏ها کسانی هستند که صدها نفر از مردم افغانستان و عراق را به صِرف سوءظن و تهمت یکجا به قتل رساندند و حتّی عذرخواهی هم نکردند! در افغانستان کاروان مردم را که برای عروسی می‏رفتند، زدند و کشتند، بعد گفتند اشتباه شده؛ لازم هم ندانستند عذرخواهی کنند! در عراق هر روز با مردم درگیر می‏شوند و خانه‏ها و محیط امن زندگی مردم را لگدکوب می‏کنند؛ اما عذرخواهی هم نمی‏کنند! افرادی که این‏قدر به حقوق انسانها و ملتها و به آراء مردم بی‏اعتنا هستند، غلط می‏کنند خود را متولّیِ دمکراسی بدانند. الآن هم خطکشی‏ای که در این منطقه کرده‏اند و گفته‏اند کدام کشور در خطّ دمکراسی هست، کدام کشور نیست، نشان‏دهنده‏ی نیّتهای شوم و مقاصد رسوای آن‏هاست.
آن‏ها به دمکراسی هم عقیده ندارند. رئیس‏جمهور فعلی امریکا با کمتر از بیست و پنج درصد آراءِ مردمش و با حکم قاضی رئیس‏جمهور شده است! چه دمکراسی‏ای؟! کدام دمکراسی؟! به آراءِ مردم اهمیت نمی‏دهند و اعتنایی نمی‏کنند. همان‏طور که عرض کردیم، دمکراسی حربه‏ای است برای اینکه ندای عدالتخواهی در حلقوم ملتهای جهان خفه شود؛ برای اینکه حق مردم فلسطین پامال شود و کسی نفهمد؛ برای اینکه هرجا منفعتی وجود دارد و یک نقطه‏ی حسّاس جغرافیایی هست که به درد منافع نامشروع امریکا می‏خورد، بتوانند به آن دست بیندازند و کسی صدایش درنیاید. کیست که امروز این حرفها را در دنیا نداند؟ این مطالب قابل اعتنا نیست و من هم قصد جواب دادن به این حرفها را ندارم؛ این حرفها رسواتر از آن است که بخواهیم جواب دهیم.

آزادی‏خواهی نباید فقط منحصر در معنای محدود سیاسی تلقّی و معنا شود. در آزادیهای سیاسی، آزادیهای اجتماعی از بخشهای مهم آزادیهای بشری است. ما خودمان کتک‏خورده و زندان رفته‏ی این آزادیها هستیم و معنی آزادی سیاسی را می‏فهمیم؛ اما می‏گوییم کسانی که با شعار آزادی سیاسی، دنبال تحقّق شعارهای ضدّآزادی‏ترین مجموعه‏های سیاسی دنیا- هیئت حاکمه‏ی امریکا؛ فاشیستهای ظاهراً دمکرات موجود در دنیا که از هر فاشیستی، فاشیستترند مجموعه‏ای متعصّب و نو محافظه‏کار که تازه وارد میدان سیاست شده‏اند- در باره‏ی ایران هستند، این‏ها آزادی‏خواهند؟ این، آزادی‏خواهی و دنبال آزادی سیاسی رفتن است؟ آن شعار آزادی‏خواهی‏ که معنا و مآل و خلاصه‏اش این باشد که امریکا حکومت دست‏نشانده‏ی خودش را بر این کشور مسلّط کند، آن شعار آزادی‏خواهی نیست؛ و لو صد بزک و رنگ و روغن آزادی‏خواهی هم به آن بزنند؛ این شعار، دروغین و شعار اسارت و خیانت است. با منطقی که من می‏گویم، آزاداندیشی را عمیق‏تر معنا کنیم تا اینجا هم اثر خودش را ببخشد. آزاداندیشی یعنی آزادانه فکر کردن؛ آزادانه تصمیم گرفتن؛ ترجمه‏ای، تقلیدی و بر اثر تلقین دنبال بلندگوهای تبلیغاتی غرب حرکت نکردن. لذا شامل علم، معرفت، مشی سیاسی، شعارها و واژه‏ها و خواسته‏های متعارف سیاسی و اجتماعی هم می‏شود. اگر امروز غرب می‏گوید دمکراسی، ما باید فکر کنیم- آزادفکری یعنی این- ببینیم آیا همین‏که او می‏گوید درست است و دمکراسی به صورت مطلق ارزش است، یا نه قابل خدشه است؟

امروز نزاع استکبار امریکایی و دنباله‏هایش- در هرجای دنیا که هستند- با جمهوری اسلامی، بر سرِ حقوق بشر و تروریسم نیست. رنگ و لعابهای دروغینی که این‏ها به ادّعاهای خود می‏دهند، امروز در دنیا مفتضح و رسوا شده است. اختلاف آن‏ها با جمهوری اسلامی بر سرِ این است که جمهوری اسلامی می‏خواهد ایران، عزیز و مستقل باشد؛ در ایران رأی مردم حاکم باشد نه رأی مستکبران جهانی و مراکز قدرت. امروز وفاداری به جمهوری اسلامی و ارکان نظام اسلامی، وفاداری به استقلال کشور، حقوق ملت و وفاداری به «نه» گفتن به متجاوزانِ بیگانه است. شگرد تبلیغاتی استکبار جهانی در طول سالهای متمادی و امروز بیش از همیشه این بوده است که افکار مردم دنیا را منحرف و آن‏ها را اغوا کند. آن‏ها جز با اغوای افکار عمومی نمی‏توانند کار خود را پیش ببرند. تا حدودی هم موفّق می‏شوند افکار عمومی را فریب دهند؛ اما عملکرد زشت و نفرت‏انگیز آن‏ها نمی‏گذارد حقایق پنهان بماند. امروز هرکس می‏خواهد معنای حقوق بشر و دمکراسی‏ای را که آمریکاییها برای کشورهای منطقه‏ی خاورمیانه می‏خواهند، بفهمد، به عراق نگاه کند. عراق امروز صحنه‏ی آزمایش ادّعاهای امریکایی است. ملت عراق را با نیروی نظامی و با زور سرنیزه مورد اهانت و فشار و در معرض زورگویی‏های غیر قابل تحمّل قرار می‏دهند، آن وقت می‏خواهند به افکار عمومی دنیا وانمود کنند که آزادکننده‏ی ملت عراقند، یا می‏خواهند حقوق ملت عراق را رعایت کنند! چه کسی در دنیا این را باور می‏کند؟

داستان این‏ها، داستان همان قصّابی است که آهوی رمیده از گرگ را سلّاخی کرده بود! گرگی آهویی را تعقیب می‏کرد. آهو با بدن خونین از مقابل گرگ می‏گریخت. قصّاب رسید، گرگ را هی کرد؛ گرگ رفت، خودش آهو را گرفت. آهو خیال می‏کرد قصّاب او را رها می‏کند تا به زیستگاه خود برود. دست و پای آهو را بست، در اتومبیل خودش گذاشت و پهلوی دوستان خودش آورد؛ بعد چاقو را به حلق آهو کشید. آهو گفت خیال می‏کردم مرا از چنگال گرگ نجات دادی؛ اما حالا که نگاه می‏کنم، گرگ حقیقیِ من تویی: که از چنگال گرگم در ربودی‏ چو دیدم عاقبت گرگم تو بودی ملت عراق را با نیروی نظامی، با گذاشتن حاکم بیگانه، با تصرّف منابع، با ایجاد هرج‏ومرج در این کشور، با تعرّض به‏خانواده‏ها و حریم ناموس مردم عراق و زنهای عراقی تحت فشار قرار داده‏اند؛ آن وقت می‏خواهند ملتهای منطقه، ملت عراق و افکار عمومی دنیا باور کنند این‏ها نجات‏دهنده‏ی مردم عراقند. این نجات است؟! این، حقوق بشر امریکایی و دمکراسی امریکایی برای کشورهای منطقه‏ی خاورمیانه است! رئیس‏جمهور امریکا بدون اینکه احساس خجالت کند، از تروریسم فلسطینی حرف می‏زند! تروریسم صهیونیستیِ دولت جعلی و دروغین اسرائیل بیش از پنجاه سال است که مردم فلسطین را تحت فشار قرار می‏دهد، زیر لگدهای چکمه‏پوشان صهیونیستی آن‏ها را له می‏کند، علناً و صریحاً خانه‏ها را خراب می‏کند، مردم را می‏کشد، جوانان را نابود می‏کند، مردان را دستگیر می‏کند و به زنان اذلال و اهانت می‏کند. این تروریسم واضحی است که خود اسرائیلیها هم منکر آن نیستند و می‏گویند ما ترور می‏کنیم. این آقا این را ندیده می‏گیرد؛ آن‏وقت جوان فلسطینی که برای دفاع از شرف خود، برای دفاع از خانه‏ی خود، برای مقابله‏ی کوچکی در مقابل متجاوز، اقدام خشم‏آلودی می‏کند، این را می‏گوید تروریسم فلسطینی! طرف‏داری آن‏ها از نهضت ضدّ تروریسم، این است! معنای تروریسم در منطق این‏ها این است! ملتهای منطقه سرشار از نفرت امریکا و از زایده‏ی اروپایی امریکا، یعنی انگلیسند. مخصوص ملت ما نیست؛ همه‏ی ملتهای منطقه از این‏ها متنفّرند. این نفرت را خودِ آن‏ها به وجود آورده‏اند. کسانی که به حقوق و استقلال و عزّت و ناموس و مرزهای ملتها تعرّض می‏کنند، خودشان این ملتها را از نفرت خودشان پُر می‏کنند. چرا گله‏مندند از اینکه از آن‏ها متنفّرند؟ بله؛ ما از شما متنفّریم.

در مورد مردم، مهم‏ترین کاری که امام کرد، این بود که مفهوم مردم‏سالاری را از چیزی که طرّاحان دمکراسی غربی و عوامل آن‏ها در صحنه‏های عملی می‏خواستند نشان دهند، به‏کلّی دور کرد. سعی آن‏ها این بود که این‏طور القاء کنند که مردم‏سالاری با دین‏سالاری و دین‏داری سازگار نیست. امام این مفهوم باطل را زایل کرد و مردم‏سالاری دینی- یعنی همان جمهوری اسلامی- را در دنیا مطرح نمود. او به زبان هم اکتفا نکرد؛ صرفاً استدلال فکری هم نکرد؛ عملًا این را نشان داد.

امروز آنچه آمریکا- که حالا در نوک پیکان تهاجم به انقلاب و حرکت اسلامی، امریکاست- از ملت ایران می‏خواهد، مسأله‏ی سلاح کشتار جمعی و حقوق بشر و حکومت دمکراسی و ... نیست، بلکه آنچه آن‏ها از ملت و مسئولان کشور می‏خواهند، تسلیم شدن در مقابل اراده‏ی ابرقدرتی امریکاست. جز این چیز دیگری نیست، و الّا این‏ها به دمکراسی تمایل دارند؟! امروز دمکراسی‏های مورد قبول و اعتراف امریکا چه کشورهایی هستند؟ اگر کشورهایی که دولتهای قانونی و برآمده‏ی از انتخابات مردم دارند، یک‏قدم از آنچه که مجموعه‏ی نیروهای نظامی می‏خواهند و فکر می‏کنند و به آن معتقدند، تخطّی کنند، نیروهای نظامی مانند عقاب بالای سرشان می‏آیند و آن‏ها را مثل کبکی شکار می‏کنند و کنار می‏گذارند. مگر این‏طور نیست؟ به اطراف خودتان نگاه کنید! چه زمان معتقد به دمکراسی‏اند؟! این‏ها دمکراسی را به عنوان یک شعار ذکر می‏کنند، خودشان هم می‏دانند که مردم دنیا می‏دانند؛ منتها سیاست تبلیغات در دنیا به گفتن و بازگفتن و بازگفتن و تکرار کردن است؛ این سیاست تبلیغاتی و پروپاگاندای رایج در دنیاست. باید بگویند؛ تکرار کنند؛ تکرار کنند، بالاخره در بخشی از مردم اثر می‏کند؛ لااقل مردم عادت می‏کنند که بشنوند؛ و الّا این‏ها دنبال مردم‏سالاری نیستند. بسیاری از رژیمهای مورد علاقه‏ی این‏ها اصلًا معنای رأی مردم را نمی‏دانند و مردمشان هم به‏هیچ‏وجه نمی‏دانند که رأی دادن و انتخاب مسئول در کشور یعنی چه و به آن‏ها هم هیچ اعتراضی ندارند! وقتی‏که جمهوری اسلامی را با این همه انتخابات، با این همه حضور مردم در صحنه‏های مختلف، با این همه نشانه‏ها و نمادهای مردم‏سالاری که در این کشور هست که در کمتر کشوری در دنیا وجود دارد- ارتباط مسئولان با مردم و همدلی‏شان با آن‏ها، پشتیبانی‏ها و عواطف مردم و عشق و علاقه‏ی وافر آن‏ها به مسئولان- به نداشتن مردم‏سالاری و استبداد و دیکتاتوری متّهم می‏کنند، معلوم است که مرادشان چیست.

امروز در رأس دشمنان اسلام، امریکاست که شرّ و شیطان مجسّم است. امروز دشمن اساسی دنیای اسلام، استکبار جهانی است که در رأسش هم امریکاست. این جزو معارف رایج انقلاب و نظام ماست. انقلاب اسلامی بیست و چهار سال است که این را فریاد می‏زند؛ لیکن امروز مردم دنیا و جوامع مسلمین این را حس کرده و خودشان لمس می‏کنند. قضایای فلسطین و فجایعی که به پشتیبانی امریکا، هر شب و روز در فلسطین اتّفاق می‏افتد، جلوِ چشم مردم است. امّت اسلام چگونه می‏تواند چشمش را ببندد و این فجایع را نبیند؟ آنچه در عراق در جریان است، جلوِ چشم مردم دنیاست؛ این آزمایشگاه تاریخی و سیاسی در مقابل چشم مردم دنیا و بخصوص امّت اسلامی است. آمریکاییها با نام دمکراسی و آزادی به رژیم صدّام حمله کردند؛ اما امروز به مردم عراق اجازه نمی‏دهند سرنوشت خود را در دست بگیرند؛ می‏گویند ما باید باشیم! یک ملت و یک کشور اسلامی را از همه‏ی حقوق متداول و رایجِ پذیرفته‏شده‏ی جهانی محروم می‏کنند؛ با این عنوان که شما نمی‏توانید و ما باید باشیم؛ ما باید به شما دمکراسی بدهیم! کدام دمکراسی و چطور دمکراسی‏ای؟! این دمکراسی و مردم‏سالاری و حقوق مردم است؟ آن هم بعد از کشتار عظیمی که در بین مردم عراق انجام گرفت!

ما جزو کشورهایی هستیم که نگاه این حوزه‏ی زیاده‏طلبی، در بخشی متوجّهِ ما هم هست؛ چون نگاه عمده‏ی امریکا در این رویکرد و حرکت سیاسی، بیشتر به خاورمیانه است. همان‏طور که می‏دانید، خاورمیانه مرکز ثروت و مرکز مهمّ جغرافیایی است و اهمیت دارد؛ طبعاً ما هم با خصوصیات برجسته‏ای که کشورمان دارد، در این منطقه هستیم. چرا ایران در این چالش، طرف توجّه قدرت متجاوز و کانون متجاوز، یعنی امریکاست؟ همان‏گونه که گفتیم، اوّلًا به این دلیل که ایران کشوری بزرگ، ثروتمند و برخوردار از منابع بسیار مهمّ زیرزمینی است. دومین ذخیره‏ی گاز در سطح دنیا، متعلّق به کشور ماست. ذخیره‏ی بسیار ارزشمند نفت و خیلی از منابع زیرزمینی دیگر متعلّق به ایران است. کشوری است با جمعیت زیاد، موقعیت جغرافیایی حسّاس، مرز طولانی در خلیج فارس و دریای عمّان؛ این‏ها همه امتیازات یک کشور است. راه تقریباً منحصر غرب به آسیای میانه و آن منطقه از دنیا هم از اینجا می‏گذرد. قهراً با این دلیل طبیعی، کشور ما ایران مورد توجّه و طرف چالش امریکا قرار می‏گیرد. یک دلیل دیگر، هویّت جمهوری اسلامی است. اینکه در نقطه‏ای از دنیا نظامی سرِ کار بیاید که معتقد به نفی ظلم و استبداد باشد؛ معتقد به نفی وابستگی اقتصادی و فرهنگی و سیاسی به قطبهای جهانی باشد؛ متّکی و معتقد به مردم‏سالاری باشد- یعنی برانگیخته بودن از سوی مردم و ملت خود- و همه‏ی این مفاهیم را هم از مبانی دینی و اعتقادی و ایمانی گرفته باشد، نه از قراردادهای اجتماعی- که فرق بین دمکراسی غربی و مردم‏سالاری ما در همین است و جای بحث و صحبت کردن و تفصیل دارد- خیلی مهمّ است. مردم‏سالاری دینی چون بر اساس یک اعتقاد دینی است، قابل نقض نیست؛ یعنی اگر کسی توانست در انتخابات تقلّب کند یا به شیوه‏ای نظر مردم را جلب کند که به‏ناحق نگاهشان به وی متوجّه باشد- مثلًا ارزشی که در او نیست، وانمود کند که در او هست؛ بعد مردم به او اقبال کنند و رأی بدهند- در منطق مردم‏سالاری دینی او حقّی ندارد. این شیوه در منطق لیبرالیسم که پایه‏ی لیبرالیسم غربی است، کاملًا پذیرفته شده است؛ اما در منطق مردم‏سالاری دینی نه. سخت‏گیری در اینجا، به‏خاطر اتّکاء به مبانی دینی و ایمانی، بیشتر است. پس نفی ظلم، سلطه، استبداد، وابستگی و فساد، همه منبعث و برخاسته از اعتقاد دینی است. بدیهی است وقتی نظامی با این خصوصیات به وجود آید، برای هرکس که در هرجای دنیا معتقد به ظلم بین‏المللی، استبداد بین‏المللی، نفی حقوق ملتها و کشورها و معتقد به بی‏اعتنایی به مرزهای کشورهای مستقل است، دشمن و طرف مقابل و رقیبِ غیر قابل تحمّلی محسوب خواهد شد. به‏طور طبیعی این‏طور است. بنابراین‏ وقتی یک سلطه‏ی بین‏المللی و یک ابرقدرت مثل امریکا، سیاست و راهبردش را بر این قرار می‏دهد که منافع خودش را تأمین کند، اگر منابع کشورهای دیگر به خطر بیفتد، برایش مهم نیست. وقتی نظامی با آن خصوصیات مثبت در دنیا وجود داشته باشد- بخصوص در منطقه‏ای که کانون توجّه امریکا از لحاظ منافع است- بدیهی است بین این‏ها تضاد و چالش، یک امر قهری و حتمی و اجتناب‏ناپذیر است.

در باره‏ی مسائل بسیار مهمّی هم که در همسایگی ما در عراق می‏گذرد و دلها و چشمهای دنیا متوجّه آن است، فقط یک جمله عرض کنم: صحنه‏ی عراق، صحنه‏ی عبرت و افشای خیلی از حقایق برای ملتها شد. کسانی که پرچم دمکراسی را در دنیا در دست گرفته بودند، صریحاً اعلان می‏کنند که در عراق مردم حق دارند دولتی را که ما می‏خواهیم، سرِ کار بیاورند! این شد مردم‏سالاری!؟ این شد دمکراسی!؟ صریحاً اعلام می‏کنند که اگر همه‏ی مردم عراق بخواهند یک حاکمیت اسلامی سرِ کار بیاید، ما قبول نمی‏کنیم! معنای مردم‏سالاری آقایان معلوم شد. دمکراسیِ امریکایی همه جا همین‏طور است؛ در خودِ امریکا هم همین‏گونه است. چند سال قبل یک شخصیت امریکایی که از دو حزب حاکم امریکا نبود، پول زیادی خرج کرد، جنجال زیادی هم به راه انداخت تا در انتخابات ریاست جمهوری شرکت کند. تا اواسط راه آمد، اما آن‏چنان او را به زمین زدند که دیگر کسی به فکر این نیفتد که بیرون از تشکیلات آن دو حزب معمولِ معروف امریکا ممکن است سرِ کار بیاید. بنابراین آنجا هم همین‏طور است. این دمکراسیِ آن‏هاست.

ملتی با این سابقه، با این تاریخ، با این رجال و با این مردان علمی و سیاسی. چطور انسانی حاضر است این‏قدر بی‏شرمانه حرف بزند و یک ملت را متّهم کند به نتوانستن. ما این را نادیده گرفتن حقوق ملت عراق می‏دانیم و آن را محکوم می‏کنیم و به‏هیچ‏وجه دیکتاتوری جدیدی را برای عراق نمی‏پذیریم. خود ملت عراق هم این مسئله را قبول نمی‏کند. ملت عراق از چاله‏ی صدّام بیرون نیامد که به چاه یک دیکتاتور نظامی آمریکایی بیفتد. حتّی اگر یک فرد عراقی را هم به این شکل بگمارند، یقیناً مردم او را هم قبول نمی‏کنند. به‏هرحال، ما این وضعیتی را که الآن مطرح می‏کنند، تجاوز دیگری به حریم اسلام و مسلمین می‏دانیم: «و لن یجعل الله للکافرین علی المؤمنین سبیلا».
پیروزی نظامی آن هم با شک و شبهه‏هایی که در آن وجود دارد، دلیل پیروزی نهایی نیست. آمریکاییها در این قضیه خسارتهایی هم دیده‏اند و شکستهایی نیز متحمّل شده‏اند. الآن البته شاید ندانند و نتوانند، اما یقیناً در آینده‏ی نزد یک آثار این شکستها را خواهند دید. آن‏ها چهار شکست عمده داشته‏اند: شکست اوّل آن‏ها در شعار دمکراسی و آزادی غربی است. همین لیبرال دمکراسی‏ای که این‏گونه در دنیا ترویج می‏کنند، با این کار شکست خورد. آن‏ها نشان دادند که لیبرال دمکراسی نمی‏تواند یک ملت را به آن جایی برساند که به معنای حقیقی کلمه به آزادی انسان معتقد باشند. آن تفکّر وقتی منافع مادّی‏اش اقتضا کند، حاضر است آزادی و جان و حقّ انتخاب انسانها را راحت لگد مال کند. اگر آمریکاییها راست می‏گویند و طرف‏دار دمکراسی هستند، باید همین الآن عراق را ترک کنند و بیرون بروند. شما می‏خواستید صدّام را از قدرت به زیر بکشید؛ به زیر آمد. الآن در عراق چه کار دارید؟! اگر راست می‏گویند و دمکراسی و حقوق ملتها را قبول دارند، باید بی‏درنگ نظامیها را از عراق خارج کنند و هیچ دخالتی هم در امور عراق نکنند؛ اما معلوم است که چنین چیزی اتّفاق نمی‏افتد.

اگر امریکایی‏ها می‏گویند برای دمکراسی می‏جنگیم، دروغ می‏گویند؛ آن‏ها برای نفت و روی کار آوردن یک رژیم مطیع و تسلیم خود می‏جنگند. آن‏ها به قصد تصرف عراق و به قبضه گرفتن این کشور قدیمی، ملت کهن، منطقه‏ی حساس و منابع سرشار و غنی آن می‏جنگند و می‏خواهند راحت و بی‏دردسر آن را ببلعند. امروز اقتصاد امریکا متزلزل است. این موضوع مربوط به امروز نمی‏شود، بلکه چند سالی است که اقتصاد امریکا رو به تزلزل می‏رود. آن‏ها به منابع حیاتی عراق احتیاج دارند و می‏خواهند به هر قیمتی، با روش‏هایی که به آن‏ها اشاره شد، این منابع را از چنگ ملت عراق در بیاورند.

این نقشه مخصوص عراق نیست. در درجه‏ی اول همه‏ی کشورهای عربی، حتّی آن‏ها که امروز به امریکا کمک می‏کنند و فرودگاه‏ها و زمین و فضا و دیگر امکاناتشان در اختیار آن‏ها گذاشته‏اند، در آینده‏ی نه‏جندان دور در معرض این چالش امریکایی قرار خواهند گرفت. این موضوع را به روشنی خود تحلیلهای امریکایی به ما می‏فهماند. مسائلی را که من عرض می‏کنم، حرفهای ما نیست؛ حرفهایی است که از دهان خود امریکایی‏ها بیرون آمده است و اهداف و نیات شوم آن‏ها را برای همه روشن کرده است.

رعایت ضوابط در همه‏ی بخشها و زمینه‏ها یک امر لازم است و باید با دقّت و به طور کامل مراعات شود؛ آن وقت افرادی که صالح هستند، در اختیار مردم قرار گیرند تا آراءِ مردم، اصلح را در بین آن‏ها انتخاب کند؛ آن‏گاه انتخابات به نحوه‏ی رایجی که وجود دارد، إن شاء اللّه مفید خواهد بود. همه باید این معنا را رعایت کنند. وقتی ما در دنیا شعار تحقّق اسلام را می‏دهیم، این امر کوچکی نیست؛ پشت سر این شعار، احساسات و ایمان و عقیده و دینِ بخش عظیمی از جمعیت کره‏ی زمین قرار دارد. اگر ما بتوانیم ثابت کنیم که حقیقتاً به دنبال این شعار هستیم و ثابت کنیم که این شعار کارآیی دارد، آن‏گاه یک میلیارد و چند صد میلیون نفر جمعیت پشت سر این شعار قرار خواهند گرفت؛ این چیز کمی نیست. امروز غیر از منطقه‏ی اسلامی و غیر از مجموعه‏ی اسلامی، دلهای زیادی در دنیا هستند که می‏توانند این پیام را بپذیرند که دمکراسی با شیوه‏ای که امروز آمریکاییها- این مظاهر زورگویی و قلدری- پرچم‏دارش شده‏اند، دردی از دردهای مردم دوا نمی‏کند. امریکا مظهر قلدری و زورگویی و زورمداری است و ابزارهای مادّی زورگویی هم دارد، اما این‏ها کافی نیست؛ این‏ها جوله است: «للباطل جولة». ما در عمر خود شبیه این جوله را نسبت به قدرتهایی که امروز اثری از آثارشان وجود ندارد، دیده‏ایم؛ چه در سطوح ملی و چه در سطوح بین‏المللی. اتّحاد جماهیر شوروی که امروز نشانی از آن در دنیا وجود ندارد، تا همین چند سال قبل یک قدرت بود و تا چند دهه‏ی پیش از این، همین زورگویی‏ها و همین‏طور اعمال قدرتها را می‏کرد. شورویها در مجارستان، لهستان و اروپای شرقی چه کردند! کارهایی را که امروز امریکا در دنیا می‏کند یا تهدید می‏کند خواهد کرد، آن‏ها انجام می‏دادند. بااینکه در آن روز دو قدرت و دو قطب وجود داشت و رقیب یکدیگر بودند، اما وجود آن رقابت مانع از فجایع‏آفرینی و جنایات نمی‏شد. آن کشور وسیع در داخل خود هم همین کارها را می‏کرد. مناطقی از دنیا را می‏گرفت و به خودش متّصل می‏کرد و حکومتهایی را به زور تغییر می‏داد. بار اوّلی نیست که دنیا با قلدری و زورمداریِ بین‏المللی- که امروز مظهرش امریکاست- مواجه است؛ قبلًا هم وجود داشته است، بعد هم دیدیم که به‏کلّی محو و مضمحل شدند. بنابراین هیچ ضمانتی وجود ندارد که قدرتهای زورگو در جوله‏ای که می‏کنند، باقی بمانند. این جوله مثل شعله‏ای است که بلند می‏شود و بعد هم فرومی‏نشیند و عوامل نابودی این حرکت در خود آن نهفته است.

آن‏ها در بلندگوها از بحث آزاد و گفتگو و دمکراسی سخن می‏گویند؛ اما این شعاری دروغین است. آن‏ها اهل گفتگو، دمکراسی و بحث آزاد نیستند. در داخل ایران، پلورالیسم، شکّاکیت، شک در مسلّمات و اوّلیات اعتقادی و تسامح و تساهل را ترویج می‏کنند؛ می‏گویند از عقایدتان بگذرید و نسبت به آن‏ها تساهل و تسامح داشته باشید. اما این مربوط به داخل جامعه‏ی ایران و جوامع اسلامی است. وقتی بحث به جایی می‏رسد که خودشان آن را ارزشهای امریکایی و غربی خطاب می‏کنند، دیگر جای گفتگو نیست. مشابه‏سازی، یکسان‏سازی و جهانی‏سازی، اعتقادات مسلّمی است که دنیا باید در مقابل آن‏ها کوچک‏ترین اعتراضی نکند! در اینجا دیگر چهره‏ی دیکتاتوری به خود می‏گیرند. پرچم دمکراسی و آزادی‏خواهی یک دروغ آشکار است. کدام امریکا می‏خواهد به مردم دنیا آزادی هدیه دهد؟! امریکایی که برای حفظ منابع خود، ملتها را با فجیع‏ترین وضع به بدبختی سوق می‏دهد؟! امریکایی که فجایعش در ویتنام و افغانستان فراموش نشده و نخواهد شد- این فجایع هنوز هم ادامه دارد- و امروز هم مردم عراق را تهدید می‏کند؟! در اینجا با پرچم دمکراسی پیش می‏آید؛ اما نوبت به مردم فلسطین که می‏رسد، از دمکراسی خبری نیست! آیا مردم فلسطین انسان نیستند؟!

بدیهی است که دشمن مایل نیست اهداف و مقاصد خیانت‏آمیز و جنایت‏بار خود را برای ملتها تشریح کند. لذا از دور شعارهای انسان دوستی، حقوق بشر، دمکراسی و غیره را بر سرِ دست می‏کند. اما این دروغ‏گویی و فریب نمی‏تواند زیاد باقی بماند. قدرت‏طلبان و مستکبرانِ عالم، در عمل خودشان را افشا می‏کنند. همین حالا در قضیه‏ی عراق ببینید. آمریکاییها صریحاً می‏گویند ما می‏خواهیم به عراق بیاییم و یک حاکم امریکایی را حد اقل به مدت دو سال بر سرِ کار بگذاریم. این، افشای مافی‏الضّمیر آمریکاییهاست. آن‏ها در ته دلشان همین را می‏خواهند و به کمتر از این راضی نیستند. اگر بخواهند یک حاکم دست‏نشانده‏ی عراقی را هم بر سرِ کار بگذارند، باز آن‏ها را اشباع نمی‏کند. آن‏ها می‏خواهند یک ملت، یک کشور و یک مجموعه منابع انسانی و مالی و مادّی را یکجا و یکپارچه در حلقوم شرکتهای افزون‏طلب صهیونیستی و مراکز قدرت جهانی بریزند و به کمتر از این راضی نیستند. خواست آن‏ها این است.

ادّعای حقوق بشر و گسترش دمکراسی و آزادی در دنیا و حرفهایی را که سران امریکا در سخنرانیهای رسمی خود می‏زنند، هیچ‏کس در دنیا باور نمی‏کند. این‏ها شعارهایی است که خیلی کم اثر شده است. شعار طرف‏داری از حقوق بشر یا شعار گسترش دمکراسی در دنیا که امروز رئیس‏جمهور امریکا و دیگران در حرفهای خود آن‏ها را تکرار می‏کنند، برای جهانیان قابل باور نیست. آن قدر این‏ها با دیکتاتورهای خونخوار همکاری کرده‏اند و برای تأمین منافع خود به آن‏ها کمک رسانده‏اند که دیگر این حرف امریکا امروز در دنیا برای همه- نه تنها برای ما، که سالهاست ملت ایران این مطالب را می‏داند- کاملًا غیر قابل قبول است. حتّی زیاده‏خواهی و توسعه‏طلبی امریکا موجب شده است کشورهای اروپایی هم در خصوص برخی از مسائل، به طور واضح با امریکا مقابله کنند؛ چون آن‏ها هم متوجّه این هدف هستند و احساس خطر می‏کنند.

ملت ما به‏روشنی بیان کرده است که دنبال چیست. ملت ما آن روزی که پشت سر امام قرار گرفت- چه در دوران انقلاب، چه در دوران هشت سال دفاع مقدّس- و چند صد هزار جوان خود را در این راه داد، مشخص کرد که دنبال چه چیزی است. ملت دنبال دمکراسی غربی نبود. ملت مسلمان ما و کسانی که در دوران مبارزات زمان رژیم طاغوت، در زندانها آن رنجها را کشیدند و آن شلّاقها را خوردند، دنبال جمهوری غربی و فرهنگهای ملحد غربی و دمکراسی دروغین غرب و شرق نبودند. مادرانی که فرزندان خود- گاهی دو پسر، سه پسر، چهار پسر- یا داماد و شوهر خود را قربانی کردند و خم به ابرو نیاوردند و احساس افتخار نمودند، دنبال دمکراسی غربی و جمهوری دمکراتیک و امثال این‏ها نبودند. منشور واقعی انقلاب و خواست حقیقی مردم همان چیزی است که در قانون اساسی ما- بخصوص در اصول اوّل آن- منعکس شده است. مردم، رشد معنوی و رفاه مادّی را در سایه‏ی اسلام و به برکت اسلام و حاکمیت مقرّرات اسلامی خواستند؛ الآن هم همین را می‏خواهند. ما هیچ ملتی را مثل ملت ایران سراغ نداریم که پای آرمان‏های معنوی و الهی خودش را با خونِ چند صد هزار شهید امضاء کرده باشد. ملت خود ما هم در گذشته چنین کار بزرگی را انجام نداده است که در این دوره انجام داد. کشورهایی که دمکراسی غربی را تجربه کرده‏اند، ما دیدیم به چه فلاکت و ذلّتی افتادند و چگونه به نام دمکراسی، پنجه‏های طمّاعان غرب و بخصوص امریکا در دوره‏ی اخیر در جسم و جانشان فرورفت و همه چیز آن‏ها را به یغما برد. مردم ما دنبال این نوع دمکراسی نبودند. امروز هم ملت ما به دنبال تحقّق آرمان‏های اسلامی است که در درجه‏ی اوّل، عدالت و معنویت و آزادی- به معنای حقیقی اسلامی- و استقلال کشور از شرّ قدرتهای بیگانه و متجاوز خارجی است. این‏ها چیزهایی است که ملت ما دنبال آن است، برای آن فداکاری کرد و بعد از این هم برای آن فداکاری خواهد کرد. ملت باید مراقب و هوشیار باشد تا دشمن نتواند با روشهای موذیانه- چه امنیتی، چه سیاسی و چه تبلیغاتی- در صفوفش نفوذ کند.

حکومت آینده‏ی حضرت مهدی موعود أرواحنا فداه، یک حکومت مردمیِ به تمام معناست. مردمی یعنی چه؟ یعنی متّکی به ایمانها و اراده‏ها و بازوان مردم است. امام زمان، تنها دنیا را پُر از عدل و داد نمی‏کند؛ امام زمان از آحاد مؤمن مردم و با تکیه به آن‏هاست که بنای عدل الهی‏ را در سرتاسر عالم استقرار می‏بخشد و یک حکومت صددرصد مردمی تشکیل می‏دهد؛ اما این حکومت مردمی با حکومتهای مدّعی مردمی بودن و دمکراسی در دنیای امروز از زمین تا آسمان تفاوت دارد. آنچه امروز در دنیا اسم دمکراسی و مردم‏سالاری را روی آن گذاشته‏اند، همان دیکتاتوری‏های قدیمی است که لباس جدید بر تن کرده است؛ یعنی دیکتاتوری گروهها. اگر رقابت هم وجود دارد، رقابت بین گروههاست و مردم در این میان هیچ‏کاره‏اند. یک گروه به قدرت دست پیدا می‏کند و در سایه‏ی قدرت سیاسی‏ای که همه‏ی زمامهای امور را در کشور در اختیار او می‏گذارد و با سوءاستفاده از این قدرت، ثروت و پول و سرمایه به نفع خود گردآوری می‏کند و آن‏ها را در راه به دست آوردن دوباره‏ی قدرت مصرف می‏کند. دمکراسی‏های امروز دنیا بر پایه‏ی تبلیغات دروغ و فریبنده و مسحور کردن چشمها و دلهاست. امروز در دنیا هرجا شعار دمکراسی می‏دهند، شما ببینید برای تبلیغات کاندیداهای ریاست جمهوری و یا نمایندگان مجلس چه کار می‏کنند! پول خرج می‏کنند. دمکراسی در پنجه‏ی اقتدار پول اسیر است. مردم‏سالاری امام زمان- یعنی مردم‏سالاری دینی- با این روش، به‏کلّی متفاوت است‏

هنوز نیم قرن از ظهور اسلام و اصل بعثت نگذشته بود که بیش از نیمی از دنیای متمدّن تحت تأثیر اسلام قرار گرفت. خیال نکنید حکومتهایی مثل امپراتوریهای قدرتمند، علم و عقل و تشکیلات و نیروی نظامی و ادّعا و غرور و تکبّر نداشتند؛ چرا، لیکن ایمانِ صریح، روشن و متّکیِ به منطق قوی وقتی در دل انسانهای باهمّت و بااخلاص و فداکار قرار گیرد، همه‏ی این موانع برداشتنی است. امروز هم همان‏طور است: ایمان اسلامی، ایمانی است که متّکی به منطق و استدلال و متضمّنِ خیر و سعادت بشر است. شاید اگر چهل، پنجاه سال پیش کسی این ادّعا را می‏کرد، خیلی قابل قبول نبود. آن روز سوسیالیزم با حجم عظیمِ خود همه را تهدید می‏کرد و با همه بر سر تحدّی بود. این طرف هم در مقابل، لیبرال دمکراسی غربِ پُر ادّعا بود. آن سرنوشت سوسیالیزم است که به آن روز دچار شد؛ این هم واقعیّتهای لیبرال دمکراسی غرب است. یک نمونه‏اش را شما در هیاهوی لشکرکشی به عراق می‏بینید که حکومتی مثل حکومت امریکا به خود حق می‏دهد در امور منطقه‏ی حسّاسی مثل خاورمیانه دخالت کند و این را حق خود بداند. این یعنی زورگویی و دیکتاتوری. به عنوان مقابله با دیکتاتوری، این‏ها بدترین شکل دیکتاتوری را اعمال می‏کنند؛ به سر وقت ملتها رفتن، به بهانه‏ی وجود کسی در رأس حکومت! در افغانستان هم به شکل دیگر، ملتها را زیر فشار اسلحه قرار می‏دهند و بعد برای آینده‏ی خود، برای نفت خود، برای پایگاه نظامی‏ و برای قدرت سیاسی خود، زمینه درست می‏کنند. این امروز عمل لیبرال دمکراسیِ حاکمِ بر دنیای غرب است. ممکن است بوق‏های تبلیغاتی فضا را تحت تأثیر قرار دهند، اما در بلندمدّت حقایق از چشم بشر پنهان نخواهد ماند. نمونه‏ی دیگرش، حمایت از رژیم غاصب صهیونیست است. این هم یکی از آثار و ثمرات همان لیبرال دمکراسی است. اصرار دارند کشورهای اسلامی این رژیمِ غاصبِ ظالمِ بی‏اعتقادِ به همه‏ی ارزشهای انسانی را به رسمیت بشناسند؛ رژیمی که نه خاک، خاکِ اوست؛ نه ملت، ملتِ اوست و نه کوچک‏ترین حقّی دارد؛ اما این همه نیز به صاحبان آن سرزمین ظلم و اهانت می‏کند. شما ببینید الآن دو سال است در سرزمینهای فلسطین چه می‏گذرد و آن‏ها با مردم چه می‏کنند! امریکا پشت سرِ رژیم صهیونیستیِ غاصب و مفسد و زیاده‏طلب قرار گرفته است. همین جسارتی که دیروز به مسجد الاقصی کردند، یک نمونه‏ی آن است. این ثمره‏ای از ثمرات لیبرال دمکراسی است. مکتب اسلام، یعنی مکتب حمایت از انسانیت و ارزشهای انسانی؛ مکتب ترویج رحم و مروّت؛ مکتب ترویج اخوّت و برادریِ انسانی؛ مکتبی که معیارش در حقوق اجتماعی این است: «لن تقدس أمّة لا یؤخذ للضّعیف فیها حقّه من القوی غیر متعتع »؛ در یک جامعه، فردی که دستش از زر و زور تهی است، بتواند حق خود را بدون هیچ‏گونه مشکل، از قوی- که زر و زور هم دارد- بگیرد. این پیامِ اسلام است؛ این جامعه‏ی درست اسلامی است؛ امروز این پیام است که ملتها را مجذوب می‏کند. کجای دنیای امروز این‏طور اداره می‏شود؟ کدام دمکراسی، کدام لیبرالیسم، کدام حقوق بشرِ ادّعایی امروز می‏تواند چنین چیزی را مطرح و دنبال آن حرکت کند؟ امروز نقطه‏ی مقابل آن عمل می‏کنند.

وقتی انقلاب را مثل یک کتاب باز کنید، در درون آن، فصول و سطور معرفت وجود دارد: معرفت دینی، معرفت سیاسی و معرفت اخلاقی. همه‏ی این‏ها در ذیل کلمه‏ی انقلاب وجود دارد. در عرصه‏ی سیاسی، انقلاب تازه‏ترین و جذّاب‏ترین سخن را نه فقط برای ملت ایران که برای بشریّت دارد. بعضی کسان خیال می‏کنند اصطلاحات و تعبیرات معرفتیِ فراهم‏آمده در اردوگاهِ به اصطلاح لیبرال دمکراسی غرب که وارد کشور می‏شود، سوغاتهای جدید و حرفهای تازه‏ای است که انقلاب آن‏ها را نشنیده است و حالا باید انقلاب و انقلابیّون این حرفها را بشنوند؛ این خطاست. انقلاب در خلأ متولّد نشد. انقلاب اسلامی و این کتاب قطور معرفتی وقتی تدوین شد که همه‏ی این حرفها در دنیا بود؛ هم حرف و هم تجسّم و عینیّتش وجود داشت.

بیانیه بوش درصدد ایجاد شکاف در حکومت، ایجاد یأس در ملت، تفکیک در نهادهای نظام و القای بحران مشروعیت برای کلّ نظام و تطمیع برخی گروههای غافل، پیشنهاد تسلیم و سازشِ عوام‏فریبانه و تجربه‏ی زبان چرب اغواگری، پس از زبان تیز تهدید و ارعاب بود و شما مردم یکجا به همه‏ی این ترفندها و خدعه‏ها پاسخی مناسب شأن ملت ایران دادید و از این پس حجّت بر دوستان و دشمنانِ این انقلاب، در داخل کشور و سراسر جهان تمام شده است. امریکا از سویی سایه‏ی جنگ و مرگ را در منطقه گسترانده و ملت و نظام ایران را رسماً تهدید به براندازی می‏کند و از سویی دیگر، شعار دمکراسی و حق انتخاب ملت‏ها و پیشرفت و آزادی سر می‏دهد. اینک برای سران واشنگتن باید روشن شده باشد که این مردم باطن‏بین و و حقیقت‏شناس، دشمن را با هر ادبیات و زبانی بجا می‏آورند و نیز روشن شد که در هیچ جناحی در حاکمیت امریکا کمترین نشانه‏ای در عدول مواضع زیاده‏خواهانه وجود ندارد. حاکمیت امریکا یکپارچه تجاوزگر و زیاده‏طلب است و همان‏گونه که تفکیک در حکومت ایران توطئه‏ی دشمن است، تفکیک میان باندهای حاکم در واشنگتن نیز بهانه‏ای برای سازش و مجامله است. همه‏ی جناحهای حاکم در امریکا در دهها سال گذشته نشان دادند که در هدفِ سلطه بر ایران یکسانند گرچه این هدف گاه با روش نسل‏کشی و گاه با شعار صلح‏طلبی و حقوق بشر تعقیب می‏شود. شما مردم ایران همچنین به عناصر ضعیف‏النفس داخلی نشان دادید که به دنبال فتنه و جنگ نبوده‏اید و نیستید، اما هرگاه فتنه‏گران یک گام پیش آیند شما با پولاد اراده‏ی خویش آنان را دو گام به پس می‏رانید. بار دیگر تأکید می‏کنم که در این شرایط حساس، وحدت، مقاومت و هوشیاری، ملت و دولت ما را از این گردنه نیز با سلامت و عزّت عبور خواهد داد.

رژیم امریکا- ما با مردم امریکا کاری نداریم؛ بحث رژیم و قدرت امریکاست- هنوز اشتهای سیری‏ناپذیر خود را برای تسلّط بر این کشور از دست نداده است. هنوز به فکرند که تسلّط بیست و پنج‏ساله‏ی شوم و ننگین خود را که از 28 مرداد سال 32 با شدّت شروع شد و تا انقلاب اسلامی در سال 57 ادامه داشت، داشته باشند. هنوز دست‏بردار نیستند و خواب خوشِ روزهایی را می‏بینند که رئیس این مملکت- یعنی محمّد رضای خائن و فاسد- اگر می‏خواست تصمیمی بگیرد، تا با آمریکاییها مشورت نمی‏کرد، آن تصمیم را نمی‏گرفت! حتّی در باره‏ی یک وزیر، یک نخست‏وزیر و یک اقدام بین‏المللی، باید با سفیر امریکا مشورت می‏شد و او می‏گفت چه کار کنید. علی‏رغم ادّعای طرف‏داری از دمکراسی و آزادی‏خواهی ملتها که مرتّب از لب و زبان مسئولان امریکایی صادر می‏شود و می‏گویند ما طرف‏دار دمکراسی و حکومت مردمی و انتخاب هستیم، همین الآن امید آن‏ها بیشتر از همه به تفاله‏های رژیم فاسد پادشاهی است. هنوز که هنوز است، از خاندان فاسد و وابسته‏ی پهلوی قطع امید نکرده‏اند و دنبال همان فرمولها هستند. انتخاب و دمکراسی و مردم‏سالاری و امثال این‏ها که بر زبان آن‏ها جاری می‏شود، جزو حرفهایی است که هیچ به آن باور ندارند. البته از آن‏ها توقّعی نیست؛ آن‏ها به ملت خودشان هم دروغ می‏گویند، چه توقّعی هست که به ملت ایران راست بگویند و دروغ نگویند؟

خصوصیت انقلاب عظیم اسلامی که آن را به عنوان یک پدیده‏ی بی‏نظیر در تاریخ قرنهای اخیر در چشم تحلیلگران و صاحب‏نظران معرفی کرده است، قبل از آن در هیچ‏یک از انقلاب‏های بزرگ عالم دیده نشده بود؛ نه در انقلاب فرانسه، نه در انقلاب کمونیستی در شوروی و نه در انقلاب‏های کوچک دیگری که به تبع این دو انقلاب و در خط آن‏ها حرکت می‏کردند. البته به این نکته توجّه داشته باشید که دأب سیاستهای مسلّطِ عالم این بوده و هست که جنبشهای عدالتخواهانه‏ی مردم نقاط مختلف دنیا را در هاضمه‏ی سیاسی و فرهنگی خود بریزند و در واقع هویّت آن جنبشها و حرکتهای مردمی و عدالتخواهانه را از بین ببرند؛ این کار در ایران هم اتّفاق افتاده بود. نهضت عدالتخواهی‏ای که صد سال پیش در مشروطه‏ی ایران پیش آمد، یک حرکت مردمی و دینی بود. آن روز جریان سیاسیِ مسلّطِ عالم- یعنی انگلیسی‏ها- این حرکت عدالتخواهانه‏ی مبتنی بر اصول اسلامی را در هاضمه‏ی سیاسی و فرهنگی خود ریختند؛ آن را استحاله کردند و از بین بردند و به یک حرکت مشروطه از نوع انگلیسی آن تبدیل نمودند. نتیجه‏ی آن هم این شد که جنبش مشروطه- که یک جنبش ضدّ استبدادی بود- آخر کار به دیکتاتوری رضاخانی منتهی شد که از استبدادهای قاجار، بدتر و شقاوت‏آمیزتر و قساوت‏آمیزتر بود. همین‏طور نهضت ملی شدن صنعت نفت به وسیله‏ی کسانی که آن را اداره می‏کردند، به لیبرال دمکراسیِ امریکایی ملحق شد. نتیجه این شد که همان آمریکاییها به نهضت ملی شدن صنعت نفت خیانت کردند. با انگلیسی‏ها که طرف مقابلِ نهضت عدالتخواهی در ایران بودند، همدست شدند و نهضت ملی را از بین بردند و دنباله‏ی آن، دیکتاتوریِ خشن و سیاه دوره‏ی محمد رضا در طول سی و چند سال، سایه‏ی سنگین خود را بر این کشور انداخت و این ملت را زیر فشار قرار داد. نهضتهای عدالتخواهانه‏ی ملتهای آفریقا و آسیا در طول دهها سال به وسیله‏ی کمونیستها و سیاست مسلّط شوروی سابق مصادره شد و به دیکتاتوری‏های گوناگونی که در جهت مصالح شوروی کار می‏کردند، منتهی گردید. این رسمِ جاری دنیا با نهضتهای عدالت‏طلبانه‏ی ملتهای جهان بوده است.

راه حلّ مسأله‏ی فلسطین، راه حل‏های تحمیلی و دروغین نیست. تنها راه حلّ مسأله‏ی فلسطین این است که مردم واقعی فلسطین- نه مهاجران غاصب و اشغالگر- چه آن‏هایی که در داخل فلسطین ماندند، چه آن‏هایی که در بیرون فلسطین هستند، خود نظام حاکم بر کشورشان را تعیین کنند. اگر اتّکاء به آراءِ یک ملت از نظر مدّعیان دمکراسی در دنیا حرف راستی است، ملت فلسطین هم یک ملت است و باید تصمیم بگیرد. رژیم غاصبی که امروز در سرزمین فلسطین بر سرِ کار است، هیچ حقّی بر این سرزمین ندارد؛ یک رژیم جعلی، دروغین و ساخته‏ی دست قدرتهای ظالم است. بنابراین از مردم فلسطین نباید بخواهند این رژیم را به رسمیت بشناسند. اگر کسی در دنیای اسلام این اشتباه را بکند و این رژیم ظالم را به رسمیّت بشناسد، علاوه بر اینکه برای خود روسیاهی و ننگ به وجود خواهد آورد، کار بی‏فایده‏ای هم کرده است؛ چون این رژیم قابل دوام نیست. صهیونیستها خیال می‏کنند توانسته‏اند بر فلسطین مسلّط شوند و تا ابد فلسطین متعلّق به آن‏هاست! نخیر؛ این‏طور نیست. سرنوشت فلسطین این است که قطعاً یک روز کشور فلسطین خواهد شد. ملت فلسطین در این راه قیام کرده است. وظیفه‏ی ملتها و دولتهای مسلمان این است که این فاصله را هرچه بیشتر کم کنند و کاری کنند که ملت فلسطین به آن روز برسد.

به من آماری دادند که دولت امریکا از سال 1945 تا امروز در سرنگونی چهل دولت مستقل، که تابع امریکا نبودند، نقش ایفا کرده و در بیست و چند مورد دخالت نظامی داشته است! این دخالتها بدون استثناء با کشتار عمومی و با فجایع بزرگ همراه بوده است. البته در مواردی موفّق شده و در مواردی هم ناکام مانده و موفّق نشده است. آنچه که در ذهن خود ماست و از یاد ماها دور نیست، مثالهای روشنی است؛ از جمله بمباران اتمی ژاپن در پایان جنگ جهانی دوم، که آقای رئیس جمهور اشاره کردند؛ مثال ویتنام، آن جنگهای خونین، آن فجایع فراموش نشدنی که بالاخره هم با ناکامی امریکا تمام شد؛ مثال شیلی؛ مثال خود ایران در کودتای 28 مرداد - که مأمور امریکایی به تهران آمد و مشغول برنامه‏ریزی و اقدام شد؛ و بعد هم خودشان این موضوع را اعلام کردند و اسنادش نیز منتشر شد که الان در دسترس همه است - و همچنین در جاهای متعدّد دیگر. عامل همه اینها، کمپانیهای بزرگ اقتصادی، سردمداران مالی بزرگ امریکا، احزاب اقتدارطلب، دستجات پُرنفوذ صهیونیستی، شخصیتهای معیوب از لحاظ فکری و اخلاقی - که در رأس کارها هستند - می‏باشند. این پرونده بسیار سنگین و گذشته بسیار ننگینی است. اینها چیزهای کوچکی نیست. برای اینها نابودی انسانها مهم نیست، نابودی ثروتها مهم نیست، نابودی عدالت مهم نیست، فاجعه‏های بشری مهم نیست؛ این مسائل هیچ کدام مانع سر راه اینها محسوب نمی‏شوند. البته برای حفظ ظاهر، امکانات فراوان تبلیغی و رسانه‏ای را هم در اختیار دارند. تعبیر کردند به «صدای بلندتر»، تعبیر درستی است. سعی می‏کنند با صدای بلندتری فضای دنیا را آن‏طور تنظیم کنند که این فاجعه‏آفرینی را بپوشاند؛ چهره آنها را باز هم طرفدار صلح، طرفدار مردم‏سالاری و دموکراسی، طرفدار حقوق بشر نشان دهد.

سیاستمداران امریکا و روشن‏فکران وابسته، امروز در عمل و زبان خود، برخلاف همه‏ی ادّعاهای صلح‏طلبی گذشته‏شان، جنگ را به صورت یک امر مقدّس جلوه می‏دهند؛ اصول و ارزشهای امریکایی را یک امر مطلق و مقدّس جلوه می‏دهند. درست نقطه‏ی مقابل آن چیزی که در طول سالهای متمادی، تبلیغاتچی‏های این‏ها تبلیغ می‏کردند و می‏گفتند ما به تکثّرگرایی و احترام به عقاید انسانها قائل هستیم؛ دائم ادّعا می‏کردند ما طرف‏دار صلحیم؛ ورود ما به فلان‏جا به خاطر صلح است؛ اقدام ما در فلان‏جا به خاطر صلح است. امروز در اظهارات خود به اینجا کشانده شده‏اند که مجبورند جنگ را تقدیس کنند و آن را یک امر مقدّس جلوه دهند. این خطای بزرگ و فراموش‏نشدنی آن‏هاست که همه‏ی ادّعاهای گذشته‏شان را در چشم افکار عمومی دنیا بتدریج باطل می‏کند. نمی‏فهمند هوای نفس، برداشتن چه گامهای خطایی را بر آن‏ها تحمیل کرده است. این گامهای خطا را یکی پس از دیگری برداشته‏اند و بازهم برمی‏دارند. در دنیا چهره‏ی نظامی و جنگ‏طلب و خشنی از خود نشان می‏دهند که برای قضاوت افکار عمومیِ امروز و فردای دنیا به شدّت محکوم‏کننده است. چاره‏ای هم ندارند.
ادّعا می‏کنند ما طرف‏دار دمکراسی و حکومت متّکی به آراء مردم هستیم؛ درعین‏حال از حکومتهای متعدّدی که با کودتا روی کار آمده‏اند، یا از حکومتهای استبدادی‏ای که در تشکیل آن‏ها حتّی یک رأی مردمی دخالت نداشته است، حمایت می‏کنند. این رسوا شدن در مقابل افکار عمومی است. بدون اینکه بدانند و بفهمند چه کار می‏کنند، این خطاها یکی پس از دیگری آن‏ها را وارد مراحل خطای جدیدتری کرده و می‏کند. این‏ها مقدّمه‏ی سقوط است.

کیست نداند که شعار طرفداری از حقوق بشر و دموکراسی سردمداران کاخ سفید فریب و دروغِ رسوائی بیش نیست؟ کیست نداند که جرم ملت ایران و نظام اسلامی از نظر استکبار آن است که با شجاعت و صراحت، دست رد به سینه‏ی فزونخواهی چپاولگران و مداخله‏جویان بیگانه زده است؟

مسئله برای ابرقدرت‏ها، سیطره بر عالم است. امروز قدرتهای بزرگ جهان، چه به خاطر انرژی- نفت و گاز- چه به خاطر بازارها، چه به خاطر فروش محصولاتشان و چه به خاطر پشتوانه‏ی سیاسی و اقتدار نظامی‏شان، ناچارند دامنه‏ی سیطره و نفوذ خود را در دنیا توسعه دهند. اگر ملتها پامال می‏شوند و منافع ملی‏شان نابود می‏گردد، برای آن‏ها هیچ اهمیتی ندارد. آن‏ها فقط به منافع خود- که در بسیاری از موارد، نامشروع هم هست- می‏اندیشند. البته هر ملتی- از جمله، ملتهای قدرتهای بزرگ- حق دارند به منافع خود بیندیشند؛ آن منافعی که به خاطر پامال کردن منافع ملتهای دیگر، نامشروع نباشد؛ ولی آن‏ها این حدّ و مرز را قائل نیستند. پرچمی که‏ برمی‏دارند، پرچم حقوق بشر و آزادی و دمکراسی است. بر روی پرچمهای خود، عناوین فریبنده را نقش می‏کنند؛ اما آن‏ها، هم به مردم دنیا دروغ می‏گویند، هم به مردم خود دروغ می‏گویند. هدف آن‏ها سیطره بر دنیاست.
شما به کشورهای این منطقه نگاه کنید- کشورهایی که به حمله‏ی نظامی تهدید نمی‏شوند و مورد تهاجم امریکا و امثال آن قرار نمی‏گیرند- دولتهایی بر این کشورها حکومت می‏کنند که کشور و ملتشان را یکپارچه و یکسره در اختیار سیاستهای امریکا قرار داده‏اند. فقط این‏ها هستند که خوبند! فقط این‏ها هستند که باید تهدید نشوند! توقّع آن‏ها از ملت بزرگ و دولت مردمی ایران و نظام سرتاپا شرف جمهوری اسلامی این است که مثل آن کشورها، دست نشانده، مطیع امر، گوش به‏فرمان و مجری سیاستهای آن‏ها شوند؛ و این نشدنی است.
آن‏ها در دفاع از آزادی و دمکراسی دروغ می‏گویند؛ به دلیل اینکه در طول تاریخ سی، چهل سال گذشته‏ی سیطره‏ی امریکا بر بسیاری از کشورهای دنیا، همیشه پشتیبان‏ دولتها و قدرتهای مستبد- ولی مطیع آن‏ها- بوده‏اند. در ایران هم این‏گونه بود. حکومت شاه، حکومتی مستبد و غیر انسانی بود که بویی از مفاهیم دمکراسی و امثال این‏ها نبرده بود؛ اما تسلیم آن‏ها و در اختیارشان بود. نفت ایران متعلّق به آن‏ها بود؛ سیاستهای نفتی صددرصد منطبق با اراده‏ی آن‏ها بود؛ حضور آن‏ها در سرتاسر مراکز قدرت در ایران، محسوس بود؛ ارتش در پنجه‏ی اقتدار آن‏ها قرار داشت؛ منابع مالی، صددرصد مورد استفاده‏ی آن‏ها و در اختیارشان بود؛ لذا شاه مستبد، فاسد، رشوه‏بگیر و بی‏اعتنای به مصالح ملی، از نظر آن‏ها مطلوب و مقبول بود. آن‏ها این را می‏خواهند. آن‏ها حکومتی را که به خاطر منافع ملی به آن‏ها پاسخ نمی‏دهد، به خاطر شرف ملی تسلیم آن‏ها نمی‏شود، به خاطر عزّت ملی و هدفهای ملت خود به آن‏ها اعتنا نمی‏کند، دوست نمی‏دارند؛ بنابراین با او کینه‏ورزی می‏کنند؛ آن‏گاه خود را پشتِ پرچم دمکراسی و آزادی پنهان می‏سازند. این منطق در دنیا، شکست خورده است. چنین منطقی، منطقی نیست که امروز دنیا آن را بپذیرد و بپسندد و هواداران آن منطق بتوانند به توفیق خود امیدوار باشند. قدرتهای پوشالیِ تهی از معنویّت و فکرِ درست و جهت‏گیری‏های انسانی، اگر به بیش از اسلحه‏ای که امروز با آن مجهّزند، مجهّز باشند، راه به جایی نخواهند برد.
سردمداران امریکا گله می‏کنند که چرا ملت ایران از ما متنفّر است. فقط ملت ایران از شما متنفّر نیست. همه‏ی دنیا از شما نفرت دارند؛ ملتها از شما نفرت دارند. شما در امریکای لاتین مورد تنفّر نیستید؟! شما در سرتاسر آسیا میان ملتها مورد تنفّر نیستید؟! شما حتّی در خود اروپا مورد تنفّر ملتهای اروپا هستید! شما برای خودتان چه گذاشته‏اید تا ملتهای جهان و انسانها از شما متنفّر نباشند؟ یک رژیم مستکبر، متکبّر، زورگو و مزوّر، چه توقّعاتی دارد که ملتهای دنیا به او محبّت بورزند؟! مگر چنین چیزی ممکن است؟! بله؛ ملت ایران با کسی ابتدائاً سرِ جنگ ندارد؛ اما از مداخله‏گر و سلطه‏طلب متنفّر است. از مرکز قدرتی که بخواهد منافع این ملت را در مقابل منافع نامشروع خود نادیده بگیرد و لگدمال کند، متنفّر است. از کسانی که پرچم دمکراسی و آزادی و حقوق بشر را بلند می‏کنند، اما از رژیمی مثل اسرائیل که صددرصد ضدّ حقوق بشر است، این‏گونه دفاع می‏کنند و در افغانستان آن رفتار را می‏کنند و با اسرای جنگیِ خود آن رفتار را می‏کنند و با ملتهای دنیا آن رفتار را می‏کنند، متنفّر است.

جمهوری، یعنی مردم‏سالاری؛ اسلامی، یعنی دینی. بعضی خیال می‏کنند ما که عنوان مردم‏سالاری دینی را مطرح کردیم، حرف تازه‏ ای‏ را به میدان آوردیم؛ نه. جمهوری اسلامی یعنی مردم‏سالاری دینی. حقیقت مردم‏سالاری دینی این است که یک نظام باید با هدایت الهی و اراده‏ی مردمی اداره شود و پیش برود. اشکال کار نظامهای دنیا این است که یا هدایت الهی در آن‏ها نیست- مثل به اصطلاح دمکراسی‏های غربی که اراده‏ی مردمی علی‏الظّاهر هست، اما هدایت الهی را ندارند- یا اگر هدایت الهی را دارند یا ادّعا می‏کنند که دارند، اراده‏ی مردمی در آن نیست؛ یا هیچ‏کدام نیست، که بسیاری از کشورها این گونه‏اند؛ یعنی نه مردم در شئون کشور دخالت و رأی و اراده‏ای دارند، نه هدایت الهی وجود دارد. جمهوری اسلامی، یعنی آنجایی که هدایت الهی و اراده‏ی مردمی توأم با یکدیگر در ساختِ نظام تأثیر می‏گذارند. بر این نظریه، هیچ‏گونه خدشه و اشکالی در بحثهای دانشگاهی و محافل تحقیقاتی وارد نمی‏شود؛ اما اگر شما بخواهید حقّانیت این نظریه را برای مردم دنیا ثابت کنید، در عمل باید ثابت کنید. چالش عمده‏ی نظام جمهوری اسلامی این است.

آمریکاییها با حمله به افغانستان ضرر کردند. آن‏ها چه به مقاصد نظامی خود در اینجا برسند، چه نرسند، دو ضرر عمده کرده‏اند که یکی مخصوص خود آمریکاییهاست، یکی هم ضرری است که دنیای غرب در آن با امریکا شریک است. آن ضرر عمده‏ای که خود امریکا و دنیای غرب- مشترکاً- در این قضیه تحمّل کردند، این است که چهره‏ی لیبرالیزم غربی یک‏بار دیگر افشا شد. در دنیا این‏قدر با افتخار از لیبرال دمکراسی غرب نام می‏آورند و می‏گویند در غرب، آزادی و تمدّن و دمکراسی و احترام به آراء مردم وجود دارد. بله، زبان جای نرمی است و هرطور بخواهند، می‏توانند آن را بگردانند؛ اما در میدان آزمایش معلوم می‏شود که هرکس چه‏کاره است! افغانستان میدان آزمایش جدیدی برای لیبرالیزم غرب شد تا نشان داده شود این‏ها آنجایی که منافع و خواست استکباری‏شان اقتضا کند، از هیچ عملی فروگذار نمی‏کنند و حاضرند یک کشور و ملت را بدون هیچ دلیلی به خاک و خون بکشند. در قضیه‏ی حمله به عراق، دولت امریکا دلیل‏گونه و بهانه‏ای داشت؛ می‏گفت عراق به کویت حمله کرده است؛ البته آن دلیل هم کافی نبود. اگر عراق به کویت حمله کرده است، چرا باید به شهرهای عراق حمله کنند؟! به نیروهای نظامی باید حمله می‏کردند. بنابراین آنجا این دلیل، کاملًا قانع‏کننده نبود؛ اما اینجا همان هم نیست. این‏ها خودشان هم اعتراف می‏کنند که مردم هرات، قندهار، کابل و جلال‏آباد هیچ تقصیری ندارد؛ بلکه یک گروه یا چند نفر انگشت‏شمار مسئولیت دارند. پس چرا مردم را می‏کوبید؟! برای اینکه بتوانند به ملت امریکا جوابی بدهند، برای خود مجوّز درست کرده‏اند و از روی خشم، چنین حرکت وحشیانه‏ای را مرتکب می‏شوند و مردم افغانستان را قتل عام می‏کنند. بنابراین چهره‏ی لیبرالیزم غربی یک‏بار دیگر افشا شد و معلوم گردید در زیر دسته گلی که نشان می‏دهند، چماق مخفی کرده‏اند و در زیر این ظواهر ادکلن‏زده‏ی کراوات بسته‏ی منظّمِ و مرتّب، یک چهره‏ی مخوف پنهان است؛ این را دنیا فهمیده است.

امروز مردم‏سالاری دینی‏ای که ما در کشور خود مطرح می‏کنیم، یک حرف نو است؛ نه فقط به خاطر اینکه ما شاخه‏ای از مردم‏سالاری را ارائه می‏دهیم؛ نخیر، ما در واقع در مردم‏سالاریهای دنیا شبهه می‏کنیم. من حقیقتاً در مردم‏سالاریهای دنیا خدشه دارم؛ برای خاطر اینکه انتخابات و گزینشها در دنیا تحت تأثیر عوامل تبلیغاتی‏ای است که یکسره دست سرمایه‏دارهاست. چه کسی است که از تأثیر عوامل ارتباطاتی امروز یکسره غافل باشد؟ می‏گویند روزنامه‏ها در امریکا یا در انگلیس آزاد است. من سؤال می‏کنم کدام روزنامه متعلّق به قشرهای متوسط و پایین مردم است تا آدم از آزادی روزنامه، آزادی آن قشر را کشف کند؟ روزنامه‏ها متعلّق به چه کسانی است؟ کارتلها و تراست‏های بزرگ و سرمایه‏دارها. بله، روزنامه‏ها آزادند؛ یعنی آن‏ها آزادند که هرچه می‏خواهند، بگویند. آن‏ها برخلاف مصلحت خودشان حرفی نمی‏زنند. این مربوط به آن‏هاست که مظهر و مادر و آورنده‏ی دمکراسی‏اند و به آن افتخار هم می‏کنند. شما ملاحظه کنید، دولتهایی هستند که از آن‏ها دمکراسی را گرفتند. مثلًا در میان همسایه‏های ما- من نمی‏خواهم اسم بیاورم- دولتهایی هستند که عنوان دمکراسی را با خود دارند، اما در حقیقت، حاکمیت با نظامیان است. یک‏وقت کسی وسط میدان می‏آید و بدون اینکه اعتنایی بکند که انتخاباتی وجود دارد، همه را کنار می‏زند و بر سرِ کار می‏آید و می‏شود حاکمیت نظامی! یا حاکمیت انحصاری احزاب است و کسی جرأت ندارد غیر از نامزد آن حزب، نامزدی معرفی کند؛ انتخاباتی با یک نامزد برای ریاست جمهوری! امروز در میان کشورهای اسلامی و در مجموعه‏هایی که ما در آن زندگی می‏کنیم و با آن‏ها تعامل داریم، کدام کشور است که مثل جمهوری اسلامی، آحاد مردم، قشرهای گوناگون و طبقات متوسط آن بیایند و در انتخابات شرکت کنند؟ اگر یک‏وقت سرمایه‏دارها هم بخواهند در حزب و جناح و تشکیلاتی اعمال نفوذ کنند، از ترس، این کار را مخفیانه می‏کنند؛ چون بدنام هستند.

در همه‏ی آنچه که در دنیا به نام دمکراسی و مردم‏سالاری شناخته می‏شود، چارچوب وجود دارد. در دمکراسی‏های غربی، چارچوب عبارت است از منافع و خواست صاحبان ثروت و سرمایه‏دارانِ حاکم بر سرنوشت جامعه. تنها در آن چارچوب است که رأی مردم اعتبار پیدا می‏کند و نافذ می‏شود. اگر مردم چیزی را که برخلاف منافع سرمایه‏داران و صاحبان قدرت مالی و اقتصادی- و بر اثر آن، قدرت سیاسی- است بخواهند، هیچ تضمینی وجود ندارد که این نظامها و رژیمهای دمکراتیک، تسلیم خواست مردم شوند. یک چارچوب محکم و ناشکننده بر همه‏ی این خواستها و دمکراسی‏ها حاکم است. در کشورهای سوسیالیستی سابق- که آن‏ها هم خودشان را کشورهای دمکراتیک می‏نامیدند- این چارچوب، حزبِ حاکم بود. در خارج از چارچوبِ تمایلات و سیاستها و انگیزه‏های حزبِ حاکم، رأی مردم هیچ توانایی و کاربُردی نداشت. به‏هرحال چارچوب وجود دارد.
امتیاز نظام اسلامی در این است که این چارچوب، احکام مقدّس الهی و قوانین قرآنی و نور هدایت الهی است که بر دل و عمل و ذهن مردم پرتوافشانی و آن‏ها را هدایت می‏کند. مسأله‏ی هدایت مردم یکی از مسائل بسیار مهمّی است که در نظامهای سیاسی رایج دنیا- بخصوص در نظامهای غربی- نادیده گرفته شده است. معنای هدایت مردم این است که بر اثر تعلیم و تربیت درست و راهنمایی مردم به سرچشمه‏های فضیلت، کاری بشود که خواست مردم در جهت فضایل اخلاقی باشد و هوسهای فاسدکننده‏ای که گاهی به نام آراء و خواست مردم مطرح می‏گردد، از افق انتخاب مردم دور شود. امروز شما ملاحظه می‏کنید در بسیاری از دمکراسی‏های غربی، زشت‏ترین انحرافات- انحرافات جنسی و امثال آن- به عنوان اینکه خواست مردم است، صبغه‏ی قانونی پیدا می‏کند و رسمی می‏شود و به اشاعه‏ی آن کمک می‏گردد. این، غیبت عنصر معنوی و هدایت ایمانی را نشان می‏دهد. در نظام اسلامی- یعنی مردم‏سالاری دینی- مردم انتخاب می‏کنند، تصمیم می‏گیرند و سرنوشت اداره‏ی کشور را به وسیله‏ی منتخبان خودشان در اختیار دارند؛ اما این خواست و انتخاب و اراده در سایه‏ی هدایت الهی، هرگز به بیرون جاده‏ی صلاح و فلاح راه نمی‏برد و از صراط مستقیم خارج نمی‏شود. نکته‏ی اصلی در مردم‏سالاری دینی این است. این هدیه‏ی انقلاب اسلامی به ملت ایران است. این تجربه‏ی جدید و جوانی است؛ اما تجربه‏ی قابل تأمّل و پیگیری و قابل تقلیدی است برای همه‏ی کسانی که دلشان برای فضیلتها و جامعه‏ی پاک و پاکیزه‏ی انسانی می‏تپد و از جرائم و رذائل اخلاقی و رواج زشتیهای خُلقیّات بشری رنج می‏برند.

چهار پنج سال قبل از این، در الجزائر انتخابات آزادی برگزار شد؛ اما تا دیدند این انتخابات به پیروزی چند نفری که آن‏ها را نمی‏پسندیدند، منتهی خواهد شد، سازماندهی و کمک کردند و یک کودتای نظامی به راه انداختند و مردم را سرکوب کردند. همه هم در دنیا اعتراف می‏کردند که آن انتخابات، آزاد بود؛ مظهری از مردم‏سالاری و به قول آن‏ها دمکراسی بود؛ اما درعین‏حال کوبیدند و سرکوب کردند! اگر کسی سؤال می‏کرد چرا سرکوب می‏کنید، برایش استدلالی مطرح می‏کردند: چون اسلام‏گراها سر کار می‏آیند و آن‏ها با نظرات ما در زمینه‏ی مسائل جهانی و دمکراسی مخالفند! یعنی برای خودشان پایه‏های اصولیِ فرهنگی و فکری را تعریف می‏کنند؛ به هیچ‏کس هم در دنیا اجازه نمی‏دهند که در این پایه‏ها مناقشه و خدشه‏ای کند و حرف مخالفی بزند؛ اما پایه‏های فکری شما و اصول و مبانی و ارزشها و دل‏بستگیهای مستحکم و اثبات‏شده‏ی فکری اسلامی را مورد مناقشه قرار می‏دهند و اگر بگویید چرا، اعتراض می‏کنند: چند قرائتی است؛ این یک قرائت است، آن هم یک قرائت است؛ لذا به پلورالیزم فرهنگی معتقد می‏شوند! اگر بگویید چرا، شما را به دُگم بودن و تحجّرگرایی متّهم می‏کنند که چرا شما با پلورالیزم فرهنگی مخالفید؛ در حالی که خودشان در زمینه‏ی تعریف منافع و مفاهیمی که این منافع بر آن مبتنی است، به‏هیچ‏وجه معتقد به پلورالیزم نیستند و آن را قبول نمی‏کنند! این‏هاست که بایستی جوان مسلمان و جوان دانشجو، از سر آگاهی نسبت به این اهداف و مطامع فکر کند، تصمیم بگیرد، حرف بزند و اقدام کند.

شما می‏بینید که از بچه‏ی کوچکِ شاید یک‏ساله و دوساله تا نوجوان و جوان و پیرمرد و مریض، جزو قربانیان این حوادثند. این، ضدیّتِ دشمن اسلام و مسلمین یعنی گروه حاکم بر این بخش از میهن اسلامی را با موازین بشری و با حقوق بشر نشان می‏دهد. درعین‏حال سناتورها و سیاستمداران و زبدگان سیاسی امریکا از این‏ها صریح حمایت می‏کنند. این کار را بکنند؛ میل خودشان است؛ سیاستشان این است؛ جوهره‏ی آن‏ها همین است که باید از این مفسدان و شیطان‏صفتها و سبعها حمایت کنند. بیش از این هم توقّعی نیست؛ لیکن مردم دنیا باید از این عبرت بگیرند. خوشبختانه ملت ما چشم و گوشش باز است. مردم دنیا که همیشه در قضایای مختلف، شعار طرف‏داری از حقوق بشر، طرف‏داری از حقوق اکثریت و به قول خودشان طرف‏داری از دمکراسی را، از زبان آمریکاییها شنیده‏اند که به آن تفاخر می‏کردند، باید در آینه‏ی فلسطین، چهره‏ی زشت واقعیِ سیاستهای امریکایی را مشاهده کنند.

و اما جمهوری اسلامی ایران از روز اوّل، موضعش را در مقابل این پدیده‏ی زشت، روشن کرده است. موضع جمهوری اسلامی ایران که امام فرمودند، بارها مسئولان گفته‏اند و ما هم بارها تأکید کرده‏ایم، این است که اساساً این غدّه‏ی سرطانیِ اسرائیل باید از این منطقه کنده شود. این یک فرمولِ کاملًا انسانیِ قابل قبول هم دارد و آن این است که همه‏ی مردم فلسطین نه مردمی که از جاهای دیگرِ دنیا به فلسطین مهاجرت کرده‏اند از اردوگاهها و از همه جای دنیا به فلسطین برگردند و تکلیف حکومت خودشان را که از آن‏ها باید تشکیل شود تعیین کنند. البته بدیهی است که هرگز هیچ فلسطینی‏ای چه مسلمان باشد، که اکثریت قاطعشان مسلمانند؛ چه مسیحی و یهودی باشد، که اقلیت کوچکی هم مسیحی و یهودی در آنجا هستند راضی نیست و اجازه نخواهد داد که یک عدّه از کوچه‏گردهای لندن، یا از خانواده‏های توسری‏خورده‏ی مسکو، یا از هرزه‏های امریکا بیایند و در کشور آن‏ها یک دولت تشکیل دهند و بر آن‏ها حکومت کنند. کسانی که روزی چاقوکشی و قدّاره‏کشی می‏کردند و فقط هنرشان این بود که می‏توانستند خوب بزنند، خوب بکُشند و برطبق خواسته‏ی سرمایه‏داران صهیونیست و یهودی خوب عمل کنند، اگر بیایند و بر فلسطین حکومت کنند؛ بدیهی است که ملت فلسطین و دنیای اسلام چنین چیزی را اجازه نخواهد داد. این فرمول، فرمول دنیاپسندی است. کسانی که می‏گویند ما معتقد به آراء مردم و معتقد به دمکراسی هستیم، بسیار خوب؛ بفرمایید این دمکراسی! بالاخره این قطعه‏ی از دنیا که در اینجا قرار دارد، مردمی داشته است؛ این مردم امروز هم هستند و زنده‏اند؛ چند میلیون نفر در همان جا زندگی می‏کنند، چند میلیون نفر هم در خارج از آنجا در لبنان و اردن و نقاط دیگر زندگی می‏کنند؛ این‏ها بیایند در همان‏جا اجتماع پیدا کنند و خودشان حکومت خود را انتخاب کنند؛ این روشِ بسیار درستی است. آنچه که مسلّم است، این است که حکومت صهیونیستی که امروز حاکم است و هر حکومت صهیونیستی دیگر، حق بقاء و حاکمیت در سرزمین فلسطین را ندارد.

امروز بهترین چیزی که ممکن است ما بتوانیم برای تصحیح اخلاق و رفتار و منش خودمان یعنی مسئولان کشور ملاک قرار دهیم، مردم‏سالاری دینی است؛ همین چیزی که بارها گفته‏ایم و تکرار شده است. نباید اشتباه شود؛ این مردم‏سالاری به ریشه‏های دمکراسیِ غربی مطلقاً ارتباط ندارد. این یک چیز دیگر است. اوّلًا مردم‏سالاری دینی دو چیز نیست؛ این‏طور نیست که ما دمکراسی را از غرب بگیریم و به دین سنجاق کنیم تا بتوانیم یک مجموعه‏ی کامل داشته باشیم؛ نه. خودِ این مردم‏سالاری هم متعلّق به دین است. مردم‏سالاری هم دو سر دارد که من در یک جلسه‏ی دیگر هم به بعضی از مسئولان این نکته را گفتم. یک سرِ مردم‏سالاری عبارت است از اینکه تشکّل نظام به وسیله‏ی اراده و رأی مردم صورت گیرد؛ یعنی مردم نظام را انتخاب می‏کنند، دولت را انتخاب می‏کنند، نمایندگان را انتخاب می‏کنند، مسئولان اساسی را به‏واسطه یا بی‏واسطه انتخاب می‏کنند؛ این همان چیزی است که غرب ادّعای آن را می‏کند و البته در آنجا این ادّعا واقعیت هم ندارد. بعضی کسان لجشان می‏گیرد از اینکه ما بارها تکرار می‏کنیم که ادّعای دمکراسی در غرب، ادّعای درستی نیست. خیال می‏کنند که یک حرفِ تعصّب‏آمیز است؛ در حالی که نه، این حرف، حرف ما نیست؛ تعصّب‏آمیز هم نیست؛ ناشی از ناآگاهی هم نیست؛ متّکی به نظرات و حرفها و دقّتها و مثال‏آوردنهای برجستگان ادبیات غربی است. آن‏ها خودشان این را می‏گویند. بله؛ در تبلیغات عمومی، آنجایی که با افکار عمومی سروکار دارند، اعتراف نمی‏کنند. آنجا می‏گویند آراء مردم وجود دارد و هرچه هست، متّکی به رأی و خواست مردم است؛ اما واقعیت قضیه این نیست. خودشان هم در سطوح و مراحلی به این معنا اعتراف می‏کنند؛ در نوشته‏هایشان هم هست و ما هم از این قبیل اعترافها را فراوان دیده‏ایم؛ امروز هم که شما در کشور ایالات متحده‏ی امریکا نمونه‏اش را می‏بینید؛ این به اصطلاح مردم‏سالاری است! ما آن را نمی‏گوییم. آن بخش انتخاب مردم، یکی از دو بخش مردم‏سالاری دینی است که البته آن هست. مردم بایستی بخواهند، بشناسند، تصمیم بگیرند و انتخاب کنند تا تکلیف شرعی در باره‏ی آن‏ها منجز شود. بدون شناختن و دانستن و خواستن، تکلیفی نخواهند داشت.

این رژیمی که امروز مرکز سلطه‏ی جهانی است و در همه‏ی نقاط عالم سعی می‏کند حضور قدرت‏مندانه و مداخله‏جویانه‏ی خود را نشان دهد، علی رغم این تظاهرات، در درون و باطن خود دچار ضعفهای اساسی است. انسان این ضعفهای اساسی را، هم در زمینه‏های اخلاقی و هم در زمینه‏های اجتماعی و سیاسی می‏بیند. امروز شما یکی از علامتهای این ضعف ساختاری آن رژیم را در همین دعواهایی که بر سر انتخابات ریاست جمهوری در کشور امریکا در جریان است، مشاهده می‏کنید. این‏ها می‏خواهند الگوی دنیا باشند! این‏ها می‏خواهند دمکراسی را به خیال خودشان به مردم دنیا یاد بدهند؛ دمکراسیِ مبتنی بر تبلیغات دروغین و تزویر تبلیغاتی! این اخیراً معلوم شد؛ البته برای بسیاری از پیش معلوم بود.

آنچه که امروز به طور مسلّم می‏شود فهمید، این است که این دمکراسی‏ای که سردمداران رژیم امریکا از آن دم می‏زنند، افسانه‏ای بیش نیست؛ این یک چیز حقیقی نیست؛ نشانه‏اش این است که این دمکراسی در سر راه خود با این‏گونه موانع مواجه می‏شود؛ یعنی با تقلّب‏های‏ بزرگ و تعیین‏کننده‏ای که راه حل و علاجی هم برای آن وجود ندارد. البته سر و ته قضیه را به‏گونه‏ای به هم خواهند آورد و نخواهند گذاشت حقایق قضایا معلوم شود؛ اما حقیقت قضیه، یک فساد درونی و همه‏گیر در سطوح مختلف است. ملت امریکا در انتخابات شرکت ضعیف می‏کند؛ بعد هم که شرکت می‏کند، نتیجه‏ی انتخابات این‏گونه می‏شود! این‏ها ضعف ساختاری است.

از اوّلِ انقلاب، این قانون اساسىِ مدرن، این خطّ مدرن و نو؛ یعنی خطّ مردم‌سالاری متّکی به ایمان - که امروز در دنیا وجود ندارد - حاکم بوده است. امروز مردم‌سالاریها در دنیا متّکی به پول است. این کتابهایی را که خود امریکاییها در زمینه‌ی نقش رسانه‌ها و در زمینه‌ی کیفیت انتخابات، در لباسهای گوناگون و شکلهای گوناگون نوشته‌اند، بخوانید تا ببینید انتخابات شهرداریها چگونه است؛ انتخابات فرماندارها چگونه است؛ بعد انتخابات رئیس جمهور و نمایندگان کنگره چگونه است. نقش سرمایه و پول، نقش اوّل است؛ مردم هم وجه‌المصالحه‌اند؛ دمکراسی‌ای به آن معنا وجود ندارد. دمکراسی در اصطلاح آنها - که خیلی هم سعی میکنند آن را آرایش کنند - همین چیزی است که خودشان اوّلین بار قلم انتقاد و زبان انتقاد را به روی آن باز کردند تا دیرباورترین آدمها باور کنند که آن‌جا مردم سالارىِ حقیقی نیست. مردم سالاری متّکی به ایمان - همین عواطف، همین دیدِ روشن، همین حضور - یک نظام را بر سرِ پا کرد؛ یک انقلاب را به وجود آورد؛ یک پرچم را در دنیا بلند کرد؛ پرچم هویت بخشیدن به انسان - در درجه‌ی اوّل - و اندیشه‌ی والای اسلامی. برای این‌که این ایمان و این اعتقاد را ضایع کنند، مرتّب چیزِ به این درخشندگی را از اوّل انقلاب با شکلهای مختلف و با تعبیرات موهن در رادیوها، مورد تحقیر قرار دادند. برای چه؟ برای این‌که صاحبان این فکر، در حفظ و بالندگی آن دچار تردید شوند. یا عمل صالح را با شکلهای گوناگون مورد تحقیر قرار دادند

نظام اسلامی، نظام کمونیستی نیست؛ نظام اسلامی است؛ نظامی جوان و منعطف و پُرتلاش و مردمی است. من آن روز به آقای خاتمی عرض می‏کردم که هیچ نظامی در دنیا حتی دمکراسی‏های غربی؛ چه در امریکا، چه در فرانسه، چه در جاهای دیگر نمی‏تواند ادعا کند که مثل نظام ما مردمی است؛ برای خاطر اینکه در دمکراسی‏های غربی عدّه‏ای پای صندوقهای رأی می‏آیند و رأی می‏دهند. مثلًا حزب گفته به آقای زید بن عمرو رأی بده، او هم ورقه را که انداخت، کار تمام می‏شود! آن‏هایی هم که شرکت‏کننده‏اند، گاهی سی و هفت درصدِ واجدان شرایط را تشکیل می‏دهند. مثلًا در انتخابات اخیر امریکا، حدود سی و هفت درصد شرکت‏کننده بیشتر نبود. هیچ‏وقت به اندازه‏ی شصت و هفت درصد و هفتاد درصدی که شما در انتخابات ریاست جمهوری و مجلس چه مجلس پنجم، چه مجلس ششم ملاحظه کردید، شرکت نمی‏کنند. بالاخره همانهایی که می‏آیند، می‏آیند رأی می‏دهند و می‏روند؛ اما در اینجا این‏طوری نیست؛ در اینجا مردم به مسئولان عشق می‏ورزند و رابطه‏شان، رابطه‏ی عاطفی است؛ نه فقط رابطه‏ی رأی دادن. در اینجا وقتی یکی از مسئولان کسالتی پیدا کند، همه‏ی مردم کشور دستها را به دعا بلند می‏کنند که خدا او را شفا دهد؛ مثل اینکه برای بچه‏ی خودشان دعا می‏کنند! در اینجا وقتی‏که مسئول کشور اشاره می‏کند، مردم در میدانهای خطر وارد می‏شوند و جانشان را فدا می‏کنند. این حتی به دمکراسی‏های غربی ربطی ندارد، تا چه برسد به نظام دیکتاتوری پرولتاریا! خودشان می‏گویند یکی از اصول حتمیشان دیکتاتوری است؛ یعنی انتخابات بی‏انتخابات! در طول هفتاد و چند سال حکومت شوروی، تا قبل از انتخابات روسیه در این اواخر، یک انتخابات اتفاق نیفتاده بود؛ ولی ما در ظرف بیست و یک سال، بیست و یک انتخابات داشته‏ایم! آیا این‏ها باهم قابل مقایسه است؟ در آنجا زندگی نمایندگان طبقه‏ی پرولتاریا زندگی کاخ کرملینی است؛ اما در اینجا ما روی زیلو می‏نشینیم و افتخار هم می‏کنیم. در اینجا مسئولان کشور آن‏هایی که بتوانند همّت و افتخارشان این است که خودشان را به زندگی مردم نزدیک کنند. در نظام شوروی وقتی استالینی سرِ کار بود، تا نمی‏مرد، هیچ علاج دیگری نداشت! سی سال حکومت می‏کرد، تا بالاخره با حادثه یا بی‏حادثه، یا از زور مصرف مسکرات قویِ روسی می‏مرد و بعد مثلًا خروشچفی سر کار می‏آمد؛ بعد هم برژنفی روی کار می‏آمد؛ برژنف هم بعد از هجده، نوزده سال می‏مرد و یک نفر دیگر به قدرت می‏رسید! این نظام، با نظام جمهوری اسلامی که مبنی بر انتخابات و رأی مردم است و هر چهار سال یک‏بار انتخابات مجلس و ریاست جمهوری برگزار می‏شود، متفاوت است. در سطح رهبری از این‏ها هم بالاتر است؛ برای خاطر اینکه رهبریِ معنوی، تعهّد معنوی دارد و خبرگان و مردم از او توقّع دارند که حتی یک گناه نکند؛ اگر یک گناه کرد، بدون اینکه لازم باشد ساقطش کنند، ساقط شده است؛ حرفش نه در باره‏ی خودش حجّت است، نه در باره‏ی مردم. این نظام منعطف، زنده، پُرنشاط و متحوّل، آیا با نظام بسته و غیر قابل انعطاف و شکننده‏ی دیکتاتوری پرولتاریا قابل مقایسه است؟!

از غرب هم نمی‏خواستیم و نمی‏توانستیم الگو بگیریم؛ چون غرب چیزهایی داشت، اما به قیمتِ نداشتن چیزهای مهم‏تری. در غرب، علم بود، اما اخلاق نبود؛ ثروت بود، اما عدالت نبود؛ فناوری پیشرفته بود، اما همراه با تخریب طبیعت و اسارت انسان؛ اسم دمکراسی و مردم‏سالاری بود، اما در حقیقت سرمایه‏سالاری بود، نه مردم‏سالاری؛ امروز هم همین‏طور است. این مطلبی که عرض می‏کنم، ادّعای من نیست. من از قول فلان نویسنده‏ی مسلمانِ متعصّب نقل نمی‏کنم؛ از قول خود غربی‏ها نقل می‏کنم. امروز در کشورهای غربی و در خود امریکا، آن چیزی که به نام دمکراسی و انتخابات وجود دارد، صورت انتخابات است. باطن آن، حاکمیت سرمایه است. من مایل نیستم که از نویسندگان و کتابهایشان اسم بیاورم؛ اما خود نویسندگان امریکایی تشریح می‏کنند و می‏نویسند که انتخابات شهرداری‏ها، انتخابات نمایندگی مجلس و انتخابات ریاست جمهوری، با چه سازوکاری انجام می‏گیرد. اگر کسی نگاه کند، خواهد دید که در آنجا، آراء مردم تقریباً هیچ نقشی ندارد و آنچه که حرف اوّل و آخر را می‏زند، پول و سرمایه‏داری و شیوه‏های تبلیغاتیِ مدرن و همراه با فریب و جذاب از نظر آحاد مردم سطحی‏نگر است! اسم دمکراسی هست، اما باطن دمکراسی مطلقاً نیست. پیشرفتهای علمی در غرب بود، اما این پیشرفتهای علمی وسیله‏ای برای استثمار ملتهای دیگر شده بود. غربی‏ها به مجرّد اینکه یک قدرت علمی پیدا کردند، آن را به قدرت سیاسی و اقتصادی تبدیل نمودند و به طرف شرق و غرب دنیا راه افتادند. هرجا کشوری ممکن بود رویش دست بگذارند و آن را استثمار کنند، بی‏دریغ کردند. هرجا نکردند، ممکنشان نشد! در غرب، آزادی بود، اما آزادی همراه با ظلم و بی‏بندوباری و افسارگسیختگی. روزنامه‏ها در غرب آزادند و همه چیز می‏نویسند؛ اما روزنامه‏ها در غرب متعلّق به چه کسانی هستند؟ مگر متعلّق به مردمند؟! اینکه امر واضحی است؛ بروند نگاه کنند. شما در همه‏ی اروپا و امریکا یک روزنامه‏ی قابل ذکر نشان دهید که متعلّق به سرمایه‏داران نباشد! پس روزنامه که آزاد است، یعنی آزادی سرمایه‏دار که حرف خودش را بزند؛ هرکس را می‏خواهد، خراب کند؛ هرکس را می‏خواهد، بزرگ کند؛ به هر طرف می‏خواهد، افکار عمومی را بکشد! اینکه آزادی نشد. اگر یک نفر پیدا شد و علیه صهیونیسم حرف زد مثل آن آقای فرانسوی که چند جلد کتاب علیه صهیونیستها نوشت و گفت اینکه می‏گویند یهودیان را در کوره‏های آدم‏سوزی سوزاندند، واقعیت ندارد طور دیگری با او رفتار می‏کنند! اگر کسی وابسته‏ی به سرمایه‏داران نباشد و مراکز قدرت سرمایه‏داری نباشد، نه حرفش زده می‏شود، نه صدایش به گوش کسی می‏رسد و نه آزادی بیان دارد! آری؛ سرمایه‏داران آزادند که به‏وسیله‏ی روزنامه‏ها و رادیوها و تلویزیون‏های خودشان، هرچه را که دلشان می‏خواهد، بگویند! این آزادی، ارزش نیست؛ این آزادی، ضدّ ارزش است. مردم را به بی‏بندوباری و به بی‏ایمانی بکشند؛ هرجا می‏خواهند، جنگ درست کنند؛ هرجا می‏خواهند، صلح تحمیلی درست کنند؛ هرجا می‏خواهند، اسلحه بفروشند. آزادی یعنی این!

اوّلِ انقلاب، کلمات دمکراسی و دمکراتیک و امثال آن، در زبان همه خیلی تکرار می‏شد. حاج احمد آقا پیغام آورد که امام می‏گویند این کلمات را نگویید. قبل از آمدن امام گاهی گفته شده بود «جمهوری دمکراتیک اسلامی»؛ اما امام روی همان «جمهوری اسلامی» تأکید داشتند. شاید بعضیها تعجّب می‏کردند که کلمه‏ی دمکراتیک این‏قدر حسّاسیت ندارد؛ ولی این حسّاسیت، درست و بجا بود؛ به خاطر اینکه نفس کلمه‏ی بیگانه با خودش یک‏بار فرهنگی می‏آورد؛ نشان‏دهنده‏ی یک احساس است و آن احساس در انسان بتدریج تقویت می‏شود. باید توجّه کنید گرته‏برداری‏هایی که از فرهنگ و دمکراسی غربی و لیبرالیسم می‏شود، به اینجا راه پیدا نکند. ممکن است در باطن و ذات ولایت فقیه چیزهایی از این قبیل وجود داشته باشد؛ خیلی خوب، اگر دارد، ما آن را درآوریم و کشف و تنقیح و اصلاح کنیم؛ اما چیزی از بیرون القاء و تحمیل نشود. به سیره‏ی خلافت و حکومت اسلامی در زندگی پیغمبر و امیر المؤمنین و در بخشهای قابل قبول این حکومت نگاه کنیم؛ آن را بفهمیم و بر اساس آن کار کنیم.

امروز ملت ایران کاری که می‏تواند بکند که از همه‏ی کارها هم مهم‏تر است، تظاهرات مثل همین تظاهرات امروز است. این کار بسیار مهمّی است. از هدفهای این‏ها این است که نام فلسطین را به دست فراموشی بسپارند. کاری کنند که اصلًا فراموش شود که چنین چیزی وجود داشت؛ اما شما نمی‏گذارید؛ روز قدس نمی‏گذارد؛ امام بزرگوار ما با تدبیر خودش نگذاشت. این کار بزرگی بود. از جنبه‏ی انسانی هم مظلومیت خانواده‏های فلسطینی برای هر انسانی وظیفه‏آور است؛ مظلومیت مردمی که در داخل فلسطینند، که بعضی از فیلمها و نوارهایش را شما همین روزها دیدید که چقدر این‏ها نسبت به مردمِ فلسطین ظالمانه رفتار می‏کنند و عجیب این است که این سازمانهای حقوق بشر هم مرده‏اند! این آمریکاییها و بعضی از این غربی‏ها و اینهایی که ادّعا می‏کنند رسالت گسترش دمکراسی را در دنیا دارند، در این قضیه آبروی خودشان را بردند؛ به‏خاطر اینکه ملتی الآن وجود دارد که در هیچ شأنی از شئون کشور و وطن خودش، قدرت تأثیرگذاری ندارد و حرفش در هیچ جا خوانده نمی‏شود؛ و آن ملت فلسطین است. از نظر انسانی، مردمی مظلوم؛ از آن طرف در مقابلشان حکومتی نژادپرست با آن همه ظلم؛ و این هم دروغ بزرگی که امریکا و سازمانهای جهانی و متفکّران به اصطلاح غربی در ادّعایی از دمکراسی می‏گویند!

امام جمهوری اسلامی را مطرح کرد. جمهوری اسلامی، یعنی یک نظام حکومتیِ نوبنیاد و نوآورده شده که با هیچ‏یک از نظامهای متعارف دنیایی شباهت نداشت؛ اما همه‏ی خصوصیّات مثبتی را که می‏شود در یک نظام پیش‏بینی کرد، در جمهوری اسلامی هست: اسلام هست، آراءِ مردم هست، ایمان مردم هست، احساس عزّت هست، تعبّد هست، احکام و مقرّرات اسلامی که احیاکننده‏ی زندگی انسان است هست. بله؛ اگر ما اسلام را به معنای شناخته‏شده‏ی به‏وسیله‏ی امام یعنی به همان معنای صحیح و ناب و متّکی به مبانی و اصول به مرحله‏ی عمل بیاوریم، همه جا جواب خواهد داد؛ همچنان که هرجا به میدان آمدیم و دفاع کردیم و اصرار ورزیدیم، جواب داد. این اسلام، در نظام حکومتی جواب داد؛ که حالا مجال نیست من بگویم این قواره‏ی حکومتی که امروز در ایران وجود دارد، از همه‏ی قواره‏هایی که امروز در بخشهای مختلف جهان هست، برای آزادی و پیشرفت یک ملت متناسب‏تر است؛ هم از دمکراسی‏های غربی، هم از انواع و اقسام نظامهای حکومتی دیگر؛ چه برسد به آن نظامهای بسته‏ی استبدادی که راجع به آن‏ها اصلًا بحثی نداریم. آنجایی که پیشنهاد نظام اسلامی، هرچه بود، عمل شد، جواب داد؛ در زمینه‏ی پایبندی به مسائل فرهنگی و مقابله‏ی با دشمن، جواب داد. تا آن روز، همیشه کشور و ملت ما گیرنده‏ی فرهنگ غرب بود؛ اما به برکت اقدام امام، جریان فرهنگی دوسویه شد؛ یک جریان فرهنگی هم از سوی مرکز ما یعنی از سوی جامعه‏ی اسلامی به سمت بیرون این جامعه به حرکت درآمد؛ آن‏چنان شد که سران استکبار را بارها و بارها به وحشت انداخت و تا امروز هم آن را تکرار می‏کنند؛ البته این روزها کمتر. فریاد می‏کردند که شما می‏خواهید انقلابتان را صادر کنید؛ درحالی‏که ما انقلابمان را بسته‏بندی نکرده بودیم تا به جایی صادر کنیم! معنایش همین جریان این‏سویه‏ی فرهنگی بود که به کشورهای اسلامی و حتّی به غیر کشورهای اسلامی می‏رفت و انسانها را بیدار و متوجّه می‏کرد.

اگر ولایت اسلامی باشد، زندگی زیر سایه‏ی امیر المؤمنین، برای همه حاصل خواهد شد برای مؤمن، برای فاسق و برای کافر حتی کفّار هم در آن، راحت زندگی می‏کنند. این طور نیست که در آن، فقط آدم‏های پرهیزکار، راحت باشند، غیر پرهیزکار هم از امنیت آن محیط، از مساوات، از عدالت و از آرامش معنوی در آن محیط، استفاده می‏کند. اگر حکومت الهی نشد، جامعه، جامعه‏ی تبعیض‏آمیز است. تبعیض هم انواعی دارد. آنجایی که زمامداران حکومت و قدرت، مردمانی باشند که یا از کسی نترسند، یا اخلاقیّاتی نداشته باشند و در درون آن‏ها ناظری از خدا نباشد، همین وضعی است که امروز شما در دنیا ملاحظه می‏کنید! کشتن مسلمانان‏ کوزوو به دنبال مسلمانان بوسنی و هرزگوین، با هدف نابود کردن نسل مسلمان از منطقه‏ی اروپا! این کار انجام می‏گیرد! مسلمانان در اروپا صاحب مملکتی باشند، نمی‏شود. اگر به‏عنوان یک انسان درجه‏ی دو زندگی کنند، مانعی ندارد! این‏ها حقایقِ حوادث این روزگار است. این هدف کسانی است که از همه طرف، دست به‏دست هم دادند تا قضایای بوسنی راه افتاد و امروز قضایای کوزوو راه افتاده است! شما ملاحظه کنید، یوگسلاوی از یک طرف و متّحدین غربی ناتو از یک طرف، باهم جنگ دارند؛ اما نتیجه چیست؟ آیا یک مسلمان به‏خاطر اینکه ظاهراً یوگسلاوی را مجازات می‏کنند، احساس آرامش کرد؟! ابداً! از روزی که این حملات شروع شده است، شدّت عمل نسبت به مسلمانان بیشتر است!

البته ارتباط خودشان باهم بر سر قضیه‏ی حکومت و استبداد و قلدری و اینکه یکی حتماً باید صربها را زیر بند و فرمان خود بیاورد چیزهایی را ایجاب می‏کند؛ اما برای مسلمانان فرقی نمی‏کند. مسلمانان در بوسنی و هرزگوین هم چند سال مورد تجاوز قرار گرفتند، کتک خوردند، کشته و در گورهای دسته‏جمعی دفن شدند؛ به قصد اینکه آن‏ها را متفرّق و متلاشی کنند! آخرِ سر آمدند و با شکل به‏کلّی نامطلوبی، صلح را برقرار کردند. البته وقتی دیدند چاره‏ای نیست، اقدام کردند؛ زیرا مسلمانان بوسنی، انصافاً ایستادگی کردند. اگر چاره‏ای بود، آن‏قدر ادامه پیدا می‏کرد تا یک نفر از آن جمعیتی که در بوسنی و هرزگوین بودند، در آن منطقه باقی نماند! بااینکه خیلی از آن‏ها هم از همان نژاد «اسلاو» و جزو همان جمعیتند؛ منتها دینشان فرق می‏کند! اینجا هم همین است؛ تا راندن مسلمانان و نابود کردن اسلام و اجتماع و تجمّع اسلامی ادامه می‏دهند! چرا؟ به‏خاطر اینکه وجود مسلمانان را در اینجا برخلاف اهداف خود خواهانه و مستبدانه‏ی خودشان می‏دانند. حالا اسمش دمکراسی است، باشد؛ اسم که چیزی را عوض نمی‏کند! همه‏ی این آقایانی که در آنجا هستند، حاکمان دمکراتیک و حکومتهای دمکراسی هستند! آیا این دمکراسی است؟! معنای دمکراسی، این است؟! آیا بشریت برای این مقاصد، باید تحمّل این همه مشکلات را بکند؟! اگر واقعاً دمکراسی این است، پس استبداد و دمکراسی فرقی باهم ندارد! کشورهای دمکرات دنیا و کسانی که با حکومتهای به‏اصطلاح دمکراسی بر سرِ کارند، در برخورد با جماعاتی که با آن‏ها همفکر نیستند یا به دلیلی وجود آن‏ها را برای خودشان مفید نمی‏دانند، یا مضر می‏دانند حق داشته باشند با شدیدترین ابزارها رفتار کنند! پس اگر بشریت، دمکراسی غربی را رد کند، نفی و انکار کند و از آن اظهار برائت نماید، حق دارد.

رژیم امریکا در حالی از حقوق بشر دم می‏زند که زشت‏ترین تصویر از نقض حقوق بشر را در رفتار مستکبرانه‏اش با ملتهای ضعیف جهان از خود بر جای می‏گذارد؛ در حالی ادعای مبارزه با تروریسم می‏کند که خطرناکترین تروریستها را در حمایت خود قرار می‏دهد؛ در حالی از دموکراسی سخن می‏گوید که از مستبدترینِ حکومتها در برخی مناطق جهان پشتیبانی می‏کند؛ در حالی بنام آزادی شعار می‏دهد که کمترین سخن آزادانه را در افشای ماهیت رژیم صهیونیستی و نقشه‏های خطرناک و ستمهای روزافزون یهودیان صهیونیست - نه در کشور خود و نه در هر جای دیگر که بتواند - تحمل نمی‏کند؛ در حالی بنام حقوق زن بر ضدّ جمهوری اسلامی تبلیغ می‏کند که زن امریکایی در خانواده و در محیط کارش مورد تعدّی و سوءاستفاده و اهانت است؛ در حالی خود را پرچمدار مشارکت مردمی در حکومت می‏شمارد که هر جا مردم مسلمان حکومتی تشکیل دهند، با همه‏ی عدّه و عُدّه در مقابل آنان بمیدان می‏آید و از کودتاهای نظامی و توطئه‏های سیاسی بر ضد آنان با همه‏ی وجود پشتیبانی می‏کند.

در قضاوت سیاسیِ امریکا، آوارگان فلسطینی و لبنانی که با اشغالگرانِ خانه‏ی خود مبارزه‏یی مظلومانه می‏کنند، تروریست‏اند؛ ولی تروریستهای صهیونی که مستمراً به روستاها و شهرهای لبنان حمله‏ی نظامی می‏کنند و زندانیان فلسطینی را با شیوه‏های قرون وسطایی شکنجه و آزار می‏دهند و خانه‏های فلسطینیان را خراب و بجای آن آبادیهای صهیونیستی احداث می‏کنند، شایسته‏ی کمکهای میلیاردی‏اند!! نظامی همچون جمهوری اسلامی که مظهر قویترین پیوند میان مردم و مسؤولان است و قانون اساسی و همه‏ی ارکان اصلی حاکمیت در آن و اصل نظامِ آن با رأی و اراده و انتخاب مردم تعیین و برگزیده شده‏اند، غیر دموکراسی است؛ ولی مستبدترین حکومتهای فردی که در طی سالهای متمادی حتی یکبار مردمشان قدرت انتخاب حکومت و حاکم و قانون را نیافته‏اند، مقبول و خالی از ایراد است! برای جمهوری اسلامی که هرگز به هیچ کشوری حمله‏ی نظامی نکرده، داشتن سلاح غیر اتمی هم ناروا است و غصب و توقیف قطعات یدکی و هواپیما و بالگردانهای قبلاً خریداری شده‏ی آن مجاز است؛ ولی پر کردن منطقه‏ی خلیج فارس از انواع سلاحها و جنگنده‏های غیر لازم و تجهیز روز افزون رژیم صهیونیستی به سلاح اتمی بی‏اشکال، بلکه لازم است! در منطق تبلیغاتی امریکا و شبکه‏ی تبلیغاتی صهیونیستی، اعدام قاچاقچیان هروئین در ایران، نقض حقوق بشر است؛ ولی ربودن مردم لبنان و بمباران روستاها و تیرباران بی‏پناهانی که از روستای خود گریخته‏اند، حتی خدشه‏یی هم در حقوق بشر نیست! کمک به مسلمانان مظلوم در منطقه‏ی بالکان برخلاف مقررات بین‏المللی است؛ ولی راه‏اندازی کودتای نظامی در کشورها بوسیله‏ی سازمان سیا و موساد، با مقررات بین‏المللی مخالف نیست! کمک به دولت عراق در هنگامی که به مردم حلبچه و جبهه‏های ایران حمله‏ی شیمیایی می‏کند، جرم نیست؛ ولی کمک غذایی به ملت عراق که بر اثر محاصره امریکا سالانه پانصدهزار کودک آن تلف می‏شوند، جرم است!

بیداری فلسطینیان و آغاز مجاهدتهای آزادی‏طلبانه‏ی آنان با شعارهای اسلامی در برابر صهیونیستهای غاصب، بیداری ملتهای مسلمان در اروپا و تشکیل کشور مسلمان بوسنی با وجود فاجعه‏ی خونباری که به دست، یا با سکوت رضایت‏آمیز اروپاییان برای آنان پیش آمد به حکومت رسیدن معتقدانِ به حاکمیت اسلام در ترکیه و الجزائر، از راههای معمول دموکراسی غربی که البته در هر دو مورد، با کودتا و دخالت قدرتهای نامشروع و خصومت دشمنان جهانیِ قدرت اسلام، موفقیت آنان نیمه‏کاره ماند تشکیل حکومت بر پایه‏ی مبانی اسلامی در سودان که با وجود کارشکنیهای خارجی، بحمد اللّه همچنان در راه اقتدار اسلامی به پیش می‏رود زنده شدن شعارهای اسلامی در بسیاری از کشورهای مسلمان که سالهای متمادی این شعارها در آن فراموش شده بود و مثالهای متعدد دیگر، همه و همه، نشانه‏های تأثیر عمیق و روزافزون ولادت جمهوری اسلامی در ایران، بر سراسر جهان اسلام و امت اسلامی است.

بحمد اللّه اوضاع کشور در این مقطع حسّاس، آن‏چنان است که هر کشور و ملتی چنین وضعی داشته باشد و از چنین سرمایه‏هایی برخوردار باشد، حق دارد که به آینده‏ی خود، با امیدواریِ منطقی و بجا نگاه کند. اوّلًا در همه‏ی حوادث و قضایا، نشانه‏های لطف الهی و کمک پروردگار را می‏بینیم. همین انتخابات سی میلیونی، مظهر لطف پروردگار به نظام جمهوری اسلامی بود. درست در همان هنگامی که بوق‏های تبلیغاتی از سوی کشورهایی که مدّعی دمکراسی هستند ادّعا می‏کردند که ملت ایران از انقلاب و نظامش جدا شده و به آرمان‏های امامش پشت کرده است، ملت در صحنه حاضر شد و به عنوان عمل به تکلیف و به وصیّت امام، انتخاباتی با این شکوه و عظمت به راه انداخت، که ما از اوّلِ انقلاب، مانند آن را خیلی نادر داشته‏ایم. ببینید این چقدر مظهر لطف الهی است! همان‏طور که امام بزرگوار یک‏وقت به بنده فرمودند و بنده هم خودم این را در دوران مسئولیتهای مختلف تجربه کرده‏ام همواره در شداید، دست قدرت الهی به ما کمک کرده است.

نظام اسلامی، نظام عدالت است. لذا در آیه‏ی شریفه‏ی قرآن، فرستادن پیامبران و نازل شدن کتب آسمانی را به هدف اقامه‏ی قسط معیّن فرموده است: «لیقوم النّاس بالقسط». جامعه، با قسط حرکت می‏کند. وقتی در جامعه عدالت بود؛ وقتی هرکس که اهل تلاش و کار و فعّالیت است، دید در جامعه می‏تواند تلاش و کار و فعّالیت کند و وقتی همه دیدند کسانی که فرصت‏طلبند، کسانی که پُررویند، کسانی که متجاوز و متعرّض به حقوق دیگرانند، توسّط قانون و پاسداران قانون جلویشان گرفته می‏شود، به اسلام جذب می‏شوند. نه فقط آن‏ها، بلکه همه‏ی ملتها و کشورها و همه‏ی انسانها و همه‏ی تشنگان عدالت در دنیا، به سمت اسلام جذب می‏شوند.
مردم در دنیا به شدّت تشنه‏ی عدالتند. امروز در کشورهایی که دم از دمکراسی می‏زنند، بی‏عدالتی از همه جا بیشتر است. در همین کشورِ امریکا، بااینکه سالهای متمادی می‏گذرد که رسماً برابری حقوقی سیاه و سفید را روی کاغذ اعلان کرده‏اند، هنوز که هنوز است، میان سیاهان و سفیدان تبعیض حاکم است. در بعضی از کشورهای اروپایی، تبعیض هست. مسأله‏ی نژادی هنوز در آن جاها مطرح است. هنوز که هنوز است، قدرتمندان این کشورها از جمله در امریکا اگر در داخل ملاحظه کنند که کسی، چیزی و جماعتی، با اقتدار مطلقِ سرمایه‏داری آن‏ها معارضه‏ای دارد، بی‏رحمانه می‏کوبندش!

ممکن است دشمنان، مراجع بزرگ تقلید را گاه از لحاظ علمی تخطئه کنند؛ اما از لحاظ تقوایی نمی‏توانند. مرحوم آیت‏اللّه بروجردی و مرحوم آیت‏اللّه حاج شیخ عبد الکریم نمونه‏ای از این مراجع بزرگوارند. خدای متعال کسانی را که از لحاظ تقوا اشکال داشتند، رسوا کرد. فقاهت یک روش و شیوه‏ی استنباط است؛ علم است. این علم را باید آموخت. برای همه راه باز است که دین را یاد بگیرند و از آن استنباط کنند؛ اما استنباط از دین یک روش علمی دارد و کار عامیانه‏ای نیست. هرکس از هرجا رسید نمی‏تواند از قرآن و سنّت استنباط کند. دانش اصلی روحانیت، فقاهت است. البته فلسفه و عرفان اسلامی نیز هست که هر دو به معنای وسیع فقاهت، داخل در فقاهتند. اگر روش فقاهت را از میان بردارند، دیگر چیزی از دین باقی نمی‏ماند. عدّه‏ای از آن طرف می‏آمدند و دین را با تفکّر مارکسیستی تفسیر می‏کردند. این عدّه ظاهرِ اسلامی و باطنِ مارکسیستی داشتند و از این جهت منافق بودند. وقتی کتاب آن‏ها را در مقابل کتابهای فکری و نوشته‏های ایدئولوژیکِ حزب توده و گروههای کمونیستی می‏گذاشتیم، باهم مو نمی‏زدند. این شباهتها در زمینه‏های اقتصادی، تاریخ، فلسفه‏ی تاریخی و اقتصاد سوسیالیستی چشمگیرتر بود. تفاوت در این بود که این عدّه اسم خدا و پیغمبر را به کتابهایشان اضافه کرده بودند. وقتی دین، مفسّر و متصدّی و متولّیِ رسمی نداشته باشد، کار به اینجا می‏رسد که عدّه‏ای از راه می‏رسند و دین را با تفکّر مارکسیستی و یا دمکراسی و سرمایه‏داری غربی تطبیق می‏دهند. امروز در دنیا کسانی هستند که اسلام- و نه مطلق دین- را درست با آنچه که شرکتها و کمپانیهای بزرگ می‏خواهند، تطبیق می‏دهند. اگر روحانیت وجود داشت، این طور نمی‏شد. البته همواره روحانیت احتیاج به اصلاحات داشته است. امام بزرگوار ما در اوایل انقلاب در باره‏ی روحانیت و لزوم وجود آن و حمله به کسانی که می‏خواستند ریشه‏ی روحانیت را بزنند، صحبت کردند. در اثنای صحبت، مطلبی با این مضمون افزودند: در میان روحانیت کسانی هستند که ظلم است اسم روحانی بر آن‏ها بگذاریم. بعد این مصراع را خواندند: «ای‏بسا خرقه که مستوجب آتش باشد». واقعاً همین‏طور است. روحانی داریم؛ اما اساس روحانیت امری لازم است. برای حفظ دین، ایمانِ دینی در جامعه لازم است. دشمن این مطلب را زودتر از همه فهمید.

بزرگترین هدیه‏ای که انقلاب اسلامی به این ملت داده است، این است که شرّ حکومتهای فاسد و وابسته را که سالیان و سالیان بر این کشور و ملت و این مواهب الهی مسلّط شده بودند، از سراسر این ملت و این کشور کم کرده است. امروز به فضل پروردگار، اداره‏کنندگانِ کشور، از خود این مردمند. امروز به همّت و هوشیاری این ملت، بهترین شکلِ حکومتِ مردمی و دخالت آراء مردم در این کشور است. البته دشمن در تبلیغات خود، این را منکر می‏شود و باید هم بشود. از دشمن چه انتظاری است؟! اینجا، مردم با معیارهای مورد اعتقاد خودشان که همان معیارهای اسلامی است، انسانی را برای اداره‏ی امور اجرایی کشور و انسان‏هایی را برای قانون‏گذاری و هدایت مجریان انتخاب می‏کنند؛ آن هم با کمال آزادی و با تکیه به ایمان. این همان نکته‏ی استثنایی است. اگر در کشورهای معروفِ امروزِ عالم که ادّعای دمکراسی دارند، دعواهای احزاب و تعصّبات حزبی و کشمکشهای گوناگون سیاسی، انگیزه رأی دادن است، در ایرانِ اسلامی و در این کشورِ سربلند و سرافراز، انگیزه رأی دادن فقط ایمان و تشخیصِ ارزشهای الهی و اسلامی است. این ارزش دارد. این اهمیت دارد. و این امروز هست.

شما قضیه‏ی فلسطین و سرنوشت شومی را که بعضی از فلسطینیها برای خودشان و ملت فلسطین قبول کردند، ببینید! امروز این تجربه‏ی بسیار عظیم و عبرت بزرگی است. از بس مدام در گوشه و کنار، کسی چیزی گفت و دیگران به او تشر نزدند! هی گفتند: «چه مانع دارد که ما با اسرائیل صحبت کنیم؟!» دیگر نگفتند: «دشمنِ غاصب!» نگفتند: «این دشمنِ غاصب است. این در خانه‏ی فلسطینیها نشسته است. چه مذاکره‏ای؟! مذاکره‏ی با او این است که بگویند فلان فلان شده، از خانه ما برو بیرون!» مذاکره‏ی با غاصب، این است. مذاکره‏ی با ظالم این است که بگویند: «فلان فلان شده، چرا این قدر ظلم می‏کنی؟!» مذاکره، یعنی این. و الّا، مذاکره‏ی دوستانه، که بروند و بگویند و بخندند و او چیزی بگوید و این چیزی بگوید و بعد چانه بزنند، و اینکه گفته شود «دیگر با غاصب این حرفها را نداریم»، چه معنی دارد؟! هیچ‏کس هم به آن کسانی که هی اسم مذاکره با اسرائیل را آوردند و آوردند و آوردند، تشر نزدند، تا عیب و قبحش در نظرها از بین رفت و آخرش به این روز تلخ و سیاه رسید. نکند کسانی که هی اسم مذاکره را اینجا و آنجا و در داخل ملت ایران می‏آورند، قصدشان این‏ها باشد! ملت ایران، ملتی است که احتیاج به مذاکره و مراوده و ارتباط با دشمن مستکبر ندارد. مگر شما ضعیفید؟! مگر ملت ایران ملت کوچکی است؟! مگر ملت ایران، قدرت دفاع از خود را ندارد؟! ما چه احتیاج داریم به اینکه به درِ خانه‏ی مستکبرین، مستبدین و دیکتاتورهای بین‏المللی برویم؟! من سال گذشته گفتم: این آقایانی که اسم دمکراسی را می‏آورند و پرچم دمکراسی را به اصطلاح و به ظاهر برای ملتهای خودشان بلند کرده‏اند، همان هم دروغ است و دمکراسیِ واقعی در این‏گونه کشورها نیست. همانها در سطح بین‏المللی، یک دیکتاتوری عظیم و خونین به راه می‏اندازند. هرجا دلشان می‏خواهد وارد می‏شوند، هرجا دلشان می‏خواهد تفحّص می‏کنند، و متأسفانه دستگاهی هم آنجا درست شده است به عنوان ابزاری در در دستِ این‏ها. یعنی سازمان ملل و شورای امنیت! چه لزومی دارد ما سراغ دیکتاتورها برویم؛ در مقابل آن‏ها تعظیم کنیم و بگوییم: «بفرمایید با ما مذاکره کنید؟!» نه آقا! این دیکتاتور، همان دیکتاتوری است که این ملت، آن‏وقت که هیچ‏چیز نداشت، با مشت خالی و با شعار او را از خانه‏ی خود بیرون کرد. این، همان دیکتاتور است.

مجموعه‏ی بشریّت دو خصوصیت بارز داشت. یکی از این دو خصوصیت این بود که از لحاظ علمی و عقلانی و فکری، نسبت به آحاد بشر در ادوار گذشته‏ی خودش، بسیار پیشرفته بود. در میان آن‏ها، فلاسفه‏ای پدید آمده و دانشمندانی پیدا شده بودند ریاضی‏دان‏ها، پزشکان، مهندسین بزرگ و تمدّنهایی سرِپا شده بود. این تمدّنها، بدون علم که نمی‏شد! آکادمیها در غرب، هگمتانه‏ها در شرق، تمدّن چین، تمدّن مصر و تمدنهای بزرگ تاریخی، همه عبور کرده بودند. یعنی بشر، کامل شده بود. این، یک خصوصیت.

خصوصیت دوم که جمع این دو خصوصیت باهم، خیلی عجیب است این است که بشر در آن روز از لحاظ اخلاقی، از همیشه‏ی گذشته، منحطتر، یا اگر نخواهیم این نسبت را بیان کنیم، باید بگوییم: در اوجِ انحطاط بود. همین بشرِ برخوردار از علم و دانش، به شدّت اسیر تعصّبات، اسیر خرافات، اسیر خودخواهی‏ها، اسیر ظلم و ستم و اسیر دستگاه‏های حکومتهای مردم‏کُش و ضدّ بشری بود. چنین وضعی در دنیا حاکم بود. کسی اگر تاریخ را ملاحظه کند، خواهد دید که در آن دوران، همه‏ی بشریّت اسیر بودند. همان‏طور که در کلام امیر المؤمنین علیه الصّلاة و السّلام است که «فی فتن داستهم بأخفافها و وطئتهم‏ باظلافها و قامت علی سنابکها. » در نهایت فتنه و فشار و مشکلات و برادرکشی. بشر زندگی تلخی را می‏گذرانید. «نومهم سهود.» در همین خطبه، امیر المؤمنین می‏فرماید: «خواب راحت به چشم مردم نمی‏آمد.»

اشتباه است اگر کسی خیال کند که این مشکلات، مخصوص همان جزیرة العرب بوده است؛ نه. در مهد تمدّن آن روز دنیا، یعنی در کشور رومِ آن روز هم که شما نگاه کنید، همین حرفها بود. آنجا هم که آن روز، به اصطلاح، ادّعا می‏کردند دمکراسی و مجلس سنا دارند، استبدادها و فسادهایی بر مردم حاکم بود، که شما وقتی کتاب آن را بخوانید، پیش‏خودتان خجالت می‏کشید. انسان شرم می‏کند که بشر در روزگاری، دچار چنین انحطاطی بوده است. ایرانِ باستانِ ما هم، از این جهت بهتر از روم نبود. این‏ها هم، قدرت و شمشیر و نیزه و جنگاوری و سلحشوری و از این چیزها داشتند؛ اما اختلاف طبقاتی و ظلم و تبعیض و فساد و زورگویی و جهل و خرافه هم، بی‏حدّ و اندازه داشتند. در چنین شرایطی، این مولود مبارک و این پیام‏آور الهی، برای نجات بشریّت پا به عرصه‏ی وجود گذاشت.

در دوران اخیر هیچگاه بن‏بست تفکر مادی - که برای انسان و جهان نه ریشه‏یی قائل است و نه مقصدی - بدین وضوح نبوده است. البته این تجربه به بهای خسارتهای جبران ناپذیر و نابودی و انحطاط میلیونها انسان و هدر رفتن امکانات بی‏حساب به دست آمده است. اما متأسفانه پرچم جنگ بیهوده و نابود کننده ارزشهای الهی و معنوی که تا دیروز در دست مارکسیستها بود، امروز در دنیای به اصطلاح آزاد، هنوز بر زمین نیفتاده است. بلکه تحت لوای دموکراسی و لیبرالیسم با هر اندیشه‏ی الهی برای بنای جوامع، با صراحت و وقاحت تمام مقابله می‏شود و خدا می‏داند چه خسارتهایی را مجدداً باید بشریت تحمل کند تا بیهودگی این راه نیز ثابت شود. باید بدانیم که در مقابل بشریت مسؤول هستیم، خداوند نعمت خود را توسط پیامبران (علیهم السّلام) بر ما تمام کرده است.

نقطه دیگری که برای دشمن بسیار مهم است، موضوع مردمی بودن دولت و مجلس و مسئولان کشور است. در کشورهایی که مثلًا دمکراسی وجود دارد، اگر شما نگاه کنید، می‏بینید غالباً دولتمردان یا از سرمایه‏داران و یا وابسته به سرمایه‏دارانند و مجلسهایشان را غالباً افراد متنفذ، پول‏دار، قدرتمند و زور زوردار پر می‏کنند. در کشورهایی هم که دم از دمکراسی می‏زنند، وضع به همین‏گونه است. در کشورهای معروف و نام آشنای جهان، غالب کسانی که در رأس حکومتها قرار می‏گیرند از خانواده‏ها و قشرهای شناخته‏شده‏ی سیاسی، مالی، نظامی و یا اشخاص وابسته به طبقات دارای زروزورند. در ایران اسلامی این‏گونه نیست. مجلس شورای اسلامی متکی به عناصری از متن مردم است. یک معلم، یک کشاورز، یک روحانی، یک پزشک، یک کاسب یا یک دانشجو، به یک منطقه‏ی انتخاباتی رفته است و مردم او را شناخته‏اند، به او رأی داده‏اند و به مجلس شورای اسلامی وارد شده است. دولت جمهوری اسلامی نیز همین‏طور است. کسانی که در رأس مسئولیتهای دولتی قرار دارند، افرادی هستند که عمر و جوانی خودشان را در مبارزات و سختیها و شداید گذرانده‏اند.

امروز، کشورهای از لحاظ مادی مترقی دنیا، هنوز گرفتاری سیاه و سفید دارند. سیاه‏پوست حدودی دارد؛ سفید پوست حدودی دارد. هنوز جنگ نژادی است؛ جنگ خون است؛ جنگ قومیتهاست. و چقدر انسانها، که به خاطر جنگ میان قومیتها و ملیتهای ساختگی از بین می‏روند؛ کشته می‏شوند؛ حقوقشان ضایع می‏شود و بی‏خانمان می‏شوند! پس، امروز هم بشر محتاج ندای وحدت و توحید و عدل است؛ که پرچم‏دار آن، اسلام و مسلمین هستند. چه کسی با این مخالف است؟ قدرتمندانی که از تفرقه استفاده می‏کنند؛ از شرک استفاده می‏کنند؛ از نبودن عدل استفاده می‏کنند و بنای زندگی و فلسفه‏ی حیاتشان، بر تبعیض است. امروز قدرت‏مندان بزرگ مادی عالم، یعنی همان کسانی که در کشورهای خودشان داد دموکراسی زده‏اند و ادعای دموکراسی و یکسانی حقوق افراد جامعه را مطرح کرده‏اند و با استبداد حکومتها البته در ادعا و در لفظ مخالفند، همانها، در سطح عالم، دموکراسی را از بین برده‏اند. ترجیح ملتی بر ملتی؛ ترجیح منطقه‏ای بر منطقه‏ای؛ ترجیح خونی بر خونی! استبداد را بر دنیا حاکم کردند، تا به گونه‏ای که بخواهند، دنیا را اداره کنند. این، وضع بشریت امروز است. و می‏بینیم که امروز بشریت محتاج همین فریادی است که پیغمبر اسلام مبنی بر توحید و عدل میان انسانها بلند کرد.

اکنون دیگر کسی شک نباید بکند که انگیزه‏های صلیبی در زیر ظواهر فریبگر دموکراسی و حقوق بشر، اغلب یا همه‏ی قدرتهای غربی را در پنجه و زیر اراده‏ی خویش گرفته است. ساده‏لوحی است اگر گمان ببریم که این انگیزه‏های قصاوت‏آمیز در بوسنی و هر جای دیگر از ایمان عیسوی مایه می‏گیرد. آنان که امروز با هر نشانه‏یی از اسلام و هر نبض متحرکی از مسلمانان از بن دندان دشمن‏اند، به مسیح (علیه‏السّلام) و تعالیم مسیحیت واقعی نیز عقیده‏یی ندارند. آنان فقط به قدرت بی‏مهار خود و منافع و هوسهای خود و خصومت بی‏پایان خود با هرچه قدرت ظالمانه‏ی آنان را تهدید کند، ایمان دارند، و نه به هیچ چیز دیگر. اما دست خون‏آلود آنان امروز صف مسیحیت در مقابل اسلام را آراسته و با اسلام به عنوان یک دین و عقیده و ایمان، با همه‏ی وجود پرچم دشمن برافراشته است.

امروز ممکن است در دنیا چیزهایی دور از دسترس به چشم بیاید. ما وقتی در باره‏ی آزادی فلسطین هم حرف می‏زنیم، بعضی به نظرشان دور و از دسترس خارج می‏آید. وقتی راجع به حاکمیت اسلام در کشورهای مسلمان سخن می‏گوییم، بعضی ممکن است این را دور از دسترس بدانند و به نظرشان بعید برسد؛ اما زمان و دوران ما، دوران کارهای بزرگ و استثنایی است. چه کسی باور می‏کرد که در دنیای قرن بیستم، با این همه تلاش ضد دین، در این نقطه‏ی حساس عالم، نظامی بر مبنای دین تشکیل بشود و رهبری امت اسلام به دست آن قائد عظیم‏الشّأن و روحانی بیفتد؟ هیچ‏کس گمان نمی‏کرد؛ اما شد. چه کسی باور می‏کرد که نظام اتحاد جماهیر شوروی که تقریباً بر یک سوم عالم در کشورهای مختلف و در پنج قاره حکم می‏راند، این‏طور از هم بپاشد و موجودیت خود را از دست بدهد و از نقشه‏ی جغرافیا حذف بشود؟ اگر پنج سال قبل کسی این حرف را می‏زد، هیچ‏کس از او قبول نمی‏کرد و باور نمی‏کرد؛ اما این چیزِ باورنکردنی انجام شد. چه کسی گمان می‏کرد که در کشورهای اسلامی، نهضتهای اسلامی آن‏چنان پا بگیرند و بیداری ملتها آن‏قدر بشود که در کشوری مثل الجزائر، مردم با رأی خودشان در انتخابات، اسلام را انتخاب بکنند و اسلام پیروز بشود و منادیان دمکراسی غربی، با آن انتخابات، مخالفت و دشمنی بکنند؟ اما شد.

ما می‏گوییم که حقوق بشر در سایه‏ی اسلام و حکومت اسلامی تأمین می‏شود؛ اسلام است که می‏گوید: «ان الحکم الّا للّه امر الّا تعبدوا الّا ایّاه». این حکم، هر حاکمیت ظالمانه‏یی را نفی می‏کند. هیچ‏کس حق ندارد بر مردم حاکمیت داشته باشد؛ مگر آنکه دارای معیارهای پذیرفته شده باشد و مردم او را پذیرفته باشند.
امروز در جمهوری اسلامی همه‏ی مقاماتی که به نحوی در کار مردم دخالت دارند، مستقیم یا غیر مستقیم منتخب خود مردمند؛ حتّی رهبری. یعنی در نظام اسلامی، دارا بودن معیارها کافی نیست؛ بلکه انتخاب مردم هم شرط لازم است و بدون انتخاب مردم امکان ندارد. این دمکراسی است، یا آن چیزی که در سایه‏ی زرق‏وبرق تبلیغات دروغین، امروز در کشورهای غربی و دمکراسی‏های غربی می‏بینیم؛ که البته به همان هم اعتقادی ندارند؟!
حوادث اخیر الجزائر نشان داد که این‏ها به دمکراسی هیچ اعتقادی ندارند! دمکراسی اگر به معنای انتخاباتی است که ما در اطراف و اکناف دنیا مشاهده می‏کنیم، پس چرا در الجزائر تبلیغات غرب برای کوبیدن اسلام بسیج شد؟! چرا قدرتمندان در سطح‏ عالم حاضر نیستند حقیقت مطلب را درک کنند؟! متأسفانه بعضی از مسئولان الجزائر هم همین‏طور نمی‏خواهند حقیقت را درک کنند؛ چرا می‏گویند ایران در امور ما دخالت می‏کند؟ چه دخالتی؟! شماها مگر خودتان انقلاب عظیم الجزائر را ندیدید؟ این‏ها همان ملتند؛ همان ملتی هستند که برای خاطر اسلام مبارزه کردند و جنگیدند؛ این‏ها مسلمانند. چرا به یک ملت اهانت می‏کنید و می‏گویید که ایران اسلام را توی دهان این‏ها گذاشته است؟! ملتهای مسلمان منتظر این نیستند که کسی اسلام را توی دهانشان بگذارد؛ یک نمونه‏اش همین کشورهای شمالی ما که به شوروی سابق وابسته بودند. بعد از دهها سال دین‏زداییِ همراه با کمال خشونت، دیدید مردم بدون اینکه کسی به آن‏ها بگوید، بدون اینکه کسی به آن‏ها درس بدهد، خودشان فریاد بلند کردند و دم از اسلام زدند؛ همه جا همین‏طور است. ملتها اسلام را می‏خواهند؛ ملتها اسلام را شناخته‏اند.

امروز یک امپراتوری خطرناک عظیم البته به حسب ظاهر؛ باطن قضیه چیز دیگری است که حالا بیان خواهم کرد مجهز به علم و سلاح و تکنولوژی، در یک نقطه‏ی عالم قرار گرفته؛ در رأس آن هم امریکاست. این خطر بزرگی است؛ ما نباید آن را دست کم بگیریم. نقطه‏ی مثبتی که باز در اینجا باید از نظر دور نماند، این است که «المنافقون و المنافقات بعضهم من بعض» ؛ یعنی از جنس یکدیگرند. در مورد «المؤمنون و المؤمنات» می‏فرماید: «بعضهم اولیاء بعض»؛ پیوسته‏ی به یکدیگرند. بین منافقون و منافقات، آن صمیمیت و صفا و وحدت هرگز به وجود نخواهد آمد. بالاخره در این جبهه‏ی واحد کفر و استکبار، اختلاف و تشتت رأی و تعارض قوا و نیروها با یکدیگر به قدری وجود خواهد داشت که اگر مؤمنینِ وقت‏شناس وجود داشته باشند و بخواهند از فرصتها استفاده کنند، بتوانند؛ لیکن ظاهر قضیه آن است که اگر خطر واحدی مجموعه‏ی قدرت مادّی عالم و این امپراتوری خطرناک را تهدید بکند، آن‏ها دستشان باهم است.
امروز در دنیا در مقابل این امپراتوری واحد، چه قدرتی هست؟ کاملًا روشن است که هیچ تفکر و مکتب و ایدئولوژی و گرایش فکری‏یی غیر از اسلام نیست. نگذاشتند که در مقابل این مجموعه، چیزی از سنگرهای قدرت و مبارزه باقی بماند؛ جز اسلام که همچنان باقی است و به حول و قوّه‏ی الهی همیشه باقی خواهد بود.
البته امروز افکاری در دنیا هست. همین دانشمندان فیلسوف و جامعه‏شناس غربی، از قبیل آن‏هایی که قبلًا بودند، امروز هم هستند و مکاتب اجتماعی دارند؛ لیکن این مکاتب اجتماعی و سیاسی، در خدمت تفکر غربی است. همین لیبرالیسم و به اصطلاح دمکراسی غربی که خودشان مایلند این امپراتوری جهانی را به نام دمکراسی بشری اسم بگذارند؛ که البته در آن از دمکراسی و آزادی واقعی هم خبری نیست در خدمت همین امپراتوری است.

نظامهای دنیا سه‏گونه اداره می‏شوند:
یا با زور، مثل نظامهای پلیسی دنیا، که البته این اسمش اداره است؛ اداره نمی‏شوند، آخرش هم نمی‏مانند. این سیستمهای استبدادی کمونیستی و سیستمهای استبدادی سلطنتی و شبه سلطنتی را در دنیا ملاحظه می‏کنید. اینکه از ما برنمی‏آید و ما این‏کاره نیستیم. نوع دوم، آن سیستمهایی است که با تزویر و تبلیغات اداره می‏شوند؛ مثل این دمکراسی‏های غربی. بله، فشار و شلاق و داغ و درفش مثل نظامهای استبدادی نیست و مردم علی‏الظّاهر آزادی دارند؛ اما با تزویر اداره می‏شوند. این سیستمها دستگاه‏های عظیم تبلیغاتی در اختیارشان است و تمام زندگی مردم را محاصره کرده‏اند. اصلًا کارگر و کارمند و کاسب وقت ندارد بیرون آن گنبد گردنده‏یی که این‏ها در وسطش گیر کرده‏اند، ببیند و در باره‏ی آن فکر کند؛ هرچه آن‏ها می‏گویند، همان را می‏فهمد. امروز در کشورهای غربی، در امریکا و در کشورهای علی‏الظّاهر دمکراتیک این‏طوری است. تبلیغات انبوه، مثل سیل روی ذهنهای مردم می‏ریزد و اصلًا مجال نیست که مردم بفهمند. اگر شما توانستید منفذی پیدا کنید، آن‏وقت می‏بینید که آن دمکراسی و آن آزادی‏یی هم که آن‏ها می‏گویند، فوراً عوض می‏شود! آن‏ها دمکرات هستند؛ در شرایطی که بتوانند مردم را با همان تزویر و فریب نگهدارند. آنجایی که چیزی می‏آید و حصار تزویر آن‏ها را می‏شکند، فوراً داغ و درفش‏ها و روشهای سخت باز پیدایشان می‏شود! برخورد دولتهای امریکا و اروپا را با حرکتهای اسلامی، با حرکتهای آزادی‏خواهانه در امریکا، با نهضتهای سیاهان که با نهایت خشونت با این‏ها برخورد می‏شود ببینید؛ این هم یک طور است. طبیعتاً این هم شأن ما نیست؛ اسلامی نیست. یک نوع نظام هم نظامی است که با محبت و عطوفت مردم اداره می‏شود. باید مردم را مورد محبت و احترام قرار داد و به آن‏ها اعتنا کرد، تا به دستگاه حاکمه وصل باشند و پشت سرش قرار گیرند. نظام ما تا حالا این‏گونه بوده است؛ بعد از این هم باید این‏طور باشد. بزرگترین بحرانها را هم همین عاطفه و محبت مردم از سر خواهد گذراند.

در همین‏جا لازم است در باره‏ی اقلیت‏های مسلمان در برخی از کشورها و از جمله کشورهای اروپایی اشاره شود که فشار وارد بر مسلمانانی که مایلند هویت اسلامی خود را حفظ کنند، افشاگر ماهیت دمکراسی و آزادی‏یی است که غرب پیوسته از آن دم می‏زند! حساسیتهایی که بعضی دولتهای اروپایی در برابر ساختن مسجد، یا تشکیل‏ اجتماعات اسلامی، یا رعایت لباس اسلامی و امثال آن نشان می‏دهند یا در مردم برمی‏انگیزند، باید مسلمانان را به مواضع واقعی آن دولتها نسبت به اسلام آشنا سازد. این‏ها از جمله‏ی مسائل مهمی است که مسلمانان جهان باید در باره‏ی آن بیندیشند و از آن برای معرفت به وظیفه‏ی خود در این روزگار بهره گیرند.

فرض کنیم جمهوری اسلامی، به تکیه‏گاه‏هایی که امروز به آن‏ها متکی است ایمان مردم، اعتقاد دینی آن‏ها به نظام و مسئولان نظام، امیدشان، شجاعتشان، پیوستگی‏هایی که بین مردم و مسئولان وجود دارد متکی نبود، آنگاه چه اتفاقی می‏افتاد؟ این حوادث و این حقایق، تقریباً در هیچ جای دنیا به این شکل نیست. ملت ما ملتی است که با مسئولانش، هم رابطه‏ی فکری دارد، هم رابطه‏ی عاطفی دارد، هم ایمان دینیش به او حکم می‏کند که از این مسئولان متابعت کند، هم با آن‏ها بده و بستان فکری دارد؛ از آن‏ها حرف می‏شنود و به آن‏ها حرف می‏گوید. این وضعی که الآن در کشور ما وجود دارد، نظیر آن، نه در کشورهای برخوردار از دمکراسی غربی وجود دارد، نه در کشورهایی که شکلهای استبدادیِ حکومتهای سوسیالیستی و حزبی را داشت، و به طریق اولی، نه در این کشورهایی که دیکتاتوری فردی حاکم است؛ یعنی حکومتهای پادشاهی و یا رؤسای شبه پادشاهی.
اگر این چیزی که الآن در ایران هست، وجود نداشت؛ اگر در این یازده سال اول انقلاب، پیوند دینی مردم با امام نبود، که یک اشاره‏ی ایشان، دلها را منقلب و عقاید را هدایت می‏کرد و اصلًا نیروها را بسیج می‏نمود؛ اگر این عشق مردم به امام و این اعتقاد آن‏ها به اسلام که این نظام را نماینده‏ی اسلام می‏دانند نبود، شما ببینید این رادیوها و این خبرها و این تحریکاتی که می‏شود و این ظرافتهایی که در بیان خبر و تنظیم خبرهای خارجی به کار می‏رود، چه می‏کرد و چه بر سر این نظام جمهوری اسلامی می‏آورد. چیز خیلی عجیبی می‏شد. خبر، این‏قدر مؤثر است.

مواظب باشید، در حالی که ما دنیای اسلام را به وحدت دعوت می‏کنیم، دشمن نتواند در میان صفوف خود جمهوری اسلامی، اختلاف و تفرقه ایجاد کند. شرط پیروزیها این است که جناحهای مختلف در جمهوری اسلامی، احترام هم را حفظ کنند و باهم باشند. در جمهوری اسلامی، انتخاب، انتخاب اصلح است؛ نه رقابت انتخاباتی. این دعواها و رقابتها، متعلق به دمکراسی‏های غربی است که از خدا و دین، هیچ‏چیزی به مشامشان نرسیده است. کارهایی که بعضیها انجام می‏دهند، باب جمهوری اسلامی نیست. در اینجا ممشا، ممشای اسلامی است و انتخاب، انتخاب اصلح. مردم باید با چشم باز و با بصیرت وارد بشوند و آدم‏هایی را که اطمینان پیدا می‏کنند، انتخاب کنند. گیرم حالا زید و عمرو در این جمع نباشند؛ این نباید موجب تعارض بشود.

دنیا که تنها با انحراف مارکسیزم، منحرف نشده است؛ قبل از مارکسیزم هم تفکرات غلط و انحرافی و ضد اسلام بوده، بعد از مارکسیزم هم وجود دارد و الآن هم هست. همین تفکراتی که امروز به وسیله‏ی بعضی از فیلسوفان یا فیلسوف‏نمایان اروپایی در دنیا پخش می‏شود که البته نمی‏خواهم اسم بیاورم، تا حرف کلی ما به جایی نزدیک نشود حمّالة الحطب دمکراسی به نوع سوسیال دمکراسی‏های غربی است. الآن در دنیا تفکراتی هست که جاده‏صاف‏کنِ تسلط استعماری نوع جدید امریکا و اروپا بر همه‏ی دنیاست؛ یعنی ایجاد جوامع دمکراتیک به سبک غربی و همین چیزی که شما می‏بینید دنیا رویش حساس است. اگر در جهت ایجاد حجاب، یک‏ذره نسبت به لباس افراد این جوامع تعرض بشود، همه‏ی دنیا را غوغا برمی‏دارد؛ ولی اگر در جهت کشف حجاب، به لباس کسی تعرض بشود، یک‏صدم آن در دنیا غوغا نمی‏شود! این واقعیتی است. امروز یکی از نشانه‏های تمدن و نظام جدیدی که دنیای استکبار می‏خواهد بی‏سروصدا بر همه‏ی عالم حاکم بکند، همین است.

ما احساس می‏کنیم که فشار روی مسلمانان در سرتاسر عالم زیاد شده است. امروز در کشورهای مارکسیستی که عمر و نسلی را با دوری از مذهب و بیگانگی از خدا گذرانده‏اند، بازگشت به مذهب احساس می‏شود. در همان کشورها و در کشورهای دیگر، نسبت به مسلمانان حساسیتی وجود دارد. حرف خیلی عجیبی است. کلیساها در کشورهایی رونق پیدا کردند که پنجاه سال بیشتر یا کمتر در این کشورها یا لااقل در بعضی از نقاط آن‏ها، زنگ کلیساها به صدا در نیامده بود؛ یعنی گرایش به مذهب پدیدار شد. اما در همین کشورها و در قلب اروپا و در کشورهای مدعی آزادی و دمکراسی و در هند و در نقاط دیگر عالم، بخصوص روی مسلمانان فشار فوق‏العاده‏یی هست. علت چیست؟ این مسئله را تحلیل کنید.

فرارسیدن روز جهانی قدس، وظیفه‏ی مبرم پشتیبانی و دفاع از ملت مظلوم فلسطین را بار دیگر با تأکیدی از همیشه بیشتر، به مسلمانان غیور جهان یادآوری می‏کند. اکنون درحالی‏که ملتها در اروپا، توافقهای اسارت‏بار ناشی از جنگ دوم جهانی را نقض کرده، حق حاکمیت و اراده‏ی ملی امروز خود را به خواسته‏ی قدرتهای فاتحِ دیروز مقدم می‏شمارند، ملت فلسطین روز به روز فشار و ظلم و تعدی بیشتری را از ناحیه‏ی غاصبین و هم از ناحیه‏ی حامیان رسمی و غیر رسمی آنان تحمل می‏کنند. در همین روزهای ماه مبارک رمضان، مردم روزه‏دار فلسطین در خانه‏ی خود، انواع سختی را از دشمن غاصب می‏کشند. خیابانها در اراضی اشغالی، به خون جوانان فلسطینی آغشته و زندانها از آنان پُرشده است و دولتهای غربی این مدعیان دروغ‏گوی دمکراسی و حقوق بشر نه فقط کمترین اعتراضی نمی‏کنند، بلکه احیاناً غاصب متجاوز را حمایت و تشویق نیز می‏کنند.

تا آنجایی که ما می‏دانیم، آن جمهوریهای اسلامی که در دو کشور دیگر سابقه داشت، عملًا تفاوتی با کشورهای غیر اسلامی و حتّی ضد اسلامی نداشت؛ فقط اسمش جمهوری اسلامی بود. شاید عده‏یی خیال می‏کردند که جمهوری اسلامی در ایران هم مانند آن‏ها خواهد بود یعنی یک نام بی‏محتوا و اسم بی‏مسما اما با گذشت مدت کوتاهی و تدوین قانون اساسی جمهوری اسلامی به وسیله‏ی اسلام‏شناسان و کسانی که سالها برای اسلام مبارزه کرده بودند و بعضاً جزو فقهای اسلام و متفکران اسلامی بودند، مشخص شد که این جمهوری اسلامی، حقیقتاً اسلامی است و بناست که جامعه را بر مبنای فکر اسلامی راه ببرد و اداره کند. اینجا بود که صف‏بندیها شروع شد. شاید کسانی که قضایا را با دقت تعقیب کرده‏اند، یادشان باشد که در اواسط مجلس خبرگان اول که قانون اساسی را تدوین می‏کرد بتدریج زمزمه‏های خشونت‏آمیز و مقابله‏آمیز با مسائل اسلامی بلند شد. تا آن‏وقت، کسی روی کلمه‏ی اسلام و اسلامی بودن و جمهوری اسلامی، حساسیتی نشان نمی‏داد؛ اما از آنجا بود که بتدریج گروههایی در داخل و شاید بلندگوهایی در خارج، به مقابله‏ی تبلیغاتی با تفکر اسلامی پرداختند؛ چون اسلامی بودن جمهوری معلوم شد.
تا قبل از آن، دنیا دو نوع حکومت را در طول سالهای متمادی تجربه کرده و پذیرفته بود؛ یکی دمکراسی‏های غربی، و دیگری حکومتهای کمونیستی. در دوران قدیم، سلاطینی بودند که با استبداد رأی حکومت می‏کردند؛ بدون اینکه قانونی برایشان وجود داشته باشد؛ قانون را هم خودشان وضع می‏کردند و اراده‏ی آن‏ها، کارگزار و حاکم مطلق در بین مردم بود. این، یک روش مرتجعانه و باستانی در حکومت است؛ اگرچه همین امروز هم کشورهایی هستند که با همین روش، اما با شکلها و نامهای مختلف اداره می‏شوند و قبل از انقلاب، کشور خود ما با همین روش اداره می‏شد. بعد از آنکه کشورهای مترقی عالم توانسته بودند از این‏گونه استبدادها خودشان را خلاص بکنند، دو نوع حکومت را تجربه کرده بودند و می‏شناختند: یکی دمکراسی‏های غربی، که در کشورهای غربی و اقمار آن‏ها رایج بود؛ یکی هم حکومتهای کمونیستی، که خودشان اسمش را حکومتهای کارگری گذاشته بودند؛ اگرچه در رأس این حکومتها، اعیان و اشراف بودند، نه کارگران، و در بالای هرم آن قدرتها، کسانی که قدرت‏رانی و حکمرانی می‏کردند، با همان سلاطین و رؤسای غیر سبک خودشان تفاوتی نداشتند! این دو اردوگاه غرب و شرق، با یکدیگر هم به‏شدت مقابله داشتند و همدیگر را نفی می‏کردند؛ اما وقتی جمهوری اسلامی این سبک جدید حکومت پدید آمد، هر دو اردوگاه با حیرت و سپس با وحشت، در مقابل نظام جمهوری اسلامی قرار گرفتند!

در بعضی از کشورها که انتخابات ریاست جمهوری به وسیله‏ی احزاب وجود دارد، مردم حتّی آن کاندیدای ریاست جمهوری را نمی‏شناسند! حزب کاندیدایی را معرفی کرده، مردم هم چون به این حزب عقیده دارند، یا دوست دارند، یا قبول دارند، یا انگیزه‏های دیگری دارند، این کاندیدا را به عنوان رئیس‏جمهور انتخاب می‏کنند؛ اما در اینجا این‏طور نیست. پس، آزادانه‏ترین انتخابات، مستقل‏ترین مجلس، مردمیترین حکومت، در جمهوری اسلامی است. در اینجا، آحاد مسئولان کشور، با مردم در رابطه‏ی نزدیک و صمیمانه هستند، خودشان را خدمتگزار مردم می‏دانند، مردم هم به آن‏ها علاقه دارند. زندگی مسئولان کشور، یک زندگی مردمی و متوسط است؛ زندگی اشرافی و مثل بقیه‏ی مسئولان کشورها در دنیا نیست.
یک چنین کشور مردمی، یک چنین حکومت مردمی، یک چنین کشور دارای انتخابات آزاد، چون از لحاظ فرهنگ با غرب مخالف است، حتّی غربِ معتقد به دمکراسی، حاضر نیست این نقاط ضعف (!) را در جمهوری اسلامی ببیند! این همه برای آن است که جمهوری اسلامی از اول اعلام کرد که فرهنگ بیگانه و فرهنگ غربی را قبول نخواهد کرد.

در دنیای جدید دموكراسی یعنی خواست مردم و قبول و اذعان اكثریت مردم ملاك و منشاء حكومت شمرده می‌شود، اما كیست كه نداند كه ده‌ها وسیله‌ی غیر شرافتمندانه به‌كار گرفته می‌شود تا خواست مردم آنچنان كه زورمداران و قدرت‌طلبان می‌خواهند هدایت بشود؛ بنابراین می‌توان در یك جمله گفت كه در فرهنگ رایج انسانی از آغاز تا امروز و از امروز تا آن زمانی كه فرهنگ علوی و فرهنگ نهج‌البلاغه بتواند بر زندگی انسانها پرتوافكن بشود منشاء حاكمیت را اقتدار و زور دانسته و لاغیر.
نمودار
مقالات مرتبط
پايگاه اطلاع‌رسانی دفتر حفظ و نشر آثار حضرت آيت‌الله‌العظمی سيدعلی خامنه‌ای (مد‌ظله‌العالی) - مؤسسه پژوهشی فرهنگی انقلاب اسلامی