این فصل، فصل من و توست، فصل شکوفایی ما/ برخیز با گل بخوانیم اینک بهار من و تو/ با این نسیم سحرخیز برخیز اگر جان سپردیم/ در باغ میماند ای دوست گل یادگار من و تو
ای دهانت لانه گنجشکهای شاد پر چانه/ کودک من ای تمام حرفهایت فیلسوفانه / صد گره وا میشود از بغضها و اخمهای من/ میزنم هر بار بر موهای تا سرشانهات شانه
ای خنجرِ آب دیده، ما تشنهی کارزاریم/ لببسته زخمیم اما در خنده، خونگریه داریم/ تا سر زند آفتابی، هرگز ندیدیم خوابی/ از چشم سرخ شرابی، پیداست شبزنده داریم
مقتلی/ کتابهای دیگر کتابخانه را/ به گریه انداخته است/ ما ایستادهایم و ابرها/ ابرهای ترس و تماشا/ برای شهادت دریا/ در روایاتِ رود/ دنبال سند معتبر میگردند
دلم قربانِ شادیِ تو، قربانِ غمت حتی/ زیاد است از سرِ ناچیزِ من ای جان! کمت حتی/ اگرچه «دوستت دارم» شنیدن از تو شیرین است/ تو را من دوست دارم با نگاهِ مبهمت حتی
از کرخه پل زد به تدمر از پا نیفتادست و این است/ مردی که حکم جهاد از پیر جماران بگیرد/ میگفت دشمن نباید نزدیک ایران بیاید/ تا فتنه از نو مبادا راه خیابان بگیرد
وطن یعنی همین خاکی که مینامد مرا دشمن/ به جرم عشق ورزیدن به آن همواره مزدورش/ فدای خاک پاکش میکنم این جان شیرین را/ شود در کام من چون زهر اگر هم شهد انگورش