newspart/index2
انقلاب مشروطه / انقلاب اسلامی/ستارخان/باقرخان/نهضت تنباکو / نهضت مشروطه/مشروطیت/مشروطه‌خواهی
طراحی این صفحه تغییر کرده است، برای ارجاع به صفحه‌ی قبلی اینجا کلیک کنید.
مهم بودن حرکت مردم چهارمحال‌وبختیاری در ابراز بیزاری از شاپور بختیار

نکته‌ای که آقای نکونام گفتند درباره‌ی آمدنِ مردم چهارمحال‌وبختیاری [به تهران‌] برای ابراز بیزاری از بختیار،(۱) خیلی مهم است. ممکن است مردم شیراز، مردم مشهد، مردم تبریز هم بیایند از بختیار ابراز بیزاری بکنند امّا خیلی فرق میکند که مردم بختیاری بیایند از یک فرد سیاسیِ شاخص بختیاری که در مقابل انقلاب و در مقابل امام قرار گرفته، ابراز بیزاری کنند؛ این نکته مهم است. این هم که ایشان گفتند که مردم توقّع دارند که آن روز روز شاخصی باشد، درست است، این واقعاً جا دارد؛ چون در بین عشایر این وابستگی‌ها و پیوندهای عشایری، چیز کوچکی نیست، چیز خیلی مهمّی است. اینها همان کسانی هستند که در قضیّه‌ی مشروطه، بلند شدند از شهرکرد -آن‌وقت ده‌کرد- آمدند اصفهان و اصفهان را گرفتند و آمدند تهران و کارهای بزرگی را انجام دادند، بیشتر با پیوندهای محلّی این کار را میکردند؛ یعنی تأثیرات قبایلی و عشایری بر روی مردم وجود داشت که حرکت میکردند می‌آمدند. امّا همین پیوندها در آنجایی که پای دین در میان است، پای انقلاب در میان است، پای امام در میان است، بکلّی کم‌رنگ میشود و بی‌خاصیّت میشود و از بین میرود؛ این خیلی چیز مهمّی است. بنابراین خیلی کار بجا و بموقعی است این بزرگداشتی که دارید انجام میدهید.
۱) اشاره‌ی حجّت‌الاسلام والمسلمین محمّدعلی نکونام (نماینده‌ی ولیّ‌فقیه در استان چهارمحال و بختیاری و امام جمعه‌ی شهرکرد) به حرکت جمعی از مردم استان به سمت تهران و دیدار ایشان با حضرت امام خمینی (قدّس‌سرّه‌الشّریف)در نوزدهم بهمن ۱۳۵۷ برای ابراز بیزاری از شاپور بختیار (آخرین نخست‌وزیر رژیم پهلوی)1394/07/13

لینک ثابت
جدایی از مردم و مکر انگلستان؛ عامل انحراف مشروطیت و شکست نهضت ملی شدن نفت

مسئله‌ی اصلی ما، مسئله‌ی مردم است؛ حضور مردم، میل مردم، اراده‌ی مردم، عزم راسخ مردم. این را باید عرض کنیم؛ در همه‌ی تحولات و جنبشهای گوناگون اجتماعی بزرگ، نقش مردم، نقش معیار است. یعنی گسترش یک تحول، گسترش یک فکر، گسترش نفوذ یک مصلح اجتماعی، وابسته‌ی به این است که با مردم چقدر ارتباط داشته باشد. هرچه ارتباط او و آن جریان و آن جنبش و آن تحول با مردم بیشتر باشد، امکان موفقیت او بیشتر است؛ اگر از مردم منقطع شد، دیری نخواهد پائید، کاری نخواهد کرد. البته در تاریخ کشور ما جابه‌جائی‌های قدرت، آمدن سلسله‌های سلاطین و رفتن آنها، به مردم ارتباطی نداشته است؛ لیکن همین سلسله‌های حکومتی و سلطنتی‌ای که در طول تاریخ ما وجود داشته‌اند، هر کدام از آنها که توانسته‌اند رابطه‌ی خودشان را با مردم به یک نحوی محکم و گرم و دوستانه کنند، پایداری‌شان، موفقیتشان در اداره‌ی کشور و در عزت ملی بیشتر بوده است؛ هر کدام، از مردم منقطع شدند، همه چیز را از دست دادند؛ که نمونه‌ی اتمّ آن، سلسله‌ی قاجار و سلسله‌ی منحوس پهلوی در این دوره‌های اخیر است. ما یک تجربه‌ی مشروطیت را داریم در دوران نزدیک خودمان، و یک تجربه‌ی ملی شدن صنعت نفت را. در این دو، مردم حضور داشتند، شرکت داشتند؛ عامل پیروزی هر دو نهضت، مردم بودند؛ ولی از مردم جدا شدند. در نهضت مشروطیت، انگلیسها با مکر و کلک خودشان، با حیله و خدعه‌ی خودشان، آمدند بر امواج مشروطیت سوار شدند، مردم و رهبران مردمی را کنار زدند؛ مشروطیت سر از قلدری رضاخان درآورد.
در قضیه‌ی صنعت نفت و ملی شدن نفت هم در اول دهه‌ی 30 شمسی در کشورمان، مردم عامل بودند، مردم مؤثر بودند، حضور آنها موفقیت‌آور بود؛ لیکن دیری نپائید که از مردم جدا شدند، به مردم پشت کردند؛ کودتای آمریکائی آمد امور را قبضه کرد و کشور را مجدداً به استبداد کشاند.1390/07/20

لینک ثابت
برجستگی نقش علما نسبت به دیگران در مشروطیت

در مشروطیت، نقش علما نقشی نیست كه قابل مقایسه با نقش دیگران باشد. در سال‌های پیش از مشروطیت - یعنی سال‌های سلطنت مظفرالدین شاه - انجمن‌های پنهانی تشكیل می‌شد و نشست‌های گوناگونی بود كه هم علما، هم غیرعلما بودند و آثار آنها در مشروطیت منعكس بود؛ منتها آن چیزی كه مشروطیت را به ثمر رساند، این انجمن‌ها نبود؛ آن حضورِ مردمی‌ای بود كه جز با فعالیت و تأثیر علما امكان‌پذیر نبود؛ یعنی اگر فتوای آخوند نبود، فتوای آشیخ عبداللَّه مازندرانی و امثال اینها نبود، اصلاً امكان نداشت این حركت در خارج تحقق پیدا كند. علاوه بر این‌كه در همان كارهای دسته‌جمعیِ خواصی - نه عوامی - هم باز علما نقش غالب را داشته‌اند. شما نگاه كنید ببینید در همان وقتی كه انجمن‌های مشروطیت - یعنی انجمن‌های بعد از فرمان - تشكیل شد، مؤثرترین آدم‌ها در مهم‌ترین مراكز كشور، علمایند. انجمن تبریز را ببینید، انجمن مشهد را ببینید، انجمن رشت را ببینید؛ اینها جاهای حساسند كه عناصر اصلی و مؤثرشان، علما هستند. بنابراین، نقش روحانیت در مشروطیت، اولاً نقشی نیست كه قابل انكار باشد، ثانیاً قابل مقایسه باشد با نقش دیگرانی كه بودند؛ روشنفكرها، و در مرحله‌ی بعد، بعضی از صاحبان قدرت و متنفذان دولتی.1385/02/09
لینک ثابت
ضدیت با سلطه ؛ ماهیت حرکت علما در مشروطه و قضایای قبل از آن

وقتی به علما نگاه می‌کنیم، می‌بینیم سابقه‌ی فعالیت[مبارزاتی] علما خیلی بیش از دوره‌ی مشروطیت است. شاخصه‌ی آن فعالیت‌های قبلی، «ضد بیگانه بودن» بود. اصلاً وجه ضد استبدادی در فعالیت‌های علما، یک وجه منطوی در جنبه‌ی ضد بیگانه و ضد استعماری بود. مثلاً فتوای مرحوم میرزای شیرازی، اقدام مرحوم ملاعلی کنی در قضیه‌ی رویتر و از این قبیل، قبل از آنها در قضایای مبارزه‌ی با روس‌ها، اصلِ حرکت مرحوم آخوند در جهت تهدید روس‌ها برای اشغال ایران و بقیه‌ی این کارهایی که شما می‌بینید، وجه غالب و اصلی بوده است و البته در مسأله‌ی مشروطیت هم وجه ضد استبدادی در حرکت علما واضح و روشن شد، که حالا عرض می‌کنم که چگونه این مسأله شکل گرفت.
ما از این مقدمه چه نتیجه‌ای می‌گیریم؟ نتیجه این است که اگر کسی وجه ضد سلطه‌ای بیگانه را در حرکت مشروطه ندیده بگیرد، مثل این است که ماهیت و هویت این حرکت را ندیده گرفته. خودِ این، می‌تواند برای ما تفسیر و تحلیل کند دعواهایی را که علمای داخل در مشروطه با غیر خودشان داشته‌اند؛ در درجه‌ی اول مرحوم شیخ فضل‌اللَّه و کسانی از قبیل ایشان؛ در درجه‌ی بعد، مرحوم سید عبداللَّه بهبهانی و مرحوم سید محمد طباطبایی و بقیه‌ی کسانی که باز از علما بودند و بعد، از مشروطه برگشتند. در نتیجه، مسأله‌ی ضدسلطه‌ی بیگانه را باید حتماً در نظر گرفت.1385/02/09

لینک ثابت
سیر نفوذ و دخالت انگلیس در نهضت مشروطه و تبدیل آن به استبداد رضاخان

من حالا یك نگاهی می‌كنم به حركت مشروطیت؛ یعنی از سال 1285 شمسی تا 1299؛ چهارده سال است. آقای حداد فرمودند: نوزده سال؛ به لحاظ سلطنت رضاشاه. در حالی كه آن را اصلاً به حساب نیاورید. حكومت رضاشاه از سلطنتش كه شروع نشد، از كودتای 1299 شروع شد؛ اصلاً استبداد از آن وقت شروع شد. رضاخان بود كه توانست آن استبداد قاهرِ رضاخانی را - سردار سپه بود - مثل یك میوه‌ی رسیده‌ای در دامن او بگذارد؛ والّا امكان نداشت. پس مبدأ استبداد دوم را، سال 1299 بگذارید.
این حركت انگلیسی كه فعال مایشاء در قضیه‌ی مشروطیت و مابعد مشروطیت بودند، در چه دوره‌ای از تاریخ غرب و تاریخ انگلیس واقع می‌شود؟ از وقتی كه غربی‌ها و اروپایی‌ها در اوج نشاط تمدن و پیشرفت علمی و سیاسی‌اند؛ یعنی یك حركت پُرنشاط امیدوارِ مهاجمی به همه‌ی دنیا دارند، كه شما ببینید دوران استعمار در این‌جا به اوج رسیده؛ یعنی همه‌جا، در واقع همه جای مناطق زرخیزِ عالم، تحت استعمار است و یكی از جاهایی كه باید تحت استعمار قرار بگیرد، این منطقه‌ی نفت‌خیز است. در آن زمان، نقش نفت تازه به‌مرور داشت برای غربی‌ها واضح می‌شد و شاید در آن روز مهمتر از نفت برای آنها مسأله‌ی ایجاد یك حائلی برای هندوستان بود؛ چون هندوستان برای انگلیس‌ها خیلی مهم بود و مناطق ایران و عراق حائلی بودند كه نگذارند روس‌تزاری به هندوستان دست پیدا كند. بنابراین، ایران یكی از آماج‌ها و اهداف حتمی انگلیس‌ها بود.
در آن چهارده سال اینها چه كار كردند؟ اول، فرصت‌طلبی كردند و تا این حركت عدالت‌خواهی مشروطیت را در ایران به‌وسیله‌ی عوامل‌شان از نزدیك حس كردند، خیلی ماهرانه روی این حركت دست گذاشتند و آن را در اختیار گرفتند. جزو اولین كارهایی هم كه كردند، این بود كه اركان اصلیِ جنبه‌ی دیگرِ این حركت را كه جنبه‌ی دینی و ملی باشد، از صحنه حذف كردند، بعد هم با استفاده از هرج و مرجی كه در ایران به وجود آمد - می‌توان احتمال داد كه خیلی از این موارد هرج و مرج (حوادث آذربایجان، حوادث شمال غربی كشور و مسأله‌ی ارومیه) با تحریك خود اینها بوده، كه قرائنی هم دارد. اتفاقاً «كسروی» حوادث شمال غربی كشور را خیلی خوب تشریح می‌كند و انسان می‌بیند چه اتفاقی آن‌جا افتاده - زمینه را برای یك حكومت استبدادی مطلق، یعنی همان چیزی كه مشروطه ضد او آمده بود، فراهم كردند و بعد هم در 1299 این مستبد را آوردند سر كار؛ یعنی چهارده سال طول می‌كشد تا جامعه‌ی استبدادی‌ای را كه به‌وسیله‌ی نهضت ملی و اسلامی مردم داشت مضمحل می‌شد، با مقدماتی كه خودشان انجام دادند، به یك جامعه‌ی استبدادیِ غیر قابل اضمحلال تبدیل كنند.
در این اثنا، جنگ جهانی اول هم اتفاق می‌افتد كه با پیروزیِ جبهه‌ای كه انگلیس‌ها در آن هستند، به انگلیس‌ها یك قدرت جدیدی می‌دهد و اینها می‌توانند آزادانه هر كاری بكنند. می‌دانید كه اینها در همین سال‌ها عراق را هم فتح كردند؛ یعنی مابین سال‌های 1914 و 1920؛ در واقع 1333 قمری تا 1338 قمری. اینها درباره‌ی عراق یك سلسله اقداماتی را شروع كردند كه انسان می‌فهمد كه این اقدامات، اولاً با پشتگرمی اینها به پیروزی در جنگ بوده، ثانیاً به دلیل تسلط بر ایران بوده است. اینها در 1920 توانستند عراق را قبضه كنند كه «ثورةالعشرینِ» - انقلاب 1920 - عراقی‌ها كاملاً سركوب شد و اینها حكومت را به وجود آوردند. در همان سال - یعنی تقریباً در یك سال؛ حالا شاید از لحاظ ماه‌های میلادی یك مقداری این‌ور و آن‌ور باشد - رضاخان سر كار آمده؛ در 1299 و در 1920 یا 21، ملك فیصل اول در عراق سركار آمده است و پادشاهی، كاملاً در مشت انگلیس‌ها بود و به وسیله‌ی خودِ آنها در آن‌جا به وجود آمده؛ یعنی یك حركت كاملاً حساب‌شده‌ی دقیقِ خوبی را انگلیس‌ها انجام دادند.
من البته نمی‌خواهم از اهمیت مشروطه - كه آقایان فرمودید - در تاریخ كشورمان، كه درست است، صرف‌نظر كنم؛ این چیز خیلی مهمی است و قابل انكار نیست؛ مثل خیلی از كارهایی كه دشمنان یك ملتی كرده‌اند، اما آن كار به‌مرور تبدیل شده به چیزی كه به نفع آن ملت است. حالا مشروطه را كه خود ملت ما شروع كرد، او استفاده كرد! اما مثلاً فرض كنید كه حزب كنگره‌ی هند را انگلیس‌ها به وجود آوردند، ولی استقلال هند به‌وسیله‌ی حزب كنگره انجام گرفت! یعنی خود این به‌مرور زمان تبدیل شد به پایگاهی علیه انگلیس‌ها. این، ممكن است و ایرادی ندارد.
شما به مشروطه افتخار بكنید و مشروطه را جزو نقاط عطف تاریخ ایران بدانید؛ اما حقیقت صحنه و آنچه در خارج واقع شد، این است.1385/02/09

لینک ثابت
عدالت‌خانه؛ مطالبه‌ علما در مشروطه برای کنترل و نظارت بر حکومت

ما[باید] ببینیم نهضت علما[در مشروطه] چه بود. به نظر من روی آن خیلی كار نشده و یكی از نقاطی كه حتماً باید رویش تكیه بشود، این است؛ این‌كه نهضت علما چه بود؟
نكته‌ی اول این است كه شعار علما، «عدالت‌خواهی» بود. به طور مشخص آنچه كه می‌خواستند، «عدالت‌خانه» بود. درست است؟ این، یك توقع اخلاقی نبود؛ چون خواست عدالت چیزی نبود كه این همه سر و صدا بخواهد. اگر یك درخواست و توصیه‌ی اخلاقی بود، این چیزی است كه همیشه بوده و همیشه علما و بزرگان، مردم را به عدالت یا حكام را به عدالت تشویق می‌كردند؛ اما این جنجالی كه به وجود آمد و آن تحصن‌ها، آن ایستادگی‌ها و بعد مقابله‌هایی كه با دستگاه استبداد شد و فداكاری‌هایی كه انجام گرفت، فقط یك درخواست اخلاقی محض نبود، بلكه آنها چیز دیگری را كه فراتر از یك درخواست اخلاقی بود، می‌خواستند.
نكته‌ی دوم این‌كه آن عدالتی كه اینها می‌خواستند، دقیقاً و مستقیماً عدالت در زمینه‌ی مسائل حكومتی بود؛ چون مخاطب اینها حكومت بود. می‌دانید قضایا از عملكرد حاكم تهران شروع شد؛ آن جنجال در مسجد سید عزیزاللَّه و مسجد جامع ظاهراً. البته همه‌ی اینها زمینه‌های تاریخی دارد و معلوم است؛ اما این غده این‌جا بود كه سر باز كرد و منفجر شد. بنابراین، مخاطب این عدالت‌خواهی، حكومت و دولت بود و آحاد مردم - تجار، بقیه‌ی كسانی كه ظلم می‌كنند در خلال جامعه - نبودند؛ بلكه محور و مركز اصلی، حكومت بود.
نكته‌ی سوم این است كه آنچه اینها می‌خواستند، یك بنیاد تأمین‌كننده‌ی عدالت بود، كه اسمش را می‌گذاشتند «عدالت‌خانه». حالا این عدالت‌خانه چه‌جور تفسیر می‌شد، ممكن است در نظر خود آنها هم واضح نبود. ما ادعا نمی‌كنیم كه آنها مثل نسخه‌ی مشروطیت كه در نظر اروپایی‌ها و غربی‌ها یك نسخه‌ی عمل‌شده‌ی واضحی بود، روشن بود كه چه می‌خواهند؛ ما نمی‌گوییم كه در نظر علما و متدینین، نسخه‌ی عدالت‌خانه به همین وضوح بود؛ نه، لیكن فی‌الجمله این بود كه می‌خواستند یك دستگاه قانونی‌ای وجود داشته باشد كه بتواند پادشاه و همه‌ی سلسله مراتب حكومتی را تحت كنترل و نظارت خودش قرار بدهد، تا اینها ظلم نكنند؛ تا عدالت تأمین بشود؛ یعنی یك دستگاه این‌جوری می‌خواستند. حالا این می‌توانست تفسیر شود به مجلس شورای ملی یا مجلس شورای اسلامی؛ می‌توانست تفسیر شود به یك چیز دیگر. آنچه آنها می‌خواستند یك نهاد عملی و یك واقعیت قانونی بود كه قدرت این را داشته باشد كه جلوی شاه را بگیرد؛ چون شاه اسلحه و سرباز داشت كه اگر می‌خواستند جلوی او را بگیرند، طبعاً بایستی این دستگاه قدرتی فراتر از سرباز و سربازخانه داشته باشد. اینها را بایست فكر كرد، كه اگر می‌خواستند، دنبال این بودند، لابد قاعدتاً فكر این را هم می‌كردند؛ یعنی طبعاً منابع مالی و منابع نظامی در اختیار او قرار می‌گرفت، تا بتواند اجرای عدالت كند و عدالت را بر حكومت و بر شخص شاه تحمیل كند.
نكته‌ی آخر هم این‌كه معیار این عدالت، قوانین اسلامی بود؛ یعنی عدالت اسلامی می‌خواستند؛ در این هیچ تردیدی نیست و این را بارها و بارها گفته بودند. آنچه كه مورد درخواست مردم بود این بود، كه متنش هم مواد اسلامی و احكام اسلامی و قوانین اسلامی است. انگلیس‌ها همان‌طور كه شما فرمول واقع شده‌ی خارجی‌اش را به‌روشنی می‌دانید، آمدند بر این موج فرصت‌طلبانه مسلط شدند و این را گرفتند و از شاه عبدالعظیم هدایتش كردند به سفارت انگلیس، بعد هم گفتند مشروطه! مشروطه هم از نظر الهام‌دهندگان معلوم بود كه معنایش چیست! كسانی كه تحت تأثیر اینها بودند، در درجه‌ی اول روشنفكرهای غرب‌زده بودند كه البته قدرت‌طلبی هم در آنها مؤثر بود؛ یعنی این‌طور نبود كه ما فرض كنیم روشنفكرهای آن زمان از قبیل همین افرادی كه اسم آوردید كه تاریخ‌ها را نوشته‌اند و در انجمن‌ها حضور داشته‌اند، صرفاً می‌خواسته‌اند نسخه‌ی غربی مشروطیت در ایران تحقق پیدا كند؛ ولو خودِ آنها كنار بمانند؛ نه، به‌هیچ‌وجه این را نمی‌خواستند. آنها می‌خواستند در حكومت باشند؛ كما این‌كه برای این كار تلاش هم كردند و كسانی كه به اینها ملحق شدند؛ از قبیل تقی‌زاده و غیر او، می‌خواستند در حكومت حضور داشته باشند. پس، فعالان روشنفكر این طور بودند. علاوه بر این، عده‌ای از قدرتمندان و رجال حكومتی هم به‌تدریج وارد این ماجرا شدند. بنابراین، حقیقت آنچه كه در صحنه اتفاق افتاد، این است.1385/02/09

لینک ثابت
علل کامیابی غربی ها در مسئله مشروطه

چه شد كه غربی‌ها، مشخصاً انگلیسی‌ها، در این مسأله[مشروطه] كامیاب شدند؛ از چه شگردی استفاده كردند كه كامیاب شدند. در حالی كه مردم كه جمعیت اصلی هستند، می‌توانستند در اختیار علما باقی بمانند و اجازه داده نشود كه شیخ فضل‌اللَّه جلو چشم همین مردم به دار كشیده شود؛ قاعده‌ی قضیه این بود. به نظر من مشكل كار از این‌جا پیش آمد كه اینها توانستند یك عده‌ای از اعضای جبهه‌ی عدالت‌خواهی - یعنی همان اعضای دینی و عمدتاً علما - را فریب بدهند و حقیقت را برای اینها پوشیده نگه دارند و اختلاف ایجاد كنند. انسان وقتی به اظهاراتی كه مرحوم آسید عبداللَّه بهبهانی و مرحوم سید محمد طباطبایی در مواجهه و مقابله‌ی با حرف‌های شیخ فضل‌اللَّه و جناح ایشان داشته‌اند، نگاه می‌كند، این مسأله را درمی‌یابد كه عمده‌ی حرف‌ها به همین است كه این‌طور می‌گفته‌اند. این حرف‌ها به نجف هم منعكس می‌شده و شما نگاه می‌كنید كه همین اظهارات - انسان در كار مرحوم آقا نجفی قوچانی، در آن كتاب و در مذاكراتی كه در نجف در جریان بوده، اینها را می‌بیند - و حرفهایی را كه از سوی روشنفكرها و به‌وسیله‌ی عمال حكومت گفته می‌شد و وعده‌هایی را كه داده می‌شد، حمل بر صحت می‌كردند. این‌طور می‌گفتند كه: شما دارید عجله می‌كنید؛ سوءظن دارید؛ اینها قصد بدی ندارند؛ اینها هم هدف‌شان دین است! این مسائل در مكاتبات، نامه‌های صدر اعظم و ... به مرحوم آخوند منعكس شده است. انسان می‌بیند كه حساسیت آنها را در مقابل انحراف كم كرده‌اند؛ اما حساسیت بعضی‌ها مثل مرحوم آشیخ فضل‌اللَّه باقی ماند؛ اینها حساس ماندند؛ اصرار كردند و در متمم، آن مسأله‌ی پنج مجتهد جامع‌الشرایط را گنجاندند و مقابله كردند. یك جمع دیگری از همین جبهه، این حساسیت را از دست دادند و دچار خوش‌باوری و حُسن‌ظن و شاید هم نوعی تغافل شدند. البته انسان حدس می‌زند كه بعضی از ضعف شخصیتی‌ها و ضعف‌های اخلاقی و هوای نفس بی‌تأثیر نبود؛ حالا ولو نه در مثل مرحوم سید عبداللَّه یا سید محمد؛ اما در طبقات پایین، بلاشك بی‌تأثیر نبوده كه نمونه‌ی واضحش امثال شیخ ابراهیم زنجانی‌ست. اینها بالاخره جزء علما بودند. شیخ ابراهیم هم تحصیلكرده‌ی نجف بود، هم مرد فاضلی بود؛ اما تحت تأثیر حرف‌های آنها قرار گرفتند و غفلت‌زده شدند و مقداری هوای نفسانی در اینها اثر گذاشت و اختلاف از این‌جا شروع شد.
من به انقلاب خودمان كه نگاه می‌كنم، می‌بینم هنر بزرگ امام این بود كه دچار این غفلت نشد؛ اساس كار امام این است. امام اشتباه نكرد كه حرفی را كه گفته بود و هدفی را كه اتخاذ كرده بود، در سایه‌ی تنبیه و ظاهرسازی‌های شعارهای دیگران گم كند و فراموش كند. این، اساس كار موفقیت امام بود كه مستقیم به طرف هدف پیش رفت؛ صریح و عریان آن را جلوی چشمش قرار داد و به طرف آن حركت كرد. متأسفانه این كار را زعمای روحانی و مشروطه نكردند و بر ایشان غفلت ایجاد شد؛ فلذا اختلاف شد. اختلاف كه به وجود آمد، آنها تسلط پیدا كردند. وقتی قدرت دست آنها آمد، دیگر كاری نمی‌شد كرد. عین همین قضیه را من در قضایای عراق دیدم. در قضایای عراق هم اول علما به طور جدی وارد شدند، بعد تعبیر و توجیه شروع شد: حالا شاید اینها راست بگویند! شاید هدف بدی نداشته باشند!انگلیس‌ها در آن‌جا بین مردم عراق شعارهایی را پخش كردند: «جئنا محررین لا مستعمرین!»؛ ما نیامده‌ایم برای استعمار شما، ما آمده‌ایم شما را از دست عثمانی‌ها آزاد كنیم! همین حرفی كه حالا آمریكایی‌ها در این برهه‌ی اخیر به عراقی‌ها می‌گفتند: ما آمده‌ایم شما را از دست صدام آزاد كنیم، نیامده‌ایم برای این‌كه بر شما تسلط پیدا كنیم! آن وقت آنها در آن‌جا از 1920 تا 1958 ظاهراً یا 57، سی‌وهشت سال عراق را آن‌چنان فشردند كه وقتی انسان این سال‌های طولانی را نگاه می‌كند و می‌خواند، گریه‌اش می‌گیرد كه اینها در عراق و البته غالباً هم به‌وسیله‌ی خودِ همین عناصر عراقی چه كرده‌اند: از كشتار مردم، از نهب مردم، از غارت كشور، عقب نگه داشتن كشور و ذلت‌هایی كه بر ملت عراق تحمیل كردند.
در این‌جا هم همین‌جور است؛ در این‌جا هم آمدند و شعارهای برّاقی را مطرح كردند و عده‌ای را غافل كردند، كه ما اگر می‌خواهیم از تجربه‌ی مشروطیت استفاده كنیم، نباید بگذاریم این اشتباه تكرار شود؛ یعنی بایستی آن هدفی را كه انقلاب اسلامی ترسیم كرده، صریح و بدون هیچ‌گونه مجامله در نظر داشته باشیم. البته رعایت اقتضائات زمان غیر از این حرف‌هاست؛ غیر از این است كه ما هدف را فراموش و گم كنیم و به شعارهای دیگران دل ببندیم.1385/02/09

لینک ثابت
دیکتاتوری رضاخان؛ نتیجه استحاله سیاسی وفرهنگی مشروطه توسط انگلیس

دأب سیاستهای مسلّطِ عالم این بوده و هست كه جنبشهای عدالتخواهانه‌ی مردم نقاط مختلف دنیا را در هاضمه‌ی سیاسی و فرهنگی خود بریزند و در واقع هویّت آن جنبشها و حركتهای مردمی و عدالتخواهانه را از بین ببرند؛ این كار در ایران هم اتّفاق افتاده بود. نهضت عدالتخواهی‌ای كه صد سال پیش در مشروطه‌ی ایران پیش آمد، یك حركت مردمی و دینی بود. آن روز جریان سیاسیِ مسلّطِ عالم - یعنی انگلیسیها - این حركت عدالتخواهانه‌ی مبتنی بر اصول اسلامی را در هاضمه‌ی سیاسی و فرهنگی خود ریختند؛ آن را استحاله كردند و از بین بردند و به یك حركت مشروطه از نوع انگلیسی آن تبدیل نمودند. نتیجه‌ی آن هم این شد كه جنبش مشروطه - كه یك جنبش ضدّ استبدادی بود - آخر كار به دیكتاتوری رضاخانی منتهی شد كه از استبدادهای قاجار، بدتر و شقاوت‌آمیزتر و قساوت‌آمیزتر بود.1381/03/14
لینک ثابت
علماء؛ عامل پیدایش و پیروزی انقلاب مشروطیت و نهضت ملی شدن نفت

هیچ كانون و مركزی در ایران وجود نداشت كه بتواند ملت را بسیج كند؛ مگر روحانیت و پرچمداران دین، با شعار دین. در كشور ما این یك تجربه‌ی طولانی است؛ اینها را باید با چشم دقّت نگاه كرد.

در قضیه‌ی مشروطه اگر علما نبودند، مشروطیت به وجود نمی‌آمد و به پیروزی نمی‌رسید. وقتی هم كه غربزده‌ها و نوچه‌های انگلیسی در ایران، علمای دین و شعارهای دینی را كنار زدند، باز استبداد و تسلّط و نفوذ خارجی مسلّط شد. در نهضت ملی شدن صنعت نفت هم همین‌طور بود. تا وقتی روحانیت وسط میدان بود - كه مرحوم آیةاللَّه كاشانی یكی از اصلی‌ترین محورهای این مبارزه بود - ملت در میدان حضور داشت؛ اما وقتی با سوء رفتارها، كج‌سلیقگیها و انحصارطلبیها، دستِ روحانیِ روشنفكر و آگاه و شجاعی مثل مرحوم كاشانی كوتاه شد، ملت هم كنار كشید و رؤسای دولت نهضت ملی تنها ماندند. لذا دشمن آمد و با آنها هر كار می‌خواست كرد.

در ایران همیشه ملت با ندای دین به میدان آمده است؛ عدالت را در سایه‌ی دین دیده است؛ به خاطر اعتماد به روحانیت، هر جایی كه آنها پیشگام در تحوّلی شده‌اند، آنها را تنها نگذاشته است. بنابراین وقتی امام بزرگوار ما به عنوان یك مرجع، یك عالِم دین و یك انسان آزمایش‌شده‌ی پاك و صدیق، با آن عزم راسخ وارد میدان شد و روحانیت پشت سر او وارد میدان شدند، همه‌ی ملت به میدان كشیده شدند و دشمن دیگر نتوانست مقاومت كند. آن روز، حضور ملت توانست ریشه‌ی استبداد را از این كشور بكَند.1381/03/14

لینک ثابت
نقش برجسته آیت الله کاشانی در نهضت ملی شدن صنعت نفت ایران

آیةاللَّه کاشانی کسی است که اگر او نبود، نهضت ملی شدن صنعت نفت یقیناً در این کشور به وقوع نمی‌پیوست. من به جوانان عرض می‌کنم، با تاریخ گذشته‌ی نزدیک کشورتان آشنا شوید؛ چون یکی از راههای فریب و اغواگری، تحریف تاریخ است که امروز متأسفانه این کار به‌وفور صورت می‌گیرد. مرحوم کاشانی کسی است که به کمک او دکتر مصدّق و دیگر سرانِ نهضت ملی شدن صنعت نفت توانستند حمایت مردم را به این حرکت جلب کنند؛ والاّ حمایت مردم جلب نمی‌شد. کسی مصدّق را نمی‌شناخت؛ کسی معنای ملی شدن صنعت نفت را نمی‌دانست؛ توده‌های عظیم مردم که رأی و حضور و اقدام آنها در تحوّلات اجتماعی تعیین کننده است، در جریان وارد نبودند و برای آنها توضیح داده نشده بود. دستگاه دربار که مخالفت چیزفهمیِ مردم بود، خودش هم عامل دست انگلیسیها بود. روشنفکران و سیاسیّونی که جهت حرکتشان این بود، وسیله و راهی نداشتند و مردم به آنها اعتماد نمی‌کردند. مرحوم آیةاللَّه کاشانی وارد میدان شد. سابقه‌ی این مرد را، علما می‌شناختند و مردم ایران هم به او ارادت داشتند. او کسی بود که به وسیله‌ی قشون غاصبِ مداخله‌گرِ انگلیس در ایران، از کشور تبعید شده بود. شما ببینید آن روز وضع کشور چگونه بود. امروز به استقلال سیاسی ملت ایران نگاه کنید، ببینید هیچ قدرتی در دنیا نمی‌تواند هیچ‌گونه موضع‌گیری‌ای - حتّی موضعگیری زبانی - را بر دولتمردان ما تحمیل کند؛ اما آن موقع چنین بود که یک دولت بیگانه در دنباله‌ی جنگ بین‌الملل دوم - که انگلیسیها و امریکاییها و روسها در زمان حکومت محمد رضای پهلوی از چند طرف وارد کشور ما شده بودند - به خودش جرأت می‌داد که یک عالم دینی را به خاطر مخالفت با سیاست انگلیس بگیرد و به خارج از کشور تبعید کند! البته قبلاً او را در قلعه‌ی فلک‌الافلاک خرم‌آباد زندانی کردند، که من رفتم آن سلولی را که می‌گفتند مرحوم آقای کاشانی در آن‌جا زندانی بود، از نزدیک دیدم. وقتی که از تبعید به تهران برگشت، امواج احساسات و ارادت مردم نسبت به این روحانی مجاهد و مبارز، چنان توفانی به راه انداخت که همه‌ی دشمنان را پس زد و انگلیسیها و دیگران حساب کار خود را کردند و فهمیدند که مبارزه با این عالم روحانی به جایی نخواهد رسید. بعد، مرحوم آیةاللَّه کاشانی به عنوان نماینده‌ی مردم تهران و رئیس مجلس آن روز، پشتیبان طرح ملی شدن صنعت نفت شد. نمایندگان مرحوم آیةاللَّه کاشانی به سرتاسر کشور مسافرت می‌کردند. من خودم آن وقت نوجوان بودم. نماینده‌ی مرحوم آیةاللَّه کاشانی به مشهد آمد و منبر رفت. او چنان دلهای مردم را مثل مغناطیس به خود جذب می‌کرد که هیچ عامل دیگری نمی‌توانست جای این حرکت را بگیرد. و به این ترتیب در سال 1329 شمسی - یعنی پنجاه و یک سال قبل که شروع نهضت ملی شدن صنعت نفت ایران است - مردم طرفدار ملی‌شدن صنعت نفت ایران شدند و علی‌رغم این‌که محمدرضا موافق نخست‌وزیری مصدّق نبود، به پشتیبانی حمایت مردمی، مصدّق نخست‌وزیر شد. اگر مرحوم آیةاللَّه کاشانی این حمایت عظیم مردمی را برای مصدّق به وجود نمی‌آورد، او نخست‌وزیر نمی‌شد. بعد در سال 1331 که ضدّ حمله‌ی دربار علیه مصدّق شروع شد و او از نخست‌وزیری برکنار گردید، فقط یک عامل توانست مجدّداً قدرت را به مصدّق برگرداند و او مرحوم آیةاللَّه کاشانی بود. اینها جزو واضحات تاریخ است؛ جزو حوادثی است که کسانی که آن روز بودند، دیده‌اند و از قضایای آن خبر دارند و به‌روشنی می‌دانند چه گذشته است؛ لیکن عدّه‌ای عمداً اینها را کتمان می‌کنند و نمی‌گذارند این حرفها به گوش نسل حاضر برسد؛ که البته مقاصدشان معلوم است. وقتی شاه، قوام‌السلطنه را به جای مصدّق به نخست‌وزیری انتخاب کرد، مرحوم آیةاللَّه کاشانی در مقابل قوام‌السلطنه اعلامیه داد؛ مردم کفن پوشیدند و در تهران و شهرهای دیگر به خیابانها آمدند؛ لذا قوام‌السلطنه سه روز بیشتر نتوانست به عنوان نخست‌وزیر بماند. اصلاً مگر می‌شد در مقابل امواج عظیم مردم که آیةاللَّه کاشانی راه انداخته بود، مقاومت کرد؟ لذا قوام‌السلطنه کنار رفت و دوباره مصدّق بر سرِ کار آمد. انگلیسیها نفت ایران را مِلک شخصی خود به حساب آورده بودند و دهها سال استفاده‌ی غاصبانه می‌کردند و مال ملت ایران را تقریباً مفتِ مفت می‌بردند و دربار سلطنت هم برای این‌که چهار روز بیشتر به حکومت ننگین خود ادامه دهد، با انگلیسیها همکاری می‌کرد. اما این بساط را نهضت ملی شدن صنعت نفت به هم زد، که عامل و سرچشمه‌ی اصلی جوشش در این نهضت، همین مرد بزرگ و شجاع بود: مرحوم آیةاللَّه سید ابوالقاسم کاشانی.

بخش بسیار مهم این ماجرا این است که الان عرض می‌کنم و این مطلبی است که می‌خواهم بخصوص جوانان ما به آن توجّه کنند. دشمن فهمید که راز پیروزی ملت ایران چیست؛ لذا درصدد برآمد تا سیاسیّون و سردمداران دولتی را از روحانیت و دین جدا کند. آنها را از آیةاللَّه کاشانی جدا کردند و بینشان فاصله انداختند و متأسفانه موفّق هم شدند. از سی تیر 1331 که مرحوم آیةاللَّه کاشانی توانست ملت ایران را آن‌طور به صحنه بیاورد، تا 28 مرداد 1332 که عوامل امریکا در تهران توانستند مصدّق را سرنگون و تمام بساط او را جمع کنند و مردم هیچ حرکتی از خود نشان ندادند، یک سال و یک ماه بیشتر طول نکشید. در این یک سال و یک ماه، با وساطت ایادی ضدّ استقلال این کشور و با توطئه‌ی دشمنان این ملت، دکتر مصدّق مرتّب فاصله‌ی خود را با آقای کاشانی زیاد کرد، تا این‌که مرحوم آیةاللَّه کاشانی چند روز قبل از ماجرای 28 مرداد نامه نوشت - همه‌ی این نامه‌ها موجود است - و گفت من می‌ترسم با این وضعی که دارید، علیه شما کودتا کنند و مشکلی به وجود آورند. دکتر مصدّق گفت: من مستظهر به پشتیبانی مردم ایران هستم! اشتباه او همین‌جا بود. ملت ایران را سرانگشت روحانیت - کسی مثل آیةاللَّه کاشانی - وادار می‌کرد که صحنه‌ها را پُر کند و به میدان بیاید و جان خود را به خطر بیندازد. در 28 مرداد که کاشانی منزوی و خانه‌نشین بود - و در واقع دولت مصدّق او را منزوی و از خود جدا کرده بود - عدم حضور او در صحنه موجب شد که مردم نیز در صحنه حضور نداشته باشند؛ لذا کودتاچیهای مأمور مستقیم امریکا توانستند بیایند و به‌راحتی بخشی از ارتش را به تصرّف درآورند و کودتا کنند. یک مشت اوباش و الواط تهران را هم راه انداختند و مصدّق را سرنگون کردند. پس از آن، دیکتاتوریِ محمدرضاشاهی به وجود آمد که بیست‌وپنج سال این ملت زیر چکمه‌های دیکتاتوری او لگدمال شد و ملی شدن صنعت نفت هم در واقع هیچ و پوچ گردید؛ چون همان نفت را به کنسرسیومی دادند که امریکاییها طرّاحی آن را کردند. هرچه دشمن خواست، همان شد؛ به خاطر جدا شدن از روحانیت و دین. اینها عبرت است.

شبیه همین قضیه در صدر مشروطیت اتفاق افتاد. آن‌جا هم کار را مردم کردند و حضور آنها بود که مشروطیت را بر حکّام مستبد قاجار تحمیل کرد؛ والّا مظفرالدین شاه کسی نبود که مشروطیت را قبول کند؛ حضور و فشار مردم او را مجبور کرد که مشروطیت را بپذیرد. روحانیون و علمای بزرگ، مردم را به صحنه آورده بودند. بعد از آن‌که مشروطیت به وجود آمد، جمعی از روشنفکران خودباخته در مقابل انگلیس، با تبلیغات و روزنامه‌ها و روشهای خود، کاری کردند که روحانیت و مردم متدیّن را نسبت به نهضت مشروطیت بدبین و مأیوس کردند. نتیجه این شد که در ابتدا یک دیکتاتوری توأم با هرج و مرج، چند سال بعد هم دیکتاتوری سیاه دوران رضاخان بر این ملت مسلّط شد. این دو واقعه، دو تجربه است که البته هر کدام تحلیل و داستان جداگانه‌ای دارد.

من از این‌که می‌بینم جوانان ما از این قضایا بی‌اطّلاعند، رنج می‌برم. همیشه اطّلاع از آنچه که دشمن در گذشته عمل کرده است، موجب می‌شود که انسان ترفندهای دشمن را در زمان خودش هم بداند. البته روشها عوض می‌شود. شما می‌بینید که در مبارزات ورزشی هم مربّیان می‌نشینند و عملکرد فلان تیم رقیب را با دقّت نگاه می‌کنند تا روشهای او را بشناسند. ملت ایران در طول صد سال اخیر اقلاً در دو قضیه‌ی مهم قبل از انقلاب اسلامی با امریکا و انگلیس روبه‌رو شده است. یک قضیه، قضیه‌ی مشروطیت است؛ یک قضیه، قضیه‌ی نهضت ملی شدن صنعت نفت است. در هر دو قضیه، آنها ترفندی زدند و ملت ایران را از لذت بردن از پیروزی خود محروم کردند و یک دیکتاتوریِ سخت و سیاه را در هر کدام از این دو مقطع در کشور به وجود آوردند.

ماجرای سوم، ماجرای انقلاب اسلامی بود که امام هشیاری به‌خرج داد و نگذاشت. عدّه‌ای اوّلِ انقلاب به تلقینِ همان دشمنان، تبلیغ می‌کردند که بسیار خوب، امام آمد، انقلاب را پیروز کرد، مردم را به صحنه آورد و دولت جمهوری اسلامی تشکیل شد؛ کار امام دیگر تمام شد؛ امام به قم برود و مشغول درس و بحث و کارهای خود باشد! معنایش این بود که همان کاری که در مشروطیت شد، در انقلاب اسلامی هم بشود. امام بزرگوار ما، ملت مؤمن، مبارزان آبدیده‌ای که تجربه‌های تاریخی را داشتند و بزرگان سیاستمدار انقلاب که می‌فهمیدند چه می‌کنند و دشمن از کدام منفذ ممکن است هجوم و حمله‌ای دوباره به این کشور بکند، ترفند دشمن را فهمیدند. قانون اساسی تدوین شد و امام بزرگوار در همه‌ی جریان کار، بر استحکام این پایه اشراف و نظارت داشت. در طول این مدت، مردم در کنار حقایق دینی و پرچمداران معرفت دینی باقی ماندند. جوانان ما به جای این‌که طبق خواسته‌ی دشمن، به حقایق و زیباییهای معرفت دینی و به برجستگیهای اسلامی که پرچم عدالت را در دنیای امروز بلند کرده است، پشت کنند، از همه‌ی قشرهای دیگر آگاهانه‌تر و با اصرار بیشتر، پرچم اسلام و اسلام‌خواهی را در کشور برافراشته و به دست گرفته‌اند.

مردم و جوانان ما نگذاشتند فرمول قدیمی دشمن، در انقلاب اسلامی تحقّق پیدا کند. این فرمول چیست؟ قدم اوّل، جدایی دستگاه سیاست و نهضت از دین و روحانیت است. قدم دوم، مأیوس شدن مردم از تحوّلی که به وجود آمده است؛ مثل مشروطیت و نهضت ملی شدن صنعت نفت. مأیوس شدن مردم موجب می‌شود که در صحنه حضور نداشته باشند. قدم سوم، در غیاب مردم، پدید آمدن یک دیکتاتوری ظالمانه و بی‌رحم و در مشت دشمن و استکبار و استعمار قرار گرفتن است. در تحوّلاتی که دین نقشی نداشته است، راحت توانسته‌اند این فرمول را پیاده کنند: مردم را مأیوس کنند؛ آنها را از صحنه دور کنند؛ در غیاب آنها هر کاری که می‌خواهند بکنند و عوامل مورد نظر خود را سر کار بیاورند. در ایرانِ پس از انقلاب اسلامی نتوانستند این کار را بکنند؛ نتوانستند عنصر دین را از اساس حکومت جمهوری اسلامی و انقلاب اسلامی جدا کنند؛ نتوانستند مردم را مأیوس کنند؛ مردم در صحنه ماندند و تا مردم در صحنه هستند، دشمن مجال هیچ تحرّک واقعی و حقیقی را در کشور ما ندارد.1380/08/20

لینک ثابت
نمونه هایی از تسلط بیگانگان بر ایران در عصر مشروطه و دوران پس از آن

كشور ما هرگز استعمار نشد؛ یعنی بیگانگان نتوانستند به این كشور بیایند و یك حكومت غیر ایرانی - حكومت مثلاً انگلیسی؛ چون انگلیسیها این‌جا مسلّط بودند - تشكیل دهند. ملت ایران این را اجازه نداد؛ اما هرچه توانستند - در آن‌جایی كه می‌توانستند و در دورانی كه قادر بودند - نفوذ خودشان را در ایران توسعه دادند.
من چهار نمونه را از تاریخِ نزدیكِ خودمان تاریخ صد سال پیش به این طرف به شما عرض كنم. این چهار نمونه به ما نشان می‌دهد كه وقتی یك قدرت بیگانه بر دستگاه‌های سیاسی و فرهنگی یك كشور مسلّط شود، بر سر آن كشور و آن ملت چه می‌آید.
یك نمونه، نمونه‌ی مشروطیت است. می‌دانید، دوران استبداد حكومت قاجار مردم را به جان آورده بود. مردم قیام كردند، دلسوزان جامعه قیام كردند؛ پیشرو آن‌ها هم علمای دین بودند. در نجف، مرجع تقلیدی مثل مرحوم آیت‌اللّه آخوند خراسانی؛ در تهران سه نفر عالم بزرگ مرحوم شیخ فضل الله نوری، مرحوم سید عبد الله بهبهانی، مرحوم سید محمّد طباطبایی پیشوایان مشروطه بودند. پشتوانه‌ی این‌ها هم دستگاه حوزه‌ی علمیه در نجف بود. این‌ها چه می‌خواستند؟ این‌ها می‌خواستند كه در ایران عدالت برپا شود؛ یعنی استبداد از بین برود. وقتی‌كه جوش و خروش مردم دیده شد، دولت انگلستان كه آن وقت در ایران نفوذ بسیار زیادی داشت و از عواملی در میان روشن‌فكران برخوردار بود، این‌ها را دید و نسخه‌ی خودش را به این‌ها القاء كرد. البته در بین همان دلسوزان هم عدّه‌ای از روشن‌فكران بودند. حقّ آن‌ها نباید ضایع شود؛ لیكن یك عدّه روشن‌فكر هم بودند كه مزدور و خود فروخته و از عوامل انگلیس محسوب می‌شدند. باری؛ مشروطه، قالب و تركیب حكومتیِ انگلیس بود. این روشن‌فكران به جای اینكه دنبال دستگاه عدالت باشند و یك تركیب ایرانی و یك فرمول ایرانی برای ایجاد عدالت به وجود آورند، مشروطیت را سر كار آوردند. نتیجه چه شد؟ نتیجه این شد كه این نهضت عظیم مردم كه پشت سرِ علما و به نام دین و با شعار دین خواهی بود، بعد از مدّت بسیار كوتاهی منتهی به این شد كه شیخ فضل الله نوری را كه این شهید بزرگوار همین‌جا مدفون است در تهران به دار كشیدند. اندك زمانی بعد، سید عبد الله بهبهانی را در خانه‌اش ترور كردند. بعد از آن‌هم سید محمّد طباطبایی در انزوا و تنهایی از دنیا رفت. آن‌وقت مشروطه را هم به همان شكلی كه خودشان می‌خواستند برگرداندند؛ مشروطه‌ای كه بالاخره منتهی به حكومت رضاخانی شد!
نمونه‌ی دوم، خودِ حكومت رضا خان است. انگلیسی‌ها قراردادی را با دولت قاجاریه در میان گذاشتند كه براساس آن قرارداد، تمام مسائل مالی و تمام مسائل نظامی كشور ایران در قبضه‌ی انگلیسی‌ها قرار می‌گرفت. مرحوم سید حسن مدرّس، آن عالم آگاه، با این قرارداد مخالفت كرد و نگذاشت این لایحه در مجلس شورای ملیِ آن روز تصویب شود. بعد كه انگلیسی‌ها از اینجا محروم شدند و دیدند نمی‌شود این‌طوری عمل كرد، به فكر تازه‌ای افتادند. فهمیدند باید در ایران یك دیكتاتور را بر سرِ كار بیاورند تا امثال مدرّسها را قلع‌وقمع كند؛ با مردم با كمال خشونت رفتار كند؛ خواسته‌های انگلیس را اعمال كند. لذا رضا خان را بر سرِ كار آوردند. ماجرای به سلطنت رسیدن رضا خان در ایران، یكی از ماجراهای بسیار عبرت‌انگیز تاریخ ماست. ماجرایی است كه همه‌ی جوانهای این كشور، امروز باید بدانند. هرج‌ومرج قبل از رضا خان، به وسیله‌ی مشت پولادین رضا خان و با كمك دولت انگلیس از بین رفت و یك نظم تحمیلی و استبدادی در كشور به وجود آمد كه پنجاه و پنج سال ادامه پیدا كرد. نفوذ انگلیس در دستگاه‌های سیاسی و فرهنگی كشور ما، مردم را تحت فشار قرار داد.
نمونه‌ی سوم، نمونه‌ی شهریور 1320 است كه رضا خان به وسیله‌ی حامیان قبلی خود از سلطنت عزل شد و از ایران بیرون رفت. محمّد رضا را بر سرِ كار آوردند؛ با قرار تسلیم محض در مقابل انگلیسی‌ها! هر كاری آن‌ها می‌خواستند، انجام می‌داد؛ دیگر احتیاج به استعمار نبود! وقتی‌كه یك خائن ایرانی حاضر است در مقابل كمكِ بیگانه، بر ملت ایران سلطنت و حكومت كند و خواسته‌ی آن بیگانه را در ایران اعمال نماید، دیگر چه لزومی دارد زحمت استعمار را به خودشان بدهند!؟ این كار را كردند.
بعد، نمونه‌ی چهارم پیش آمد. و آن مرداد سال 1332 هجری شمسی بود. بعد از آنكه حكومت مصدّق را سرنگون كردند البته قبلًا مرحوم آیت‌اللّه كاشانی را با ترفندهای خودشان منزوی كردند، كنار زدند و با بی‌تدبیری‌هایی كه انجام گرفت كنار گذاشتند باز سرِ كار آمدند و وارد ایران شدند و توانستند با نفوذ خود، با ایادی خود، با فعالیت خود، كودتای 28 مرداد را به وجود آورند و محمّد رضا را كه از ایران فرار كرده بود، به ایران برگردانند. بیست و پنج سال بعد از آن، حكومت دیكتاتوری سیاه پهلوی ادامه پیدا كرد. این چهار مقطع است؛ این‌ها همه عبرت‌انگیز است.
یك ملت وقتی اجازه بدهد كه یك قدرت بیگانه در دستگاه‌های سیاسی او یا در دستگاه‌های فرهنگی او نفوذ كند، سرنوشت این ملت همین است‌.1379/07/14

لینک ثابت
قرن بیستم؛ قرن تحوّلات عظيم اجتماعی و سياسی

قرن بیستم میلادی قرن تحوّلات عظیم اجتماعی و سیاسی است. ملتها هر كدام برحسب موقعیت، شرایط، استعداد و هوشیاریشان، زودتر یا دیرتر، به تحوّلات عظیمی دست پیدا كردند. البته همین‌جا عرض كنم كه ملت ایران جزو اولین ملتهایی بود كه در این قرن میلادی به یك تحوّل عظیم سیاسی و اجتماعی دست پیدا كرد؛ یعنی در سال 1905 یا 1906 میلادی كه برابر است با 1324 یا 1325 قمری، ملت ایران زودتر از اغلب ملتهای عالم به یك تحوّل سیاسی و اجتماعی نزدیك شد كه آن تحوّلی است كه در دوران مشروطیت اتّفاق افتاد. ملت ایران هوشیاری و پیشروی و مجاهدت و شرایط مناسب خودش را با این عمل ثابت كرد. علمای دین و دلسوزان جامعه، پیشوایان آن حركت بودند. یك غفلت از سوی سیاستمداران وابسته‌ی به انگلیسِ آن زمان موجب شد كه قدرتهای غربی و خارجی بتوانند از این حركت ملت مسلمان سوءاستفاده كنند؛ عدالتخواهی ملت ایران را در قالب از پیش ساخته‌ای مطابق نظریات خودشان بریزند و حركت ملت ایران را منحرف كنند؛ بعد از چند سال هم سلسله‌ی پهلوی را بر سر كار آورند. در واقع نزدیك به شصت سال حركت ملت ایران و تحوّل كشور را عقب انداختند. این كار را انگلیسیها در حقّ ملت ایران كردند. در واقع دشمنی‌ای كه در این دوره‌ی شصت، هفتاد ساله با ملت ایران شد، یكی از دشمنیهای فراموش نشدنی و بسیار مهم است؛ والاّ قبل از كشور هند و روسیه و الجزایر و قبل از بقیه‌ی انقلابهای بزرگ قرن بیستم، ما وارد میدان تحوّل اجتماعی شدیم؛ ما آمدیم كشور و سازمان حكومت و نظام اجتماعیمان را متحوّل كنیم. ملت ما در تهران، در تبریز، در خراسان، در فارس، در بسیاری دیگر از نقاط این كشور، فداكاریهای بزرگی هم كردند؛ منتها بیگانگان نگذاشتند؛ عامل هم آن سیاستمداران وابسته‌ی به غرب بودند. كسانی كه آن روز با غربیها و با قدرت دولت انگلیس میانه‌ی صمیمی و گرمی داشتند؛ حركت ملت ایران را منحرف كردند؛ بعد هم رضاخان را سرِ كار آوردند؛ لذا تحول ملت ایران شصت سال عقب افتاد!
ملتهای دیگر هم در این قرن هر كدام به گونه‌ای وارد این میدان شدند. در هندوستان این تحوّل اجتماعی به یك شكل انجام گرفت؛ در كشور روسیه این تحوّل یك طور انجام گرفت؛ در كشور الجزایر این تحوّل به یك شكل دیگر انجام گرفت؛ در دهها كشور، در آسیا و در آفریقا و در نقاط مختلف دیگر عالم، این تحوّل اجتماعی به شكل خاصّی انجام گرفته است. همه‌ی این تحوّلات در یك نقطه با هم مشتركند و آن این است كه در همه‌ی این تحوّلات، نیروهای بشری و انسانی بر نیروهای استكباری غلبه كردند؛ منتها این غلبه در یك جا غلبه‌ی واضح و قاطعی بود و اثر ماندگاری به جا گذاشت؛ اما در جاهای دیگر نه، اثر آن زودگذر بود و به‌خاطر غفلتها از بین رفت. این حقیقت روشنی است كه هرجا ملتها به نیروهای اثرگذار انسانی خودشان تكیه كنند، می‌توانند بر نیروهای فشار و زوری كه از طرف قدرتهای غاصب و ظالم و زورگو و غارتگر به میدان آورده می‌شود، غلبه كنند.1379/03/14

لینک ثابت
رهبری علمای دین؛ مانع انحراف انقلاب اسلامی بر خلاف مشروطیت

چون انقلاب [اسلامی ایران]، دینی است و رهبری علمای دین در این انقلاب، نقش مهمی بوده است، دچار انحراف نشده است. اگر غیر از این بود و خوشبین بودیم كه دشمن هم آن را شكست نمی‌دهد و حادثه‌ای هم برای پیكره و ظاهر انقلاب پیش نمی‌آید، نهایتاً از داخل منحرف می‌شد. مثلاً با ابرقدرتها می‌ساخت؛ با این و آن كنار می‌آمد و از درون می‌پوسید و شعارهایش از بین می‌رفت. چه چیز مانع از بروز چنین مشكلاتی برای انقلاب اسلامی شد؟ مسلماً دینی بودن انقلاب و رهبری علمای دین و رهبری دینی نگذاشت كه انقلاب از مسیر صحیح خود منحرف شود؛ كمااین‌كه در بعضی كشورهای دیگر هم انقلابهایی شده بود، ولی به مرور منحرف گردید.
پیش از این، در كشور خود ما، انقلاب مشروطیت بود. اما بعد از پیروزی، هنگامی كه علما را كنار زدند، از مسیر منحرف شد و مشروطیت به جایی رسید كه رضاخان قلدر،فردی كه ضد همه‌ی آرمانهای مشروطه خواهی بود، به حكومت رسید. اگر انقلاب اسلامی ما هم تحت رهبری دینی نبود،سرنوشتی چون انقلاب مشروطیت پیدا می‌كرد. هر انسان هوشمندی، وقتی توجه می‌كند كه اولاً شروع این نهضت و پیروزی آن، ثانیاً بقای جمهوری اسلامی و مضمحل نشدن آن و ثالثاً مستقیم حركت كردن جمهوری اسلامی و انحراف نشدن آن، به بركت دین و رهبری دینی است، پشت سر آن، یك نكته‌ی دیگر را هم می‌فهمد و آن نكته این است كه دشمنان انقلاب اسلامی، چه در خارج و چه در داخل، سعی می‌كنند دین و رهبری دینی را از این انقلاب بگیرند.1371/10/19

لینک ثابت
تبدیل مشروطه به استبداد رضاخان؛ نتیجه حذف طراز اول

شورای نگهبان مطمئن‌ترین دستگاه و ارگانی است که انقلاب به نظام کشور بخشیده است. ما برای این‌که به طور کلی از سلامت نظام مطمئن باشیم، مهمترین و رساترین و فعالترین و مؤثرترین مجموعه‌ی ما همین شورای نگهبان است. در قانون اساسی ما، شورای نگهبان حتّی نقشی مهم‌‌‌تر از طراز اولی که در صدر مشروطیت گذاشته شد، دارد. اولًا طراز اول، به مسائل قانون اساسی و امثال این‌‌‌ها کاری نداشت؛ فقط به مسأله‌‌‌ی شرع کار داشت؛ ثانیاً این کسانی که امروز در شورای نگهبان هستند، با مسائل کشور و مسائل انقلاب و مشکلاتی که بر سر راه انقلاب هست، واقف‌‌‌ترند، تا آن کسانی که در آن روز می‌‌‌خواستند در نقش طراز اول کار کنند. البته دیدیم که در آن روز دشمنان اسلام و دشمنان آزادی ایران نتوانستند طراز اول را تحمل کنند و چه زود آن‌‌‌ها را از صحنه خارج کردند؛ اول وجودشان را، بعد خودِ اعیانشان را بی‌‌‌اثر کردند و این ارگان را بکلی حذف کردند! بدون طراز اول، دهها سال مشروطیت ادامه پیدا کرد و شد آنچه شد: مشروطه به استبدادی از طراز استبدادهای درجه‌‌‌ی اول تبدیل شد؛ یعنی از استبداد ناصر الدّین شاهی بالاتر! هیچ‌‌‌کس نمی‌‌‌تواند بگوید که استبداد رضا خان از استبداد ناصر الدّین شاه کمتر است؛ بلکه بلاشک بیشتر از آن است. ناصر الدّین شاه در قضیه‌‌‌ی تنباکو وقتی‌‌‌که حرکت مردم را دید، عقب نشست؛ اما رضا خان در سال 1314 هنگامی که حرکت مردم و علما را دید، حرکت مردم را سرکوب کرد و علما را دستگیر نمود و واقعه‌‌‌ی مسجد گوهرشاد را پیش‌‌‌ آورد! به اعتقاد ما، همه‌‌‌ی این‌‌‌ها ناشی از عدم حضور طراز اول در آنجاست؛ و الّا اگر علمای پیش‌‌‌بینی‌‌‌شده‌‌‌ی در متمم قانون اساسی که همان طراز اول باشند حضور می‌‌‌داشتند و می‌‌‌توانستند نقش خودشان را ایفا کنند، ما امروز از آنچه که هستیم، خیلی جلوتر بودیم.1370/12/04
لینک ثابت
پايگاه اطلاع‌رسانی دفتر حفظ و نشر آثار حضرت آيت‌الله‌العظمی سيدعلی خامنه‌ای (مد‌ظله‌العالی) - مؤسسه پژوهشی فرهنگی انقلاب اسلامی