keyword/content
1390/11/14
1390/03/14
1381/11/16
1377/08/12
1376/11/14
1376/05/01
1375/02/18
1374/08/10
1372/03/14
1371/01/27
1370/12/14
1369/03/15
1368/04/14

ملت ما از مسائل سیاسی منزوی بود، روگردان بود، حوادث کشور را مورد توجه قرار نمیداد. انقلاب این حالت را از ملت ما گرفت، ما را تبدیل کرد به یک ملت آگاه و سیاسی. امروز نوجوانهای ما هم در دورترین نقاط کشور تحلیل سیاسی میکنند، حوادث سیاسی را درک میکنند، روی هر مسئله‌ای تحلیل میگذارند. قبل از انقلاب اینجور نبود. سیاست‌گرائی و سیاست‌فهمی مخصوص یک عده‌ی انگشت‌شمار در این کشور بود. مردم عموماً دور از حوادث کشور بودند؛ دولتها می‌آمدند و میرفتند، قراردادهای بین‌المللی بسته میشد، کارهای بزرگ در دنیا انجام میگرفت، ملت خبر هم نمیشد.

کشور ما اهل معنویت است، اما معنویت ما همراه و همروال است با احساس مسئولیت. این معنویت به هیچ وجه نباید ما را از مسئولیت عظیم انقلابیِ خودمان جدا کند، بلکه کمک به حرکت انقلابی است. آن کسانی که با تکیه‌ی به دینداری و با عنوان کردن دینداری، سعی میکنند جامعه را سیاست‌زدائی کنند، جوانان را سیاست‌زدائی کنند، جوانان را از حضور در عرصه‌های کشور دور نگه دارند، اشتباه میکنند، راه خطا میروند، دچار انحرافند؛ این ابعاد با همدیگر است.

متأسفانه گروهی بدنبال سیاست‏زدگی و گروهی بدنبال سیاست‏زدائی، دائماً تبدیل فضای فرهنگی کشور را به سکوت مرداب‏گونه یا تلاطم گرداب‏وار، می‏خواهند تا در این بلبشو، فقط صاحبان قدرت و ثروت و تریبون، بتوانند تأثیرگذار و جریان ساز باشند و سطح تفکر اجتماعی را پائین آورده و همه فرصت ملی را هدر دهند و اعصاب ملت را بفرسایند و درگیری‏های غلط و منحط قبیله ای یا فرهنگ فاسد بیگانه را رواج دهند و در نتیجه صاحبان خرد و احساس، ساکت و مسکوت بمانند و صاحبدلان و خردمندان، برکنار و در حاشیه مانده و منزوی، خسته و فراموش شوند. در چنین فضائی، جامعه به جلو نخواهد رفت و دعواها، تکراری و ثابت و سطحی و نازل می‏گردد، هیچ فکری تولید و حرف تازه ای گفته نمی‏شود، عده‏ای مدام خود را تکرار می‏کنند و عده‏ای دیگر تنها غرب را ترجمه می‏کنند و جامعه و حکومت نیز که تابع نخبگان خویش‏اند، دچار انفعال و عقبگرد می‏شوند. چنانچه در نامه خود توجه کرده‏اید، برای بیدار کردن عقل جمعی، چاره ای جز مشاوره و مناظره نیست و بدون فضای انتقادی سالم و بدون آزادی بیان و گفتگوی آزاد با «حمایت حکومت اسلامی» و «هدایت علماء و صاحبنظران»، تولید علم و اندیشه دینی و در نتیجه، تمدن‏سازی و جامعه‏پردازی، ناممکن یا بسیار مشکل خواهد بود. برای علاج بیماری‏ها و هتاکی‏ها و مهار هرج‏ومرج فرهنگی نیز بهترین راه، همین است که آزادی بیان در چارچوب قانون و تولید نظریه در چارچوب اسلام، حمایت و نهادینه شود.

امروز هم در دنیا کسانی که در رأس قدرتهای سیاسی زورگو و مداخله‏گر، یا در رأس کمپانیهای اقتصادی، یا در رأس دستگاه‏های سرطان‏گونه‏ی تبلیغاتی و شبکه‏های عظیم سودجوی تبلیغات قرار گرفته‏اند، از طریق یکی از این دو خصوصیت بر ملتها حکم می‏رانند و زورگویی می‏کنند. یا سعی می‏کنند ملتها را در غفلت نگه دارند و بصیرت آن‏ها را از آن‏ها بگیرند اگر هم نتوانند به طور کلّی از آن‏ها بصیرت را سلب کنند، در یک مورد که یک مسأله‏ی خاص برایشان مهمّ است، سعی می‏کنند بیداری ملتها و بصیرت انسانها را در آن جامعه سلب نمایند یا آن‏ها را دچار بی‏صبری کنند. گاهی یک ملت و یک مجموعه‏ی انسان، در یک راه درست دچار بی‏صبری می‏شوند. این بی‏صبری هم یک امر تلقینی است؛ می‏شود به ملتها تلقین کرد. امروز شما بدانید که در شبکه‏های تبلیغاتی، میلیاردها دلار خرج می‏شود، برای تلقین همین چیزها در ملتها، که آن‏ها را یا از تشخیص درست، یا از صبر صحیح و کامل دور بیندازند و دور کنند. علّتِ اینکه استکبار و در رأس قدرتهای استکباری، رژیم ایالات متّحده‏ی امریکا با انقلاب اسلامی و با جمهوری اسلامی مخالف است، این است که جمهوری اسلامی و انقلاب اسلامی، یک بیداری جهانی را طرّاحی و زمینه‏سازی کرد. شاید شما شنیده باشید که تحلیلگران بخشهای سیاسی امروز کشور امریکا، در سمینارهای تخصّصی و در جلسات ویژه، این کلمه را بر زبان آورده‏اند که امروز بزرگترین مشکل برای ما «انقلاب اسلامی» است. چرا بزرگترین مشکل است؟ حدّ اکثر این است که ملتی راه خودش را از راه این دولت زورگو جدا کرده است؛ اما مشکل بودنش به خاطر چیست؟ مشکل بودن به‏خاطر این است که استکبار از غفلت ملتها استفاده می‏کند. وقتی نقطه‏ای در دنیا به وجود آمد که بیداری را در جهان پراکنده کرد، ملتها بیدار شدند، به راهی رهنمایی شدند، یک تجربه‏ی عملی به دست آوردند، آن مرکز می‏شود دشمن آن سیاستهایی که می‏خواهند ملتها در خواب و در غفلت بمانند. بله؛ حقیقت همین است. ملت ایران و انقلاب اسلامی و نظام جمهوری اسلامی موجب شدند که ملتهای دیگر بیدار شوند. در آن زمانی که این انقلاب عظیم پیش نیامده بود و این ملت این طور رها و آزاد و بانشاط و پرتوان وارد صحنه نشده بود، خیلی از کشورهایی که امروز فریاد اسلام‏خواهی بلند کرده‏اند، فریاد دشمنی با امریکا بلند کرده‏اند و از دخالتهای امریکا در کشورشان بیزار شده‏اند، این طور نبودند؛ سرهایشان را پایین انداخته بودند و زندگی می‏کردند! اگر یک‏وقت هم روشن‏فکر و عالمی در میان آن‏ها پیدا می‏شد و به آن‏ها یک‏کلمه حرفی می‏زد، می‏گفتند: آقا نمی‏شود، فایده‏ای ندارد؛ مگر می‏شود از زیر سلطه‏ی امریکا کسی خودش را نجات دهد؟ می‏گفتند نمی‏شود؛ مأیوس بودند. انقلاب اسلامی ایران این ابر یأس را از افق زندگی و دید ملتها زدود؛ بسیاری از ملتها بیدار و امیدوار شدند و جوانان به سمت اسلام گرایش پیدا کردند. وقتی ملتها به اسلام رو بیاورند، چه ضرری برای استکبار دارد؟ معلوم است؛ اسلام با سلطه‏ی یک قدرت استکباری بر ملت مسلمان مخالف است. اسلام نمی‏گذارد؛ کمااینکه در ایران این طور است.

من بارها بازداشت شدم. مرا شش مرتبه بازداشت کردند؛ یک‏بار هم زندان بردند، یک‏بار هم تبعید شدم. مجموعاً این دورانها نزدیک به سه سال طول کشیده است. دوره زندگی ما در آن زمانها، برای ایرانیها دوران بسیار بدی بود.
اوّلًا نکته خیلی مهمّی که امروز شاید شما واقعاً نتوانید آن را درست تصوّر کنید، این است که آن دوران، مسائل کشور سیاست و دولت مطلقاً برای مردم مطرح نبود. امروز مردم ما در کشور، وزرا را می‏شناسند، رئیس‏جمهور را می‏شناسند، آن وقتی‏که نخست‏وزیر بود، او را می‏شناختند، کارهای عمده را می‏دانند، در مبارزات سیاسی خیلی چیزها را خبر دارند که دولت، امروز چه اقدامی کرده و چه تصمیمی گرفته است؛ ولی آن زمان، دولتها می‏آمدند و می‏رفتند و اصلًا مردم نمی‏فهمیدند! یک نخست‏وزیر می‏رفت، یک نخست‏وزیر دیگر می‏آمد، کابینه عوض می‏شد، انتخابات می‏شد و اصلًا مردم خبر نمی‏شدند! توجّه می‏کنید؟! به کلّ نسبت به مسائل دولت، بی‏تفاوت بودند. دولت برای خودش کارهایی می‏کرد، مردم راه خودشان را می‏رفتند، دولت راه خودش را می‏رفت، فشار روی مردم، خیلی زیاد بود و آزادی اصلًا نبود.

امروز دروازه‏ی آسیا به اروپا، دروازه‏ی اروپا به آسیا و آفریقا، آفریقا به اروپا و آسیا، متعلّق به مسلمانان است. این منطقه‏ی سوق‏الجیشی و سرزمینهای بابرکتی که در اختیار مسلمانان است، امروز حامل و حاوی امکاناتی چون نفت و گاز و امثال این‏هاست که بشر برای تمدّن خود، به صورت روزمرّه به آن احتیاج دارد. یک میلیارد و چند صد میلیون نفر مسلمان هستند؛ یعنی بیش از یک‏پنجمِ مردم دنیا. این همه جمعیت، در چنین منطقه‏ای؛ آن هم با برافراشته شدن پرچم اسلام در قلب این منطقه یعنی در ایران اسلامی که امروز قلب و مرکز اصلیِ دنیای اسلام است چرا باید از این استفاده نشود؟ این، یک امکان بزرگ در اختیار مسلمانان است. وسوسه‏ی جدایی دین از سیاست را که یک روز انگلیسی‏ها گفتند، یک روز آمریکاییها ترویج نمودند و یک روز ایادی آن‏ها در بوق کردند، برای این است که مسلمانان از این امکان و از این موقعیت غفلت کنند. در این زمینه، بیشترین وظیفه را هم خواص دارند. خواص، یعنی علما و روشن‏فکران و شعرا و خطبا و روزنامه‏نگاران و صاحبان نفوذ در بین گروههای مردمی. این‏ها هستند که بیشترین تکلیف را دارند. وقتِ آن رسیده است که دنیای اسلام به خود آید و اسلام را به عنوان صراط المستقیم الهی و راه نجات انتخاب کند و در آن، با استحکام قدم بردارد. وقت آن رسیده است که دنیای اسلام، اتّحاد خود را حفظ کند و در مقابل دشمن مشترکی که همه‏ی گروههای اسلامی، آسیب آن دشمن را دیده‏اند یعنی استکبار و صهیونیسم به طور متّحد بایستد، شعارهای واحدی بدهد، تبلیغ واحدی بکند و راه واحدی را بپیماید. إن شاء اللّه مورد تأیید پروردگار و مورد حمایت قوانین و سنن الهی هم خواهد بود و پیش خواهد رفت.

اوّل مسئله، به مستبدان و افسارگسیختگانِ دستگاه حاکمیت در کشور ما و کشورهای دیگر برمی‏گردد که از هرگونه دخالتی از ناحیه‏ی دین و اهل دین و منادیان و علمای دین در پهنه‏ی سیاست، می‏هراسیدند و با آن مخالفت می‏کردند. استعمارگران هم که قضیه را منطبق با آمال و سیاستهای خود می‏دیدند، آن را دنبال کردند و تزِ جدایی دین از سیاست، بعد از آنکه بر خلقیّات آحاد مردم متدیّن و حتّی بسیاری از علما تحمیل شده بود و به خورد آن‏ها رفته بود، شکل مبنایی هم پیدا کرد. یعنی برای آن، استدلال درست کردند و به یک مبنا و یک فکر تبدیل شد. این همه، مربوط به گذشته است. یکی از بزرگترین خدماتِ حرکت عظیم دینی ملت ایران، این بود که افسانه‏ی غلط «جدایی دین از سیاست» را زایل کرد و از بین برد. هم مردم با انگیزه‏ی دین وارد میدان شدند و پرچم آزادی بلند کردند و هم به دستور دین، منادیان احکام دینی و علمای بزرگ، پیشرو قافله‏ی آن‏ها شدند و به حرکت درآمدند تا اینکه آن حرکت، منتهی به حاکمیتِ دینِ خدا در این کشور شد. آن‏گاه برای مسلمین، روشن گردید که امور سیاسی- و برتر از همه‏ی امور سیاسی، امر حکومت و ولایت- با دین عجین است و از دین جدایی‏پذیر نیست.

روحانیت یک نهاد اصلی در نظام اسلامی است. اگر روحانیت و طلبه‏های معمّم نبودند، این انقلاب شکل نمی‏گرفت. شانزده سال - از سال 1341 تا سال 1357 - طلبه‏ها به سرتاسر کشور سفر می‏کردند و در هر شهر و روستا و منطقه‏ای - حتی در پادگانهای ارتشی - اسلام و مبارزه علیه رژیم را تبلیغ می‏کردند. دستگاه حکومتی هم نمی‏توانست مانع آنها شود. با یک طلبه چه می‏توانستند بکنند؟ همه حقوق ماهانه‏ای که طلبه یک لاقبا از حوزه علمیّه می‏گرفت، به قدر حقوق پنج روز یک کارمند دون پایه بود. یک رژیم ستمگر با چنین آدمی چه می‏توانست بکند؟ او را به زندان می‏انداختند. تاجر نبود که پول و سرمایه‏اش را مصادره کنند. کارمند دولتی نبود که حقوقش را ببرند. به زندان می‏رفت و مردم بیشتر به او علاقه‏مند می‏شدند. لذا رژیم نمی‏توانست کاری بکند. نیروی طلبگیِ روحانیت با همین سازمان رسمی و بااستفاده از اعتقاد عمیق مردم به خود، به سراسر کشور می‏رفت و نهضت، امام، مبارزه، جمهوری اسلامی و ضدیّت با استکبار را تبلیغ می‏کرد و معنای استکبار را به همه می‏فهماند، والّا مردم امریکا را نمی‏شناختند. مردم ایران سالهای متمادی از سیاست دور افتاده بودند. روحانیون جوان در گوشه و کنار کشور این شناخت را به مردم تزریق کردند. آن روزها جوانان دانشجو و دانشگاهیِ بسیاری، از تبلیغات روحانیون استفاده کردند. آن روزها ایادی استکبار به روحانیون مؤثّر و فعّال می‏گفتند: شما دانشجویان را گمراه می‏کنید! گمراهی از نظر آنها این بود که روحانیون مردم را به مبارزه می‏کشاندند. تأثیر روحانیت تا به این حدّ است. امروز هم گره‏گشای مشکلات کشور و بازکننده گره‏های ریز، روحانیون هستند. در دوران جنگ، وقتی یک روحانی به جبهه می‏رفت، بر دیگر رزمندگان تأثیر می‏گذاشت. بچه‏های جبهه‏ای پیش ما می‏آمدند و اگر در جایی روحانی نبود گله می‏کردند؛ اگر بود ستایش می‏کردند. اگر یک انسان، شغل، زندگی و همه چیز خود را وقف تبیین دین و معارف دینی و روحیه ایمانی کند، جامعه را به تعالی می‏رساند. چرا بعضی کسان این حقیقت را نمی‏فهمند؟

چرا هرجا که نشانی از ندایِ امامِ راحلِ عظیم الشّأنِ ما در آنجاست و دلها مجذوب آن نداست و قدمها در راه اهداف آن حرکت می‏کنند، استکبار موضع‏گیری می‏کند؟ علل این دشمنیها، مواردی است که عرض می‏کنم: در درجه‏ی اوّل مسأله‏ی تفکیک نشدن دین از سیاست و از صحنه‏ی زندگی است. جمهوری اسلامی عملًا اثبات کرد و نشان داد که دین در صحنه‏ی زندگی انسانها دخالت دارد و دین مقدّس اسلام نیامده است تا انسانها در کنج معبدها، فقط به عبادت مشغول شوند. بلکه صحنه‏ی زندگی مردم، صحنه‏ی سیاست و عرصه‏ی مسائل عظیم اجتماعی و سیاسی و اقتصادی، در قلمرو احکام مقدّس اسلامی است. این، مسأله‏ی اوّل است. این، مهم‏ترین خصوصیتی است که استکبار با آن مخالفت می‏کند. هرکس که طرف‏دار دین مقدّس اسلام باشد، اگر دین را از سیاست جدا کند، استکبار جهانی با او کاری ندارد. آنجایی که دین وارد میدان سیاست می‏شود و به زندگی مردم و امور اساسی حیات جهان و امور دنیوی مردم کار دارد، استکبار جهانی ظاهر می‏شود. چون می‏داند که در چنان وضعی، دین، جلوِ زورگویی‏ها و سوءاستفاده‏های آن‏ها را می‏گیرد و مانع چپاول‏هایشان آن‏ها از منابع طبیعی و انسانی جهان اسلام می‏شود.

این از اساسی‏ترین مسائل است. در گذشته، این معنا را تصریح نمی‏کردند؛ امّا امروز، به صراحت می‏گویند که «دین را باید از سیاست جدا کنید!» ما عرض می‏کنیم که دین اسلام بلکه همه‏ی ادیان الهی سیاست و علم و زندگی و مسائل اجتماعی را در متن خود دارند. نمی‏شود کسی به بخشی از دین معتقد و عامل باشد و به بخشی دیگر نباشد. دین، اداره‏کننده‏ی زندگی انسان در همه‏ی صحنه‏ها، از جمله صحنه‏ی سیاست است. آن‏ها می‏گویند: «بگذارید در رأس سیاست کشورهای اسلامی، کسانی باشند که بشود با آن‏ها معامله کرد. بشود آن‏ها را وادار به صرف نظر کردن از مصالح ملتها کرد. بشود نفوذ سیاسی خود را، به وسیله‏ی آن‏ها، در کشورها گسترش داد.» کسی که با انگیزه‏ی دینی و برای رضای خدا در کرسی و عرصه‏ی سیاست حضور پیدا می‏کند، پیداست که زیر بار قدرتها نمی‏رود. این، اساسی‏ترین مسئله است.

ملت عزیز ما به خوبی دانسته است که دشمنان کینه ورز، برای آنکه بتوانند توطئه‏های خود در باره‏ی ایران عزیز را جامه‏ی عمل بپوشانند، احتیاج به این دارند که مردم را از صحنه‏ی عمل و سیاست خارج کنند و آنان را نسبت به مسائل مهم و عمده‏ی کشور، بی‏اعتنا سازند. به همین جهت بود که از مدتها پیش از شروع انتخابات دوره‏ی چهارم، با زبانها و شیوه‏های مختلف تبلیغاتی، تلاش می‏کردند مردم ایران را نسبت به این انتخابات، بی‏اعتنا و دلسرد و مأیوس سازند. شما مردم آگاه و مؤمن، با حضور بی‏سابقه‏ی خود در انتخابات، همه‏ی این تلاش خباثت‏آلود دشمنان را خنثی کردید و به همه‏ی دنیا فهماندید که ملت ایران، همچنان زنده و هشیار و آماده‏ی دفاع از دستاوردهای عظیم چندین‏ساله خود و پاسداری از حاصل خون شهداست.

یکی از اهداف ناصر الدّین شاه طبق اسنادی که امروز در اختیار هست این بود که نفوذ علما را در جامعه کم کند. بعضی از غرب‏زده‏ها و قدرت‏زده‏های زمان ما می‏خواستند مبارزه‏ی رضا خان با روحانیت را به حساب جریانات روشن‏فکری بگذارند؛ که بله، رضا خان می‏دید که علما مرتجعند، و چون می‏خواست کشور را نوسازی کند، لذا با علما مبارزه می‏کرد! معلوم می‏شود که این قضیه این‏طورها نیست؛ مسأله‏ی مبارزه‏ی با علما، در دستور کار همه‏ی سلاطین مستبد بود؛ نمی‏توانستند در کنار و روبه‏روی خود کانون قدرتی را تحمل کنند که تا اعماق دل مردم نفوذ دارد. رضا خان با همان انگیزه‏ای با علما برخورد می‏کرد که ناصر الدّین شاه می‏خواست برخورد کند. در همین قضیه، میرزای بزرگ (رضوان اللّه علیه) قبلًا یکی، دو نامه به ناصر الدّین شاه نوشت و او را از این کارها نهی کرد؛ اما او با تعبیرات توهین‏آمیز و سبکی به میرزا جواب داد: شما مشغول درس و کار خودتان باشید؛ به این کارها کاری نداشته باشید! می‏بینید که این عبارت هم عبارت آشنایی است و در طول این صد و چند سال، طرف‏داران قدرت مطلقه‏ی شخصی، بارها آن را به علما گفتند: بروید مشغول مدرسه و مسجد خودتان باشید؛ به سیاست چه کار دارید؟! پس ناصر الدّین شاه دارای یک حکومت مطلقه و مستبده‏ی فردی بود که با اخلاق و اقتصاد و دین و روحانیت محبوب مردم معارضه و ناسازگاری داشت.

ملت اسلام، بیش از یک میلیارد نفوس در دنیا دارد. کشورهایی در آسیا، در خاورمیانه، در آفریقا، با عنوان اسلامی وجود دارد. شخصیتهای برجسته، دانشمندان، متفکران و فیلسوفان در میان مسلمانانِ همه جای دنیا هستند. این جمعیتِ بیش از یک میلیاردی که بیش از یک‏پنجم نفوس دنیا را دارند اگر بخواهند به قدر نفوس خودشان، در حوادث دنیا اثر بگذارند، معنایش این است که‏ یک‏پنجم همه‏ی حوادث عالم، با اراده‏ی مسلمین انجام بگیرد. چیز خیلی مهم و عظیمی است. دین اسلام هم برخلاف بعضی از ادیان دیگر، مردم را به تصمیم‏گیری، حضور در صحنه، کار داشتن به کار سیاست و ملک‏داری و اداره و این‏طور امور تشویق می‏کند. این دین، دین زندگی و حکومت و سیاست است. مثل ادیان دیگر نیست که دوری از سیاست و صحنه‏ی زندگی و فعالیتهای گوناگون و امثال این‏ها را، جزو اصول خودشان بدانند.

اسلام امریکایی، اسلام انسانهای بی‏درد و بی‏سوزی است که جز به خود و به رفاه حیوانی خود نمی‏اندیشند؛ خدا و دین را همچون سرمایه‏ی تجار، وسیله‏ای برای زراندوزی یا قدرت‏طلبی می‏دانند و همه‏ی آیات و روایاتی را که برخلاف میل و منفعتشان باشد، بی‏محابا به زاویه‏ی فراموشی می‏افکنند و یا وقیحانه تأویل می‏کنند. اسلام امریکایی، اسلام سلاطین و رؤسایی است که منافع ملتهای محروم و مظلوم خود را در آستانه‏ی آلهه‏ی امریکایی و اروپایی قربان می‏کنند و در مقابل، به حمایت آنان برای ادامه‏ی حکومت و قدرت ننگین خود چشم می‏دوزند؛ اسلام سرمایه‏دارانی است که برای تأمین سود خود، پا بر همه‏ی فضیلتها و ارزشها می‏کوبند. آری، این اسلام امریکایی است که مردم را به دوری از سیاست و فهم و بحث و عمل سیاسی می‏خواند؛ ولی اسلام ناب محمّدی، سیاست را بخشی از دین و غیر قابل جدایی از آن می‏داند و همه‏ی مسلمین را به درک و عمل سیاسی دعوت می‏کند؛ و این چیزی است که ملتهای مسلمان باید همواره از امام فقید خود و زبان گویای اسلام به یاد داشته باشند.
نمودار
    پايگاه اطلاع‌رسانی دفتر حفظ و نشر آثار حضرت آيت‌الله‌العظمی سيدعلی خامنه‌ای (مد‌ظله‌العالی) - مؤسسه پژوهشی فرهنگی انقلاب اسلامی