[ بازگشت ]
|
[ چـاپ ]
مربوط به :بیانات در دیدار مردمی در آستانه انتخابات ریاست جمهوری چهاردهم در سالروز عید غدیر - 1403/04/05 عنوان فیش :امیرالمؤمنین در بر قراری عدالت در اوج بودند کلیدواژه(ها) : حضرت علی (علیهالسلام), شخصیت امیرالمؤمنین(علیه السلام), عدالت, عدالت امیرالمومنین (علیه السلام) نوع(ها) : نهجالبلاغه متن فیش : در مورد مسئلهی عدالت؛ اصلاً نمیشود انسان دربارهی عدالت امیرالمؤمنین حرف بزند؛ اصلاً قابل توصیف نیست. حالا من یک جمله از حضرت نقل کردم؛ میفرماید: «وَاللهِ لَاَن اَبیتَ عَلی حَسَکِ السَّعدانِ مَسَهَّداً اَو اُجَرَّ فِی الاَغلالِ مُصَفَّداً»، اگر سختترین شکنجهها را به من بدهند، با بدن برهنه من را روی خارها بکشانند و مانند اینها، «اَحَبُّ اِلَیَّ مِن اَن اَلقَی اللهَ عَزَّ وَ جَلّ یَومَ القیامَةِ ظالِماً لِبَعضِ العِباد»،(۴) همهی اینها برای من بهتر از این است که من روز قیامت خدا را ملاقات کنم در حالی که به یک نفر ظلم کرده باشم! [اگر] بیشترین شکنجهها را در دنیا به من بدهند، برای من گوارا است تا اینکه به یک نفر [ظلم کرده باشم]. 1 ) خطبه 224 : از سخنان آن حضرت است در بيزارى از ظلم وَ اللَّهِ لَأَنْ أَبِيتَ عَلَى حَسَكِ السَّعْدَانِ مُسَهَّداً أَوْ أُجَرَّ فِي الْأَغْلَالِ مُصَفَّداً أَحَبُّ إِلَيَّ مِنْ أَنْ أَلْقَى اللَّهَ وَ رَسُولَهُ يَوْمَ الْقِيَامَةِ ظَالِماً لِبَعْضِ الْعِبَادِ وَ غَاصِباً لِشَيْءٍ مِنَ الْحُطَامِ وَ كَيْفَ أَظْلِمُ أَحَداً لِنَفْسٍ يُسْرِعُ إِلَى الْبِلَى قُفُولُهَا وَ يَطُولُ فِي الثَّرَى حُلُولُهَا وَ اللَّهِ لَقَدْ رَأَيْتُ عَقِيلًا وَ قَدْ أَمْلَقَ حَتَّى اسْتَمَاحَنِي مِنْ بُرِّكُمْ صَاعاً وَ رَأَيْتُ صِبْيَانَهُ شُعْثَ الشُّعُورِ غُبْرَ الْأَلْوَانِ مِنْ فَقْرِهِمْ كَأَنَّمَا سُوِّدَتْ وُجُوهُهُمْ بِالْعِظْلِمِ وَ عَاوَدَنِي مُؤَكِّداً وَ كَرَّرَ عَلَيَّ الْقَوْلَ مُرَدِّداً فَأَصْغَيْتُ إِلَيْهِ سَمْعِي فَظَنَّ أَنِّي أَبِيعُهُ دِينِي وَ أَتَّبِعُ قِيَادَهُ مُفَارِقاً طَرِيقَتِي فَأَحْمَيْتُ لَهُ حَدِيدَةً ثُمَّ أَدْنَيْتُهَا مِنْ جِسْمِهِ لِيَعْتَبِرَ بِهَا فَضَجَّ ضَجِيجَ ذِي دَنَفٍ مِنْ أَلَمِهَا وَ كَادَ أَنْ يَحْتَرِقَ مِنْ مِيسَمِهَا فَقُلْتُ لَهُ ثَكِلَتْكَ الثَّوَاكِلُ يَا عَقِيلُ أَ تَئِنُّ مِنْ حَدِيدَةٍ أَحْمَاهَا إِنْسَانُهَا لِلَعِبِهِ وَ تَجُرُّنِي إِلَى نَارٍ سَجَرَهَا جَبَّارُهَا لِغَضَبِهِ أَ تَئِنُّ مِنَ الْأَذَى وَ لَا أَئِنُّ مِنْ لَظَى وَ أَعْجَبُ مِنْ ذَلِكَ طَارِقٌ طَرَقَنَا بِمَلْفُوفَةٍ فِي وِعَائِهَا وَ مَعْجُونَةٍ شَنِئْتُهَا كَأَنَّمَا عُجِنَتْ بِرِيقِ حَيَّةٍ أَوْ قَيْئِهَا فَقُلْتُ أَ صِلَةٌ أَمْ زَكَاةٌ أَمْ صَدَقَةٌ فَذَلِكَ مُحَرَّمٌ عَلَيْنَا أَهْلَ الْبَيْتِ فَقَالَ لَا ذَا وَ لَا ذَاكَ وَ لَكِنَّهَا هَدِيَّةٌ فَقُلْتُ هَبِلَتْكَ الْهَبُولُ أَ عَنْ دِينِ اللَّهِ أَتَيْتَنِي لِتَخْدَعَنِي أَ مُخْتَبِطٌ أَنْتَ أَمْ ذُو جِنَّةٍ أَمْ تَهْجُرُ وَ اللَّهِ لَوْ أُعْطِيتُ الْأَقَالِيمَ السَّبْعَةَ بِمَا تَحْتَ أَفْلَاكِهَا عَلَى أَنْ أَعْصِيَ اللَّهَ فِي نَمْلَةٍ أَسْلُبُهَا جُلْبَ شَعِيرَةٍ مَا فَعَلْتُهُ وَ إِنَّ دُنْيَاكُمْ عِنْدِي لَأَهْوَنُ مِنْ وَرَقَةٍ فِي فَمِ جَرَادَةٍ تَقْضَمُهَا مَا لِعَلِيٍّ وَ لِنَعِيمٍ يَفْنَى وَ لَذَّةٍ لَا تَبْقَى نَعُوذُ بِاللَّهِ مِنْ سُبَاتِ الْعَقْلِ وَ قُبْحِ الزَّلَلِ وَ بِهِ نَسْتَعِينُ . ترجمه : به خدا قسم اگر شب را به بيدارى به روى خار سعدان به روز آرم، و با قرار داشتن غلها و بندها به بدنم روى زمين كشيده شوم، پيش من محبوبتر است از اينكه خدا و رسولش را در قيامت ملاقات كنم در حالى كه به بعضى از مردم ستم نموده، و چيزى از مال بىارزش دنيا غصب كرده باشم. چگونه به كسى ستم كنم براى وجودى كه به سرعت به سوى كهنگى و پوسيدگى پيش مىرود، و اقامتش در زير توده خاك طولانى مىشود. به خدا قسم عقيل را در اوج فقر ديدم كه يك من گندم از بيت المال شما را از من درخواست داشت، و كودكانش را از پريشانى فقر با موهاى غبار آلود و رنگهاى تيره ديده كه گويى صورتشان را با نيل سياه كرده بودند، عقيل به درخواستش اصرار، و سخنش را تكرار مىكرد، من به گفتارش توجه مىكردم، و او خيال مىكرد كه دينم را به او فروخته، و از راه و روشم دست برداشته و به خواستهاش تن مىدهم، در اين اثنا آهن پارهاى را گداخته و به بدن او نزديك كردم تا مايه عبرتش شود، ناگهان چون ناله بيمار از حرارت آن آهن پاره ناله زد، و نزديك بود از آن آهن گداخته بسوزد، به او گفتم: مادران داغدار بر تو بگريند اى عقيل، آيا تو در برابر آهن پارهاى كه انسانى آن را به شوخى و بازى بر افروخته ناله مىزنى، ولى مرا به جانب آتشى كه خداوند قهّار به جهت خشم خود افروخته مىكشانى آيا تو از اين درد اندك ناله بزنى، و من از آتش سوزنده جهنم ناله نزنم. از سرگذشت عقيل عجيبتر برنامه شخصى است كه به تاريكى شب با ارمغانى در ظرف بسته، و حلوايى كه آن را خوش نداشتم و به آن بد بين بودم به طورى كه انگار مىكردى آن را با آب دهان يا استفراغ مار ساختهاند نزد من آمد، به او گفتم: اين صله است يا زكات يا صدقه اينها كه بر ما اهل بيت حرام است. گفت: نه اين است و نه آن، بلكه هديه است. گفتم: مادرت به عزايت بنشيند، آمدهاى از راه دين خدا فريبم دهى يا دستگاه فكر و انديشهات به هم خورده، يا ديوانهاى و يا بيهوده گويى. به خدا قسم اگر هفت اقليم را با آنچه زير آسمانهاى آنهاست به من بدهند تا خداوند را با ربودن پوست جوى از دهان مورچهاى معصيت كنم به چنين كارى دست نمىزنم و بىشك دنياى شما نزد من از برگى كه در دهان ملخى است و آن را مىجود خوارتر است. على را با نعمتى كه از دست مىرود و لذّتى كه باقى نمىماند چكار از خواب عقل، و زشتى لغزش به خدا پناه مىبريم، و از او يارى مىطلبيم. مربوط به :بیانات در دیدار اقشار مختلف مردم در سالروز میلاد حضرت علی (علیهالسلام) - 1387/04/26 عنوان فیش : عدالت, سیره امیرالمؤمنین(علیه السلام), اهمیت عدالت, عدالت امیرالمومنین (علیه السلام) کلیدواژه(ها) : عدالت, سیره امیرالمؤمنین(علیه السلام), اهمیت عدالت, عدالت امیرالمومنین (علیه السلام) نوع(ها) : جملههای برگزیده متن فیش : شاید بشود گفت در سیرهى امیرالمومنین، عدالت، برجستهترین نمودارهاست. مربوط به :بیانات در دیدار اقشار مختلف مردم در سالروز ولادت امیرالمومنین علیهالسلام - 1386/05/06 عنوان فیش :اسوه بودن امیرالمومنین (ع) در همهی دورانهای زندگی کلیدواژه(ها) : شخصیت امیرالمؤمنین(علیه السلام), سیره سیاسی امیرالمؤمنین(علیه السلام), الگو بودن امیرالمومنین (علیهالسلام), عدالت امیرالمومنین (علیه السلام), زندگی امیرالمؤمنین(علیه السلام), تاریخ عصر بعثت و دوران حیات و حکومت پیامبر(صلی الل, تاریخ دوران حکومت حضرت علی بن ابیطالب (علیهالسلام نوع(ها) : روایت تاریخی متن فیش : در همهی دورانهای زندگی، او[امیرالمومنین (علیه السلام) ] اسوه است. نوجوانهای دهساله و دوازدهساله و سیزده چهاردهساله میتوانند به علی اقتدا كنند؛ او را الگوی خودشان قرار بدهند. چرا؟ چون او در ده یازدهسالگی، اول كسی بود كه اسلام را شناخت و پذیرفت و به دنبال پیغمبر راه افتاد. این، خیلی مهم است. یك كودك ده یازدهساله حقیقت را در میان آن همه دشمنی و انكار بشناسد و پای آن بایستد و برای آن سر از پا نشناسد. جوانهای بیستساله و بیستودوساله و بیستوپنجساله میتوانند امیر المؤمنین را الگوی خودشان قرار بدهند؛ چرا؟ چون او كسی بود كه در بیست و سهسالگی- كه پیغمبر اكرم در آن زمان از مكه به مدینه هجرت فرمود- مهمترین بار این هجرت بزرگ را بر دوش گرفت و پیامبر عزیزترین شخصیتهای خاندانش یعنی «فواطم» را به او سپرد تا با خودش از مكه به مدینه بیاورد؛ وكالت خودش را در مكه به او داد كه امانتهای مردم را بدهد، قرضهای پیغمبر را ادا كند، طلبهای او را جمعآوری كند و در مدینه به پیامبر ملحق شود. شب هم كه بنا بود بریزند در آن خانه و پیغمبر را با شمشیرهاشان قطعه قطعه كنند، او بود كه حاضر شد جای پیغمبر بخوابد؛ خود را در معرض این خطر قرار بدهد. این شخصیت را ببینید! عظمت را ببینید! این میشود الگو. وقتی پیغمبر در مدینه حكومت تشكیل داد، امیرالمؤمنین شد سرباز درجهی یك پیغمبر در تمام این ده ساله؛ از بیستوسه سالگی تا سیوسه سالگی. هر جا پیغمبر مسئله یا مشكلی داشت، علیبنابیطالب (علیهالسّلام) اول كسی بود كه آنجا در كنار پیغمبر و برای دفاع از حقیقت پیغمبر حاضر بود. در جنگها پیشروِ جنگ، او بود؛ در گرههای مشكل و باز نشدنیِ جنگهای پیغمبر، شمشیر او گرهگشا بود. هرجا همه عقب مینشستند، او جان خود را كف دست میگرفت و میرفت جلو. هیچ چیز هم برای خود نخواست؛ یكسره در راه خدا و برای خدا و در خدمت پیغمبر. پیغمبر كه از دنیا رفت، امیرالمؤمنین حق خلافت را متعلق به خودش میدانست؛ برای این كار اقدام هم كرد، حرف هم زد، ابلاغ دعوت هم كرد؛ بعد كه دید نمیشود، بعد كه دید اگر او وارد میدان شود و كار دعوت به خود را ادامه دهد، اجتماع مسلمانان از هم میپاشد، كنار كشید. «فصبرت و فی العین قذی و فی الحلق شجا». بیست و پنج سال، امیرالمؤمنین به خاطر وحدت امت اسلامی و انسجام جامعهی اسلامی و برقراری حكومت اسلامی از حق خود - كه آن را برای خود مسلّم میدانست - هیچ نگفت. اینها شوخی است؟! اینها آسان است؟! اینهاست كه یك انسان را اینجور بر قلهی آفرینش بنیبشر مینشاند. اینهاست كه انسان را تبدیل میكند به یك خورشید فروزان در طول تاریخ بشری، كه غروب ندارد. بعد كه بیستوپنج سال گذشت و امیرالمؤمنین یك مرد پنجاه و هفت هشت ساله - در سنین پیری - بود، مردم آمدند اصرار كردند، التماس كردند، گفتند باید بیائی، باید قبول كنی، دست برنمیداریم؛ امیرالمؤمنین، اول قبول نمیكرد، بعد وقتی دید كه از همه جای دنیای اسلام خیلی از مردم آمدهاند و اصرار میكنند - از مصر، از عراق، از خود مدینه؛ بزرگان، مهاجرین، انصار - و میگویند یا علی! غیر از تو هیچ كس نیست كه بتواند این جامعه را اداره كند و این مشكلات را حل كند، گفت خیلی خوب، قبول میكنم؛ و قبول كرد. از لحظهای كه این مسئولیت را قبول كرد، تا لحظهای كه فرق مباركش در محراب عبادت شكافته شد، یك روز و یك ساعت از مطالبهی آن حقی و حقیقتی كه اسلام به خاطر او بنا شده بود، دست برنداشت؛ نه رودربایستی، نه مجامله، نه ملاحظه، نه ترس، نه ضعف، مانع او نشد. «لیقوم النّاس بالقسط». انبیاء برای اجرای عدالت آمدهاند؛ برای نزدیك كردن مردم به خدا آمدهاند؛ برای اجرای مقررات الهی در بین مردم آمدهاند. و امیرالمؤمنین رسالتش در وصایت پیغمبر و خلافت اسلامی این است. یك لحظه از این راه عقبنشینی نكرد. در حركت، كوتاهی نكرد. رفقای قدیمی از او بریدند؛ متوقعان بهشان برخورد؛ از او جدا شدند؛ علیه او جنگهای براندازی راه افتاد. كسانی كه تا دیروز او را ستایش میكردند، عدالتِ او را كه دیدند، تبدیل به دشمن خونیِ او شدند؛ لكن ملامت ملامتگران - «لا تأخذهم فی اللَّه لومة لائم» - ذرهای در امیرالمؤمنین اثر نگذاشت؛ راه را محكم ادامه داد؛ بعد هم در همین راه به شهادت رسید؛ «قتل فی محراب عبادته لشدّة عدله». شخصیت امیرالمؤمنین و ظواهری كه ما میبینیم، اینهاست. ببینید چقدر شگفتآور است! چقدر این تابلو پُر از ظرافت و پُر از زیبائی و شگفتی است! مربوط به :بیانات در دیدار اقشار مختلف مردم در سالروز ولادت امیرالمومنین علیهالسلام - 1386/05/06 عنوان فیش :دستور کشتن قائلین به خدا بودنِ امیرالمومنین(ع) توسط خود امیرالمومنین (ع) کلیدواژه(ها) : غلات, تاریخ دوران حکومت حضرت علی بن ابیطالب (علیهالسلام, سیره سیاسی امیرالمؤمنین(علیه السلام), عدالت امیرالمومنین (علیه السلام), وظایف شیعیان نوع(ها) : روایت تاریخی متن فیش : [ما شیعیان علی] صرف اینكه بگوئیم علی و راه او را دنبال نكنیم، فایدهای ندارد. كسانی بودند در زمان خود آن بزرگوار كه اظهار ارادت به او هم میكردند، لكن از آنچه كه او میخواست، تخلف میكردند. امیرالمؤمنین با اینها بیرحمانه برخورد كرد. فسق و فجور كردند، حد الهی را بر اینها جاری كرد؛ كفر گفتند، اینها را از دم شمشیر گذراند. بعضیها وقتی آن عظمتها را میدیدند - ماها كوچكیم دیگر - و وقتی ما یك انسانِ با این عظمت را میبینیم، میگوئیم این خداست! باورمان نمیآید كه خدای عزیز علیم میتواند یك چنین شخصیت باعظمتی را بسازد؛ لذا اشتباه میكنیم. در زمان امیرالمؤمنین هم همین اشتباه را كسانی كردند و گفتند او خداست. امیرالمؤمنین دستور داد همهشان را كُشتند؛ رحمشان نكرد؛ در رودربایستی گیر نكرد كه اینها طرفدار مایند و دارند دربارهی ما مبالغه میكنند؛ نخیر، اینها راه توحید، راه مبارزهی با شرك را رها كردند، مرتد شدند و توبه هم نكردند؛ امیرالمؤمنین هم دستور داد و همه را به حد الهی محكوم كردند و به قتل رساندند. امیرالمؤمنین اینجوری است. اگر ما خیال كنیم به صرف اینكه امیرالمؤمنین را به زبان تعریف و ستایش كنیم یا محبت او را در دل داریم، خدای متعال و خود امیرالمؤمنین از كجرویها، از سیاهكاریها و از بدیهای ما صرفنظر میكنند، بدانیم كه این منطق امیرالمؤمنین نیست. منطق امیرالمؤمنین، سلوك راه خداست. شیعه یعنی كسی كه دنبال امیرالمؤمنین به راه میافتد. حالا یك وقتی خطائی، اشتباهی، گناهی كسی میكند، او بحث دیگری است؛ استغفار باید بكند؛ اما دلخوش كردن به انتساب به امیرالمؤمنین و كم و كوچك شمردن تخلف از راه خدا، بههیچوجه در منطق امیرالمؤمنین پذیرفته نیست. مربوط به :بیانات در دیدار زائرین و مجاورین حرم مطهر رضوی - 1384/01/01 عنوان فیش : ایران, مردم ایران, عدالت, عدالت امیرالمومنین (علیه السلام) کلیدواژه(ها) : ایران, مردم ایران, عدالت, عدالت امیرالمومنین (علیه السلام) نوع(ها) : جملههای برگزیده متن فیش : همیشه نگاه این کشور و این ملت به عدالت و رفتار عادلانهی علوی است و باید باشد؛ این را ما نباید فراموش کنیم. مربوط به :بیانات در خطبههای نمازجمعه - 1383/08/15 عنوان فیش :مصادیق عدالت اجتماعی در سیره امیرالمومنین (علیه السلام) کلیدواژه(ها) : تاریخ دوران حکومت حضرت علی بن ابیطالب (علیهالسلام, طلحه بن عبیدالله, زبیر, نجاشی, عدالت امیرالمومنین (علیه السلام) نوع(ها) : روایت تاریخی متن فیش : كار مهمی كه امیرالمؤمنین در این مدت [دوران حکومتش] انجام داد، میتوان در یك جملهی كوتاه گفت و من مختصری امروز اطراف آن توضیح میدهم. امیرالمؤمنین در این مدت نشان داد كه اصول اسلامی و ارزشهای اسلامییی كه در دوران انزوای اسلام و در دوران كوچكی جامعهی اسلامی بهوجود آمده بود، در دوران رفاه و گسترش و اقتدار و پیشرفت و توسعهی مادی جامعهی اسلامی هم قابل پیاده شدن است. اگر به این نكته توجه كنیم، خیلی مهم است. مسألهی امروز ما هم همینهاست. اصول اسلامی، عدالت اسلامی، تكریم انسان، روحیهی جهاد، سازندگی اسلامی، مبانی اخلاقی و ارزشیِ اسلام در دوران پیغمبر با وحی الهی نازل شد و تا آن حدی كه ممكن بود، به وسیلهی پیغمبر در جامعهی اسلامی اعمال شد. اما جامعهی اسلامیِ زمان پیغمبر مگر چه بود؟ تا ده سال فقط یك مدینه بود؛ یك شهر كوچك چند هزار نفری. بعد هم كه مكه و طائف را فتح كردند؛ یك منطقهی محدود با یك ثروت بسیار محدود، با فقر همهگیر و امكاناتِ بسیار كم در اختیارشان بود. ارزشهای اسلامی در چنین محیطی پایهگذاری شد. از آن روزی كه پیغمبر از دنیا رفت، بیستوپنج سال گذشته است. در این بیستوپنج سال، وسعت كشور اسلامی صدها برابر شده؛ نه دو برابر و سه برابر و ده برابر. یعنی آن روزی كه امیرالمؤمنین به حكومت رسید، از آسیای میانه تا شمال آفریقا - یعنی مصر - در حیطهی قدرت حكومت اسلام بود. از دو دولت بزرگِ همسایهی دولت اسلامیِ اولِ كار - یعنی ایران و روم - یكی بكلی منهدم شده بود، كه حكومت ایران بود، و تمام سرزمین ایرانِ آن روز در اختیار اسلام قرار گرفته بود. بخش عمدهیی از سرزمین روم هم - كه شامات و فلسطین و موصل و بقیهی جاها بود - در اختیار اسلام قرار گرفته بود. چنین رُقعهی وسیعی در اختیار اسلام بود؛ بنابراین ثروت زیادی بهوجود آمده بود؛ دیگر فقر و كمبود و كمغذایی وجود نداشت؛ طلا رایج شده بود، پول زیاد شده بود،ثروتهای فراوان بهوجود آمده بود؛ لذا كشور اسلامی ثروتمند شده بود. خیلیها از رفاهِ بیش از اندازهی لازم برخوردار شده بودند. اگر علی را از این وسط حذف میكردیم، ممكن بود تاریخ اینطور قضاوت كند كه اصول اسلامی و ارزشهای نبوی خوب بود؛ اما در همان دورهی مدینةالنبی؛ همان دورهی كوچكی و فقر جامعهی اسلامی؛ اما بعد از آنكه جامعهی اسلامی بزرگ شد و با تمدنهای گوناگون آمیخته شد؛ از ایران و روم فرهنگها و تمدنهای مختلف وارد زندگی مردم شدند و ملتهای گوناگون همه زیر چتر جامعهی اسلامی قرار گرفتند، دیگر آن اصول كافی نیست و نمیتواند كشور را اداره كند. امیرالمؤمنین در این پنج سال با عمل و سیره و شیوهی حكومت خود نشان داد كه نه، همان اصولِ درخشان صدر نبوت - همان توحید، همان عدل، همان انصاف و مساوات، همان برابری بین انسانها - با خلیفهی مقتدری مثل امیرالمؤمنین قابل اجراست. این، چیزی است كه در تاریخ مانده است. هرچند بعد از امیرالمؤمنین این روش ادامه داده نشد، اما ایشان نشان داد كه اگر حاكم اسلامی و مدیران جامعه و مدیران مسلمان تصمیم داشته باشند؛ بنا داشته باشند و اعتقاد راسخ داشته باشند، میتوانند همان اصول را در دوران گسترش منطقهی حكومت اسلامی و پدید آمدن شرایط گوناگون و جدید زندگی، باز هم اجرا كنند و مردم را از آن بهرهمند نمایند. این، مسألهی امروز ما هم هست. عدهیی خیال میكنند شعارهای انقلاب؛ شعار عدالت، شعار جهاد، شعار دین، شعار استقلال، شعار خودكفایی؛ شعارهایی كه مردم را به شوق آورد، وارد صحنه كرد، رژیم طاغوت را ساقط كرد و مردم هشت سال در جنگ مقاومت كردند، كهنه شده و قابل پیاده شدن نیست؛ نه، ممكن است ما كهنه شده باشیم و اقتدار و صلابت خود را از دست داده باشیم. ما سست شدیم؛ آن اصول با قوت و صلابت خود باقی است. ما اگر با ایمان لازم، با مدیریت كافی، با شوق و امید، با مقهور نشدن در مقابل شیوهها و كلكهای سیاسی و تبلیغاتیِ دشمنان وارد میدان شویم، همان اصول، امروز جلوهی بیشتری خواهد داشت. معلوم است؛ عدالت اجتماعی در یك جامعهی ده، پانزده هزار نفریِ مدینه كجا، عدالت اجتماعی در یك جامعهی چندین ده میلیونی و چندین صد میلیونیِ حكومت دوران امیرالمؤمنین كجا؟ و امیرالمؤمنین این كارها را كرد. من چند مورد از اقدامات امیرالمؤمنین را - كه در بیانات آن بزرگوار منعكس است - در اینجا عرض میكنم؛ هزاران مورد از این قبیل، در زندگی امیرالمؤمنین وجود دارد. مردم آمدند اصرار و بیعت كردند؛ اما حضرت قبول نمیكرد. اصرار مردم زیاد شد. همه، بزرگان، كوچكان، رؤسا و صحابهی قدیمی گفتند نه، فقط علیبنابیطالب باید باشد و غیر از او كسی نمیتواند. آمدند و به اصرار حضرت را بردند. حضرت فرمود پس به مسجد برویم. حضرت روی منبر رفت و خطبه خواند و در این سخنرانی حرف خودش را بیان كرد. امیرالمؤمنین فرمود: اموالی كه تا امروز افرادِ برگزیده و محترمها بیجا و بناحق تصرف كردهاند، هرجا من به این اموال دست پیدا كنم، اینها را به بیتالمال برمیگردانم. در طول این چند سال كسانی توانسته بودند پولهایی را از بیتالمال به نفع خودشان بردارند. فرمود من همه اینها را برمیگردانم؛ «لو وجدته قد تزوّج بهالنساء»؛ حتّی اگر ببینم مهر زنهایتان قرار دادهاید، یا «و مُلك به الاماء»؛ برای حرمسراهای خودتان كنیز خریدهاید. «لرددته»؛ به بیتالمال برمیگردانم. مردم و بزرگان بدانند كه روش من این است. بعد از چند روز مخالفتها شروع شد. البته مردم مستضعف و طبقهی مظلوم جامعه از خدا میخواهند چنین روشی بهكار گرفته شود؛ لیكن متنفذان و كسانیكه خودشان مخاطب واقعی این مطلب بودند، بدیهی است كه ناراضی بودند. نشستند جلسه تشكیل دادند و گفتند این چه كاری است كه علی میخواهد انجام دهد. ولیدبنعقبه - همان كسیكه زمان عثمان استاندار كوفه بود - از طرف آنها بلند شد پیش امیرالمؤمنین آمد و گفت یا علی! بیعت ما با تو شرط دارد؛ «و نحن نبایعك الیوم علی ان تضع عنا ما اصبناه من المال فی ایام عثمان»؛ شرط ما این است كه به پولهایی كه ما بهدست آوردهایم، دست نزنی و به دستاوردهای ما در دوران قبل از خودت كاری نداشته باشی. بعد از ولیدبنعقبه، طلحه و زبیر آمدند. البته حساب ولیدبنعقبه از طلحه و زبیر جداست. ولیدبنعقبه در واقع جزو تازهمسلمانهاست؛ خانوادهاش ضداسلام و ضدانقلاب بودند و با اسلام جنگیده بودند؛ بعد هم كه اسلام غالب شد، اواخر زمان پیغمبر، او هم مثل دیگرانِ از بنیامیه اسلام آورد؛ اما طلحه و زبیر جزو سابقین اسلام و جزو یاران نزدیك پیغمبر بودند. طلحه و زبیر هم - كه بزرگانِ آن روزِ اسلام و جزو بقایای اصحاب پیغمبر بودند - خدمت امیرالمؤمنین آمدند و حرفهای گلهآمیزی زدند؛ از جمله گفتند: «انك جعلت حقنا فی القسم كحق غیرنا»؛ تو ما را با دیگران در تقسیم بیتالمال یكسان كردی؛ «و سویت بیننا و بین من لا یماثلنا»؛ ما را با كسانیكه شبیه ما نیستند، در دادن اموال بیتالمال یكی قرار دادی. این چه وضعی است؟ چرا امتیاز قائل نیستی؟ «من لا یماثلنا فیما افاءاللَّه تعالی بأسیافنا و رماحنا»؛ با شمشیر ما اینها بهدست آمد؛ ما بودیم كه اسلام را پیش بردیم؛ ما بودیم كه زحمت كشیدیم و تلاش كردیم؛ حالا تو ما را با كسانیكه تازه آمدهاند و عجمی و جزو كشورهای مفتوح هستند، یكسان قرار دادهای؟ جواب امیرالمؤمنین به ولیدبنعقبه را من ندیدهام - تاریخ ثبت نكرده است - اما جواب دیگران را داد. حضرت بالای منبر رفت و جواب تندی داد. راجع به مسألهی تقسیم مساوی بیتالمال فرمود: «فان ذلك امر لم احكم فیه بادئ بدء»؛ من كه بنیانگذار چنین روشی نیستم؛ «قد وجدت انا و انتما رسول اللَّه صلی اللَّه علیه و اله یحكم بذلك»؛ هم من و هم شما بودیم و دیدیم پیغمبر اینطور عمل میكرد. من كار تازهیی نكردهام؛ همان كار پیغمبر را دارم دنبال میكنم؛ میخواهم همان ارزشها و همان پایههای اعتقادی و عملی جامعه را در این دوران مستقر كنم. و علی مستقر كرد و میكرد؛ هزینهاش را هم امیرالمؤمنین پرداخت. هزینهی این كار، وقوع سه جنگ بود. امیرالمؤمنین ایستاد. بدیهی است كه امیرالمؤمنین حق خلافت را متعلق به خودش میدانست؛ اما بعد از رحلت پیغمبر اینطور نشد؛ در مقابل چیزی كه حق خود میدانست، بیستوپنج سال هیچ حركتی نكرد؛ اگر كسانی هم خواستند حرفی بزنند، آنها را آرام نگهداشت. «انك لقلق الوضین ترسل فی غیر سدد»، «ودع عنك نهبا صیح فی حجراته»؛ از این مطالب امیرالمؤمنین دارد. امیرالمؤمنین در مقابل آن مسأله بیستوپنج سال عكسالعمل نشان نداد؛ اما در مقابل قضیهیی كه بظاهر كمتر از آن قضیه بهنظر میرسد - مسألهی عدالت اجتماعی، مسألهی احیای اصول نبوی، دوباره بنا كردنِ بنای اسلامیِ مستحكمی كه پیغمبر گذاشته بود - امیرالمؤمنین سه جنگ را تحمل كرد؛ جنگ جمل، جنگ صفین، جنگ نهروان. ببینید این كار به نظر امیرالمؤمنین چقدر مهم بود. كار بزرگ امیرالمؤمنین این است. امیرالمؤمنین در همین زمینه یك جملهی دیگر دارد. بد نیست ما با معارف علوی یكخرده آشنا شویم. ایشان میفرماید: «لا تمن انكم رعایة الحق لعَهَدٍ عن اقامة الحق علیه»؛ یعنی اگر كسی انسان مؤمنی است، انسان مجاهد فی سبیلاللَّه است، زحمات زیادی داشته، جبهه بوده و كارهای بزرگی كرده، رعایت حق او بر شما واجب است. اگر در جایی این شخص تخطی و حقی را ضایع كرد، شما كه مدیر و مسؤول هستید، نباید آن حق واجب، مانع بشود از اینكه در موردی كه تخطی كرده، حق اجرا نشود. بنابراین مسائل را از هم جدا كنید. اگر كسی آدم خوبی است، شخص باارزشی است، سابقهی خوبی دارد و برای اسلام و كشور هم زحمت كشیده؛ خیلی خوب، حق او مقبول و محفوظ و ما مخلص او هستیم؛ اما اگر تخطی كرد، رعایت آن حق نباید موجب شود تخلفی كه انجام داده، نادیده گرفته بشود. این، منطق امیرالمؤمنین است. شاعری به نام نجاشی، از شاعران و مداحان امیرالمؤمنین؛ كسیكه در جنگ صفین بهترین شعرها را در تحریض و تشویق مردم در مقابل معاویه سروده و از علاقهمندان امیرالمؤمنین و در حزب ایشان است و از لحاظ اخلاص و ولایتپذیری و سوابق، كارش مشهور است، در روز ماه رمضان مشروب خورد. وقتی امیرالمؤمنین مطلع شد، فرمود حد شراب معلوم است؛ او را بیاورید تا حد جاری شود. امیرالمؤمنین در مقابل چشم مردم او را حد شراب زد؛ هشتاد ضربهی شلاق. خانواده و قبیلهی او پیش امیرالمؤمنین آمدند و گفتند: یا امیرالمؤمنین! تو ما را بیآبرو كردی. اینكه جزو جماعت تو بود؛ جزو دوستان تو بود - به تعبیر امروز - جزو جناح تو بود. فرمود من كاری نكردم؛ مسلمانی تخلفی كرد و حدی از حدود الهی بر او واجب شد و من آن حد را بهجا آوردم. البته نجاشی بعد از آنكه شلاق را از علی خورد، گفت حالا كه اینطور است، بعد از این میروم برای معاویه شعر میگویم. بلند شد از كنار امیرالمؤمنین رفت و به اردوگاه معاویه ملحق شد. امیرالمؤمنین هم نفرمود نجاشی از دست ما رفت و حیف شد؛ او را نگه داریم؛ نه، رفت كه رفت! البته اگر میماند، بهتر بود. منطق و روش امیرالمؤمنین اینها بود. به یاران نجاشی فرمود: «فهل هو الّا رجل من المسلمین انتهك حرمة من حُرَم اللَّه فأقمنا علیه حدّاً كان كفّارته»؛ حدّش را جاری كردیم، گناهش ریخت. یك نفر از قبیلهی بنیاسد - كه با امیرالمؤمنین قوم و خویش هم بودند - بر او حدی واجب شده بود. چند نفر از علاقهمندان امیرالمؤمنین كه همقبیلهی آن شخص بودند، گفتند پیش ایشان برویم و بالاخره قضیه را حل كنیم. اول پیش امام حسن مجتبی آمدند تا آن حضرت را پیش پدرش واسطه كنند. امام حسن فرمود: لزومی ندارد من بیایم؛ خود شما بروید؛ پدرم امیرالمؤمنین شما را كه میشناسد. خودشان پیش امیرالمؤمنین آمدند و گفتند ما چنین وضعیتی داریم؛ كمكی بكن. حضرت در جواب اینها فرمود: هر كاری كه اختیارش با من باشد، من حرفی ندارم؛ انجام میدهم. اینها خوشحال شدند و بیرون آمدند. در راه به امام حسن (علیهالسّلام) برخورد كردند. امام حسن فرمود: چهكار كردید؟ گفتند: الحمدللَّه خوب شد؛ امیرالمؤمنین به ما وعده داد. فرمود: امیرالمؤمنین به شما چه گفت؟ گفتند: امیرالمؤمنین گفت هر كاری در اختیار من و متعلق به من باشد، برایتان انجام میدهم. امام حسن مثلاً لبخندی زدند و فرمودند: پس هر كاری كه در صورت حد خوردن او باید انجام دهید، بروید انجام دهید! بعد هم امیرالمؤمنین او را حد زد. آمدند گفتند: یا امیرالمؤمنین! چرا بر این شخص حد جاری شد؟ گفت: حد كه در اختیار من نیست؛ حد حكم الهی است؛ من گفتم آنچه در اختیارم هست، برایتان انجام میدهد؛ حد كه در اختیار من نیست. تازه بنیاسد جزو دوستان و مخلصین امیرالمؤمنین بودند. زندگی امیرالمؤمنین اینطوری بود. دربارهی قضای او، لباس او، وضع معیشت او و فرزندان او خیلی چیزها نقل شده است. راوی میگوید رفتم دیدم امام حسن و امام حسین نشستهاند و دارند غذا میخورند. غذای آنها عبارت بود از نان و سركه و سبزی. گفتم آقازادهها! شما امیر هستید؛ شما خانوادهی حكومتید؛ پسر امیرالمؤمنین هستید؛ در بازار هم این همه آذوقه هست. «و فی الرّحبة ما فیها»؛ در رحبه - نزدیكی كوفه - این همه جنس ریختهاند و مردم دارند استفاده میكنند؛ شما آقازادهها غذایتان این است؟ رو به او كردند و گفتند: «ما اغفلك عن امیرالمؤمنین»؛ تو از امیرالمؤمنین غافلی؛ برو زندگی او را ببین! آن حضرت با خانوادهی خودش هم اینطوری بود. ماجرای زینب كبری را شنیدهاید؛ عاریه گرفتنِ از ابورافع. ماجرای عقیل را شنیدهاید كه پیش حضرت آمد و چیزی خواست: «صاع من برّ»؛ یك مقدار سهمیهی اضافهی گندم خواست. بعد حضرت آن حدیدهی مُحمات - آهن گداخته - را برداشت و نزدیك او برد - البته به او نزد - و او را تهدید كرد و خواستهاش را نپذیرفت. عبداللَّهبنجعفر - برادرزاده و داماد حضرت؛ شوهر جناب زینب - خدمت حضرت آمد و گفت: یا امیرالمؤمنین! دستم تنگ است؛ مجبورم از وسایل زندگیام بفروشم؛ چیزی به من كمك كن. حضرت قبول نكرد و فرمود: مگر به من بگویی عمویت برود دزدی كند و از مال مردم به تو بدهد. امیرالمؤمنین شاخص حكومت در یك جامعهی پیشرفته، وسیع، متمدن و ثروتمند، مثل زمان ایشان نسبت به زمان پیغمبر را معین كرد. همه چیز پیش رفته بود. امیرالمؤمنین با رفتار خود خواست اثبات كند كه در این وضعیت هم میشود همان اصول را زنده كرد. این، كار بزرگ امیرالمؤمنین است. اصل معنویت، اصل عدالت، اصل جهاد، اصل سازندگی مردم، اصل مدیریتهای شایسته و لایق و مؤمن - كه زندگی امیرالمؤمنین پُر است از حوادث و قضایایی كه شما مردم در طول سالهای متمادی از هر بخشی چیزهایی را به عنوان داستان و روایت و كلام امیرالمؤمنین میشنوید و شنیدهاید - همهی اینها نشاندهندهی این حقیقت است؛ جمعبندیاش این است كه امیرالمؤمنین میخواهد به دنیا نشان دهد كه این اصول اسلامی در همهی شرایط قابل پیاده شدن است. واقع قضیه هم همین است. مربوط به :بیانات در خطبههای نمازجمعه - 1382/08/23 عنوان فیش : عدالت, اهمیت عدالت, سیره امیرالمؤمنین(علیه السلام), عدالت امیرالمومنین (علیه السلام), سیره امیرالمؤمنین(علیه السلام), عدالتخواهی, اجرای عدالت, استقرار عدالت کلیدواژه(ها) : عدالت, اهمیت عدالت, سیره امیرالمؤمنین(علیه السلام), عدالت امیرالمومنین (علیه السلام), سیره امیرالمؤمنین(علیه السلام), عدالتخواهی, اجرای عدالت, استقرار عدالت نوع(ها) : جملههای برگزیده متن فیش : همه چیز تحتالشعاع عدالت قرار مىگیرد؛ این منطق امیرالمومنین علیهالصلاه والسلام است. مربوط به :بیانات در دیدار مسئولان سازمان صدا و سیما - 1381/11/15 عنوان فیش : عدالت, اهمیت عدالت, اقامه عدل, عدل, عدالت امیرالمومنین (علیه السلام), مردم ایران کلیدواژه(ها) : عدالت, اهمیت عدالت, اقامه عدل, عدل, عدالت امیرالمومنین (علیه السلام), مردم ایران نوع(ها) : جملههای برگزیده متن فیش : مردم به عدل علوى نیازمندند و تشنهى آن هستند. مربوط به :بیانات در خطبههای نماز جمعه ۲۱ رمضان - 1380/09/16 عنوان فیش : عدالت, عدالت امیرالمومنین (علیه السلام), سیره امیرالمؤمنین(علیه السلام), اجرای عدالت, دفاع از مظلوم کلیدواژه(ها) : عدالت, عدالت امیرالمومنین (علیه السلام), سیره امیرالمؤمنین(علیه السلام), اجرای عدالت, دفاع از مظلوم نوع(ها) : جملههای برگزیده متن فیش : براى امیرالمومنین اجراى عدالت و دفاع از مظلوم و سرسختى با ظالم - هرکه مىخواهد، باشد؛ یعنى ظالم، هر که باشد و مظلوم، هر که باشد - مهم بود. مربوط به :بیانات در خطبههای نماز جمعه تهران - 1379/12/26 عنوان فیش : عدالت, شخصیت امیرالمؤمنین(علیه السلام), زندگی امیرالمؤمنین(علیه السلام), حضرت علی (علیهالسلام), عدالت امیرالمومنین (علیه السلام) کلیدواژه(ها) : عدالت, شخصیت امیرالمؤمنین(علیه السلام), زندگی امیرالمؤمنین(علیه السلام), حضرت علی (علیهالسلام), عدالت امیرالمومنین (علیه السلام) نوع(ها) : جملههای برگزیده متن فیش : در زندگى و شخصیت امیر المومنین، واژه و مفهوم «عدالت» برجستگى خاصى دارد. مربوط به :بیانات در خطبههای نماز جمعه تهران - 1379/12/26 عنوان فیش : عدالت, حضرت علی (علیهالسلام), عدالت امیرالمومنین (علیه السلام) کلیدواژه(ها) : عدالت, حضرت علی (علیهالسلام), عدالت امیرالمومنین (علیه السلام) نوع(ها) : جملههای برگزیده متن فیش : مفاهیم گوناگونى که شعب مختلف عدالت دارد، در وجود امیر المومنین درهمتنیده است. مربوط به :بیانات در خطبههای نماز جمعه تهران - 1379/12/26 عنوان فیش : عدالت, عدالت اجتماعی, عدالت امیرالمومنین (علیه السلام) کلیدواژه(ها) : عدالت, عدالت اجتماعی, عدالت امیرالمومنین (علیه السلام) نوع(ها) : جملههای برگزیده متن فیش : عدالت على علیهالسلام در قلمرو جامعه؛ یعنى تامین عدالت اجتماعى. مربوط به :بیانات در خطبههای نماز جمعه تهران - 1379/01/26 عنوان فیش :نمونه هایی از خشونت قانونی در رفتار پیامبر(ص) و امیرالمومنین(ع) کلیدواژه(ها) : سوءاستفادهی دشمنان, خشونت قانونی, خشونت, رفتار پیامبر اسلام(صلی الله علیه وآله) با مردم, تاریخ عصر بعثت و دوران حیات و حکومت پیامبر(صلی الل, عدالت امیرالمومنین (علیه السلام) نوع(ها) : روایت تاریخی متن فیش : شعارهایی مطرح میشود كه بعضی از آنها روشن و خوب است؛ اما دشمن از همان شعارها استفاده میكند. من امروز در بارهی دو واژه توضیح میدهم و امیدوارم دلهای شما عزیزان و دلهای ملت اسلام، چنان توجّهی به این دو مسئله پیدا كند كه بعد از این اگر چیزی هم گفتند و نوشتند، كسانی كه دلشان مریض است، نتوانند دلها را از هم جدا كنند. یك واژه، واژهی «خشونت» است؛ یك واژه، واژهی «اصلاح» است. خشونت یعنی چه؟ خشونت، یعنی كشتن، كتك زدن، زندانی كردن، بداخلاقی كردن، تندی كردن. خشونت، یك امر واضح و یك معنای بدیهی است. الآن چند ماه است كه در بعضی از مطبوعاتِ ما دائم دنبال میشود كه خشونت خوب است یا بد است؛ یا فلانكس طرفدار خشونت است، فلانكس مخالف خشونت است؛ یا اسلام خشونت را قبول دارد، یا قبول ندارد! آیا این مسئله اینقدر مهم و مشكل است؟! یا نه؛ پشت سر این قضیه، نیّتهای دیگری است؟! اسلام در بارهی مسألهی خشونت نظر روشن و واضحی دارد. اسلام استفادهی از خشونت را اصل قرار نداده؛ اما در مواردی كه خشونت قانونی باشد، آن را نفی هم نكرده است. ما دوگونه خشونت داریم: یك خشونت قانونی است؛ یعنی قانون خشونتی را اعمال میكند؛ مینویسد كه اگر فلانكس این كار را كرد، او را به زندان ببرند. این خشونت است، اما این خشونت بد نیست. این خشونت در برابر تجاوز به حقوق انسانهاست. این خشونت در مقابل آدمِ بیقانون است. این خشونت در مقابل متجاوز است. اگر در مقابل متجاوز خشونت اعمال نشود، تجاوز در جامعه زیاد خواهد شد. اینجا خشونت لازم است. یك خشونت هم خشونت غیر قانونی است. مثلًا یك نفر بیجا، خودسر، خودرأی، برطبق میل خود، برخلاف قانون و برخلاف دستور، نسبت به كسی اعمال خشونت میكند؛ یك سیلی به گوش كسی میزند. آیا این خوب است یا بد است؟ معلوم است كه این بد است. در این شكّی نیست. اسلام در بارهی معاشرت و اخلاق فردی پیامبر میفرماید: «فبما رحمة من الله لنت لهم و لو كنت فظّا غلیظ القلب لانفضوا من حولك». پیامبر را به خاطر نرمش او و به خاطر لینتش در برخورد با مردم، ستایش میكند و میگوید تو غلیظ و خشن نیستی. همین قرآن در جای دیگر به پیامبر میگوید: «یا ایّها النّبی جاهد الكفّار و المنافقین و اغلظ علیهم»؛ با كفّار و منافقان با خشونت رفتار كن. همان مادهی غلظ كه در آیهی قبلی بود، در اینجا هم هست؛ منتها آنجا با مؤمنین است، در معاشرت است، در رفتار فردی است؛ اما اینجا در اجرای قانون و ادارهی جامعه و ایجاد نظم است؛ آنجا غلظت بد است؛ اینجا غلظت خوب است. آنجا خشونت بد است؛ اینجا خشونت خوب است. پیامبر اكرم وارد مكه شد و با مردمی روبهرو گردید كه سیزده سال او را اذیّت و تكذیب و شكنجه كرده و همهی سختیها را بر سر او درآورده بودند؛ اما به همهی آنها گفت شما آزادید؛ از آنها انتقام نگرفت. ولی در همان سفر، پیامبر عدّهای را به نام ذكر كرد و گفت هركجا اینها را یافتید، بكُشید! در میان آنها، چهار نفر زن و چهار نفر مرد بودند. اینجا خشونت لازم بود؛ اما آنجا نرمش لازم بود. اسلام در مورد تشخیص گناه میگوید تجسّس نكنید، دنبال نكنید، در پی گناه این و آن نگردید، بیخودی افراد را متّهم و گناهكار نكنید؛ اما آنجایی كه گناه ثابت میشود، میفرماید: «و لا تأخذكم بهما رأفة فی دین الله»؛ شما بایستی این گناهكاران را مجازات كنید؛ مبادا نسبت به آنها رأفتی احساس كنید. اسلام دین جامعی است؛ دین یكبعدی نیست. آنجایی كه حكومت اسلام در مقابل زور و تجاوز و اغتشاش و تعدّی از قانون قرار میگیرد، بایستی با قدرت، با قاطعیت، با خشونت از اسم خشونت كه نباید ترسید رفتار كند؛ اما آنجایی كه در مقابل آحاد مردم و برای كمك به مردم است، نه؛ آنجا رفتار عمومی حكومت اسلامی با مردم خود، با رفق و مداراست؛ «عزیز علیه ما عنتم حریص علیكم بالمؤمنین رءوف رحیم». در سختیهایی كه بر شما وارد میشود، پیامبر رنج میبیند. همیشه همینطور است؛ هر سختیای كه بر مردم وارد آید، پیداست كسانی كه دلسوز مردمند، داغدار میشوند و رنج میبینند. لذا آنجا، جای آن است؛ اینجا هم جای این است. وقتیكه پیامبر در سال هشتم هجری برای حجّ آخر حجّة الوداع به مكه رفته بودند، امیر المؤمنین علیه الصّلاة و السّلام در یمن مأموریت داشت. پیامبر آن حضرت را به یمن فرستاده بود، برای اینكه در آنجا دین را به یمنیها یاد دهد؛ زكات آنها را بگیرد و كمكشان كند. وقتی امیر المؤمنین علیه الصّلاة و السّلام شنید كه پیامبر به حج رفته است، بهسرعت خود را به مكه رساند. از مردم یمن مبالغی زكات گرفته شده بود كه در بین آنها مقداری حُلّه یمنی هم وجود داشت؛ یعنی لباسهای دوختِ یمنِ آن روز كه بسیار مطلوب و مقبول بود. امیر المؤمنین علیه الصّلاة و السّلام فرصت نداشت كه با این كاروان حركت كند. او عجله داشت خودش را به پیامبر برساند؛ لذا یك نفر را در رأس كاروان گذاشت كه آن اموال را بیاورد؛ خودش را هم به پیامبر در مكه رساند كه اوّلِ اعمال حج با پیامبر باشد. بعد كه آن كاروان رسید، امیر المؤمنین علیه الصلاة و السّلام سراغ آنها رفت؛ اما دید حلّههای یمنی را در غیاب حضرت، بین خودشان تقسیم كرده و هركدام یك حلّهی زیبا پوشیده و آمدهاند! فرمود چرا اینها را پوشیدهاید؟! گفتند غنیمت و زكات است؛ لذا متعلّق به ماست! فرمود تا قبل از آنكه به پیامبر برسد به تعبیر امروز، به خزانه واریز شود قابل تقسیم نیست؛ این خلاف مقرّرات و خلاف دین است. لذا حلّهها را از آنها گرفت. بعضی نمیدادند، بهزور از آنها گرفت. طبیعی است اگر از كسی امتیازی را بگیرند، چنانچه خیلی مؤمن نباشد، ناراحت میشود. پیش پیامبر آمدند و از امیر المؤمنین علیه الصّلاة و السّلام شكایت كردند! پیامبر فرمود: چرا شكایت میكنید؛ مگر چه شده است؟ عرض كردند علی آمد و اینها را از ما گرفت. پیامبر در جواب آنها گفت: علی را بر این كار ملامت نكنید؛ «انّه خشن فی ذات الله»؛ او در مسألهی مقرّرات خدایی، مرد خشنی است. آن مرزی كه اسلام معیّن میكند، همین است: خشونت قانونی. خشونت قانونی، امری است كه نه فقط خوب است، بلكه لازم است. خشونت غیر قانونی، نه فقط بد است، بلكه جنایت است و باید با آن مقابله شود. این نظرِ اسلام است. این دیگر بحث و جدل ندارد كه كسانی بیایند و بدون اطّلاع از مبانی اسلامی و بدون آگاهی از حقایق امر، صفحات بعضی از مطبوعات را با تیترهای محرّك و مهیّج و گمراهكننده پُر كنند! البته دشمنانی كه مایلند مردم سر این بحثها باهم درگیر شوند، غرض دیگری دارند. آنها كه خشونت را یك امر كلّی میدانند و بین خشونت قانونی و غیر قانونی فرق نمیگذارند، با خشونت قانونی مخالفند. آنها میگویند اگر كسی در خیابانهای تهران اغتشاش به راه انداخت، امنیت مردم را به هم زد، اموال مردم را تضییع كرد و بچههای مردم را به خطر انداخت، با او برخورد نشود؛ چون خشونت است. اما خود آنها در اطراف دنیا خشنترین و فجیعترین خشونتها را انجام میدهند! امروز همین رژیم صهیونیستی كهرادیوِ آن، یكی از مروّجان ضدّیت با خشونت است و مرتّب شعار ضدّ خشونت میدهد، روزانه جنوب لبنان را بمباران میكند و زن و بچه و كوچك و بزرگ را از بین میبرد. رفقایشان هم در اطراف دنیا اینهایی كه رسانههای جهان را دارند همینطورند! مربوط به :بیانات در خطبههای نماز جمعه تهران - 1375/11/12 عنوان فیش :وجود توازن در شخصيت اميرالمؤمنين (عليهالسّلام) کلیدواژه(ها) : شخصیت امیرالمؤمنین(علیه السلام), تاریخ دوران حکومت حضرت علی بن ابیطالب (علیهالسلام, خوارج, سازمان مجاهدین خلق, حضرت علی (علیهالسلام), جنگهای امیرالمؤمنین(علیه السلام), عدالت امیرالمومنین (علیه السلام), حکومت امیرالمومنین (علیه السلام), صفات امیرالمؤمنین(علیه السلام), انفاق امیرالمومنین (علیه السلام), جنگ نهروان نوع(ها) : روایت تاریخی متن فیش : صفات ظاهراً متضاد و ناسازگار در وجود امیرالمؤمنین، آن چنان كنار هم زیبا چیده شده كه خود یك زیبایی به وجود آورده است! انسان نمیبیند كه این صفات در كسی با هم جمع شود. از این قبیل صفاتِ متضاد، در امیرالمؤمنین الی ما شاءاللَّه است. نه یكی نه دو تا، خیلی زیاد است. حال چند مورد از این صفات متضادّی را كه در كنار هم در امیرالمؤمنین حضور و وجود پیدا كرده است، مطرح كنم: مثلاً رحم و رقّت قلب در كنار قاطعیت و صلابت، با هم نمیسازد؛ اما در امیرالمؤمنین عطوفت و ترحّم و رقّت قلب در حدّ اعلاست كه واقعاً برای انسانهای معمولی، چنین حالتی كمتر پیش میآید. مثلاً كسانی كه به فقرا كمك كنند و به خانوادههای مستضعف سر بزنند، زیادند؛ اما آن كسی كه اوّلاً این كار را در دوران حكومت و قدرت خود انجام دهد، ثانیاً كارِ یك روز و دو روزش نباشد - كار همیشهی او باشد - ثالثاً به كمك كردن مادّی اكتفا نكند؛ برود با این خانواده، با آن پیرمرد، با این آدم كور و نابینا، با آن بچههای صغیر بنشیند، مأنوس شود، دل آنها را خوش كند و البته كمك هم بكند و بلند شود، فقط امیرالمؤمنین است. شما در بین انسانهای رحیم و عطوف، چند نفر مثل این طور انسان پیدا میكنید؟ امیرالمؤمنین در ترحّم و عطوفتش، اینگونه است. او به خانهی بیوه زن صغیردار كه میرود؛ تنورش را كه آتش میكند، نان كه برایش میپزد و غذایی را كه برایش برده است، با دست مبارك خود در دهان كودكانش میگذارد، بماند؛ برای اینكه این كودكان گرفته و غمگین، لبخندی بر لبانشان بنشیند، با آنها بازی میكند، خم میشود آنها را روی دوش خود سوار میكند، راه میرود و در كلبهی محقّر آنها سرگرمشان میكند، تا گل خنده بر لبان كودكان یتیم بنشیند! این، رحم و عطوفت امیرالمؤمنین است، كه یكی از بزرگان آن وقت گفت: آن قدر دیدم امیرالمؤمنین با انگشتان مبارك خودش، عسل در دهان بچههای یتیم و فقیر گذاشت كه «لوددتُ انی كنت یتیما»؛ در دلم گفتم، كاش من هم بچهی یتیمی بودم كه علی این طور مرا مورد لطف و تفضّل خود قرار میداد! این، ترحّم و رقّت و عطوفت امیرالمؤمنین است. همین امیرالمؤمنین در قضیهی نهروان؛ آن جایی كه یك عدّه انسانهای كجاندیش و متعصّب تصمیم دارند اساس حكومت را با بهانههای واهی براندازند، وقتی در مقابلشان قرار میگیرد، نصیحت میكند و فایدهای نمیبخشد؛ احتجاج میكند، فایدهای نمیبخشد؛ واسطه میفرستد، فایدهای نمیبخشد؛ كمك مالی میكند و وعدهی همراهی میدهد، فایدهای نمیبخشد؛ در آخر سر كه صفآرایی میكند، باز هم نصیحت میكند، فایدهای نمیبخشد؛ بنا را بر قاطعیت میگذارد. آنها دوازده هزار نفرند. پرچم را به دست یكی از یارانش میدهد و میگوید: هر كس تا فردا زیر این پرچم آمد، در امان است؛ اما با بقیّه خواهم جنگید. از آن دوازده هزار، هشت هزار نفر زیر پرچم آمدند.گفت شما بروید؛ رفتند. این در حالی است كه آنها سابقهی جنگ دارند، دشمنی و بدگویی كردهاند. اینها را دیگر امیرالمؤمنین اهمیت نمیدهد. بنای جنگ و ستیز داشتید، كنار گذاشتید؛ پیكارتان بروید. چهارهزار نفرِ دیگر ماندند. فرمود: اگر مصمّمید، شما بجنگید. دید بنا دارند بجنگند. گفت: پس، از چهار هزار نفر شما، ده نفر زنده نخواهد ماند! جنگ را شروع كرد. از چهار هزار نفر، نُه نفر زنده ماندند؛ چون بقیه را به خاك هلاكت انداخته بود! این، همان علی است. چون میبیند كه طرفهای مقابلش، انسانهای بد و خبیثی هستند و مثل كژدم عمل میكنند، قاطعیت بهخرج میدهد. «خوارج» را درست ترجمه نمیكنند. من میبینم كه متأسفانه در صحبت و شعر و سخنرانی و فیلم و همه چیز، خوارج را به خشكه مقدّسها تعبیر میكنند. این، غلط است. خشكه مقدّس كدام است؟! در زمان امیرالمؤمنین خیلی بودند كه برای خودشان كار میكردند. اگر میخواهید خوارج را بشناسید، نمونهاش را من در زمان خودمان به شما معرفی میكنم. گروه منافقین كه یادتان هست؟ آیهی قرآن میخواندند، خطبهی نهجالبلاغه میخواندند، ادّعای دینداری میكردند، خودشان را از همه مسلمانتر و انقلابیتر میدانستند؛ آن وقت بمبگذاری میكردند و ناگهان یك خانواده، بزرگ و كوچك و بچه و صغیر و همه كس را به هنگام افطارِ ماه رمضان میكشتند! چرا؟ چون اعضای آن خانواده طرفدار امام و انقلاب بودند. ناگهان بمبگذاری میكردند و یك جمعیتی بیگناه را مثلاً در فلان میدان شهر نابود میكردند. شهید محراب هشتاد ساله، پیرمرد نورانیِ مؤمنِ مجاهدِ فی سبیلاللَّه را به وسیلهی بمبگذاری میكشتند. اینها چهار، پنج شهید محراب از علمای مؤمنِ عالمِ فاضلِ برجسته را كشتند. نوع كارها، این طور كارهایی است. خوارج، اینها بودند. عبداللَّهبنخبّاب را میكشند؛ شكم عیالش را كه حامله بود، میشكافند، جنین او را هم كه یك جنین مثلاً چند ماهه بود، نابود و مغزش را نیز متلاشی میكنند! چرا؟ چون طرفدار علیبنابیطالبند و باید نابود و كشته شوند! خوارج اینهایند. خوارج را درست بشناسید: كسانی با تمسّكِ ظاهر به دین، با تمسّك به آیات قرآن، حفظ كردن قرآن، حفظ كردن نهجالبلاغه(البته آن روز فقط قرآن بود؛ ولی در دورههای بعد، هر چه كه مصلحت باشد و ظاهر دینیِ آنها را حفظ كند) به برخی از امور دینی ظاهراً اعتقاد داشتند؛ اما با آن لُبّ و اساس دین مخالفت میكردند و بر روی این حرف تعصّب داشتند. دم از خدا میزدند؛ اما نوكریِ حلقه به گوش شیطان را داشتند. دیدید كه منافقین یك روز آن طور ادّعاهایی داشتند؛ بعد هم وقتی لازم شد، برای مبارزه با انقلاب و امام و نظام جمهوری اسلامی، با امریكا و صهیونیستها و صدّام و با هر كس دیگر حاضر بودند كار كنند و نوكریشان را انجام دهند! خوارج، این طور موجوداتی بودند. آن وقت امیرالمؤمنین در مقابل آنها با قاطعیت ایستاد. این، همان علی است.«اشدّاء علیالكفّار و رحماء بینهم». ببینید؛ این دو خصوصیت در امیرالمؤمنین، چطور زیباییای را به وجود میآورد! انسانی با آن ترحّم و با آن رقّت، طاقت نمیآورد و دلش نمیآید كه یك بچه یتیم را غمگین ببیند. میگوید تا من این بچه را نخندانم، از اینجا نخواهم رفت. آن وقت آنجا در مقابل آن انسانهای كجاندیشِ كجعمل - كه مثل كژدم، به هر انسان بیگناهی نیش میزنند - میایستد و چهارهزار نفر را در یك روز و در چند ساعتِ كوتاه از بین میبرد. «لا یُفلت منهم عَشَرة». از اصحاب خود امیرالمؤمنین، كمتر از ده نفر شهید شدند - ظاهراً پنج نفر یا شش نفر - اما از چهارهزار نفرِ آنها، كمتر از ده نفر باقی ماندند؛ یعنی نُه نفر! توازن در شخصیت، یعنی این. مربوط به :بیانات در خطبههای نماز جمعه تهران - 1375/11/12 عنوان فیش :عزل محمّدبن ابیبكر از حکومت مصر و برخورد با نجاشی شاعر؛ نمونههایی از ورع علی (ع) کلیدواژه(ها) : عدالت امیرالمومنین (علیه السلام), حکومت امیرالمومنین (علیه السلام), محمّدبن ابیبکر, نجاشی, تاریخ دوران حکومت حضرت علی بن ابیطالب (علیهالسلام, ورع امیرالمومنین(علیه السلام), قاطعیت امیر المومنین(علیه السلام) نوع(ها) : روایت تاریخی متن فیش : او [امیرالمؤمنین (ع)] با كسی رودربایستی نداشت. اگر به نظر مباركش، حاكمی ضعف داشت و مناسب آن كار نبود، او را برمیداشت. محمّدبن ابیبكر مثل فرزند خود امیرالمؤمنین است و آن حضرت مثل فرزند خود، او را دوست میداشت؛ او هم به علیبن ابیطالب علیهالسّلام مثل پدر نگاه میكرد. او فرزند كوچك ابیبكر و شاگرد مخلصِ امیرالمؤمنین بود و در دامان آن حضرت بزرگ شده بود. امیرالمؤمنین، محمّدبن ابیبكر را به مصر فرستاد؛ بعد نامه نوشت كه من احساس میكنم - حالا به تعبیر ما - عزیزم! تو برای مصر كافی نیستی؛ تو را برمیدارم، مالك اشتر را میگذارم. محمّدبن ابیبكر هم بدش آمد و ناراحت شد. بشر است دیگر. هر چند مقامش عالی است، ولی بالاخره به او برخورد. اما امیرالمؤمنین این را توجّه نكرد و اهمیت نداد. محمّدبن ابیبكر، شخصیت به این عظمت كه این قدر در جنگ جمل و در هنگام بیعت، به درد امیرالمؤمنین خورد، پسر ابیبكر و برادر امّالمؤمنین - عایشه - بود. این شخصیت، برای امیرالمؤمنین این قدر ارزش داشت؛ ولی آن حضرت، اهمیتی به ناراحتی محمّدبن ابیبكر نداد. این، ورع است؛ ورعی كه در حكومت به درد انسان و به درد یك حاكم میخورد. حدّ اعلای این ورع، در امیرالمؤمنین است. شاعری به نام نجاشی، برای امیرالمؤمنین و علیه دشمنان آن حضرت، شعر گفته است. روز ماه رمضان، از كوچهای عبور میكرد؛ آدم بدی به وی گفت بیا امروز را در كنار ما باش. گفت میخواهم به مسجد بروم و مثلاً قرآن و نماز بخوانم. گفت روز ماه رمضان، كی به كی است؛ بیا با هم باشیم! به زور این شاعر را كشاند! او هم بالاخره شاعر بود دیگر! به خانهی آن فرد رفت و در كنار بساط روزهخواری و شُرب خَمر نشست. او نمیخواست؛ اما مبتلا شد. بعد هم همه فهمیدند كه اینها شُرب خَمر كردهاند. امیرالمؤمنین گفت: باید حدّ خدا را بخورند؛ هشتاد تازیانه برای شُرب خَمر، ده یا بیست تازیانه هم اضافه برای اینكه روز ماه رمضان این كار را كردند! نجاشی گفت: من شاعر و مدّاح حكومت شما هستم. با دشمنان شما این طور با ابزار زبان مبارزه كردهام. میخواهی مرا شلّاق بزنی؟! در بیان امروز ما، آن حضرت شبیه این بیان را فرمودند كه آن به جای خود محفوظ، خیلی هم عزیزی، خیلی هم خوبی،ارزش هم داری؛ اما من حدّ خدا را تعطیل نمیكنم! هر چه قوم و خویشهایش آمدند و اصرار كردند كه اگر شما او را شلّاق بزنید، آبروی ما خواهد رفت و ما دیگر سربلند نمیشویم، حضرت فرمود نمیشود و من نمیتوانم حدّ خدا را جاری نكنم! آن مرد را خواباندند و تازیانه زدند، او هم شبانه فرار كرد و رفت. گفت: حالا كه در حكومت شما، با شاعر و هنرمند و روشنفكری مثل من، بلد نیستند كه چگونه باید رفتار كنند، من هم میروم آن جایی كه مرا بشناسندم و قدرم را بدانند! او پیش معاویه رفت و گفت معاویه قدر ما را میداند! بروید به جهنّم! وقتی كسی این قدر كور است كه نمیتواند از لابهلای احساسات شخصی خود، درخشندگی علی را ببیند، جزایش همین است كه پیش معاویه برود. عقوبت او همین است كه متعلّق به معاویه شود؛ بروید. امیرالمؤمنین میدانست كه این فرد از دست خواهد رفت. یك شاعر هم مهم بود. آن روز از امروز هم مهمتر بود. البته امروز هم هنرمندان حائز اهمیتند؛ اما آن روز مهمتر بود. آن روز تلویزیون و رادیو كه نبود، تشكیلات ارتباط جمعی كه نبود؛ همین شعرا بودند كه میگفتند و افكار را در همه جا منتشر میكردند. ورع امیرالمؤمنین، با حاكمیت مقتدرانهی او با هم جمع شدند. ببینید چه زیبایی درست میكند! ما دیگر در دنیا سراغ نداریم. ما دیگر در تاریخ این طور چیزی را ندیدهایم. در خلفای قبل از امیرالمؤمنین، قاطعیتهای زیادی بود و انسان در این زمینهها، در احوالاتشان كارهای فوقالعادهای میخواند؛ اما فاصلهی بین امیرالمؤمنین و آنچه قبل از ایشان و بعد از ایشان تا امروز مشاهده شده است، فاصلهی عجیبی است و اصلاً قابل ذكر و توصیف نیست. مربوط به :بیانات در دیدار اقشار مختلف مردم و کارگزاران نظام - 1375/09/05 عنوان فیش :جاری کردن حدود الهی بر نجاشی شاعر توسط علی (ع) کلیدواژه(ها) : عدالت امیرالمومنین (علیه السلام), عدالت اجتماعی, حدود الهی, نجاشی, تاریخ دوران حکومت حضرت علی بن ابیطالب (علیهالسلام نوع(ها) : روایت تاریخی متن فیش : اگر میخواهید در جبههی امیرالمؤمنین قرار گیرید، بارزترین خصوصیت او در دوران حكومتش - كه مربوط به امروز من و شما میشود - دو چیز است: یكی عدل اجتماعی، یكی زهد نسبت به دنیا. عزیزان من! این دو ارزش را ما باید مثل پرچم، در جامعهی خودمان بلند كنیم. عدالت اجتماعی، یعنی نظر و نگاهِ دستگاه قدرت و حكومت، نسبت به آحاد مردم یكسان باشد. در مقابل قانون، امتیازات و برخوردها یكسان باشد. البته انسان با یكی دوست و خویشاوند است؛ لذا ارتباطات با همه، به یك صورت نیست. آن كسانی كه در جایی مسؤولیتی دارند - مسؤول یك اداره یا یك میز، فرقی نمیكند. مسؤولیت یك ناحیهی كوچك، یا مسؤولیتهای بزرگ، همه مثل هم است - میدانند كه بالاخره انسان با یكی آشنا و با یكی آشنا نیست. نمیخواهیم این را بگوییم. منظور ما برخورد و رفتار قانونی است. آن جایی كه پای امتیازات به میان میآید و حركت و نگاه و اشاره، از سوی این مسؤول، منشأ اثر میشود، اینجا باید یكسان باشد. همه باید احساس كنند كه به طور یكسان از خیرات نظام اسلامی بهرهمند میشوند. البته بعضیها تنبلند و دنبال كار نمیروند؛ بعضیها كوتاهی میكنند؛ بعضی به خودشان ظلم میكنند؛ حساب آنها جداست. اما معنای عدل اجتماعی این است كه قانون، مقرّرات و رفتارها نسبت به همهی افراد جامعه یكسان باشد و كسی امتیاز ویژهای بدون دلیل نداشته باشد. این معنای عدل اجتماعی است. امیرالمؤمنین این كار را كرد. اساس دشمنتراشی علی علیهالسّلام این بود. آن كسی هم كه آن همه شعر برای امیرالمؤمنین و علیه دشمنان او گفته بود و آن همه محبّت كرده بود - نجاشی شاعر - وقتی كه حدّ خدا را در روز ماه رمضان شكست، امیرالمؤمنین حد خدا را بر او جاری كرد. گفت: حدود الهی را نقض كردهای. روز ماه رمضان، علناً شُرب خَمر كرده بود - هم شرب خمر بود، هم شكستن حرمت ماه رمضان بود - افرادی آمدند كه: آقا! ایشان این قدر برای شما شعر گفته، این قدر به شما محبت كرده است؛ این قدر دشمنهای شما دنبالش آمدند، سراغ دشمنهای شما نرفت؛ او را یك طور نگه دارید. فرمود (به این مضامین): بله، بماند - مثلاً - قدمش روی چشم؛ اما باید حدّ خدا را جاری كنم. حدّ خدا را جاری كرد. او هم بلند شد و پیش معاویه رفت. یعنی امیرالمؤمنین با حكم خدا و با حدود الهی، این گونه رفتار میكند. همین امیرالمؤمنین، وقتی كسی كه یكی از گناهان را انجام داده است - دزدی - نزد او آمد؛ حضرت فرمود: چقدر قرآن بلدی؟ آیهی قرآن خواند. حضرت گفت: «وهبت یدك بسورةالبقرة». دست تو را كه باید قطع میكردم، به سورهی بقره بخشیدم؛ برو. این تمایز بیجا نیست. این امتیاز، به خاطر سورهی بقره و به خاطر قرآن است. امیرالمؤمنین در ملاحظهی اصول و ارزشها و معیارها، هیچ ملاحظه از كسی نمیكرد. آنجا آن آدم را كه فسق و فجور ورزیده است، به خاطر فسق و فجورش حدّ شرعی میزند و ملاحظهی این را كه او به حال من خیری دارد، نمیكند. اما اینجا به خاطر قرآن، از حدّ دزدی صرف نظر میكند. امیرالمؤمنین این است. یعنی صددرصد بر اساس معیارها و ارزشهای الهی - و نه چیز دیگر - حركت میكند. این، عدل امیرالمؤمنین است. مربوط به :بیانات در خطبههای نمازجمعه - 1374/11/20 عنوان فیش :تبیین شجاعت امیرالمومنین(ع) در عرصه های مختلف زندگی کلیدواژه(ها) : تاریخ عصر بعثت و دوران حیات و حکومت پیامبر(صلی الل, تاریخ دوران حکومت حضرت علی بن ابیطالب (علیهالسلام, قاطعیت امیر المومنین(علیه السلام), حضرت علی (علیهالسلام), زندگی امیرالمؤمنین(علیه السلام), دوران امیرالمؤمنین (علیه السلام), عدالت امیرالمومنین (علیه السلام) نوع(ها) : روایت تاریخی متن فیش : امیرالمؤمنین علیهالصّلاةوالسّلام که بزرگترینِ شجاعان بود، در میدان جنگ هرگز به هیچ دشمنى پشت نکرد. این، ارزش کمى نیست. شما در داستان جنگهاى صدر اسلام - در جنگ خندق که همه به خود لرزیدند و على جلو رفت؛ در فتح خیبر، در احد، در بدر و در حُنین - شجاعت امیرالمؤمنین علیهالصّلاةوالسّلام را مىبینید. آن حضرت در بعضى از این جنگها، بیستوچهار ساله بوده، در بعضى جنگها بیستوپنج ساله بوده و در بعضى جنگها سى سال بیشتر نداشته است. یک جوان بیست و هفت، هشت ساله، با شجاعت خود در میدان جنگ، اسلام را پیروز کرد و آن عظمتها را آفرید. این، مربوط به شجاعت امیرالمؤمنین علیهالصّلاةوالسّلام در میدان جنگ بود. اما من عرض مىکنم: اى علىِ بزرگ! اى محبوب خدا! شجاعت تو در میدان زندگى به مراتب از شجاعت تو در میدان جنگ بالاتر بود. از چه وقت؟ از نوجوانى. شما ماجراى سبقت در اسلام آوردن آن حضرت را نگاه کنید! على هنگامى قبول دعوت کرد که همه به دعوت پشت کرده بودند و کسى جرأتِ اسلام آوردن نداشت. این یک نمونهى شجاعت است. البته یک حادثه را که شما در نظر مىگیرید - مثل همین حادثه - ممکن است از ابعاد گوناگون، براى خصوصیّات مختلف، مثال باشد که فعلاً از نظر شجاعانه بودنِ این کار به آن نگاه مىکنیم. پیغمبر اکرم صلواتاللَّهوسلامهعلیه، در حال ابلاغ پیامى در یک جامعه بود که همهى عوامل آن جامعه، ضدّ آن پیام محسوب مىشدند. جهالت و نخوت مردم، اشرافیّت اشرافِ مسلّط بر مردم و منافع مادّى و طبقاتىشان، در مقابل آن پیام ایستاده بود. چنان پیامى در چنان جامعهاى چه شانسى داشت؟ پیغمبر اکرم چنان پیامى را مطرح فرمود و اوّل هم به سراغ نزدیکان خود رفت؛ چون خداوند به او فرموده بود: «و انذر عشیرتک الأقربین». اما عموهاى متکبّر، با سرهاى پرنخوت و پربادِ غرور و بىاعتنا به حقایق، که در مقابل هر حرف حساب، بناى هوچیگرى و تمسخر مىگذاشتند، با اینکه پیامبر اکرم پارهى تنشان بود و آنها هم عِرق و عصبیّت خویشاوندى داشتند - همهى مردم آن روزگار چنین تعصّبى داشتند و براى یک خویشاوند گاهى ده سال مىجنگیدند - چشمهایشان را پوشاندند و از او روى برگرداندند. آرى؛ هنگامى که آن خویشاوند، مشعل اسلام را بر سر دست بلند کرد، بىاعتنایى کردند، اهانت کردند، تحقیر کردند، مسخره کردند. اما على که نوجوانى بیش نبود، بهپا خاست و گفت پسرعمو! من ایمان مىآورم. البته وى قبلاً ایمان آورده بود؛ اما در جلسهى خانوادگى، ایمان خود را علنى کرد. امیرالمؤمنین علیهالصّلاةوالسّلام، آن مؤمنى است که در طول مدت سیزده سال بعثت، جز همان چند روز اوّل، هرگز ایمانش مخفى نبود. دیگر مسلمانان، چند سال ایمان مخفى داشتند؛ اما همه مىدانستند که على از اوّل ایمان آورده است. این را درست در ذهنتان تصوّر کنید: در و همسایه اهانت مىکنند، بزرگان جامعه اهانت و سختگیرى مىکنند، شاعر مسخره مىکند، خطیب مسخره مىکند، پولدار مسخره مىکند، آدم پست و رذل اهانت مىکند؛ ولى انسانى نوجوان در میان امواج سهمگینِ مخالف، محکم و استوار مثل کوه مىایستد و مىگوید: «من خدا و این راه را شناختهام» و برآن پافشارى مىکند. شجاعت این است. در تمام مراحل زندگى امیرالمؤمنین علیهالصّلاةوالسّلام، این شجاعت نمایان بود. در مکّه این شجاعت بود. در مدینه این شجاعت بود. در بیعت با پیغمبر این شجاعت بود. نبىّ اکرم صلّىاللَّهعلیه وآلهوسلّم چندین بار به مناسبتهایى از مردم بیعت گرفت. یکى از این بیعتها که شاید از همه سختتر بود، «بیعت الشّجرة» یا بیعت رضوان در ماجراى حدیبیّه است. وقتى کار سخت شد، پیغمبر اکرم آن هزار و چند صد نفرى را که دور و برش بودند، جمع کرد و فرمود: «از شما بر مرگ بیعت مىگیرم. نباید فرار کنید. باید آنقدر بجنگید تا پیروز و یا کشته شوید!» گمان مىکنم آن حضرت جز همین یک بار، در هیچ جاى دیگر چنین بیعتى از مسلمانان نگرفته است. بارى؛ در میان آن جمعیت، همه رقم آدمى حضور داشت. آدمهاى سست ایمان و - آنطور که نقل مىکنند - آدمهاى منافق در همین بیعت بودند. اوّلین کسى که بلند شد و گفت: «یا رسولاللَّه! بیعت مىکنم» همین جوان نورس بود. جوانى بیست و چند ساله دستش را دراز کرد و گفت: «با تو بر مرگ بیعت مىکنم.» بعد، دیگر مسلمانان تشجیع شدند و یکى پس از دیگرى با پیغمبر بیعت کردند. آنهایى هم که دلشان نمىخواست، ناگزیر از بیعت شدند. «لقد رضى اللَّه عن المؤمنین اذ یبایعونک تحت الشّجرة فعلم ما فى قلوبهم». شجاعت امیرالمؤمنین علیهالصّلاةوالسّلام اینگونه بود. در زمان پیغمبر، هرگاه که جاى اظهار وجودِ جوهر انسانى بود، آن بزرگوار جلو مىآمد و در همه کارهاى دشوار سبقت مىگرفت. روایت است که مردى نزد عبداللَّهبنعمر رفت و گفت: «من على را دشمن مىدارم.» شاید از آنجایى که مىدانست آن خانواده چندان میانهاى با على ندارند، خواست مثلاً خودشیرینى کند. عبداللَّهبنعمر گفت: «ابغضک اللَّه. اتبغض رجلاً سابقة من سوابقه خیر من الدّنیا و مافیها»؛ خدا تو را دشمن بدارد! آیا با مردى دشمنى مىکنى که سابقهاى از سوابق او معادل با همه دنیا و مافیها و بهتر از همه دنیا و مافیهاست؟ این، آن امیرالمؤمنینِ بزرگ است. این، آن علىِ درخشان تاریخ است؛ خورشیدى که قرنها درخشیده و روزبهروز درخشانتر شده است. این بزرگوار، هرجا که گوهر انسانى وجودش لازم بود، حضور داشت؛ ولو هیچکس نبود. مىفرمود: «لا تستوحشوا فى طریق الهدى لِقِلَّة اهله»؛ اگر در اقلّیّتید و همه یا اکثریت مردم دنیا با شما بدند و راهتان را قبول ندارند، وحشت نکنید و از راه برنگردید. وقتى راه درست را تشخیص دادید، با همهى وجود آن را بپیمایید. این منطق امیرالمؤمنین علیهالصّلاةوالسّلام بود؛ منطقى شجاعانه که آن را در زندگى خود به کار بست. در حکومت خود هم که کمتر از پنج سال طول کشید، باز همین منطق امیرالمؤمنین علیهالصّلاةوالسّلام بود. هرچه نگاه مىکنید، شجاعت است. از روز دومِ بیعت با امیرالمؤمنین علیهالصّلاةوالسّلام، این بزرگوار دربارهى قطایعى که قبل از ایشان به این و آن داده شده بود فرمود: «واللَّه لو وجدته تزوّج به النّساء و ملک به الاماء»؛ به خدا اگر ببینم املاکى را که قبل از من به ناحق کسانى به شما دادهاند و مهریه زنانتان قرار دادهاید، یا با پول فروش آن، کنیز خریدهاید، ملاحظه نمىکنم و همهى آنها را برمىگردانم. آنگاه شروع به اقدام کرد و آن دشمنیها بهوجود آمد. شجاعت از این بالاتر! در مقابل لجوجترین افراد، شجاعانه ایستاد. در مقابل کسانى که در جامعهى اسلامى نام و نشانى داشتند، شجاعانه ایستاد. در مقابل ثروت انباشته شده در شام که مىتوانست دهها هزار سرباز جنگجو را در مقابل او به صف آرایى وادار کند، شجاعانه ایستاد. وقتى راه خدا را تشخیص داد، ملاحظهى احدى را نکرد. این شجاعت است. در مقابل خویشاوندان خود نیز ملاحظه نکرد. گفتنِ این حرفها آسان است؛ اما عمل کردن به آنها بسیار سخت و عظیم است. زمانى ما این مطالب را بهعنوان سرمشقهاى زندگى على علیهالسّلام بیان مىکردیم و باید حقیقت قضیه را اعتراف کنم که درست به عمق این مطالب پى نمىبردیم. اما امروز که وظیفهى حسّاس ادارهى جامعهى اسلامى در دست امثال بنده است و با این مطالب آشناییم، مىفهمیم که چقدر على علیهالسّلام بزرگ بوده است. مربوط به :بیانات در دیدار مسئولان دستگاه قضایی - 1371/10/23 عنوان فیش :جاری نمودن حد الهی بر حسان بن ثابت توسط امیرالمومنین (علیه السلام) کلیدواژه(ها) : حسان بن ثابت, عدالت, عدالت امیرالمومنین (علیه السلام), قوه قضائیه, تاریخ دوران حکومت حضرت علی بن ابیطالب (علیهالسلام نوع(ها) : روایت تاریخی متن فیش : قوهی قضاییه، به معنای حقیقی كلمه، باید ملجأ و پناهگاهی باشد برای كسانی كه در جامعه به آنها ظلم میشود. با ظلم هر كسی، در هر حدی و در هر مرتبهای، برخورد كنید. آن ظالم هر كه باشد، در هر رتبهای از رتب و هر درجهای از درجات قرار داشته باشد، باید با او برخورد شود. با ظالم باید برخورد شود قضای اسلامی قضایی است كه امیرالمؤمنین علیهالصّلاةوالسّلام، نسبت به حسانبنثابت اعمال كرد. «حسان» با شعر و زبان خود، از امیرالمؤمنین دفاع كرده بود. به امیرالمؤمنین گفتند: «او جزو دوستان شماست. او جزو گروه شماست. او در دفاع از شما شعر گفته است؛ جزو مجموعهی شماست. حال اگر در ماه رمضان مرتكب كار خلافی هم شده - كه البته كار او ظلم به كسی هم نبوده، بلكه ظلم به نفس خودش بوده است - از وی صرفنظر كنید!» امیرالمؤمنین فرمود: «من حدِ الهی را تعطیل نمیكنم!» و حد را بر او جاری كرد. یك عده آدمهای بدجنس كه همیشه در هر جامعهای هستند و مترصدند ببینند زخم خوردگان حكومت اسلامی و دستگاه عدالت اسلامی چه كسانی هستند تا به سراغ آنها بروند، دور آنها را بگیرند و دل آنها را با دستگاه عدالت اسلامی و حكومت اسلامی مخالف كنند، در آن عهد هم بودند كه «حسان» را دوره كردند و گفتند: «دیدی علیبنابیطالب چگونه با تو، كه این همه خدمت كرده بودی و این همه زحمت كشیده بودی، ناسپاسی كرد!» داغش كردند و فرستادندش در دستگاه معاویه و آن وقت بنا كرد علیه دستگاه علوی حرف زدن و شعر گفتن! ما هم از اول انقلاب، از اینگونه افراد داشتیم كه «با دستگاه اسلامی» بودند، اما «بر دستگاه اسلامی» شدند. چرا؟ برای خاطر عدالت! این، افتخار ماست كه كسی به خاطر عدالت ما، با ما بد شود. «امیرالمؤمنین قتل فی محراب عبادته لشدة عدله.» افتخار است اگر بتوانیم به این حالت دست پیدا كنیم. ننگ و سرافكندگی آنجایی است كه خدای ناخواسته كسی با ما به خاطر بیعدالتیمان بد شود. این است كه انسان از خفت و هوان آن، در دنیا و آخرت نمیتواند نجات پیدا كند. اما اینكه با ما بد شوند كه «چرا حد جاری كردید؟ چرا ناشایسته را از كار خود بركنار كردید؟ چرا به شایسته، طبق شایستگی او اهمیت دادید؟ چرا تخلف را از هر كسی، حتی از نزدیكان و اكابر خود ندیده نگرفتید؟» این بد شدن، مایهی افتخار است. اینكه بد نیست. و این میشود آن دستگاه قضایی كه نور امید را در دلها روشن خواهد كرد. وقتی دیدند كه این دستگاه قضایی رفیق و دوست و قوم و خویش و نزدیك و دور نمیشناسد؛ حق و باطل را میشناسد؛ حق را بلند میكند و باطل را سركوب میسازد، هر كسی امید پیدا میكند. این، آن كمال مطلوب قوهی قضاییه است. مربوط به :بیانات در دیدار کارگزاران نظام - 1371/10/17 عنوان فیش : حضرت علی (علیهالسلام), عدالت امیرالمومنین (علیه السلام), زهد امیرالمومنین (علیه السلام), الگو بودن امیرالمومنین (علیهالسلام) کلیدواژه(ها) : حضرت علی (علیهالسلام), عدالت امیرالمومنین (علیه السلام), زهد امیرالمومنین (علیه السلام), الگو بودن امیرالمومنین (علیهالسلام) نوع(ها) : جملههای برگزیده متن فیش : دو نقطه است که ما باید به آن توجه کنیم: عدل علی و زهد علی. مربوط به :بیانات در دیدار کارگزاران نظام - 1371/03/30 عنوان فیش : عدالت, عدالت امیرالمومنین (علیه السلام), حکومت امیرالمومنین (علیه السلام), سیره امیرالمؤمنین(علیه السلام), استقرار عدالت کلیدواژه(ها) : عدالت, عدالت امیرالمومنین (علیه السلام), حکومت امیرالمومنین (علیه السلام), سیره امیرالمؤمنین(علیه السلام), استقرار عدالت نوع(ها) : جملههای برگزیده متن فیش : امیرالمومنین علیهالصلاه والسلام، در همان چند سالى که به خلافت و حکومت رسیدند، نشان دادند که اولویت در نظر آن بزرگوار، استقرار عدل الهى و اسلامى است. مربوط به :بیانات در خطبههای نمازجمعه - 1371/01/07 عنوان فیش :ماجرای شرب خمر نجاشی و حکم امام علی(ع) کلیدواژه(ها) : نجاشی, عدالت امیرالمومنین (علیه السلام), تاریخ دوران حکومت حضرت علی بن ابیطالب (علیهالسلام نوع(ها) : روایت تاریخی متن فیش : تنها وسیله یا مهمترین وسیلهی تبلیغاتی آن روز[زمان امیرالمومنین (علیه السلام)]، شعر بود که دلها را متوجه میکرد. در آن زمان، یک شاعر در جامعه خیلی ارزش داشت. به این خاطر که میتوانست فضا را عوض کند. شاعر در آن روز، تقریباً نقش رسانههای عمومی امروز را ایفا میکرد؛ یعنی در فضایی که شعر، آن همه اهمیت داشت و مردم آن را زود حفظ و دهان به دهان نقل میکردند، وظیفهی رسانههای عمومی روزگار ما را داشت. نجاشی، شاعر علیبنابیطالب علیهالسّلام است. خبر رسید که وی در روز ماه رمضان، شرب خمر و لاابالیگری کرده است. امیرالمؤمنین علیهالسّلام دستور داد او را آوردند و بر او حد شرب خمر جاری کردند. مضاف بر این چند شلّاق هم به خاطر تعزیر هتک حرمت ماه رمضان بر وی زدند! این کار را چه کسی میکند؟ امیرالمؤمنین علی علیهالسّلام، آن هم در مورد کسی که دوست است، مدّاح است، ابزار دست و گردانندهی رسانهی جمعی است! دوستان و هم قبیلهایهای نجاشی شاعر - ظاهراً از قبیلهی حمدان بود - نزد امیرالمؤمنین علیهالسّلام آمدند و گفتند: «این چه کاری بود که شما کردید؟» عبارتش چنین است: «ما نری ان اهل المعصیة و الطاعة سیان فی الجزاء حتی کان من سمعیک بفلان.» گفتند: «یا امیرالمؤمنین! تا پیش از این خیال نمیکردیم که دوستان و مطیعین، با مخالفین و عصیانگران برابر باشند؛ اما با حدی که بر نجاشی جاری کردید، فهمیدیم که در نظر شما، دوست و دشمن هیچ فرقی با هم ندارند! آیا شما خدمتکار و مخالف خودتان را تشخیص نمیدهید یا فرقی نمیگذارید؟ این چه کاری بود که با این شخص کردید؟» «فحملتنا علی الجادة التی کنا نری ان سبیل من رکبه النار»؛ «با دست خود، ای علی، ما را در راهی میاندازید که تا کنون خیال میکردیم اگر کسی به آن راه برود، اهل آتش است!» بعد از پیروزی انقلاب اسلامی نیز، بعضی کسان تهدید میکردند و میگفتند: این گونه که امام با ما رفتار کرد یا دستگاه با ما رفتار میکند، مجبور میشویم برویم و مثلاً به فلان دشمن پناهنده شویم! کانه پناهنده شدن به دشمن، برای دستگاه بدتر است تا برای خود آنان! همین تهدید را به امیرالمؤمنین علیهالسّلام میکردند که «شما با این کارتان ما را وادار کردید که برویم به جاهایی که تا کنون نمیخواستیم برویم!» حضرت در جواب آنان، بیان عجیبی دارد. آن حضرت با خونسردی و درعینحال، روشنگرانه با قضیه برخورد میکند: «فقال یا اخاء بنی نهد.» گفت: ای برادر نهدی! «هل هو الا رجل من المسلمین انتهک حرمة من حرم اللَّه [یا «من حرمة اللَّه»] فاقمنا علیه حدها؟» مگر چه اتفاقی افتاده است؟ مگر آسمان به زمین آمده است؟ او - نجاشی - هم فردی است از مسلمانان که مرتکب خلافی شده است و ما هم حد الهی را بر او جاری کردیم. این برای خودش هم بهتر است. «زکاة له و تطهیراً»؛ حدی که بر او جاری کردیم، او را پاک میکند، طهارت میدهد؛ جان او را پاک میکند. ببینید! در نظر امیرالمؤمنین علیهالسّلام، کاری که انجام گرفته، صد در صد طبق قاعده است؛ در حالی که دیگر قدرتمندان عالم اینگونه نیستند. حتی کسانی که اندکی از قدرت برخوردارند - نه قدرتهای مطلق و زیاد -در اجرای احکام و قوانین و حدود الهی بین دوستان و دشمنان خود فرق میگذارند؛ اما علیبنابیطالب علیهالسّلام، فرقی نمیگذارد.این، برای ما درس است. مربوط به :بیانات در دیدار جمعی از فرماندهان سپاه - 1370/06/27 عنوان فیش :تنبیه حسان بن ثابت به دست امیرالمومنین (ع) به دلیل ارتکاب گناه کلیدواژه(ها) : حکومت امیرالمومنین (علیه السلام), عدالت امیرالمومنین (علیه السلام), حسان بن ثابت, تشویق و تنبیه, سپاه پاسداران انقلاب اسلامی, فرماندهان سپاه پاسداران, تاریخ دوران حکومت حضرت علی بن ابیطالب (علیهالسلام نوع(ها) : روایت تاریخی متن فیش : تشویق و تنبیه را باید جدی گرفت. شماها فرمانده هستید؛ نسبت به زیردستانتان اینگونه برخورد کنید. امیر المؤمنین، مرد شاعر مخلص خودش یعنی «حسان بن ثابت» را که معاویهییها از او میخواستند به طرف آنها برود و او نمیرفت، به خاطر گناهی که کرده بود، خواباند و شلاق زد. گفت: یا امیر المؤمنین! من را که اینقدر به شما خدمت کردهام، اینقدر شعر برایت گفتهام، اینقدر از شما دفاع کردهام، میزنی؟! حد اقل معنای حرکت و نگاه امیر المؤمنین این بود که بله، آن به جای خود، این هم به جای خود. اگر کار خوبی کردیم، ثواب ما را خدا باید بدهد. برطبق این ارزش، در دنیا اگر مقابلی وجود دارد، بایستی آن مقابل به ما داده بشود. اگر کار بدی هم کردیم، نبایستی بگویند چون فلانی آدم خوبی است، این کار بد او بدون مجازات بماند. این دقتها، بنیهی سپاه را قوی خواهد کرد. وقتی اینطور برخوردها نشد، درون سپاه، خودش را میخورد. مربوط به :بیانات در دیدار مسئولان دستگاه قضایی - 1370/04/05 عنوان فیش :برخورد عادلانه امیرالمومنین (علیه السلام) با حسان بن ثابت و ابن عباس کلیدواژه(ها) : عدالت امیرالمومنین (علیه السلام), اصلاح دستگاه قضایی, حسان بن ثابت, عبداللَّه بن عبّاس, تاریخ دوران حکومت حضرت علی بن ابیطالب (علیهالسلام نوع(ها) : روایت تاریخی متن فیش : اصلاحسازی دستگاه قضایی، در درجهی اول به همین چیزهاست [رعایت کامل ضوابط و موازین اسلامی در امر تأمین عدالت، که یکی از عمدهترینش عبارت از عدم تبعیض در شمول قانون کشور و قوانین قضایی]. ما کاری بکنیم که شمول قوانینی که قضاوت براساس آنها انجام میگیرد، نسبت به همهی افراد یکسان باشد و تبعیضی وجود نداشته باشد. من در حالات امیر المؤمنین (علیه الصّلاة و السّلام) مطالعه میکردم، دیدم این عدلی که ما از آن بزرگوار شنیدهایم اگرچه گمان نمیکنم که حتّی ما شیعیان و جوامع شیعی، آن عدالت را درست لمس و درک کرده باشیم که چه بوده است؛ لیکن آنقدر عظیم بوده که دنیا را پُر کرده است و آوازهی عدل امیر المؤمنین در همه جا گسترده شده است به میزان زیادی مربوط است به همین عدم رعایت جاذبهها و ارتباطها، عدم رعایت خویشاوندی، حتّی عدم رعایت خدمات گذشتهی یک انسان، آن وقتیکه پای محاسبهی قضائی میرسد. «حسّان بن ثابت»، مداح امیر المؤمنین (ع) و کسی که با دشمنان آن حضرت در جنگها مقابله کرده بود، در جریانی به امری مبتلا شد که مستوجب حد بود. امیر المؤمنین (ع) فرمود: باید حد الهی بر او جاری بشود. «حسّان» گفت: یا امیر المؤمنین! من آن کسی هستم که برای شما آن همه شعر گفتهام. حالا ما باشیم، واقعاً اینجا چه فکر میکنیم؟ آنچه که در ذهنم هست، حضرت فرمودند: من حد خدا را به خاطر این چیزها نمیتوانم تعطیل کنم. روز ماه رمضان شرب خمر کرده بود، حد شرب خمر را جاری کردند؛ بیست تازیانه هم به عنوان تعزیر بر هم زدن حرمت ماه رمضان به او زدند مجموعاً صد تازیانه که این بیست تازیانهی آخر، بیشتر او را پوک کرده بود، که این دیگر چرا؟! همین قضیه هم موجب شد که «حسّان بن ثابت» کوفه را ترک کرد و به شام رفت و به دستگاه معاویه پیوست و شاید از آن طرف هم علیه امیر المؤمنین (ع) شعر گفت. طبق آنچه که در نهج البلاغه است، «عبد الله بن عبّاس» که حواری امیر المؤمنین (ع) بود، و به تعبیری از لحاظ شخصیت و سوابق و خدمت به امیر المؤمنین، نفر دوم در دستگاه خلافت آن حضرت محسوب میشد معلوم است که «عبد الله بن عبّاس» نسبت به امیر المؤمنین چه حالتی داشته است سر قضیهی پولهای بصره، که گزارشی به حضرت داده شده بود، به او نامهای نوشتند؛ او هم گله کرد، اما حضرت گلهی او را با جواب تندی پاسخ دادند که چرا گله میکنی؛ من دارم از تو حسابکشی میکنم. این، موجب شد که «عبد الله بن عبّاس» از همان بصره به مدینه رفت و دیگر کوفه هم نیامد. البته به دشمنان امیر المؤمنین نپیوست معلوم بود که نمیپیوندد اما از جبههی علی (علیهالسّلام) خارج شد. وقتیکه انسان دقیق میشود، از این قبیل إلی ما شاء اللّه در زندگی امیر المؤمنین (ع) هست. ما بیاییم اینها را قدری در زندگی خودمان خرد کنیم. واقعاً ما باید تفکرات امروز خود را، با آنچه که امیر المؤمنین (علیه الصّلاة و السّلام) انجام میدادند، تصحیح کنیم. سیاستهای اصلی قوّهی قضائیه اینهاست؛ هیچ تبعیضی قائل نشویم. مربوط به :بیانات در دیدار جمعی از مردم و کارگزاران نظام - 1369/11/10 عنوان فیش : شخصیت امیرالمؤمنین(علیه السلام), عدالت امیرالمومنین (علیه السلام), ظلمستیزی کلیدواژه(ها) : شخصیت امیرالمؤمنین(علیه السلام), عدالت امیرالمومنین (علیه السلام), ظلمستیزی نوع(ها) : جملههای برگزیده متن فیش : على (ع) در هر سطحى، با هر نامى و زیر هر پوششى، ظلمستیز بود. مربوط به :بیانات در خطبههای نمازجمعه - 1368/02/08 عنوان فیش :بیعت نکردن تعداد محدودی از صحابه با امیرالمومنین(ع) کلیدواژه(ها) : تاریخ دوران حکومت حضرت علی بن ابیطالب (علیهالسلام, عدالت امیرالمومنین (علیه السلام), سیره سیاسی امیرالمؤمنین(علیه السلام), رفتار امیرالمؤمنین (علیه السلام) با مخالفان نوع(ها) : روایت تاریخی متن فیش : بعد از آنیکه عثمان کشته شد، امیرالمؤمنین میتوانست به صورت یک چهرهی موجه، یک آدم فرصتطلب، یک نجاتبخش، بیاید توی میدان بگوید ها مردم دیگر حالا راحت شدید، خلاص شدید، مردم هم دوستش میداشتند. نه. در بعد از حادثهی عثمان هم باز امیرالمؤمنین اقبالی به سمت قدرت و قبضه کردن حکومت، اولِ کار نکرد. «دَعُونی وَ الْتَمِسُوا غَیْری» چقدر این روح بزرگ است. من را رها کنید ای مردم، بروید سراغ دیگری. اگر دیگری را به حکومت انتخاب کردید، من وزیر او خواهم بود، من در کنار او خواهم بود. این فرمایشاتی است که امیرالمؤمنین در آن روزها کرد. مردم قبول نکردند. مردم دیگر قبول نکردند. نمیتوانستند غیر از امیرالمؤمنین کس دیگری را به حکومت انتخاب کنند. تمام اقطار اسلامی با امیرالمؤمنین بیعت کردند. تا آن روز، هیچ بیعتی به عمومیت بیعت امیرالمؤمنین وجود نداشت. هیچ بیعتی از بعد از پیغمبر به عمومیت بیعت با امیرالمؤمنین سابقه ندارد؛ جز شام که با امیرالمؤمنین بیعت نکردند. تمام اقطار اسلامی و تمام بزرگان صحابه بیعت کردند. یک تعداد محدودی کمتر از ده نفر فقط ماندند که بعد امیرالمؤمنین فرمود اینها را آوردند توی مسجد و یکی یکی از اینها پرسید که شماها چرا بیعت نکردید؟ عبداللَّهبنعمر تو چرا بیعت نکردی؟ سعدبنابیوقاص تو چرا بیعت نکردی؟ یک چند نفری بودند بیعت نکرده بودند. امیرالمؤمنین از اینها پرسید. هرکدام یک عذری آوردند، یک حرفی زدند. بعضی باز بیعت کردند، بعضی نکردند. حضرت رهایشان کرد رفت. تعداد خیلی محدودی انگشت شمار، بقیهی بزرگان، چهرههای معروف، طلحه، زبیر، دیگران، دیگران، همه با امیرالمؤمنین بیعت کردند. بعد از اینکه امیرالمؤمنین بیعت کردند، البته قبل از آنی که با آن حضرت بیعت کنند، حضرت فرمود که «و اعْلَمُوا» بدانید، «إنّی إنْ أجَبْتُکُمْ» اگر حالا که شما اصرار میکنید من حکومت را به دست بگیرم، اگر من پاسخ مثبت به شما دادم، مبادا خیال کنید که من ملاحظهی چهرهها و شخصیتها و استخوانهای قدیمی و آدمهای نام و نشان دار را خواهم کرد. مبادا خیال کنید من از این و آن تبعیت و تقلید خواهم کرد. روش دیگران را روش خودم قرار خواهم داد. ابداً. «وَ اعْلَمُوا أنّی إنْ أجَبْتُکُم رَکِبْتُ بِکُم ما أعْلَمُ» آنجوری که خود من علم دارم و میدانم و تشخیص دادم، از اسلام دانستم، آنجور من شما را حرکت خواهم داد و اداره خواهم کرد. این اتمام حجتها را هم با مردم کرد امیرالمؤمنین و خلافت را قبول کرد. مربوط به :خطبههای نماز جمعه تهران - 1366/10/11 عنوان فیش :استقرار عدالت در جامعه؛ وظیفه حاکم اسلامی کلیدواژه(ها) : حاکم اسلامی, صلاحیت حاکم اسلامی, عدالت, عدالت امیرالمومنین (علیه السلام) نوع(ها) : حدیث, نهجالبلاغه متن فیش : یكی از اهرمهای استقرار عدالت در جامعهی اسلامی، حكومت اسلامی و دولت اسلامی و به تعبیر روشنتر دستگاه اجرائی اسلامی است. چون دولت و حكومت را یك وقت به معنای مجموعهی حكومت به كار میبریم كه شامل دستگاه قانونگذاری و قوهی قضائیه و دستگاه اجرائی همه هست، اینجا منظور من آن نیست. علاوه بر قوهی قانونگذاری و علاوه بر قوهی قضائی كه باید مقابل تخلفات از قانون را بگیرند، یك قدرتی هم متعلق است به قوهی اجرائی و دستگاه اجرائی كه با این قدرت، با این قوه، با این اعمال نفوذ و قدرت باید در محدودهی قوانین اسلامی و اصول اسلامی در جامعه حضور دائمی داشته باشد و تخلفات را ببیند و بشناسد و از آنها جلوگیری كند، ظالم را از ظلم منع كند، بغی و طغیان و تعدی و تجاوز را اجازه ندهد و خلاصه مظهر حاكمیت اسلامی باشد؛ یعنی دولت اسلامی و دستگاه اجرائی اسلامی و حاكم اسلامی باید حضور كاملی در همهی فعالیتهای جامعه داشته باشد. این نظر اسلام است كه از خلال شواهد و دلائل فراوانی این را میشود یافت و شاید كسی هم دربارهی اصل این قضیه بحثی و تردیدی ندارد. در زمینهی مسائل اقتصادی هم عیناً همین قدرت و همین حاكمیت متعلق به جمهوری اسلامی است؛ متعلق به دولت و حاكم نظام جمهوری اسلامی است. اینجا هم غیر از دستگاه قانونگذاری كه قانون را وضع میكند و غیر از قوهی قضائیه كه وقتی شكایتی بشود یا وقتی تخلفی از قانون بشود، به سراغ متخلف خواهد رفت و جرم و جنایتی انجام بگیرد، مجرم را مجازات خواهد كرد، خود دولت اسلامی هم با اعمال قدرت و با حضور دائمی و با رابطهی مستمر با قشرهای مردم، باید از تخلفات آنها جلوگیری بكند. اگر این بود، آن وقت آزادی امور اقتصادی در جامعه، ظلم و بغی و تبعیض و اختلاف طبقاتی و از بین رفتن زندگی و رفاه قشر عظیم مستمند اتفاق نخواهد افتاد. اگر این نبود، اگر مجری دستش باز نبود و توان اعمال قدرت نداشت، قانون را براحتی زیر پا میگذارند. لذا در دوران حكومت امیرالمؤمنین میبینیم كه آن حضرت - شخص خود امیرالمؤمنین، نه قاضی - در جامعهی اسلامی بود؛ یعنی مردم به قاضی مراجعه میكردند، قاضی حل و فصل میكرد اگر قتلی، دزدیای، جنایتی اتفاق میافتاد، قاضی به سراغ متجاوز از قانون میرفت؛ اما در عین حال خود امیرالمؤمنین طبق این حدیثی كه چند جا نقل شده: «كان یخرج الی السّوق و معه درّة»،(1) وارد بازار مسلمانها میشد، در حالی كه تازیانه در دستش بود. تازیانه را برای نوازش كه نمیآورند. امیرالمؤمنین نمیرفت كه اگر كسی را در بازار دید تخلف میكند، به قوهی قضائیه بگوید كه او را مجازات كن، میرفت تا خود او اعمال قدرت بكند و خود او مانع از ظلم و تجاوز بشود. در یك روایت دیگر این را با تفصیل بیشتری ذكر كرده: «كان علیّ (علیه الصّلاة و السّلام) كلّ بكرة یطوف فی اسواق الكوفة سوقا سوقا و معه الدّرّة»؛(2) یعنی هر روز امیرالمؤمنین این كار را میكرد؛ كار دفعی نبود. بلكه كار مداوم و مستمر امیرالمؤمنین این بود كه به همهی مراكز كسب و تجارت و بازارها سر میزد و تازیانه هم - «معه الدّرّة علی عاتقه» - در دستش بود و روی شانهاش؛ یعنی آمادهی به كار، كه اگر دید كسی دارد ظلم میكند، همان جا امیرالمؤمنین تعزیز شرعی را دربارهی او اجرا كند. به عامل خود یعنی استاندار خود در مصر كه جناب مالك اشتر هست، امیرالمؤمنین سفارش میفرمایند كه: «فمن قارف حكرة بعد نهیك ایّاه فنكّل به»؛ یعنی بعد از آنی كه تو مردم را از احتكار و ضبط اشیاء مورد احتیاج مردم نهی كردی، كسی مرتكب این گناه شد، «فنكّل به»؛ با او سختگیری كن، از او انتقام بگیر. البته دنبالش میفرمایند: «فنكّل به و عاقبه فی غیر اسراف»؛(3) زیادهروی نكن، این شرط اصلی است. كسانی كه مسئول تعزیر و حفظ حدود قانونی در میان مسلمانها هستند، باید مواظب باشند زیادهروی نكنند، باید تقوا را رعایت كنند و دچار اسراف نشوند، آنچنانی كه امیرالمؤمنین فرموده؛ چون خود این اسراف یك فساد است مثل همان فاسدی كه جنس را احتكار كرده؛ فرقی نمیكند، شاید از او هم بدتر است؛ چون از طرف حكومت است. اما اصل اینكه دولت اسلامی و حكومت اسلامی باید در میان مردم حاضر بشود، در آنجائی كه خلاف آشكاری نیست، خلافهای پنهان را خودش كشف كند، در آنجائی كه دستگاه قضائی اطلاعی ندارد، خود او مباشرتاً وارد كار بشود، در اینجا باید دولت اسلامی این كار را بكند. آن روزی كه مسئلهی تعزیرات حكومتی به حكم حضرت امام امت به دولت واگذار شد، این سئوال برای بعضی پیش آمد كه چرا قوهی قضائیه این كار را نمیكند. شكی نیست كه این كار قوهی قضائیه است، اما وقتی قوهی قضائیه دچار یك كمبودهائی است و برادران قوهی قضائیه با همهی تلاش فراوانی كه میكنند، به خاطر نداشتن نیروی انسانی لازم یا قوانین لازم نمیتوانند به همهی موارد برسند، نمیشود مردم را رها كرد؛ نمیشود اجازه داد بعضی از افراد سوءاستفادهچی كه همسلكهای خودشان و همكارهای خودشان و مؤمنین را هم دچار مسئله میكنند و بدنام میكنند، اینها هر كار میخواهند بكنند و هرج و مرج در جامعهی اسلامی به وجود بیاید؛ این نمیشود. دولت اسلامی باید وارد بشود و لذا این حكم را كه از اختیارات حاكم اسلامی یعنی ولیفقیه هست، امام صادر كردند و مسئلهی تعزیرات حكومتی را اجرا كردند. البته تعزیرات حكومتی همان طور كه اشاره كردم، به معنای این نیست كه كسانی كه مباشرتاً این كار را انجام میدهند، از حدود عدل و تقوا و ملاحظه خارج بشوند و دچار اسراف بشوند؛ نه، این چنین كاری اگر بشود، حتماً بایستی برخورد بشود و انشاءاللّه برخورد هم خواهد شد. منتهی مردم باید توجه بكنند كه آنچه به معنای حضور دولت اسلامی است، این یك مسئلهی اساسی است. نباید هم كسی تصور كند كه اینكه امیرالمؤمنین (علیه الصّلاة و السّلام) به بازارهای كوفه میآمدند، این از باب حاكمیت آن حضرت نبود، مثلاً از باب نهی از منكر بود. نه، زیرا اگر از باب نهی از منكر بود، باید در همهی دوران زندگی آن حضرت در مدینه این كار انجام میگرفت. در كوفه امیرالمؤمنین این عمل را انجام دادند؛ یعنی در مقر حكومتشان، مال دوران حكومت است، مال حاكم است. نباید تصور كرد چون امیرالمؤمنین معصوم هستند، این كار را انجام میدهند. معصومین دیگر هرگز وارد بازار نشدند كه به اختیاری كه مال امام معصوم هست، این كار را انجام بدهند. كاملاً روشن و واضح است كه امیرالمؤمنین به عنوان حاكم اسلام، به عنوان امام جامعه و در رأس دولت اسلامی این كار را انجام میدادند؛ این یك چیزی است كه وجود دارد. 1 ) الغارات، ابراهيم بن هلال ثقفى، ج 1، ص 69؛ بحار الأنوار، علامه مجلسی، ج 100، ص 102. كَانَ يَخْرُجُ إِلَى السُّوقِ وَ مَعَهُ الدِّرَّةُ فَيَقُولُ: «إِنِّی أَعُوذُ بِكَ مِنَ الْفُسُوقِ وَ مِنْ شَرِّ هَذِهِ السُّوقِ» ترجمه : به نقل از نعمان بن سعد، از امام على عليه السلام: او تازيانه به دست، به بازار مىرفت و مىفرمود : «بار خدايا! از بدىها و از شرّ بازار، به تو پناه مىبرم». 2 ) الأمالی، شیخ صدوق، ص 497، ح 6؛ بحار الأنوار، علامه مجلسی، ج 100، ص 94. كَانَ عَلِيٌّ ع كُلَّ بُكْرَةٍ يَطُوفُ فِي أَسْوَاقِ الْكُوفَةِ سُوقاً سُوقاً وَ مَعَهُ الدِّرَّةُ عَلَى عَاتِقِهِ وَ كَانَ لَهَا طَرَفَانِ وَ كَانَتْ تُسَمَّى السَّبِيبَةَ فَيَقِفُ عَلَى سُوقٍ سُوقٍ فَيُنَادِی يَا مَعْشَرَ التُّجَّارِ قَدِّمُوا الِاسْتِخَارَةَ وَ تَبَرَّكُوا بِالسُّهُولَةِ وَ اقْتَرِبُوا مِنَ الْمُبْتَاعِينَ وَ تَزَيَّنُوا بِالْحِلْمِ وَ تَنَاهَوْا عَنِ الْكَذِبِ وَ الْيَمِينِ وَ تَجَافَوْا عَنِ الظُّلْمِ وَ أَنْصِفُوا الْمَظْلُومِينَ وَ لَا تَقْرَبُوا الرِّبَا وَ أَوْفُوا الْكَيْلَ وَ الْمِيزانَ وَ لا تَبْخَسُوا النَّاسَ أَشْياءَهُمْ وَ لا تَعْثَوْا فِی الْأَرْضِ مُفْسِدِينَ. ترجمه : امام باقر «ع»: على «ع» هر بامداد در بازارهاى كوفه، يكى پس از ديگرى، با تازيانهاى بر دوش- كه دو سر داشت و «سبيبه» ناميده مىشد- گردش مىكرد، و بر سر هر بازار مىايستاد و به آواز بلند مىگفت: «اى تاجران و كاسبان! ابتدا از خداوند طلب خير و بركت كنيد، و از آسانگيرى (در داد و ستد) بركت جوييد، و با خريداران صميمى باشيد، و بردبارى (با مشتريان) را زينت خود سازيد، و از دروغ گفتن و سوگند ياد كردن خوددارى ورزيد، و از ستمگرى دورى گزينيد، و با كسانى كه (در ضمن خريد و فروش) به آنان ستم شده است با انصاف رفتار كنيد، و گرد ربا مگرديد، و پيمانه و ترازو را درست بدهيد، و تو سر جنس مردم مزنيد، و تباهگر (و متجاوز) و مفسد فی الارض نباشيد! ... 3 ) نامه 53 : عهد نامه مكتوب آن حضرت است براى مالك اشتر نخعى- رحمه اللّه- زمانى كه او را به امارت مصر و مناطق تابعه آن انتخاب نمود و اين برنامه به وقتى بود كه كار حاكم مصر محمد بن ابو بكر در آشفتگى قرار داشت. اين عهد نامه طولانىترين عهد نامه و از جهت در برداشتن خوبيها جامعترين آنهاست بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ ، هَذَا مَا أَمَرَ بِهِ عَبْدُ اللَّهِ عَلِيٌّ أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ مَالِكَ بْنَ الْحَارِثِ الْأَشْتَرَ فِي عَهْدِهِ إِلَيْهِ حِينَ وَلَّاهُ مِصْرَ جِبَايَةَ خَرَاجِهَا وَ جِهَادَ عَدُوِّهَا وَ اسْتِصْلَاحَ أَهْلِهَا وَ عِمَارَةَ بِلَادِهَا أَمَرَهُ بِتَقْوَى اللَّهِ وَ إِيْثَارِ طَاعَتِهِ وَ اتِّبَاعِ مَا أَمَرَ بِهِ فِي كِتَابِهِ مِنْ فَرَائِضِهِ وَ سُنَنِهِ الَّتِي لَا يَسْعَدُ أَحَدٌ إِلَّا بِاتِّبَاعِهَا وَ لَا يَشْقَى إِلَّا مَعَ جُحُودِهَا وَ إِضَاعَتِهَا وَ أَنْ يَنْصُرَ اللَّهَ سُبْحَانَهُ بِقَلْبِهِ وَ يَدِهِ وَ لِسَانِهِ فَإِنَّهُ جَلَّ اسْمُهُ قَدْ تَكَفَّلَ بِنَصْرِ مَنْ نَصَرَهُ وَ إِعْزَازِ مَنْ أَعَزَّهُ وَ أَمَرَهُ أَنْ يَكْسِرَ نَفْسَهُ مِنَ الشَّهَوَاتِ وَ يَزَعَهَا عِنْدَ الْجَمَحَاتِ فَإِنَّ النَّفْسَ أَمَّارَةٌ بِالسُّوءِ إِلَّا مَا رَحِمَ اللَّهُ ثُمَّ اعْلَمْ يَا مَالِكُ أَنِّي قَدْ وَجَّهْتُكَ إِلَى بِلَادٍ قَدْ جَرَتْ عَلَيْهَا دُوَلٌ قَبْلَكَ مِنْ عَدْلٍ وَ جَوْرٍ وَ أَنَّ النَّاسَ يَنْظُرُونَ مِنْ أُمُورِكَ فِي مِثْلِ مَا كُنْتَ تَنْظُرُ فِيهِ مِنْ أُمُورِ الْوُلَاةِ قَبْلَكَ وَ يَقُولُونَ فِيكَ مَا كُنْتَ تَقُولُ فِيهِمْ وَ إِنَّمَا يُسْتَدَلُّ عَلَى الصَّالِحِينَ بِمَا يُجْرِي اللَّهُ لَهُمْ عَلَى أَلْسُنِ عِبَادِهِ فَلْيَكُنْ أَحَبَّ الذَّخَائِرِ إِلَيْكَ ذَخِيرَةُ الْعَمَلِ الصَّالِحِ فَامْلِكْ هَوَاكَ وَ شُحَّ بِنَفْسِكَ عَمَّا لَا يَحِلُّ لَكَ فَإِنَّ الشُّحَّ بِالنَّفْسِ الْإِنْصَافُ مِنْهَا فِيمَا أَحَبَّتْ أَوْ كَرِهَتْ وَ أَشْعِرْ قَلْبَكَ الرَّحْمَةَ لِلرَّعِيَّةِ وَ الْمَحَبَّةَ لَهُمْ وَ اللُّطْفَ بِهِمْ وَ لَا تَكُونَنَّ عَلَيْهِمْ سَبُعاً ضَارِياً تَغْتَنِمُ أَكْلَهُمْ فَإِنَّهُمْ صِنْفَانِ إِمَّا أَخٌ لَكَ فِي الدِّينِ وَ إِمَّا نَظِيرٌ لَكَ فِي الْخَلْقِ يَفْرُطُ مِنْهُمُ الزَّلَلُ وَ تَعْرِضُ لَهُمُ الْعِلَلُ وَ يُؤْتَى عَلَى أَيْدِيهِمْ فِي الْعَمْدِ وَ الْخَطَإِ فَأَعْطِهِمْ مِنْ عَفْوِكَ وَ صَفْحِكَ مِثْلِ الَّذِي تُحِبُّ وَ تَرْضَى أَنْ يُعْطِيَكَ اللَّهُ مِنْ عَفْوِهِ وَ صَفْحِهِ فَإِنَّكَ فَوْقَهُمْ وَ وَالِي الْأَمْرِ عَلَيْكَ فَوْقَكَ وَ اللَّهُ فَوْقَ مَنْ وَلَّاكَ وَ قَدِ اسْتَكْفَاكَ أَمْرَهُمْ وَ ابْتَلَاكَ بِهِمْ وَ لَا تَنْصِبَنَّ نَفْسَكَ لِحَرْبِ اللَّهِ فَإِنَّهُ لَا يَدَ لَكَ بِنِقْمَتِهِ وَ لَا غِنَى بِكَ عَنْ عَفْوِهِ وَ رَحْمَتِهِ وَ لَا تَنْدَمَنَّ عَلَى عَفْوٍ وَ لَا تَبْجَحَنَّ بِعُقُوبَةٍ وَ لَا تُسْرِعَنَّ إِلَى بَادِرَةٍ وَجَدْتَ مِنْهَا مَنْدُوحَةً وَ لَا تَقُولَنَّ إِنِّي مُؤَمَّرٌ آمُرُ فَأُطَاعُ فَإِنَّ ذَلِكَ إِدْغَالٌ فِي الْقَلْبِ وَ مَنْهَكَةٌ لِلدِّينِ وَ تَقَرُّبٌ مِنَ الْغِيَرِ وَ إِذَا أَحْدَثَ لَكَ مَا أَنْتَ فِيهِ مِنْ سُلْطَانِكَ أُبَّهَةً أَوْ مَخِيلَةً فَانْظُرْ إِلَى عِظَمِ مُلْكِ اللَّهِ فَوْقَكَ وَ قُدْرَتِهِ مِنْكَ عَلَى مَا لَا تَقْدِرُ عَلَيْهِ مِنْ نَفْسِكَ فَإِنَّ ذَلِكَ يُطَامِنُ إِلَيْكَ مِنْ طِمَاحِكَ وَ يَكُفُّ عَنْكَ مِنْ غَرْبِكَ وَ يَفِيءُ إِلَيْكَ بِمَا عَزَبَ عَنْكَ مِنْ عَقْلِكَ إِيَّاكَ وَ مُسَامَاةَ اللَّهِ فِي عَظَمَتِهِ وَ التَّشَبُّهَ بِهِ فِي جَبَرُوتِهِ فَإِنَّ اللَّهَ يُذِلُّ كُلَّ جَبَّارٍ وَ يُهِينُ كُلَّ مُخْتَالٍ أَنْصِفِ اللَّهَ وَ أَنْصِفِ النَّاسَ مِنْ نَفْسِكَ وَ مِنْ خَاصَّةِ أَهْلِكَ وَ مَنْ لَكَ فِيهِ هَوًى مِنْ رَعِيَّتِكَ فَإِنَّكَ إِلَّا تَفْعَلْ تَظْلِمْ وَ مَنْ ظَلَمَ عِبَادَ اللَّهِ كَانَ اللَّهُ خَصْمَهُ دُونَ عِبَادِهِ وَ مَنْ خَاصَمَهُ اللَّهُ أَدْحَضَ حُجَّتَهُ وَ كَانَ لِلَّهِ حَرْباً حَتَّى يَنْزِعَ أَوْ يَتُوبَ وَ لَيْسَ شَيْءٌ أَدْعَى إِلَى تَغْيِيرِ نِعْمَةِ اللَّهِ وَ تَعْجِيلِ نِقْمَتِهِ مِنْ إِقَامَةٍ عَلَى ظُلْمٍ فَإِنَّ اللَّهَ سَمِيعٌ دَعْوَةَ الْمُضْطَهَدِينَ وَ هُوَ لِلظَّالِمِينَ بِالْمِرْصَادِ وَ لْيَكُنْ أَحَبَّ الْأُمُورِ إِلَيْكَ أَوْسَطُهَا فِي الْحَقِّ وَ أَعَمُّهَا فِي الْعَدْلِ وَ أَجْمَعُهَا لِرِضَى الرَّعِيَّةِ فَإِنَّ سُخْطَ الْعَامَّةِ يُجْحِفُ بِرِضَى الْخَاصَّةِ وَ إِنَّ سُخْطَ الْخَاصَّةِ يُغْتَفَرُ مَعَ رِضَى الْعَامَّةِ وَ لَيْسَ أَحَدٌ مِنَ الرَّعِيَّةِ أَثْقَلَ عَلَى الْوَالِي مَئُونَةً فِي الرَّخَاءِ وَ أَقَلَّ مَعُونَةً لَهُ فِي الْبَلَاءِ وَ أَكْرَهَ لِلْإِنْصَافِ وَ أَسْأَلَ بِالْإِلْحَافِ وَ أَقَلَّ شُكْراً عِنْدَ الْإِعْطَاءِ وَ أَبْطَأَ عُذْراً عِنْدَ الْمَنْعِ وَ أَضْعَفَ صَبْراً عِنْدَ مُلِمَّاتِ الدَّهْرِ مِنْ أَهْلِ الْخَاصَّةِ وَ إِنَّمَا عِمَادُ الدِّينِ وَ جِمَاعُ الْمُسْلِمِينَ وَ الْعُدَّةُ لِلْأَعْدَاءِ الْعَامَّةُ مِنَ الْأُمَّةِ فَلْيَكُنْ صِغْوُكَ لَهُمْ وَ مَيْلُكَ مَعَهُمْ وَ لْيَكُنْ أَبْعَدَ رَعِيَّتِكَ مِنْكَ وَ أَشْنَأَهُمْ عِنْدَكَ أَطْلَبُهُمْ لِمَعَايِبِ النَّاسِ فَإِنَّ فِي النَّاسِ عُيُوباً الْوَالِي أَحَقُّ مَنْ سَتَرَهَا فَلَا تَكْشِفَنَّ عَمَّا غَابَ عَنْكَ مِنْهَا فَإِنَّمَا عَلَيْكَ تَطْهِيرُ مَا ظَهَرَ لَكَ وَ اللَّهُ يَحْكُمُ عَلَى مَا غَابَ عَنْكَ فَاسْتُرِ الْعَوْرَةَ مَا اسْتَطَعْتَ يَسْتُرِ اللَّهُ مِنْكَ مَا تُحِبُّ سَتْرَهُ مِنْ رَعِيَّتِكَ أَطْلِقْ عَنِ النَّاسِ عُقْدَةَ كُلِّ حِقْدٍ وَ اقْطَعْ عَنْكَ سَبَبَ كُلِّ وِتْرٍ وَ تَغَابَ عَنْ كُلِّ مَا لَا يَضِحُ لَكَ وَ لَا تَعْجَلَنَّ إِلَى تَصْدِيقِ سَاعٍ فَإِنَّ السَّاعِيَ غَاشٌّ وَ إِنْ تَشَبَّهَ بِالنَّاصِحِينَ وَ لَا تُدْخِلَنَّ فِي مَشُورَتِكَ بَخِيلًا يَعْدِلُ بِكَ عَنِ الْفَضْلِ وَ يَعِدُكَ الْفَقْرَ وَ لَا جَبَاناً يُضْعِفُكَ عَنِ الْأُمُورِ وَ لَا حَرِيصاً يُزَيِّنُ لَكَ الشَّرَهَ بِالْجَوْرِ فَإِنَّ الْبُخْلَ وَ الْجُبْنَ وَ الْحِرْصَ غَرَائِزُ شَتَّى يَجْمَعُهَا سُوءُ الظَّنِّ بِاللَّهِ إِنَّ شَرَّ وُزَرَائِكَ مَنْ كَانَ لِلْأَشْرَارِ قَبْلَكَ وَزِيراً وَ مَنْ شَرِكَهُمْ فِي الْآثَامِ فَلَا يَكُونَنَّ لَكَ بِطَانَةً فَإِنَّهُمْ أَعْوَانُ الْأَثَمَةِ وَ إِخْوَانُ الظَّلَمَةِ وَ أَنْتَ وَاجِدٌ مِنْهُمْ خَيْرَ الْخَلَفِ مِمَّنْ لَهُ مِثْلُ آرَائِهِمْ وَ نَفَاذِهِمْ وَ لَيْسَ عَلَيْهِ مِثْلُ آصَارِهِمْ وَ أَوْزَارِهِمْ وَ آثَامِهِمْ مِمَّنْ لَمْ يُعَاوِنْ ظَالِماً عَلَى ظُلْمِهِ وَ لَا آثِماً عَلَى إِثْمِهِ أُولَئِكَ أَخَفُّ عَلَيْكَ مَئُونَةً وَ أَحْسَنُ لَكَ مَعُونَةً وَ أَحْنَى عَلَيْكَ عَطْفاً وَ أَقَلُّ لِغَيْرِكَ إِلْفاً فَاتَّخِذْ أُولَئِكَ خَاصَّةً لِخَلَوَاتِكَ وَ حَفَلَاتِكَ ثُمَّ لْيَكُنْ آثَرُهُمْ عِنْدَكَ أَقْوَلَهُمْ بِمُرِّ الْحَقِّ لَكَ وَ أَقَلَّهُمْ مُسَاعَدَةً فِيمَا يَكُونُ مِنْكَ مِمَّا كَرِهَ اللَّهُ لِأَوْلِيَائِهِ وَاقِعاً ذَلِكَ مِنْ هَوَاكَ حَيْثُ وَقَعَ وَ الْصَقْ بِأَهْلِ الْوَرَعِ وَ الصِّدْقِ ثُمَّ رُضْهُمْ عَلَى أَلَّا يُطْرُوكَ وَ لَا يَبْجَحُوكَ بِبَاطِلٍ لَمْ تَفْعَلْهُ فَإِنَّ كَثْرَةَ الْإِطْرَاءِ تُحْدِثُ الزَّهْوَ وَ تُدْنِي مِنَ الْعِزَّةِ وَ لَا يَكُونَنَّ الْمُحْسِنُ وَ الْمُسِيءُ عِنْدَكَ بِمَنْزِلَةٍ سَوَاءٍ فَإِنَّ فِي ذَلِكَ تَزْهِيداً لِأَهْلِ الْإِحْسَانِ فِي الْإِحْسَانِ وَ تَدْرِيباً لِأَهْلِ الْإِسَاءَةِ عَلَى الْإِسَاءَةِ وَ أَلْزِمْ كُلًّا مِنْهُمْ مَا أَلْزَمَ نَفْسَهُ وَ اعْلَمْ أَنَّهُ لَيْسَ شَيْءٌ بِأَدْعَى إِلَى حُسْنِ ظَنِّ رَاعٍ بِرَعِيَّتِهِ مِنْ إِحْسَانِهِ إِلَيْهِمْ وَ تَخْفِيفِهِ الْمَئُونَاتِ عَلَيْهِمْ وَ تَرْكِ اسْتِكْرَاهِهِ إِيَّاهُمْ عَلَى مَا لَيْسَ لَهُ قِبَلَهُمْ فَلْيَكُنْ مِنْكَ فِي ذَلِكَ أَمْرٌ يَجْتَمِعُ لَكَ بِهِ حُسْنُ الظَّنِّ بِرَعِيَّتِكَ فَإِنَّ حُسْنَ الظَّنِّ يَقْطَعُ عَنْكَ نَصَباً طَوِيلًا وَ إِنَّ أَحَقَّ مَنْ حَسُنَ ظَنُّكَ بِهِ لَمَنْ حَسُنَ بَلَاؤُكَ عِنْدَهُ وَ إِنَّ أَحَقَّ مَنْ سَاءَ ظَنُّكَ بِهِ لَمَنْ سَاءَ بَلَاؤُكَ عِنْدَهُ وَ لَا تَنْقُضْ سُنَّةً صَالِحَةً عَمِلَ بِهَا صُدُورُ هَذِهِ الْأُمَّةِ وَ اجْتَمَعَتْ بِهَا الْأُلْفَةُ وَ صَلَحَتْ عَلَيْهَا الرَّعِيَّةُ وَ لَا تُحْدِثَنَّ سُنَّةً تَضُرُّ بِشَيْءٍ مِنْ مَاضِي تِلْكَ السُّنَنِ فَيَكُونَ الْأَجْرُ لِمَنْ سَنَّهَا وَ الْوِزْرُ عَلَيْكَ بِمَا نَقَضْتَ مِنْهَا وَ أَكْثِرْ مُدَارَسَةَ الْعُلَمَاءِ وَ مُنَاقَشَةَ الْحُكَمَاءِ فِي تَثْبِيتِ مَا صَلَحَ عَلَيْهِ أَمْرُ بِلَادِكَ وَ إِقَامَةِ مَا اسْتَقَامَ بِهِ النَّاسُ قَبْلَكَ وَ اعْلَمْ أَنَّ الرَّعِيَّةَ طَبَقَاتٌ لَا يَصْلُحُ بَعْضُهَا إِلَّا بِبَعْضٍ وَ لَا غِنَى بِبَعْضِهَا عَنْ بَعْضٍ فَمِنْهَا جُنُودُ اللَّهِ وَ مِنْهَا كُتَّابُ الْعَامَّةِ وَ الْخَاصَّةِ وَ مِنْهَا قُضَاةُ الْعَدْلِ وَ مِنْهَا عُمَّالُ الْإِنْصَافِ وَ الرِّفْقِ وَ مِنْهَا أَهْلُ الْجِزْيَةِ وَ الْخَرَاجِ مِنْ أَهْلِ الذِّمَّةِ وَ مُسْلِمَةِ النَّاسِ وَ مِنْهَا التُّجَّارُ وَ أَهْلُ الصِّنَاعَاتِ وَ مِنْهَا الطَّبَقَةُ السُّفْلَى مِنْ ذَوِي الْحَاجَةِ وَ الْمَسْكَنَةِ وَ كُلٌّ قَدْ سَمَّى اللَّهُ لَهُ سَهْمَهُ وَ وَضَعَ عَلَى حَدِّهِ فَرِيضَةً فِي كِتَابِهِ أَوْ سُنَّةِ نَبِيِّهِ ( صلى الله عليه وآله ) عَهْداً مِنْهُ عِنْدَنَا مَحْفُوظاً فَالْجُنُودُ بِإِذْنِ اللَّهِ حُصُونُ الرَّعِيَّةِ وَ زَيْنُ الْوُلَاةِ وَ عِزُّ الدِّينِ وَ سُبُلُ الْأَمْنِ وَ لَيْسَ تَقُومُ الرَّعِيَّةُ إِلَّا بِهِمْ ثُمَّ لَا قِوَامَ لِلْجُنُودِ إِلَّا بِمَا يُخْرِجُ اللَّهُ لَهُمْ مِنَ الْخَرَاجِ الَّذِي يَقْوَوْنَ بِهِ عَلَى جِهَادِ عَدُوِّهِمْ وَ يَعْتَمِدُونَ عَلَيْهِ فِيمَا يُصْلِحُهُمْ وَ يَكُونُ مِنْ وَرَاءِ حَاجَتِهِمْ ثُمَّ لَا قِوَامَ لِهَذَيْنِ الصِّنْفَيْنِ إِلَّا بِالصِّنْفِ الثَّالِثِ مِنَ الْقُضَاةِ وَ الْعُمَّالِ وَ الْكُتَّابِ لِمَا يُحْكِمُونَ مِنَ الْمَعَاقِدِ وَ يَجْمَعُونَ مِنَ الْمَنَافِعِ وَ يُؤْتَمَنُونَ عَلَيْهِ مِنْ خَوَاصِّ الْأُمُورِ وَ عَوَامِّهَا وَ لَا قِوَامَ لَهُمْ جَمِيعاً إِلَّا بِالتُّجَّارِ وَ ذَوِي الصِّنَاعَاتِ فِيمَا يَجْتَمِعُونَ عَلَيْهِ مِنْ مَرَافِقِهِمْ وَ يُقِيمُونَهُ مِنْ أَسْوَاقِهِمْ وَ يَكْفُونَهُمْ مِنَ التَّرَفُّقِ بِأَيْدِيهِمْ مَا لَا يَبْلُغُهُ رِفْقُ غَيْرِهِمْ ثُمَّ الطَّبَقَةُ السُّفْلَى مِنْ أَهْلِ الْحَاجَةِ وَ الْمَسْكَنَةِ الَّذِينَ يَحِقُّ رِفْدُهُمْ وَ مَعُونَتُهُمْ وَ فِي اللَّهِ لِكُلٍّ سَعَةٌ وَ لِكُلٍّ عَلَى الْوَالِي حَقٌّ بِقَدْرِ مَا يُصْلِحُهُ وَ لَيْسَ يَخْرُجُ الْوَالِي مِنْ حَقِيقَةِ مَا أَلْزَمَهُ اللَّهُ مِنْ ذَلِكَ إِلَّا بِالِاهْتِمَامِ وَ الِاسْتِعَانَةِ بِاللَّهِ وَ تَوْطِينِ نَفْسِهِ عَلَى لُزُومِ الْحَقِّ وَ الصَّبْرِ عَلَيْهِ فِيمَا خَفَّ عَلَيْهِ أَوْ ثَقُلَ فَوَلِّ مِنْ جُنُودِكَ أَنْصَحَهُمْ فِي نَفْسِكَ لِلَّهِ وَ لِرَسُولِهِ وَ لِإِمَامِكَ وَ أَنْقَاهُمْ جَيْباً وَ أَفْضَلَهُمْ حِلْماً مِمَّنْ يُبْطِئُ عَنِ الْغَضَبِ وَ يَسْتَرِيحُ إِلَى الْعُذْرِ وَ يَرْأَفُ بِالضُّعَفَاءِ وَ يَنْبُو عَلَى الْأَقْوِيَاءِ وَ مِمَّنْ لَا يُثِيرُهُ الْعُنْفُ وَ لَا يَقْعُدُ بِهِ الضَّعْفُ ثُمَّ الْصَقْ بِذَوِي الْمُرُوءَاتِ وَ الْأَحْسَابِ وَ أَهْلِ الْبُيُوتَاتِ الصَّالِحَةِ وَ السَّوَابِقِ الْحَسَنَةِ ثُمَّ أَهْلِ النَّجْدَةِ وَ الشَّجَاعَةِ وَ السَّخَاءِ وَ السَّمَاحَةِ فَإِنَّهُمْ جِمَاعٌ مِنَ الْكَرَمِ وَ شُعَبٌ مِنَ الْعُرْفِ ثُمَّ تَفَقَّدْ مِنْ أُمُورِهِمْ مَا يَتَفَقَّدُ الْوَالِدَانِ مِنْ وَلَدِهِمَا وَ لَا يَتَفَاقَمَنَّ فِي نَفْسِكَ شَيْءٌ قَوَّيْتَهُمْ بِهِ وَ لَا تَحْقِرَنَّ لُطْفاً تَعَاهَدْتَهُمْ بِهِ وَ إِنْ قَلَّ فَإِنَّهُ دَاعِيَةٌ لَهُمْ إِلَى بَذْلِ النَّصِيحَةِ لَكَ وَ حُسْنِ الظَّنِّ بِكَ وَ لَا تَدَعْ تَفَقُّدَ لَطِيفِ أُمُورِهِمُ اتِّكَالًا عَلَى جَسِيمِهَا فَإِنَّ لِلْيَسِيرِ مِنْ لُطْفِكَ مَوْضِعاً يَنْتَفِعُونَ بِهِ وَ لِلْجَسِيمِ مَوْقِعاً لَا يَسْتَغْنُونَ عَنْهُ وَ لْيَكُنْ آثَرُ رُءُوسِ جُنْدِكَ عِنْدَكَ مَنْ وَاسَاهُمْ فِي مَعُونَتِهِ وَ أَفْضَلَ عَلَيْهِمْ مِنْ جِدَتِهِ بِمَا يَسَعُهُمْ وَ يَسَعُ مَنْ وَرَاءَهُمْ مِنْ خُلُوفِ أَهْلِيهِمْ حَتَّى يَكُونَ هَمُّهُمْ هَمّاً وَاحِداً فِي جِهَادِ الْعَدُوِّ فَإِنَّ عَطْفَكَ عَلَيْهِمْ يَعْطِفُ قُلُوبَهُمْ عَلَيْكَ وَ إِنَّ أَفْضَلَ قُرَّةِ عَيْنِ الْوُلَاةِ اسْتِقَامَةُ الْعَدْلِ فِي الْبِلَادِ وَ ظُهُورُ مَوَدَّةِ الرَّعِيَّةِ و إِنَّهُ لَا تَظْهَرُ مَوَدَّتُهُمْ إِلَّا بِسَلَامَةِ صُدُورِهِمْ وَ لَا تَصِحُّ نَصِيحَتُهُمْ إِلَّا بِحِيطَتِهِمْ عَلَى وُلَاةِ الْأُمُورِ وَ قِلَّةِ اسْتِثْقَالِ دُوَلِهِمْ وَ تَرْكِ اسْتِبْطَاءِ انْقِطَاعِ مُدَّتِهِمْ فَافْسَحْ فِي آمَالِهِمْ وَ وَاصِلْ فِي حُسْنِ الثَّنَاءِ عَلَيْهِمْ وَ تَعْدِيدِ مَا أَبْلَى ذَوُو الْبَلَاءِ مِنْهُمْ فَإِنَّ كَثْرَةَ الذِّكْرِ لِحُسْنِ أَفْعَالِهِمْ تَهُزُّ الشُّجَاعَ وَ تُحَرِّضُ النَّاكِلَ إِنْ شَاءَ اللَّهُ ثُمَّ اعْرِفْ لِكُلِّ امْرِئٍ مِنْهُمْ مَا أَبْلَى وَ لَا تَضُمَّنَّ بَلَاءَ امْرِئٍ إِلَى غَيْرِهِ وَ لَا تُقَصِّرَنَّ بِهِ دُونَ غَايَةِ بَلَائِهِ وَ لَا يَدْعُوَنَّكَ شَرَفُ امْرِئٍ إِلَى أَنْ تُعْظِمَ مِنْ بَلَائِهِ مَا كَانَ صَغِيراً وَ لَا ضَعَةُ امْرِئٍ إِلَى أَنْ تَسْتَصْغِرَ مِنْ بَلَائِهِ مَا كَانَ عَظِيماً وَ ارْدُدْ إِلَى اللَّهِ وَ رَسُولِهِ مَا يُضْلِعُكَ مِنَ الْخُطُوبِ وَ يَشْتَبِهُ عَلَيْكَ مِنَ الْأُمُورِ فَقَدْ قَالَ اللَّهُ تَعَالَى لِقَوْمٍ أَحَبَّ إِرْشَادَهُمْ يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا أَطِيعُوا اللَّهَ وَ أَطِيعُوا الرَّسُولَ وَ أُولِي الْأَمْرِ مِنْكُمْ فَإِنْ تَنازَعْتُمْ فِي شَيْءٍ فَرُدُّوهُ إِلَى اللَّهِ وَ الرَّسُولِ فَالرَّدُّ إِلَى اللَّهِ الْأَخْذُ بِمُحْكَمِ كِتَابِهِ وَ الرَّدُّ إِلَى الرَّسُولِ الْأَخْذُ بِسُنَّتِهِ الْجَامِعَةِ غَيْرِ الْمُفَرِّقَةِ ثُمَّ اخْتَرْ لِلْحُكْمِ بَيْنَ النَّاسِ أَفْضَلَ رَعِيَّتِكَ فِي نَفْسِكَ مِمَّنْ لَا تَضِيقُ بِهِ الْأُمُورُ وَ لَا تُمَحِّكُهُ الْخُصُومُ وَ لَا يَتَمَادَى فِي الزَّلَّةِ وَ لَا يَحْصَرُ مِنَ الْفَيْءِ إِلَى الْحَقِّ إِذَا عَرَفَهُ وَ لَا تُشْرِفُ نَفْسُهُ عَلَى طَمَعٍ وَ لَا يَكْتَفِي بِأَدْنَى فَهْمٍ دُونَ أَقْصَاهُ وَ أَوْقَفَهُمْ فِي الشُّبُهَاتِ وَ آخَذَهُمْ بِالْحُجَجِ وَ أَقَلَّهُمْ تَبَرُّماً بِمُرَاجَعَةِ الْخَصْمِ وَ أَصْبَرَهُمْ عَلَى تَكَشُّفِ الْأُمُورِ وَ أَصْرَمَهُمْ عِنْدَ اتِّضَاحِ الْحُكْمِ مِمَّنْ لَا يَزْدَهِيهِ إِطْرَاءٌ وَ لَا يَسْتَمِيلُهُ إِغْرَاءٌ وَ أُولَئِكَ قَلِيلٌ ثُمَّ أَكْثِرْ تَعَاهُدَ قَضَائِهِ وَ افْسَحْ لَهُ فِي الْبَذْلِ مَا يُزِيلُ عِلَّتَهُ وَ تَقِلُّ مَعَهُ حَاجَتُهُ إِلَى النَّاسِ وَ أَعْطِهِ مِنَ الْمَنْزِلَةِ لَدَيْكَ مَا لَا يَطْمَعُ فِيهِ غَيْرُهُ مِنْ خَاصَّتِكَ لِيَأْمَنَ بِذَلِكَ اغْتِيَالَ الرِّجَالِ لَهُ عِنْدَكَ فَانْظُرْ فِي ذَلِكَ نَظَراً بَلِيغاً فَإِنَّ هَذَا الدِّينَ قَدْ كَانَ أَسِيراً فِي أَيْدِي الْأَشْرَارِ يُعْمَلُ فِيهِ بِالْهَوَى وَ تُطْلَبُ بِهِ الدُّنْيَا ثُمَّ انْظُرْ فِي أُمُورِ عُمَّالِكَ فَاسْتَعْمِلْهُمُ اخْتِبَاراً وَ لَا تُوَلِّهِمْ مُحَابَاةً وَ أَثَرَةً فَإِنَّهُمَا جِمَاعٌ مِنْ شُعَبِ الْجَوْرِ وَ الْخِيَانَةِ وَ تَوَخَّ مِنْهُمْ أَهْلَ التَّجْرِبَةِ وَ الْحَيَاءِ مِنْ أَهْلِ الْبُيُوتَاتِ الصَّالِحَةِ وَ الْقَدَمِ فِي الْإِسْلَامِ الْمُتَقَدِّمَةِ فَإِنَّهُمْ أَكْرَمُ أَخْلَاقاً وَ أَصَحُّ أَعْرَاضاً وَ أَقَلُّ فِي الْمَطَامِعِ إِشْرَاقاً وَ أَبْلَغُ فِي عَوَاقِبِ الْأُمُورِ نَظَراً ثُمَّ أَسْبِغْ عَلَيْهِمُ الْأَرْزَاقَ فَإِنَّ ذَلِكَ قُوَّةٌ لَهُمْ عَلَى اسْتِصْلَاحِ أَنْفُسِهِمْ وَ غِنًى لَهُمْ عَنْ تَنَاوُلِ مَا تَحْتَ أَيْدِيهِمْ وَ حُجَّةٌ عَلَيْهِمْ إِنْ خَالَفُوا أَمْرَكَ أَوْ ثَلَمُوا أَمَانَتَكَ ثُمَّ تَفَقَّدْ أَعْمَالَهُمْ وَ ابْعَثِ الْعُيُونَ مِنْ أَهْلِ الصِّدْقِ وَ الْوَفَاءِ عَلَيْهِمْ فَإِنَّ تَعَاهُدَكَ فِي السِّرِّ لِأُمُورِهِمْ حَدْوَةٌ لَهُمْ عَلَى اسْتِعْمَالِ الْأَمَانَةِ وَ الرِّفْقِ بِالرَّعِيَّةِ وَ تَحَفَّظْ مِنَ الْأَعْوَانِ فَإِنْ أَحَدٌ مِنْهُمْ بَسَطَ يَدَهُ إِلَى خِيَانَةٍ اجْتَمَعَتْ بِهَا عَلَيْهِ عِنْدَكَ أَخْبَارُ عُيُونِكَ اكْتَفَيْتَ بِذَلِكَ شَاهِداً فَبَسَطْتَ عَلَيْهِ الْعُقُوبَةَ فِي بَدَنِهِ وَ أَخَذْتَهُ بِمَا أَصَابَ مِنْ عَمَلِهِ ثُمَّ نَصَبْتَهُ بِمَقَامِ الْمَذَلَّةِ وَ وَسَمْتَهُ بِالْخِيَانَةِ وَ قَلَّدْتَهُ عَارَ التُّهَمَةِ وَ تَفَقَّدْ أَمْرَ الْخَرَاجِ بِمَا يُصْلِحُ أَهْلَهُ فَإِنَّ فِي صَلَاحِهِ وَ صَلَاحِهِمْ صَلَاحاً لِمَنْ سِوَاهُمْ وَ لَا صَلَاحَ لِمَنْ سِوَاهُمْ إِلَّا بِهِمْ لِأَنَّ النَّاسَ كُلَّهُمْ عِيَالٌ عَلَى الْخَرَاجِ وَ أَهْلِهِ وَ لْيَكُنْ نَظَرُكَ فِي عِمَارَةِ الْأَرْضِ أَبْلَغَ مِنْ نَظَرِكَ فِي اسْتِجْلَابِ الْخَرَاجِ لِأَنَّ ذَلِكَ لَا يُدْرَكُ إِلَّا بِالْعِمَارَةِ وَ مَنْ طَلَبَ الْخَرَاجَ بِغَيْرِ عِمَارَةٍ أَخْرَبَ الْبِلَادَ وَ أَهْلَكَ الْعِبَادَ وَ لَمْ يَسْتَقِمْ أَمْرُهُ إِلَّا قَلِيلًا فَإِنْ شَكَوْا ثِقَلًا أَوْ عِلَّةً أَوِ انْقِطَاعَ شِرْبٍ أَوْ بَالَّةٍ أَوْ إِحَالَةَ أَرْضٍ اغْتَمَرَهَا غَرَقٌ أَوْ أَجْحَفَ بِهَا عَطَشٌ خَفَّفْتَ عَنْهُمْ بِمَا تَرْجُو أَنْ يَصْلُحَ بِهِ أَمْرُهُمْ وَ لَا يَثْقُلَنَّ عَلَيْكَ شَيْءٌ خَفَّفْتَ بِهِ الْمَئُونَةَ عَنْهُمْ فَإِنَّهُ ذُخْرٌ يَعُودُونَ بِهِ عَلَيْكَ فِي عِمَارَةِ بِلَادِكَ وَ تَزْيِينِ وِلَايَتِكَ مَعَ اسْتِجْلَابِكَ حُسْنَ ثَنَائِهِمْ وَ تَبَجُّحِكَ بِاسْتِفَاضَةِ الْعَدْلِ فِيهِمْ مُعْتَمِداً فَضْلَ قُوَّتِهِمْ بِمَا ذَخَرْتَ عِنْدَهُمْ مِنْ إِجْمَامِكَ لَهُمْ وَ الثِّقَةَ مِنْهُمْ بِمَا عَوَّدْتَهُمْ مِنْ عَدْلِكَ عَلَيْهِمْ وَ رِفْقِكَ بِهِمْ فَرُبَّمَا حَدَثَ مِنَ الْأُمُورِ مَا إِذَا عَوَّلْتَ فِيهِ عَلَيْهِمْ مِنْ بَعْدُ احْتَمَلُوهُ طَيِّبَةً أَنْفُسُهُمْ بِهِ فَإِنَّ الْعُمْرَانَ مُحْتَمِلٌ مَا حَمَّلْتَهُ وَ إِنَّمَا يُؤْتَى خَرَابُ الْأَرْضِ مِنْ إِعْوَازِ أَهْلِهَا وَ إِنَّمَا يُعْوِزُ أَهْلُهَا لِإِشْرَافِ أَنْفُسِ الْوُلَاةِ عَلَى الْجَمْعِ وَ سُوءِ ظَنِّهِمْ بِالْبَقَاءِ وَ قِلَّةِ انْتِفَاعِهِمْ بِالْعِبَرِ ثُمَّ انْظُرْ فِي حَالِ كُتَّابِكَ فَوَلِّ عَلَى أُمُورِكَ خَيْرَهُمْ وَ اخْصُصْ رَسَائِلَكَ الَّتِي تُدْخِلُ فِيهَا مَكَايِدَكَ وَ أَسْرَارَكَ بِأَجْمَعِهِمْ لِوُجُوهِ صَالِحِ الْأَخْلَاقِ مِمَّنْ لَا تُبْطِرُهُ الْكَرَامَةُ فَيَجْتَرِئَ بِهَا عَلَيْكَ فِي خِلَافٍ لَكَ بِحَضْرَةِ مَلَإٍ وَ لَا تَقْصُرُ بِهِ الْغَفْلَةُ عَنْ إِيرَادِ مُكَاتَبَاتِ عُمِّالِكَ عَلَيْكَ وَ إِصْدَارِ جَوَابَاتِهَا عَلَى الصَّوَابِ عَنْكَ فِيمَا يَأْخُذُ لَكَ وَ يُعْطِي مِنْكَ وَ لَا يُضْعِفُ عَقْداً اعْتَقَدَهُ لَكَ وَ لَا يَعْجِزُ عَنْ إِطْلَاقِ مَا عُقِدَ عَلَيْكَ وَ لَا يَجْهَلُ مَبْلَغَ قَدْرِ نَفْسِهِ فِي الْأُمُورِ فَإِنَّ الْجَاهِلَ بِقَدْرِ نَفْسِهِ يَكُونُ بِقَدْرِ غَيْرِهِ أَجْهَلَ ثُمَّ لَا يَكُنِ اخْتِيَارُكَ إِيَّاهُمْ عَلَى فِرَاسَتِكَ وَ اسْتِنَامَتِكَ وَ حُسْنِ الظَّنِّ مِنْكَ فَإِنَّ الرِّجَالَ يَتَعَرَّضُونَ لِفِرَاسَاتِ الْوُلَاةِ بِتَصَنُّعِهِمْ وَ حُسْنِ خِدْمَتِهِمْ وَ لَيْسَ وَرَاءَ ذَلِكَ مِنَ النَّصِيحَةِ وَ الْأَمَانَةِ شَيْءٌ وَ لَكِنِ اخْتَبِرْهُمْ بِمَا وُلُّوا لِلصَّالِحِينَ قَبْلَكَ فَاعْمِدْ لِأَحْسَنِهِمْ كَانَ فِي الْعَامَّةِ أَثَراً وَ أَعْرَفِهِمْ بِالْأَمَانَةِ وَجْهاً فَإِنَّ ذَلِكَ دَلِيلٌ عَلَى نَصِيحَتِكَ لِلَّهِ وَ لِمَنْ وُلِّيتَ أَمْرَهُ وَ اجْعَلْ لِرَأْسِ كُلِّ أَمْرٍ مِنْ أُمُورِكَ رَأْساً مِنْهُمْ لَا يَقْهَرُهُ كَبِيرُهَا وَ لَا يَتَشَتَّتُ عَلَيْهِ كَثِيرُهَا وَ مَهْمَا كَانَ فِي كُتَّابِكَ مِنْ عَيْبٍ فَتَغَابَيْتَ عَنْهُ أُلْزِمْتَهُ ثُمَّ اسْتَوْصِ بِالتُّجَّارِ وَ ذَوِي الصِّنَاعَاتِ وَ أَوْصِ بِهِمْ خَيْراً الْمُقِيمِ مِنْهُمْ وَ الْمُضْطَرِبِ بِمَالِهِ وَ الْمُتَرَفِّقِ بِبَدَنِهِ فَإِنَّهُمْ مَوَادُّ الْمَنَافِعِ وَ أَسْبَابُ الْمَرَافِقِ وَ جُلَّابُهَا مِنَ الْمَبَاعِدِ وَ الْمَطَارِحِ فِي بَرِّكَ وَ بَحْرِكَ وَ سَهْلِكَ وَ جَبَلِكَ وَ حَيْثُ لَا يَلْتَئِمُ النَّاسُ لِمَوَاضِعِهَا وَ لَا يَجْتَرِءُونَ عَلَيْهَا فَإِنَّهُمْ سِلْمٌ لَا تُخَافُ بَائِقَتُهُ وَ صُلْحٌ لَا تُخْشَى غَائِلَتُهُ وَ تَفَقَّدْ أُمُورَهُمْ بِحَضْرَتِكَ وَ فِي حَوَاشِي بِلَادِكَ وَ اعْلَمْ مَعَ ذَلِكَ أَنَّ فِي كَثِيرٍ مِنْهُمْ ضِيقاً فَاحِشاً وَ شُحّاً قَبِيحاً وَ احْتِكَاراً لِلْمَنَافِعِ وَ تَحَكُّماً فِي الْبِيَاعَاتِ وَ ذَلِكَ بَابُ مَضَرَّةٍ لِلْعَامَّةِ وَ عَيْبٌ عَلَى الْوُلَاةِ فَامْنَعْ مِنَ الِاحْتِكَارِ فَإِنَّ رَسُولَ اللَّهِ ( صلى الله عليه وآله ) مَنَعَ مِنْهُ وَ لْيَكُنِ الْبَيْعُ بَيْعاً سَمْحاً بِمَوَازِينِ عَدْلٍ وَ أَسْعَارٍ لَا تُجْحِفُ بِالْفَرِيقَيْنِ مِنَ الْبَائِعِ وَ الْمُبْتَاعِ فَمَنْ قَارَفَ حُكْرَةً بَعْدَ نَهْيِكَ إِيَّاهُ فَنَكِّلْ بِهِ وَ عَاقِبْهُ فِي غَيْرِ إِسْرَافٍ ثُمَّ اللَّهَ اللَّهَ فِي الطَّبَقَةِ السُّفْلَى مِنَ الَّذِينَ لَا حِيلَةَ لَهُمْ مِنَ الْمَسَاكِينِ وَ الْمُحْتَاجِينَ وَ أَهْلِ الْبُؤْسَى وَ الزَّمْنَى فَإِنَّ فِي هَذِهِ الطَّبَقَةِ قَانِعاً وَ مُعْتَرّاً وَ احْفَظِ لِلَّهِ مَا اسْتَحْفَظَكَ مِنْ حَقِّهِ فِيهِمْ وَ اجْعَلْ لَهُمْ قِسْماً مِنْ بَيْتِ مَالِكِ وَ قِسْماً مِنْ غَلَّاتِ صَوَافِي الْإِسْلَامِ فِي كُلِّ بَلَدٍ فَإِنَّ لِلْأَقْصَى مِنْهُمْ مِثْلَ الَّذِي لِلْأَدْنَى وَ كُلٌّ قَدِ اسْتُرْعِيتَ حَقَّهُ وَ لَا يَشْغَلَنَّكَ عَنْهُمْ بَطَرٌ فَإِنَّكَ لَا تُعْذَرُ بِتَضْيِيعِكَ التَّافِهَ لِإِحْكَامِكَ الْكَثِيرَ الْمُهِمَّ فَلَا تُشْخِصْ هَمَّكَ عَنْهُمْ وَ لَا تُصَعِّرْ خَدَّكَ لَهُمْ وَ تَفَقَّدْ أُمُورَ مَنْ لَا يَصِلُ إِلَيْكَ مِنْهُمْ مِمَّنْ تَقْتَحِمُهُ الْعُيُونُ وَ تَحْقِرُهُ الرِّجَالُ فَفَرِّغْ لِأُولَئِكَ ثِقَتَكَ مِنْ أَهْلِ الْخَشْيَةِ وَ التَّوَاضُعِ فَلْيَرْفَعْ إِلَيْكَ أُمُورَهُمْ ثُمَّ اعْمَلْ فِيهِمْ بِالْإِعْذَارِ إِلَى اللَّهِ يَوْمَ تَلْقَاهُ فَإِنَّ هَؤُلَاءِ مِنْ بَيْنِ الرَّعِيَّةِ أَحْوَجُ إِلَى الْإِنْصَافِ مِنْ غَيْرِهِمْ وَ كُلٌّ فَأَعْذِرْ إِلَى اللَّهِ فِي تَأْدِيَةِ حَقِّهِ إِلَيْهِ وَ تَعَهَّدْ أَهْلَ الْيُتْمِ وَ ذَوِي الرِّقَّةِ فِي السِّنِّ مِمَّنْ لَا حِيلَةَ لَهُ وَ لَا يَنْصِبُ لِلْمَسْأَلَةِ نَفْسَهُ وَ ذَلِكَ عَلَى الْوُلَاةِ ثَقِيلٌ وَ الْحَقُّ كُلُّهُ ثَقِيلٌ وَ قَدْ يُخَفِّفُهُ اللَّهُ عَلَى أَقْوَامٍ طَلَبُوا الْعَاقِبَةَ فَصَبَّرُوا أَنْفُسَهُمْ وَ وَثِقُوا بِصِدْقِ مَوْعُودِ اللَّهِ لَهُمْ وَ اجْعَلْ لِذَوِي الْحَاجَاتِ مِنْكَ قِسْماً تُفَرِّغُ لَهُمْ فِيهِ شَخْصَكَ وَ تَجْلِسُ لَهُمْ مَجْلِساً عَامّاً فَتَتَوَاضَعُ فِيهِ لِلَّهِ الَّذِي خَلَقَكَ وَ تُقْعِدُ عَنْهُمْ جُنْدَكَ وَ أَعْوَانَكَ مِنْ أَحْرَاسِكَ وَ شُرَطِكَ حَتَّى يُكَلِّمَكَ مُتَكَلِّمُهُمْ غَيْرَ مُتَتَعْتِعٍ فَإِنِّي سَمِعْتُ رَسُولَ اللَّهِ ( صلى الله عليه وآله ) يَقُولُ فِي غَيْرِ مَوْطِنٍ لَنْ تُقَدَّسَ أُمَّةٌ لَا يُؤْخَذُ لِلضَّعِيفِ فِيهَا حَقُّهُ مِنَ الْقَوِيِّ غَيْرَ مُتَتَعْتِعٍ ثُمَّ احْتَمِلِ الْخُرْقَ مِنْهُمْ وَ الْعِيَّ وَ نَحِّ عَنْهُمُ الضِّيقَ وَ الْأَنَفَ يَبْسُطِ اللَّهُ عَلَيْكَ بِذَلِكَ أَكْنَافَ رَحْمَتِهِ وَ يُوجِبْ لَكَ ثَوَابَ طَاعَتِهِ وَ أَعْطِ مَا أَعْطَيْتَ هَنِيئاً وَ امْنَعْ فِي إِجْمَالٍ وَ إِعْذَارٍ ثُمَّ أُمُورٌ مِنْ أُمُورِكَ لَا بُدَّ لَكَ مِنْ مُبَاشَرَتِهَا مِنْهَا إِجَابَةُ عُمَّالِكَ بِمَا يَعْيَا عَنْهُ كُتَّابُكَ وَ مِنْهَا إِصْدَارُ حَاجَاتِ النَّاسِ يَوْمَ وُرُودِهَا عَلَيْكَ بِمَا تَحْرَجُ بِهِ صُدُورُ أَعْوَانِكَ وَ أَمْضِ لِكُلِّ يَوْمٍ عَمَلَهُ فَإِنَّ لِكُلِّ يَوْمٍ مَا فِيهِ وَ اجْعَلْ لِنَفْسِكَ فِيمَا بَيْنَكَ وَ بَيْنَ اللَّهِ أَفْضَلَ تِلْكَ الْمَوَاقِيتِ وَ أَجْزَلَ تِلْكَ الْأَقْسَامِ وَ إِنْ كَانَتْ كُلُّهَا لِلَّهِ إِذَا صَلَحَتْ فِيهَا النِّيَّةُ وَ سَلِمَتْ مِنْهَا الرَّعِيَّةُ وَ لْيَكُنْ فِي خَاصَّةِ مَا تُخْلِصُ بِهِ لِلَّهِ دِينَكَ إِقَامَةُ فَرَائِضِهِ الَّتِي هِيَ لَهُ خَاصَّةً فَأَعْطِ اللَّهَ مِنْ بَدَنِكَ فِي لَيْلِكَ وَ نَهَارِكَ وَ وَفِّ مَا تَقَرَّبْتَ بِهِ إِلَى اللَّهِ مِنْ ذَلِكَ كَامِلًا غَيْرَ مَثْلُومٍ وَ لَا مَنْقُوصٍ بَالِغاً مِنْ بَدَنِكَ مَا بَلَغَ وَ إِذَا قُمْتَ فِي صَلَاتِكَ لِلنَّاسِ فَلَا تَكُونَنَّ مُنَفِّراً وَ لَا مُضَيِّعاً فَإِنَّ فِي النَّاسِ مَنْ بِهِ الْعِلَّةُ وَ لَهُ الْحَاجَةُ وَ قَدْ سَأَلْتُ رَسُولَ اللَّهِ ( صلى الله عليه وآله ) حِينَ وَجَّهَنِي إِلَى الْيَمَنِ كَيْفَ أُصَلِّي بِهِمْ فَقَالَ صَلِّ بِهِمْ كَصَلَاةِ أَضْعَفِهِمْ وَ كُنْ بِالْمُؤْمِنِينَ رَحِيماً وَ أَمَّا بَعْدُ فَلَا تُطَوِّلَنَّ احْتِجَابَكَ عَنْ رَعِيَّتِكَ فَإِنَّ احْتِجَابَ الْوُلَاةِ عَنِ الرَّعِيَّةِ شُعْبَةٌ مِنَ الضِّيقِ وَ قِلَّةُ عِلْمٍ بِالْأُمُورِ وَ الِاحْتِجَابُ مِنْهُمْ يَقْطَعُ عَنْهُمْ عِلْمَ مَا احْتَجَبُوا دُونَهُ فَيَصْغُرُ عِنْدَهُمُ الْكَبِيرُ وَ يَعْظُمُ الصَّغِيرُ وَ يَقْبُحُ الْحَسَنُ وَ يَحْسُنُ الْقَبِيحُ وَ يُشَابُ الْحَقُّ بِالْبَاطِلِ وَ إِنَّمَا الْوَالِي بَشَرٌ لَا يَعْرِفُ مَا تَوَارَى عَنْهُ النَّاسُ بِهِ مِنَ الْأُمُورِ وَ لَيْسَتْ عَلَى الْحَقِّ سِمَاتٌ تُعْرَفُ بِهَا ضُرُوبُ الصِّدْقِ مِنَ الْكَذِبِ وَ إِنَّمَا أَنْتَ أَحَدُ رَجُلَيْنِ إِمَّا امْرُؤٌ سَخَتْ نَفْسُكَ بِالْبَذْلِ فِي الْحَقِّ فَفِيمَ احْتِجَابُكَ مِنْ وَاجِبِ حَقٍّ تُعْطِيهِ أَوْ فِعْلٍ كَرِيمٍ تُسْدِيهِ أَوْ مُبْتَلًى بِالْمَنْعِ فَمَا أَسْرَعَ كَفَّ النَّاسِ عَنْ مَسْأَلَتِكَ إِذَا أَيِسُوا مِنْ بَذْلِكَ مَعَ أَنَّ أَكْثَرَ حَاجَاتِ النَّاسِ إِلَيْكَ مِمَّا لَا مَئُونَةَ فِيهِ عَلَيْكَ مِنْ شَكَاةِ مَظْلِمَةٍ أَوْ طَلَبِ إِنْصَافٍ فِي مُعَامَلَةٍ ثُمَّ إِنَّ لِلْوَالِي خَاصَّةً وَ بِطَانَةً فِيهِمُ اسْتِئْثَارٌ وَ تَطَاوُلٌ وَ قِلَّةُ إِنْصَافٍ فِي مُعَامَلَةٍ فَاحْسِمْ مَادَّةَ أُولَئِكَ بِقَطْعِ أَسْبَابِ تِلْكَ الْأَحْوَالِ وَ لَا تُقْطِعَنَّ لِأَحَدٍ مِنْ حَاشِيَتِكَ وَ حَامَّتِكَ قَطِيعَةً وَ لَا يَطْمَعَنَّ مِنْكَ فِي اعْتِقَادِ عُقْدَةٍ تَضُرُّ بِمَنْ يَلِيهَا مِنَ النَّاسِ فِي شِرْبٍ أَوْ عَمَلٍ مُشْتَرَكٍ يَحْمِلُونَ مَئُونَتَهُ عَلَى غَيْرِهِمْ فَيَكُونَ مَهْنَأُ ذَلِكَ لَهُمْ دُونَكَ وَ عَيْبُهُ عَلَيْكَ فِي الدُّنْيَا وَ الْآخِرَةِ وَ أَلْزِمِ الْحَقَّ مَنْ لَزِمَهُ مِنَ الْقَرِيبِ وَ الْبَعِيدِ وَ كُنْ فِي ذَلِكَ صَابِراً مُحْتَسِباً وَاقِعاً ذَلِكَ مِنْ قَرَابَتِكَ وَ خَاصَّتِكَ حَيْثُ وَقَعَ وَ ابْتَغِ عَاقِبَتَهُ بِمَا يَثْقُلُ عَلَيْكَ مِنْهُ فَإِنَّ مَغَبَّةَ ذَلِكَ مَحْمُودَةٌ وَ إِنْ ظَنَّتِ الرَّعِيَّةُ بِكَ حَيْفاً فَأَصْحِرْ لَهُمْ بِعُذْرِكَ وَ اعْدِلْ عَنْكَ ظُنُونَهُمْ بِإِصْحَارِكَ فَإِنَّ فِي ذَلِكَ رِيَاضَةً مِنْكَ لِنَفْسِكَ وَ رِفْقاً بِرَعِيَّتِكَ وَ إِعْذَاراً تَبْلُغُ بِهِ حَاجَتَكَ مِنْ تَقْوِيمِهِمْ عَلَى الْحَقِّ وَ لَا تَدْفَعَنَّ صُلْحاً دَعَاكَ إِلَيْهِ عَدُوُّكَ و لِلَّهِ فِيهِ رِضًا فَإِنَّ فِي الصُّلْحِ دَعَةً لِجُنُودِكَ وَ رَاحَةً مِنْ هُمُومِكَ وَ أَمْناً لِبِلَادِكَ وَ لَكِنِ الْحَذَرَ كُلَّ الْحَذَرِ مِنْ عَدُوِّكَ بَعْدَ صُلْحِهِ فَإِنَّ الْعَدُوَّ رُبَّمَا قَارَبَ لِيَتَغَفَّلَ فَخُذْ بِالْحَزْمِ وَ اتَّهِمْ فِي ذَلِكَ حُسْنَ الظَّنِّ وَ إِنْ عَقَدْتَ بَيْنَكَ وَ بَيْنَ عَدُوِّكَ عُقْدَةً أَوْ أَلْبَسْتَهُ مِنْكَ ذِمَّةً فَحُطْ عَهْدَكَ بِالْوَفَاءِ وَ ارْعَ ذِمَّتَكَ بِالْأَمَانَةِ وَ اجْعَلْ نَفْسَكَ جُنَّةً دُونَ مَا أَعْطَيْتَ فَإِنَّهُ لَيْسَ مِنْ فَرَائِضِ اللَّهِ شَيْءٌ النَّاسُ أَشَدُّ عَلَيْهِ اجْتِمَاعاً مَعَ تَفَرُّقِ أَهْوَائِهِمْ وَ تَشَتُّتِ آرَائِهِمْ مِنْ تَعْظِيمِ الْوَفَاءِ بِالْعُهُودِ وَ قَدْ لَزِمَ ذَلِكَ الْمُشْرِكُونَ فِيمَا بَيْنَهُمْ دُونَ الْمُسْلِمِينَ لِمَا اسْتَوْبَلُوا مِنْ عَوَاقِبِ الْغَدْرِ فَلَا تَغْدِرَنَّ بِذِمَّتِكَ وَ لَا تَخِيسَنَّ بِعَهْدِكَ وَ لَا تَخْتِلَنَّ عَدُوَّكَ فَإِنَّهُ لَا يَجْتَرِئُ عَلَى اللَّهِ إِلَّا جَاهِلٌ شَقِيٌّ وَ قَدْ جَعَلَ اللَّهُ عَهْدَهُ وَ ذِمَّتَهُ أَمْناً أَفْضَاهُ بَيْنَ الْعِبَادِ بِرَحْمَتِهِ وَ حَرِيماً يَسْكُنُونَ إِلَى مَنَعَتِهِ وَ يَسْتَفِيضُونَ إِلَى جِوَارِهِ فَلَا إِدْغَالَ وَ لَا مُدَالَسَةَ وَ لَا خِدَاعَ فِيهِ وَ لَا تَعْقِدْ عَقْداً تُجَوِّزُ فِيهِ الْعِلَلَ وَ لَا تُعَوِّلَنَّ عَلَى لَحْنِ قَوْلٍ بَعْدَ التَّأْكِيدِ وَ التَّوْثِقَةِ وَ لَا يَدْعُوَنَّكَ ضِيقُ أَمْرٍ لَزِمَكَ فِيهِ عَهْدُ اللَّهِ إِلَى طَلَبِ انْفِسَاخِهِ بِغَيْرِ الْحَقِّ فَإِنَّ صَبْرَكَ عَلَى ضِيقِ أَمْرٍ تَرْجُو انْفِرَاجَهُ وَ فَضْلَ عَاقِبَتِهِ خَيْرٌ مِنْ غَدْرٍ تَخَافُ تَبِعَتَهُ وَ أَنْ تُحِيطَ بِكَ مِنَ اللَّهِ فِيهِ طِلْبَةٌ لَا تَسْتَقْبِلُ فِيهَا دُنْيَاكَ وَ لَا آخِرَتَكَ إِيَّاكَ وَ الدِّمَاءَ وَ سَفْكَهَا بِغَيْرِ حِلِّهَا فَإِنَّهُ لَيْسَ شَيْءٌ أَدْعَى لِنِقْمَةٍ وَ لَا أَعْظَمَ لِتَبِعَةٍ وَ لَا أَحْرَى بِزَوَالِ نِعْمَةٍ وَ انْقِطَاعِ مُدَّةٍ مِنْ سَفْكِ الدِّمَاءِ بِغَيْرِ حَقِّهَا وَ اللَّهُ سُبْحَانَهُ مُبْتَدِئٌ بِالْحُكْمِ بَيْنَ الْعِبَادِ فِيمَا تَسَافَكُوا مِنَ الدِّمَاءِ يَوْمَ الْقِيَامَةِ فَلَا تُقَوِّيَنَّ سُلْطَانَكَ بِسَفْكِ دَمٍ حَرَامٍ فَإِنَّ ذَلِكَ مِمَّا يُضْعِفُهُ وَ يُوهِنُهُ بَلْ يُزِيلُهُ وَ يَنْقُلُهُ وَ لَا عُذْرَ لَكَ عِنْدَ اللَّهِ وَ لَا عِنْدِي فِي قَتْلِ الْعَمْدِ لِأَنَّ فِيهِ قَوَدَ الْبَدَنِ وَ إِنِ ابْتُلِيتَ بِخَطَإٍ وَ أَفْرَطَ عَلَيْكَ سَوْطُكَ أَوْ سَيْفُكَ أَوْ يَدُكَ بِالْعُقُوبَةِ فَإِنَّ فِي الْوَكْزَةِ فَمَا فَوْقَهَا مَقْتَلَةً فَلَا تَطْمَحَنَّ بِكَ نَخْوَةُ سُلْطَانِكَ عَنْ أَنْ تُؤَدِّيَ إِلَى أَوْلِيَاءِ الْمَقْتُولِ حَقَّهُمْ وَ إِيَّاكَ وَ الْإِعْجَابَ بِنَفْسِكَ وَ الثِّقَةَ بِمَا يُعْجِبُكَ مِنْهَا وَ حُبَّ الْإِطْرَاءِ فَإِنَّ ذَلِكَ مِنْ أَوْثَقِ فُرَصِ الشَّيْطَانِ فِي نَفْسِهِ لِيَمْحَقَ مَا يَكُونُ مِنْ إِحْسَانِ الْمُحْسِنِينَ وَ إِيَّاكَ وَ الْمَنَّ عَلَى رَعِيَّتِكَ بِإِحْسَانِكَ أَوِ التَّزَيُّدَ فِيمَا كَانَ مِنْ فِعْلِكَ أَوْ أَنْ تَعِدَهُمْ فَتُتْبِعَ مَوْعِدَكَ بِخُلْفِكَ فَإِنَّ الْمَنَّ يُبْطِلُ الْإِحْسَانَ وَ التَّزَيُّدَ يَذْهَبُ بِنُورِ الْحَقِّ وَ الْخُلْفَ يُوجِبُ الْمَقْتَ عِنْدَ اللَّهِ وَ النَّاسِ قَالَ اللَّهُ تَعَالَى كَبُرَ مَقْتاً عِنْدَ اللَّهِ أَنْ تَقُولُوا ما لا تَفْعَلُونَ وَ إِيَّاكَ وَ الْعَجَلَةَ بِالْأُمُورِ قَبْلَ أَوَانِهَا أَوِ التَّسَقُّطَ فِيهَا عِنْدَ إِمْكَانِهَا أَوِ اللَّجَاجَةَ فِيهَا إِذَا تَنَكَّرَتْ أَوِ الْوَهْنَ عَنْهَا إِذَا اسْتَوْضَحَتْ فَضَعْ كُلَّ أَمْرٍ مَوْضِعَهُ وَ أَوْقِعْ كُلَّ أَمْرٍ مَوْقِعَهُ وَ إِيَّاكَ وَ الِاسْتِئْثَارَ بِمَا النَّاسُ فِيهِ أُسْوَةٌ وَ التَّغَابِيَ عَمَّا تُعْنَى بِهِ مِمَّا قَدْ وَضَحَ لِلْعُيُونِ فَإِنَّهُ مَأْخُوذٌ مِنْكَ لِغَيْرِكَ وَ عَمَّا قَلِيلٍ تَنْكَشِفُ عَنْكَ أَغْطِيَةُ الْأُمُورِ وَ يُنْتَصَفُ مِنْكَ لِلْمَظْلُومِ امْلِكْ حَمِيَّةَ أَنْفِكَ وَ سَوْرَةَ حَدِّكَ وَ سَطْوَةَ يَدِكَ وَ غَرْبَ لِسَانِكَ وَ احْتَرِسْ مِنْ كُلِّ ذَلِكَ بِكَفِّ الْبَادِرَةِ وَ تَأْخِيرِ السَّطْوَةِ حَتَّى يَسْكُنَ غَضَبُكَ فَتَمْلِكَ الِاخْتِيَارَ وَ لَنْ تَحْكُمَ ذَلِكَ مِنْ نَفْسِكَ حَتَّى تُكْثِرَ هُمُومَكَ بِذِكْرِ الْمَعَادِ إِلَى رَبِّكَ وَ الْوَاجِبُ عَلَيْكَ أَنْ تَتَذَكَّرَ مَا مَضَى لِمَنْ تَقَدَّمَكَ مِنْ حُكُومَةٍ عَادِلَةٍ أَوْ سُنَّةٍ فَاضِلَةٍ أَوْ أَثَرٍ عَنْ نَبِيِّنَا ( صلى الله عليه وآله ) أَوْ فَرِيضَةٍ فِي كِتَابِ اللَّهِ فَتَقْتَدِيَ بِمَا شَاهَدْتَ مِمَّا عَمِلْنَا بِهِ فِيهَا وَ تَجْتَهِدَ لِنَفْسِكَ فِي اتِّبَاعِ مَا عَهِدْتُ إِلَيْكَ فِي عَهْدِي هَذَا وَ اسْتَوْثَقْتُ بِهِ مِنَ الْحُجَّةِ لِنَفْسِي عَلَيْكَ لِكَيْلَا تَكُونَ لَكَ عِلَّةٌ عِنْدَ تَسَرُّعِ نَفْسِكَ إِلَى هَوَاهَا وَ أَنَا أَسْأَلُ اللَّهَ بِسَعَةِ رَحْمَتِهِ وَ عَظِيمِ قُدْرَتِهِ عَلَى إِعْطَاءِ كُلِّ رَغْبَةٍ أَنْ يُوَفِّقَنِي وَ إِيَّاكَ لِمَا فِيهِ رِضَاهُ مِنَ الْإِقَامَةِ عَلَى الْعُذْرِ الْوَاضِحِ إِلَيْهِ وَ إِلَى خَلْقِهِ مَعَ حُسْنِ الثَّنَاءِ فِي الْعِبَادِ وَ جَمِيلِ الْأَثَرِ فِي الْبِلَادِ وَ تَمَامِ النِّعْمَةِ وَ تَضْعِيفِ الْكَرَامَةِ وَ أَنْ يَخْتِمَ لِي وَ لَكَ بِالسَّعَادَةِ وَ الشَّهَادَةِ إِنَّا إِلَيْهِ راجِعُونَ وَ السَّلَامُ عَلَى رَسُولِ اللَّهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ الطَّيِّبِينَ الطَّاهِرِينَ وَ سَلَّمَ تَسْلِيماً كَثِيراً وَ السَّلَامُ . ترجمه : اين فرمانى است كه بنده خدا امير المؤمنين در پيمانش به مالك بن حارث اشتر زمانى كه او را به فرمانروايى مصر برگزيد دستور داد، تا مالياتهاى آن را جمع كند، و با دشمنش جهاد نمايد، و به اصلاح اهلش برخيزد، و شهرهايش را آباد سازد. او را فرمان مىدهد به تقواى الهى، و مقدم داشتن طاعت خدا، و پيروى آنچه را كه خداوند در كتابش از واجبات و سنّتهاى خود امر فرموده، كه كسى جز به پيروى آنها خوشبخت نمىشود، و جز به انكار و ضايع نمودن آنها بدبخت نمىگردد، و ديگر آنكه خداوند سبحان را به قلب و دست و زبانش يارى كند، زيرا خداوند يارى يارى كننده خود، و عزّت آن كس را كه او را عزيز بدارد ضامن شده. او را دستور مىدهد كه نفس را به وقت خواستههاى نابجا درهم شكند، و آن را به هنگام سركشىها باز دارد، كه نفس امر كننده به بدى است مگر خداوند رحم نمايد. اى مالك، آگاه باش كه تو را به شهرهايى روانه كردم كه پيش از تو فرمانروايانى در آن به عدالت و ستم حكومت كردند، و مردم به وضع تو به همان صورت مىنگرند كه توبه حاكمان پيش از خود مىنگريستهاى، و همان را در حق تو مىگويند كه تو در باره حاكمان گذشته مصر مىگفتهاى، شايستگان را به ذكر خيرى كه خداوند بر زبان بندگانش جارى مىكند مىتوان شناخت. پس بايد محبوبترين اندوختهها در نزد تو عمل صالح باشد. بنا بر اين بر هواهايت مسلط باش، نسبت به خود از آنچه بر تو حلال نيست بخل بورز، زيرا بخل به خود انصاف دادن از خود است در رابطه با آنچه محبوب يا منفور انسان است. مهربانى و محبت و لطف به رعيت را شعار قلب خود قرار ده، بر رعيت همچون حيوان درنده مباش كه خوردن آنان را غنيمت دانى، كه رعيت بر دو گروهند: يا برادر دينى تواند، يا انسانهايى مانند تو، كه خطاهايى از آنان سر مىزند، علل گناهى بر آنان عارض مىشود، و گناهانى از آنان به عمد يا اشتباه بروز مىكند، پس همان گونه كه علاقه دارى خداوند بخشش و چشم پوشى را به تو عنايت نمايد رعيت را مورد عفو و چشم پوشى قرار بده، چرا كه تو از نظر قدرت برتر از آنانى، و آن كه بر تو ولايت دارد بالاتر از تو مىباشد، و خداوند برتر از آن كسى كه تو را والى مصر نموده، خداوند كفايت امور رعيّت را از تو خواسته، و به خاطر آنان تو را در عرصه آزمايش قرار داده. خود را در موقف جنگ با خدا قرار مده، كه تو را تحمّل كيفر او نيست، و از عفو و رحمتش بىنياز نمىباشى. از گذشتى كه از مردم كردهاى پشيمان مشو، و بر كيفرى كه دادهاى شاد مباش، و به خشمى كه راه بيرون رفتن از آن وجود دارد شتاب مكن، و فرياد مزن كه من بر شما گماردهام، فرمان مىدهم بايد اطاعت شوم، كه اين وضع موجب فساد دل، و كاهش و ضعف دين، و باعث نزديك شدن زوال قدرت است. هرگاه حكومت براى تو خود بزرگ بينى و كبر به وجود آورد، به بزرگى سلطنت خداوند كه فوق توست و قدرتى كه بر تو دارد و تو را بر خودت آن قدرت و توانايى نيست نظر كن، كه اين نظر كبر و غرورت را مىنشاند، و تندى و شدت را از تو باز مىدارد، و عقل از دست رفته را به تو باز مىگرداند. از برابر داشتن خود با عظمت حق، و از تشبّه خود با جبروت خداوند بر حذر باش، كه حضرت او هر گردنكشى را خوار، و هر متكبرى را بىارزش و پست مىكند. خدا و مردم را از جانب خود و خواص از خاندانت و كسانى از رعيتت كه به او علاقه دارى انصاف ده، كه اگر انصاف ندهى ستم كردهاى، و هر كه به بندگان خدا ستم كند خداوند به جاى بندگان ستمديده خصم او مىباشد، و هر كه خداوند خصم او باشد عذرش را باطل كند، و شخص ستمكار محارب با خداست تا وقتى كه از ستم دست بردارد و توبه كند. چيزى در تغيير نعمت خدا، و سرعت دادن به عقوبت او قوىتر از ستمكارى نيست، كه خداوند شنواى دعاى ستمديدگان، و در كمين ستمكاران است. بايد محبوبترين امور نزد تو ميانهترينش در حق، و همگانىترينش در عدالت، و جامعترينش در خشنودى رعيت باشد، چرا كه خشم عموم خشنودى خواص را بىنتيجه مىكند، و خشم خواص در برابر خشنودى عموم بىاثر است. و به وقت آسانى و رفاه احدى از رعيّت بر والى پر خرجتر، و زمان مشكلات كم يارى تر، و هنگام انصاف ناخشنودتر، و در خواهش و خواسته با اصرارتر، و زمان بخشش كم سپاستر، و وقت منع از عطا دير عذر پذيرتر، و در حوادث روزگار بىصبرتر از خواص نيست. همانا ستون دين، و جمعيّت مسلمانان، و مهيا شدگان براى جنگ با دشمن توده مردمند، پس بايد توجه و ميل تو به آنان باشد. بايد دورترين رعيّت تو از حريم تو، و در شدّت كينه تو نسبت به او كسى باشد كه در حق مردم عيب جوتر است، زيرا در مردم عيوبى هست كه والى در پوشاندن آن عيوب از همه كس سزاوارتر است، پس در رابطه با عيوبى كه از مردم بر تو پنهان است كنجكاوى مكن، چرا كه فقط در آنچه از عيوب مردم نزد تو معلوم است وظيفه اصلاح دارى، و نسبت به آنچه از عيوب رعيّت بر تو پنهان است خداوند داورى مىكند. پس تا مىتوانى عيوب مردم را بپوشان، تا خداوند عيوب تو را كه علاقه دارى از مردم پوشيده بماند. پرده پوشى كند. گره هر كينهاى كه از مردم به دل دارى بگشاى، و رشته هر انتقامى را قطع كن، و در هر چه از ديگران برايت ثابت نشده خود را به غفلت زن، در باور كردن گفتار سخن چينان شتاب مكن، زيرا سخن چين خائن است گرچه خود را شبيه خير خواهان نشان دهد. مشاوران در امور خود بخيل را وارد مشورت مكن كه تو را از بخشش مانع گردد، و از تهيدستى مىترساند، و همچنين با بزدل و ترسو كه تو را در اجراى برنامههايت سست مىنمايد، و نه با طمع كار كه حرص بر اندوختن و ستمگرى را در نظرت مىآرايد، همانا بخل و ترس و حرص سرشتهايى جداى از هماند كه جمع كننده آنها در انسان سوء ظن به خداوند است وزيران بدترين وزراى تو وزيرى است كه پيش از تو وزير اشرار بوده، و در گناهانشان شركت داشته، چنين كسى نبايد از محرمان تو باشد، كه اينان ياران اهل گناه، و برادران اهل ستماند، البته در حالى كه قدرت دارى جانشينى بهتر از آنان بيابى كه در كشور دارى مانند آنان داراى رأى و كار دانى است، و بار سنگين گناهان آنان هم بر او نيست، از كسانى كه اهل ستم را در ستمكارى و گناهكاران را در گناهشان يارى نكرده است. هزينه اينان بر تو سبكتر، و همكاريشان بهتر، و نسبت به تو در طريق عطوفت مايلتر، و الفتشان با بيگانه كمتر است. اينان را از خاصان خود در خلوتها و مجالس خويش قرار ده. و نيز بايد از وزرايت برگزيدهترينشان نزد تو وزيرى باشد كه سخن تلخ حق را به تو بيشتر بگويد، و نسبت به آنچه كه خداوند براى اوليائش خوش ندارد كمتر تو را يارى دهد، گرچه اين برنامه بر عليه ميل تو به هر جا كه خواهد برسد. به اهل پاكدامنى و صدق بپيوند، و آنان را آنچنان تعليم ده كه تو را زياد تعريف نكنند، و بيهوده به كارى كه انجام ندادهاى تو را شاد ننمايند، كه تمجيد فراوان ايجاد كبر و نخوت كند، و به گردنكشى نزديك نمايد نيكوكار و بدكار نيكوكار و بدكار در برابرت يكسان نباشند، كه اين كار نيكوكار را در انجام كار نيك بىرغبت، و بدكار را در بدى ترغيب مىكند، هر كدام را نسبت به كارشان پاداش بخش. آگاه باش كه چيزى براى جلب خوشبينى حاكم بر رعيت بهتر از نيكى به آنان، و سبك كردن هزينه بر دوش ايشان، و اجبار نكردنشان به حقّى كه حاكم بر آنان ندارد نيست. به صورتى بايد رفتار كنى كه خوش گمانى بر رعيتت را در كمك همه جانبه به حاكم فراهم آرى، كه اين خوش گمانى رنجى طولانى را از تو بر مىدارد، و به خوش گمانى تو كسى شايستهتر است كه از تو احسان ديده، و به بد گمانيت كسى سزاوارتر است كه از جانب تو به او ناراحتى رسيده روشها روشى را كه بزرگان امت بر اساس آن رفتار كردهاند، و به سبب آن در ميان مردم الفت برقرار شده، و اصلاح جامعه بر پايه آن بوده از بين مبر، و روشى را كه به روشهاى گذشته ضرر مىزند به وجود نياور، كه پاداش و اجر براى كسى است كه روشهاى درست را بر پا كرده، و گناه از بين بردن آن روشها بر گردن توست با دانشمندان در استوار ساختن آنچه صلاح كار شهرهايت بر آن است، و برپا داشتن آنچه مردم پيش از اين به آن مستقيم شدهاند با دانشمندان و انديشمندان زياد گفتگو كن طبقات جامعه آگاه باش كه مردم مملكت گروههاى مختلفند كه هر گروه جز به گروه ديگر اصلاح نمىشود، و با داشتن گروهى از گروه ديگر بىنيازى نيست. اينان عبارتند از ارتش حق، و نويسندگان عمومى و خصوصى، و قاضيان عدل، و مأموران انصاف و مدارا، و اهل جزيه و ماليات از غير مسلمان و مسلمان، و تاجران و صنعتگران، و طبقه پايين از نيازمندان و افتادگان. خداوند سهم هر يك از اين طبقات را مقرر فرموده، و در كتابش يا سنّت پيامبرش صلّى اللّه عليه و آله عهدى محفوظ را بر حدّ و اندازه واجب آن نزد ما قرار داده است سپاهيان ارتش به اذن خداوند دژ مردم، و زينت حاكمان، و ارجمندى دين، و راههاى امنيتاند، كه مردم بدون آنان برپاى نمانند. سپس نظام ارتش جز با مالياتى كه خداوند براى آنان قرار داده استوار نگردد، مالياتى كه به وسيله آن در جنگ با دشمن توانا مىشوند، و براى اصلاح زندگى خود به آن تكيه مىنمايند، و مايه رفع نيازمنديهاى آنان است. سپس كار ارتش و ماليات دهندگان استوار نگردد جز با گروه سوم كه عبارتند از قضات و كارگزاران حكومت و منشيان حسابگر كه قراردادها را محكم مىكنند، و آنچه را به سود رعيّت است جمع مىنمايند، و در امور خصوصى و عمومى بر آنان اعتماد مىشود. و كار اينان نيز به سامان نشود جز با تاجران و صنعتگران كه آنچه براى مردم سودمند است فراهم مىآورند، و بازارها را به آن برپا مىدارند، و به كارهايى كه به نفع مردم است دست مىزنند، كارهايى كه از غير ايشان ساخته نيست. سپس جمع نيازمند و از كار افتاده است كه احسان و يارى ايشان لازم است. و براى هر كدام از اين گروهها نزد خداوند گشايشى است، و براى هر يك از اين طبقات به مقدارى كه امور آنان را اصلاح نمايد بر عهده والى حقّى است، و والى از اداى آنچه خداوند بر عهده او قرار داده بر نيايد جز با كوشش و يارى خواستن از خداوند، و مهيّا نمودن خود بر به كار گيرى حق و استقامت بر آن، چه اينكه بر او آسان باشد يا سخت. آن كه پيش تو نسبت به خداوند و پيامبر و پيشوايت خير خواهتر و پاك دامنتر و بردبارتر است او را به فرماندهى ارتشت انتخاب كن، از آنان كه دير به خشم آيند، و پوزش پذيرترند، و به ناتوانان مهربان، و در برابر زورمندان گردن فرازند، و از آنان كه خشونت او را برنينگيزد، و ناتوانى وى را بر جاى ننشاند. با صاحبان مكارم و شرافت، و خانوادههاى شايسته و داراى سوابق نيكو پيوند برقرار كن، پس از آن با دلاور مردان و شجاعان و بخشندگان و جوانمردان رابطه برقرار ساز، زيرا اينان جامع بزرگوارى، و شاخههايى از خوبى و احسانند. سپس از آنان چنان دلجويى كن كه پدر و مادر از فرزندشان دلجويى مىنمايند، و نبايد چيزى كه آنان را به وسيله آن نيرومند مىسازى در ديدهات بزرگ آيد، و لطفى كه نسبت به ايشان متعهد شدهاى كوچك شمارى گر چه كوچك باشد، زيرا لطف تو آنان را نسبت به تو خير خواه و خوش گمان مىنمايد. از بررسى امور ناچيز آنان به اميد بررسى كارهاى بزرگشان چشم مپوش، كه نيكى اندك تو جايى دارد كه از آن بهرهمند مىگردند، و براى احسان بزرگ تو نيز موقفى است كه از آن بىنياز نيستند. و بايد برگزيدهترين سران سپاهت نزد تو كسى باشد كه در كمك به سپاهيان مواسات را رعايت نمايد، و از توانگرى خود به آنان احسان كند به اندازهاى كه بتواند سپاهيان و خانوادههاى آنان را كه از خود به جاى نهادهاند اداره نمايد، تا انديشه آنان در جنگ با دشمن يك انديشه باشد، چرا كه عنايت تو نسبت به آنان دلهايشان را متوجه تو مىگرداند. برترين چيزى كه موجب چشم روشنى زمامداران مىشود برقرارى عدالت در شهرها، و ظهور دوستى و محبت رعيت است. و دوستى رعيت آشكار نشود مگر به سلامت دل آنان، و خير خواهى ايشان درست و راست نگردد جز آنكه زمامداران خود را حمايت نمايند، و حكومت حاكمان را بر خود سنگين نشمارند، و توقع به پايان رسيدن زمان حكومتشان را نداشته باشند. پس آرزوهاى رعيّت را بر آور، و نيكو ستودن آنان را پيوسته دار، و رنج و زحمت و كوشش و ابتلاى صاحبان فعاليت را در نظر داشته باش، چه اينكه بسيار ياد كردن كارهاى خوب دلير را به هيجان آورده، و ترسو را به كوش وامىدارد ان شاء اللّه. سپس كوشش هر يك از آنان را به دقّت بشناس، و زحمت كسى را به ديگرى نسبت مده، و در اجر و مزدش به اندازه رنجى كه برده كوتاهى مكن، و مقام كسى باعث نشود كه كوشش اندكش را بزرگ شمارى، و معمولى بودن شخص علت نگردد كه كار بزرگش را اندك دانى رجوع به كتاب و سنّت جايى كه كارها بر تو مشكل شود و در امورى كه برايت شبهه حاصل گردد حلّ آن را به خدا و پيامبرش ارجاع ده، كه خداوند به مردمى كه هدايتشان را علاقه داشته فرموده: «اى كسانى كه ايمان آوردهايد، خدا و پيامبر و اولى الامر از خودتان را اطاعت كنيد، و اگر در برنامهاى اختلاف كرديد حكمش را به خدا و رسول باز گردانيد». باز گردان به خدا قبول آيات محكم او، و ارجاع به رسول پذيرفتن سنّت اوست كه جمع كننده همگان بر يك رأى است و پراكنده نيست قاضيان براى قضاوت بين مردم برترين شخص نزد خودت را انتخاب كن، كسى كه امور قضاوت او را دچار تنگنا نكند، و بر خورد مدعيان پرونده وى را گرفتار لجبازى ننمايد، و در خطا پافشارى نورزد، و هنگام شناخت حق از باز گشت به آن درنماند، و درونش به طمع ميل نكند، و در رسيدن به حقيقت مقصود به اندك فهم اكتفا ننمايد، و درنگش در شبهات از همه بيشتر باشد، و دلايل را بيش از همه به كار گيرد، و از رفت و آمد نزاع كنندگان كمتر ملول شود، و در كشف امور از همه شكيباتر، و در وقت روشن شدن حكم از همه قاطع تر باشد، كسى كه ستايش مردم او را دچار خود بينى نكند، و تمجيد و تعريف او را به تعريف كننده مايل ننمايد، كه آراستگان به اين صفات در جامعه اندكند. قضاوت قاضى را هر چه بيشتر بررسى كن، و در پرداخت مال به او گشاده دست باش آن مقدار كه نيازش را بر طرف كند، و احتياجش به مردم كم شود، و آنچنان مقامش را نزد خود بالا بر كه از نزديكانت احدى در نفوذ به او طمع ننمايد، تا از ضايع شدنش به توسط مردم نزد تو در امان بماند. در زمينه انتخاب قاضى از هر جهت دقت كن دقّتى بليغ و رسا، كه اين دين اسير دست اشرار بود، در آن به هوا و هوس عمل مىكردند، و وسيله دنيا طلبى آنان بود رسيدگى به كار كارگزاران سپس در امور كارگزاران حكومتت دقت كن و آنان را پس از آزمايش به كار گير، از راه هوا و هوس و خود رأيى آنان را به كار گردانى مگمار، زيرا هوا و هوس و خود رأيى جامع همه شعبههاى ستم و خيانت است. از عمّال حكومت كسانى را انتخاب كن كه اهل تجربه و حياءاند، و از خانوادههاى شايسته و در اسلام پيش قدم ترند، چرا كه اخلاق آنان كريمانهتر، و خانواده ايشان سالمتر، و مردمى كم طمعتر، و در ارزيابى عواقب امور دقيقترند. سپس جيره آنان را فراوان ده، زيرا اين برنامه براى آنان در اصلاح وجودشان قوّت است، و از خيانت در آنچه زير دست آنان مىباشد بىنياز كننده است، و اگر از فرمانت سر بر تابند و يا در امانت خيانت كنند بر آنان حجّت است. به كارهايشان رسيدگى كن، و جاسوسانى از اهل راستى و وفا بر آنان بگمار، زيرا بازرسى پنهانى تو از كارهاى آنان سبب امانت دارى ايشان و مداراى با رعيّت است. از ياران و ياوران بر حذر باش، اگر يكى از آنان دست به خيانت دراز كند و مأموران مخفى تو بالاتفاق خيانتش را گزارش نمايند اكتفاى به همين گزارش تو را بس باشد، و او را به جرم خيانت كيفر بدنى بده، و وى را به اندازه عمل ناپسندش عقوبت كن، و سپس او را به مرحله ذلّت و خوارى به نشان، و داغ خيانت را بر او بگذار، و گردن بند عار و بد نامى را به گردنش بينداز ماليات در مسأله ماليات به صورتى كه اصلاح ماليات دهندگان در آن است رسيدگى كن، چه اينكه صلاح و بهبودى ماليات و ماليات دهندگان صلاح ديگران است، و براى ديگران آسايش جز با بهبودى آنان وجود ندارد چرا كه تمام مردم جيره خوار ماليات و پرداخت كنندگان آن هستند. بايد انديشهات در آبادى زمين از تدبيرت در جمعآورى ماليات بيشتر باشد، زيرا ماليات جز با آباد كردن زمين به دست نمىآيد، و هر كس بخواهد منهاى آباد نمودن ماليات بگيرد شهرها را خراب كرده، و بندگان خدا را به هلاكت انداخته، و حكومتش جز اندك زمانى نماند. اگر ماليات دهندگان از سنگينى ماليات، يا بر خورد به آفات، يا خشك شدن چشمهها، يا كمى باران، يا تغيير زمين بر اثر آب گرفتگى، يا بى آبى شكايت كنند ماليات را به اندازهاى كه اوضاع آنان بهبود يابد تخفيف ده، و اين تخفيف خرجى آنان بر تو سنگين نيايد، زيرا تخفيف تو ذخيرهاى است كه با آباد كردن شهرهاى تو و آرايش حكومتت به تو باز مىگردانند، علاوه ستايش مردم را به خود جلب نموده، و شادمان هستى كه سفره عدالت را در بين آنان گستردهاى، در حالى كه با قوت بخشيدن به آنان به وسيله ذخيرهاى كه در تخفيف ماليات نزد ايشان نهادهاى مىتوانى بر آنان اعتماد كنى، و با عدالت و مهربانيت كه آنان را به آن عادت دادهاى بر آنان مطمئن باشى، چه بسا گرفتاريهايى كه پيش آيد كه پس از نيكى به ماليات دهندگان اگر حلّ آن را به آنان واگذارى با طيب خاطر بپذيرند، چه اينكه بر مملكت آباد آنچه را بار كنى تحمّل كشيدنش را دارد، و علّت خرابى زمين بىچيزى و تنگدستى اهل آن زمين است، و فقر و ندارى آنان ناشى از زراندوزى واليان، و بدگمانى آنان به بقاء حكومت، و كم بهره گيرى آنان از عبرتها و پندهاست كاتبان سپس در حال نويسندگان و منشيان حكومت دقّت كن، و امورت را به بهترين آنها بسپار، نامههايت را كه در بر دارنده امور محرمانه است به آنان كه در تمام خوبيهاى اخلاق از ديگران جامع ترند بسپار، كسى كه پست و مقام او را مست نكند و منزلتش باعث جرأت او در مخالفت با تو در جمع حاضران نگردد، و غفلتش سبب كوتاهى در رساندن نامههاى كار گزارانت به تو، و گرفتن جوابهاى صحيح آن نامهها از تو نشود، و در آنچه براى تو مىستاند و يا از جانب تو مىدهد فروگذارى ننمايد، و پيمان و قراردادى كه براى تو مىبندد سست نبندد، و از به هم زدن قراردادى كه به زيان تو منعقد شده ناتوان نماند، به مرتبه و اندازهاش جاهل نباشد تا در امور به اندازه مقام خود وارد گردد، كه جاهل به مقام خويش به مقام ديگران جاهلتر است. انتخاب منشيان به فراست و اعتماد و خوش گمانى خودت نباشد، چرا كه مردان براى جلب نظر حاكمان خود را به ظاهر سازى و خوش خدمتى مىشناسانند، در حالى كه پشت پرده اين ظاهر سازى خبرى از خير خواهى و امانت دارى نيست، بلكه آنان را به كارهايى كه براى نيكان پيش از تو انجام دادهاند امتحان كن، پس به آن شخص روى آر كه در ميان مردم اثرش نيكوتر، و در امانت دارى معروفتر است، كه اين برنامه نشانه خيرخواهى تو براى خدا و براى كسى است كه عهده دار كار اويى. براى هر كارى از كارهايت رئيسى از منشيان قرار ده، كه بزرگى امور او را عاجز نكند، و كثرت كارها پريشانش نسازد. چنانچه در منشيانت عيبى باشد و تو از آن بىخبر بمانى مسئول آن هستى تاجران و صنعتگران در باره تاجران و صنعتگران پذيراى سفارش باش، و نسبت به آنان سفارش به نيكى كن، بدون فرق بين آنان كه در يك جا مقيمند، و آنان كه با مال خود در رفت و آمدند، و آنان كه با هنر دست خود در پى كسب و سودند، چه اينكه اينان مايههاى منافع، و اسباب راحت جامعه، و جلب كننده سودها از مكانهاى دور دست، در بيابان و دريا، و زمين هموار و ناهموار منطقه حكومت تواند، از مناطقى كه مردم در آن جمع نمىشوند، و به رفت و آمد در آنها جرأت نمىكنند، اينان اهل سلامتاند كه از ضرر آنان بيمى نيست، و اهل صلح و مسالمتاند كه ترسى از بدى و آسيب آنان وجود ندارد. از آنان كه در منطقه حكومت تو به سر مىبرند و آنان كه در گوشه و كنار شهرهايت هستند كنجكاوى كن، ولى روشن باش كه با همه آنچه تذكر دادم در ميان ايشان گروهى تنگ نظر و بخيل به شكلى قبيح و زشت، و مردمى محتكر، و نرخ گذارانى به دلخواه در امر خريد و فروش وجود دارد، كه در اين وضع زيان جامعه و عيب و ننگ زمامداران است. پس از احتكار جلوگيرى كن كه رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله آن را منع فرمود. داد و ستد بايد آسان باشد، و بر موازين عدالت صورت گيرد، و به نرخى معامله شود كه به فروشنده و خريدار اجحاف نشود. هرگاه كسى پس از نهى تو دست به احتكار زد او را مجازات كن ولى در مجازاتش از زياده روى بپرهيز طبقه پايين جامعه خدا را خدا را در طبقه پايين اجتماع، از آنان كه راه چاره ندارند، و از كار افتادگان و نيازمندان و دچارشدگان به زيان و سختى و صاحبان امراضى كه از پا در آمدهاند، در ميان اينان كسانى هستند كه روى سؤال و اظهار حاجت دارند و كسانى كه عفت نفسشان مانع از سؤال است. بنا بر اين آنچه را كه خداوند در مورد آنان از حفظ حقوق از تو خواسته به حفظ آن پرداز، نصيبى از بيت المال كه در اختيار توست، و سهمى از غلّات خالصه جات اسلامى را در هر منطقه براى آنان قرار ده، كه براى دورترين آنها همان سهمى است كه براى نزديكترين آنان است، در هر صورت رعايت حق هر يك از آنان از تو خواسته شده، پس نشاط و فرو رفتن در نعمت تو را از توجه به آنان باز ندارد، چه اينكه از بىتوجهى به امور كوچك آنان به بهانه پرداختن به كارهاى زياد و مهم معذور نيستى، از انديشهات در امور ايشان دريغ مكن، و رخ از آنان برمتاب، نسبت به امور نيازمندان و محتاجانى كه به تو دسترسى ندارند، از آنان كه ديدهها خوارشان مىشمارد، و مردم تحقيرشان مىكنند كنجكاوى كن، براى به عهده گرفتن امور اينان انسانى مورد اعتماد خود را كه خدا ترس و فروتن است مهيّا كن، تا وضع آنان را به تو خبر دهد. سپس با آنان به صورتى عمل كن كه به وقت لقاء حق عذرت پذيرفته شود، زيرا اينان در ميان رعيت از همه به دادگرى و انصاف نيازمندترند، و در اداى حق همگان بايد چنان باشى كه عذرت نزد خداوند قبول شود. به اوضاع يتيمان و سالخوردگان كه راه چارهاى ندارند، و خود را در معرض سؤال از مردم قرار ندادهاند رسيدگى كن. آنچه سفارش كردم بر حاكمان سنگين است، البته همه حق سنگين است، و گاهى خداوند آن را بر اقوامى سبك مىكند كه خواهان عاقبت به خيرى هستند، و خود را به صبر و استقامت واداشته، و به صدق آنچه خداوند به آن وعده داده اعتماد كردهاند ملاقات با نيازمندان از جانب خود وقتى را براى آنان كه به شخص تو نيازمندند قرار ده و در آن وقت وجود خود را براى آنان از هر كارى فارغ كن، و جلوست براى آنان در مجلس عمومى باشد، و براى خداوندى كه تو را آفريده تواضع كن، و لشگريان و ياران از پاسبانان و محافظان خود را از اين مجلس بركنار دار، تا سخنگوى نيازمندان بدون ترس و نگرانى و لكنت و ترديد با تو سخن بگويد، كه من بارها از رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله شنيدم مىفرمود: «امتى به پاكى و قداست نرسد مگر اينكه حق ناتوان را از قدرتمند با صراحت و روانى كلام بگيرد». آن گاه خشونت و درست حرف نزدن آنان را تحمل كن، تنگ خويى و غرور و خودپسندى نسبت به آنان را از خود دور كن تا خداوند جوانب رحمتش را بر تو بگشايد، و ثواب طاعتش را بر تو واجب كند. آنچه عطا مىكنى به خوشرويى عطا كن، و خوددارى از عطا را با مهربانى و عذر همراه نما. قسمتى از امور است كه بايد خودت به انجام آنها بر خيزى، از جمله پاسخ دادن به كارگزاران دولت آنجا كه منشيانت از پاسخ گويى ناتوانند. و نيز جواب دادن به حاجات و مطالب مردم در همان روزى كه حاجاتشان به تو مىرسد و پاسخش همكارانت را تنگدل و ناراحت مىكند. برنامه هر روز را در همان روز انجام ده، زيرا هر روز را كارى مخصوص به همان روز است. بهترين اوقات و با عظمتترين ساعات را براى خود در آنچه بين تو و خداوند است اختصاص ده، هر چند همه كارها در تمام اوقات براى خداست اگر نيّت صحيح باشد، و رعيّت از آن كارها روى آسايش ببيند توجه به واجبات الهى و بايد در خصوص آنچه به آن دينت را براى خدا خالص مىكنى اقامه واجبات باشد واجباتى كه مخصوص به خداوند است، روى اين ملاك از بدنت در شب و روز در اختيار خداوند قرار بده، و از آنچه موجب قرب تو به خداوند مىشود به نحو كامل و بدون كم و كاست انجام ده، گر چه هر گونه صدمه و فرسايشى به بدنت وارد آيد. چون با مردم به نماز جماعت بايستى نه چنان نماز بگزار كه مردم را رميده كنى نه به آن صورت كه نماز را ضايع نمايى، كه در ميان مردم هم بيمار وجود دارد و هم كسى كه حاجتى دارد و بايد به دنبال آن برود. من از رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله هنگام سفرى كه مرا به يمن فرستاد پرسيدم: با مردم چگونه نماز بگزارم فرمود: «با آنان نمازى بخوان مانند نماز ناتوانترين آنان، و به مردم مؤمن مهربان باش» در ميان مردم اما بعد از اين، پنهان ماندنت را از رعيت طولانى مكن، كه در پرده ماندن حاكم شعبهاى است از تنگ خويى و كم اطلاعى به امور. و پنهان ماندن حاكم از رعيت حاكمان را از دانستن آنچه بر آنان پوشيده است باز مىدارد، بر اين اساس كار بزرگ پيش آنان كوچك و كار كوچك بزرگ جلوه مىكند، زيبا زشت گردد و زشت زيبا شود، و حق به باطل آميخته مىگردد. زمامدار انسانى است كه آنچه را مردم از او پوشيده دارند نخواهد دانست، و حق را هم نشانهاى نيست كه به وسيله آن انواع راستى از دروغ شناخته شود، و تو يكى از دو مردى: يا انسانى هستى كه وجودت به بخشيدن در راه خدا سخاوتمند است، پس نسبت به حق مردم واجبى كه بايد عطا كنى يا كار نيكى كه بايد ادا نمايى علّت روى نشان ندادنت به رعيت چيست يا انسانى هستى مبتلا به بخل، كه در اين صورت زود باشد كه مردم دست درخواستشان را از تو باز دارند آن گاه كه از عطا و بخششت نا اميد گردند. با اينكه بيشترين حاجات مردم از تو چيزى است كه برايت زحمت و رنجى ندارد، از قبيل شكايت از ستمى، يا درخواست انصاف در خريد و فروشى. سپس واليان را نزديكانى است كه آنان را خوى خود خواهى و دست درازى به مال مردم، و كمى انصاف در داد و ستد است، به جدا كردن اسباب و وسايل اين حالات ماده و ريشه آنان را قطع كن. به هيچ يك از اطرافيان و اقوام خود زمينى از اقطاع مسلمين واگذار مكن. نبايد در تو طمع ورزد كسى به گرفتن مزرعهاى كه در آبشخور آن به همسايه زيان رساند، يا كارى كه بايد با شركت به سامان رسد مشقّت كار مشترك را به همسايگان تحميل كند، در آن صورت سودش براى آن طمع كاران و عيب و زشتى آن در دنيا و آخرت بر عهده تو خواهد بود. حق را نسبت به هر كه لازم است از نزديك و دور رعايت كن، و در اين زمينه شكيبا و مزد خواه از خدا باش، گر چه اين برنامه به زيان نزديكان و خاصانت باشد، و در اين مورد نسبت آنچه بر تو گران است جوياى عاقبتش باش، كه سر انجام رعايت حق پسنديده و نيكوست. هرگاه رعيت گمان ستمى بر تو ببرد آشكارا عذرت را به آنان ارائه كن، و به اظهار عذر گمانهاى آنان را از خود بگردان، چرا كه اظهار عذر موجب عادت دادن نفس به اخلاق حسنه، و مهربانى و نرمى نسبت به رعيت است، و اين عذر خواهى تو را به خواستهات در واداشتن رعيت به حق مىرساند صلح از صلحى كه دشمنت به آن دعوت مىكند و خشنودى خدا در آن است روى مگردان، زيرا صلح موجب آسايش لشگريان، و آسودگى خاطر آنها، و امنيت شهرهاى توست. ولى پس از صلح به كلى از دشمن حذر كن، چه بسا كه دشمن براى غافلگير كردن تن به صلح دهد. در اين زمينه طريق احتياط گير، و به راه خوش گمانى قدم مگذار. اگر بين خود و دشمنت قراردادى بستى، يا از جانب خود به او لباس امان پوشاندى، به قراردادت وفا كن، و امان دادنت را به امانت رعايت نما، و خود را سپر تعهدات خود قرار ده، زيرا مردم بر چيزى از واجبات الهى چون بزرگ شمردن وفاى به پيمان- با همه هواهاى گوناگون و اختلاف آرايى كه دارند- اتفاق ندارند. مشركين هم علاوه بر مسلمين وفاى بر عهد را بر خود لازم مىدانستند، چرا كه عواقب زشت پيمان شكنى را آزموده بودند. پس در آنچه به عهده گرفتهاى خيانت نورز، و پيمان خود را مشكن، و دشمنت را گول مزن، كه بر خداوند جز نادان بدبخت گستاخى نكند، خداوند عهد و پيمانش را امان قرار داده و رعايت آن را از باب رحمتش بر عهده همه بندگان گذاشته، عهد و پيمان حريم امنى است تا در استوارى آن بياسايند، و همگان به پناه آن روند. بنا بر اين در عهد و پيمان خيانت و فريب و مكر روا نيست. عهد و پيمانى برقرار مكن كه در آن راه تأويل و بهانه و توريه و فريب باز باشد، و پس از تأكيد و استوار نمودن عهد و پيمان گفتار توريه مانند و دو پهلو به كار مبر، و نبايد در تنگنا افتادنت به خاطر اينكه عهد و پيمان خدا براى تو الزام آور شده تو را به فسخ آن به طور نامشروع بكشاند، چرا كه صبر تو در تنگناى عهد و پيمان كه اميد گشايش و برترى عاقبتش را دارى بهتر است از خيانتى كه از مجازاتش ترسانى، و نيكوتر است از اينكه از جانب حق مورد بازخواست واقع گردى، به صورتى كه نتوانى در دنيا و آخرت از خداوند در خواست بخشش كنى پرهيز از خونريزى از ريختن خون به ناحق بر حذر باش، زيرا چيزى در نزديك ساختن انتقام حق، و عظمت مجازات، و از بين رفتن نعمت و پايان گرفتن زمان حكومت به مانند خون به ناحق ريختن نيست. خداوند در قيامت اول چيزى كه بين مردم حكم مىكند در رابطه با خونهايى است كه به ناحق ريختهاند. پس حكومت را به ريختن خون حرام تقويت مكن، كه ريختن خون حرام قدرت را به سستى كشاند، بلكه حكومت را ساقط نموده و به ديگرى انتقال دهد. براى تو در قتل عمد نزد خدا و نزد من عذرى نيست، چرا كه كيفر قتل عمد كشتن قاتل است. و اگر دچار اشتباه شدى، و تازيانه يا شمشير يا دستت در كيفر دادن از حد بيرون رفت- چه اينكه در مشت زدن و بالاتر از آن بيم قتل است- مبادا نخوت حكومت تو را از پرداخت خون بها به خاندان مقتول مانع گردد سفارشات گوناگون از خودپسندى و تكيه بر آنچه تو را آلوده به خود پسندى كند، و از علاقه به ستايش و تعريف مردم برحذر باش، زيرا اين حالات از مطمئنترين فرصتهاى شيطان در نظر اوست تا نيكى نيكوكاران را نابود كند. بپرهيز از اينكه احسانت را بر رعيّت منّت گذارى، يا كرده خود را بيش از آنچه هست بزرگ شمارى، يا به رعيّت وعدهاى دهى و خلاف آن را به جا آورى، چرا كه منّت موجب بطلان احسان، و كار را بيش از آنچه هست پنداشتن باعث از بين بردن نور حق در قلب، و خلف وعده سبب خشم خدا و مردم است، خداوند بزرگ فرموده: «اين باعث خشم بزرگ خداست كه بگوييد و انجام ندهيد». از عجله در كارهايى كه وقتش نرسيده، يا سهل انگارى در امورى كه انجامش ممكن شده، يا لجبازى در چيزى كه نامعلوم است، يا سستى در آنچه كه روشن است بر حذر باش. هر چيزى را در جاى خودش بگذار، و هر كارى را به موقع خودش انجام ده. از اينكه چيزى را به خود اختصاص دهى در حالى كه همه مردم در آن مساوى هستند بپرهيز، و از غفلت در آنچه كه توجه تو به آن ضرورى است و براى همگان معلوم است بر حذر باش، زيرا آنچه را به خود اختصاص دادهاى از تو به نفع ديگران مىگيرند، و در اندك زمانى پرده از روى كارهايت برداشته مىشود، و داد مظلوم را از تو بستانند. خشم و شدّت و غضب و سركشى و قدرت و تيزى زبانت را در اختيار گير، و از تمام اين امور به باز داشتن خود از شتاب در انتقام، و تأخير انداختن حمله و سطوت خود را حفظ كن، تا خشمت آرام گردد و عنان اختيارت را مالك شوى، و هرگز حاكم و مسلط بر خود نخواهى شد تا اينكه بسيار به ياد بازگشت به خداوند افتى. بر تو واجب است كه به ياد حكومتهاى عدل پيش از خود باشى، و نيز لازم است كه به روشهاى خوب، يا اثرى كه از پيامبرمان صلّى اللّه عليه و آله رسيده يا فريضهاى كه در كتاب خداوند است توجه نمايى، پس به آنچه كه ديدى ما بر اساس آن عمل كرديم اقتدا نمايى، و در دنبال كردن آنچه كه در اين عهد نامه برايت مقرر كردم و به وسيله آن حجت را بر تو تمام نمودم كوشش كنى، تا براى تو به هنگام شتاب نفس به سوى هوا و هوس بهانه و عذرى نباشد. جز خداى بزرگ هرگز احدى نگاهدارنده از بدى، و توفيق دهنده به خير و خوبى نيست، و از جمله چيزهايى كه رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله در وصايايش به من سفارش نمود ترغيب بر نماز و زكات و مهربانى بر غلامانتان بود، و من سفارش حضرت را پايان عهدى كه براى تو نوشتم قرار مىدهم، و كسى را حول و قوّتى جز به خداى بزرگ نيست قسمتى از اين پيمان كه پايان آن مىباشد من از خداوند با رحمت فراگيرش، و بزرگى قدرتش بر انجام هر گونه درخواست مسئلت مىنمايم من و تو را به آنچه رضاى او در آن است، از معذور بودن نزد خودش و مخلوقش، به همراه ثناى نيك در بين بندگانش، و آثار زيبا در شهرهايش، و تمام نعمت و فزونى كرامت توفيق دهد، و پايان زندگى من و تو را سعادت و شهادت قرار دهد، همه ما به سوى او باز مىگرديم. و سلام و درود بر رسول خدا صلّى اللّه عليه و بر اهل پاكيزه و پاكش باد. و السلام مربوط به :بیانات در شب رحلت پیامبر اعظم(ص) و شهادت امام حسن مجتبی(ع) در کانون توحید تهران - 1365/08/10 عنوان فیش :رافت و عدالتمحوری پیامبر صلی الله علیه واله کلیدواژه(ها) : حضرت محمد مصطفی (صلیاللهعلیهوآلهوسلم), اسوه بودن پیامبر اسلام(صلی الله علیه وآله وسلم), زندگی پیامبر اسلام (صلی الله علیه وآله وسلم), عدالت, عدالتورزی, عدالت امیرالمومنین (علیه السلام) نوع(ها) : قرآن, حدیث متن فیش : در خانوادهی خودش هم به عنوان یک پدر، مظهر عاطفه بود. این جوری نیست که حالا اگر ما اهل مبارزه و تلاش و کار و حرکت در میدان جنگ و تحمّل مصائب هستیم، باید از عاطفه و محبّت و نرمش و این پدیدارهای انسانی -که طبیعیِ انسان است- خودمان را معاف بدانیم؛ نه، پیغمبر در داخل خانه مظهر عاطفه و محبّت و احساس جوشان بود. در یک روایتی دیدم آن وقتی که این آیهی سورهی نور نازل شد که «لا تَجعَلوا دُعاٰءَ الرَّسولِ بَینَکُم کَدُعاٰءِ بَعضِکُم بَعضًا»(۱)- یعنی پیغمبر را وقتی صدا میزنید، آن جوری که همدیگر را صدا میزنید صدا نزنید؛ چون به پیغمبر میگفتند «یا محمّد»؛ اسم پیغمبر را میگفتند! -به گفتهی خود پیغمبر یا به گفتهی یکی از مؤمنین که حالا درست یادم نیست، بنا شد به پیغمبر بگویند «یا رسولالله» و دیگر اسم پیغمبر را نیاورند؛ پیغمبر وارد خانه شد، فاطمهی زهرا (سلام الله علیها) تا دید پدرش وارد شد، مثلاً گفت یا رسولالله! سلامٌ علیکم؛ او هم پیغمبر را به عنوان رسولالله صدا کرد؛ پیغمبر دخترش را در آغوش گرفت، او را نوازش کرد، گفت دخترم! نه، تو به من بگو پدر، نگو «یا رسولالله» -همان جور که دیگران میگفتند- این برای دل من گواراتر است. هر وقت میخواست سفر برود، آخرین کسی را که میدید فاطمهی زهرا بود؛ از سفر هم که برمیگشت، اوّل به سراغ فاطمهی زهرا میآمد. و میدانید که تقریباً همخانه بودند؛ یعنی خانهی پیغمبر و خانهی امیرالمؤمنین در مجاورت مسجد بود و در کنار هم بود. با امام حسن و امام حسین، آن جور است که شنیدید که بر روی منبر، پیغمبر مشغول موعظه و بیان مطالب به مردم بود، مثلاً امام حسن مجتبیٰ وارد مسجد میشد، پایش میگرفت به یک چیزی و میافتاد و گریه میکرد، پیغمبر از منبر میآمد پایین، این کودک را در آغوش میگرفت و نوازش میکرد و او را آرام میکرد، بعد میرفت روی منبر؛ یا در بعضی از روایات دارد که گاهی این کودک در آغوشش بود و با او میرفت روی منبر؛ کارهایی که به نظرِ مردمِ عادّی عجیب میآید و با عرفیّات و تعارفات معمولی مردم نمیسازد -امروز که نمیسازد، شاید آن روز هم نمیساخت- امّا این عاطفهی شدید پیغمبر است. امّا با همین عاطفهی شدید به دخترش فاطمه زهرا میگوید اگر بشنوم که وسایل بیتالمال را به امانت گرفتهای و وارد خانه کردهای، تو را مثل دیگران مجازات خواهم کرد: اِنّی لَم اَغنی عَنکَ مِنَ اللهِ شَیئاً؛(2) ای فاطمه، دخترم! در روز قیامت من به درد تو نمیخورم. با همین علاقه و محبّت شدید نسبت به فرزندانش، اگر بنا بود که یک عدلی به وسیلهی آنها به هم بخورد، یک حقّی پامال بشود، در مقابل آن میایستاد. 1 ) سوره مبارکه النور آیه 63 لا تَجعَلوا دُعاءَ الرَّسولِ بَينَكُم كَدُعاءِ بَعضِكُم بَعضًا ۚ قَد يَعلَمُ اللَّهُ الَّذينَ يَتَسَلَّلونَ مِنكُم لِواذًا ۚ فَليَحذَرِ الَّذينَ يُخالِفونَ عَن أَمرِهِ أَن تُصيبَهُم فِتنَةٌ أَو يُصيبَهُم عَذابٌ أَليمٌ ترجمه : صدا کردن پیامبر را در میان خود، مانند صدا کردن یکدیگر قرار ندهی؛ خداوند کسانی از شما را که پشت سر دیگران پنهان میشوند، و یکی پس از دیگری فرار میکنند میداند! پس آنان که فرمان او را مخالفت میکنند، باید بترسند از اینکه فتنهای دامنشان را بگیرد، یا عذابی دردناک به آنها برسد! 2 ) شرح نهج البلاغة لابن أبي الحديد، ج18، ص: 252 في الحديث الصحيح [عن النبی]: يا فاطمة بنت محمد إني لا أغني عنك من الله شيئا. ترجمه : مربوط به :بیانات در خطبههای نماز جمعه تهران - 1359/03/09 عنوان فیش :امیرالمؤمنین (علیه السّلام) از مال دنیا چیزی براى خود باقى نگذاشته بود. کلیدواژه(ها) : زهد, زهد امیرالمومنین (علیه السلام), عدالت, فقر و فساد و تبعیض, عدالت امیرالمومنین (علیه السلام), حکومت امیرالمومنین (علیه السلام), زهد امیرالمومنین (علیه السلام) نوع(ها) : قرآن متن فیش : مردم بایستى مواظب باشند و سعى کنند از کیفیّت عمل آنها، مستضعفین در فقرى که هستند، بیشتر نسوزند. دستگاههاى دولتى کوشش میکنند بلکه راههایى پیدا کنند که مردم را از فقر بیرون بیاورند؛ یک عدّه فرصتطلب از همین فرصتها استفاده میکنند، بر ثروت خود بیشتر و بیشتر مىافزایند؛ این بر خلاف عدلى است که حکومت اسلامى وعدهى آن را داده و به آن کمربسته است، و یقیناً در مقابل آن خواهد ایستاد. امیرالمؤمنین این خصلت را از بیخ و بن از وجود خود برکنده است؛ وَ مَن یوقَ شُحَّ نَفسِه؛ فَاُولئکَ هُمُ المُفلِحونَ.(۱) لذا در زندگى على میراثى باقى نیست. علىّبنابىطالب هیچ از این مال دنیا براى خود باقى نگذاشته است. حالا نامهاى که به عثمانبنحنیف نوشته است و آن همه خطبههاى سوزنده و گدازنده و تکاندهنده در نهجالبلاغه زیاد است که همین خصلت امیرالمؤمنین را بروشنى مشخّص میکند؛ زهد در دنیا، بىاعتنائى و بىرغبتى به جلوهها و زیورها و مادّیگرىها. 1 ) سوره مبارکه الحشر آیه 9 وَالَّذينَ تَبَوَّءُوا الدّارَ وَالإيمانَ مِن قَبلِهِم يُحِبّونَ مَن هاجَرَ إِلَيهِم وَلا يَجِدونَ في صُدورِهِم حاجَةً مِمّا أوتوا وَيُؤثِرونَ عَلىٰ أَنفُسِهِم وَلَو كانَ بِهِم خَصاصَةٌ ۚ وَمَن يوقَ شُحَّ نَفسِهِ فَأُولٰئِكَ هُمُ المُفلِحونَ ترجمه : و برای کسانی است که در این سرا [= سرزمین مدینه] و در سرای ایمان پیش از مهاجران مسکن گزیدند و کسانی را که به سویشان هجرت کنند دوست میدارند، و در دل خود نیازی به آنچه به مهاجران داده شده احساس نمیکنند و آنها را بر خود مقدّم میدارند هر چند خودشان بسیار نیازمند باشند؛ کسانی که از بخل و حرص نفس خویش باز داشته شدهاند رستگارانند! |