[ بازگشت ]
|
[ چـاپ ]
مربوط به :بیانات در مراسم بیست و ششمین سالگرد رحلت امام خمینی (رحمهالله) - 1394/03/14 عنوان فیش :اختلاف امام(ره) با دولت موقت بر سر حضور آمریکایی ها در ایران کلیدواژه(ها) : اصول امام خمینی, تاریخ جمهوری اسلامی در زمان حیات امام خمینی(ره), مواضع امام خمینی, ایستادگی امام خمینی(ره) نوع(ها) : روایت تاریخی متن فیش : [یکی از اصول امام(ره)]در بُعد خارجی [است]. امام صریحاً در جبههی مخالف قلدران بینالمللی و مستکبران قرار داشت، هیچ ملاحظهای نمیکرد. این است که امام در مقابلهی میان قلدران و مستکبران و قدرتهای زورگوی عالم با مظلومان، در جبههی مظلومان بود؛ صریح و بدون ملاحظه و بیتقیّه این را بیان میکرد. طرفدار جدّیِّ مظلومان جهان بود. امام با مستکبرین سرِ آشتی نداشت. واژهی «شیطان بزرگ» برای آمریکا، یک ابداع عجیبی از سوی امام بود. امتداد معرفتی و عملی این تعبیر شیطان بزرگ خیلی زیاد است. وقتی شما یک کسی را، یک دستگاهی را شیطان دانستید، معلوم است که باید رفتار شما در مقابل او چگونه باشد، باید احساسات شما نسبت به او چگونه باشد؛ امام تا روز آخر، نسبت به آمریکا همین احساس را داشت؛ عنوان شیطان بزرگ را، هم به کار میبرد، هم از بن دندان اعتقاد به این معنا داشت. در مقابل از اوّل انقلاب کسانی بودند که توجّه نمیکردند که آمریکا عقبهی تغذیهکنندهی رژیم طاغوتی است که بهوسیلهی ملّت ایران برافتاد. ملّت ایران رژیم طاغوت را ساقط کردند، امّا کسانی بودند آن روز که با حضور آمریکاییها، با فعّالیّت آنها - حتّی فعّالیّت برخی از نهادهای آمریکایی - در داخل کشور موافق بودند! اختلاف عمدهی دولت موقّت با امام بزرگوار سر این قضیّه بود؛ ما از نزدیک میدیدیم. آنها توجّه نمیکردند که آمریکا تغذیهکنندهی رژیم طاغوت بود؛ این رژیم حالا برافتاده است امّا آن دستگاه تغذیهکننده هنوز باقی است، فعّال است، اگر به او میدان داده شود، مجال داده شود، دوباره مشغول خواهد شد و ضربه خواهد زد و نقاط ضعف را جستجو خواهد کرد و از آن نقاط ضعف وارد خواهد شد؛ این را توجّه نمیکردند. امام این را میدید، لذا موضعگیری امام در زمینهی مسئلهی لانهی جاسوسی ناشی از همین نگاه و همین دیدگاه بود. در دنیا کسانی به این نقطه توجّه نکردند و ضربهاش را خوردند که حالا نمیخواهیم کسانی را شماتت و ملامت کنیم؛ امّا این ضربهای است که بعضی خوردند، بهخاطر اینکه رژیمهای مرتجع و مستکبر را ساقط کردند، [ولی] عقبهی آنها را نادیده گرفتند. امام این عقبه را از روز اوّل دید، با آن مقابله کرد؛ لذا تا آخر، امام علیه آمریکا و دستگاه سیاسی و امنیّتی آمریکا موضع داشت. مربوط به :بیانات در دیدار جمعى از فرماندهان و کارکنان ارتش جمهورى اسلامى ایران - 1394/01/30 عنوان فیش :تلاش عناصری از ارتش برای نابودی آن در اوائل انقلاب کلیدواژه(ها) : تاریخ مبارزات و پیروزی انقلاب اسلامی, ایستادگی امام خمینی(ره), دستاوردهای امام خمینی(ره), ارتش جمهوری اسلامی, حضور ارتش در صحنه انقلاب نوع(ها) : روایت تاریخی متن فیش : بدون شک یکی از برجستهترین و مفیدترین اقدامات و ابتکارات امام بزرگوار، اعلام «روز ارتش» بود. اگر یک نگاهی بکنیم به انگیزههایی که آن روز در سطح کشور و نسبت به همهی زوایای کشور در ذهن دشمنان ایران و انقلاب وجود داشت، میفهمیم که اعلان یک روز به عنوان روز ارتش کار بزرگی بود، کار مفیدی بود، کار ضروری و لازمی بود. بعضی از شما جوانها یادتان نیست آن روزها را، بعضی هم اصلاً در آن ایّام در دنیا نبودید؛ انگیزهی بسیار قوی و خطرناکی وجود داشت حتّی از درون خود ارتش برای نابود کردن ارتش ایران؛ تلاش میکردند؛ برای این کار، منطق و فلسفه ارائه میکردند. در داخل خود ارتش عناصری وجود داشتند که بهعنوان ارتش مکتبی و ارتش توحیدی، میخواستند ارتش را از بین ببرند و نابود کنند؛ چنین انگیزههایی وجود داشت، امام در مقابل این انگیزهها ایستاد؛ امام تشخیص دادند که ارتش باید با قوّت و قدرت بماند و نقش ایفا کند و عوارضی را که توانسته بود در دوران طاغوت، ارتش را از مردم جدا بکند، بایستی زائل کرد؛ و زائل کردند. ارتش بهعنوان یک مجموعهی انقلابی و نه فقط انقلابیِ به زبان و ادّعا، بلکه انقلابیِ در عمل، در عرصهها باقی ماند، در وسط میدان باقی ماند و نقش ایفا کرد. مربوط به :بیانات در دیدار کارگزاران نظام - 1380/12/27 عنوان فیش :فشار عدّهای بر امام و مسؤولان برای قبول آتشبس در جنگ تحمیلی کلیدواژه(ها) : حضور مردم در صحنه, حضور مردم در انقلاب اسلامی, تاریخ مبارزات و پیروزی انقلاب اسلامی, ایستادگی امام خمینی(ره), ایستادگی ملت ایران, حمله اشرف افغان به ایران, دستاوردهای امام خمینی(ره), رهبری امام خمینی, تاریخ صفویه, رهبری امام خمینی, دوران رهبری امام خمینی, تاریخ رهبری امام خمینی(ره) بعد از انقلاب اسلامی, تاریخ دفاع مقدس نوع(ها) : روایت تاریخی متن فیش : آن روزی كه كشور به كودتای امریكایی 28 مرداد تهدید شد، اگر حضور مردم در صحنه تأمین میشد و مردم به صحنه میآمدند، بیستوپنج سال آن دیكتاتوری سیاه و از دست رفتن آن دوران بسیار حسّاس و مهم و هدر رفتن آن همه ثروت مادّی و معنوی را تجربه نمیكردند. مردمی كه نقطهی مقابل این را هم تجربه كردند؛ یعنی در انقلاب اسلامی به صحنه آمدند، حضور پیدا كردند و دیدند چطور میتوان با حضور در صحنه بدون سلاح، مستحكمترین دژ استكبار را در منطقه تصرّف كرد؛ میتوان امریكا را از یك نقطهی بسیار مهم و اساسی اخراج كرد؛ میتوان امریكا را از ایران بیرون راند؛ پایگاه قدرت و نفوذ امریكا علیه تمام منطقه را تبدیل كرد به پایگاهی علیه منافع و سلطهگری امریكا. این را مردم امتحان كردند و دیدند. در جنگ نیز همینطور بود. در جنگ هم عدّهای تردید میكردند كه چطور میخواهیم دفاع كنیم. آن وقتی كه هزاران كیلومتر مربع از خاك ما زیر چكمهی دشمن بود و دشمن در آن شرایط به ما پیشنهاد آتشبس و گفتگو و مذاكره میداد، عدّهای بر امام و مسؤولان دیگر فشار میآوردند كه آتشبس را قبول كنند. امام ایستاد؛ مردم ایستادند؛ مسؤولان ایستادند و نتایج شیرین این ایستادگی را دیدند. بله، هرگونه عزّت و عظمتی، از راه فداكاری، شجاعت و اقدام میگذرد. با تسلیم شدن، با تنپروری، با تن ندادن به مشكل، هیچ قلّهای به دست نمیآید. همینهایی كه امروز شما میبینید در دنیا دانش و ثروت را جمع كرده و در اختیار مطامع خودشان قرار دادهاند، اینها هم روزهای سختی را پشت سر گذاشتند؛ راههای دشواری را طی كردند. بزرگترین جرم حكومتهای خودكامه و مستبد در طول تاریخ ما این است كه نگذاشتند ملت در آن وقتی كه باید با حضور خود، با شجاعت خود، منافع خود را تأمین كند، در میدان حاضر شود. اشرف افغان و محمود افغان و لشكریانشان اطراف اصفهان را گرفته بودند. مردم دلشان وَل وَل میزد برای اینكه بروند دفاع كنند؛ اما حاكمان تنپرورِ خودباختهی ترسیده، نگذاشتند مردم از خودشان دفاع كنند. آنها تسلیم شدند و در واقع مردم را هم تسلیم كردند. نتیجه این شد كه بعد از سالهای سخت و سیاه، وقتی كه مهاجمان مجبور شدند از ایران خارج شوند، صدها و شاید دویستهزار نفر از زنان و دختران و نوجوانان ایرانی را با خودشان به اسارت بردند؛ یعنی حتی وقتی كه میرفتند نیز اینگونه با مردم رفتار كردند. مردم، مردمی آمادهاند. مهمترین كاری كه امام بزرگوار ما كرد، این بود كه به انگیزهها و احساسات مردم میدان داد؛ حضور مردم را ممكن كرد. امام در جنگ هیچ وقت الزام و اجبار نكرد كه بروند، جوانان میآمدند التماس میكردند كه بروند. نتیجهاش را ملت ایران دید؛ سربلندی خودش را مشاهده كرد؛ خفّت و ذلّت دشمن را به چشم خود دید؛ اقرار دنیا را به حقانیّت و مظلومیّت خودش - البته بعد از گذشت چند سال - به گوش خود شنید. ملتی مجرّب، متّكی به فرهنگی غنی، سرشار از سرچشمههای معنویّت اسلام، با مسؤولانی بحمداللَّه آگاه، مستحكم و قوی. بنابراین یك عنصر، «ایرانِ» با آن خصوصیات است؛ یك عنصر، این نظام و این مردمند با این خصوصیات، كه به دام انداختن اینها، تسلیم كردن و به دنبال خود كشیدن اینها، كار آسانی نیست. تطمیع كردن و فریفتن اینها، انداختن یك گروه دستنشانده به جان این مردم - همچنان كه در خیلی از كشورها این كار را میكنند - كار آسانی نیست. مربوط به :بیانات در دیدار جمعی از دانشجویان - 1379/09/17 عنوان فیش :قدرت طلب بودنِ آقایانی که در اوایل انقلاب قدرت را در اختیار گرفتند کلیدواژه(ها) : قدرت طلبی, ایستادگی امام خمینی(ره), تاریخ مبارزات و پیروزی انقلاب اسلامی نوع(ها) : روایت تاریخی متن فیش : عزیزان من! آن چیزی که بعضی کسان را به یک موضعگیری میکشاند - برخلاف آنچه که ادّعا میکنند - و گاهی اوقات علت آن قابل تشخیص نیست؛ حبّ و بغضها، خُلقیات، ضعفها، طمعورزیها، ترسها و از این قبیل چیزهاست. آیندهای را برای خودشان ترسیم میکنند؛ برای اینکه مبادا از آن آینده دور بیفتند، موضعگیریای میکنند. این موضعگیریِ صحیحی نیست؛ این اقدامِ پرهیزگارانه و برخاستهی از تقوا نیست. بعضی افراد انگیزهشان فقط کسب قدرت است؛ این را هم ما دیدهایم. در همین دورهی بیستویکی دو سالهی انقلاب کسانی را دیدیم که حرفهای به ظاهر موجّهی میزدند؛ اما حرفهایشان برخاسته از دلی شیفته و تشنهی قدرت بود. در همان اوایل انقلاب، آقایانی که قدرت را در اختیار گرفتند و امام هم از آنها نهایت پشتیبانی را کردند، میخواستند راه انقلاب را بهکلّی عوض کنند - که اگر هوشیاری و قاطعیت و صلابت امام و دقّت بعضی از کسانی که دستاندرکار مسائلِ اینها بودند، نمیبود، معلوم نبود که نتیجهی این تلاش و این انقلاب عظیم مردم چه میشد - و من نه در یک ماجرا، بلکه در ماجراهای متعدّد این را آزمودم که برای آنها آنچه مهم بود، در درجهی اول دست یافتن به قدرت بود؛ چه برای شخص خودشان، چه برای گروه خودشان! گروهگرایی به آنها اجازه نمیداد که حتی دوستان خودشان را که از غیر گروه خودشان بودند، به دایرهی قدرت و مسؤولیت راه دهند! خوشبختانه مسؤولیتهای آنها ادامه پیدا نکرد؛ چون آگاهی و هوشیاری امام مانع شد. البته برخوردی که اینها با انقلاب و با خطّ امام و با پیروان امام و پیروان انقلاب و علاقهمندان به اسلام انقلابی داشتند، همیشه برخورد نامناسب و غیر خیرخواهانهای بوده است. مربوط به :خطبههای نمازجمعه در دهمین سالگرد رحلت امام خمینی (رحمهالله) - 1378/03/14 عنوان فیش :پیشقدمی امام(ره) در مخالفت با قانون انجمنهای ایالتی ولایتی کلیدواژه(ها) : اخلاق امام خمینی, مواضع امام خمینی, شجاعت امام خمینی (ره), اعتماد امام خمینی(ره) به مردم, تاریخ بر سر کار آمدن و حکمرانی محمدرضا پهلوی, تاریخ فعالیتها و مسئولیتهای آیت الله خامنه ای بعد, ایستادگی امام خمینی(ره) نوع(ها) : روایت تاریخی متن فیش : در سال ۱۳۴۰ مرحوم آیةاللَّه بروجردی - مرجع تقلید - درگذشت. مراجع بزرگواری بودند که مطرح شدند و دوستانشان نام آنها را میآوردند. اینجا صحنهای شد برای اینکه این مرد - امام بزرگوار - به همه نشان دهد این درس اخلاقی که میگفته است، فقط زبانی و به قصد یاد دادن به دیگران نبوده است؛ بلکه خود او اوّلین عامل به درسهای تهذیب نفس است. همه دیدند، همه فهمیدند و تصدیق کردند که این مرد از مقام و از مطرح شدن برای ریاست - حتّی اگر آن ریاست، مرجعیّت باشد که یک ریاست روحانی و معنوی است - رویگردان است و برای مقام و منصب و رتبه و شخصیت، هیچگونه تلاشی نمیکند؛ بلکه اگر دیگران هم بخواهند برای مطرحکردنش تلاش کنند، تا آنجایی که بتواند، مانع میشود. بعد از گذشت حدود یک سالونیم از فوت مرحوم آیةاللَّه بروجردی، نهضت اسلامی شروع شد. در نیمه دوم سال ۱۳۴۱، بُعد دیگری از ابعاد این شخصیت آشکار شد و آن، هوشیاری و تیزفهمی و توجّه به نکاتی که غالباً به آن توجّه نمیکردند، از یک طرف، و غیرت دینی از طرف دیگر بود. خیلیها شنیدند که تصویبنامه دولت در آن زمان، قید مسلمان بودن و سوگند به قرآن برای فرد منتخب را حذف کرده است؛ اما خیلی توجّه نکردند که این چقدر اهمیت دارد! درعینحال خیلی اهمیت داشت؛ دلیل هم این بود که با آنکه مجلس شورای ملىِ آن زمان، مجلس فرمایشی بود - خودشان آن را تشکیل میدادند و فقط نامزدهای مورد قبول خودشان به آنجا میرفتند؛ در واقع انتخاب مردم وجود نداشت و انتصاب بود - با وجود این، آن رژیم جرأت نکرد آن مقرّرات مربوط به انجمنها و این مسأله اسلام را در وقتی که مجلس سرِپا بود، مطرح کند. ترسیدند منعکس شود؛ گذاشتند در غیاب مجلس! مجلس را در آن وقت منحل کرده بودند؛ مجلس نبود؛ در محیط دربستهای آن را تصویب کردند! این نشان میداد که پشت سرِ این قضیه، حرفهای فراوان و مقاصد زیادی هست. این را کسی نمیفهمید؛ اما امام این را فهمید و ایستاد. غیرت دینی او، او را وادار کرد که در این مسأله پیشقدم شود و مبارزه برای این زاویه علیالظّاهر کوچکِ ضدّ اسلامی را شروع کند و این کار را هم کرد. در همینجا یک نکته مهم وجود دارد: امام بزرگوار حتّی در میدان مبارزه هم نخواست جلو بیفتد. خود ایشان برای ما نقل کرد که در اوّل شروع نهضت، در منزل مرحوم آیةاللَّه حائری، با یک نفر از مراجع معروفِ وقت آن زمان، و از همدورههای خودشان صحبت میکرد و به ایشان گفته بود شما جلو بیفتید، ما هم دنبال شما حرکت میکنیم. امام مقصودش این بود که تکلیف انجام بگیرد؛ آن فریضیهای را که بر دوش خود احساس میکرد، انجام دهد؛ جلو افتادن مطرح نبود. البته دیگران آنقدر توانایی و جرأت ورود در این میدان را نداشتند و به امام نمیرسیدند. امام به طور طبیعی رهبری و سررشتهداری این حرکت را برعهده داشت؛ این مبارزه را شروع کرد و به مردم تکیه نمود. تا آن روز هیچ کس از بزرگان حوزههای علمیه و مراجع حدس نمیزد که یک حرکت دینی، آن هم در آن دوران اختناق، اینگونه بتواند پشتیبانی مردم را جلب کند؛ اما امام در همان روز گفت من به پشتیبانی این مردم حرکت میکنم؛ مردم را به این بیابان قم دعوت میکنم. او میدانست که اگر مردم را دعوت کند، از همه ایران جمع میشوند و یک اجتماعِ عظیمِ غیرقابل علاج برای دولت آن وقت و رژیم فاسد به وجود میآورند. مربوط به :بیانات در جلسه پرسش و پاسخ با جوانان در دومین روز از دهه فجر (روز انقلاب اسلامی و جوانان) - 1377/11/13 عنوان فیش :اتکا امام خمینی(ره) به اسلام و خواستهای مردم؛ عامل پیروی انقلاب اسلامی کلیدواژه(ها) : انقلاب اسلامی, امام خمینی(رضواناللهتعالیعلیه), عناصر حرکت امام خمینی(ره), نهضت امام خمینی, شخصیت امام خمینی, تاریخ نهضت امام خمینی(ره) و قیام 15 خرداد, نهضت پانزده خرداد, ایستادگی امام خمینی(ره), شجاعت امام خمینی (ره), شروع انقلاب اسلامی نوع(ها) : روایت تاریخی متن فیش : وقتی در سال چهل و یك فریاد امام بلند شد، بغض مردم تركید. مردم در طول دهها سال بغض كرده بودند. بعضیها به آن وضع عادت كرده بودند، بسیاری هم بغض كرده بودند. حرف امام به دلها نشست. بدانید آن روزی كه امام این فریاد را بلند كردند، هنوز مرجع تقلیدِ معروفی نبودند. البته ایشان در قم بین علما و بزرگان، فضلا و طلّاب حوزه، خیلی موجّه بودند و پایگاه بسیار بلندی داشتند؛ اما در بین مردم سراسر كشور، آنچنان شناخته شده نبودند. این فریاد كه بلند شد، چون درست بود، چون بحق بود - زیرا متّكی به خواستهای مردم و در اصل به اسلام و دین متّكی بود - بلافاصله همه جا بهطور طبیعی منتشر شد؛ دهن به دهن، دست به دست، دل به دل سیر كرد، به همه جا رسید و مردم را به امام علاقهمند كرد. امام بزرگوار ما كه در سال چهل و یك به هنگام شروع مبارزات، چندان معروفیتی نداشتند، در خرداد چهل و دو وضع و پایگاهشان در دلهای مردم به آنجایی رسیده بود كه حادثهی پانزده خرداد چهل و دو در تهران اتّفاق افتاد و هزاران نفر در راه امام جان خودشان را فدا كردند. این بر اثر حقانیت آن فریاد بود. امام تعالیم اسلام را برای مردم بیان كردند؛ معنای حكومت را بیان كردند؛ معنای انسان را بیان كردند و برای مردم تشریح كردند كه چه بر آنها میگذرد و چگونه باید باشند. حقایقی را كه اشخاص جرأت نمیكردند بگویند، ایشان بهطور صریح - نه به شكل درون گوشی، نه به شكل شبنامه، نه آن طوری كه گروهها و احزاب بهصورت بسته و سلّولهای حزبی و برای كادرهای حزبی بیان میكنند - روان، آسان، در فضا، برای عموم مردم بیان كردند. این بود كه مردم پاسخ گفتند. البته از آن روزی كه امام شروع كردند، تا آن روزی كه این انقلاب پیروز شد، پانزده سال طول كشید؛ پانزده سال دشوار. شاگردان امام، دوستان امام، دستپروردگان امام، آحاد مردم و افراد روشنبین جامعه، اعماق و روح این پیام را درك كردند، آن را گرفتند و در نقاط مختلف و در محافل مختلف و در قشرهای مختلف، آن را گفتند. گفت و باز گفتِ این سخنان و ایستادگی در راه این سخنان، مشكلات فراوانی ایجاد كرد. هزاران نفر به شهادت رسیدند و تعداد چند برابر اینها زیر شكنجهها افتادند. دوران خیلی سختی گذشت. بعضیها در طول این پانزده سال، یك شب با امنیت و راحت به خانههایشان نرفتند؛ یك روز با اطمینان از اینكه به آنها آسیب نمیرسد، از خانههایشان بیرون نیامدند. سختیها گذشت و امام در تمام این دوران، مرشدانه، حكیمانه و شجاعانه رهبری میكردند و بالاخره در یكی، دو سال آخر، این امواج خروشان مردمی بهوجود آمد. هرجا كه آحاد مردم با انگیزهی دینی، با انگیزهی خدایی و بدون چشمداشت مادّی وارد میدان شوند، هیچ قدرتی نمیتواند در مقابلشان ایستادگی كند. همانطور كه امام فرمودند، آنها با همهی آن ساز و برگشان، در مقابل ملتِ دست خالی ما نتوانستند بایستند؛ لذا این انقلاب بهوجود آمد و پیروز شد. مربوط به :بیانات در دیدار فرماندهان لشکر ۲۷ محمد رسولالله (ص) - 1375/03/20 عنوان فیش :تبیین نقش خواص در وقایع کوفه کلیدواژه(ها) : عوام و خواص, تاریخ عصر حضور ائمه اطهار (ع) و حادثه کربلا, تحلیل حادثه عاشورا, شریح قاضی, الجزایر, عملکرد استعمارگران در الجزایر, تاریخ فعالیتها و مسئولیتهای آیت الله خامنه ای بعد, تاریخ آسیا و آفریقا, ایستادگی امام خمینی(ره), نصرت الهی نوع(ها) : روایت تاریخی متن فیش : وقتى به اسامى کسانى که از کوفه براى امام حسین علیهالسّلام نامه نوشتند و او را دعوت کردند، نگاه مىکنید، مىبینید همه جزو طبقهى خواص و از زبدگان و برجستگان جامعهاند. تعداد نامهها زیاد است. صدها صفحه نامه و شاید چندین خورجین یا بستهى بزرگ نامه، از کوفه براى امام حسین علیهالسّلام فرستاده شد. همهى نامهها را بزرگان و اعیان و شخصیّتهاى برجسته و نام و نشاندار و همان خواص نوشتند. منتها مضمون و لحن نامهها را که نگاه کنید، معلوم مىشود از این خواصِ طرفدارِ حق، کدامها جزو دستهاى هستند که حاضرند دینشان را قربانى دنیایشان کنند و کدامها کسانى هستند که حاضرند دنیایشان را قربانى دینشان کنند. از تفکیکِ نامهها هم مىشود فهمید که عدّهى کسانى که حاضرند دینشان را قربانى دنیا کنند، بیشتر است. نتیجه در کوفه آن مىشود که مسلم بن عقیل به شهادت مىرسد و از همان کوفهاى که هجده هزار شهروندش با مسلم بیعت کردند، بیست، سى هزار نفر یا بیشتر، براى جنگ با امام حسین علیهالسّلام به کربلا مىروند! یعنى حرکت خواص، به دنبال خود، حرکت عوام را مىآورد. نمىدانم عظمت این حقیقت که براى همیشه گریبان انسانهاى هوشمند را مىگیرد، درست براى ما روشن مىشود یا نه؟ ماجراى کوفه را لابد شنیدهاید. به امام حسین علیهالسّلام نامه نوشتند و آن حضرت در نخستین گام، مسلمبن عقیل را به کوفه اعزام کرد. با خود اندیشید: «مسلم را به آنجا مىفرستم. اگر خبر داد که اوضاع مساعد است، خود نیز راهى کوفه مىشوم.» مسلم بن عقیل به محض ورود به کوفه، به منزل بزرگان شیعه وارد شد و نامهى حضرت را خواند. گروه گروه، مردم آمدند و همه، اظهار ارادت کردند. فرماندار کوفه، «نعمانبنبشیر» نام داشت که فردى ضعیف و ملایم بود. گفت: «تا کسى با من سرِ جنگ نداشته باشد، جنگ نمىکنم.» لذا با مسلم مقابله نکرد. مردم که جوّ را آرام و میدان را باز مىدیدند، بیش از پیش با حضرت بیعت کردند. دو، سه تن از خواصِ جبههى باطل - طرفداران بنىامیّه - به یزید نامه نوشتند که «اگر مىخواهى کوفه را داشته باشى، فرد شایستهاى را براى حکومت بفرست؛ چون نعمان بن بشیر نمىتواند در مقابل مسلمبن عقیل مقاومت کند.» یزید هم عبیداللَّه بن زیاد، فرماندار بصره را حکم داد که علاوه بر بصره - به قول امروز، «با حفظ سمت» - کوفه را نیز تحت حکومت خود درآور. عبیداللَّه بن زیاد از بصره تا کوفه یکسره تاخت. (در قضیهى آمدن او به کوفه هم نقش خواص معلوم مىشود، که اگر دیدم مجالى هست، بخشى از آن را برایتان نقل خواهم کرد.) او هنگامى به دروازهى کوفه رسید که شب بود. مردم معمولى کوفه - از همان عوامى که قادر به تحلیل نبودند - تا دیدند فردى با اسب و تجهیزات و نقاب بر چهره وارد شهر شد، تصوّر کردند امام حسین علیهالسّلام است. جلو دویدند و فریاد «السّلام علیک یا بن رسولاللَّه» در فضا طنین افکند! ویژگى فرد عامى، چنین است. آدمى که اهل تحلیل نیست، منتظر تحقیق نمىشود. دیدند فردى با اسب و تجهیزات وارد شد. بى آنکه یک کلمه حرف با او زده باشند، تصوّر غلط کردند. تا یکى گفت «او امام حسین علیهالسّلام است» همه فریاد «امام حسین، امام حسین» برآوردند! به او سلام کردند و مقدمش را گرامى داشتند؛ بى آنکه صبر کنند تا حقیقت آشکار شود. عبیداللَّه هم اعتنایى به آنها نکرد و خود را به دارالاماره رساند و از همان جا طرح مبارزه با مسلم بن عقیل را به اجرا گذاشت. اساس کار او عبارت از این بود که طرفداران مسلم بن عقیل را با اشدّ فشار مورد تهدید و شکنجه قرار دهد. بدین جهت، «هانى بن عروه» را با غدر و حیله به دارالاماره کشاند و به ضرب و شتم او پرداخت. وقتى گروهى از مردم در اعتراض به رفتار او دارالاماره را محاصره کردند، با توسّل به دروغ و نیرنگ، آنها را متفرق کرد. در این مقطع هم، نقش خواصِ به اصطلاح طرفدارِ حق که حق را شناختند و تشخیص دادند، اما دنیایشان را بر آن مرجّح دانستند، آشکار مىشود. از طرف دیگر، حضرت مسلم با جمعیت زیادى به حرکت درآمد. در تاریخ «ابن اثیر» آمده است که گویى سى هزار نفر اطراف مسلم گرد آمده بودند. از این عدّه فقط چهار هزار نفر دوْرادوْر محلّ اقامت او ایستاده بودند و شمشیر به دست، به نفع مسلم بن عقیل شعار مىدادند. این وقایع، مربوط به روز نهم ذىالحجّه است. کارى که ابن زیاد کرد این بود که عدّهاى از خواص را وارد دستههاى مردم کرد تا آنها را بترسانند. خواص هم در بین مردم مىگشتند و مىگفتند «با چه کسى سر جنگ دارید؟! چرا مىجنگید؟! اگر مىخواهید در امان باشید، به خانههایتان برگردید. اینها بنىامیّهاند. پول و شمشیر و تازیانه دارند.» چنان مردم را ترساندند و از گرد مسلم پراکندند که آن حضرت به وقت نماز عشا هیچ کس را همراه نداشت؛ هیچکس! آن گاه ابن زیاد به مسجد کوفه رفت و اعلان عمومى کرد که «همه باید به مسجد بیایند و نماز عشایشان را به امامت من بخوانند!» تاریخ مىنویسد: «مسجد کوفه مملو از جمعیتى شد که پشت سر ابن زیاد به نماز عشا ایستاده بودند.» چرا چنین شد؟ بنده که نگاه مىکنم، مىبینم خواصِ طرفدارِ حقْ مقصرّند و بعضىشان در نهایتِ بدى عمل کردند. مثل چه کسى؟ مثل «شریح قاضى». شریح قاضى که جزو بنىامیّه نبود! کسى بود که مىفهمید حق با کیست. مىفهمید که اوضاع از چه قرار است. وقتى «هانى بن عروه» را با سر و روى مجروح به زندان افکندند، سربازان و افراد قبیلهى او اطراف قصر عبیداللَّه زیاد را به کنترل خود درآوردند. ابن زیاد ترسید. آنها مىگفتند: «شما هانى را کشتهاید.» ابن زیاد به «شریح قاضى» گفت: «برو ببین اگر هانى زنده است، به مردمش خبر بده.» شریح دید هانى بن عروه زنده، اما مجروح است. تا چشم هانى به شریح افتاد، فریاد برآورد: «اى مسلمانان! این چه وضعى است؟! پس قوم من چه شدند؟! چرا سراغ من نیامدند؟! چرا نمىآیند مرا از اینجا نجات دهند؟! مگر مردهاند؟!» شریح قاضى گفت: «مىخواستم حرفهاى هانى را به کسانى که دورِ دارالاماره را گرفته بودند، منعکس کنم. اما افسوس که جاسوس عبیداللَّه آنجا حضور داشت و جرأت نکردم!» «جرأت نکردم» یعنى چه؟ یعنى همین که ما مىگوییم ترجیح دنیا بر دین! شاید اگر شریح همین یک کار را انجام مىداد، تاریخ عوض مىشد. اگر شریح به مردم مىگفت که هانى زنده است، اما مجروح در زندان افتاده و عبیداللَّه قصد دارد او را بکشد، با توجّه به اینکه عبیداللَّه هنوز قدرت نگرفته بود، آنها مىریختند و هانى را نجات مىدادند. با نجات هانى هم قدرت پیدا مىکردند، روحیه مىیافتند، دارالاماره را محاصره مىکردند، عبیداللَّه را مىگرفتند؛ یا مىکشتند و یا مىفرستادند مىرفت. آن گاه کوفه از آنِ امام حسین علیهالسّلام مىشد و دیگر واقعهى کربلا اتّفاق نمىافتاد! اگر واقعهى کربلا اتّفاق نمىافتاد؛ یعنى امام حسین علیهالسّلام به حکومت مىرسید. حکومت حسینى، اگر شش ماه هم طول مىکشید براى تاریخ، برکات زیادى داشت. گرچه، بیشتر هم ممکن بود طول بکشد. یک وقت یک حرکت بجا، تاریخ را نجات مىدهد و گاهى یک حرکت نابجا که ناشى از ترس و ضعف و دنیاطلبى و حرص به زنده ماندن است، تاریخ را در ورطهى گمراهى مىغلتاند. اى شریح قاضى! چرا وقتى که دیدى هانى در آن وضعیت است، شهادتِ حق ندادى؟! عیب و نقصِ خواصِ ترجیح دهندهى دنیا بر دین، همین است. به داخل شهر کوفه برگردیم: وقتى که عبیداللَّه بن زیاد به رؤساى قبایل کوفه گفت «بروید و مردم را از دُورْ مسلم پراکنده کنید وگرنه پدرتان را در مىآورم» چرا امر او را اطاعت کردند؟! رؤساى قبایل که همهشان اموى نبودند و از شام نیامده بودند! بعضى از آنها جزو نویسندگان نامه به امام حسین علیهالسّلام بودند. «شَبَثْ بن ربْعى» یکى از آنها بود که به امام حسین علیهالسّلام نامه نوشت و او را به کوفه دعوت کرد. همو، جزو کسانى است که وقتى عبیداللَّه گفت «بروید مردم را از دُوْر مسلم متفرّق کنید» قدم پیش گذاشت و به تهدید و تطمیع و ترساندنِ اهالى کوفه پرداخت! چرا چنین کارى کردند؟! اگر امثال شَبَثْ بن ربْعى در یک لحظهى حسّاس، به جاى اینکه از ابن زیاد بترسند، از خدا مىترسیدند، تاریخ عوض مىشد. گیرم که عوامْ متفرّق شدند؛ چرا خواصِ مؤمنى که دوْر مسلم بودند، از او دست کشیدند؟ بین اینها افرادى خوب و حسابى بودند که بعضیشان بعداً در کربلا شهید شدند؛ اما اینجا، اشتباه کردند. البته آنهایى که در کربلا شهید شدند، کفّارهى اشتباهشان داده شد. دربارهى آنها بحثى نیست و اسمشان را هم نمىآوریم. اما کسانى از خواص، به کربلا هم نرفتند. نتوانستند بروند؛ توفیق پیدا نکردند و البته، بعد مجبور شدند جزو توّابین شوند. چه فایده؟! وقتى امام حسین علیهالسّلام کشته شد؛ وقتى فرزند پیغمبر از دست رفت؛ وقتى فاجعه اتّفاق افتاد؛ وقتى حرکت تاریخ به سمت سراشیب آغاز شد، دیگرچه فایده؟! لذاست که در تاریخ، عدّهى توّابین، چند برابر عدّهى شهداى کربلاست. شهداى کربلا همه در یک روز کشته شدند؛ توّابین نیز همه در یک روز کشته شدند. اما اثرى که توّابین در تاریخ گذاشتند، یک هزارم اثرى که شهداى کربلا گذاشتند، نیست! بهخاطر اینکه در وقت خود نیامدند. کار را در لحظهى خود انجام ندادند. دیر تصمیم گرفتند و دیر تشخیص دادند. چرا مسلم بن عقیل را با اینکه مىدانستید نمایندهى امام است، تنها گذاشتید؟! آمده بود و با او بیعت هم کرده بودید. قبولش هم داشتید. (به عوام کارى ندارم. خواص را مىگویم.) چرا هنگام عصر و سرِ شب که شد، مسلم را تنها گذاشتید تا به خانهى «طوعه» پناه ببرد؟! اگر خواص، مسلم را تنها نمىگذاشتند و مثلاً، عدّه به صد نفر مىرسید، آن صد نفر دُوْر مسلم را مىگرفتند. خانهى یکىشان را مقرّ فرماندهى مىکردند. مىایستادند و دفاع مىکردند. مسلم، تنها هم که بود، وقتى خواستند دستگیرش کنند، ساعتها طول کشید. سربازان ابن زیاد، چندین بار حمله کردند؛ مسلم به تنهایى همه را پس زد. اگر صد نفر مردم با او بودند، مگر مىتوانستند دستگیرش کنند؟! باز مردم دورشان جمع مىشدند. پس، خواص در این مرحله، کوتاهى کردند که دوْر مسلم را نگرفتند. ببینید! از هر طرف حرکت مىکنیم، به خواص مىرسیم. تصمیمگیرىِ خواص در وقت لازم؛ تشخیص خواص در وقت لازم؛ گذشتِ خواص از دنیا در لحظهى لازم؛ اقدام خواص براى خدا در لحظهى لازم. اینهاست که تاریخ و ارزشها را نجات مىدهد و حفظ مىکند! در لحظهى لازم، باید حرکتِ لازم را انجام داد. اگر تأمّل کردید و وقت گذشت، دیگر فایده ندارد. در الجزایر، جبههى اسلامى آن کشور برندهى انتخابات شده بود؛ ولى با تحریک امریکا و دیگران، حکومت نظامى بر سرِ کار آمد. روز اوّلى که حکومت نظامى در آنجا شکل گرفت، از قدرتى برخوردار نبود. اگر آن روز - بنده، پیغام هم برایشان فرستاده بودم - و در آن ساعات اوّلیهى حکومت نظامى، مسؤولین جبههى اسلامى، مردم را به خیابانها کشانده بودند، قدرت نظامى کارى نمىتوانست بکند، و از بین مىرفت. نتیجه اینکه امروز در الجزایر حکومت اسلامى بر سرِ کار بود. اما اقدامى نکردند. در وقتِ خودش بایستى تصمیم مىگرفتند، نگرفتند. عدّهاى ترسیدند؛ عدّهاى ضعف پیدا کردند؛ عدّهاى اختلال کردند، و عدّهاى بر سرِ کسبِ ریاست، با هم نزاع کردند. در عصرِ روزِ هجدهم بهمن ماهِ سال 57، در تهران حکومت نظامى اعلام شد. امام به مردم فرمود: «به خیابانها بریزید.» اگر امام در آن لحظه چنین تصمیمى نمىگرفت، امروز محمّدرضا در این مملکت بر سرِ کار بود. یعنى اگر با حکومت نظامى ظاهر مىشدند، و مردم در خانههایشان مىماندند، اوّل امام و ساکنان مدرسهى «رفاه» و بعد اهالى بقیهى مناطق را قتل عام و نابود مىکردند. پانصدهزار نفر را در تهران مىکشتند و قضیه تمام مىشد. چنان که در اندونزى یک میلیون نفر را کشتند و تمام شد. امروز هم آن آقا بر سرِ کار است و شخصیت خیلى هم آبرومند و محترمى است! آب هم از آب تکان نخورد! اما امام، در لحظهى لازم تصمیمِ لازم را گرفت. اگر خواصْ امرى را که تشخیص دادند به موقع و بدون فوتِ وقت عمل کنند، تاریخ نجات پیدا مىکند و دیگر حسینبنعلىها به کربلاها کشانده نمىشوند. اگر خواصْ بد فهمیدند، دیر فهمیدند، فهمیدند اما با هم اختلاف کردند؛ کربلاها در تاریخ تکرار خواهد شد. به افغانها نگاه کنید! در رأس کار، آدمهاى حسابى بودند؛ اما طبقهى خواصِ منتشر در جامعه، جواب ندادند. یکى گفت: «ما امروز دیگر کار داریم.» یکى گفت: «دیگر جنگ تمام شد. ولمان کنید، بگذارید سراغِ کارمان برویم؛ برویم کاسبى کنیم. چند سال، همه آلاف و اُلوف جمع کردند؛ ولى ما در جبههها گشتیم و از این جبهه به آن جبهه رفتیم. گاهى غرب، گاهى جنوب، گاهى شمال. بس است دیگر!» خوب؛ اگر این گونه عمل کردند، همان کربلاها در تاریخ، تکرار خواهد شد! خداى متعال وعدّه داده است که اگر کسى او را نصرت کند، او هم نصرتش خواهد کرد. برو، برگرد ندارد! اگر کسى براى خدا تلاش و حرکت کند، پیروزى نصیبش خواهد شد. نه اینکه به هر یک نفر پیروزى مىدهند! وقتى مجموعهاى حرکت مىکند، البته، شهادتها هست، سختیها هست، رنجها هست؛ اما پیروزى هم هست: «وَلَیَنْصُرَنَّ اللَّهُ مَنْ یَنْصُرُهُ.» نمىفرماید که نصرت مىدهیم؛ خون هم از دماغ کسى نمىآید. نه! «فَیَقْتُلُونَ وَ یُقْتَلُونَ»؛ مىکشند و کشته مىشوند؛ اما پیروزى به دست مىآورند. این، سنّتِ الهى است. وقتى که از ریخته شدن خونمان ترسیدیم؛ از هدر شدن پول و آبرو ترسیدیم؛ به خاطر خانواده ترسیدیم؛ به خاطر دوستان ترسیدیم؛ به خاطر منغّص شدن راحتى و عیش خودمان ترسیدیم؛ به خاطر حفظ کسب و کار و موقعیتْ حرکت نکردیم؛ به خاطر گسترش ضیاع و عقار حرکت نکردیم؛ معلوم است دیگر! ده تن امام حسین هم سرِ راه قرار بگیرند، همه شهید خواهند شد و از بین خواهند رفت! کمااینکه امیرالمؤمنین علیهالصّلاة والسّلام شهید شد؛ کمااینکه امام حسین علیهالسّلام شهید شد. مربوط به :بیانات در مراسم هفتمین سالگرد رحلت امام خمینی (رحمهالله) - 1375/03/14 عنوان فیش :مصادیق استقامت امام(ره) در قبل و بعد از انقلاب کلیدواژه(ها) : تاریخ فعالیتها و مبارزات آیت الله خامنه ای قبل از, تاریخ نهضت امام خمینی(ره) و قیام 15 خرداد, ایستادگی امام خمینی(ره), قطعنامه 598, دشمنی استکبار با انقلاب و نظام اسلامی نوع(ها) : روایت تاریخی متن فیش : امام بزرگوار ما در این خصوصیت[استقامت]، به طور کامل دنباله رو امام حسین علیهالسّلام شد. لذا، این خصوصیت امام، انقلاب را به پیروزى رساند. ثانیاً، پیروزىِ بعد از رفتن خودش را هم تضمین کرد؛ هم پیروزى فکرش و هم پیروزى راهش را که مظهر آن، همین اجتماع عظیم شما مردم و مظهر وسیعترش در سطح عالم، گرایش ملتها به اسلام و به راه امام است. کسب این پیروزیها، به خاطر استقامت او بود. روزى به امام گفتند: «اگر شما این نهضت را ادامه دهید، حوزهى علمیهى قم را تعطیل خواهند کرد.» اینجا صحبتِ جان نبود که امام بگوید: «جان مرا بگیرند. اهمیت ندارد.» خیلى کسان حاضرند از جانشان بگذرند؛ اما وقتى بگویند «با این اقدام شما ممکن است حوزهى علمیهى قم تعطیل شود.» پاى همه مىلرزد. اما امام نلرزید؛ راه را عوض نکرد و پیش رفت. روزى به امام گفتند: «اگر این راه را ادامه دهید، ممکن است همهى علماى بزرگ و مَراجع را علیه شما بشورانند و تحریک کنند.» یعنى اختلاف در عالم اسلام پیش آید.» پاى خیلى کسان، اینجا مىلرزد. اما پاى امام نلرزید و راه را ادامه داد تا به نطقهى پیروزىِ انقلاب رسید. بارها به امام گفته شد: «شما ملت ایران را به ایستادگى در مقابل رژیم پهلوى تشویق مىکنید. جواب خونهایى را که بر زمین مىریزد چه کسى مىدهد؟» یعنى در مقابل امام رضواناللَّه علیه، خونها را - خونهاى جوانان را - قرار دادند. یکى از علماى بزرگ، در سال 42 یا 43، به خود بنده این مطلب را گفت. گفت: «در پانزده خرداد که ایشان - یعنى امام - این حرکت را کردند، خیلى کسان کشته شدند که بهترین جوانان ما بودند. جواب اینها را چه کسى خواهد داد؟» این طرز فکرها بود. این طرز فکرها فشار مىآورد و ممکن بود هر کسى را از ادامهى حرکت منصرف کند. اما امام، استقامت ورزید. عظمت روح او و عظمت بصیرتى که بر او حاکم بود، در اینجاها دیده مىشد. بههرحال؛ این همه، مربوط به دوران مبارزه با رژیم ستمشاهى بود. آنچه که براى ما درس است، مربوط به بعد از پیروزى انقلاب است. همه باید به این نکته التفات و توجّه داشته باشند و همانطور که عرض کردم، اندیشمندان سیاسى، صاحبان فکر سیاسى و اهل تحلیل، روى این کار کنند. واقعاً مهمّ است. خوب؛ جمهورى اسلامى تشکیل شد. تا قبل از آن، مبارزه با رژیم ستمشاهى بود. از وقتى رژیم جمهورى اسلامى تشکیل شد و نظام جمهورى اسلامى به وجود آمد، دایرهى مبارزه، وسیع شد. شکل مبارزه عوض شد؛ اما دایره، وسیع گشت. مبارزه با نظام جمهورى اسلامى، از سوى دشمنان جهانى آغاز گردید. دشمنان جهانى چه کسانى هستند؟ کسانى هستند که ما به آنها «استکبار جهانى» مىگوییم. استکبار جهانى، همهى زورگوهاى عالم، همهى قلدرها و همهى پُرروهاى مسلّط بر ملتها را شامل مىشود. این، استکبار جهانى است. چرا با جمهورى اسلامى مبارزه مىکردند؟ جواب این سؤال، طولانى است و بارها هم گفته شده است. به طور خلاصه مىتوان گفت: منافعشان به خطر افتاده بود. توسعهطلبىشان به خطر افتاده بود. حضور جمهورى اسلامى در میان کشورهاى مسلمان، ادامهى تسلّط آنها را بر آن کشورها به خطر انداخته بود و از این قبیل. بههرحال، مبارزهى سختى را شروع کردند. هر قدم به قدم این مبارزه، جاى این بود که اگر انسان ضعیفى به جاى امام بود، حرکت را متوقّف کند و به سبب وجود مانع و عذر بگوید: «نمىشود با استکبارى چنین عریض و طویل مبارزه کرد. چارهاى نیست؛ لذا عقبنشینى مىکنیم.» اما امام، عقبنشینى نکرد. به این دو، سه مقطع توجّه کنید تا اهمیت قضیه معلوم شود: یک حملهى از همهى جوانب به ایران، از جهت سیاسى بود. همهى دستگاههاى تبلیغاتى، در چند برهه به ما حملهى سیاسى کردند که فلج کننده است. گاهى حملهى سیاسى، براى کشورها به ستوهآورنده است. امروز که تبلیغات رسانههاى صوتى و تصویرى، همهى دنیا را فرا گرفته است، غالباً حملات سیاسى، دولتها را خیلى مىترساند؛ چون روى افکار ملتهایشان اثر مىگذارد. چنین حملهاى را علیه نظام جمهورى اسلامى، از همه طرف شروع کردند. البته ملت ما بصیر و مستحکم بود و تکان نخورد. امام هم نگفت «حال که همه علیه ما همدستند، پس عقب بنشینیم.» نگفت «به تنهایى با امریکا مىشود مبارزه کرد؛ اما امریکا و شوروى را چطور از عهده برآییم؟» چون آن زمان که دنیا دو قطبى بود، هر دو قطب، علیه ما اتّحاد و اتّفاق و همدستى داشتند. امام استقامت ورزید؛ عقبنشینى نکرد و از حرف و شعار و راهش برنگشت. یک کلمه از آن حرفهایى که دشمنان مىخواستند بر زبان امام جارى شود، بر زبان او جارى نشد. این، استقامتِ حسینى است. شبیه ایستادگیهاى امام حسین علیهالسّلام در مقیاس و در قالبهاى امروز است. یا آن وقتى که جنگ تحمیلى شروع شد. شما فکرش را بکنید! ملتى با آن همه ویرانیهاىِ دوران ستمشاهى و آن همه احتیاج به کار و نوسازى، ناگهان مورد حملهى دشمن قرار گیرد و همان چیزى را هم که دارد از کار بیندازند! راه آهن را از کار انداختند، پالایشگاهها را از کار انداختند، صادرات نفت را از کار انداختند، کارخانههاى آهن را از کار انداختند. خوب؛ هر کس باشد، در مقابل چنین حرکتى به زانو در مىآید. طرف هم که فقط رژیم عراق نبود! همه مىدانستند که رژیم عراق، به اضافهى شوروى، به اضافهى فرانسه، به اضافهى «ناتو»، به اضافهى کارشناسان امریکایى - همه و همه - بودند. اگر امام ضعیف بود، اینجا ممکن بود بگوید «دیگر تکلیف از ما برداشته شده است. اینها مىخواهند که ما بر قوانین اسلام چندان اصرار نکنیم؛ خیلى خوب، نمىکنیم! اینها مىخواهند که ما با اسرائیل مبارزه نکنیم؛ خیلى خوب، مبارزه نمىکنیم. چون فشار زیاد است. چه کار کنیم؟!» امام، چنین چیزى نگفت و ایستادگى کرد. قطعنامه را هم که امام قبول کرد، بهخاطر این فشارها نبود. قطعنامه از طرف امام، به خاطر فهرست مشکلاتى بود که مسؤولین آن روزِ امورِ اقتصادى کشورْ مقابلِ روىِ او گذاشتند و نشان دادند که کشور نمىکِشد و نمىتواند جنگ را با این همه هزینه، ادامه دهد. امام مجبور شد و قطعنامه را پذیرفت. پذیرش قطعنامه، به خاطر ترس نبود؛ به خاطر هجوم دشمن نبود؛ به خاطر تهدید امریکا نبود؛ بهخاطر این نبود که امریکا ممکن است در امر جنگ دخالت کند. چون امریکا، قبل از آن هم در امر جنگ دخالت مىکرد. وانگهى؛ اگر همهى دنیا در امر جنگ دخالت مىکردند، امام رضواناللَّه علیه، کسى نبود که رو برگرداند. بر نمىگشت! آن، یک مسألهى داخلى بود؛ مسألهى دیگرى بود. در تمام عمر ده سالهى حیات مبارک امام رضوان اللَّه تعالى علیه، پس از پیروزى انقلاب، یک لحظه اتّفاق نیفتاد که او به خاطر سنگینىِ بارِ تهدیدِ دشمن، در هر بُعدى از ابعاد، دچار تردید شود. این، یعنى همان برخوردارى از روحیهى حسینى. مربوط به :بیانات در دیدار جمعی از پاسداران - 1374/10/05 عنوان فیش :امام(ره)؛شخصیتی شکست ناپذیر کلیدواژه(ها) : تاریخ فعالیتها و مبارزات آیت الله خامنه ای قبل از, ایستادگی امام خمینی(ره) نوع(ها) : روایت تاریخی متن فیش : خداى متعال، امام بزرگوار و آن شخصیت را این طور آفریده بود که احساس شکست و خستگى نمىکرد و ناکامى در روح او راه نداشت. در سختترین حالات هم قصد پیشرفت داشت. شما خودتان در دورهى هشت سالهى جنگ، از نزدیک دیدید که در سختترین حالات هم، آن کسى که تصمیم بر عقبنشینى نداشت، شخص امام بود که مثل کوه محکم ایستاده بود. وقتى یک کوه به آن استوارى، پشت سر انسان است، راحت مبارزه مىکند. او در دوران مبارزه نیز همینطور بود. با این همه شکست و سختى و کتک و فشار و تبعید و کهولت سن، باز هم به مبارزه ادامه مىداد. امام بزرگوار که مشغول مبارزه شد، جوان نبود. ایشان، در ابتداى شروع مبارزه، یک مرد شصت و سه ساله بود! من یادم است که در همان سخنرانیهاى سال چهل و یک مىگفتند که من چرا و از چه چیزى بترسم؟ اگر مرا هم بکشند، شصت و سه سالم است و تازه در سن پیامبر اکرم و امیرالمؤمنین علیهما السّلام که از دنیا رفتند، از دنیا خواهم رفت. چه سعادتى از این بهتر؟ این، منطق او بود. آن روز، امام شصت و سه سالش بود که از همان دوران پیر مردى، شروع به مبارزه کرد و چون موقعیت آن روز مناسب بود، ایشان تمام زحمات را در دوران پیرى، تحمّل کرد. در هشتاد سالگى هم رهبرى این انقلاب با عظمت را به عهده گرفت و تا نود سالگى، آن را با قضایاى عظیمى که شما شاهدش بودید، هدایت کرد. تهدید امریکا و شوروى و اتّحاد دو ابرقدرت و جنگ هشت ساله و حمله به طبس و محاصرهى اقتصادى و تبلیغاتى و سیاسى و ... هیچ گاه این کوه استوار را تکان نداد: «لا تحرکه العواصف». هیچ توفانى نتوانست او را تکان دهد و لذا پیروز شد. مربوط به :بیانات در دیدار جمعی از روحانیون - 1374/09/16 عنوان فیش :لزوم توجه طلاب به معنویت کلیدواژه(ها) : معنویت امام خمینی, ایستادگی امام خمینی(ره), عزم امام خمینی, وظایف روحانیت, تاریخ فعالیتها و مبارزات آیت الله خامنه ای قبل از, تربیت اخلاقی, ارتباط آیت الله خامنهای با امام خمینی نوع(ها) : روایت تاریخی متن فیش : طلبه امروز باید به این بُعد از زندگی خود [معنویت]، بسیار توجّه کند. شما جوانید؛ دلهای شما نورانی است و تعلّقاتتان کم است؛ اما همیشه این طور نمیمانید. این سرمایه را امروز فراهم کنید تا آن روز که گرفتاریها و تعلّقاتْ از اطراف به شما حمله کرد، بتوانید از آن ذخیره معنوی خود استفاده کنید. من یقین دارم، آن پیرمرد نورانی، معنوی، عالم، زاهد و عارف که این انقلاب با دست توانای او بنا، غرس، آبیاری و میوه چینی شد، اگر در جوانی، آن راز و نیازها و آن عبادتها، تفکّرها و توسّلها را نداشت و آن دل مؤمن و نورانی در او پدید نمیآمد، این کارهای بزرگ از او صادر نمیشد. مرحوم آقای حاج میرزا جواد آقای تهرانی که از علمای بسیار مؤمن، زاهد و خالص بود و در مشهد، بسیاری ایشان را میشناختند، نزدیک سی سال پیش از این، به بنده گفت: «من در جوانی برای تحصیل به قم رفتم و آن زمان، امام را در حرم مطهّر دیدم. نمیشناختم ایشان کیست. دیدم که یک سیّد طلبه جوان و نورانی در حرم ایستاده، تحت الحنک را انداخته، نماز میخواند و اشک میریزد و تضرّع میکند.» حاج میرزا جواد آقای تهرانی میگفت: «من او را نشناخته، مجذوبش شدم و از بعضی پرسیدم این آقای نورانی کیست؟ گفتند این آقا روحاللَّه خمینی است. وقتی آقا روحاللَّه، در دوره جوانی، آن سرمایه و ذخیره را پدید میآورند، آن وقت در سنّ هشتاد سالگی، امام و بنیانگذار حکومت جمهوری اسلامی میشوند.» معمولاً پیرمردها، در زودتر از این سن بازنشسته میشوند و حال اداره زندگی شخصی خودشان را هم ندارند؛ اما امام در آن سن، چنین بنای عظیم و توصیف ناپذیری را به وجود آوردند و در مقابل دشمن، آنطور ایستادند که انسان از شجاعت و پایداری ایشان در مقابل حوادث و مصائب، مبهوت میماند. در همین قم، اوایل انقلاب، به مناسبتی ما خدمت ایشان رسیده بودیم. صحبتی شد و ایشان درباره سیّد احمد آقا مطلبی را فرمودند که درست و دقیق، یادم نیست. اما مضمون آن این بود که «اگر این احمد را بگیرند یا شکنجه کنند و یا بکشند، من در باطن قلبم هم متزلزل نخواهم شد. نه اینکه بخواهم خودم را نگهدارم؛ تظاهر و تصبّر کنم.» این، تعبیر ایشان بود. مفهوم «لا تحّرکه العواصف و قور عند الحزائز»، این است. عزیزان من! وقتش حالاست. از این فضای معنوی، مواریث و یادگارهای معنویای که در این فضا انباشته است، استفاده کنید. مرحوم سیّد حسین رضوی، از همین آستان مقدّسه و از علمای اوایل قرن چهاردهم است که از حالاتش نقل میکنند، مثلاً در قنوت نماز وتر، دعای «ابی حمزه» را از ابتدا تا انتها میخوانده است! چنین عابدان و زاهدانی رااین حوزه تربیت کرده است. من از بزرگان حوزه خواهش میکنم، درس اخلاق و تهذیب را برای جوانان مستعد، روشن و نورانی - که در این حوزه فراوان هستند - جدّی بگیرند. مربوط به :بیانات در دیدار جمعی از فرماندهان و پرسنل ارتش - 1374/07/05 عنوان فیش :سخت کوشی امام(ره) در سن هشتاد سالگی کلیدواژه(ها) : ایستادگی امام خمینی(ره), تاریخ فعالیتها و مسئولیتهای آیت الله خامنه ای بعد, تاریخ جمهوری اسلامی در زمان حیات امام خمینی(ره), ارتباط آیت الله خامنهای با امام خمینی, ارتش جمهوری اسلامی نوع(ها) : روایت تاریخی متن فیش : میدان جنگ، میدان آزمون است. مثل همین بوتهى زرگرى است که وقتى طلا را در آن مىگذارند و حرارت مىدهند، ناخالصیها خودش را نشان مىدهد، والاّ تا وقتى که به شکل انگشتر است و در دست کسى قرار دارد، معلوم نمىشود کدامیک عیارش بالا و یا پایین است. ما در ارتش از آدمهاى خوب و شخصیّتهاى مؤمن برخوردار بودیم؛ آدمهاى ناباب هم داشتیم. جنگ تکلیف همه را معلوم کرد و مانند بوتهى زرگرى شد. فشارى که اوّلِ جنگ وارد شد، مقدارى از عرقها را در آورد و در همان قدمهاى اوّل، بخشى از آلودگیها را فوراً سُترد. به دنبال آن، ارتش سینهى خود را گشود و سرش را بلند کرد و به ایمان و تقوا و دیانت مجهّز شد. البته منظور از این ارزشها، مقدّسمآبى و فقط سرپایین انداختن و ذکر گفتن نیست. تلاش مؤمنانهى هر کس، انجام دادن کار به مقتضاى نیاز است. در میدان جنگ یک طور است و در میدان سازندگى درون ارتش طور دیگر. وقتى سازماندهى مطرح مىشود، یک طور است و وقتى صحبت از ابزار و تجهیزات و یا نشان دادن آمادگى و مانور کردن است، طور دیگر است. ایمان و تقوا و دین در این جاها خودش را نشان مىدهد، والاّ بعضى کسان خیال کردند که اگر زودتر از وقتْ به نمازخانه رفتند و ریشى هم گذاشتند و تسبیحى هم به دست گرفتند و احیاناً در مقابل این یا آن مسؤول خم و راستى هم شدند، قضیّه تمام است. البته قضیّه در یک دیدار دوستانه فعلاً تمام است، اما در مقام عمل، خیر! قضیّه این گونه تمام نمىشود، بلکه با کار مؤمنانه تمام خواهد شد. رهبر این امّت و انقلاب، مردى بودند که در هشتاد سالگى سختترین کارهاى دنیا را به دوش گرفتند. روزى که امام وارد ایران شدند، تقریباً هشتاد ساله بودند. نگفتند من پیر و یا خستهام. در یکى از روزهاى سال پنجاه و نه که از اهواز به تهران آمده بودم، خدمت ایشان رسیدم و صحبتهاى گلهآمیزى را دربارهى موضوعى مطرح کردم. ایشان به من گفتند که افراد مورد نظرشان را براى تشکیل جلسه خبر کنم. جلسه، وسط روز و بدون سابقه تشکیل شد و پیرمرد جوان دل و پر نشاط و نیرومند، جلسه را بدون اظهار خستگى اداره فرمود. کار که براى خدا باشد، خستگى ندارد و زمان بردار نیست. یک وقت یکى از روسیاهیانى که به غلط وارد صفوف اهل ایمان شده بود، چیزى گفت که امام در پاسخ او فرمودند: «اگر شما نمىخواهید انجام دهید، کنار بروید؛ من خودم کارها را انجام مىدهم و بارها را بر دوش مىگیرم!» باور نمىکردند امام این گونه جوانانه وارد میدان شوند. قدرت ایمان ایشان این کارها را آسان مىکرد. البته قدرت ایمان در وجود ایشان نسبت به میدانهایى که ما وارد آن مىشویم، در حدّ اعلایش بود. ما توقّع آن گونه ایمان را از هر کسى نداریم؛ اما مىخواهیم نمونهى عالى را به شما نشان دهیم. وقتى ارتش این طور شد، در آن وقت شجرهى طیّبه خواهد بود و رشد خواهد کرد. مربوط به :بیانات پس از بازدید از منزل حضرت امام خمینی(ره) - 1370/12/01 عنوان فیش :خاطره مقام معظم رهبری از امام(ره) در واقعه دوم فروردین سال 42 کلیدواژه(ها) : تاریخ فعالیتها و مبارزات آیت الله خامنه ای قبل از, ایستادگی امام خمینی(ره), حادثه مدرسه فیضیه, تاریخ نهضت امام خمینی(ره) و قیام 15 خرداد, ارتباط آیت الله خامنهای با امام خمینی نوع(ها) : روایت تاریخی متن فیش : اینجا[منزل امام (ره)] همان جایى است که اولین جرقههاى این انقلاب عظیم زده شده و درخشیده است. فرمایشهاى جاودانهى امام بزرگوارمان از این منزل به همهى دنیا فرستاده شده است. آن بزرگوار، سختترین امتحانها را در اینجا از سر گذراندند و در این خانه چگونگى استقامت در مقابل باطل و امید به حق را به دنیا یاد دادند. روز دوم فروردین سال 42 مثل همین حالا در مقابل چشمم قرار دارد. بعد از قضایاى مدرسهى فیضیه و آن حوادث کذایى، اولِ شب خودمان را با دوستان به اینجا رساندیم - چون همه از این خانه نگران بودند که چه خواهد شد - از آن درِ حیاط کوچک وارد شدیم و دیدیم که ایشان آن گوشهى حیاط ایستادهاند و مشغول اقامهى نماز مغرب و عشا هستند و جمعى هم با ایشان مشغول نمازند. آنچنان طمأنینهیى در وجود ایشان بود که هر اضطرابى را تمام مىکرد؛ اصلاً کأنه هیچ حادثهیى اتفاق نیفتاده است؛ واقعاً مثل کوه استوار ایستاده بودند و مشغول نماز بودند؛ بعد هم از آن پلهها بالا آمدند و به اتاق دست چپ تشریف بردند و نشستند؛ طلبهها هم ریختند که بیانات ایشان را بشنوند. از جملهى حرفهاى ایشان در آن روز - که عین شدت اختناق و تسلط دستگاه ستمگر بود - این بود که گفتند اینها خواهند رفت و شماها خواهید ماند و ما از این سختترش را هم دیدهایم؛ تحمل و ایستادگى کنید. این براى ما درس امید است. حقیقتاً استقامت ایشان در مقابل شداید و امیدشان به آینده این بود؛ و همین است که امروز هم مىتواند ملت ما را پیش ببرد؛ یعنى امید به آینده و ایستادگى در مقابل مشکلات. ایشان درس عملى و عینىِ این را دادند و راهشان این راه بود. مربوط به :بیانات در دیدار مسئولان و کارگزاران نظام جمهورى اسلامى ایران - 1368/11/09 عنوان فیش :قیام لله؛ محور اصلی حرکت امام خمینی(ره) کلیدواژه(ها) : امام خمینی(رضواناللهتعالیعلیه), تاریخ فعالیتها و مسئولیتهای آیت الله خامنه ای بعد, فکر امام خمینی, اهداف امام خمینی, ایستادگی امام خمینی(ره) نوع(ها) : روایت تاریخی متن فیش : این آیه، در طول زندگى امام فقید عزیزمان در مدّ نظرش بوده. من سالها پیش آن نوشتهی ایشان در دفتر یادبودهاى مرحوم وزیرى(۴) را خودم در یزد زیارت کردم. آن مرحوم من را به منزلش برد و با یک تفصیلاتى، این نوشته را که در یک صندوقچهاى گذاشته بود و تقریباً یک گوشهاى در خانهاش مخفى کرده بود، آورد و باز کرد و این نوشتهی امام را -که در سالهاى دههی بیست نوشتهاند- به من نشان داد که «قیام لله». اصلاً محور حرف در نوشتهی ایشان قیام لله است و آن ذهن جوّالِ(۲) وسیع و دید حکیمانهی ایشان، این قیام لله را در آن دوران که [مردم] تازه از اختناق رضاخانى بیرون آمده بودند، منطبق کردند بر کارهایى که به نظر شریف ایشان در آن اوقات میشده انجام بدهند و باید افراد انجام میدادند و احساس مسئولیّت میکردند. یکى دو صفحه نوشته بودند. آن نوشته، حاکى از یک حرکت ارتجالى(۸) نیست؛ و معلوم میشود در ذهن شریف ایشان «اَن تَقوموا لِله مَثنیٰ وَ فُرادیٰ»(۹) سابقه دارد. در تمام مراحل زندگى اماممان، بحمدالله دیگر چیز پوشیدهاى در کلّیّات باقى نماند؛ ماها و شما و همهی ملّت ایران دیدند که حرکت ایشان براى خدا است، گفتنش براى خدا است، امتناع از گفتن و سکوتش هم براى خدا است؛ هر کارى که ایشان انجام میداد، با قصد قیام لله بود. و تنها همین یک چیز هم بود که موجب شد به دست آن بزرگوار -که قطعاً مرتبهی تالىِ(۱۰) پیغمبران و ائمّه بود- یک معجزه اتّفاق بیفتد. این چیزى که اتّفاق افتاده، یک معجزه است. این تحوّل عظیم جهانى به دنبال انقلاب اسلامى، یک معجزه است. این معجزه به دست امام اتّفاق افتاد و امام هم با تکیه به «اَن تَقوموا لِله» توانست این کار را بکند. مربوط به :بیانات در دیدار فرمانده و جمعى از پاسداران کمیتهی انقلاب اسلامى - 1368/03/18 عنوان فیش :معنویت امام(ره) از عوامل اصلی پیروزی انقلاب کلیدواژه(ها) : معنویت امام خمینی, تاریخ جمهوری اسلامی در زمان حیات امام خمینی(ره), عمل به تکلیف, ایستادگی امام خمینی(ره), تاریخ نهضت امام خمینی(ره) و قیام 15 خرداد, تاریخ فعالیتها و مسئولیتهای آیت الله خامنه ای بعد, ارتباط آیت الله خامنهای با امام خمینی نوع(ها) : روایت تاریخی متن فیش : خصوصیّات بشرىِ امام هر کدام بهتنهایى جورى بود که هر کسى یکى از آن خصوصیّات را داشته باشد، یک آدم بزرگ است. و امام همهاش را داشت.امّا من به شما عرض میکنم، از من بپذیرید این حرف را: امام، با همهی این خصوصیّات هم اگر آن عامل اصلى را نداشت، نه این انقلاب پیروز میشد، نه شما مردم اینجور عاشقش میشدید، نه میتوانست این طوفان را در دنیا به وجود بیاورد، نه میتوانست در مقابل تهدید و ارعاب دشمن آنجور مثل کوه بِایستد؛ عامل اصلى در موفّقیّتهاى این مرد، آن چیزِ دیگر بود؛ آن چیست؟ معنویّت، ارتباط با خدا، تقوا، کار را براى خدا کردن، کار را حتّى براى نتیجهی ظاهریاش انجام ندادن. بارها ایشان میفرمود -همه شنفتهاند- که ما کار را براى نتیجه نمیکنیم، کار را براى تکلیف میکنیم؛ یعنى اگر فرض کنیم بعد از برگشتن امام از پاریس آنچه پیش آمد اتّفاق نمیافتاد، بلکه بعکس میشد - مثلاً فرض کنید همهی ماها را میکشتند، این کسانى که با امام ارتباط داشتند و دُوروبَر ایشان بودند را میکشتند، خود امام را میگرفتند، یک بار دیگر تبعید میکردند، ملّت را سرکوب میکردند و کارهایى مانند اینها میکردند - امام احساس نمیکرد شکست خورده، باز هم اعتقاد داشت پیروز شده. همین هم بود؛ شکست نخورده بود. آن کسى که براى تکلیفش کار میکند، پیروزى او به این است که موفّق بشود به تکلیفش عمل کند، پیروزى او به این نیست که به مقصودش دست پیدا کند. به راه بادیه رفتن به از نشستن باطل که گر مراد نجویم به قدر وسع بکوشم(۴) اصل همین کوشش و این تلاش براى خدا است. امام حرفش را شروع کرد؛ همان روزى که در قم شروع کرد -در سال ۴۱- خیلیها میگفتند نمیشود، به جایى نمیرسد؛ بعد که سختیهاى دستگاه شروع شد و قضیّهی مدرسهی فیضیّه و بعدش قضیّهی پانزدهم خرداد [پیش آمد]، عدّهاى که میگفتند: «آقا، فایدهاى ندارد، بیخود معطّلید»، چند برابر شدند. بعد که در سال ۴۳ امام را تبعید کردند، باز این فکر در بسیارى راسخ شد که بیخود ایشان زحمت میکشد، بیخود تلاش میکند؛ ظواهر و پیشبینیها همه همین را نشان میداد. اگر کسى میخواست با عقل و منطق معمولىِ دودوتاچهارتا محاسبه کند، جز این چیزى نبود. آن چیزى که امام را وادار میکرد که علیرغم همهی این حرفها امید خودش را از دست ندهد و حرکت خودش را ادامه بدهد، تکلیف الهى بود؛ چون تکلیفش بود.در بهار سال ۶۵ -ایّام فروردین- یک حادثهاى براى امام پیش آمد، حادثهی خیلى خطرناکى بود، قلب ایشان مشکلى پیدا کرد؛ ما تهران نبودیم، اطّلاع دادند، سریعاً آمدیم. چند روز قبل از فروردین، یک شب ما خدمت امام بودیم -چند نفر، ماها که گاهى خدمتشان میرسیدیم با هم- اصرار میکردیم که در روزهاى اوّل فروردین که با یکى از موالید ائمّه مصادف بود -نمیدانم ۱۳ رجب بود، سوّم شعبان بود، ۲۷ رجب بود یا چه بود- یک دیدارى با مردم داشته باشند؛ ایشان استنکاف(۵) میکردند، میگفتند نه، حالش را ندارم. مدام ما اصرار کردیم که بد نیست یک دیدارى داشته باشید در حسینیّه، مردم بیایند شما را زیارت کنند؛ هرچه ما اصرار کردیم -بنده، آقاى هاشمىرفسنجانى، آقاى حاجاحمدآقا- هرچه گفتیم، ایشان قبول نکردند؛ قرص و محکم گفتند نه، حالش را ندارم. چهار پنج روز بعد از آن، عید بود که من رفته بودم مشهد و آقاى هاشمى هم جبهه بودند، ماها هیچکدام تهران نبودیم؛ ظاهراً روزِ دوّم سوّم چهارم عید، ناگهان ایشان حالشان آنجورى شد، قلبشان مشکلى پیدا کرد. خب، آقاى حاجاحمدآقا -فرزند عزیز ایشان که واقعاً حقّ بزرگى بر گردن همهی مردم، همهی ملّت دارد؛ ایشان درحقیقت امام را این چندساله نگه داشت، حفظ کرد- همهی وسایل را آماده کرده بود براى پیش آمدن چنین حوادثى. فوراً رسیدند(۶) به ایشان و خطر برطرف شد. من وقتى رفتم [تهران] -بعد از اینکه خطر مرتفع شد- و رفتم بالا سر ایشان در همین بیمارستانى که بعضى از آقایان دیدید،(۷) به ایشان عرض کردم: آقا! چقدر خوب شد که شما آن شبى که ما اصرار میکردیم ملاقات داشته باشید، قبول نکردید؛ وَالّا اگر این ملاقات را قبول کرده بودید، اعلام میشد، مردم میآمدند، آنوقت شما با این حال نمیتوانستید ملاقات کنید، انعکاس آن در دنیا خیلى انعکاس بدى میشد؛ این کار خدا بود که هرچه ما آن شب اصرار کردیم، شما قرص و محکم ایستادید و زیر بار نرفتید، گفتید نه، من ملاقات نمیکنم؛ این کمک الهى بود. ایشان یک جملهاى آنجا به من گفتند که من آمدم بیرون یادداشت کردم جملهی ایشان را؛ این عین گفتهی ایشان است، گفتند: «آنجور که من فهمیدم، مثل اینکه از اوّل انقلاب تا حالا، یک دست غیبیاى در همهی کارها دارد ما را هدایت میکند و پشتیبانى میکند». این درست بود. واقعاً همینجور بود؛ وَالّا محاسبات معمولى -سیاسى، اقتصادى، محاسباتى که همهی دنیا دارد بر اساس این محاسبات میچرخد- این نتیجههایى را که شما میبینید نمیدهد، یک نتایج دیگرى میدهد. آن چیزى که توانست امام را قادر کند بر هدایت و اداره و رهبرى این ملّت و این انقلاب عظیم، عبارت بود از ارتباط او با خدا، اتّصال او به خدا، توجّه او به خدا، توکّل او به خدا؛ به معناى واقعى بندهی خدا بود، عبد صالح [بود]. من هیچ تعبیرى را بهتر از این پیدا نمیکنم براى امام: عبد صالح بود. |