news/content
پیوندهای مرتبطفيلمفيلمصوتصوتعکس پوستریعکس پوستری
نسخه قابل چاپ
1367/07/17

بیانات در جمع فرماندهان و کارکنان سپاه پاسداران انقلاب اسلامی به مناسبت ۲۸ صفر

به مناسبت ۲۸ صفر سالروز رحلت پیامبر اعظم صلی‌الله‌علیه‌وآله‌وسلم

بسم الله الرّحمن الرّحیم
الحمد لله ربّ العالمین و الصّلاة و السّلام على سیّدنا و نبیّنا ابى‌‌القاسم محمّد و على آله الطّیّبین الطّاهرین المعصومین سیّما بقیّة الله فى ‌‌الارضین. قال الله الحکیم فى کتابه: اِنّاِّ اَرسَلنٰکَ شاهِدًا وَ مُبَشِّرًا وَ نَذیرًا، وَ داعِیًا اِلَی اللهِ بِاِذنِه؛ وَ سِراجًا مُنیرًا.(۱) و قال امیرالمؤمنین (علیه الصّلاة و السّلام): طَبیبٌ‌‌ دَوّارٌ بِطِبِّهِ قَد اَحکَمَ مَراهِمَهُ وَ اَحمىٰ مَواسِمَهُ‌‌ یَضَعُ ذٰلِکَ حَیثُ الحاجَةُ اِلَیهِ مِن قُلوبٍ عُمیٍ وَ آذانٍ صُمٍّ وَ اَلسِنَةٍ بُکم.(۲)

امشب به مناسبت رحلت خاتم‌‌الانبیا (صلّى الله علیه و آله و سلّم) بحث کوتاهى درباره‌‌ى نبوّت آن حضرت و مسئله‌‌ى انقلاب اسلامى در صدر اوّل عرض خواهم کرد. اوّلاً معلوم باشد که فعلاً در دنیاى اسلام آن مسئله‌‌اى که همه‌‌ى مسلمانان، هم از لحاظ اعتقادى و هم از لحاظ عاطفى نسبت به آن توجّه و گرایش دارند، مسئله‌‌ى شخصیّت پیغمبر و زندگى پیغمبر است. تنها مسئله‌‌اى که در دنیاى اسلام احساسات همه‌‌ى مسلمین و عقاید آنها نسبت به آن مسئله یکسان است، مسئله‌‌ى نبوّت خاتم و وجود مقدّس رسول گرامى است؛ لذا بعضى از متفکّرین بزرگ اسلامى این مسئله را آن نقطه‌‌اى قرار داده‌‌اند که با تکیه‌‌ى بر آن باید دل مسلمانان و احساسات آنها و افکار آنها را در یک جا متمرکز کرد. اقبال، شاعر بزرگ انقلابى اسلام، بر روى مسئله‌‌ى پیغمبر تکیه‌‌ى ویژه‌‌اى دارد و بنده در شرح حال این شاعر بزرگ گفتم که این، روشن‌‌بینىِ این مرد را نشان میدهد و خیلى خوب است که ما روى این نقطه تکیه کنیم؛ زیرا همان طور که گفتم، تنها مسئله‌‌اى که همه‌ی مسلمین، هم از لحاظ اعتقادى و هم از لحاظ عاطفى و احساسات مذهبى بر روى آن متّفق هستند، این مسئله است؛ لذا امشب قدرى درباره‌‌ى پیغمبر عرض میکنم.

حادثه‌‌ى بعثت پیغمبر و بعد، هجرت آن حضرت و تشکیل حکومت اسلامى و نظام اسلامى، و سپس اداره‌‌ى این نظام براى مدّت ده سال، بزرگ‌‌ترین حادثه‌‌اى است که در تاریخ بشریّت به وقوع پیوسته. اساساً نبوّت، آن مقطعى‌‌ است که بشریّت در آن مقطع به امداد الهى، به هدایت الهى، نیرو میگیرد براى رسیدن به هدف آفرینش. اگر بشر را از اوّل تاریخش تا آخر تاریخش مثل یک کاروانى فرض کنیم که به سمت یک هدفى رهسپار است و به سمت کمال بشرى بتدریج در طول تاریخ دارد حرکت میکند ــ که همین هم هست ــ در اثناى این راه طولانى و دور و دراز، مقاطعى پیش مى‌‌آید که این کاروان از رفتن به جلو دیگر عاجز میماند؛ اینجا است که پیغمبران بزرگ و اولوالعزم مبعوث میشوند. لذا در تمام ادوارى که پیغمبران بزرگ مبعوث شدند، اگر ما وضع بشر را در آن ادوار مورد مداقّه قرار بدهیم، خواهیم دید که بدترین اوضاع و تاریک‌‌ترین شرایط همان شرایط بوده. البتّه ما از دوره‌‌هاى [پیغمبران] قبل از پیغمبر اسلام خبر درستى نداریم و تاریخ در آن زمانها مدوّن نیست؛ مثلاً خصوصیّات آن دوره‌‌اى که موسىٰ (علیه السّلام) یا عیسىٰ (علیه السّلام) مبعوث شدند، در تاریخ مشخّص نیست و از قرآن و از روایات و از بعضى گوشهوکنارهاى تاریخ وضعشان را درک میکنیم، امّا وضع زمان بعثت پیغمبر را تقریباً به وضوح و روشنى میدانیم که چگونه بوده. در حقیقت، اینها آن ایستگاه‌‌ها یا آن مراکزى هستند که این حرکت تاریخى بشر در آنجا باید یک نَفَس تازه‌‌اى بگیرد، یک مدد و هدایت جدیدى از طرف پروردگار شامل حال بشر بشود و یک خیزى به طرف جلو بردارد. منتها نبوّت رسول اکرم نسبت به نبوّتهاى قبل این خصوصیّت را دارد که در اینجا یک کمکى به بشریّت به وسیله‌‌ى رسالت پیغمبر خاتم شده است که بعد از آن، بشریّت دیگر هرگز محتاج نبوّت جدیدى نیست و در حقیقت، این در بطن تعالیم اسلام و در کیفیّت ارائه‌‌ى هدایت الهى در اسلام، مکنون(۳) است؛ یعنى تعالیم اسلامى و نوع تربیت اسلامى و وضع بشریّت در دوران بعثت نبىّ اسلام، آن‌چنان است که بعد از آن دیگر تاریخ بشر به نبوّت و رسالت جدیدى نیازمند نیست؛ خود انسان به حدّى از بلوغ فکرى رسیده که بتواند از معارف اسلامى و احکام اسلامى و از رهبرىِ اسلام و نبىّ اسلام استفاده کند و راه خودش را تا آنجایى که در قدرت و توان بشر است به پیش ببرد. ما حالا این حادثه‌‌ى بزرگ را، حادثه‌‌ى بعثت پیغمبر را که داراى این خصوصیّات هم هست، مختصراً بررسى میکنیم.

اوّلاً در دورانى که پیغمبر اسلام به پیغمبرى مبعوث شد، سرتاسر دنیا لبالب بود از یک جهالت بسیار عظیمى، و معارف بشرى در کمترین و ساقط‌‌ترین و ضعیف‌‌ترین وضعیّت خودش بود؛ کسى که به تاریخ دوران بعثت پیغمبر مراجعه کند، این را بخوبى درک خواهد کرد. در دنیاى آن روز اگرچه کشورها و دولتهاى زیادى بودند، امّا در آن قسمتى از دنیا که نور معرفت و علم بر آن تابیده بود، دو قدرت بزرگ حکومت داشتند که یکى از این دو قدرت، قدرت ایران و ساسانیان بود و قدرت دیگر قدرت امپراتورى روم بود که بر یک پهنه‌‌ى عظیمى از منطقه‌‌ى خاورمیانه و اروپا حاکمیّت داشت. غیر از اینها البتّه تمدّنهایى در دنیا بود؛ تمدّن هند بود، تمدّن چین بود که آنها هم سوابق زیادى داشتند، امّا آنچه در سطح جهان و در پهنه‌‌ى جهان محور و مرکز اصلى مدنیّت بشر محسوب میشد، در همین دو منطقه بود که یک بخش عظیمى از دنیا را تحت تسلّط خودشان داشتند. وضع این دو حکومت و دو نظام هم در نهایتِ بدى بود، فروغ علم در این کشورها خاموش بود؛ اگرچه در قرنهاى پیش ــ پیش از بعثت پیغمبر ــ دانشمندانى آمده بودند، حکمایى آمده بودند، لکن آنچه از آثار تعلیمات این دانشمندان و حکما براى این جوامع باقى مانده بود بسیار چیز اندک و ناچیزى بود؛ یعنى معنویّت در این جوامع نبود، صفاى انسانى نبود، عدالت اجتماعى نبود، نور علم و گرایش به علم نبود؛ اینها چیزهایى است که اگر انسان، همین حالا ــ با اینکه قرنهاى متمادى از آن دوران گذشته ــ به تاریخ آن دوران مراجعه کند، این را بروشنى درخواهد یافت.

حالا درباره‌‌ى اروپا اصلاً حرف نمیزنیم. اروپا در آن دوره‌‌ها حقیقتاً یک نقطه‌‌ى وحشى‌‌نشین بود؛ یعنى مردم اروپا جزو وحشى‌‌ترین و بى‌‌معرفت‌‌ترین انسانهاى زمان خودشان بودند که اصلاً نورى و علمى و معنویّتى در آنجاها نبود؛ امّا خود امپراتورى روم با آن عظمت، در یک ضلالت و گمراهى شدیدى زندگى میکرد؛ اختلاف طبقاتى بود، فساد اخلاقى بشدّت بود، ظلم و جُور بود، قدرت بى‌‌مهار دستگاه‌‌هاى حاکم بود. اگرچه در روم آن دوران یک نوع دموکراسى وجود داشت، امّا این دموکراسى به هیچ وجه به معناى حاکمیّت مردم و قدرت مردم در انتخاب سرنوشت‌شان نبود. از رمان‌ها و تاریخها و آثارى که مال آن دوران بوده، بخوبى میشود فهمید که در چه وضع نابسامانى آن مردم زندگى میکردند؛ طبقات فقیر و مستضعف جامعه اکثریّت بودند و همانها در فقر معنوى و اخلاقى هم علاوه‌‌ى بر فقر مادّى زندگى میکردند. شاید آن ماجراى اسپارتاکوس را شنیده باشید که قیام غلامان بر روم است. داستان اسپارتاکوس اگرچه یک مقدار جنبه‌‌ى اساطیرى به خودش گرفته، امّا وقتى انسان وضع آن داستان را میخواند، خوب میفهمد که در آن وقت چه وضعیّت رقّت‌‌بارى از لحاظ معنوى، اخلاقى، علمى، فکرى، اجتماعى بر زندگى آن مردم حاکم بوده. و این آیات سوره‌‌ى مبارکه‌‌ى یاسین که [میفرماید] «وَ اضرِب لَهُم مَثَلًا اَصحٰبَ القَریَةِ اِذ جاٰءَهَا المُرسَلونَ، اِذ اَرسَلنا اِلَیهِمُ اثنَینِ فَکَذَّبوهُما فَعَزَّزنا بِثالِثٍ فَقالوا اِنّا اِلَیکُم مُرسَلونَ، قالوا ما اَنتُم اِلّا بَشَرٌ مِثلُنا وَما اَنزَلَ الرَّحمٰنُ مِن شَیءٍ‌ اِن اَنتُم اِلّا تَکذِبون»(۴) [در مورد] ماجراى انطاکیه است که یکى از شهرهایى است که در قلمرو امپراتورى روم بوده و نشان‌‌دهنده‌‌ى طرز فکر مردم در مواجهه‌‌ى با پیغمبران است. دو پیغمبر را خداى متعال میفرستد در مواجهه‌‌ى با مردم، با تکذیب و مسخره و اهانت و بى‌‌اعتنائى مردم مواجه میشوند، بعد نفر سوّمى را هم میفرستد، با مردم بحث میکنند و مردم با کمال قساوت و بى‌‌اعتنائى و بى‌‌معرفتى این پیغمبران را به باد استهزا میگیرند و آخرش هم به اینها میگویند «قالوا اِنّا تَطَیَّرنا بِکُم»؛(۵) ما اصلاً فال بد میزنیم به وجود شماها؛ شما پیغمبران براى جامعه‌‌ى ما مایه‌‌ى بدبختى و شئامت(۶) هستید! یعنى در جامعه‌‌ى انطاکیه‌‌ى آن روز که در قلمرو امپراتورى روم است، این پیغمبران سه‌‌گانه با هیچ قبول و پذیرشى مواجه نمیشوند. و دنباله‌‌ى آیات ــ ‌که یکى از آن بخشهاى زیباى تصویرى قرآن، همین آیات سوره‌‌ى یاسین است ــ نوع مباحثه‌‌ى انبیا با مردم را مشخّص میکند که تا چه مرحله‌‌اى با استدلال حرف میزنند و در چه مرحله‌‌اى به تندى و خشونت گرایش پیدا میکنند و مردم با اینها چه رفتارى میکنند؛ و این نشانه‌‌ى جهالت آن مردم است. این [وضع] امپراتورى روم است.

وضع برده‌‌دارى بسیار سخت و خشن، و فساد جنسى در شکلهاى وحشت‌‌آور و دَهشت‌‌انگیزش رایج [بود]؛ اصلاً یک چیز عجیبى! تصویرى که انسان از امپراتورى روم [درک] میکند، یک جامعه‌‌اى را میبیند که هیچ نور هدایتى و هیچ امید صلاح و فلاحى در آن جامعه انسان مشاهده نمیکند. این یک بخش عظیمى از دنیا بود که اگر بخواهیم مقایسه کنیم با دنیاى فاسد امروز، واقعاً تفاوت از زمین تا آسمان است؛ یعنى در دنیاى امروز اگرچه فساد اخلاقى هست، مادّه‌‌گرایى هست، گمراهى هست، امّا بالاخره نور علم هست، منطق هست، استدلال هست، تا حدودى در گوشه‌وکنار آزادى هست، گوش شنوا هست، دلهاى بیدار هست، [لکن] حاکمیّت، حاکمیّت بدى است؛ [لذا] امید خیرى در یک چنین جوامعى میشود پیدا کرد. امّا آن جامعه‌‌اى که هیچ ‌‌یک از این خیرات در آن نباشد، نه عقلى، نه علمى، نه رشدى، نه صلاحى، و انواع مفاسد باشد، گوش شنوا هم براى فهمیدن نباشد ــ یعنى نه طبقات بالا، نه طبقات پایین، اصلاً نتوانند حقیقت را درک کنند ــ این دیگر آن جامعه‌‌اى است که حقیقتاً امید به صلاحى در آن نیست و مصداق این شعر است که «در جبین این کشتى نور رستگارى نیست»؛(۷) این مال روم است.

وضع کشور ایران هم در زمان قلمرو ساسانیان ــ که قلمرو بسیار وسیعى‌‌اى هم بوده ــ از وضع روم آن روز اگر نگوییم بدتر، بهتر نبود! آنجا هم همین وضعیّت [بود]؛ یک حکومتِ استبدادىِ صد درصد، فقر عمومى، اختلاف طبقاتى، عدم امکان آموزش علم براى مردم عادّی. داستان کفشگر فردوسى در شاهنامه را لابد شنیده‌اید و خوانده‌اید؛ یک کفشگرى، کفشدوزى، حاضر شد مبالغ بسیارى پول بدهد، در مقابل اینکه به پسر او اجازه بدهند که تحصیل کند و بزرگانِ آن وقت با این مخالفت کردند گفتند نه، اگر پسرِ این تحصیل کند، عالِم خواهد شد، فردا جزو منشیان و دبیران درخواهد آمد و در کنار پسران ما که منشى و دبیر و عالم هستند خواهد نشست و این اهانت به آنها است! این وضع فکرى آن جامعه است که واقعاً هرچه در ترسیم چهره‌‌ى فساد و دیکتاتورى و تبعیض و اختلاف طبقاتى دوران ساسانى بگوییم، کم گفته‌ایم؛ حتّى بعضى از حکومتهاى قبل از دوران ساسانى بهتر از آنها بودند؛ این هخامنشیانى که در تاریخ ایران معروف شدند به بیابان‌‌گرد و وحشى و از این قبیل، بسیارى از خصلتها و خصوصیّاتشان بهتر از ساسانیان بود. ساسانیان که طولانى هم حکومت کردند در ایران ــ ‌چند قرن حکومت کردند ــ حقیقتاً مظهر نابسامانى و ناهنجارى وضع زندگى مردم بودند؛ این هم مربوط به ایران. البتّه در این باره‌‌ها حرفهاى خیلى زیادى هست که گوشه‌‌وکنار جامعه را ترسیم میکند؛ یک چنین دنیایى بوده.

اینکه ما میگوییم «در دوره‌‌ى پیغمبر، جاهلیّت بود»، این جاهلیّت مخصوص عربستان نبود، مخصوص جزیرة‌‌العرب نبود، تمام دنیاى آن روز غرق در جاهلیّت بود؛ یعنى اگر بخواهیم یک محاسبه بکنیم، باید بگوییم [نور حاصل از] زحمات انبیای بزرگ از دوره‌‌ى آغاز نبوّت، یعنى دوره‌‌ى آدم (علیه السّلام) تا دوره‌‌ى عیسىٰ و پیغمبران بعد از عیسىٰ، در آن دوره‌‌ى زمانى‌‌اى که ما داریم درباره‌‌اش بحث میکنیم تقریباً به پایان رسیده بود و همه‌‌ى انبیا با زحماتى که تحمّل کرده بودند، توانسته بودند بشریّت را نهایتاً به این حد برسانند و حقیقتاً بشریّت نمیتوانست یک قدم جلوتر از این بردارد. آن مقدار از اخلاق و معنویّت و نورانیّتى که به ‌‌طور ضعیف، آن روز در بشریّت وقت بعثت پیغمبر وجود داشت، آخرین فروغ چراغ هدایت الهى در میان بشر بود؛ بعد از آن، بشر یکسره در ظلمت محض گرفتار شد؛ یک چنین وضعیّتى را فرض کنید. همان‌‌ طور که گفتم، این کاروان بشر که از اوّل دوران تاریخ شروع شده، حرکتش به سمت کمال است، به سمت تعالى است. و این یکى از حرفهاى دقیق و زیربنائى است که بشر به طور عمومى به سمت کمال حرکت میکند و انبیا هستند که موضع‌‌به‌‌موضع و مقطع‌‌بهمقطع بشریّت را کمک میکنند و هدایت را در او تزریق میکنند که او بتواند به سمت کمال، چند قدم جلوتر برود. آنجایى که بشر تاب و توان جلوتر رفتن به سمت کمال را ندارد، نوبت آمدن نبىّ بعدى است؛ و در دوران پیغمبر، بشریّت واقعاً زمین‌‌گیر شده بود، دیگر هیچ حرکتى به سمت کمال وجود نداشت، تاریکى مطلق بر دنیا حکومت میکرد. حالا درباره‌‌ى هند و چین و این تمدّنهاى دوردست هم اگر بخواهم حرف بزنم، مطالبى هست. هند هم از یک تمدّن قدیمى و از ادیان قدیمى بهره‌‌مند بود امّا بمرور، در طول قرنها، آئین برهمایى که یک آئینى است که ظاهراً ریشه‌‌ى الهى هم دارد و یک عرفان عمیقى هم دارد، به بدترین وضع دچار شده بود؛ در اثناى راه هم چند دین جدید، چند نبوّت جدید در آنها به وجود آمده بود، مثل جِینیسم و بودیسم و مانند اینها، لکن اینها هم رو به افول رفته بود و آنجاها هم وضع جهالت و ظلمت و تاریکى و گمراهى‌‌اش از این مراکز بزرگ دنیا عقب‌‌تر و بدتر و خراب‌‌تر بود.

این شرایط بعثت پیغمبر بود که امیرالمؤمنین (علیه الصّلاة و السّلام) در نهج‌‌البلاغه در چندین جا ــ شاید بیش از ده جا ــ این اوضاع را تصویر کرده‌‌اند؛ اوضاع جامعه‌‌ى بشرى را در دوران بعثت پیغمبر. البتّه خیلى از کسانى که نهج‌‌البلاغه را شرح کردند، فکر کردند که این مربوط به جزیرة‌‌العرب است، در حالى ‌‌که نه، فرقى بین جزیرة‌‌العرب و جاهاى دیگر از این جهت نبود. جزیرة‌‌العرب هم فاسد بود، خراب بود، [در آن] انحطاط اخلاقى بود، جهالت فراوان بود، امّا بدتر از جاهاى دیگر نبود؛ سطح زندگى مردم پایین‌‌تر بود، امّا هیچ دلیلى نداریم که گمراهى مردم آن روز در جزیرةالعرب از گمراهى مردم در روم مثلاً شدیدتر بوده؛ نه، شاید از یک جهاتى برخى از رگه‌هاى نیکى هنوز در زندگى این مردم بود که در زندگى دیگران نبود. یکى از عبارات امیرالمؤمنین (علیه السّلام) الان در ذهنم هست، حالا هرچه یادم بیاید میخوانم؛ این یک تکّه‌‌اش حالا در ذهنم هست که میفرماید: فى فِتَنٍ اِنجَذَمَ فیها حَبلُ الدّینِ وَ تَزَعزَعَت سَوارِىَ الیَقینِ ... فى فِتَنٍ داسَتهُم بِاَخفافِها وَ وَطِئَتهُم بِاَظلافِها وَ قامَت عَلىٰ سَنابِکِها.(۸) امیرالمؤمنین، در این خطبه و در خطبه‌‌هاى دیگر، آن‌چنان وضع زندگى مردم را ترسیم میکند که انسان در دل متحیّر میشود که چطور در یک چنین شرایطى انسانها میتوانستند زنده بمانند! فتنه‌‌ها سرتاسر زندگى مردم را فراگرفته، ذهنها کدر شده، راه‌‌هاى یقین و جویبارهاى یقین به روى مردم بسته شده، زندگى مردم از لحاظ مادّى زندگى دردآورى است، خواب مردم در حکم بیدارى است ــ یعنى حتّى آسایش و راحتى جسمى هم ندارند ــ اشک مردم خونین است: کُحلُهُم دُموعٌ وَ نَومُهُم سُهود؛(۹) مثل اسب وحشى‌ای که کسى را در زیر سم خودش لگدمال کند، این فتنه همین‌جور مردم را به هم میپیچد و لگدمال میکند. یک چنین وضعیّتى را امیرالمؤمنین (علیه السّلام) در خطبه‌‌هاى متعدّدى تصویر میکنند که بد نیست مراجعه کنید به نهج‌‌البلاغه ــ در این خُطب که مشخّص هم هست و ممکن است برادرها آدرس آنها را هم پیدا کنند و به شما بدهند ــ و ببینید که وضعیّت در دوران بعثت پیغمبر چه‌‌ جورى بوده. در یک چنین شرایطى، نور اسلام در یکى از تاریک‌‌ترین نقاط عالم ــ یعنى در جزیرة‌‌العرب ــ در کنار خانه‌‌ى خدا و در مکّه ساطع میشود.

زندگى پیغمبر و تلاش و مبارزه‌‌ى پیغمبر ۲۳ سال طول میکشد. این فهرست جالب و عجیب را شما جوانان مؤمن و انقلابى خوب است توجّه کنید؛ یک حسابى دست ما خواهد داد، چون ما بر روى همان خط داریم حرکت میکنیم و انقلاب ما دنباله و ادامه‌‌ى همان انقلاب است، حرکت ما شبیه همان حرکت است، میخواهیم آنجور حرکت کنیم. شما یک محاسبه‌‌اى بکنید، آن ‌‌وقت معلوم میشود که معجزه‌‌ى نبوى و معجزه‌‌ى ظهور اسلام چگونه معجزه‌‌اى است. البتّه راه را هم به ما یاد میدهد، دل ما را هم نسبت به آینده پُرامید میکند. از اوّل تا آخرِ مبارزه‌‌ى پیغمبر ۲۳ سال طول کشیده که ۱۳ سال از این ۲۳ سال به مبارزه‌‌ى در دوران اختناق گذشته؛ یعنى در چهلسالگى که وحى بر پیغمبر نازل شد و مسئولیّت به او داده شد و مأمور شد که پیام الهى را بر مردم بخواند و آنها را آماده کند برای زندگی جدید و انقلاب بزرگ، پیغمبر شروع کرد به این کار در حالى که هیچ قبولى نسبت به این قضیّه نبود.

البتّه این یکى از شگردهاى الهى است که پیغمبر را در قلب شهرهاى بزرگ و متمکّن و متمدّن مبعوث نکرد، در زیر سایه‌‌ى قدرتهاى جبّار و ستمگر و مسلّط مبعوث نکرد. شاید اگر این رسالت مثلاً در تیسفون یا در هر گوشه‌‌ى کشور ساسانى به وجود مى‌‌آمد یا در امپراتورى روم، اصلاً نمیگذاشتند که این نهال در زمین ریشه بدواند، او را قلعوقمع میکردند. خداى متعال این شجره‌‌ى طیّبه را در جایى غَرس کرد که این فرصت را پیدا کند که ریشه بدواند و آن ‌‌وقتى قدرتهاى بزرگ بفهمند چه شده و چه اتّفاقى افتاده که دیگر قادر به قلع‌وقمع این شجره‌‌ى طیّبه نباشند؛ این حقیقتاً یکى از آن مکرهاى الهى است که «وَ مَکَروا وَ مَکَرَ الله»(۱۰) و «اِنَّ‌هُم یَکیدونَ کَیدًا، وَاَکیدُ کَیدًا»؛(۱۱) این یک شگرد الهى است. وضع حجاز در آن روزگار طورى بود که یک حکومت مستقل و متمرکز مثل حکومتهاى معمولى دنیا نداشت؛ یک حکومت قبایلى بود، حاکمیّت دست قبایل بود، قدرت تقسیم شده بود؛ آن‌چنان نبود که یک دستگاه مرتّب و منظّمى وجود داشته باشد و بتوانند هر کارى را فوراً انجام بدهند.

در یک چنین شرایطى پیغمبر اکرم ظهور کرد، آن‌‌ هم از یک خانواده‌‌اى و از یک شجره‌‌اى که برخورد با آن خانواده و با آن قبیله به‌آسانى براى همه ممکن نبود. باز اگر پیغمبر از میان خانواده‌‌هاى ضعیف یا افراد پایین اجتماع برگزیده میشد، برخورد با او آسان‌‌تر بود براى قدرتمندان و احتمال اینکه این درخت ریشه بدواند کمتر بود. پیغمبر در یک خانواده‌‌ى بزرگ، در یک خانواده‌‌ى معروف، با ریشه‌‌هاى اشرافى متولّد شد. البتّه خود پیغمبر در دوران ولادت و بعد از ولادت و دوران کودکى و نوجوانى، تصادفاً با فقر زندگى کرد که این یک امر عارضى بود، وَالّا خانواده‌‌ى بنى‌‌هاشم جزو شاخه‌‌هاى معتبر قریش بودند و جزو رؤساى قریش بودند و جزو خانواده‌‌هاى اشرافى به حساب مى‌‌آمدند. خب میدانید دیگر که عموهاى پیغمبر چه کسانى بودند و چه احترامى در آن جامعه داشتند؛ خود جناب حمزه یا ابولهب یا دیگران، افرادى بودند که جزو خانواده‌‌هاى ممتاز محسوب میشدند؛ رسول خدا در یک چنین خانواده‌‌اى متولّد شد.

و این انسان که در طول دوران زندگى‌‌اش تا چهلسالگى، اخلاق او، رفتار او و شخصیّت او همه را تحت تأثیر قرار داده بود، در این سنین، دعوت خودش را آغاز کرد که همه‌‌ى اینها یک شرایطى بود براى اینکه نهال اسلام باقى بماند. سیزده سال مبارزه کرد. سیزده سالِ دورانِ مکّه را مثل دوران اختناق خودمان و مثل مبارزه‌‌ى پانزدهساله‌‌ى قبل از انقلاب اسلامى به حساب بیاورید؛ این دوران قابل تشبیه به آن دوران است، با تمام تاکتیک‌‌هاى یک مبارزه‌‌ى همهجانبه. در دوران اختناق، چون همان شرایط را تقریباً احساس میکردیم، زندگى دوران بعثت براى ما یک جاذبه‌‌ى عجیبى داشت. خیلى از چیزهایى که در کتابها نوشته‌اند و یک آدم معمولى‌ای که در یک زندگى راحت نشسته نمیتواند بفهمد که اینها چه چیزی است و به چه معنا است، براى کسى که خودش در میدان مبارزه است و دارد با یک دستگاهى مبارزه میکند معنى‌‌دار است: دعوت مخفى، جمع شدن در خانه‌‌ها، خواندن قرآن، فرستادن مبلّغین، دانهدانه افراد را مسلمان کردن، با فکر جدید آشنا کردن، سراغ جوانها رفتن، سراغ غلام و کنیزها رفتن، سراغ طبقات پایین جامعه رفتن، کتمان کردن، بعد در یک مقطع خاصّى دعوت را آشکار کردن و مردم را در مقابل یک شعار جدید و یک فکر جدید قرار دادن، بعد مواجه شدن با سختگیرى دشمن، آن زدنها، آن خاکستر ریختن‌‌ها، آن تارومار کردنها، آن زندان کردن و شکنجه کردن نزدیکان پیغمبر، آن فرارى دادن پیغمبر تا شعب ابى‌‌طالب، زندگى شعب ابى‌‌طالب در دوران سهساله یا رفتن عدّه‌‌اى از یاران پیغمبر به حبشه؛ تمام این خصوصیّاتى که در دوران سیزدهساله پدید آمده و در تاریخ به‌‌ صورت مشخّصى ثبت شده، همه‌ی آن حوادث و عوارض طبیعى دوران یک مبارزه‌‌ى الهى و اسلامى است. سبک مبارزه‌‌ى پیغمبر در این سیزده سال کاملاً به دست می‌آید.

پیغمبر سیزده سال مبارزه کرد؛ هدف از این مبارزه چه بود و چه نبود؟ این نکته را هم من اینجا به طور مختصر عرض کنم. هدف مبارزه این نبود که فقط یک اعتقادى جاى خودش را به یک اعتقاد دیگرى بدهد؛ صرفاً این نبود، این مبارزه نمیخواست. قبل از پیغمبر و در دوران خود پیغمبر هم کسانى بودند که عقیده‌‌ى قریش را قبول نداشتند و قریش هم میدانستند که اینها عقیده‌‌ى آنها را قبول ندارند. مسئله این نبود که پیغمبر فقط بخواهد عقیده‌‌ى به شرک را به عقیده‌‌ى به خداى واحد تبدیل کند؛ [یعنی] صرفاً [تغییر] یک عقیده نبود. مسئله فقط این نبود که پیغمبر بخواهد قدرت را و حکومت را از دست کفّارى که در رأس کار بودند ــ سران قریش ــ بگیرد و خودش حاکمیّت کند؛ این هم نبود؛ چون بارها به پیغمبر گفتند که تو اگر براى قدرت این کار را میکنى، خب تو مرد جوان نیرومند عاقل کریم شجاعى هستى، بیا حکومت را در دست بگیر، پیغمبر میگفت نه، من براى این مبارزه نمیکنم؛ هدف دعوت پیغمبر اینها نبود. اینکه ما خیال کنیم پیغمبر فقط و فقط میخواست ذهن افراد را عوض بکند، این خطا است؛ در [تغییر] ذهن افراد، دعوا نبود، مبارزه نبود، کوبیدن پیغمبر از طرف کفّار و مخالفین نبود. هدف پیغمبر عبارت بود از ایجاد یک نظام صحیح بر پایه‌‌ى اسلام؛ در این نظام که نظام ایدئال نبوّت است، باید تمام احکام اسلامى پیاده بشود و بشر به سبک الهى اداره بشود و این یک پایگاهى بشود براى دو حرکت. درست توجّه کنید! تشکیل نظام اسلامى، خودش باز هدف نیست، [بلکه] هدفِ میانه است؛ یک پایگاهى است، یک خاستگاهى است، یک نقطه‌‌ى عزیمتى است براى دو هدف دیگر که آن دو هدف، هر دو از اصل تشکیل نظام اسلامى بالاترند.

یک هدف عبارت است از تکامل افراد بشر؛ یعنى در سایه‌‌ى نظام اسلامى، انسانها فرصت پیدا کنند که خودشان را کامل کنند، متخلّق به اخلاق الهى بشوند، معرفت خدا و عشق به خدا را در خودشان به وجود بیاورند و به خدا واصل بشوند؛ سعادت بشر و فلاح حقیقى بشر در این است و این جز در آن‌چنان جامعه‌‌اى و از آن سکّوى پرشى امکان‌‌پذیر نیست.

و هدف دوّم این است که جامعه‌‌ى بشرى و تاریخ بشر یک قدم به سمت آن کمالى که تاریخ بشرى در جهت آن دارد حرکت میکند، نزدیک‌‌تر بشود و پیش‌تر برود؛ مسئله این است. یعنى با تشکیل نظام اسلامى، باز همان کاروانى که قبلاً گفتم از نَفَس افتاده و دیگر قادر به پیشروى در جهت معنویّت نیست، یک تکانى پیدا میکند، یک خیزشى پیدا میکند، یک حرکتى پیدا میکند که در مورد بعثت رسول اکرم، این حرکت دیگر تمام‌‌نشدنى است و این دلایلى دارد که حالا ان‌‌شاءالله اگر یادم ماند، به بعضى از آنها اشاره میکنم. پس هدفِ اوّلىِ پیغمبر تشکیل نظام اسلامى است، امّا هدف از خود تشکیل نظام اسلامى، هدایت فردى انسانها و تکامل فردى انسانها و نیز تکامل عمومى جامعه‌‌ى بشر، یعنى پیشرفت بشر به سمت آن نهایتى که در پایان تاریخ بشرى در انتظار او است؛ یعنى کمال. پس پیغمبر براى اینکه به این دو هدف برسد، باید نظام اسلامى و حکومت اسلامى و جامعه‌‌ى اسلامى را تشکیل بدهد.

برداشت من این است که اصلاً رفتن پیغمبر به طائف ــ در سال یازدهم بعثت یا دهم بعثت ــ براى این بود که ببیند زمینه در طائف فراهم است یا نه؛ فرستادن یک عدّه از یاران خودش به حبشه که از زیر بار شکنجه فرار میکردند، در بطن(۱۲) خود، این مقصود را هم داشت که پیغمبر ببیند آیا در حبشه زمینه براى ایجاد آن‌چنان جامعه‌‌اى فراهم است یا نه؛ یعنى پیغمبر میگشت دنبال یک نقطه‌‌اى که در آنجا بتواند جامعه‌‌ى اسلامى و نظام اسلامى را تشکیل بدهد. و اینجا بود که سعادت الهى نصیب اهل یثرب شد و اُوس و خزرج با تفصیلى که در تاریخ هست، در طول سه سال، پى‌‌درپى در دو موسمِ حج آمدند پیش پیغمبر، اسلام آوردند و با پیغمبر بیعت کردند. خود این بیعت نشان‌‌دهنده‌‌ى هدف پیغمبر است؛ یعنى [بیعت] آن کسانى که ایمان مى‌‌آورند فقط [اظهار] ایمان نیست، بیعت است براى یک کار عظیم؛ یک کار دسته‌‌جمعى را میخواهند با هم انجام بدهد. این همان نکته‌‌ى اساسى‌ای است که بسیارى از مسلمانهاى دنیا، حتّى امروز هم از آن غافلند؛ بسیارى از دانشمندان اسلام‌‌شناس و فقیه و مورّخ در سطح جوامع جهانى از آن غافلند؛ بسیارى از مسلمانهاى خود ما در دوران اختناق از آن غافل بودند؛ [یعنی از] این حقیقتى که اصلاً بعثت پیغمبر و مبارزه‌‌ى پیغمبر براى تشکیل نظام اسلامى و جامعه‌‌ى اسلامى بود. البتّه این مخصوص پیغمبر ما هم نیست، مال همه‌‌ى پیغمبرها است که حالا آن بحث، باز یک فرصت مختصّ به خود را لازم دارد که انسان بگوید همه‌‌ى پیغمبرها، غرض و مقصودشان تشکیل نظام اسلامى بود.

مسلمانهایى که امروز پیرو پیغمبرند و به یاد پیغمبر به هیجان مى‌‌آیند و عاشق رسول خدا هستند و احکام او و شرایع او را میخواهند عمل بکنند، باید به این نکته توجّه کنند که تبعیّت از پیغمبر به صورت درست و کامل، در آن صورتى تحقّق پیدا خواهد کرد که یک نظام اسلامى بر اساس دین پیغمبر به وجود بیاید؛ وَالّا نظام جاهلانه، نظام کفرآمیز، جایى نیست و زمینه‌‌ى مناسبى نیست براى اینکه انسان بتواند در آن طبق خواسته‌‌ى پیغمبر و شریعت پیغمبر زندگى کند. اگر کفّار قریش به پیغمبر اجازه میدادند که شما میتوانید آزادانه نمازتان را بخوانید، باز پیغمبر دنبال مدینه بود، کمااینکه همینجور هم بود. پیغمبر بعد از برگشتن از شعب ابى‌‌طالب، آزادانه نماز میخواند، زکات میدادند، زکات میگرفتند، معامله‌‌ى اسلامى با همدیگر میکردند، یک جمع مسلمان به وجود آمده بود، امّا پیغمبر به این قانع نبود؛ چرا؟ چون نظام اسلامى نبود؛ آن جامعه‌‌اى که قوانین او، مقرّرات او، حاکمیّت او، حرکت سیاسى او، دوستى او، دشمنى او بر اساس اسلام باشد، در مکّه تشکیل نشده بود و جاى دیگرى لازم بود که پیغمبر آن را تشکیل بدهد؛ لذا رفت مدینه. دوران سیزدهساله در مکّه دائماً به مبارزه گذشت، تا اینکه رسول خدا حرکت کرد رفت به مدینه. البتّه کفّار قریش این را فهمیدند، حدس زدند که اگر برود مدینه، آینده‌‌ى آنها سخت‌‌تر خواهد بود، تصمیم گرفتند مانع بشوند و پیغمبر را به قتل برسانند که خداى متعال نگذاشت و پیغمبر توانست در آن لیلة‌المبیت هجرت کند و برود به طرف مدینه و در مدینه به اتّکاء مسلمانانى که به او ایمان آوردند، حکومت اسلامى و نظام اسلامى را تشکیل بدهد.

دوره‌‌ى دوّم [این] ۲۳ سال در مدینه آغاز شد. در این دوران، پیغمبر هیچ معطّل نکرد، وقت را هیچ تلف نکرد؛ از همان اوّل به بناى جامعه‌‌ى اسلامى کمر بست؛ از همان اوّل حاکمیّت را در جامعه مشخّص کرد، روابط اجتماعى را معلوم کرد، رابطه‌‌ى برادرى و عدم تبعیض و عدالت اجتماعى و اجراى حدود الهى در حکومت اسلامى پیغمبر و کشور کوچک اسلامى پیغمبر به راه افتاد؛ در زمان مناسب، پیغمبر حمله‌‌ى نظامى به دشمنان خودش را شروع کرد. در دوران این ده سال، چندین جنگ بزرگ و کوچک را پیغمبر سازمان‌‌دهى کرد؛ شاید در طول این ده سال، مسلمانانى که با پیغمبر بودند هیچ سالى را نگذراندند که از اوّل تا آخرِ آن سال هیچ جنگى نداشته باشند؛ در تمام این ده سال، از اوّل تا آخر، حرکت نظامى و حمله‌‌ى نظامى بود؛ از جاى کوچک شروع کردند، از رفتن به سراغ کاروانهاى قریش که غاصب حقوق آنها بودند ــ براى استنقاذ(۱۳) حقوقشان ــ و تا فتح مکّه و تا حمله‌‌ى به امپراتورى روم پیش رفتند، در زمان حیات پیغمبر. این دوران دهساله همان دوران زندگى کنونى ما است؛ الگوى زندگى ما همان الگوى دهساله‌‌ى پیغمبر است. من اوّل در یک جمله بگویم پیغمبر در این دهساله چه‌‌ کار کرده، بعد هم مختصرى این را توضیح بدهم و خیلى بحث را طولانی نکنم. البتّه این از آن بحثهایى است که اگر بخواهیم وارد صحبت بشویم، این قدر حرف در اینجا هست براى ماها که بدانیم و بفهمیم، که واقعاً انسان متحیّر میماند که کدامش را بگوید یا رویَش کار کند.

اوّل به طور خلاصه عرض بکنم که پیغمبر در این دهساله کارى کرد که ظلمات جهالت در دنیای دوران پیغمبر، در طول سالهاى بعد از رحلت پیغمبر در تمام زوایاى عالَم در هم شکسته شد. این فتوحاتى که انجام شد، این اسلامى که در سرتاسر دنیا گسترش پیدا کرد، این جامعه‌‌ى عظیم اسلامى که به وجود آمد، به برکت کارى بود که پیغمبر در همین ده سال کرد. پیغمبر در همین ده سال کارى کرد که بشریّت تا ابد دیگر محتاج یک رسالت جدید و یک نبوّت جدید نباشد. پیغمبر چه کار کرد؟ یک دین کامل که مشتمل بر تمام خطوط اساسى زندگى است به مردم عرضه کرد و در زندگىِ خودش پیاده کرد، با یک پشتوانه؛ کدام پشتوانه؟ پشتوانه‌‌ى عقل و علم. اگر عقل و علم در اسلام این‌‌ قدر به‌‌ کار گرفته نشده بود، در متن درک دینى و شعور دینى و در متن احکام دینى، شاید بشریّت نمیتوانست با آن احکام، مدّت طولانى‌‌اى را زندگى کند. پیغمبر به عقل و به علم و به درک عاقلانه‌‌ى انسانهاى صاحب عقل از اصول دینى و از معارف اسلامى بها داد. البتّه اینکه میگوییم پیغمبر کرد، یعنى خدا کرد؛ یعنى وحى الهى این درس را و این راه را در مقابل پیغمبر گذاشت و این درس را به پیغمبر داد.

اهمّیّت دادن به دانش موجب شد که مسلمانها دانش را یک فریضه بدانند و دنبال دانش به ‌‌عنوان یک فریضه‌‌ى دینى بروند و این، تضمین‌‌کننده‌‌ى رشد علمى در دنیا شد. این را شنیده‌اید، امّا نمیدانم شما جوانها چقدر رویَش کار کرده‌اید و مطالعه کرده‌اید. قرنها بعد از ظهور اسلام، تنها پرچمدار دانش در دنیا مسلمانها بودند؛ یعنى تا پانصد سال پیش، ششصد سال پیش، در همین اروپایى که امروز مادر دانش در دنیا به حساب مى‌‌آید و مشعل دانش در دست اروپایى‌‌ها است، علم محدود بود به نسخه‌‌هاى خطّى ترجمهشدهی یا از عربى ــ و نوشته‌‌هاى مسلمانان به این اکثریّت بود ــ و یا از بعضى نوشته‌‌هاى قدیمى یونانیان، مثل ارسطو و غیره. البتّه آن قدیمى‌‌ها خیلى قدیمى بود و بیشتر فلسفه بود تا علم؛ علم مال مسلمانها بود؛ کتاب خوارزمى و کتاب ابنسینا و کتاب رازى و کتب دانشمندان بزرگ مسلمان بود که در اروپا مثل یک جواهر نفیسى در دست برخى از کسانى که قدرت فکر و درک علمى داشتند، دست‌‌به‌‌دست میگشت و از آنها استفاده میکردند. و کسانى که میخواستند بیشتر بیاموزند، به دانشگاه‌‌هاى اسلامى مراجعه میکردند. تا قرنهاى متمادى، مشعل علم دست مسلمانها بود؛ یعنى تا هشت قرن یا نُه قرن بعد از ظهور اسلام. این کارى بود که پایه‌‌ى آن را پیغمبر در همان ده سال گذاشت.

در این ده سال، رسول اسلام کارى کرد که نور اسلام توانست در طول نیم قرن به دورترین نقاط آباد جهان بتابد؛ در همین ده سال، پیغمبر کارى کرد که پایه‌‌ى امپراتورى‌‌هاى بزرگ دنیاى آن روز ــ ‌که قبلاً گفتم ــ لرزید و فروریخت؛ مصر با آن عظمت، ایران با آن عظمت، امپراتورى روم با آن عظمت، همه‌‌اش یا اکثرش در دست مسلمین قرار گرفت؛ همه‌‌ی اینها کارهاى آن ده سال پیغمبر بود. کارى که در این ده سال رسول خدا کرده واقعاً معجزه است؛ یعنى از هیچ کسى، از هیچ نظامى، از هیچ ملّتى انتظار نمیرود و تصوّر نمیشود که بتواند در طول ده سال، این همه سازندگى تاریخى و ماندگار براى بشریّت انجام بدهد. این [یک] اجمال [بود]؛ و امّا مختصرى به قدر چند دقیقه درباره‌‌ى اینها توضیح بدهم.

پیغمبر در این چند سال، چهار رشته کار اساسى کرده. البتّه کارهاى زیادى است؛ حالا تقسیم‌‌بندى که میکنیم، چهار رشته اساسى‌‌ترینش است: یکى کار نظامى است، یکى کار سیاسى است، یکى کار فکرى است، و یکى کار اخلاقى است. کار سیاسى پیغمبر همین بود که به دولتهاى بزرگ و معروف دنیا نامه نوشت، با آنها مذاکره کرد؛ اینها کار سیاسى بود. آنها را مخیّر کرد بین اینکه به اسلام گرایش پیدا کنند یا اینکه آماده کنند خودشان را براى جنگیدن. بعضى‌‌ها را تهدید کرد، بعضى‌‌ها را انذار کرد؛ با لحنهاى مختلفى با اینها صحبت کرد. کار سیاسى این بود که با تمام دشمنان خودش در اطراف مدینه و در داخل مدینه و تا شعاع مکّه و طائف، به شکلى برخورد کرد و رفتار کرد که از شرّ آنها در امان ماند و در فرصت مناسب توانست در مقابل توطئه‌‌هاى آنها و خباثتهاى آنها عمل قاطع انجام بدهد؛ [این] کار سیاسى است. در برخورد با منافقین در داخل مدینه، و در برخورد با یهود در اطراف مدینه، و در برخورد با نصارا در فاصله‌‌ى دورتر از مدینه، و در برخورد با مشرکین قریش و بعضى از طوایف دیگر در مکّه، و در برخورد با مشرکین ثقیف و عدّه‌‌ى دیگرى در یک فاصله‌‌ى دورتر که طائف باشد، در برخورد با اینها سیاست پیغمبر آشکار میشود؛ یک سیاست حکیمانه، عاقلانه، بسیار هوشیارانه، داراى انعطاف، داراى نرمش، و آنچنان که همین امروز هم ما از آن درسِ سیاسى میگیریم؛ این تلاش سیاسى پیغمبر است. در برخورد با اُوس و خزرج، در برخورد با دوستان، در برخورد با مهاجرین و انصار، برخوردهاى سیاسىِ الهى [داشت]؛ نه سیاسى به معناى دورویى و بازیگرى؛ سیاسى یعنى اداره‌‌ى درست عاقلانه‌‌ى مردم، آنچنان که بتوان اینها را منتظم کرد و در خطّ درست حرکت کرد و دشمن را از آسیب زدن بازداشت و دوستان را حرکت داد؛ این اداره‌‌ى سیاسى پیغمبر است که واقعاً درس است؛ اداره‌‌ى سیاسى پیغمبر درس است. با منافقین، با دشمنان داخل مدینه، با بهترین سیاستها عمل کرد؛ با کفّار قریش با بهترین سیاستها عمل کرد؛ یک جا جنگ بدر بود آن‌جور عمل کرد، یک جا جنگ اُحُد بود آن‌جور عمل کرد، یک جا حُدیبیّه بود آنجور عمل کرد، یک جا فتح مکّه بود آن‌‌جور عمل کرد. نمیدانم شما جوانها [چقدر] به تاریخ اسلام مراجعه میکنید؛ من که میگویم «در فتح مکّه آنجور عمل کرد»، توجّه دارید که چه جور عمل کرد یا نه؟ وقتى میگویم «در حدیبیّه آنجور عمل کرد»، میدانید چه‌‌ جور عمل کرد یا نه؟ بخواهم اینها را شرح بدهم، خیلى طولانى خواهد شد. پیغمبر حقیقتاً یک برخورد مدبّرانه، با کمال تدبیر و درایت با اینها کرد. این یک جریانِ کارىِ پیغمبر بود که جریان سیاسى است.

یک جریان که از این [کار سیاسی] از یک جهت آسان‌‌تر و خالى از دشوارى‌‌ها و سختى‌‌ها است، جریان نظامى است. از این جهت میگویم «آسان‌‌تر» که کار نظامى براى عرب آن روز، یک کار عادّی بود؛ همه شمشیرزن بودند، همه نظامى بودند، همه شجاع بودند، همه غیور بودند؛ کافرش هم اینجور بود، مسلمانش هم این‌‌جور بود. لذا کار نظامى کار خیلى دشوارى نبود. البتّه پیغمبر در باب کارهاى نظامى مثل یک فرماندهِ بسیار قوى عمل کرده. تاکتیک‌‌هاى پیغمبر را که انسان نگاه میکند، میبیند حقیقتاً نسبت به آنچه در آن زمان انجام میگرفته تاکتیک‌‌هاى بالایی است؛ [مثل] تاکتیک جنگ بدر، تاکتیک جنگ اُحُد. باز همه‌‌ى اینها در کتابها ثبت است که در جنگ اُحُد پیغمبر چه‌‌ جورى عمل کرد، در جنگ بدر چه‌‌ جورى عمل کرد، تاکتیکش در برخورد با اخبار و اطّلاعات نظامى و فهم نقشه‌‌هاى دشمن [چگونه بود]. مثلاً در جنگ بدر، پیغمبر عوامل اطّلاعاتى را فرستاد که ببیند تعداد دشمن چقدر است؛ چون شمارش آنها ممکن نبود، دستگاه عکس‌برداری هم نبود، از دور هم نمیشد، نزدیک هم میرفتند بازداشت میشدند، از یک قرائنی باید میفهمیدند؛ [لذا] پیغمبر فرمود ببینید اینها روزی چند شتر برای خوراکِ خودشان میکُشند، رفتند خبر آوردند گفتند یک روز نُه ‌شتر میکُشند، یک روز ده ‌شتر؛ پیغمبر فرمود عدّه‌ی اینها بین نهصد تا هزار نفر است. [وقتی] رسیدند به محلّ بدر، پیغمبر در محلّ چاه بدر خیمه زد؛ بعضی‌ها میگفتند آن‌طرف‌تر [خیمه بزنیم]، پیغمبر گفت نه، همین جا.

در جنگ اُحُد، پیرمردها به پیغمبر میگفتند که چون جمعیّت کفّار زیاد است، در مدینه بمانیم و بجنگیم و از شهر دفاع کنیم؛ جوانها که پُرشورتر بودند، گفتند نخیر، برویم به مقابله‌ی با دشمن؛ چون تعداد اینها بیشتر بود، پیغمبر گفت خیلی خب، میرویم به مقابله‌ی با دشمن؛ امّا وقتی که به مقابله‌ی با دشمن رفتند، آن تاکتیک معروف را [اتّخاذ کرد]؛ یعنی گماشتن گروه محافظ و پاسدار در نقطه‌ای که دشمن میتواند از پشت، نیروهای خودی را دُور بزند و تأکید به اینها که اگر ما شکست خوردیم و تا مدینه عقب‌نشینی کردیم یا پیروز شدیم و تا فلان جا پشت سر دشمن رفتیم، شما از اینجا تکان نخورید. البتّه آنها عمل نکردند و همین عمل نکردن موجب شکست شد، امّا تاکتیک پیغمبر این‌جوری است.

بعد از همین جنگ اُحُد، بعد از آنکه نیروهای اسلام کشته‌ی زیادی دادند و دشمن تقریباً پیروز شد و حمزه‌ی سیّد‌الشّهدا و حنظله‌ی غسیل‌الملائکه و بسیاری از بزرگان در جنگ اُحُد به شهادت رسیدند، پیغمبر برگشت طرف مدینه، امّا خاطرجمع نبود که آیا دشمنان چون پیروزی‌ای به دست آورده‌اند به مدینه حمله خواهند کرد یا نه؛ [لذا] یک نفر را فرستاد گفت برو ببین اینها سوار اسبهایشان میشوند شترها را یدک میکشند، یا سوار شترها میشوند اسبها را یدک میکشند؛ اگر دیدی سوار شترها شدند و اسبها را یدک میکشند، اینها دارند برمیگردند به مکّه و دیگر به مدینه حمله نخواهند کرد؛ اگر دیدی سوار اسبها میشوند و شترها را یدک میکشند، اینها به مدینه حمله خواهند کرد، بیا به من بگو؛ امّا اگر فهمیدی بنا است به مدینه حمله کنند و آمدی بگویی، جلوی جمعیّت نگویی، روحیه‌ها را نبازی، بیا دم گوش من آهسته بگو. و البتّه آن شخص رفت و دید بله، سوار شترها شده‌اند و اسبها را یدک کشیده‌اند، آمد به پیغمبر خدا قضیّه را گفت و به مدینه حمله نکردند.

یعنی تمام این خصوصیّات لازم روانی و نظامی و تاکتیکی و استراتژیکیِ یک فرماندهِ کاردان و ماهر را پیغمبر داشت. شجاعت پیغمبر در حدّ اعلیٰ [بود]. امیرالمؤمنین میفرمود که «کُنّا اِذَا احمَرَّ البَأسُ اتَّقَینا بِرَسولِ الله»؛(۱۴) یعنی وقتی که جنگ خیلی سخت میشد و تنور جنگ خیلی داغ میشد، ما به پیغمبر پناه میبردیم. و خود پیغمبر به دست خودش در میدان جنگ، کسانی از سرداران عرب را به خاک هلاک انداخت! یک چنین شخصیّتِ عظیمِ همه‌جانبه‌ی نظامی‌ای بود. این هم کار نظامی پیغمبر بود که البتّه همان‌طور که گفتم، در تمام این جنگها پیغمبر بهترین تاکتیک را انتخاب کرد و بهترین فرماندهی را کرد و بهترین نوع حرکت دادن نیرو را انجام داد.


سوره‌ى احزاب، بخشی از آیه‌ی ۴۵ و آیه‌ی ۴۶؛ «... ما تو را [به سِمَتِ‌] گواه و بشارتگر و هشداردهنده فرستادیم، و دعوت‌کننده به سوى خدا به فرمان او، و چراغى تابناک.‌»
نهج‌البلاغه، خطبه‌ی ۱۰۸؛ «پزشکی است که در میان بیماران میگردد تا دردشان را درمان کند. داروها و مرهمهای خود را آماده ساخته و ابزار جرّاحی خویش گداخته است تا هر زمان که نیاز افتد آن را بر دلهای نابینا و گوشهای ناشنوا و زبانهای ناگویا برنهد.»
پوشیده، پنهان
سوره‌ى یس، آیات ۱۳ تا ۱۵؛ «[داستان‌] مردم آن شهرى را که رسولان بدانجا آمدند براى آنان مَثَل زن: آنگاه که دو تن سوى آنان فرستادیم، و[لى‌] آن دو را  دروغزن پنداشتند، تا با [فرستاده‌ی‌] سوّمین [آنان را] تأیید کردیم، پس [رسولان‌] گفتند: "ما به سوى شما به پیامبرى فرستاده شده‌ایم"‌. [ناباوران آن دیار] گفتند: "شما جز بشرى مانند ما نیستید، و [خداى‌] رحمان چیزى نفرستاده، و شما جز دروغ نمىپردازید".»
سوره‌ى یس، بخشى از آیه‌ى ۱۸؛ «پاسخ دادند: "ما [حضور] شما را به شگون بد گرفته‌ایم ..."»
بدشومى، نکبت
سیّدشرف‌الدّین حسینی. گلزار ادبی؛ «این حریف تریاکی، پهلوانِ کاری نیست / در جبین این کشتى، نور رستگارى نیست»
نهج‌البلاغه، خطبه‌ی ۲
نهج‌البلاغه، خطبه‌ی ۲
(۱۰ سوره‌ى آل‌عمران، بخشى از آیه‌ى ۵۴؛ «و [دشمنان‌] مکر ورزیدند، و خدا [در پاسخشان‌] مکر در میان آورد ...»
(۱۱ سوره‌ى طارق، آیات ۱۵ و ۱۶؛ «آنان دست به نیرنگ مىزنند. و [من نیز] دست به نیرنگ مىزنم.»
(۱۲ درون
(۱۳ بازپس‌گیری
(۱۴ نهج‌البلاغه، حکمت ۲۶۶

برچسب‌ها: حضرت محمد مصطفی (صلی‌الله‌علیه‌وآله‌وسلم)؛ جنگ‌های پیامبر اسلام (صلی‌آلله علیه و اله و سلم)؛ دوران صدر اسلام؛ زندگی پیامبر اسلام (صلی الله علیه وآله وسلم)؛ رفتار پیامبر اسلام (صلی الله علیه وآله وسلم)؛ جهاد پیامبر اسلام (صلی الله علیه وآله وسلم)؛ دعوت پیامبر اسلام (صلی الله علیه وآله وسلم)؛ اخلاق پیامبر اسلام (صلی الله علیه وآله وسلم)؛ حکومت پیامبر اسلام (صلی الله علیه وآله وسلم)؛ سیره سیاسی پیامبر اسلام (صلی‌الله‌علیه‌وآله‌وسلم)؛
لطفاً نظر خود را بنویسید:

کدامنیتی : *
اعدادي را که مي بینيد ، وارد کنید
*
پايگاه اطلاع‌رسانی دفتر حفظ و نشر آثار حضرت آيت‌الله‌العظمی سيدعلی خامنه‌ای (مد‌ظله‌العالی) - مؤسسه پژوهشی فرهنگی انقلاب اسلامی